خاطرات فرمانده 18 ساله؛ از آزادسازی بستان تا فتح فاو
اصفهان - ایرنا - سردار حاج احمدرضا طاوسی با مرور خاطراتش از دفاع مقدس راز موفقیت در پیروزی انقلاب و جنگ تحمیلی را حمایت و مشارکت مردم از جمهوری اسلامی میداند.
به گزارش ایرنا، قرارمان دانشکده پزشکی اصفهان بود. هوای عصر بهاری دانشگاه علوم پزشکی حال بهشت را داشت. برای من که به هجده سالگی برگشته بودم، خاطرات ایام دانشجویی در ذهنم مرور میشد و تغییرات دانشگاه را مرور میکردم. به دانشکده که رسیدم صدای آشنا با لهجه شهرضایی به گوشم خورد. پشت در کلاس ایستادم تا تدریسش تمام شود. صحبت از عظمت کائنات بود؛ به استناد آیاتی از قرآن کریم. بعد از کلاس، ترجیح دادیم به حیاط دانشکده برویم و دور حوض و بر روی صندلیهای چوبی، بنشینیم پای خاطرات حاج احمدرضا طاوسی.
خاطرات انقلاب
حاج احمدرضا طاوسی با اینکه امسال شصت ساله میشود هنوز هم لاغر و نحیف است. گفتگو را از 20 آذر 57 آغاز میکند که مصادف با روز تاسوعای حسینی بود و مردم شهرضا مجسمه شاه را از میدان مرکزی شهر به زیر کشیدند و افتخار ساقط کردن اولین مجسمه شاه در کشور در تاریخ انقلاب اسلامی را به نام خود ثبت کردند.
طاوسی تعریف میکند: «این حادثه از آنجا آغاز شد که در روز تاسوعا، به اتفاق جمعیتی بزرگ از مردم شهر، در تظاهرات باشکوهی به طرف امامزاده شاهرضا رفتیم. عشایر هم مسلح بودند و حضور آنها در این مراسم رعب و وحشت زیادی در بین ماموران شهربانی ایجاد کرده بود. پس از بازگشت از امامزاده، عده ای از تظاهر کنندگان به سمت میدان مرکزی می روند تا مجسمه شاه را که در وسط میدان بود ساقط کنند. در هنگام سقوط، مجسمه شاه به چند قطعه تقسیم شد و مردم هر قطعه آن را به یکی از خیابانها و محلههای شهر بردند و تا هنگام مغرب در اطراف آن علیه رژیم دادند.»
اعزام سخت به جبهه
در ساعت 14 روز 31 شهریور 59، با تجاوز ارتش عراق به خاک کشورمان، جنگ آغاز شد. در بهمنماه همین سال بود که احمدرضا طاوسی به همراه بچههای چند محله مجاور مسجد که اکثرا نوجوان و دانشآموز بودند پایگاه بسیج را تاسیس کردند. طاوسی تا دوم دبیرستان در رشته علوم تجربی ادامه تحصیل میدهد و در تابستان 1360 تصمیم میگیرد به حوزه علمیه صاحبالزمان (عج) شهرضا برود. در حین تحصیل دروس دینی و طلبگی برای اولین بار در مردادماه 1360 تصمیم میگیرد تا برای ثبتنام و اعزام به جبهه اقدام کند.
او خاطره این دوره را با لبخندی تعریف میکند: «به اتفاق پسرعمویم نزد یکی از روحانیون مدرسه علمیه صاحبالزمان (عج) رفتیم تا برای رفتن به جبهه استخاره کند که نتیجه آن بسیار عالی بود. او که از نیت پسرعمویم خبر نداشت، با توجه به آیهای که در این استخاره به دست آمده بود، با شور و حرارت خاصی، چندین بار گفت که نتیجه استخاره شما بسیار خوب است و رضایت الهی را به همراه دارد و سرانجام آن بهشت برین خواهد بود. پس از استخاره، پسرعمویم با روحیه بالا عازم جبهههای جنوب شد و در عملیات ثامنالائمه (ع) با شکستن حصر آبادان و عقب راندن نیروهای متجاوز عراقی در آنسوی رود کارون و آزادسازی صد و پنجاه کیلومتر مربع از خاک ایران در سن 15 سالگی به شهادت رسید و در همین عملیات برادرم، غلامرضا از ناحیه گردن مجروح شد.»
