تاریخسازی به سبک کدیور؛ خاطرهسازی مجعول و بهتان به علامه طباطبایی (ره)
اتهامات واهی و تاریخسازیهای بیپشتوانه که این روزها از سوی افرادی همچون محسن کدیور ترویج میشود، کاملا برخلاف ارتکازاتی است که بزرگان حوزه علمیه از آن علامه طباطبایی در ذهن و ضمیر خود دارند.
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم، سهراب مقدمی شهیدانی در یادداشتی به نقد گفتهها و یادداشتهای محسن کدیور در خصوص مرحوم علامه طباطبایی پرداخت که در ادامه میخوانید:
علامه طباطبایی از عالمان دینی برجسته در دنیای معاصر است که نقش بی بدیلی در ترویج تفسیر و فلسفه در حوزههای علمیه شیعه داشته است. مجاهدتهای خاموش ایشان در تولید آثار فاخر علمی و تربیت شاگردان اندیشمند و مهذب تجلی یافته است. نکتهی محوری در آثار علامه طباطبایی، توجه به جامعیت دین و ابعاد مختلف معارف دینی است که محصول تلاش های آن اندیشمند برای روزآمدسازی معرفت دینی بوده است. بی شک توجه به ابعاد اجتماعی و سیاسی معارف دینی از نقاط غیر قابل اغماض در حیات فکری ایشان است. اندیشه های او در باب حکومت اسلامی که به دو زبان فارسی و عربی قلمی گشته، سالها پیش از آغاز نهضت امام خمینی ارائه شده، چنان که این دغدغه در مجموعه گرانسنگ المیزان نیز عیان و قابل مشاهده است. علامه طباطبایی نه تنها در ساحت اندیشهورزی به جنبههای اجتماعی و سیاسی اسلام توجه داشت بلکه در میدان عمل نیز، به قدر توان مهیای انجام وظیفه بود. حمایت صریح و روشن از آرمان فلسطین تا حضور فعال در برخی از تحولات انقلاب اسلامی، خصوصا امضای برخی اعلامیههای جریانساز، از آن جمله است.
با این همه، علامه طباطبائی نیز همچون برخی دیگر از بزرگان معاصر حوزه، در کوران مبارزات اسلامی به رهبری امام خمینی، پاسبانی از مرزهای ایدئولوژیک را تکلیف اصلی خود میدانست و به مقتضای حضور در خط مقدم مبارزه فرهنگی، در برخی از میدانهای معمول در مبارزه سیاسی غایب بود. مهم آنست که حضور در جبهه فرهنگی به معنای نفی ارزشمندی مجاهدت در جبهه سیاسی نبوده و این تفاوت ها تنها به استناد تعیین اولویتهاست.
صد البته تقویت فرهنگ دینی جامعه ایرانی و دفاع از مرزهای ایدئولوژیک، در ذات خود به مثابه مقابله با راهبردهای اسلامستیزانه رژیم طاغوت و به معنای بسط دادن اسلام ناب تلقی میشد. از آنجا که دستگاه پهلوی در تدارک محو اسلام عزیز از صفحه ایران بود، باید کارنامه مجاهدتهای فکری - فرهنگی مرحوم علامه را نیز در جهت تقابل با رژیم شاه ارزیابی کرد و از سویی در همگرایی حداکثری با آرمانهای انقلاب اسلامی دانست. اگرچه این سنخ فعالیتها را شاید نتوان مستقیما از جنس مبارزات سیاسی قلمداد کرد.
نکته اساسی در تحلیل تاریخ انقلاب اسلامی آنست که نباید به صرف عدم حضور شخصی در خط مقدم مبارزه سیاسی، او را ضد مبارزه نامید، چنانکه درباره مبارزان سیاسی نمی توان به عکس آن حکم کرد. بی شک حضور اجتماعی و اثر گذاری بر جامعه از شیوه های گوناگونی برخوردار است که تا حدود زیادی تابع شخصیت، توانایی و نوع بینش افراد است. این اختلاف تا سال ها در سیره و فعالیت های بزرگانی چون شهید مطهری و شهید بهشتی قابل مشاهده است. به تصریح مقام معظم رهبری از نیمهی دوم دهه چهل، برخی روحانیان سیاستاندیش و مبارز معاصر مانند شهیدان بهشتی و مطهری، اولویت را در مبارزه فرهنگی (روشنگری دینی و فکری) تشخیص داده بودند و از این رو در خط مقدم مبارزه سیاسی حضور چشمگیری نداشتند. (خون دلی که لعل شد، ص57-56) این در حالی است که درمقابل این عده، زبدگانی چون شخص مقام معظم رهبری و برخی دیگر از روحانیان مبارز برای فعالیت و مبارزه سیاسی اهمیت زیادی قائل بودند، و به موازات جبهه فرهنگی در این جبهه نیز به مبارزه میپرداختند!
تحلیل تاریخی شخصیت علامه طباطبایی و ارزیابی فعالیت های ایشان نیز باید با همین مناط صورت گیرد. ایشان که به عنوان یک مجتهد دغدغه مند، حضور در سنگر مبارزه فرهنگی را تکلیف خود تشخیص داده و اولویت فعالیتهای خود را در عرصه فرهنگ قرار داده، از این طریق به پاسبانی از باورهای اصیل مذهب همت گمارده و ضمن تربیت شاگردان انقلابی، به تبیین اندیشههای بنیادین اسلامی در ابعاد مختلف سیاسی و اجتماعی همت گمارده است. زندگی زاهدانه علامه طباطبایی و امتناع از برخورداری از مواهب دولت طاغوت شاهد صدقی است بر این مدعا که آن بزرگوار در تمام عمر با برکت خویش جز عمل به وظیفه شرعی، داعی و دغدغه دیگری نداشته است. شگفتا که به چنین مرد الهی، بهتان مقابله با حکومت برآمده از اسلام ناب زده شده و نسبت ناروای تقابل با ولی فقیه و بزرگ مردی چون امام خمینی در حق او روا داشته شده است!!
