شنبه 3 آذر 1403

شلیک جهانگردان ایرانی به آزادی‌خواهان؟

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
شلیک جهانگردان ایرانی به آزادی‌خواهان؟

برادران امیدوار در دل جنگل‌های آفریقا وقتی سیاه پوستان را در حال حمل تنه درختی دیدند، با وینچستر به آنها گلوله شلیک کرده‌اند. جهانگردی با شعار صلح جهانی چه نسبتی با اسلحه دارد؟

برادران امیدوار در دل جنگل‌های آفریقا وقتی سیاه پوستان را در حال حمل تنه درختی دیدند، با وینچستر به آنها گلوله شلیک کرده‌اند. جهانگردی با شعار صلح جهانی چه نسبتی با اسلحه دارد؟

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: اواخر تیرماه امسال با درگذشت عبدالله امیدوار بار دیگر نام برادران امیدوار و سفرهای آنها به اقصی نقاط جهان بر سر زبان‌ها افتاد. سفرهایی که در قالب کتابی با عنوان «سفرنامه برادران امیدوار» نیز منتشر شد و در دسترس مخاطبان قرار گرفت. این کتاب برای نخستین بار در دهه 40 به بازار راه پیدا کرد و پس از انقلاب نیز تا 15 نوبت چاپ را تجربه کرد و البته که متن منتشر شده در پیش از انقلاب با متن منتشر شده پس از انقلاب تفاوت‌هایی دارد.

خسرو آذربیگ، جهانگرد، نوازنده، مستندساز و فعال حقوق کودکان طی متنی انتقادی به بررسی کتاب سفرنامه برادران امیدوار نشسته است. آذربیگ خود در سفرهایش با دوچرخه سه قاره آسیا، اروپا و آفریقا را درنوردیده و فیلم‌های مستند جذابی را از فرهنگ بومیان این سه قاره برای ایرانیان به ارمغان آورده است. دقت نظر او در آفریقا و هم‌نوایی و هم‌نوازی‌اش با بومیان این قاره نتایج شگفت انگیزی داشته که از فیلم این سفرها قابل بازخوانی است.

مشروح متن خسرو آذربیگ را که در قالب نامه‌ای خطاب به وزیر میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی نوشته شده در ادامه بخوانید:

«جناب آقای ضرغامی

وزیر محترم میراث فرهنگی و گردشگری

با ادب و احترام

فرض کنید با توجه به تبلیغات گسترده رسانه‌های غربی پیرامون ایران و ارائه تصاویری مبنی بر خشونت طلبی و حمایتگری ایرانیان از ترور و قتل و خونریزی، یکی از سازمان‌های اطلاعاتی امنیتی تبلیغاتی ضد ایران خبرنگاری را به کشور ما اعزام می‌کند تا او آمده و تصویری دلخواه آن سازمان از ایران و ایرانی به آن سوی مرزها مخابره کند. ناگفته پیداست که این خبرنگار قاعدتاً باید از هوش و ذکاوت و تیزبینی و نکته سنجی برخوردار باشد تا چنین مأموریتی به او داده شود، وگرنه طبق شناختی که ما از بدخواهان زادگاهمان داریم و طی این چند دهه گذشته خود را خوب نشان داده‌اند، بعید است فردی کودن و پخمه و ظاهربین را برای انجام این کار بفرستند. چنانکه گفته‌اند:

«به کارهای گران مرد کار دیده فرست»

ضمناً این نکته را نیز در نظر بگیریم که آن خبرنگار کاردیده در عین حال که از فهم و فراست و عقل و کیاست کافی و وافی برخوردار است، آدم منصفی نیز هست. وارد تهران می‌شود. در هتلی اتاقی می‌گیرد و می‌خواهد چند صباحی بگردد و مشاهداتش را روایت کرده و برود.

