پشت پرده بقای پوتین / چرا آمریکا در برابر تزار سکوت می کند؟
اقتصادنیوز: هفته ها تا انتخابات ریاست جمهوری روسیه باقی مانده، نتیجه این کارزار نیز از پیش تعیین شده است، ولادیمیر پوتین برای شش سال دیگر در قدرت می ماند. انتخاب قریبالوقوع پوتین سوالی را درباره سیاست دولت بایدن درباره روسیه مطرح میکند. آیا ایالات متحده خواهان یک روسیه دموکراتیک شده است؟ آیا بایدن به برکناری پوتین امیدوار است؟ آیا بدون پوتین، اتحاد روسیه با جمهوری خلق چین از بین میرود؟...
به گزارش اقتصادنیوز، هفته ها تا انتخابات ریاست جمهوری روسیه باقی مانده، نتیجه این کارزار نیز از پیش تعیین شده است، ولادیمیر پوتین برای شش سال دیگر در قدرت می ماند. انتخاب قریبالوقوع پوتین، سوالی را درباره سیاست دولت بایدن درباره روسیه مطرح میکند. آیا ایالات متحده خواهان یک روسیه دموکراتیک شده است؟ آیا بایدن به برکناری پوتین امیدوار است؟ آیا بدون پوتین، اتحاد روسیه با جمهوری خلق چین از بین میرود؟ فارین پالسی در این باره نوشت، هنوز هیچ ایده ای در این باره وجود ندارد زیرا دولت بایدن به طرز عجیبی در مورد مسئله رهبری روسیه، و در واقع، روابطی که با روسیه میخواهد، منفعل است.
پشت پرده انفعال واشنگتن
به نوشته فارین پالسی، واقعیت این است که از پایان جنگ جهانی دوم، فقدان یک سیاست واحد در ارتباط با روسیه یک هنجار بوده تا استثنا. اینطور نیست که ایالات متحده کمونیسم جهانی، کشورهای اسیر یا تهدیدات ناشی از اتحاد جماهیر شوروی را نادیده بگیرد. در عوض، در بیشتر دوران جنگ سرد، هدف به جای نابودی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، تثبیت مفهوم مهار نوشته جورج کنان بود. مهار به معنای مدیریت مشکل شوروی بود. ترسیم سیاست واقعی در برابر روسیه از دفاع در برابر غارتهای کرملین فراتر میرفت و آیندهای متفاوت از استبداد کمونیستی را ترسیم می کرد. برای چندین دهه، سیاست ایالات متحده بر رقابت با شوروی متمرکز بود، نه دستیابی به نتیجه خاصی برای جانشینان جوزف استالین، رهبری این کشور. چنین گزاره ای در سایه دو جنگ جهانی که ده ها میلیون کشته و زخمی برجای گذاشت، عجیب نبود. در آن بازه زمانی ایالات متحده و اروپا که در ناتوی تازه متولد شده متحد شده بودند، بیشتر بر سرنوشت کشورهای اسیر اتحاد جماهیر شوروی در اروپای شرقی و مرکزی متمرکز بودند.
پس غرب بیشترین انرژی را برای جلوگیری از گسترش کمونیسم شوروی و قدرت های نیابتی اش گذاشت. بنابراین، ایالات متحده خود را مستقیما درگیر نظامی گری در کره و ویتنام یافت، آن هم در شرایطی که بسیاری از کشورهای جهان در ساختار جنگ سرد دوقطبی طبقه بندی شدند. اگرچه نبرد علیه اتحاد جماهیر شوروی دارای عناصر ایدئولوژیک بود - آزادی در برابر استبداد، دموکراسی در برابر کمونیسم - اساس سیاست ایالات متحده استراتژیک بود. برای 40 سال اول، جنگ سرد بسیار کمتر به ارزش ها مربوط می شد و بیشتر در مورد محاسبات سردی بود که برای جلوگیری از جزر و مد قرمز ضروری تلقی می شد. روسای جمهور مختلف سیاست ایالات متحده را تغییر دادند: «پاسخ انعطاف پذیر» جان اف کندی، تنش زدایی ریچارد نیکسون، عقب نشینی مبتنی بر حقوق بشر جیمی کارتر از رویارویی. اما این رونالد ریگان بود که نماینده نقطه عطفی در سیاست جنگ سرد ایالات متحده در روسیه بود. این ریگان بود که اتحاد جماهیر شوروی را «امپراتوری شیطانی» با تاکید بر اصطلاح مملو از اخلاق «شر» نامید. این ریگان بود که تصمیم اساسی گرفت تا نبرد را با شوروی در سراسر جهان - در افغانستان، نیکاراگوئه، آنگولا، موزامبیک، و سایر کشورهایی که تا آن زمان برای توده عظیم آمریکاییها مرموز بودند، آغاز کند.