نسل جدید باید بداند اتهامات واهی و تاریخسازیهای بیپشتوانه که این روزها از جانب برخی عناصر بیاصالت و فاقد اعتبار همچون محسن کدیور ترویج میگردد، کاملا برخلاف ارتکازاتی است که بزرگان حوزه علمیه از آن مرد خدا در ذهن و ضمیر خود نشاندهاند. کسانی که با شخصیت، مرام و مسلک علامه طباطبایی کمترین آشنایی دارند بر دروغ بودن مدعیات طرح شده توسط محسن کدیور کاملا واقف هستند، و در این میان تنها باید درباره انگیزه این دروغ پراکنیها به تأمل نشست. این که سالها نام علامه طباطبایی در میان علاقمندان و یاران انقلاب اسلامی با بزرگی و شکوه برده شده و بزرگان انقلاب اسلامی همواره در تکریم و تعظیم شخصیت او از هیچ اقدام ممکنی فرو گذار نکردند، اینکه شاگردان و تربیتیافتگان محضر وی همگی از اساطین مبارزه در سالهای پیش از انقلاب بودند و مناصب جمهوری اسلامی در نظام سیاسی پس از انقلاب را عهدهدار بودند، اینکه او در طریقت و سلوک با رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی همسو و همگام بود، همگی از محکمات شخصیت علامه طباطبایی و رابطه او با انقلاب و اهالی انقلاب حکایت دارد، حال چه شده است که مشتی رجاله سعی دارند تا خاک بر آن چهره نازنین بپاشند و بذر تردید در اذهان نورسیدگان نهند، خود مسألهای است که بیتأمل به پاسخ آن میتوان دست یافت.
ما در این نوشتار با طرح تفصیلی برخی از مهمترین ادعاهای تاریخی محسن کدیور پیرامون مرحوم علامه، به دنبال آن هستیم که غبار تحریف از چهره وجیه علامه بزداییم و نسل پرسشگر جدید را با شخصیت و سلوک اجتماعی و برخی اندیشههای ایشان، به اجمال آشنا سازیم. البته که این مباحث تا حدود زیادی برای اثبات تحریفگریها و تاریخسازیها و بیاساس بودن مباحث مطرح شده توسط آن عنصر معلومالحال کافی خواهد بود.
تاریخبافی به سبک کدیور
نقطه آغاز کدیور برای روایت مناسبات علامه طباطبائی و انقلاب اسلامی این جمله است: «اولین شهید این انقلاب، اسلام بود» و از این رو، محور یادداشت پیشرو نیز درباره همین جمله خواهد بود.
کدیور جمله مزبور را به علامه طباطبایی نسبت داده و با رویکردی جزمگرایانه آن را «نظر نهائی وی [علامه] دربارهی انقلاب 1357 و جمهوری اسلامی» قلمداد کرده است. این جمله برای کدیور مبدأ تحلیل به حساب میآید، و با تکرار همین جمله آن را دلیل بر تفاوت منظر بنیادین علامه طباطبائی با امام خمینی در تحولات اجتماعی تلقی کرده است. او در نهایت چنین نتیجه گرفته است که علامه طباطبائی هرگز «جزء حامیان انقلاب 57 یا پشتیبانان نظام جمهوری اسلامی قرار نمیگیرد.»
محسن کدیور طی چهار یادداشت تلاش کرده تا علامه طباطبائی را به اصطلاح، «عالمی ضد انقلاب» معرفی کند. اما پرسشی که به ذهن هر خواننده منصفی خطور میکند آنست که مستند کدیور برای این جمله و دلیل او برای این نسبت دادن چیست؟ از آنجا که کدیور تمام تحلیل های خود را بر دوش نقل یاد شده گذاشته، حق بدیهی هر خواننده آنست که منبع نقل یاد شده را مورد پرسش قرار دهد. پرسش از منبع روایت از اولیات مطالعات تاریخی است که اعتبار سنجی داده های تاریخی را رقم می زند. تاریخ نگار میتواند گاه بر اساس مشاهده یک واقعیت، به روایت و تحلیل آن بپردازد و گاه از طریق شنیدن از دیگرانی که مشاهده کردهاند. بدیهی است وسائط شنیدن میتوانند متعدد باشند. همچنین، دیدن یک متن مکتوب نیز در حکم شنیدن خواهد بود.
پیش از ورود به نقد تاریخسازی بیپشتوانه کدیور، ذکر چند نکته ضروری است:
یک) علامه طباطبائی با رژیم سلطنتی شاهنشاهی مخالف بود و هرگز با آن رژیم رابطهای نداشت و آنچنان از رابطه با رژیم برحذر بود که از قبول دکتری افتخاری نیز سر باز زد. همچنین آن بزرگمرد در برخی برهه ها به قدر مقدور خود، با انقلاب اسلامی نیز همراهی و همسویی داشته است. در اینجا بار دیگر تأکید میشود که بنا به اذعان بسیاری از نزدیکان و شاگردان علامه طباطبایی، ایشان به خاطر مشی و روحیات خاص خویش، اغلب از مسائل سیاسی به دور بودند و تنها در شرایطی که ضرورت اقتضاء میکرد، در این عرصه ورود میکردند.
دو) هدف از ارائه این یادداشت بررسی فکر و اندیشه سیاسی علامه طباطبائی نیست و ما در این مجال صرفا به نقد خاطره محسن کدیور (منتشر شده در 14شهریور1395) خواهیم پرداخت و به این سؤال پاسخ خواهیم داد که آیا انتساب جمله «اولین شهید این انقلاب، اسلام بود» به علامه طباطبائی، قابل اثبات است و یا اینکه کدیور با تقلای بی اساس، به خاطرهسازی از طریق مصادری مجهول پرداخته و از این راه، تنها به دنبال مقاصد سیاسی خود است.
سه) ادعای ابتدایی کدیور این بود که جمله مزبور پس از شهادت شهید قدوسی (14شهریور 1360) بیان شده است؛ از این تاریخ تا رحلت علامه طباطبائی حدود 70 روز فاصله است. مطالب تاریخی این نوشتار بر این بازه زمانی متمرکز است و با مطالعه موشکافانه و بررسیهای پیرامونی، احتمال انتساب این جمله به علامه طباطبائی ارزیابی خواهد شد.
چهار) از زمان انتشار خاطره کدیور تاکنون مصاحبهها و تکذیبهای گوناگونی از جانب خانواده شهید قدوسی منتشر شده است. همچنین، کدیور خود به اشتباهات خود در بیان خاطره اعتراف کرده و در یادداشت های بعدی دست به تغییر و تبدیل مدعای خود زده است.
پنج) ما در این مکتوب، نقد یادداشتهای محسن کدیور را در پنج محور پی میگیریم:
1. راوی
2. زمان
3. مکان
4. حاضران
5. محتوا
محور اول: راوی خاطره
محسن کدیور در یادداشتهای نخست برای خاطره خود دو راوی ذکر میکند: راوی اول محمدحسین قدوسی است و راوی دوم سیدمصطفی محقق داماد. اما در یادداشت سوم راوی سومی هم پیدا میشود که مرحوم محمدرضا حکیمی باشد. کدیور دست آخر به دو راوی مجهولالهویه، بدون ذکر رسم و نام نیز استناد کرده است.