بعد از مختصری استراحت و رفع خستگی راه، برای آغاز ایرانگردی‌هایش عازم کاخ سعدآباد می‌شود. در آنجا سر از موزه‌ای در می‌آورد که در آن تعدادی سر بریده انسان، تعدادی جمجمه میمون و گاومیش و گوزن و... دست و پاها و عاج‌های چند فیل و بقیه اعضا و جوارح بقیه جانداران دیگر در معرض دید گذاشته شده است که بیانگر کشتن و سلاخی کردن و خونریزی است و همچنین نشان دهنده تخریب طبیعت و آسیب زدن به محیط زیست،

و از طرفی هم نه تنها هیچ جمله‌ای و نکته‌ای در تقبیح و نکوهش این کشتارها و تخریب کردن‌ها بر در و دیوار موزه و در بروشور مربوط به همان موزه پیدا نمی‌کند، بلکه با کمال تعجب با کلی تحسین و به به و چه چه هم که نثار کسانی که این اعمال از آنها سر زده مواجه می‌شود.

این دو برادر طبق نوشته خودشان در همین کتاب، در برمه آزادی خواهان را به پلیس تحت فرمان استبداد و استعمار فروخته و آنان را به کشتن داده‌اند. یعنی همان کاری که آن دهقان بولیویایی با چگوارا کرد. در صفحه 145 قصه‌اش را خودتان مطالعه بفرمائید

حالا، اگر آن خبرنگار در گزارش خود بنویسد: مردم ایران انسان کش و خون ریز و حامی خشونت و پشتیبان طبیعت ستیزی و ویران کننده محیط زیست‌اند و حتی بعد از ارتکاب جرم و جنایت سر و دست و پاهای بریده شده و تکه تکه شده را با افتخار موزه‌ای تشکیل داده و در معرض دید قرار می‌دهند، آیا ما باید به او ایراد بگیریم که چرا چنین نوشته است؟ و یا گریبان خودمان را بگیریم که چرا بقول سعدی نکته‌دان‌مان نیکو روش نبوده و عقلانی عمل نکردیم تا بدسگالان نتوانند عیب جویی و عیب گویی کنند؟

تو نیکو روش باش تا بد سگال * به عیب تو گفتن نیابد مجال

بگذارید طور دیگری بگویم.

دیروز پریروزها، یعنی بعد از کودتای دست‌های پنهان علیه دولت ملی در ایران (کودتای 28 مرداد) سازمان دهندگان این کودتا نیاز داشتند تا همه چیز را در ایران عادی جلوه داده و طوری وانمود کنند که انگار اصلاً اتفاقی نیفتاده است و مردم ایران با حکومت وقت رابطه‌ای عاشقانه و صمیمی و نزدیک داشته و از دست‌های پنهان نیز بابت آن کودتا بسیار سپاسگزارند. در همین روزها دو جوان ورزشکار و در عین حال کم دانش را که از لحاظ بدنی قوی بنیه بوده و اصطلاحاً چهار ستون اندام‌شان سالم بود، جذب کرده و مأموریتی به آنها داده شد، تا همین دو جوان ابزاری شوند در دست دست‌های پنهان برای منحرف کردن اذهان و افکار عمومی از فجایع مربوط به کودتا.

مانور تبلیغاتی هم در داخل کشور و هم در بیرون کشور در مسیر حرکت این دو جوان آغاز شد. از جزئیات مربوط به این نحوه تبلیغات فعلاً می‌گذریم که مثلاً کودتای ایران قرار بود الگویی باشد برای اجرای کودتاهای دیگر در جاهای دیگر و.‌.. الی آخر. این دو برادر با عنوان دهن پر کن «نخستین جهانگردان پژوهشگر ایرانی» راهی این مأموریت شده و به مدت 10 سال پول در اختیارشان گذاشته شد تا به نفع همان دست‌های پنهان و به زیان مردم ایران بگردند و برگردند. از کنار این موضوع هم که جهانگرد کیست؟ و پژوهشگر چه معنا و مفهومی دارد؟ و نخستین جهانگرد پژوهشگر ایرانی چه کسی بوده؟ نیز می‌گذریم چرا که فعلاً به قصه ما کمکی نمی‌کند.

