تضعیف رسانههای داخلی عرصه را برای شبکههای ماهوارهای گشود
نشست «راه گفتگو» با موضوع «کارکرد رسانههای فارسی زبان خارج در حوادث اخیر» روز یکشنبه در مؤسسه اطلاعات برگزار شد.
روزنامه اطلاعات نوشت: در این نشست که با دبیری آقای محمد خدادی برگزار شد آقایان سعید آجرلو، مدیر مسئول روزنامه صبح نو و مجید تفرشی، تاریخنگار و پژوهشگر بینالمللی مقیم لندن درباره ماهیت و چگونگی تأثیرگذاری رسانههای فارسی زبان خارج از کشور بر جریانهای داخلی و نیز ضعفها و تضعیفهای رسانههای داخلی و راههای برون رفت از بحران مخاطب رسانههای داخلی بحث و گفتگو کردند. مشروح این گفتگوها در پی میآید: *** محمد خدادی: گفتگو مسیری برای شناخت عمیقتر و دقیقتر برای رسیدن به راهکار است. آنچه در پیرامون ما در روزهای اخیر اتفاق افتاد، دغدغه همه ماست. شناخت دقیقتر و روشن شدن ابعاد موضوع و پیدا کردن زوایای پنهان هر چالش، آسیب یا بحران، نیاز به واکاویهای بیشتری دارد. در باب موضوع بحث امروز، ما جزو محدود کشورهایی هستیم که ظرفیت رسانهای متعددی در خارج از کشور توسط تعداد زیادی از افراد درباره کشور ما تأسیس و مدیریت میشود. حداقل در پنج کشور دنیا، اتاق خبر به زبان فارسی وجود دارد. این مراکز در جده، لندن، واشنگتن، پاریس، داخل سرزمینهای اشغالی و در آلبانی هستند. من با شناختی که از رسانه دارم و اکثریت رسانههای دنیا را دیدم، چنین مدل مشابهی را نه شنیدم و نه دیدم. بحث امروز ما درباره ماهیت آنها، روشهای رسانهای آنها، کارکرد آنها و منابع مالی آنهاست. در حال حاضر، پرحجمترین خبر به زبان انگلیسی در گوگل درباره واژه «ایران» در بخش انگلیسی ایران اینترنشنال بارگذاری شده است. ما میخواهیم درباره نقش این رسانهها در فضای اعتراضی صحبت کنیم. مجید تفرشی: من همیشه سعی میکنم هربحثی را هم از منظر داخلی، هم از منظر منطقهای و بینالمللی ببینم. البته کار اصلی من سیاست نیست؛ من تاریخنویسم. به قول «ویلیام فاکنر»، نویسنده معروف آمریکایی من یک کشاورز بادام زمینیکار جنوبی آمریکایی هستیم که وقتی اوضاع برای کارم مساعد نیست، چیزی مینویسم. کار اصلی من هم تاریخ است و گاهی وارد حوزه رسانه هم میشوم. من در خارج از کشور و کمتر از آن در داخل کشور، کار رسانهای کردهام. در حوزه سیاست هم ورود نداشتهام و جزو صد آرزوی اول من هم هرگز رئیسجمهوری شدن یا رئیس روزنامه اطلاعات یا وزیر ارشاد شدن یا نخستوزیر شدن نبوده است. بنابراین راحت میتوانم حرف خودم را بزنم. من سعی میکنم در این مناظره، فرصتها و چالشها را از هر دوطرف ببینم، زیرا یکطرفه نگاه کردن، نتیجهاش همان میشود که «مارگارت تاچر» گفت؛ وقتی به او گفتند که چرا دروغ میگویی؟ گفت من دروغ نمیگویم، بلکه در راستگویی صرفهجویی میکنم. ولی من دوست ندارم در راستگویی صرفهجویی کنم. سعید آجرلو: من در ابتدا آرزوی رحمت برای آقای دعایی دارم که انسان شریف و بزرگواری بود. در دوره جدید، رویکرد روزنامه اطلاعات در مقابل برخی از روزنامههای حاکمیتی، رویکرد درست و دقیق و مورد نیازی است. اینکه مؤسسه اطلاعات، در را به روی گفتگوها و جدال احسن باز کند، حتما میتواند زمینهساز ترغیب فضای رسانهای کشور باشد. رسانههای دولتی به دلیل زیرساختها، تواناییهای مالی و منابع انسانی، خیلی منسجمتر میتوانند وارد این عرصه شوند. من سعی میکنم در این جلسه بیشتر از موضوع رابطه جامعهشناسی و سیاست با رسانه صحبت کنم. خدادی: جریان رسانههای فارسیزبان خارج از کشور، یک بستر در برابر تحولات داخلی است. این موضوع به شرایط بحرانی محدود نمیشود. درست است که این رسانهها در مقاطعی اوج میگیرند، اما مأموریتی که برای آنها تعریف شده، در طول سال در حال انجام است. اساساً کارکرد، ماهیت، نقش و سهم و هدف تشکیل رسانههای فارسیزبان خارجی را با چنین کادر گسترده و پراکندگی جغرافیایی، چه میدانید؟ تفرشی: من بحثم را از منظر ارتباط رسانه با دیپلماسی عمومی شروع میکنم. مسأله این است که رسانه، بهویژه رسانههایی که بامخاطب فراتر از مرزهای ملی و منطقهای و بینالمللی طرف است، چه اهدافی دارد که گاهی نوع و جنس آن با رسانههای داخلی ممکن است فرق داشته باشد. مهمترین وجهی که یک رسانه در طول زمان باید بهدست آورد، مسأله جلب اعتماد و کسب اعتبار است. وقتی رسانهای اعتماد و اعتبار نداشته باشد، عملاً نمیتواند منویات خود را به طور کامل انجام دهد و ضریب نفوذ خودش را از دست میدهد. مثالی که همیشه مطرح است، بیبیسی فارسی است. بیبیسی فارسی در 1940 تأسیس شده، نزدیک 82 سال است که تأسیس شده. ابتدا رادیو و بعد تلویزیون آن تأسیس شد. اگر الان میبینید که بیبیسی فارسی، برخلاف تمام منشورهای بینالمللی به جای بیطرفی به یک کنشگر سیاسی تبدیل شده است، به دلیل این است که در یک