از بین پنج راوی ذکر شده، دو راوی آخر نیاز به بررسی ندارد چرا که مجهول مطلقاند و در هیچ تحقیقی استناد به چنین راویانی اعتبار ندارد! اما سه راوی دیگر که مورد استناد کدیور قرار گرفته، در این یادداشت مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
راوی اول: محمدحسین قدوسی: کدیور در یادداشت اول خود به نقل از محمدحسین قدوسی (فرزند شهید قدوسی ونوه دختری علامه طباطبایی) مدعی شده چند روز پس از شهادت آیتالله قدوسی (داماد علامه طباطبائی و دادستان کل انقلاب اسلامی) در نیمه (چهاردهم) شهریور60، علامه این جمله را در منزل خود و در جمع گروهی از اعضای ارشد قوه قضائیه بیان کرده است! (سایت محسن کدیور، 1395.6.13)
تنها یک روز پس از انتشار یادداشت اول کدیور، محمدحسین قدوسی که یکی از منابع مورد ادعای کدیور بود، بهطور کلی انتساب نقل این جمله به خود را تکذیب کرد و در ادامه، ماجرای روایت شده را بر خلاف واقع دانست. تکذیب محمدحسین قدوسی، کدیور را به اضطراب قلم و پریشان گویی انداخت و موجب شد تا او یادداشت دوم خود را در تاریخ 15شهریور 1395منتشر کند. پس از این یادداشت، محمدحسین قدوسی برای بار دوم نسبت به آنچه روایت شده موضع گرفت. او در این یادداشت که در تاریخ 18شهریور منتشر شد، مطالب نقل شده توسط کدیور را مجددا تکذیب کرد. کدیور در یادداشت سوم خود سعی کرد تا به تکذیب محمدحسین قدوسی پاسخ دهد. او در یادداشتی که در تاریخ 21شهریور منتشر کرد با درج مطالبی به نقل از کتاب «عقلانیت جعفری» مرحوم حکیمی، به زعم خود به تکذیب دوم محمدحسین قدوسی پاسخ داده است. کدیور بعد از اینکه دو بار به تکذیب نواده علامه طباطبائی پاسخ داده، در نهایت مدعی شده که «خانواده علما متولی افکار آنها نیستند»، و لابد تا قبل از این، خانواده علما متولی نشر افکار آنها بودند! بماند که کدیور خود بارها در یادداشتهایی که درباره علما نوشته، به افراد نزدیک و خانواده آنها استناد کرده است.(رجوع کنید به یادداشتهای تحریف آمیز او درباره آقای آذری قمی) یکی از مهمترین دلیلهای محمدحسین قدوسی برای رد ادعای کدیور آنست که علامه طباطبائی در روزهای شهادت شهید قدوسی در شرایطی نبود که خبر شهادت نزدیکان را به او بدهند و اطرافیان همیشه از این جهت مراقب بودند. یادداشت چهارم کدیور به بهانه سالگرد ارتحال علامه طباطبائی در 24آبان1395 منتشر شد. او بعد از چهل روز تقلای بیفایده برای دفاع از خاطرهای موهوم تصریح کرد که مکان و زمان و حاضران جلسه را اشتباه گفته است. این یعنی کدیور خاطرهای نقل کرده که راویان آن، به کلی منکر آن هستند، و خود او نیز به اشتباه بودن تمام جزئیاتی که ذکر کرده واقف است. محسن کدیور پس از تکذیب دوست دیرینهاش مجبور شد به او پاسخ دهد و برای رد سخنان او به دو خاطره استناد کرد. ما در ادامه هر یک از این دو خاطره و وجه استناد کدیور را خواهیم آورد و رد آن را ذکر خواهیم کرد.
خاطره اول مربوط به دختر علامه طباطبائی خانم نجمه سادات طباطبائی است. ایشان که همسر شهید قدوسی هستند خاطره خود از ماجرای شهادت همسرشان را چنین نقل میکنند: «یادم میآید که شهادت شهید بهشتی را اصلا به ایشان (علامه طباطبائی) خبر ندادیم. حتی زمان جنگ خانمشان میگفتند که یک شب تیراندازی کردند، حاج آقا گفتند: این دشمنان تا بچههای مرا دانه دانه نکشند دست برنمیدارند. همسرشان به ایشان گفتند: بچه هایتان کی هستند؟ ایشان زیرلب گفتند: بهشتی، مطهری و... و بعد ادامه ندادند. خانمشان میگفتند: ایشان هم حواسشان به همه چیز جمع است و همه چیز را میدانند.
زمان شهادت شهید قدوسی من سیاه تن کرده بودم و قم رفتم. علامه هیچ نپرسیدند که چرا سیاه پوشیدم، چون یادم میآید زمان شهادت پسرم (علامه) به من گفتند که سیاهت را در بیاور، آقای قدوسی ناراحت میشود. خلاصه ما قم رفته بودیم، بچهها داخل اتاق بازی میکردند، در را باز کردند و به همسرشان اشاره کردند که بیاید. خوشبختانه ارتباط ما با ایشان [خانم علامه] خوب بود. ایشان رفتند و برگشتند، و بعد به من گفتند: میدانید حاج آقا چه به من میگفت؟ من گفتم: خیر، ایشان گفتند که علامه گفت: این جواد و جمیله (دو فرزند کوچک من و آقای قدوسی در آن زمان) امانتی های خدا هستند، خیلی مراقبشان باشید. متوجه شدید؟ گفتم: بله. همسرشان میگفت: ایشان همه چیز را میداند. با اینکه شهادت شهید قدوسی را هم به ایشان نگفته بودیم، ما به خیال خودمان نمیگوییم اما ایشان همه چیز را میدانستند، چون یک طوری این حرف را زده بودند که اینها با بچههای دیگر فرق دارند. این هم دقیقا پس از شهادت شهید قدوسی بود.»
کدیور بعد از ذکر این خاطره می نویسد: «بنا بر این برای دختر آقای طباطبایی و مادر محترم محمد حسین [قدوسی] این نکته محرز بوده است که علیرغم اینکه خانواده خبر ترور و کشته شدن بهشتی و قدوسی را به آقای طباطبائی نداده بودند، اما ایشان موضوع را فهمیده بود.» (سایت محسن کدیور، 1395.6.15)
با دقت در خاطره خانم نجمه سادات طباطبائی می توان به میزان آشفتگی اشکالات کدیور پی برد که ما در ادامه بدان می پردازیم:
1. اینکه همسر علامه طباطبائی گفته است: «حواسشان به همه چیز جمع است و همه چیز را میدانند» به این معنا نیست که ایشان از تکتک جزئیات امور، خبر دارند و یا از اخبار پیدا و پنهان مملکت باخبرند، بلکه به قرینه جمله سابق (این دشمنان تا بچههای مرا...) معلوم می شود منظور این است که در این حد حواسشان جمع است که دشمنان قصد ترور شاگردان ایشان را دارد، اما اینکه در چه زمانی این اتفاق خواهد افتاد، و یا اگر این اتفاق افتاد، ایشان از چه طرقی باخبر میشوند دلالتی ندارد، و اینکه مرحوم علامه از راههای غیب یا از راههای غیرمتعارف از این امور باخبر شدهاند نیاز به دلیل روشن و واضحی دارد.
