خاطرات منتشرنشده رهبر انقلاب از مقاطع حساس دهه 60
کتاب «روایت رهبری» سه رویداد تعیین حضرت امام خمینی (ره) به رهبری نظام اسلامی، تعیین آیتالله منتظری به رهبری آینده و سپس برکناری ایشان و نهایتا تعیین حضرت آیتالله خامنهای به رهبری را واکاوی کرده است.
به گزارش مشرق، در کتاب «روایت رهبری: مناسبات جمهوریت و اسلامیت» نوشته سید یاسر جبرائیلی که سال گذشته از سوی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله العظمی منتشر شد، برای نخستین بار خاطراتی از رهبر انقلاب مربوط به مقاطعی حساس از دهه 1360 شمسی آمده است که این گزارش به مرور این خاطرات می پردازد.
کتاب «روایت رهبری» به هدف تبیین الگوی تعیین رهبر در نظام جمهوری اسلامی نگاشته شده و سه رویداد تعیین حضرت امام خمینی (ره) به رهبری نظام اسلامی، تعیین آیتالله منتظری به رهبری آینده و سپس برکناری ایشان، و نهایتا تعیین حضرت آیتالله العظمی خامنهای به رهبری را واکاوی کرده است.
در این کتاب علاوه بر خاطرات اختصاصی و منتشر نشده از رهبر انقلاب، برای نخستین بار از برخی اسناد مهم تاریخی نظیر مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی و مذاکرات شورای انقلاب استفاده شده است.
حساب ویژه انقلاب اسلامی روی آقای منتظری
از همان ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، هرگاه این پرسش مطرح میشد که پس از امام خمینی چه کسی شایستگی به دست گرفتن سکان هدایت انقلاب را دارد، اذهان متوجه آیتالله منتظری میشد و همین نقطهی امید، مخالفان و دشمنان نظام را ناامید و ناراحت ساخته بود. آقای هاشمی رفسنجانی میگوید: «برای همهی ما، یعنی سران و امام، روشن بود که بنا است اگر حادثهای پیش بیاید، آقای منتظری را جایگزین کنیم.»
جانشینی آیتالله منتظری به اذهان محدود نماند و شرایط خاص امام و کشور باعث شد این مسئله به افعال و اقوال شخصیتهای مهم کشور نیز راه یابد. تا جایی که پس از تثبیت ولایت فقیه بهعنوان یکی از اصول قانون اساسی، تلاشهایی نیز برای مطرح کردن آیتالله منتظری بهعنوان ولیفقیه پس از امام (قدسسره) آغاز شد و حتی در سال 1358، مرحوم سیداحمد خمینی، فرزند امام (قدسسره)، بحث قائممقامی ایشان را برای رهبری مطرح کرد. آیتالله خامنهای دراینباره میگویند: «از اویل انقلاب ما سعیمان بر این بود که برای ایشان [آیتالله منتظری] یک تمیز و تشخصی را هم فرض کنیم، هم تحقق ببخشیم. بعضیهای دیگر هم این را که ماها در این فکر هستیم احساس کرده بودند. یک عده هم ناراحت بودند. من یادم است در یک جلسهی شورای انقلاب یکی از همین آقایان عضو نهضت آزادی که جزو شورای انقلاب بود، رو کرد به من و بعضی دیگر و گفت: «آقای خمینی نوکرش هم هستیم، اما اگر شما بخواهید بعد از آقای خمینی، منتظری، پنتظری، بگذارید، ما قبول نمیکنیمها!».
این مربوط به آن اوایل است که هنوز شورای انقلاب بود و ماها عضو شورای انقلاب بودیم. یعنی افراد حس میکردند که ماها روی آقای منتظری یک حساب ویژهای باز کردهایم. البته این به معنای این نبود که آقای منتظری برای این کار یک شخصیت کامل و تمامعیار بود؛ نه، ضعفهای آقای منتظری را ماها بیش از دیگران میدانستیم و فاصلهی بین ایشان و امام را ماها میدانستیم.».
از سویی به نظر میرسید از نظر آیتالله خامنهای، آیتالله منتظری در بین «عناصری که در انقلاب هستند، از لحاظ سنی و دورهی درسی از بقیه جلوتر بود و جزو کسانی هم بود که در جریان مبارزات وسط میدان بود» و از سوی دیگر دارای نقاط ضعفی از جمله نفوذ افراد ناصالح در بیتش بود که امثال ایشان امیدوار بودند بتوانند آنرا برطرف کنند که برخی از این تلاشها در صفحات پیش رو بازگو میشود.