ما از بخش بزرگی از آنچه در طول آن مأموریت اتفاق افتاده بی خبریم، اما بخش دیگری از آن ماجراها در کتابی که با همان عنوان پرطمطراق و خودستایانه و البته تهوع آور که در بالا اشاره شد چاپ و منتشر شده است.

ضمناً این نکته را نیز در نظر بگیریم که این خبرنگار بعد از دیدن آن سرهای بریده شده انسان و غیره علاقه‌مند شده تا این کتاب را نیز بخواند.

آیا سفرهای برادران امیدوار تحقیقی بود؟

آن خبرنگار به اولین مطلبی که در اولین صفحات این کتاب بر می‌خورد، می‌بیند با اشاره به قدرنشناس و ناسپاس بودن مردم ایران نوشته‌اند: «متاسفانه در اخلاق ما ایرانی‌ها چیزی همچون بزرگداشت و قدرشناسی و شناساندن چهره‌های دانشمند و بزرگ ایرانی وجود ندارد. شاید اگر شما (همین دو برادر) متولد یک کشور اروپایی بودید هم اکنون مقالات و تجربیات شما را در کتاب‌های درسی و دانشگاهی می‌گذاشتند.»

این جمله‌ها از قول آقایی به نام خسرو پاکزاد که کارشناس آژانس بین المللی انرژی اتمی در وین بوده نقل شده است. در صفحه روبه‌رویی مطلبی با عنوان «نامه میراث فرهنگی» و با امضا سازمان میراث فرهنگی کشور نوشته شده است، قید کرده‌اند: «سفرهای ماجراجویانه، شگفت انگیز و کاشفانه برادران امیدوار، رویدادی بزرگ در تاریخ جهان شناخته شده و در شمار سیاحان جهان قرار دارند» و در پاراگراف بعدی افزوده‌اند: این سفر «به منظور تحقیق در مورد ارتباط ژنتیکی و ریشه یابی قومی و نژادی ساکنین جزایر با انسان‌های سایر سرزمین‌ها» انجام گرفته است. اگر از انشا ضعیف این نامه میراث فرهنگی چشم پوشی کنیم تا اینجا به این نتیجه می‌رسیم که ما با یک سفرنامه علمی عمیق کاشفانه و محققانه روبه‌رو هستیم، که خود این دو برادر هم بر همین موضوع مهر تأیید زده و نوشته‌های‌شان را با این جمله آغاز کرده‌اند که: «باید گفت در واقع این سفرهای علمی تحقیقی دشوار با یک جرقه شروع نشد» و بعد توضیح داده‌اند که از همان کودکی دنبال کندوکاو و جست‌وجو بوده‌اند و در پی آورده‌اند که: «از این رو شرح مختصری از دوران کودکی‌مان با آنچه از ما برادران امیدوار ساخت بی ارتباط نیست.»

قبل از آنکه دنباله خودشیفتگی‌های این دو برادر را بیاورم، بد نیست اشاره کنم به این که من زندگینامه گاندی، ماندلا، نهرو، چارلی چاپلین، اقبال لاهوری (که پسرش نوشته) میشل اوباما، محمدعلی اسلامی ندوشن و تعداد دیگری از سرآمدان و نخبگان طراز اول دنیا را که کارهای خارق العاده کرده‌اند، خوانده‌ام و همچنین سفرنامه‌های ناصر خسرو، نیکوس کازانتزاکیس، ناصرالدین شاه به فرنگ، پولاک، حاج سیاح، برادران شرلی، کارنامه سفر چین مرحوم ندوشن، از پاریز تا پاریس باستانی پاریزی و... را نیز مطالعه کرده‌ام. کتاب این دو برادر تنها کتابی بوده (تا امروز که من خوانده‌ام) که با خودمهم‌انگاری شروع شده و با پخمه‌انگاری مخاطب ادامه پیدا کرده و با به خود آفرین‌ها گفتن پایان می‌یابد. (البته داخل پرانتز بگویم که کتاب «کهن دیارا» نوشته فرح دیبا - پهلوی - هم تقریباً همین حال و احوال را دارد، تنها با این تفاوت که او به غیر ناسپاس قلمداد کردن مردم ایران و طلبکار بودن از ما، بیشتر پهلوی ستایی کرده تا خودستایی) حتی ناصرالدین شاه با همه بلاهتی که از او سراغ داریم در سفرنامه‌اش به فرنگ تا این حد خواننده را دچار حالت استفراغ و اشمئزاز نمی‌کند.