پس از رسیدن خبر شهادت مهدی که اولین شهید بسیجی شهرضا بود میل و اشتیاق احمدرضا برای اعزام به جبهه بیشتر شد. اما خانواده، سپاه و حوزه علمیه مخالف اعزام او به جبهه بودند و سن پایین و بنیه جسمانی ضعیف او و پیشرفت تحصیلی اش همه را بر این تصمیم متفقالقول کرده بود که بهتر است احمدرضا به جبهه اعزام نشود؛ چرا که «مدادالعلماء افضل من دماءالشهدا». اما او کوتاه نمیآید و با عبدالحسین جاوری در 13 مهر 1360 جهت آموزش نظامی به اردوگاه آموزشی سپاه شهرضا اعزام و درحالی که لباس سربازی به تن نحیفش زار میزد، برای اولین بار، صبحگاه 23 مهرماه 1360 در قالب یک گروه چهل و شش نفره و به فرماندهی حسن محمدی عازم جبهههای جنوب میشود.
طاووسی خاطراتش از اولین اعزام را اینگونه شروع می کند: «برای اولین بار حاج حمید باقری من را به فرمانده گروهان معرفی کرد. وقتی که از آذر 1360 و عملیات طریقالقدس در منطقه بستان قرار بود به دستور شهید مصطفی ردانیپور، قائم مقام تیپ امام حسین (ع)، نیرو انتخاب کند و من اصرار داشتم که جز نیروهای انتخابی او باشم اما سید ابراهیم میرکاظمی فرمانده گروهان تا چشمش به قدو بالای من خورد رو به حاج حمید باقری گفت:«من این طاوسی رو نمیذارم بیاد تو عملیات. خیلی کوچیکه» و من شروع کردم به التماس کردن که تو رو خدا بذارید منم بیام و دست آخر میرکاظمی راضی شد: «بیا، ولی من اسلحه دست تو نمیدم. میتونی یه پرچم دستت بگیری و جلوی گروهان حرکت کنی.»
و احمدرضا طاوسی با پرچم «لااله الا الله» علمدار عملیات آزادسازی بستان میشود.
او خاطراتش را از عملیات طریقالقدس اینگونه ادامه می دهد:«در این عملیات گردان ما ماموریت داشت تا منطقه و شهر بستان را دور بزند و توپخانه عراقیها را تصرف کند. بنابراین ابتدا وارد منطقهای رملی شدیم و پس از طی مسافتی، تا جایی که در دید عراقیها نبودیم، به صورت پیاده جلو رفتیم. حدود ساعت 9 صبح، در میان درختچههای منطقه با شاخ و برگ درختان خود را استتار کردیم. این اولین باری بود که در عملیات آفندی و تهاجمی شرکت میکردیم. هنگام غروب باران گرفت و با بارش باران، رملهای منطقه محکمتر و سفتتر از قبل شدند و ما را یاد عملیات بدر در صدر اسلام انداخته بود. بر اساس ماموریت محوله، گردان ما باید قبل از رسیدن به توپخانه عراقیها درگیر میشد و پس از عبور از منطقه آنها، توپخانه عراقیها را فتح میکرد. پس از راهپیمایی هشت ساعته، به میدان مین عراقیها رسیدیم. با انفجار ناگهانی یکی از مینها عراقیها ما را زیر آتش گرفتند. با فریاد الله اکبر از روی میدان مین که هنوز خنثی نشده بود عبور کردیم و به سمت نیروهای عراقی هجوم بردیم و آنجا برای اولین بار با شهادت و مجروح شدن همرزمانم مواجه شدم.»
اولین مجروحیت
پس از عملیات طریقالقدس و مرخصی یک هفتهای، احمدرضا طاوسی برای بار دوم به جبهه جنوب اعزام میشود و در قالب تیپ امام حسین (ع) سازماندهی و تا مدتی در شهرک دارخوئین مستقر میشود. او که در عملیات آزادسازی بستان برای اولین بار از ناحیه دست مجروح شده بود با افزایش نیروهای اعزامی از شهرهای شهرضا، سمیرم و دهاقان به تیپ امام حسین (ع)، برای اولین بار در قالب گردان عملیاتی مستقل، با نام گردان امام حسین (ع) به فرماندهی سید ابراهیم میرکاظمی سازماندهی میشود.