دوره طولانی چند ده ساله، چه در ارتباط با ایران، خاورمیانه یا جهان اسلام و خلیج فارس و چه در ارتباط با بریتانیا و جامعه بینالمللی، توانسته اعتبار کسب کند و اعتمادسازی کند و بعد وارد قضیه شود. به تعبیر خود مدیران بیبیسی، ما 99 تا راست راست میگوئیم تا کسی در دروغ صدم ما، تردیدی نکند. وقتی که ما در رسانههای داخلی این تردید و عدم اطمینان را پیدا کردیم که رسانههای ما، بهویژه رسانههای دولتی و حکومتی ما راست نمیگویند، طبیعتاً وقتی هم که گاهی راست میگویند، ممکن است در آن تردید ایجاد شود. نمونه بارز آن وقتی است که در یک دوره طولانی «ایرنا» به یک بازیگر جناحی در فضای سیاسی و جناحی کشور تبدیل شد. در جریان اشغال عراق، خبر دستگیری صدام را منتشر کرد که هیچ کس از آن اطلاع نداشت ولی به آن اعتنا نشد چون قبلاً این اعتمادسازی و اعتبار سنجی انجام نشده است. خبرگزاری ایرنا در ایلام به دلیل ارتباطی که با «جلال طالبانی» داشتند، این خبر را منتشر کرد ولی کسی اعتنا نکرد تا اینکه 10 تا 12 ساعت پس از آن «پلبرمر» دیپلمات آمریکایی در عراق، این خبر را منتشر کرد. شما کالایی دارید که این کالا به پشتیبانی مالی و اداری و تدارکاتی نیاز دارد و در یک راهبرد شما باید باورپذیری ایجاد کنید. وقتی باورپذیری نباشد، شما حتی اگر پول و پشتیبانی هم داشته باشید، نمیتوانید کاری انجام دهید. ما رسانههای داخلی خودمان را حداقل از دوران بعد از جنگ به تدریج خلع اعتبار و خلع احترام در مردم کردیم و آن وقت توقع داریم که رسانههای خارجی که معاند و مخالف هستند، دیده نشوند. شما نمیتوانید رسانه داخلی را بیحیثیت کنید بعد بگوئید به سراغ رسانههای خارجی نروید. برای من جالب است که دوستان از چپ افراطی تا راست ارتجاعی اکثراً صحبت میکنند که ما روزنامههای داخلی نمیخوانیم و تلویزیون را نمیبینیم. این عجیب است و شما نمیتوانید به روزنامهای که نمیخوانید، فحش بدهید. من در همین سالهای اخیر دیدم که بهترین مباحث انتقادی و مباحث مربوط به مسائل روز و راهبردی در روزنامههای ایران درج میشود. ولی بلایی به سر روزنامههای ایران آمده است که ضمن ورشکستگی مالی اقبال عمومی نسبت به آنها ممکن نیست. علیرغم آن که بسیاری از روزنامهنگاران ما از این حیطه خارج شدهاند، زندان رفتهاند و مهاجرت کردند، اما همچنان مطالب مهمی در روزنامههای ما چاپ میشود ولی دیده نمیشود و خوانده نمیشود چرا، چون اعتبار و احترام آنها از بین رفته است. چون روزنامه را از چشم مردم انداختهاند، در این بازی نابرابر فضا را برای «ایرانستیزان» باز میکنید. من به جز معدودی از رسانههای بینالمللی، با همه رسانههای خارجی فارسیزبان در دورهای همکاری یا گفتگو داشتهام. در یک روز هشت مقاله از من در «بیبیسی» فارسی چاپ شد با «پرستیوی» و ایرنا همکاری داشتهام. من درباره تجربه خودم در این دو رسانه مثال میزنم. من از سال 2000 میلادی تا ابتدای دوره احمدینژاد با ایرنا همکاری داشتهام. تا قبل از زمان آقای هاشمی، ایرنا یک خبرگزاری دولتی بود که امکانات خوبی داشت. از زمان آقای هاشمی ایرنا به یک خبرگزاری حکومتی تبدیل شد که وارد دعواهای سیاسی شد و البته امکاناتش هم گستردهتر شد. دفاتری در نیویورک و لندن و پاریس داشت ولی کیفیت خبرگزاری به افول رفت. در زمان خاتمی، ایرنا باز سیاسیتر شد و تبدیل شد به یک مرکز سیاسی. یک خاطرهای را تعریف کنم که به صحبتهای من ربط دارد. در زمستان سال 84 جلسهای در دانشکده علوم سیاسی و اقتصادی دانشگاه لندن اجرا شد. در آنجا سخنران، نفر دوم سفارت اسرائیل بود که به دعوت دانشجویان یهودی آمده بود. او در صحبتهای خود گفت: که در دولت آقای خاتمی ما گرفتاری داشتیم و دپارتمانی ایجاد کردیم برای پیدا کردن نقاط ضعف ایران و بین خطوط مسئولان ایرانی برای مچگیری و به دام انداختن مسئولان ایرانی در مجامع بینالمللی و افکار عمومی جهان، و اکنون از آقای احمدینژاد تشکر میکنم که با آمدنشان این دپارتمان تعطیل شد. چون ایشان به اندازهای گاف میدهد که ما دیگر نیازی به این دپارتمان نداریم. در زمان آقای احمدینژاد، در ایرنا عملاً کار رسانهای به کار تبلیغاتی تبدیل شد و در زمان آقای روحانی هم دیدم که دفاتر ایرنا در لندن به مخروبهای تبدیل شده که برای آنها دنبال سرایدار میگشتند. پرس تیوی از ابتدا که کار خود را شروع کرد، به «صدای بیصدایان» تبدیل شد. خواهر زن آقای «تونیبلر»، نخستوزیر اسبق انگلستان و جمعی از نمایندگان مجلس مجری برخی از برنامههای پرس تیوی بودند و رشدی معادل رشد الان «ایران اینترنشنال» داشت. در سال 88، استفاده ابزاری و تبلیغاتی در جریان این سال و قبل از آن در جریان فتنه 84، نقطه نزول این شبکه شروع شد. در سال 88، شخصی که بارها و بارها برای رس تیوی فیلم ساخته بود