جناب وزیر،

من کتاب این دو برادر را با دقت تمام خوانده‌ام. یعنی همانگونه که نظامی گنجوی گفته بود:

می گوش به هر ورق که خوانی * تا معنی آن تمام دانی

و از شما خواهش می‌کنم که برای خواندن این نامه کمی دقت و وقت صرف کنید. من آن را از سر درد نوشته‌ام و بقول معروف «تو هم ز ردی کرامت چنان بخوان که تو دانی».

یکی دو جمله از کتاب را گفتم، یکی دو جمله دیگر بگویم برویم سراغ اصل موضوع. نوشته‌اند: «مادرمان بانویی خانه‌دار بود با مشغله‌های مربوط به شش فرزند». گاهی او فرزندان را به سفر می‌برده است. مثلاً به مشهد. در مسیر تهران تا مشهد که اتوبوس گرد و غبار گرفته پر سر و صدا از شهرها می‌گذشته، «مادر در طول راه راجع به شهرهایی که در مسیر بودند، آثار بناهای به جا مانده، وقایع تاریخی و دیدنی‌های آن با ما صحبت می‌کرد و ضمن اینکه ما را سرگرم می‌نمود، اطلاعات مفیدی در اختیارمان قرار می‌داد.»

برادران امیدوار طبق نوشته خودشان در صفحه 573 با «تفنگ دولول اتوماتیک 475 وینچستر» در دل جنگل‌های آفریقا وقتی سیاه پوستان در حال حمل تنه درختی برای بستن جاده بوده‌اند، «به آنها مهلت انجام این کار را نداده» و گلوله شلیک کرده‌اندراستش را بخواهید من نتوانستم بفهمم که یک مادر محروم مانده از تحصیل که خواندن و نوشتن نمی‌داند و مشغله‌های مربوط به 6 فرزند نیز بر سرش ریخته، چطور می‌تواند درباره مثلاً شهرهای شاهرود و نیشابور و سبزوار و... که در مسیر تهران به مشهد قرار دارند، به فرزندانش اطلاعات مفید درباره وقایع تاریخی بدهد؟ برای دادن اطلاعات مفید مگر نباید اول خود فرد آن اطلاعات را بدست آورد؟ و مگر راه بدست آوردن آن اطلاعات تحقیق و تفحص و عمرها در کتابخانه‌ها سپری کردن نیست؟

بقول پروین اعتصامی

دامن مادر نخست آموزگار کودک است * طفل دانشور کجا پرورده نادان مادری؟

مادری که حتی در حین گذر از شهری می‌تواند اطلاعات مفید به کودکانش بدهد، پس چرا در این کتاب هیچ اثری از آن نحوه تربیت و آن اطلاعات مفید نیست؟

این دو سه مورد را که از کتاب نقل کردم شما ضرب در دویست و چهل پنجاه بکنید تا برای‌تان آشکار شود که در این کتاب هفتصد و هفتاد صفحه‌ای با چه عمقی روبه‌رو خواهید شد اگر بخواهید آن را بخوانید. کتابی که بیشتر به دون کیشوت شباهت دارد تا به یک سفرنامه. با این اختلاف عظیم که در داستان دون کیشوت اثری از مهمل و ژاژخایی و جملات ساده و سخیف نیست و ضمن آنکه در آن کتاب سروانتس به مخاطب و خواننده اهانت و دهن کجی نکرده است و ابتذال در آن موج نمی‌زند.