او تعریف میکند: «در یکی از روزهای آخر بهمنماه گردان ما را برای استقرار در خط پدافندی چذابه به منطقه اعزام کردند. به علت بیتجربگی، ورود ما به منطقه، در حدود ساعت چهار بعدازظهر انجام شد و عراقیها دید کامل داشتند و ما را زیر آتش گرفتند. در خط پدافندی چذابه، تعدادی از نیروهای گردان نیز مجروح شدند. سیدابراهیم میرکاظمی، فرمانده گردان ما از جمله مجروحین این خط پدافندی بود که یک ماه بعد در عملیات فتح المبین به شهادت رسید.»
بوسه بر بازو در عملیات فتح المبین
عملیات فتحالمبین در فروردین 1361 و طی هفت روز انجام شد. هدف عملیات فتحالمبین آزادسازی منطقه غرب رود کرخه و دور کردن آتش توپخانه عراقیها از شهرهای شوش، اندیمشک، دزفول و پایگاه چهارم شکاری نیروی هوایی بود و رزمندگان توانستند در این عملیات بسیار موفق 2 هزار و چهارصد کیلومتر از خاک ایران را از چنگ بعثیها آزاد کنند. به گفته مسوولین تیپ امام حسین (ع)، عملیات گردان امام هادی (ع) در حفظ اهداف کلی عملیات فتحالمبین و ادامه آن بسیار مهم و سرنوشتساز بوده که متاسفانه کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
او به یاد خاطرهای شنیدنی از عملیات فتحالمبین میافتد و تعریف میکند: «بگذارید خاطرهای از محمدمهدی جاوری بگویم. تعدادی از نیروهای گردان ما شهید و مجروح شده بودند و نیروهای عراقی بالای سر شهدا و مجروحین رفته بودند تا به تک تک آنها تیر خلاص بزنند. در این هنگام سروصدای زیادی به گوش میرسد و سربازان عراقی دیگر به سراغ برادر جاوری نرفته و محل را ترک میکنند. جاوری که به شدت دچار مجروح و دچار خونریزی از ناحیه شکم شده بود، به مدت سه روز و چهارشب در میان شهدا باقی میماند و زنده ماندن او در شرایط حاد منطقه و سرمای هوا و بارش باران به معجزه شبیه بود. پس از عقبنشینی عراقیها حاج حسین خرازی و عباس فنایی با موتورسیکلت وارد منطقه میشوند و وقتی متوجه زنده بودن جاوری میشوند، بوسهای بر بازوی او میزند و جاوری جهت درمان به پشت جبهه منتقل میشود.»
پیروزی بزرگ در عملیات بیتالمقدس
عملیات بیتالمقدس و آزادی خرمشهر در ساعت 30 دقیقه بامداد روز 10 اردیبهشت 1361 به طور همزمان در چند مرحله آغاز می شود. طاوسی که از عملیات آزادی خرمشهر به عنوان پیروزی بزرگ یاد میکند با مسوولیت «فرمانده دسته عملیاتی» در مرحله دوم عملیات شرکت میکند، اما به علت مسمومیت که به عمل جراحی منجر شد نمیتواند در مرحله سوم شرکت کند. پس از عضویت در سپاه پاسداران درمیآید و طی کردن دوره آموزشی اختصاصی برای فرماندهی گردان در پادگان غدیر اصفهان، در سن 18 سالگی با مسوولیت فرمانده گردان در عملیات والفجر مقدماتی شرکت میکند.
عصر روز هفت فروردین 62 در خط پدافندی زید بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه دست مجروح میشود که پس از دوران نقاهت و بهبودی نسبی مجروحیت، در اواخر خرداد 1362 باز به جبهه برمیگردد.
فتح «مارو»
عملیات والفجر چهار در تاریخ 27 مهرماه 1362 در اطراف شهر مریوان انجام میشود. برای اولین بار نیروهای تیپ قمر بنیهاشم (ع) به کردستان اعزام میشوند و به تدریج گردانها و واحدهای تیپ، خود را برای شرکت در عملیات والفجر چهار آماده میکنند و طاوسی نیز با مسوولیت فرمانده گروهان در این عملیات شرکت دارد.