و با وزارت اطلاعات همکاری داشت و پرونده حقوقی داشت، در تلویزیون پرس تیوی آمد و اعتراضاتش را پخش کردند و در نتیجه پرس تیوی از کانال لندن حذف شد، فعالیتش غیرقانونی شد و نزولش را به دست خودمان شروع کردیم. این استفاده ابزاری لحظهای، یعنی نابود کردن و خودسوزی. الان پرستیوی یک دفتر کوچک با دوکارمند در لندن دارد و اموالش را هم حراج کردند و بودنش ضرر است. یعنی رسانهای که از نظر میزان رشد و درصد بیننده در دنیا مقام اول را پیدا کرده بود، به دست خودمان نابود کردیم. این دو مثال نشان میدهد درست است که شبکههای جهانی مدام علیه ما فعالیت دارند ولی ما بختهایی داشتیم که در این رقابت، مقابله کنیم و آنها را از دست دادیم. در مقابل شبکه «الجزیره» را ببینید که چطور در دنیا اعتبار دارد و خبرنگارهای مطرح در آن کار میکنند. ما با یک جنگ رسانهای مواجهایم که در مقابل آن نه پول و نه درایت راهبردی داریم و نتیجه آن رویکردهای جدید بی بی سی فارسی و ایران اینترنشنال شده است. پشتیبانیهای منطقهای و بینالمللی در کنار تلاش گام به گام برای کسب اعتبار علیه ایران را من در اینها تجربه کرده و دیدهام. خدادی: آقای آجرلو، من بیشتر میخواهم شما این زاویه را بررسی کنید که کارکرد رسانههای فارسی زبان در فضای افکار عمومی ما چیست، ماهیتش را بیشتر بررسی کنید. آجرلو: به نظر من نسل جدید رسانههای فارسی زبان خارج از کشور، درون شکاف دولت - ملت در ایران زیست میکنند. ساختار دولت در ایران همیشه رانتی بوده یعنی نفت را میفروختند و پولش را تقسیم میکردند. در دورهای این پول صرف توسعه میشد و در دوره ای دیگر، سمت سیاستهای بازتوزیعی رفت. از سال 89 به بعد، ما در فروش نفت و آوردن پول نفت به داخل، مشکل داشتیم. اقتصاد هم ریشه تورم و نقدینگی و اشتغال است، اما من این را در حوزه فرهنگ و رسانه میخواهم بررسی کنم. طبیعتاً اقتصاد سیاسی بر رابطه میان دولت و ملت در ایران تأثیر گذاشته است. یعنی جمع جبری رشد اقتصادی در کشور در 10 سال گذشته صفر است. از این زاویه فارغ از اینکه چه کسی رئیسجمهوری است، نهاد دولت به دلیل ماهیت نفتی تضعیف شده است. حدود چهار دهه بعد از جنگ، این فرصت بوده که وابستگی اقتصاد ایران به نفت کمتر شود که نشد. رسانههای خارجی درون این شکاف وارد شدند به ویژه از اوایل دهه 90 و برخی مانند بیبیسی به صورت فرآیندی و با صبر و حوصله و برخی مانند ایران اینترنشنال به صورت پروژهای وارد شدند. سطح دیگر، فرآیند یا پروژههای مداخله امنیتی سیاسی در ایران است. تقریباً مورد ایران از نظر مخالفان خارج از کشور، مثالزدنی و یگانه است. رسانههای خارج از کشور، بخشی از پروژههای امنیتی، سیاسی علیه ایران هستند و درون ایران هم تحولاتی اتفاق افتاده که این فضا را بیشتر به اینها داده است. میتوان گفت به میزان پیچیده شدن جامعه، حکومت و محیط بینالملل، نسل جدید رسانههای خارجی هم پیچیدهتر شدهاند. اتفاق دیگر، بحران نمایندگی و چالش نمایندگی در سیاست است که از انتخابات 98 شروع شد و در 1400 ادامه یافت. به این معنی که رابطه نیروهای سیاسی با نیروهای اجتماعی قطع شده است. در حوزه اصلاحطالبان این اتفاق افتاد و در سطح جریان راست خودش را به شکل دیگری بروز داد. این چالش نمایندگی سیاسی در سطح رسانه هم خودش را نشان داد. در طول تاریخ صدساله ایران در برهههای مختلف شکاف دولت - ملت داشتیم و در زمانهایی مثل دهه 60 این به کمترین مقدار رسیده است. در مورد رسانههای خارج از کشور، محور عملکرد این رسانهها، قرار دادن ایران در وضعیت انقلابی بود. در این دوره شبکه و رسانه از واقعیت پیشی گرفته است. واقعیت را دستکاری میکند. یعنی واقعیت چیزی نیست، جز آن چیزی که رسانه میگوید. به همین دلیل آنچه در خیابان میگذرد با آنچه در رسانه میگذرد، انطباق ندارد. این فاصله، فریبنده است. رسانههای خارجی از قالب رسانه به کنشگری تبدیل شدهاند و بازتاب دهنده ناآرامی نیستند بلکه بخشی از ناآرامی هستند. به طرز عجیبی تشویق به خشونت و رادیکالیسم میکنند. رسانه عامل تهییج به جنگ داخلی و خشونت شده است و حتی در این زمینه، جنگ شهری را آموزش میدهند. به همین دلیل در ناآرامیهای اخیر، پدیده بازنمایی رسانهای بسیار مهم است. خدادی: طبیعتاً رسانه محل انتقال اطلاعات است و باید بستر تضارب آرا باشد. دنیای امروز، عصر انتخاب اطلاعات است. آن هم از نوع یک انتخاب هوشمند. من که کارم خبرخواندن است معتقدم در این جریانات اخیر چند اتفاق افتاده است. واقعیت اول این است که تقسیم کار رسانهای صورت گرفته، که هر کدام از رسانههای خارجی فارسی زبان، از یک زاویهای جریانات را پوشش میدهند. اتفاق دوم، تنوع سبکهاست یعنی سبکهای ژورنالهای تهییجی مورد استفاده است. مسأله بعدی، استفاده از «فیک نیوز» است، یعنی شما امروز میبینید که حتی «سی ان ان» هم فیک نیوز میزند. تصویرسازی و روایتگری، مسأله دیگر است. بستر روایتگری هم به سمت هدایتگری است. ادبیاتی هم که به کار میگیرد، انگار مرکزی است که پیام میدهد، در واقع محل انتقال پیام نیست، خود پیام است. مسأله بعد، ضریب دادن به اقوام است. چه شده که رویکرد این رسانهها به اینجا رسیده است؟ آیا این اصلاً کار رسانهای است؟ آیا مدل مشابهی در بقیه کشورها دیدهاید؟ تفرشی: در مورد اخبار، در یک دورهای روزنامههای کیهان و اطلاعات رسانههایی انحصاری بودند که به قول مرحوم آل احمد «دوقلوهای عصر» بودند. در آن شرایط مردم محکوم بودند اطلاعاتشان را از این رسانهها بگیرند. من به خاطر دارم که اواخر دهه 60، طرف قرارداد آرشیو ملی ایران بودم و به مسئولین سازمان اعتراض میکردیم که چرا ما به نشریات خارجی دسترسی نداریم. مسئول مربوطه با منت زیاد، یکسری روزنامه و نشریه سفارش داد که ربطی به کار ما و تاریخ نداشتند و این در حالی بود که روزنامه «ساندیتایمز» همان وقت در کشوی خانم مسؤول بینالملل بود و هر وقت دوست داشت آن را به ما میداد تا نگاهی به آن بیاندازیم و بلافاصله پس میگرفت. سالها گذشت، من به انگلیس مهاجرت کردم و روزی به دوستم، استاد کاوه بیات زنگ زدم و گفتم امروز «ساندیتایمز» مطلبی درباره ایل قشقایی کار کرده و شما که درباره این ایل کار میکنی، بد نیست نگاهی به آن بیاندازی. او به من جواب داد که آن مطلب را صبح خواندهام! این تفاوت دوره ما بود با دورههای بعدی. آقای شکوهی از روزنامهنگاران قدیمی تعریف میکرد که در دهه 60 از او و برخی روزنامهنگاران دعوت کردند که در سمیناری یک هفتهای که در بهشهر و نکا برگزار میشد شرکت کنند؛ سمیناری که درباره بررسی خطرات احتمالی پیش روی ماهواره بود. او میگفت یک هفته هر روز برای ما جلسه گذاشتند تا با دلایل علمی، فنی، منطقی، فلسفی، ژئوپلیتیکی و از هر منظر دیگری که فکرش را بکنید، ثابت کنند که اساسا انتقال تصاویر رایگان ماهواره خانگی غیرممکن است و این توهمی بیش نیست و شما گول این شایعات را نخورید! ببینید، جاده پیچیده ولی برخی از مسئولین رسانهای ما نپیچیدهاند! یعنی همچنان فکر میکنند که مردم محکوماند و مجبورند که حرف ما را فقط گوش کنند واگر کسانی به رسانههای خارجی گوش میکنند، اولا همه مغرض و معاند هستند و ثانیا، کسانی هم که به اینها توجه میکنند، همه آدمهای خارج از دین و انقلاب و اسلام هستند. ولی واقعیتهای دیگری هم هستند که باید به آنها توجه کرد. ما در دیپلماسی عمومی چهار تا لایه داریم. دیپلماسی عمومی در واقع فتح قلوب و اذهان مخاطب با راهکارهای دیپلماتیک غیرمتعارف است. برای اینکه منویات یک کشور، دولت یا حکومت در اذهان بنشیند، چهار لایه وجود دارد: لایه اول تأثیرگذاری بر سیاستورزان کشورهای هدف است، لایه دوم تأثیرگذاری بر نخبگان آن کشورها است، اعم از دانشگاهها، دانشگاهیان، اندیشکدهها، تحصیلکردهها و غیره. لایه سوم تأثیرگذاری بر رسانهها و تعامل بر رسانههای خارجی است و لایه چهارم تأثیرگذاری بر افکار عمومی است. تجربه من در ارتباط با اینها این است که هر وقت حرفهای عجیب و شاز از دهان هر کدام از این چهار لایه شنیدم، کسانی بودند که بیشترشان ارتباط فیزیکی و مستقیمی با ایران نداشتند. کمتر پیش آمده است که کسی بهطور رسمی وارد ایران شده و با ایران ارتباط داشته باشد و دیگاههایش افراطی باشند. ما در این دوره طولانی در سالهای بعد از جنگ، به دلایل مختلفی، با انگیزههای قابل درک ولی غیرقابل قبول، پای سیاستمداران خارجی را به ایران قطع کردیم، روابطمان با دنیا متزلزل بود، نخبگان دانشگاهی خارجی را هم به چشم جاسوس و مزدور دیدیم و ارتباطاتمان فقط با یک عده از آدم محدود که از ایران مورد تأیید بودهاند، برقرار بود. در برنامههای تلویزیونی مثلا با یک گاوچران در آریزونا به عنوان کارشناس سیاسی مصاحبه میکنند و یکی از ایران تأیید میکند و به آمریکا فحش میدهد و به عنوان نخبه معرفی میشود! بنابراین ما یارکشی کردهایم و با کسانی که دوست داریم صحبت کردهایم. صنعت توریسم ما وضعیت اسفناکی داشت و الان بدتر هم شده است و مردم عادی به ایران سفر نمیکنند. ارتباط رسانههای دنیا با ما قطع شده و خبرها را از ما نگرفتهاند و مجبورند خبر را از کسانی بگیرند که علیه ما هستند؛ یعنی عمدتا از سازمان مجاهدین و اخیرا سلطنتطلبها. نتیجه این میشود که سازمان مجاهدین خلق در ناآرامیهای سال 98 بیانیه داد که در ایران 1500 نفر کشته شدهاند. رویترز این بیانیه را پردازش کرد و به نام خودش منتشر کرد و این آمار به فکت قطعی تبدیل و در تاریخ ثبت شد. حتی عفو بینالملل هم میگوید 1500 نفر کشته شدهاند و منبعش رویترز است. از طرف دیگر، نماینده مجلس آمار