در صفحه 26 این به اصطلاح سفرنامه نوشته‌اند: «کشف غار (ظالم گاه) در طالقان توسط عبدالله امیدوار در سال 1329»، با این تصور که چون خواننده فاقد شعور و قوه تجزیه و تحلیل است، مطمئناً نخواهد فهمید که وقتی غاری اسم دارد معنایش این است که قبلاً آن را مردم بومی کشف کرده و نام «ظالم گاه» بر آن نهاده‌اند. از این کشفیات که در کمال ناباوری در نامه میراث فرهنگی هم به آن اشاره شده، در این کتاب فراوان است که از آنها نیز می‌گذریم، چرا که اگر به آنها بپردازیم مثنوی هفتصد من کاغذ می‌شود که نه من حوصله نوشتن‌اش را دارم و نه شما مطمئناً فرصت خواندن‌اش را و نه این دو برادر ارزش آن را دارند که چنین وقتی صرف آنها شود.

همین اشاره گمان می‌کنم کافی است که در این کتاب به قدری دروغ و دغل فراوان در متن ریخته شده که اصطلاحاً شورش در آمده و به قدری خودستایی از حد گذشته که تلخ و گزنده شده و تا حدی پنهان کاری کرده‌اند که بوی تعفن از کلمات و واژه‌ها بلند می‌شود و مشام جان را می‌آزارد.

شلیک به آزادی‌خواهان آفریقایی

جناب آقای ضرغامی،

این دو برادر طبق نوشته خودشان در همین کتاب، در برمه آزادی خواهان را به پلیس تحت فرمان استبداد و استعمار فروخته و آنان را به کشتن داده‌اند. یعنی همان کاری که آن دهقان بولیویایی با چگوارا کرد. در صفحه 145 قصه‌اش را خودتان مطالعه بفرمائید.

اسلحه وین چستر مخصوص جنگ‌های خیابانی و داخل شهری است و با یک گلوله آن تعدادی از پا در می‌آیند. خود این دو برادر نگفته‌اند که با حمایت کدام دست‌های پنهان و قدرتمند مجوز حمل آن را داشته‌اند؟

طبق نوشته خودشان در صفحه 573 با «تفنگ دولول اتوماتیک 475 وین چستر» که در اختیار داشته‌اند که با یک گلوله آن فیلی ناکار می‌شود و یحتمل عاج‌ها و دست و پاهای فیل‌ها و بقیه جانداران موجود در همان موزه حاصل کشتار با همین تفنگ است، در دل جنگل‌های آفریقا وقتی سیاه پوستان در حال حمل تنه درختی بوده‌اند برای بستن جاده، «به آنها مهلت انجام این کار را نداده» و گلوله شلیک کرده‌اند. اسلحه وین چستر مخصوص جنگ‌های خیابانی و داخل شهری است و با یک گلوله آن تعدادی از پا در می‌آیند. خود این دو برادر نگفته‌اند که با حمایت کدام دست‌های پنهان و قدرتمند مجوز حمل آن را داشته‌اند؟

قطعاً دربار پهلوی نبوده است. چرا که خود محمد رضا شاه که فرد شماره یک دربار بود، نه تنها در داخل کشور اکثر مردم بر خلاف میل و اراده و خواست او رفتار می‌کردند، بلکه در خارج از کشور نیز دستکم تا سال 1350 کسی او را داخل آدم حساب نمی‌کرد. او را و حکومتش را. ارزش امضای او و همه کسانی که تحت فرمانش بودند، به میزان گرد و خاک و گلی بود که کف کفش می‌چسبد. و این دو برادر زمانی مهلت بستن جاده به سیاه پوستان استعمار ستیز نداده‌اند که دولت آیزنهاور حذف فیزیکی پاتریس لومومبا را در دستور کار خود قرار داده بود. تا فراموش نکردم بگویم که من اهل سفرم و حدود سی چهل کشور را در سه قاره با دوچرخه گشته‌ام و هر چه فکر کردم ارتباط وین چستر را به گردشگری نتوانستم بفهمم.