او در ادامه عملیات والفجر هشت را تشریح میکند و میافزاید: «در مرحله اول عملیات والفجر چهار، ماموریت ما انجام عملیات بر روی ارتفاعی به نام «مارو» بود. در این ایام سرد، نیروهای گردان سوار بر کمپرسیهای مایلر به سمت منطقه عملیاتی اعزام شدند و از بالای ارتفاعات به صورت ستونی به طرف اهداف مورد نظر سرازیر شدیم. با عبور از میدان مین که کاملا پاکسازی نشده بود، به طرف سنگر عراقیها بالای ارتفاع حرکت کردیم. هرچند در ابتدای درگیری، نیروهای عراقی مقداری در مقابل ما مقاومت کردند، ولی بسیار زودتر از آنچه تصور ما بود، عقبنشینی کردند و ما با کمترین تلفات موفق به فتح «مارو» شدیم.
عملیات فتح فاو و گردان خطشکن امام حسین (ع)
پس از عملیات والفجر چهار، طاوسی در عملیاتهای خیبر و بدر نیز شرکت میکند که در هر 2 عملیات بشدت مجروح می شود. با توجه به شرایط حاکم بر جنگ و تشدید فشارهای منطقهای و بینالمللی بر ایران، در سال های میانی جنگ، انجام یک عملیات نظامی بزرگ بسیار لازم و ضروری بود. در این شرایط منطقه عملیاتی فاو و اروند رود جهت عملیات آینده مشخص شد و لشگر قمر بنی هاشم (ع) نیز یکی از لشگرهای مهم عملیاتی بود.
طاوسی با اشاره به اینکه در عملیات فتح فاو، گردان امام حسین (ع) به فرماندهی او ماموریت داشت تا به عنوان گردان خطشکن وارد عمل شود و با عبور از اروندرود، یکی از سختترین و پیچیدهترین عملیات های تهاجمی دوران دفاع مقدس را رقم زند، میگوید:«در عملیات فاو، گردان ما مامور بود به عنوان گردان خطشکن از رودخانه اروند به عرض یک کیلومتر عبور کند. در ادامه ماموریت، باید به خط پدافندی دشمن در ساحل مقابل نفوذ میکرد و پس از شکستن خط پدافندی و تصرف مواضع مستحکم عراقیها، در طول ساحل و در عمق نخلستانهای منطقه پیشروی میکرد. با اعلام رمز عملیات توسط شهید زاهدی در ساعت 10 و 15 دقیقه شب، در 20 بهمن ماه 1364 عملیات آغاز شد و در سالگرد دهه فجر گردانهای خطشکن وارد عمل شدند. حرکت پرسرعت قایقها در تاریکی شب و در آن موقعیت عملیاتی که با آتش سنگین نیروهای بعثی همراه بود، فضایی عجیب ایجاد کرده بود.
او ادامه میدهد:«وقتی ماموریت گردان ما با موفقیت انجام شد و به هدف رسیده و در پشت جاده مورد نظر مستقر شدیم، با بیسیم با شهید زاهدی (شهید قدس)، که فرمانده لشکر بود، تماس گرفتم و اطلاع دادم که به جاده موردنظر رسیدهایم و در آنجا پدافند کردهایم. شهید زاهدی که از سرعت عمل گردان ما تعجب کرده بود، باور نمیکرد که به اهداف خود رسیده باشیم. لذا درخصوص ویژگیهای منطقه و حتی ارتفاع و عرض جاده سوالاتی پرسید تا مطمئن شود و من نیز جزئیات دقیق جاده را برای ایشان تشریح کردم.»
خوابی شگفتانگیز
طاوسی به یکی از خاطرات عجیب و شگفتانگیز و در عین حال گنگ و مبهم خود در دوران دفاع مقدس اشاره میکند و ادامه میدهد:«در جزیره مجنون جنوبی در تیرماه 1365، بر اثر انفجار خمپاره عراقی ها که در وسط قایق ما منفجر شد، از ناحیه دست و فک و دندان مجروح شدم و مدتی در بیمارستان شهید بقایی اهواز بستری بودم. با این حال از وضعیت گردان که هنوز در خط پدافندی جزیره مجنون جنوبی مستقر بود احساس نگرانی میکردم. اولین شبی که پس از مجروحیت در جزیره مجنون در بیمارستان بستری بودم، با صحنه عجیبی روبرو شدم. زیرا در نیمه های شب در حالت نیمه بیهوشی بیدار شدم و متوجه شدم محمدرضا یونسی که یکی از فرماندهان دستههای عملیاتی گردان بود، در راهرو بیمارستان ایستاده و با نگرانی به من نگاه میکند. اما من هرچه تقلا کردم متوجه به هوش آمدن من بشود و بیاید بالای سرم، نیامد و فقط با نگرانی به من چشم دوخته بود. عصر روز بعد وقتی فرماندهان گردان به عیادتم آمدند وقتی سراغ او را گرفتم گفتند محمدرضا شهید شد.»