2. اینکه علامه طباطبائی نسبت به نوههای خودشان توصیهای داشتند نشان از حسن نظارت ایشان بر آنهاست و دلالتی بر باخبر بودن ایشان از شهادت مرحوم آیت الله قدوسی ندارد، و اینکه راوی محترمه از این جمله برداشت کرده که مرحوم علامه طباطبائی از اصل شهادت با خبر شدهاند، حدس خود اوست و قرائن خبر دلالتی در این زمینه ندارد.
3. اینکه علامه طباطبائی طوری سخن گفتهاند که گویی «اینها با بچههای دیگر فرق دارند» قابل پذیرش است اما ممکن است به جهات دیگری غیر از شهادت پدرشان این جمله را فرموده باشند.
4. سرکار خانم نجمه سادات طباطبائی وقتی درباره نقل کدیور مورد پرسش قرار گرفتند به شدت نقل مذکور را تکذیب کردند و گفتند: «خیر! اصلا چنین حرفی صحت ندارد، وقتی آقای قدوسی شهید شدند، پدرم اصلا در حال خود نبودند.» (دختر ارشد علامه طباطبائی: درباره رابطه امام و علامه طباطبایی خیلی سمپاشی کردهاند، تسنیم،16اردیبهشت1397) 5. مرحوم علامه طباطبائی به دلیل لطافت روح و رقت قلبی که داشتند از شنیدن خبر شهادت شخصیتهای برجسته و نزدیکان خویش بسیار متأثر میشدند. به طور مثال همسر ایشان نقل میکند که علامه طباطبائی بعد از شنیدن خبر شهادت آیتالله قاضی طباطبائی در آبان1358 حالشان بد شد و فشارشان پایین آمد و 24 ساعت طول کشید تا وضع جسمیشان به حالت طبیعی بازگردد، همچنین پس از شهادت آیتالله مطهری چنان اشک ریختند که نمیتوانستند جلوی آن را بگیرند. (گفت و گوی فارس با همسر علامه طباطبائی، 24آبان1394)
گزارش نزدیکان و اعضای خانواده از حالات روحی و عاطفی علامه طباطبائی نشان می دهد که بسیار بعید است بلکه امکان ندارد، ایشان خبر شهادت فردی همچون شهید قدوسی را بشوند و حزن قابل توجهی در چهره آن عالم بزرگوار مشاهده نشود. محمد حسین قدوسی (نوه مرحوم علامه طباطبائی) در تکذیبیه دوم خود به این مطلب اشاره کرده است: «چگونه ممکن است بزرگان قوم به تسلیت نزد او بیایند و او دم برنیارد؟ فردی که گرفتار شدن بچه گربهای او را به فغان میآورد، با چنین مسالهای روبرو شده و کسی اثری از آن ندیده؟»
وقتی همسر علامه طباطبائی درباره چگونگی با خبر شدن ایشان از شهادت شهید قدوسی مورد سوال قرار گرفت، پاسخ داد: «به حاج آقا نگفتیم، اما خودشان فهمیدند. چهلم آقای قدوسی، ختم حاج آقا بود. 14 شهریور 1360(شهادت شهید قدوسی) و 24 آبان ماه همان سال (وفات علامه طباطبائی). ما حاج آقا را از دماوند یکسره به بیمارستان قلب آوردیم، چون اصلا حالشان مساعد نبود. من رادیو را باز کرده بودم که خبر شهادت آقای قدوسی را اعلام کردند. همین که خبر را شنیدم، رادیو را خاموش کردم. حاج آقا همان روز از حال رفت و سریع به بیمارستان قلب تهران بردیم. یک هفته بیمارستان بودند. بعد ایشان را به قم منتقل کردیم. دکترها ممنوع الملاقاتشان کردند و گفتند از ایشان سؤالاتی می کنند که برای مغزشان ضرر دارد. یک روز ناهار مهمان داشتیم و من پیش مهمان نشسته بودم. یک خانمی بود به همراه دختر شهید قدوسی. یک وقت دیدم حاج آقا من را صدا زد! وقتی مهمان بود صدا نمی زد، خودم سر میزدم. رفتم دیدم از خواب بلند شدهاند و حال ندارند. قبا را عوضی پوشیده بودند و نمیتوانستند در بیاورند. من قبا را درآوردم و دوباره پوشاندم. دوقلوهای شهید قدوسی تقریبا دو سالشان بود و خیلی به من علاقه داشتند. حاج آقا به من گفت: «به بچهها رحم کن و با بزرگترها مدارا.» سفارش این بچهها را به دخترشان که همسر آقای قدوسی بود هم کرده بودند. ما فهمیدیم که حاج آقا دو دفعه سفارش بچهها را کرده، میداند منتها نمیگوید. دخترش هم میگفت هر وقت من مشکی تنم بود، حاج آقا میگفت چرا مشکی پوشیدی؟ اما من دیگر میآمدم و او هم چیزی نمیگفت! خلاصه فهمیده بودند که آقای قدوسی را شهید کردند». کدیور ذیل این مصاحبه علامه طباطبائی می نویسد:
«از مصاحبه همسر محترم آقای طباطبایی بدست می آید که: أولا حال آقای طباطبایی در 14 شهریور 60 در دماوند بحرانی شده، به همین دلیل یک هفته در بیمارستان قلب تهران بستری شده است و سپس برای گذراندن دوران نقاهت به قم منتقل شده است. ثانیا بنا بر این مصاحبه، پزشکان ایشان را ممنوع الملاقات کرده بودند. با توضیحات بعدی مشخص می شود که این ممنوع الملاقاتی مشروط بوده است نه مطلق. به این دلیل ملاقاتها ممنوع شده بود که «از ایشان سوالاتی می کنند که برای مغزشان ضرر دارد»، پس ملاقات با اعضای خانواده یا شاگردان و ارادتمندان که سؤالاتی از ایشان نکنند منع نشده بود. ثالثا ایشان برای رعایت حال بیمار خبر ترور و درگذشت علی قدوسی را به آقای طباطبایی نداده اما اذعان کرده که ایشان «فهمیده بودند که آقای قدوسی را شهید کردند.»(سایت محسن کدیور، 1395.6.15)
استناد کدیور به این خاطره نیز دارای چند اشکال است:
1. ما در این زمینه بیش از یک روایت نداریم و راوی اصلی هر دو روایت همسر مکرمه علامه طباطبائی است. 2. به قرینه خاطره قبلی، مشخص میشود که اذعان همسر مکرم علامه طباطبائی به خبر داشتن ایشان از شهادت مرحوم آیتالله قدوسی حدسی بوده و نه حسی. گویا ایشان از توصیه های علامه طباطبائی نسبت به تربیت نوههایشان به این نتیجه رسیدند که علامه از شهادت شهید قدوسی خبر داشته است. پیشتر گفتیم که این قرینه برای اثبات مطلب کفایت نمیکند.