آقازادههای که در آمریکا هستند را اعلام میکند و آنها را مزدور و جاسوس مینامد. آقای ترامپ خبر نماینده مجلس ایران را توییت میکند و این به فکت تبدیل میشود. این یک بازی رسانهای است که ما در آن عقب افتادهایم چون امروز رسانههای ایران از بیرون دیده و شنیده نمیشوند زیرا اعتبار و اعتماد را از دست دادهاند. نتیجه این میشود که در ناآرامیهای اخیر، عده زیادی از نوجوانان ایرانی به خیابان آمدهاند، مطالبات برحقی دارند، ولی رسانههای خارج از کشور، با پول سازمانی که در طول تاریخ دنیا بیشترین پول را از قدرتهای ضدکشورشان گرفتهاند، میتوانند به جریانهای سالم و پاک جهت داده و آن را تغییر دهند. آیا ما میتوانیم مطالبات برحق جوانان را نادیده بگیریم؟ نه. آیا میتوانم توطئههای خارجی را نادیده بگیریم؟ نه. چرا این اتفاقات افتاده است؟ زیرا ما نتوانستیم در جریان ارتباط گیری با سیاستورزان، نخبگان و رسانهها و افکار عمومی دنیا، برای خودمان جایی داشته باشیم. حرف ما شنیده نمیشود زیرا ما به دست خودمان، رسانههای بینالمللی خود را تقلیل درجه دادهایم و در عرصه رسانههای بینالمللی جهانی هیچ جایی نداریم. یک مثال بزنم: در ایران بیش از صد مؤسسه پژوهشی درباره جنگ ایران و عراق داریم. اگر در سایت آمازون یا کتابخانه کنگره آمریکا یا کتابخانه کنگره بریتانیا جستجو کنیم، حتی یکی از این کتابها را دراین مراکز پیدا نمیکنیم و هیچکدامشان در عرصه بینالمللی دیده و خوانده نمیشوند. تاریخ جنگ ما را اسرائیلیها، عربها، ترکها، آمریکاییها و اروپاییها مینویسند و در دانشگاههای دنیا تدریس میکنند و تاریخنگاری تحلیلی جنگ را هم انجام میدهند. ولی ما در داخل کشور، یقه امثال حسین علایی را میگیریم و صدای آنها را خفه میکنیم تا انتقاد نکنند، به خیال خودمان در داخل فاتح هستیم ولی در دنیا عرصه را به تاریخنگاریها و راست و دروغهای دیگران باختهایم. شما دریچه را در داخل میبندی، اما امکان بستن دریچه را در خارج نداری و آن فرد خارجی کار خودش را انجام میدهد. ما در داخل عدهای را کنترل میکنیم ولی در خارج، همه چیز را از دست میدهیم. ما تصور میکنیم که دنیا، دنیای اخلاق و وجدان و مرام و معرفت است و مجبور است حق را به ما بدهد و دشمنان ما مزخرف میگویند و حق بر باطل پیروز است و لازم نیست ما کاری انجام دهیم. اگر هم زمانی تلاشهایی در قالب ایرنا و پرستیوی داشتهایم، خودمان، بهدست خودمان آنها را نابود کردایم و معدود افرادی که در اندیشکدههای بینالمللی با ما کار میکردند را به عنوان جاسوس و مزدور دستگیر کردهایم و هیچ کسی جرأت نمیکند به ایران نزدیک شود. ما در دنیا تنها هستیم و بخشی از این تنهایی، خودخواسته است. در عرصه رسانهای، تنهاتر هم هستیم. مثلا خبرنگار ارشد اکونومیست در ایران که همه مطالب این روزنامه را درباره ایران مینویسد، تنها آدمی در رسانههای بینالمللی بود که مطالب مثبت و واقعگرایانه درباره ایران مینوشتف با خود ما مرتب صحبت میکرد، به ایران سفر میکرد و مدام با مقامات ایرانی ارتباط داشت ولی در ایران آنچنان بلایی سرش آوردند که یک ماه در هتل حبس بود و سپس از ایران فرار کرد و از همان موقع، شروع کرد به بد و بیراه گفتن به ایران! ما در این وقایع مقصریم. در عرصه رسانهای یارکشی وجود دارد. شما چند تا اندیشکده در دنیا دارید؟ آمریکاییها در اروپا اندیشکده دارند، عربها دارند، ترکها دارند، اسرائیلیها دارند، برزیلیها دارند... ایران اساسا نهتنها اندیشکده بومی در دنیا ندارد، بلکه هر ایرانی هم که وارد این محافل میشود، حتی اگر از روی جاهطلبی رفته باشد، سریع او را جاسوس مینامیم و اگر به ایران بیاید، دستگیرش میکنیم. ما در اندیشکدههای دنیا که تصویرسازی و تصمیمسازی برای دنیا میکنند، جایی نداریم. رسانهها و خبرنگارهای ما را در این محافل راه نمیدهند. من در زمان دانشجویی هفتهای ده تا جلسه در اندیشکدهها میرفتم ولی الان همکار رسانهای شما در ایرنا که در لندن مستقر است، صورت جلسهنویس سفارت شده است که یک بچه 15 ساله در تهران هم میتواند این کار را انجام دهد. اساسا وجود رسانههای ایران در دنیا، بهویژه در اروپا، زیر صفر است؛ یعنی تأثیر منفی دارد. نتیجه این میشود که وقتی عرصه رسانهای نمیتوانیم رقابت کنیم، سراغ تخریب میرویم. مثلا به تجربه شخصی خودم اشاره میکنم: تونی بلر در نشست سالانه مهمانی شهردار منطقه سیتی لندن، طی یک سخنرانی گفت «ما مناقشات و چالشهای زیادی با ایران و سوریه داریم. ولی به هیچ وجه نمیتوانیم این دو کشور را از معادلات خاورمیانه حذف کنیم؛ برعکس، خوشمان بیاید یا نه، هرکاری که بخواهیم انجام دهیم، باید از این دو کشور کمک بگیریم.» معمولا این نطقهای رسمی را چند ساعت قبل به رسانهها میدهند تا آنها بر اساس آن، تحلیل و سرمقاله