در صفحه 620 درباره مسائل الجزایر مطلبی نوشته‌اند با عنوان: «در اسارت ملیون الجزایر» و گفته‌اند «فرانسویان از سر دلسوزی» خواسته‌اند آنها را از رفتن به جاده‌ای منحصراً نظامی منصرف کنند و بعد «همکاری بی دریغ کمپانی نفت شل» اشاره کرده و نوشته‌اند: این کمپانی «به همه ایستگاه‌های توزیع نفت در سراسر راه تلگراف زد و حتی از پایگاه‌های ارتش فرانسه درخواست کرد که بنزین و روغن لازم را از در اختیار ما بگذارند.» و در نهایت هم قرار شده این دو برادر «آخرین اطلاعات خویش را درباره مسیر خود پس از انجام سفر برای آنها بفرستند.» یعنی آخرین اطلاعات را از مسیری منحصراً نظامی که طبق نوشته خودشان «هیچ اتومبیلی از آن نمی‌گذشت و همه نیازمندی‌های پایگاه‌های ارتش فرانسه از گوشت گرفته تا میوه با هواپیما می‌رسید.»

برادران امیدوار میان آزادی خواهان الجزایری

حالا به نظر شما اگر آن خبرنگار بنویسد:

ارتش فرانسه به دلیل حضور صد و سی ساله در الجزایر از تمام جزئیات مسیری که این دو برادر از آن رفته و اطلاعاتش را در اختیار کمپانی شل (که همان تلفظ دیگر ارتش فرانسه است) قرار داده بودند قطعاً خبر داشته‌، بنابراین آن اطلاعات درخواستی بجز اطلاعات مربوط به محل استقرار پایگاه‌های جبهه آزادیبخش الجزایر، هیچ چیز دیگر نمی‌توانسته بوده باشد. اطلاعاتی از قبیل اینکه: هر پایگاهی در کیلومتر چند جاده است؟ و احتمالاً چقدر تجهیزات در آن پایگاه‌ها موجود است؟ با چه تعداد نیرو؟ از چه سمتی راحت‌تر می‌توان شبیخون زد؟ و... که همه اطلاعات نظامی بوده و لا غیر.

چرا برادران امیدوار به هیچ کدام از کشورهایی که سازمان سیا امکان جولان دادن در آن کشورها را نداشته، نرفته‌اند. مثل مصر که جمال عبدالناصر از طرفداران دکتر مصدق بود و از مخالفان جدی کودتای 28 مرداد

آیا بیراه گفته است؟ و اگر او در دنباله گزارش‌اش بنویسد: مردم ایران با حمایت همه جانبه از دو برادر آنها را راهی کرده‌اند تا بروند و محل استقرار پایگاه‌های جبهه آزادیبخش الجزایر را به ارتش فرانسه لو بدهند و در نتیجه در کشتار حدود یک میلیون نفر در طی هفت سال جنگ الجزایری‌ها برای استقلال، با فرانسویان همدست بوده و مرتکب جنایت شده‌اند. آیا به نظر شما ما باید گریبان او را بگیریم یا یقه خود را؟

برای طولانی نشدن قصه از گفتن اینکه اگر آن خبرنگار بنویسد: اینها طبق نوشته خودشان «نامه بلند بالایی در دست داشته» و «ویزاهای اداری» می‌گرفته‌اند و ملاقات با روئسای جمهور و پادشاهان و نخست وزیران گوش به فرمان سازمان سیا (منهای جواهر لعل نهرو) و مسائل دیگر که همه در هاله‌ای از ابهام است و در پرده‌ای از ناراستی‌ها و مخفی کاری‌ها خودداری می‌کنم و نمی‌پرسم که چرا معلوم نیست آن نامه‌ها را چه کسی نوشته بود؟ چه کسی امضا کرده بود؟ در آن چه چیزی نوشته شده بوده؟ و قصه گذرنامه خدمت (مأموریت) چه بوده و چرا اینها به هیچ کدام از کشورهایی که سازمان سیا امکان جولان دادن در آن کشورها را نداشته، نرفته‌اند. مثل مصر که جمال عبدالناصر از طرفداران دکتر مصدق بود و از مخالفان جدی کودتای 28 مرداد و بقول سیمون دوبوار «حلقه بی امید موجودیتی حیوانی را در هم شکسته بود و به شدت تلاش می‌کرد برای بنیاد نهادن یک دنیای انسانی.»

