ضربان نظم و نبرد در سالهای پسا سلیمانی
به ظن قوی، حدس ترامپ این بود که انبوه ایرانیان ناراضی که در آبان ماه به خیابانها ریختند، به محض شلیک به سلیمانی به خیابان میآیند و به خاطر هدیه خونین کریسمس، مفتون او میشوند! اما نوعی بن بست و در این حال علاقه پنهان برای شکستن این قفل خلیده دراندام ایرانیان، در این طرف نیز به عیان دیده میشود.
منطقه غرب آسیا، نخستین ماه از سال 2020 را با آتش و شلیک و کشتار شروع کرد: مهمترین شخصیت نظامی ایران در منطقه، در اولین ساعات سوم ژانویه، به دست آمریکا ترور شد و سپاه پاسداران چندین موشک به پایگاه عین الاسد آمریکا در غرب عراق شلیک نمود.
قدیر نصری، محقق اندیشه کاربردی، در پاسخ به شفقنا به پنج نکته در باب این رویارویی و پیامدهای آن پرداخته است:
نکته نخست؛ نبرد نمادها و کوشش هر دو طرف برای جلب استقبال جامعه
به نظر میرسد شخص ترامپ از این که سرباز قاسم سلیمانی را هدف قرار داده، مشعوف است. به زعم وی، امریکاییها چشم به در ایستاده اند و منتظر هدایای ترامپ هستند تا او را بزودی داوری کنند. او هم، اکنون شنل این شکار دلچسب اش را به دوش افکنده و بی آنکه به زبان آورد احساس قهرمانی میکند. به قطع، او در ماههای آینده، بارها به ترور سرباز قاسم سلیمانی اشاره و ما به ازای آن را از رأی دهندگان آمریکا مطالبه خواهد کرد.
اما در این سوی ماجرا، ایران ایستاده است: مغموم و خشمناک. وجدان اغلب ایرانیان، سلیمانی را رییس مکتب مقاومت و نماد یک نهضت اجتماعی میشمارند. وجدان غالب ایرانیان نمادهای سلیمانی را دوست دارند: مدرک دیپلم، درجه سربازی، مدفن ساده، خانه عادی و...! همه این قرینهها، ایرانیان را جذب میکنند و خیلی از ما آرزو میکنیم کاش بقیه هم این گونه بودند؛ مشتاق گوش دادن، مستغنی از دیده شدن.
در حرکتی آمیخته به اضطراب و ظفرمندی، ترامپ بلافاصله بعد از ترور سرباز سلیمانی، پرچم آمریکا را توئیت کرد. ایرانیان هم بدن تکه تکه شده حاج قاسم سلیمانی را در شهرهای گوناگون عراق و ایران به حرکت درآورده، میلیونها نفر را به عزای او فرا خواندند.
شیعیان با تبحر درخشانی مناسک شهادت را برگزار و یک زخم کاری را به شوری شگرف بدل کردند؛ با کار بست پارادایم کربلا و با آمیزهای از اعتراض و امید و انتقام. گویی نه ماتم یک سردار که ساعت یک سرور سراسری است.
نکته دوم: سربازهای تماشاگر، پهپادهای بازیگر
انقلاب در امور نظامی، بالاخره به خاورمیانه هم رسید؛ آمریکا، ماشین حامل سرباز سلیمانی و ابومهدی را با پهپادی که از دور دست هدایت میشد، آهن پاره نمود و سرنشینانش را تکه تکه کرد. در عوض، شلیکهای ایران، گویی نماد دهها سال کینه و انتقام بود.
طی صد سال اخیر، ایرانیان ضربههای زیادی را از آمریکا خورده اند: از سرنگون سازی مصدق تا ساپورت ویژه صدام، شلیک به هواپیمای مسافربری و پاره کردن برجام و تحمیل تحریمهایی که به وضوح زندگی تک تک ما ایرانیان را به سمت سختیهای نفس گیر سوق داده است.
آن موشک ها، اما نماد انتقام همه این ستمها بود؛ این اولین بار بود که ایران مستقیم به امریکا موشک میزد. شلیک با اعلام آشکار، زیر چشمان جهانیان، با مخابرهی ماهوارههای ناظر و حاضر و اگر نبود تراژدی غم انگیز هواپیمای اوکراینی، به راستی سپاه در تراز نیرویی ممتاز و سرفراز ظاهر شده بود. وضع سپاه الان مانند میزبانیست که فرزندان مهمانش را زیر گرفته است!
نه انکار میتواند کرد و نه میخواهد خطا کار و بی مبالات بنامندش. این ماجرای تلختر از زهر بماند برای بعد، فقط گذشت زمان است که تحمل این غم سترگ را تحمل پذیر خواهد کرد. اما نکته مغفول این نوشتار موضوعی دیگر است و آن این که در غیاب سربازان، این کامپیوترها بودند که محاسبه و شلیک میکردند: آغاز نبردهای قاطع، غافلگیر کننده، ولی منهای سرباز!
نکته سوم: تقلا برای شکستن بن بست
برای ایران، زیستن با آمریکا و بی آمریکا بسیار دشوار شده است؛ ترامپ هم رسما و عملا در پی تحقیر با تهدید است. او عین جوانان جویای نام، مدام «من»، «من» میکند و مبارز میطلبد. فردی بی پرنسیب و سیال که حسی آکنده از مهر و کین به ایران دارد: عطشی شدید به تسلیم دیدن ایران با امضای برجامی ترامپی از یک سو و کینهای بخاطر بی محلیای و نیز ادعاهای درشتی که از سمت ایران میشنود.