چرخه محاسبات نادرست
مانند پیشینیان، رویکرد اعتقادی ریگان کمتر ریشه در جاه طلبی های خاص در مورد شکل روسیه آینده بود و بیشتر بر فرسایش قدرت، نفوذ و توانایی اتحاد جماهیر شوروی جهت ترویج گسترش جهانی کمونیسم متمرکز بود. اما ریگان در قیاس پیشینیانش، متوجه شد که شکل روسیه آینده، امنیت ایالات متحده و متحدانش و همچنین مردمی را که تحت حاکمیت شوروی زندگی می کردند، دیکته می کند. در پایان، شوروی در مقیاسی شکست خورد که حتی ریگان را هم شوکه می کرد. پیمان ورشو، امپراتوری شوروی اسیر، کشورهای همسفر مسکو - همه به طرز چشمگیری بیش از آنچه که هر کسی تصور می کرد، به خاکستر تبدیل شد. شاید به دلیل ماهیت غیرمنتظره این فروپاشی، بسیاری از بازیگران غربی برای شکل دادن به رویکرد جدید روسیه متناسب با «پایان تاریخ» تلاش کردند. باز هم، این به این معنا نیست که اجزایی برای یک سیاست وجود نداشته باشد. کشورهای سابق پیمان ورشو به آرامی در ناتو مورد استقبال قرار گرفتند. تلاش هایی برای کنترل تسلیحات و خلع سلاح وجود داشت. تلاشی کلی برای حمایت از تکامل روسیه به یک کشور عادی تر و حتی در نظر گرفتن کمک های مالی مالیات دهندگان ایالات متحده به مسکو وجود داشت. اما از زمان پایان جنگ سرد، هیچ چشماندازی برای روسیه وجود نداشته است.
از زمان دولت کلینتون، این الگو یکسان بوده است: امیدهای بزرگ برای ادغام روسیه در "جامعه ملل"، و سپس "بازنشانی" که به ناچار به وضعیت پیشین بازمی گردد. بیل کلینتون سیاست اولیه خود با محوریت بوریس یلتسین را در مورد روسیه - از جمله تعهدات واجد شرایط برای عدم گسترش ناتو - کنار گذاشت، اما به زودی به دلیل شرایط و انتخاب های خود روسیه مجبور به گسترش ناتو، تحریم ها علیه نهادهای روسیه و بمباران متحد روسیه، صربستان شد. جورج دبلیو بوش روح پوتین را دید و دوستی با این بازیگر را به اندازه کافی محکم کرد تا جایی که پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001، مسکو تدارک مجدد نیروهای ایالات متحده در افغانستان را تسهیل نمود. اما پایان دولت بوش باعث سرخوردگی شد و رئیس جمهور توافقنامه همکاری هسته ای با روسیه بر سر مداخله در مناطق جدا شده اوستیای جنوبی و آبخازی در گرجستان را لغو کرد. باراک اوباما، نیز درگیر اشتباه پیشینیان شد و در نهایت با تحریمهای شدید روسیه به دلیل تهاجم و الحاق کریمه در سال 2014 ریاستش را به پایان رساند. حتی رئیس جمهور دونالد ترامپ، عامل احتمالی روسیه که با امیدها و رویاهای تنش زدایی وارد کاخ سفید شد، به رژیم تحریمی سخت علیه پوتین پایان داد.
فقدان نسخه جایگزین
مشکل اصلی این است که وضعیت داخلی روسیه و سیاست خارجی آن به طور جدایی ناپذیری در هم تنیده شده اند. دیکتاتورهایی با چشمانداز سلطه بر جهان یا بازسازی عظمت امپراتوری روسیه در گذشته، مدتهاست که انتخابهای کرملین را شکل دادهاند و پیامدهای ویرانکنندهای در سرتاسر جهان به همراه داشته است. در غیاب یک سیاست خاص برای روسیه، سیاست ایالات متحده با تعدیلهای تاکتیکی ثابت که صرفا مشکل را مدیریت میکند، واکنشی باقی خواهد ماند. انزواطلبها و واقعگرایان ناگزیر استدلال میکنند که اجرای یک سیاست بلندمدت طرفدار دموکراسی برای این کشور چیزی بیش از نسخهای نومحافظهکارانه برای مداخله بیپایان و بینتیجه ایالات متحده نیست. اما این یک انتخاب اشتباه است. در غیاب کرملین باثبات، ایالات متحده و متحدانش مجبور به چرخه شستشو و تکرار رویارویی با رهبری مسکو خواهند شد.
نقطه شروع یک سیاست اعلامی جدید به نفع آزادی در روسیه است. این به معنای تلاش بیشتر برای حمایت از اپوزیسیون روسیه است - نه با پول یا اسلحه، بلکه با مهر تایید واشنگتن. این به معنای برجسته کردن موضوع حقوق بشر در روسیه به سبک ریگان، جنگ اطلاعاتی و تبلیغات تهاجمی تر، و بله، تضمین شکست روسیه در اوکراین است. همچنین باید به معنای پایان دادن به سیاست های تنبیهی باشد که در نهایت الیگارش های روسیه را پشت سر پوتین متحد می کند. اگر روسیه در اوکراین شکست بخورد پوتین درگیر چالشی جدی خواهد شد. اما حتی در صورت شکست، دولت بایدن (مانند بسیاری از پیشینیانش) هیچ سیاستی برای سوء استفاده از شکست پوتین ندارد. نیازی به گفتن نیست که حزب جمهوری خواه نیز فاقد پلن است.
همچنین بخوانید ما را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید