ایران در تحولات خاورمیانه از کدام راهبرد استراتژیک پیروی می کند؟
اقتصادنیوز: جریانها و نیروهای رادیکال بهویژه در رسانههای نزدیک به طیف تندرو جمهوریخواه آمریکا تلاش کردهاند با انتشار اخبار و ادعای دستیابی به شواهد و قرائن، پای ایران را به جنگ باز کنند و آن را بهعنوان حامی پشتپرده حمله اخیر حماس معرفی کنند؛ ادعایی که البته، طی یک هفته گذشته بارها از سوی مقامات دولت و نهادهای اطلاعاتی آمریکا رد شده است و وجود مدارکی در این زمینه را نفی کردهاند.
به گزارش اقتصادنیوز روزنامه هم میهن نوشت: اما آنچه بهطور رسمی از سوی مقامات ایران عنوان شده، دو سخنرانی اخیر مقامرهبری است که در آنها، اتفاقاً موضع ایران بهصراحت و شفافیت بیان شده است.
سخنرانی نخست، مربوط به دیدار مسئولان نظام، سفرای کشورهای اسلامی و مهمانان کنفرانس وحدت اسلامی در سالروز میلاد پیامبر اسلام (11مهرماه) بود که در آن، موضع صریح ایران را در قبال دو رویکرد مفروض در روابط کشورهای اسلامی و اسرائیل عنوان کردند.
ایشان، رویکرد سران برخی کشورهای منطقه در جهت عادیسازی روابط با اسرائیل را با تعبیر «شرطبندی بر روی اسب بازنده» نفی کردند و درعینحال، با رویکردهای جنگطلبانه نیز مرزبندی و اعلام کردند: «هیچکسی را به جنگ و اقدام نظامی تشویق نمیکنیم و از آن اجتناب هم میکنیم».
نکته قابلتأمل درباره این سخنرانی، بیش از مورد اول، تاکید و اشاره به مورد دوم بود؛ چراکه مخالفت ایران با سیاستهای عادیسازی در قبال اسرائیل و نیز مذاکرات و توافقات آشتیجویانه بین طرف اسلامی (چه کشورهای عربی و چه رهبران فلسطینی) با تلآویو، نه موضع امروز و دیروز، بلکه سیاستی آشنا از سوی تهران تلقی میشود.
موضعگیری مقامرهبری در سخنرانی 11مهرماه نیز در قالب تداوم همین گفتمان کلان، قابل تحلیل است و البته، نکته مهم آن پیشبینی آینده این تلاشهای عادیسازانه و تعبیر آن به قماری نافرجام بود که در بستر تحولات یک هفته گذشته، معنایی جدیتر پیدا کرد.
اما در کنار بحث مخالفت با عادیسازی، مرزبندی با جنگ و تاکید بر اجتناب از آن، اهمیت و معنایی جدیتر یافته است؛ حال آنکه در روز بیان این سخنان، نشانه و گمانهای درباره شکلگیری جنگ در منطقه وجود نداشت. اما تنها به فاصله چهار روز از این سخنرانی بود که حمله ناگهانی نیروهای حماس به شهرکهای اسرائیلی رخ داد؛ حملهای که با گذشت یک هفته، همچنان پررنگ بودن اصل «غافلگیری» در آن، یکی از مبانی و محورهای تحلیلی کارشناسان اطلاعاتی، امنیتی و رسانهای است تا آنجا که مشروعیت و موقعیت دولت نتانیاهو و نهادهای امنیتی و اطلاعاتی اسرائیل نیز بهطور جدی به چالش کشیده شده که در نظرسنجیهای اخیر، نشانههای آن آشکار است.
بروز این حملات بود که اهمیت مرزبندی و مخالفت تلویحی ایران را از آغاز جنگی جدید در خاورمیانه - آنهم از زبان عالیترین مقام کشور - افزایش داد.
این موضعگیری البته با سخنرانی بعدی مقامرهبری در جمع نظامیان (18مهرماه) تکمیل و تصریح شد. سخنانی که در آن، هرگونه دست داشتن ایران در حمله حماس رد شده بود و بازتاب گستردهای هم در خبرگزاریها و رسانههای جهانی پیدا کرد و تاحدی، از فضاسازیهای سیاسی - رسانهای دراینباره علیه ایران کاست.
با وجود این مواضع صریح، همچنان این گمانهزنی را میتوان مطرح کرد که اعلام مرزبندی ایران با حمله حماس، صرفاً امری تاکتیکی و ناشی از «منطق موقعیت» بوده است و نسبتی با سیاست واقعی و کلان ایران که غربیها از آن تحتعنوان «نابودی اسرائیل» یاد میکنند، ندارد.
به بیان دقیقتر، در این گمانهزنیها آنچه در مواضع رسمی اخیر ایران طرح شده، صرفاً «سیاست اعلانی» است و الزامی وجود ندارد که «سیاست اعمالی» هم، همان باشد. در واقع، این گمانهزنی بر این اساس استوار است که ایران در قبال مسئله فلسطین (و فراتر از آن تحولات و معادلات خاورمیانه) واجد رویکردی ایدئولوژیک است؛ اما این مواجهه ایدئولوژیک با مسئله، بنابه اقتضای شرایط با تاکتیکهای متفاوتی همراه میشود که عقبنشینیها و مرزبندیهای مقطعی و موردی، یکی از همین تاکتیکهاست.
چنین است که در این گمانهزنیها، حلقه میانی «ایدئولوژی» و «تاکتیک» که همان «استراتژی» است، عملاً مفقود مینماید. گویی، ایران در قبال مسئله فلسطین و تحولات خاورمیانه، صرفاً شعارها و آمال و آرزوهایی دارد که اگر زمانی بتواند آن را پیش میبرد و اگر زمانی به دلیل فشارها و پیامهای پیداوپنهان بیرونی صلاح بداند، تعقیب آنها را دچار تعلیق میسازد.
اما در کنار این جنس گمانهزنیها، میتوان گمانه و سناریوی بدیلی را مطرح کرد که در آن، نهفقط ایران در قبال مسئله فلسطین و تحولات خاورمیانه دارای استراتژی است؛ بلکه این استراتژی، دارای مبانی قابل تأمل و واقعگرایانه (رئالیستی) است که حتی در قالب یک ساختار سیاسی غیرایدئولوژیک نیز، میتواند تعریف شود.
برای تبیین این استراتژی، میتوان از یک سیاست اعلانی صریح ایران در زمانی که با بیشترین تهدیدهای بیرونی مواجه بود، وام گرفت. در این جهت، باید به دوران دولت ترامپ بازگشت. همان زمان که آمریکا نهفقط از برجام خارج شد، بلکه با میداندار شدن نئوکانهایی چون جان بولتون و مایک پمپئو در سیاست خارجی ایالات متحده، گامهای جدی در مسیر اجرای سیاست «تغییر رژیم» در قبال ایران برداشت. ترور فرمانده سپاه قدس، سردار قاسم سلیمانی، نقطه اوج این اقدامات بود.
بااینحال، ایران تا پایان دوران ترامپ بر سیاست اتخاذشده و اعلانی خود پایبند ماند؛ همان سیاستی که مقامرهبری در سخنرانی 22مردادماه 1397 خویش از آن با عنوان «نه جنگ، نه مذاکره» پرده برداشتند. گرچه، سیاست «نه جنگ، نه مذاکره» در آن مقطع، در قالب اعلام استراتژی ایران در قبال دولت ترامپ و فشارهای حداکثری آن ابراز شد؛ اما میتوان آن را در سطحی کلانتر نیز تعمیم داد و مدعی شد سیاست کلان ایران در قبال مسئله فلسطین و تحولات خاورمیانه (از جمله مذاکرات عادیسازی) نیز، همین است.
با این تحلیل است که مخالفت با عادیسازی روابط بین کشورهای عربی و اسرائیل و یا طرح صلحهایی از جنس پیمانهای اسلو و کمپدیوید و همزمان با آن، مرزبندی و مخالفت با جنگ معنا و مفهوم مییابد. البته، از منظری توسعهگرایانه و با گرایشهای «امنیت مبتنی بر اقتصاد» (به جای رویکردهای «امنیتپایه») که در آن، سیاستخارجی الزاماً باید دستاوردهای مشخصی در جهت بهبود وضعیت اقتصادی و توسعه کشور به همراه داشته باشد، میتوان این سیاست را نقد کرد و آن را زمینهساز قرارگیری کشور در وضعیتی معلق دانست که عملاً مسائلی چون تحریمها، عدم جذب سرمایه و فرار نخبگان را در پی دارد. اما از منظری «امنیتپایه» که بهنوعی رویکرد غالب (هژمونیک) در ایران پس از جنگ هشتساله بوده است، این وضعیت معلق نهفقط محل نقد نیست؛ بلکه اهمیتی راهبردی (استراتژیک) مییابد.
از این منظر، امنیتملی و منافعملی ایران نه با برقراری صلح میان دو بلوک قدرت منطقهای رقیب (اعراب و اسرائیل) سازگاری دارد و نه با افزایش سطح تنش و ارتقای آن به جنگی گسترده که ایران را نیز از خود متأثر سازد. البته، در مقاطعی ایران نهفقط با اسرائیل بلکه با کشورهای عربی منطقه نیز دچار تنشهای جدی شده است که سود آن به جیب اسرائیل رفته است.
جنگ هشتساله با عراق و قطع روابط با عربستان (در دو مقطع حمله به حجاج در دهه 1360 و حمله به سفارت عربستان در دهه 1390) مهمترین این موارد بوده است که ارتقای سطح تنش در روابط با کشورهای اسلامی از سطح «رقابت» به «ستیز»، عملاً پیشبرد سیاست کلان را دچار مشکل کرده است. ازاین منظر، قطع روابط با عربستان در دهه 1390 و همزمانی آن با مذاکرات عادیسازانه برجام از سوی ایران، پیامدهای منفیتری داشت و عملاً بسترساز شکلگیری ائتلافی عبری - عربی علیه ایران شد. برقراری توافق اخیر با عربستان اما زمینه بازگشت جدی ایران به سیاست کلان منطقهای خود (نه جنگ، نه مذاکره) را فراهم کرده است.
در این میان، حمله حماس از این جهت که میتواند روند عادیسازی روابط اعراب با اسرائیل (بهویژه از سوی عربستان) را دچار تعلیق و تردید کند، در چارچوب سیاست کلان ایران (وجه مخالفت با عادیسازی یا همان «نه مذاکره») قابلتعریف است.
اما درعینحال، اصل وقوع جنگ و فراتر از آن، گسترش ابعاد آن و احتمال وارد شدن نیروهای نزدیکتر به ایران (بهویژه حزبالله لبنان)، خارج از چارچوب سیاست کلان ایران (وجه «نه جنگ») قرار میگیرد و به تعبیر دقیقتر، در تعارض با این استراتژی قرار میگیرد.
طبعاً در این سناریو، انتظار میرود ایران در جهت پیشبرد استراتژی خود که مبتنی بر الگوی بازدارندگی است، نهفقط نیروهای نزدیک به خود را از ورود به جنگ و گسترش آن باز دارد؛ بلکه با رایزنیهای سیاسی و دیپلماتیک و انتقال پیامهای صریح به قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای مؤثر در بحران، در جهت کاهش سطح تنش و حتی دستیابی به نوعی آتشبس گام بردارد.
همچنین بخوانید