3. به هر حال، از مجموع این خاطره ها به دست میآید اطرافیان برای رعایت حال علامه طباطبائی از رسیدن اخبار ناگوار به ایشان جلوگیری میکردند. تا جایی که دختر ایشان خبر شهادت همسر خود را به ایشان نداده است و ایشان نیز هیچگاه به دختر خود درباره شهادت شهید قدوسی چیزی نگفته است. از سوی دیگر اینکه علامه طباطبائی از شهادت شهید قدوسی خبر داشته تاثیری بر اثبات درستی خاطره کدیور ندارد. مهم این است که با مراقبتی که از روابط علامه طباطبائی شده است این مساله هیچ گاه در گفت و گوهای علامه طباطبائی مطرح نشده است.
راوی دوم: سید مصطفی محقق داماد
یکی از کسانی که کدیور خاطره مورد بحث را به نقل از وی مطرح کرده جناب آقای سید مصطفی محقق داماد است. کدیور در یادداشت خود چنین مینویسد:
«این واقعه را نخستین بار مستقیما از محمد حسین قدوسی فرزند شهید قدوسی و برای بار دوم از سید مصطفی محقق داماد رئیس وقت سازمان بازرسی کل کشور از حاضرین در جلسه فوق مستقیما شنیدم.» اولین خلط تاریخی کدیور نیز همینجا روشن میشود، چرا که اساسا سازمان بازرسی کل کشوردر تاریخ 5آذر1360 تأسیس شده است. (کیهان، 5آذر1360، ص13) در زمان حیات علامه طباطبائی سازمانی به نام بازرسی کل کشور وجود نداشته که سیدمصطفی محقق داماد رئیس آن باشد. کدیور این اشتباه را در دو یادداشت بعدی نیز تکرار کرده است.
جناب محقق داماد با انتشار یادداشت کدیور موضعی در قبال او نگرفته است. عدم موضع گیری جناب مصطفی محقق داماد موهم تایید این خاطره توسط اوست. لکن باید توجه داشت که کدیور قبل از تکذیب راوی خود به خلاف بودن نقل خویش اعتراف کرده است و اساسا نیازی به تکذیب راوی ادعایی نیست. با توجه به جایگاه و شخصیت جناب محقق داماد چنین می نماید که وی از ورود به مباحث سیاست آلود کدیور اجتناب دارد و نمیخواهد در این باره نفیا و یا اثباتا موضعی بگیرد. البته همین جا باید از جناب محقق داماد درخواست کنیم که انتشار عمومی این مطلب باعث شده تا سکوت جناب آقای محقق داماد نکتهای مبهم و سؤالبرانگیز باشد. جناب آقای محقق داماد باید بداند که با نوشته کدیور در موضع اتهام قرار گرفته و عدم موضع گیری شفاف وی از هیچ توجیهی برخوردار نیست. خصوصا که کدیور وی را دوست خود معرفی کرده و با همین کار بر ابهام سکوت محقق داماد افزوده است.
نکته مضحک ماجرا آنجاست که محسن کدیور بعد از تکذیب محمد حسین قدوسی نقل خود را تنها به محقق داماد مستند کرده و وقتی با اشکال خبر واحد بودن این نقل روبه رو شده، میگوید: «خبر واحد ثقه یادشده به شکل مستفیض یا متواتر نقل شده است»(سایت کدیور، 1395.6.21)
این تعبیر نشان از قلت دانش حوزوی کدیور دارد، چرا که طلاب مبتدی نیز میدانند که شرط تواتر و استفاضه، تکرر نقل در تمام طبقات روایت است. بنا بر این، اگر خبر واحد در طبقات بعد به صورت مکرر نقل نشود به آن متواتر یا مستفیض نمیگویند. محمدحسین قدوسی نیز در تکذیب دوم خود با ادبیاتی دیگر به این ادعای کدیور این گونه اعتراض میکند:
«این کلام نه اکنون که سالهاست در زبانها جاری و ساری است. اما این نه تنها بر وثاقت آن نمیافزاید بلکه نشاندهنده چگونگی این اشتباه رایج است. گاه گفتهای چنان با ذهن و روان مردمان آمیخته میشود که انگار خود آن را شنیده و دیدهاند. تا جایی که باور میکنند که ناقل خود آنان میباشند. در این سالهای طولانی از بسیاری از افراد - غیر از ناقلین مورد بحث - این مدعا را شنیدهام که ما به گوش خود از علامه شنیدهایم. ادعاهایی که هیچکدام با دیگری امکان جمع شدن ندارد. متاسفانه مردم کشور ما در این مساله سابقه طولانی دارند و موارد فراوانی میتوان یافت که بسیاری فکر میکنند که خود آن را شنیدهاند در حالی که سندی بر آن موجود نیست.»(سایت کدیور،21شهریور1395)
راوی سوم: مرحوم محمدرضا حکیمی: کدیور بعد از تکذیب محمدحسین قدوسی و سکوت مصطفی محقق داماد، به سراغ راوی سومی برای این ماجرا رفته است. او به نقل از کتاب «عقلانیت جعفری» نوشته مرحوم محمدرضا حکیمی روی آورده است:
«برخی ژرف نیندیش و ناآگاهانهنگر و دستخوش تشویشهای ادراکی... فراز آمدن «انقلاب اسلامی» ایران را، انگاره گرفته، و تاثیر پذیرفته، و بنیادیافته از اندیشههای فیلسوف عرفان مشرب جناب صدرالمتألهین شیرازی (ره) وا مینمایند شاید با این نگاه که امام خمینی (ره) به مبانی صدرایی گرایش داشت... و ندانستهاند یا نخواستهاند بدانند که اگر جناب صدرالمتالهین فیلسوفی سیاسی اجتماعی بود و ذوق فعال سیاسی داشت چرا مطالبی و کتابی (مانند فارابی و ابن سینا و ابوالحسن عامری) درباره فلسفه سیاسی ننوشت؟ و اگر مبانی چند التقاطی صدرایی (که آمیزههایی است از مطالب مشایی، اشراقی، رواقی، افلاطونی، ارسطویی، فلوطینی، فیثاغوری، ثامسطیوسی، اسکندرانی، گنوسی...) و اقوال برخی از صوفیان، و با تأویل آیات و احادیث...، میتوانست زاینده جهشهای سیاسی و جنبشهای اجتماعی و تحرکهای انقلابی باشد، چرا از این پیش، آن همه صدرائیان به سبک ترین جنبشی دست نیازیدند... نزدیک و نزدیکتر بیاییم... چرا علامه طباطبایی (ره) استاد مسلم فلسفه، و مروج فلسفه صدرایی (البته بجز «معاد مثالی»)، نه تنها گامی در راه انقلاب و تایید آن برنداشت، بلکه با این حرکت و اقدام بشدت مخالف بود، و تعبیری تند از ایشان در این باره نقل شده است: «این انقلاب یک شهید دارد و آن هم اسلام است.»(عقلانیت جعفری، ص123-121)
همانطور که مشخص است مرحوم محمد رضا حکیمی این قول را خود نشنیده اند، بلکه به نحو مرسل و مجهول با عبارت «نقل شده» آن را روایت میکنند. اصولا اختلاف مبانی فکری و عدم ارتباط عمیق و گسترده میان محمد رضا حکیمی و علامه طباطبائی موجب شده تا شخصی همچون محمد رضا حکیمی نسبت به افکار و آرای ایشان از اطلاع کافی برخوردار نباشد. افزون بر این، مرحوم حکیمی در این نوشتار درصدد تبیین تاریخ و سیره سیاسی علامه طباطبائی نیستند و صرفا در مقام ذکر شواهدی هستند که نشان میدهد صدرایی بودن و انقلابی بودن تلازمی ندارد. به تعبیر دیگر، مرحوم حکیمی در مقام مجادله به این قول استشهاد میکنند و نه برهان. همه میدانیم که در جدل تمسک به مقبول و مسلم و مشهور و غیر اینها جائز است و نیازی به تحقیق درباره درستی مقدمات نیست. البته مرحوم حکیمی به مرسل و مجهول بودن این روایت اشاره دارد و در منظومه معارف شیعی، نقلهای مرسل علی القاعده فاقد اعتبار هستند، مگر آنکه محفوف به قرائن خارجیه و داخلیه باشد. در مورد جمله یاد شده نیز با نقلی مرسل و منفرد مواجهیم. از این رو استناد این نقل به آقای محمد رضا حکیمی بی پایه و نارواست. گفتنی است میان جمله نقل شده کدیور «اولین شهید این انقلاب، اسلام بود» و عبارت نقل شده توسط حکیمی «این انقلاب یک شهید دارد و آن هم اسلام است» تفاوت هایی وجود دارد.
محور دوم و سوم: زمان و مکان خاطره
کدیور در یادداشت اول خود زمان خاطره را چند روز بعد از 14شهریور میداند. او در یادداشت دوم، اواخر شهریور و دو ماه قبل از وفات علامه را زمان خاطره می داند، و در یادداشت سوم میگوید: اواخر شهریور و کمتر از دو ماه قبل از وفات این ماجرا رخ داده. کدیور در یادداشت چهارم ادعا میکند این خاطره در نیمه اول پائیز 1360 اتفاق افتاده است. در این میان، نیمه اول پاییز 1360 به خودی خود از نظر تاریخی نقلی ضعیف محسوب میشود، چراکه این بازه زمانی از اول مهر تا 15 آبان را شامل می شود و با توجه به اینکه علامه طباطبائی در 24 آبان ماه از دنیا رفته است، روزهای پایانی عمر علامه طباطبایی را در برمی گیرد. لازم به ذکر نیست که مرحوم علامه بخشی از این تاریخ را در بیمارستان و بخشی دیگر را در منزل شخصیشان در قم بستری بودهاند.
در هر صورت محسن کدیور ادعا میکند که خاطره مزبور در نیمه اول پائیز 136 در شهر دماوند رخ داده است. اما مکان یاد شده برای وقوع این خاطره نیز از جهاتی مخدوش است. مستند کدیور به نقل از همسر علامه طباطبایی به ذکر این مکان و زمان پرداخته در حالی که به گفته همسر علامه طباطبائی، ایشان از 14 شهریور 136 دماوند را ترک کردند و به بیمارستانی در تهران منتقل شدند و ظاهرا پس از نا امیدی از درمان در تهران، به قم رفتند و دیگر به دماوند بازنگشتند. مرحوم سید محمد حسین حسینی طهرانی (از شاگردان مرحوم علامه طباطبائی) در کتاب (مهر تابان) درباره روزهای پایانی عمر علامه طباطبائی چنین نقل میکند:
«[علامه طباطبائی] به جهت مناسب بودن آب و هوا، تابستان را در دماوند طهران اقامت جستند. و در همین مدت یکبار ایشان را به طهران آورده و در بیمارستان بستری نمودند؛ ولی دیگر شدت کسالت طوری بود که درمان بیمارستانی نیز نتیجهای نداد تا بالاخره به بلده طیبه قم که محل سکونت ایشان بود برگشتند و در منزلشان بستری شدند؛ و غیر از خواص از شاگردان کسی را بملاقات نمیپذیرفتند.»(مهر تابان، ص13)
با این اوصاف هیچ شاهد تاریخی بر حضور علامه طباطبائی در نیمه اول پاییز 1360 در دماوند وجود ندارد، بلکه تمام شواهد بر خلاف آنست. در صورت وجود شاهدی بر حضور علامه طباطبائی در تاریخ یاد شده در منطقه دماوند، بر نویسنده یادداشت لازم است تا آن را ارائه دهد.