بنویسند. صبح روز بعد، آقای کان کاکلین، دبیر سرویس امنیتی وقت «دیلی تلگراف» که بسیار ضدایران است، با کمک همکارانش یک مقاله در دیلی تلگراف نوشتند و گفتند «ایران به زودی رهبری القاعده در دنیا را در دست خواهد گرفت، محمود احمدینژاد به زودی جانشین بنلادن میشود.» سفارت ایران اینها را دید و یک هفته بعد اعتراض و تکذیب کرد. کاری که من کردم این بود که 51 مقاله کاکلین را استخراج کردم و دریافتم که تمامی مطالبش، به جز یکی از آنها، بدون منبع قابل ردیابی است. تنها منبعی که به آن اشاره کرده بود، سازمان مجاهدین بود. این آدمی است که در اروپا و آمریکا و در کثیفترین فعالیتهای ضدایرانی فعالیت و اعتبار دارد. او اعتبارش را کسب کرده و هر روز مطلب منتشر میکند و همین الان هم سر مسأله ایران، مسأله جام جهانی و غیره، هر روز مقاله مینویسد. ما در این عرصه حضور نداریم؛ با اندیشکدهها و با سیاستمداران تعامل نداریم، افکار عمومی را در سراسر دنیا نمیشناسیم و با رسانهها هم تقابل داریم ولی انتظار داریم که در این عرصه برنده باشیم! این نشدنی است. یکی ازمدیران ایرنا زمانی به من گفت «ما در لندن آمدهایم و در استادیوم ومبلی، تیلهبازی میکنیم!» ما در بازی فتح قلوب و اذهان باختهایم. ایرانیهایی که وارد اندیشکدهها میشوند را جاسوس میدانیم و خارجیها را مزدور و حقوقبگیر قلمداد میکنیم، تعاملی هم نداریم و با کنترل فیزیکی همه چیز، کاری میکنیم که راههای غیرمتعارف باز شود و در نتیجه، راه برای مثلا سازمان مجاهدین که در این دوره طولانی با تلاشهای ملی و بیناللملی و رسانهای منزوی شده بود، الان دوباره فعال شده است. چرا این اتفاق افتاده است؟ شما مطالبات جوانان را نشنیدید، مسأله شفافیت، نظارت و حسابرسی را نادیده گرفتید، فرصت برابر را از بچهها گرفتید و نتیجه آن شد که آن حس تعلق و وفاداری از بین رفت. رویکرد به دشمن قابلقبول نیست، ولی قابل درک است. باید آن را بفهمیم و آسیبشناسی کنیم. تصور ما این است که ما نباید تغییر کنیم ولی دنیا باید تغییر کند و خود را با ما تطبیق دهد. چنین چیزی اتفاق نمیافتد. آخرین نکته من این است که در عرصه رسانهای وقتی با پدیدههایی مثل تغییر رویکرد بیبیسی فارسی نسبت به چند سال پیش مواجه میشویم، باید واکاوی کنیم که چرا این اتفاق افتاد. همانطور که عرض کردم، بیبیسی فارسی از سال 1940 تجربهای در رابطه با براندازی دولت ایران و آغاز اشغال ایران را دارد که اسنادش هم منتشر شد. و در زمان شاه هم بیشترین مناقشات و انگلیس بر سر بیبیسی فارسی بود. در 1975، محمدرضا شاه به دلیل برنامه مستند «پانوراما» علیه شاه و حقوق بشر، کل دفتر بیبیسی را در تهران به مدت یک سال تعطیل کرد. دفتر بیبیسی در تهران تا سال 88 باز بود. در زمان انقلاب هم این افسانه حمایت بیبیسی از انقلاب ایران آنقدر رایج شد که در تاریخنویسی جمهوری اسلامی هم حتی آمده است. اتفاقی که افتاد این است که بعد از دورهای از 88 به بعد، میبینید تعداد زیادی از بچههایی که در ایران روزنامهنگار بودند، از کشور خارج شدند، اندکی از آنها در «صدای آمریکا» و بسیاری در بیبیسی استخدام شدند. بعضا من با این افراد آشنایی داشتم. روزگاری بعضی از اینها با ایران مناسبات خوبی داشتند یا بیطرف بودند. حتی بعضا این شائبه وجود داشت که حکومت ایران در بیبیسی نفوذی دارد و خود انگلیسیها، دو مورد را در این زمینه ثابت کردند. وقتی شرایط زندگی برای خانوادههای این افراد در ایران سخت شد، آنها به دلیل لغراض شخصی، تند شدند. ما قانونی داریم که در زمان رضاشاه تصویب شد و میگوید هر ایرانی که میخواهد تابعیت خارجی بگیرد، باید تابعیت ایرانیاش را پس بدهد، اموالش را بفروشد و اگر نفروخت، دولت مصوبه دارد که میتواند بر اساس آن اموال این فرد را حراج کند. الان ما بین 6 تا 10 میلیون ایرانی در خارج از کشور داریم که دو سوم آنها، پاسپورت خارجی دارند و این قانون را درمورد هیچکدامشان اجرا نمیکنیم ولی درباره کارکنان بیبیسی اجرا میکنیم. نتیجه اینکه آن افرادی که بیطرف بوده یا حتی متهم به طرفداری از ایران بودند، به دلایل شخصی و خانوادگی، در مقابل نظام قرار گرفتند. در نتیجه سازمان نظارت بر رسانههای بریتانیا، عملا دخالتش را از بیبیسی برداشت و قانون ضد تروریسم بریتانیا که تشویق به خشونت و تروریسم را منع میکند، در رابطه با بیبیسی چشمش را میبندد و منشور بیطرفی بیبیسی که در هر برنامه حتما باید از هر دو دیدگاه نمایندهای حاضر باشد، عملا وجود خارجی ندارد یا اگر وجود داشته باشد، دو نفر یکجور حرف میزنند. بخشی از این مربوط به دشمنی دولت بریتانیا، کارکنان بیبیسی است و بخش دیگر، به عملکرد داخلی ما برمیگردد. ایراناینترنشنال داستان متفاوتی دارد. این رسانه سه تا بنیانگذار خبرنگار داشته که هر سه در ایران سابقه داشتند. مؤسس اجرایی ایران اینترنشنال، شرکت دیامای مدیا بود که صاحبش آقایی به نام راب بینن است. این آقا، بزرگترین رسانهساز در اروپا است. صاحب اصلی این رسانه هم آقای عبدالرحمن راشد است که در ابتدا بیشتر جناح معتدل سعودی پشتش بودند ولی بعدها تندتر شد. آجرلو: در انقلاب مارکسیستی بحثی مطرح است تحت عنوان «انقلابیون حرفهای» که افرادی هستند که انقلاب را به عنوان کاتالیزور تسریع میکنند. رسانههای فارسیزبان خارجی نقش انقلابیون حرفهای را برای خود انتخاب کرده بودند. این نسل جدید از رسانهها، بعد از ترامپ، به شدت خشونتطلب شدند. این رسانهها درتعامل با شبکههای اجتماعی قرار دارند. شبکههای اجتماعی، توزیعکننده محتوای همان رسانهها شدند و انتشار محتواها را تسریع میکنند. این شبکهها، اول نیاز کاذب و بعد آگاهی کاذب تولید میکنند. این شکل از شبکههای اجتماعی، در خلأ رسانههای خبری معتبر داخلی، خیلی مسأله مهمی است. شما در این شبکهها آگاهی کاذب دریافت میکنید و حتی اگر رسانه داخلی محتوای خوب تولید کند، چون زمین رقابت عوض شده است، امکان رقابت ندارد. متأسفانه ما میخواهیم تمام مسئولیتهای نهادها را بر عهده رسانه بگذاریم که بسیار خطرناک است. شما نمیتوانید ناکارآمدی و حل نشدن مسائل اقتصادی و معیشتی را بر رسانه بار کنید. رسانه میتواند طرح موضوع و گفتگو کند ولی نمیتواند مشکلات اقتصادی مردم را حل کند. من میخواهم بگویم پاسخ مسأله فاصله بین دولت و ملت و کاهش سرمایه اجتماعی، از رسانه نمیگذرد، از کارآمدی میگذرد. اگر رسانه را جای سیاست، جامعه شناسی و فرهنگ قرار دهید، در نهایت آن را نابود میکنید. مسأله اصلی سیاست است؛ سیاست به معنای قابلیت حل منازعه، تصمیمگیری، تدبیر امور و معیشت مردم و هر تعریف دیگری که از آن داریم. مسأله ما، بیشتر از آنچه رسانه باشد، کارآمدی است. 10 سال پیش، جمع جبری رشد اقتصادی ما صفر بوده است. این را رسانه چطور میخواهد حل کند؟ دلار در طی 12 سال، 3 یا چهار برابر شده است. این واقعیت موجود است. رسانه چه کاری میتواند انجام دهد؟ مسأله تورم، یک مسأله ریشهای در کشور است که همواره وجود داشته است. پاسخ مسائل محیط زیستی، مسأله آب، اقلیم، تورم، اشتغال و... همه در سطح سیاست و جامعهشناسی است نه در رسانه. اگر نهادهای واسط بین جامعه و دولت را تضعیف کنیم، سرخوردگی بهوجود میآید. مسأله مهمتر، صدا و سیماست. چیزی که مرا واقعا نگران میکند، افت مخاطب صدا و سیماست. در همین ده سال اخیر، آیا بروکراسی صدا و سیما کوچک شده است؟ خیر. آیا درآمدهای این نهاد در سطح تجاری و بازرگانی کم شده است؟ به نظر من به نسبت جاهای دیگر، نه، اما به شدت کیفیت رسانهای پایین آمده است. در یک سال گذشته، در موضوع سیاسی اصلاحی در صدا و سیما ندیدیم. در سطح سرگرمی، این نهاد به شدت دچار بحران است. پلتفرمهای داخلی مثل فیلیمو، نماوا، و غیره، رقابت را از صدا و سیما بردهاند. این نهاد میتوانست از خیلی سال قبل، تولید را به بخش خصوصی واگذار کند و خودش فقط نظارت داشته باد. ما امروز با یک نسل جدید دهه هشتادی مواجهیم که نمیتوانیم با آنها صحبت کنیم. آنها گوشی برای شنیدن ندارند و ما هم تلاش نمیکنیم که صدایمان را به گوش این بچهها برسانیم. بخشی از این برمیگردد به کیفیت آدمهایی که صدا و سیما را اداره میکنند. مثلا در دهه اخیر، کیفیت آدمها در صدا و سیما نزول پیدا کرده است. وقتی کیفیت افراد در رسانهای که قرار است با عموم جامعه حرف بزند پایین بیاید، خلاقیت از بین میرود. در نتیجه اولین واکنش صدا و سیما در مواجهه با واقعیت، سکوت است. این در حالی است که رقیب خارجی سکوت نمیکند، شبکههای اجتماعی هم همینطور. لذا صدا و سیما مجبور میشود واکنش نشان دهد و همه ما میدانیم که تأثیر واکنش از کنش بسیار کمتر است. این مشکل صدا و سیما است. دفاتر خارجی صدا و سیمای ما الان چه کاری انجام میدهند؟ به نظر من هر کدام از آنها میتوانند حداقل نصف «منو تو» و بیبیسی کا رکنند. میتوان زیرساختهای آنها را از نظر اقتصادی و نیروی انسانی تقویت کرد، ولی چرا این اتفاق نمیافتد؟ زیرا یک بروکراسی عظیمی در صدا و سیما وجود دارد که خود مدیران هم از پس آن برنمیآیند و مشغول سامان دادن به آن بروکراسی هستند و حوزههای کیفی و محتوایی کنارگذاشته شدهاند. من چند سال است که با همین دهه هشتادیها مواجه هستم. ما کجا را برای آنها فراهم کردیم که بتوانند حرف بزنند؟ حداقل باید نهاد دانشگاه را برای آنها تقویت کنیم. من در این ایام فضا را باز کردم تا آنها حرف بزنند و دیدم که واقعا حرف عجیبی نمیزنند. خلاصه حرفشان این است که ما باید به رسمیت شناخته شویم، صدای ما باید شنیده شود. این دهه هشتادیها، فرزند شبکه اجتماعی هستند و دنیا آنجا برایشان ترسیم شده و شناختشان از آنجا بهدست آمده است. شکاف نسلی از این منظر واقعیت دارد که ارزشها و باورهای آنها، با ارزشها و باورهای ما متفاوت است. این نسل مسأله چشمانداز دارد. از یک طرف تصاویر اتوپیایی غیرواقعی از جاب اپوزوسیونها دریافت میکند و از طرف دیگر، ما در حل مسأله مشکل داریم و خیلی از مسائلمان، مثل مشکل آب در خوزستان، گرد و غبار، حمل و نقل عمومی و... را حل نمیکنیم. لذا برای این نسل مسأله چشمانداز بهوجود میآید. ما بخشی از این مشکل را در رسانه میتوانیم حل کنیم ولی عمده آن، باید در سطح اجرایی، دولت، کارآمدی و مجلس حل شود. در این دوره رسانههای خارج از کشور بر بحث نمادسازی بسیار متمرکز بودند. این شکل از نمادسازی را در ناآرامیهای 98 ندیدیم. تفرشی: مسأله حذف نیروهای میانجی و واسطه، موضوعی است که الان آشکارتر شده است. من معتقدم باید دیدگاههای مختلف را شنید. از این منظر، وقتی میبینید که مثلا آقای لاریجانی یا آقای ظریف تحریم میشوند، این تحریمها کاملا هدفمند و هوشمندانه است نه اتفاقی. ما صداهای میانه را خفه کردیم و درها را برای کسانی که تمامیتخواه هستند و میخواهند با روشهای رضاشاهی مشکلات را حل کنند، باز گذاشتیم. از طرف دیگر، بستر برای اپوزوسیون برانداز وابسته به خارج فراهم شده است. یعنی این وسط هم طبقه متوسط جدید از بین رفته و هم کسانی که صداهای میانهای بودند و میتوانستند برخلاف کسانی که سیاهی و ناامیدی را در کشور منتشر میکنند، تولید و توزیع امید داشته باشند. در نتیجه این صداها شنیده نمیشود و اگر شنیده شود هم به سرعت، با وصفهای مثل «مالهکش» و «وسطباز» و... تحقیر میشود. نمونه بارز این صداها که شنیده نشد، نامه مهم و تاریخی آقای حجتی کرمانی به رهبر انقلاب است. ما از این دست تجربهها در طول تاریخ داشتهایم. در همه دولتهای بالنده، مشاورینی بودند که صدایی داشتند، مشاوره میدادند، نقد میکردند و هشدار میدادند. هیچ حکومتی در طول تاریخ ایران، به نسبت جمعیت، به اندازه جمهوری اسلامی مشاور نداشت ولی این مشاوران، اکثرا بر اثر تجربه و سیلی روزگار، یاد گرفتند که چیزی نگویند که رئیس مکدر شود. در واقع، ما یک نسل پرجمعیتی از مشاورانی را تربیت کردیم که اینها مباشر هستند و این مباشران، در شرایط عادی و ثبات، بسیار آدمهای نازنین و دوستداشتنی هستند ولی در شرایط بحران، هیچ کاری از دستشان برنمیآید و آن منتقدانی نیستند که بتوانند جامعه را نجات دهند. نکته دیگر اینکه، در سیستم کنونی دانشگاهی ایران بسیاری از استادان ما دزدان مقالات خارجی هستند، و اکثرشان اگر به دانشگاههای بینالمللی بروند، حتما به خاطر رزومههای قلابی و دزدی علمی اخراج میشوند و این ربطی به دولت خاتمی و رئیسی و غیره ندارد بلکه معضل فرهنگی ماست. این سیستم، نخبهپرور نیست، بهویژه در زمانی که نخبهپروری در جامعه ما، به ویژه در رشته های علوم انسانی، در حال مرگ است. ما یک استاد علوم سیاسی داشتیم، آقای دکتر حسین بشیریه به دانشگاه سیراکیوز در آمریکا رفت، یک ترم درس داد و برای ترم دوم برگشت ایران که کارشرا درست کند و به آمریکا برگردد. در دانشگاه سیراکیوز هنوز استخدام نشده بود ولی دانشگاه تهران او را اخراج کرد و ممنوعالخروج شد. ولی دانشگاه سیراکیوز، تا زمانی که دکتر بشیری ممنوعالخروج بود، هزینه زندگی او را پرداخت کرد. همین باعث شد که وقتی به آمریکا برگشت، به دانشگاه دیگر نرفت و هنوز هم همانجا تدریس میکند. ما وقتی چنین رفتاری با نخبگانمان میکنیم، توقع نداشته باشیم که بتوانیم جلوی فرار مغزها، رفتن به رسانههای بیگانه و معاند شدن را بگیریم. تا وقتی این ساز و کار هست، توقع نداشته باشیم مردم احساس تعلق داشته باشند. آجرلو: فکر میکنم سلبریتیها به عنوان رسانههای فردی، عملکرد پوپولیستی داشتند زیرا میتوانستند در عین بیان نقد یا اعتراض، دعوت به آرامش بکنند. سلبریتیای که یک ماه بعد از اعتراضش، متن پشیمانی منتشر میکند، صلاحیت کار سیاسی ندارد. سلبریتیها، میتوانند کنشگری اجتماعی داشته باشند اما از صلاحیت سیاسی برخوردار نیستند. نکته دیگر اینکه، درباره نیاز به آرایش جدید در رسانهها است. با آرایش گذشته نمیتوان در این صحنه منازعه وارد شد. تفرشی: درشتنمایی سلبریتیها در همه دنیا هست ولی در ایران، بخشی از این موضوع، خودخواسته است. شما وقتی 8 سال به یک سلبریتی تریبون میدهید تا دولت مستقر را مسخره کند، نباید از اینکه الان با تغییر موضع دارد انتقاد میکند، ناراحت بشوید. این پرورده خود شماست. شما وقتی به چماقدار چماق میدهید تا بر سر دشمنتان بکوید، کارتان پیش میرود ولی نمیتوانید چماق را از او بگیرید. از طرف دیگر هم، شما مداحها را دارید. نمیشود دهان سلبریتی را بست ولی دهان مداح را باز گذاشت.