چین، اتحاد جماهیر شوروی، کشورهای بلوک شرق هم پیمان با شوروی در معاهده ورشو، کوبا و...

اگر آن او بعد از دیدن آن سرهای بریده شده انسان در همان موزه، بنویسد: مردم ایران دو نفر را با حمایت مالی همه جانبه و با دادن دو قبضه تفنگ وین چستر فرستاده‌اند تا در دل جنگل‌های آمازون آدم بکشند، با توجه به همه پنهان کاری‌ها و دروغ بافی‌ها و ساده لوح فرض کردن مخاطب توسط این دو برادر، به نظر شما آیا می‌توان به آن خبرنگار ایراد گرفت؟ که چرا چنین نوشتی؟

ضمناً آن خبرنگار حق دارد بنویسد: آیا گاندی و ماندلا و پاتریس لومومبا و... تروریست بوده و رهبران یاغی‌ها و زبان نفهم‌ها و راهزن‌ها بوده‌اند؟ اگر چنین بوده، چرا در پایتخت کشوری که بر اساس مشاهدات من مردمی نجیب و مهمان نواز و دوست داشتنی دارد، خیابان‌هایی به اسم آنان نامگذاری شده است؟ در حالی که این دو برادر در کتاب ماموریت‌نامه‌شان از آزادی خواهان و مبارزان ضد استعماری و استقلال طلبان تصویری ارائه کرده‌اند منفی و منفور با عبارت‌هایی چون «تروریست، یاغی، بی بهره از شعور، لاشخور، راهزن و... از آنها یاد کرده‌اند و تصویری هم که از عوامل استعمار و کارگزاران و مزدوران استبداد داخلی و دیکتاتوری ارائه شده» انسان‌های شریف، دلسوز، با معرفت، دست و دلباز، اهل کمک و یاری بی دریغ و... که به دست همان تروریست‌های یاغی و راهزن و زبان نفهم کشته شده و در خون خود می‌غلتند.

و مخلص کلام هم اینکه:

ما از قصه آقای عبدالله امیدوار که اخیراً فوت کردند، می‌گذریم و نمی‌پرسیم که بعد از خوش خدمتی به دست‌های پنهان در ماجراهای فجایع بعد از سرنگونی دولت ملی و مسائل مربوط به استبداد ایران، دلیل به شیلی رفتن‌اش آیا ربطی به دیکتاتور بی رحم آنجا داشت یا نه؟ اما به نظر شما آیا هنوز وقتش نرسیده است که آقای عیسی امیدوار بخاطر همه پنهان کاری‌ها و قائم‌باشک‌بازی‌ها و همدستی با دست‌های ناپاک و مرموز و همچنین دروغ و دغل‌ها و... از مردم ایران معذرت خواهی کند؟

و ناگفته نماند که مناسب‌ترین عنوان برای آن موزه - با توجه به روش این دو برادر - «موزه جنایت‌های برادران امیدوار» است، تا اگر روزی خبرنگاری تیزهوش و خوش قریحه اما وابسته به خصم گذری به آنجا کرد، بهانه‌ای پیدا نکند برای چسباندن انگ و وصله ناجور به بیش از هشتاد میلیون مردمی که سزاوار تقدیرند و نه شایسته توهین.

با آرزوهای بهترین‌ها برای همه‌مان

خسرو آذربیگ

دامنه رشته کوه‌های البرز

شهریور 1401

شلیک جهانگردان ایرانی به آزادی‌خواهان؟ 2