افزون بر این، محسن کدیور در یادداشت چهارم خود ادعا میکند: «ذوالمجد طباطبائی قمی از وکلای دادگستری خانهی ییلاقی در روستای جابان دماوند داشت. وی ذوق فلسفی داشت و به مدت هفت سال میزبان جلسات مباحثه هنری کربن و علامه طباطبائی در خانه خود بود.»(سایت کدیور، 1395.8.24)
محسن کدیور در این بخش از خاطره نیز دچار مبهم گویی شده است. گفتنی است ذوالمجد طباطبایی قمی در منزل خود واقع در خیابان بهار تهران میزبان جلسات کربن و علامه طباطبائی بوده است. (روایت سیدهادی خسروشاهی از داریوش شایگان، مرکز دائر المعارف بزرگ اسلامی، خاطره کریم مجتهدی از مترجمی مباحث علامه طباطبائی و هانری کربن، خبرآنلاین، 25آبان1389، سیدحسین نصر، به نقل از: سایت فرهیختگان 1400.4.7)
از سوی دیگر برخی از نزدیکان علامه طباطبائی همچون مرحوم آیتالله امینی نیز به این مطلب اشاره دارند که ایشان در تابستان 1360 مدتی در دماوند حضور داشتند، اما محل حضور علامه را منزلی اجارهای میدانند که توسط برخی از شاگردان ایشان تهیه شده بود. آیت الله امینی اشارهای به نام ذوالمجد قمی به عنوان میزبان علامه در دماوند نمی کنند.(خاطرات آیتالله ابراهیم امینی، ص117)
وجه چهارم: حضار
محسن کدیور خاطرات پرغلط و تکذیب شده خود را با ذکر شاهدان فرضی دیگری کامل می کند و میگوید: «برخی حاضران در این جلسه عبارت بودند از:
1. علی محمد طباطبائی ذوالمجد قمی، فرزند حبیب الله، متولد 1298 قم، دکترای حقوق از دانشگاه ژنو، وکیل دادگستری، نویسنده و مترجم، میزبان جلسه.
2. عیسی سپهبدی، متولد تهران 1296، دکتری فلسفه و زبان فرانسه از دانشگاه سوربن، استاد دانشگاه تهران، نویسنده و مترجم برخی آثار کربن.
3. محمد تقی فلسفی (متولد 1287 تهران، متوفی 1377) واعظ شهیر.
4. سید مصطفی محقق داماد (متولد 1324 قم)، مجتهد، دکترای حقوق از دانشگاه کاتولیک لوون بروکسل، رئیس سازمان بازرسی کل کشور (1360-1370)، عضو پیوسته فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران. از این افراد به استثنای فلسفی بقیه در قید حیاتند.
و همچنین یکی از کسانی که توسط ذوالمجد در همان سال 1360 از جزئیات جلسه مطلع شده علی وکیل قاضی موثق است که وی نیز در قید حیات است.»
در ارزیابی این مدعا نیز اشکالات واضحی به نظر می رسد که لازم است کدیور درباره آنها به طور شفاف پاسخ گوید: 1. یکی از کسانی که کدیور از او به عنوان افراد حاضر در جلسه نام برده «عیسی سپهبدی» است. سپهبدی از نزدیکترین چهرهها به مظفر بقائی بود که در زندگی سیاسی و تعیین خط مشی وی نقش حیاتی داشت.(زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی، ص40 و 60) کدیور درباره بیوگرافی سپهبدی اطلاعاتی به دست داده که بسیار سست و در مواردی به صورت واضح خطاست. برای نمونه بر خلاف گفته محسن کدیور، عیسی سپهبدی در سال 1296 به دنیا نیامده بلکه تاریخ تولد دقیق او سال1290 است.(دانشجویان ایرانی در اروپا، اسناد مربوط به قانون اعزام محصل، به کوشش عبدالحسین نوائی، ص433) دیگر آنکه محسن کدیور محل تولد سپهبدی را شهر تهران ذکر کرده است. در حالی که او در شهر همدان به دنیا آمده است. (دانشجویان ایرانی در اروپا، اسناد مربوط به قانون اعزام محصل، به کوشش عبدالحسین نوائی، ص433) همچنین کدیور، میزان تحصیلات سپهبدی را دکتری میداند در حالی که او تا مقطع لیسانس تحصیل کرده و از دانشگاه سوربن دیپلم عالی گرفته است. (دانشجویان ایرانی در اروپا، اسناد مربوط به قانون اعزام محصل، به کوشش عبدالحسین نوائی، ص433) گویا کدیور در این بخش از سایتهای غیر معتبری هم چون قضاوت آنلاین بهره برده و این نشانگر آنست که کدیور برای نوشته های تاریخی خود از منابع سطحی و دم دستی و بی اعتباراستفاده می کند!!!
عجیب آنکه کدیور حتی به همین منابع دم دستی و زرد نیز وفادار نیست و مطالب آنها را نیز بصورت گزینش شده و تحریف آمیز بازتاب می دهد چنانکه در همان سایت قضاوت آنلاین آمده است که سپهبدی در اوایل سال1360 از دنیا رفته است.(قضاوت آنلاین، 1396.5.30) بنابراین چگونه می توان پذیرفت که سپهبدی در جلسهای در شهریور 1360 شرکت کند؟
2. شخص دومی که کدیور در میان حاضرین در جلسه مزبور از او نام برده است «علیمحمد طباطبائی ذوالمجد قمی» است. که در منابع ایتنرنتی اطلاعات چندانی درباره زندگی این شخص در دست نیست و به همین دلیل کدیور در مورد وی دچار اشتباهات فراوان شده است. گویا شخص مورد نظر کدیور، صاحبخانه خیابان بهار تهران است که مباحثات میان علامه و کربن در آن صورت میگرفت. گفتنی است نام دقیق این شخص، سید احمد ذوالمجد است که کدیور به اشتباه آن را «علیمحمد طباطبائی ذوالمجد» نامیده است. بنا بر اظهارات خانواده محترم ذوالمجد، در تماس با نگارنده این یادداشت، اولا منزل جابان دماوند متعلق به وی نبوده و ثانیا سیداحمد ذوالمجد طباطبائی در آن تاریخ به دماوند نرفته است و در چنین جلسهای حاضر نبوده است. ثالثا این فرد در سال 1373 (22سال قبل از خاطره موهوم کدیور) فوت کرده، و بنابراین، ادعای کدیور مبنی بر اینکه (از چهار نفر ذکر شده تنها یک نفر فوت کرده)، یقینا خلاف واقع و نادرست است. پیش از این گفتیم که بنابه گفته خانواده مرحوم ذوالمجد خانه اجارهای دماوند که علامه طباطبائی در ماههای آخر عمر شریفشان در آن حضور داشتند، مربوط به ذوالمجد قمی نیست. جهت مزید اطلاع کدیور باید اضافه کنیم که جناب آقای علیمحمد طباطبائی ذوالمجد اخوی آقا سیداحمد بوده است و کدیور در ذکر نام این دو برادر، دچار خلط و خبط آشکار شده است!