حج خونبار و اعلام برائت
با توقف عملیات کربلای 4 و ناکامی رزمندگان در این عملیات، نیروهای بعثی تا مدتی مناطق پشت جبهه و شهرهای آبادان و خرمشهر را به طور پیاپی بمباران میکردند. بنابراین به دستور فرماندهان، نیروها سریعا از منطقه خارج شده و پس از 2 هفته در منطقه شلمچه، عملیات موفق کربلای 5 را انجام دادند که شرح آن خارج از حوصله این نوشتار است. احمدرضا طاوسی برای چندمین بار در این عملیات نیز مجروح شد.
طاوسی تعریف میکند: «در اوائل سال 1366 و در حالی که مشغول درمان و معالجه پس از مجروحیت در کربلای 5 بودم، از طرف لشکر قمر بنیهاشم 2 نفر به سازمان حج و اوقاف معرفی شدند تا به حج تمتع اعزام شوند که یکی از آن ها من بودم. طبق روال معمول پس از قرائت بیانیه مراسم برائت از مشرکان، حجاج به راهپیمایی خود به طرف مسجدالحرام ادامه دادند. در بین راه بود که صدای تیراندازی شنیده شد و ماموران سعودی پس از درگیری با سیل جمعیت در حال حرکت، در همان دقایق اولیه اقدام به تیراندازی به طرف جمعیت حجاج کرده بودند که در آن لحظه همه ما از این اقدام غیرمنتظره سعودیها کاملا غافلگیر شده بودیم. اگرچه در خصوص علت این حادثه خونبار، هیچگاه توضیح مستدلی توسط مسوولان عربستان سعودی ارائه نشد، اما آنچه دراین باره میتواند مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد، شامل 2 موضوع کاملا متفاوت است. از یک طرف، این حادثه در شرایطی اتفاق افتاد که یک اجماع جهانی جهت جلوگیری از پیروزی ایران در جنگ تحمیلی شکل گرفته بود. زیرا در همین ایام قطعنامه 598 شورای امنیت، با حمایت آمریکا و با هدف جلوگیری از موفقیت ایران در جنگ تحمیلی به تصویب رسیده بود. علاوه بر این، همزمان با صدور قطعنامه 598، اولین ناوگان نظامی امریکا نیز جهت اسکورت نفتکشهای کویتی وارد خلیج فارس شده بود. لذا در این شرایط عربستان سعودی تلاش میکرد تا با یک اقدام فوری و غیرمنتظره جمهوری اسلامی را تحت فشار بیشتری قرار دهد. از طرف دیگر، نگرانی سعودیها از بابت گسترش بیداری اسلامی و نفوذ انقلاب اسلامی ایران در بین کشورهای مسلمان منطقه و جهان اسلام قابل توجه بود. بنابراین مسوولان عربستان دریافته بودند که این بیداری اسلامی مشکلاتی را برای حکومتهای وابسته به ابرقدرت به دنبال خواهد داشت و دنبال راه و چاره مقابله با آن بودند و کشتار حجاج بی دفاع نیز در همین راستا انجام شد.
حاج احمدرضا طاوسی، در اسفند سال 1366 با مسوولیت واحد عملیات تیپ بقیه الله در عملیات والفجر 10 در منطقه حلبچه شرکت میکند و پس از پایان عملیات به ستاد نیروی زمینی سپاه منتقل میشود. همچنین در روزهای پایانی جنگ در عملیات مرصاد که در مقابل تهاجم منافقین به مرزهای غربی کشورمان صورت گرفت حضور مییابد و پس از شکست تهاجم عراقیها در جنوب و تهاجم منافقین در غرب، با آتش بس بین 2 کشور، ادامه تحصیل میدهد و مدرس دانشگاه میشود. حالا دیگر خبری از پرسه زدن دانشجوها هم نیست. باد خنک بهاری میوزد و و با نزدیک شدن به غروب آفتاب، حاج احمدرضا احساس سرما میکند و کلامش را با این جمله به پایان میبرد که در دوران دفاع مقدس حمایت و پشتیبانی مردم باعث شد که نظام جمهوری اسلامی، در آن شرایط حساس بتواند این بحران بزرگ را مدیریت کند و با موفقیت جنگ را پشت سر بگذارد.
0 نفر