او در ادامه فشار حداکثری این بار شلیک نمود تا شاید حیات ظاهرا عادی ایرانیان را به آشوب کشد. به ظن قوی، حدس ترامپ این بود که انبوه ایرانیان ناراضی که در آبان ماه به خیابانها ریختند، به محض شلیک به سلیمانی به خیابان میآیند و به خاطر هدیه خونین کریسمس، مفتون او میشوند!
اما نوعی بن بست و در این حال علاقه پنهان برای شکستن این قفل خلیده دراندام ایرانیان، در این طرف نیز به عیان دیده میشود؛ دولتی که با وعده شکستن «همه» تحریمها آمده بود اکنون در کمند محاصرهای بی سابقه به دام افتاده و هیچ راهی برای رهایی ندارد جز آنکه بایستد و مخاطب نگاه غضبناک مردم عاصی و خسته و در این حال توانمند و خلاق شود. در این میانه غفلت نکنیم که برخی تمایل دارند گویی ایران را به سمت شوروی شدن پیش برند! یا فرسودن به سبک کوبا! یا رسوا سازی به سیاق سودان یا لیبی!
با حدس این سناریوهای هراس آلود، عدهای را ترغیب میکند همچنان برای شکستن این بن بست کوشش کنند. پس تقلا برای شکستن بن بست در این سوی نیز موج میزند. کوششی به دشواری دویدن در سنگلاخ با پاهایی در تاریکی و خوف! فقط یک دلیلش این که طرف مقابل ما، هم از پرنسیب اوباما محروم است و هم از گستاخی بیش از حد برخوردار.
نکته چهارم: میدان خونین عراق
نباید فراموش کرد که آمریکا به آسانی از عراق عقب نخواهد نشست مگر آن که ابن خروج به معنی تشکیل تشکیل اقلیمهایی کوچک و تحریک کننده برای همه باشد. مثل معروف منطقه را نباید ناگفته نهاد: ضعف، تحریک کننده است!
اما منطق خاورمیانه این است که ضعیفها از ترس همسایههای قوی خود به آغوش قویترینهای آن سوی جهان میخزند. مطمئن باید بود که آمریکا اگر عرصه عراق را تنگ ببیند در همین محدوده کشورهای کوچک و مطیعی دست و پا خواهد کرد که اتفاقا طالبان و مشتاقان پرشماری دارد و داوطلبترین آنها اقلیم کردستان است که تصور میکند همه ارکان یک کشور را دارد جز «شناسایی» از سوی کشور قدرتمندی، چون آمریکا.
ناگفته نماند که اندک اندک شیعیان عراق هم از خود میپرسند که آیا سنجاق کردن کردها به اندام مجروح عراق به این همه هزینه و نتیجه اش میارزد؟ در آینده این سوال بیشتر شنیده خواهد شد. میدان خونین عراق به سمت تجزیه و تلاشی میرود! گویی اندک اندک زور معترضان سایکس پیکو بر زور نگهبانان آن پیمان پر مناقشه پیشی میگیرد.
نکته آخر: ایران در کجا ایستاده است؟
برنامه «همه چیز بدون ایران و علیه ایران» به صورت آزار دهندهای تدارک دیده شده است. آسیبهای داخلی زجر آوری (از فساد تا بوروکراسی فاقد کفایت) روی هم تلنبار شده اند. در این مهلکه، تهدید خارجی هم فوری و فعال شده است. حرکت به خلاف موج، آن هم در دنیایی که عمیقا جهانی شده است، رهی بس پر هزینه و دشوار است.
از آن سو نیز، خصم غداری بر آستانه در ایستاده است که ثروت و شرافت ایرانیان را یکجا میخواهد؛ نه به عهدی وفا دار مانده و نه قرینهای برای اعتماد بروز میدهد. همه تلاشها و تحرکات بن بست شکن، زود بی معنا میشوند. اینجاست که افسار تصمیمات فقط در دستان زمان است. در شرایط تعلیق، چشمها در هم دوخته میشوند. امید در این است که این زمان، ابدی نیست. تنها تأسف این است که ما آدمها فقط یک بار زندگی میکنیم و تنها اتفاقی که میتواند این روزهای سریعا گذرا را متحول کند تشخیص و تصمیم سیاسی است.
اکنون که راه را چاه و تاریکی پر کرده است، بهترین قسم رفتن، ایستادن است. این، به معنای انفعال و تقدیرگرایی نیست، به دیر سال نخواهد کشید که بن بست خواهد شکست. اکنون، به حکم بخت یا تدبیر، زمان ایستادن است تا رفتن. حرکت ناسنجیده و غیر ضرور، هستی و کیان ملت را بر باد خواهد داد. از یاد نباید برد که فقط ده سال قبل از این یعنی در سال 2010، نه سوریه اینگونه بود نه لیبی، نه یمن و نه حتی عراق! اینجا نابودی کشورهای پابرجا و برآمدن نیروهای چپاولگر نه یک افسانه که یک احتمال جدیست! اینجا خاورمیانه است منطقه حکمرانی سوانح بر منطق!