3. شخص سومی که از او به عنوان حاضر در جلسه یاد شده مرحوم فلسفی خطیب شهیر است. گفتنی است در هیچ یک از منابع تاریخی اشارهای به ارتباط میان فلسفی و علامه طباطبایی نشده است و پیداست که ارجاع به کسی که از دنیا رفته، از اعتبار تاریخی تهی است. افزون بر این در هیچ یک از مصادر معتبر، از مرحوم فلسفی به عنوان یک از شرکت کنندگان در حلقه موسوم به تأویل یاد نشده است و احتمال اینکه حضور ایشان در آن جلسه از سر اتفاق و تصادفی باشد، نیز بعید به نظر میرسد!
4. شخص دیگری که از او به عنوان یکی از حاضرین در جلسه کذایی یاد شده، جناب آقای سیدمصطفی محقق داماد است. عجیب آنکه او در تمام مراحل یادداشتهای کذایی کدیور، هیچ واکنشی در نفی یا تایید انتساب این نقل به خود بروز نداده است و نظر به اینکه خود کدیور نیز به خلافگویی خود اعتراف داشته، میتوان چنین استنباط کرد که سکوت جناب محقق داماد هیچ دلالتی بر تأیید مدعای کدیور ندارد چون در این صورت، سکوت در برابر تهافتهای وی نیز میتواند حمل بر تایید و رضایت جناب محقق داماد شود که بعید است او به این گونه خلافگویی آشکار کدیور، راضی باشد! مطلوب آن است که آقای محقق داماد با موضعگیری صریح به کشف حقیقت کمک کند، اما تا آن هنگام، در ارزیابی نقل منسوب به او باید گفت: جناب سیدمصطفی محقق داماد در سال 1360 فاضل جوانی بوده است و در این ایام در حدی نبوده که در محفل خصوصی علامه طباطبایی با بزرگان علمی شرکت داشته باشد. کما اینکه مشابه آن قبلا گزارش نشده است. همچنین درباره سالهای تصدی ریاست سازمان بازرسی کل کشور توسط ایشان باید گفت که وی تا سال 1373 در پست ریاست سازمان بازرسی بودند که کدیور به اشتباه آن را سال 1370 ذکر کرده است. این حجم از اغلاط تاریخی در چند یادداشت اینترنتی، نشانگر آن است که سایر مدعاهای کدیور نیز تا همین پایه، سست و بیاعتبار است.
وجه پنجم: محتوا
خاطره کدیور از حیث محتوا و متن نیز مخدوش است. نوه مرحوم علامه طباطبائی به خوبی به این امر اشاره نموده است. او در فرازی از تکذیبیه خود گفته است:
«کسانی که علامه را از نزدیک درک کردهاند میدانند که اولین مشخصه او دقت در کلام و ظرافت در بیان و اعتدال در اندیشه بود و مواضع مهم خود را در عباراتی دقیق و حسابشده بیان میکرد و کلماتی که خوشایند اهل سیاست و مروجین اندیشههای جناحی است هرگز بر زبان او جاری نمیشد. چنین گفتهای علاوه بر آنکه از جهت سند و شواهد زمانی و مکانی و محتوا دارای مشکل است از جهت بیان نیز با رویه دقیق و حکیمانه او تطبیق نمیکند. کلمات روشن و دقیقی در مواضع مستند او وجود دارد که هرکدام دنیایی از معنی را افاده میکند و چرا ما با رهاکردن آنها به چنین شایعاتی رجوع کنیم که ارزش تبلیغاتی و سیاسی آن بیشتر از ارزش فکری آن است؟ آیا علامه چنین میاندیشیده که مثلا شاگردان او مطهری و بهشتی و باهنر و مفتح و داماد و نوه او شهید نیستند؟! توجه کنید که صحبت بر سر کلام حکیم دقیقی چون علامه است و نه یک روزنامهنگار و صاحب ابزار تبلیغی.»
ارتکاز جناب محمد حسین قدوسی کاملا بجا و صحیح است. ما برای تکمیل گفته ایشان خاطر نشان میسازیم که همگی، مصاحبه علامه طباطبایی درباره شهید مطهری را به خاطر دارند. آن مرد خدا در غم شهادت شاگرد خود میگریست و از سجایای علمی و اخلاقی او یاد می کرد. علامه طباطبایی در آن مصاحبه به صراحت از فقدان عزیز خود با تعبیر «شهادت» یاد کرده است. ما در اینجا برای اطلاع خوانندگان ارجمند از منویات علامه طباطبائی، عین عبارت ایشان را می آوریم: «سی و دو سال قبل و پیش از شهادت شهید مطهری، من از تبریز به قم پناهنده شدم».(خبرآنلاین، 17شهریور1395)
آن مظهر رحمت الهی، درباره کسانی که استاد مطهری را به شهادت رساندند دست به نفرین بلند کرده و میگوید: «خداوند کسانی که این طور جنایات را جایز میشمارند نابود کند». خواننده هوشمند میداند عبارت «این طور جنایات» شامل تمام جنایتهای بعدی از جمله شهادت دیگر شاگردان ایشان میشود و شهادت شهید قدوسی نیز از همین قبیل است. بر این اساس معلوم می شود از نظر علامه طباطبائی، خون کسانی که در مسیر انقلاب اسلامی ریخته شده خون پاک شهادت است و کسانی که دستشان به این خون ها آغشته است و همچنین کسانی که به نوعی این افراد را مورد حمایت قرار می دهند مستحق نفرین و نابودی هستند. حال چطور ممکن است آن علامه دوران در شهادت شهید قدوسی چنان سخن سستی را به زبان آورده باشد؟ قضاوت در این باره بر خواننده منصف دشوار نخواهد بود.
فهرست منابع
- خون دلی که لعل شد: خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنهای از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی، گردآورنده: محمد علی آذرشب، مترجم: محمدحسین باتمان غلیچ، تهران: انقلاب اسلامی، 1397.
- عقلانیت جعفری، محمدرضا حکیمی، انتشارات دلیل ما، چاپ اول، 1390 ه. ش.
- مهر تابان، سیدمحمد حسین حسینی طهرانی، نسخه الکترونیکی از سایت رسمی مرحوم طهرانی.
- خاطرات آیتالله ابراهیم امینی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، بهار1392 ه. ش.
- دانشجویان ایرانی در اروپا، اسناد مربوط به قانون اعزام محصل، به کوشش عبدالحسین نوائی؛ الهام ملکزاده، سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، چاپ اول، تهران، 1382 ه. ش.
- زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقائی، حسین آبادیان، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اول، تهران، بهار 1386 ه. ش.
- روزنامه کیهان، 5آذر1360.
- خبرگزاری تسنیم/ https://www.tasnimnews.com
- خبرگزاری فارس / https://www.farsnews.ir
- قضاوت آنلاین / https://www.ghazavatonline.com
- خبرآنلاین / https://www.khabaronline.ir
- وبسایت رسمی محسن کدیورhttps://kadivar.com/