میخواستند مسئله رهبری را با غوغاسالاری تمام کنند
طرح و پیگیری این ایده در داخل و خارج مجلس خبرگان که «نیازی به تشکیل مجلس خبرگان برای شناسایی رهبری نیست.»، گروهی از دلسوزان نظام را بشدت نگران کرده بود؛ چه، مجلس خبرگان یکی از ارکان اصلی نظام جمهوری اسلامی بود و این تهدید وجود داشت که از دور خارج شدن مجلس خبرگان بهعنوان مرجع تشخیص رهبری، فرایند نهادینه شدن ساختار سیاسی نظام را با چالشهایی اساسی مواجه سازد. اتفاقاتی نظیر آنچه در نشست سالانهی دفتر تحکیم وحدت در سال 1363 افتاد و اعلام شد این تشکل اجازه نخواهد داد که انتخاب آیتالله منتظری توسط خبرگان انجام شود، این خطر را بسیار جدی کرده بود.
آیتالله خامنهای روایت میکنند: «من احساس کردم که جمعی در صددند مسئلهی رهبری بعد از امام را با غوغاسالاری تمام کنند. ممکن هم بود آن شخص به نظر آنها همان آقای منتظری باشد اما دوست میداشتند که این کار تحت ضابطه نیاید [بلکه] با هیاهو و هایوهوی یک نفر را بگذارند، بعد هم با تبلیغات، قضیه را تمام کنند. من خوفم این بود.
[بنابراین] میخواستم این قضیه به شکل قانونی و منضبط تحقق پیدا کند تا اینکه جایی برای غوغاسالاری نباشد. چیزی که من را در این احساس بیشتر دچار سوءظن میکرد این بود که بعضی از کسانی که در جلسه با این قضیه مخالفت کردند جزو کسانی بودند که آن روز معروف بودند به جریان چپ. میدانید دیگر، سال 63 و 64 بعضی از اینها، افراد خیلی تند فعال تبلیغاتچی بودند. جماعت خیلی فعالی بودند، از لحاظ تبلیغات هم خیلی تبلیغات میکردند و فعالیتهای زیادی میکردند و هیاهو زیاد داشتند. چند نفر از اینها که دو نفرشان الان یادم است البته اسم نمیآورم با اینکه این کار در مجلس خبرگان انجام بگیرد در جلسه مخالفت میکردند که به احتمال زیاد در صورتجلسات منعکس است. لذا بود که در این قضیه خیلی اصرار ورزیدم [که] ما باید این کار را با ضابطه تمام کنیم.».
بر این اساس و به منظور مقابله با حاکمیت غوغاسالاری و ساختارشکنی و صیانت از قانون اساسی و تحکیم فرایند قانونی انتخاب رهبر آینده توسط مجلس خبرگان، در روز بیستوچهارم تیرماه 1364، در جلسهی چهارم سومین اجلاسیهی خبرگان، طرحی توسط آیتالله خامنهای دربارهی شناسایی رهبر آینده تنظیم و با امضای چهل نفر از اعضا تقدیم هیئت رئیسه شد.
اصرار آیت الله منتظری برای استفاده از سیدمهدی هاشمی در سپاه
با پیروزی انقلاب اسلامی مهدی هاشمی از زندان بیرون آمد و علیرغم اینکه بهعنوان یک مجرم و یا لااقل متهم به قتل شناخته میشد، باتوجهبه شرایط سالهای اول پیروزی انقلاب و در پناه حمایتها و اصرار آیتالله منتظری، توانست به مسئولیت واحد نهضتهای آزادیبخش سپاه پاسداران برسد. اما هنگامی که امام (قدسسره) متوجه حضور او در سپاه شدند، بلافاصله به مقامات اطلاعات سپاه دستور دادند مراقب او باشند.
حضرت آیتالله خامنهای، که در آن هنگام سرپرستی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را به عهده داشتند، دربارهی اصرار آیتالله منتظری برای استفاده از مهدی هاشمی در سپاه میگویند: «من یادم است یک روز در همین محل مجلس شورای اسلامی سابق، که آن وقت جلسات شورای انقلاب، آنجا تشکیل میشد، ناهار خورده بودیم و داشتیم میرفتیم بالا. من و آقای منتظری با هم داشتیم میرفتیم. پلهها هم شلوغ بود. آقای منتظری به من گفت که شما چرا از آقا مهدی در سپاه استفاده نمیکنی؟ از آقا مهدی استفاده کن! در سپاه، یک جای خوبی بگذارش! من گفتم آخر من [نسبت به] آن قضیهی قتل شمسآبادی، دلم چرکین است. ایشان گفت آقا، قضیه اینجوری نیست که شما خیال میکنی. شروع کرد دفاع مفصلی از او کردن. من هم به اعتماد حرف آقای منتظری، سید مهدی را آوردم در سپاه.»
البته در اوایل حضور سید مهدی هاشمی آیتالله خامنهای با سپاه ارتباط سازمانی داشتند و بنابراین به کارهای او اشراف داشتند. به همین دلیل بود که سید مهدی هاشمی خود قبل از اعدام نامهی مفصلی به ایشان نوشته و به خطاهای خود اعتراف کرده بود. حضرت آیتالله خامنهای میگویند: «او نوشته بود ما تا وقتی با شما مرتبط بودیم کارهایمان درست بود، مرتب بود؛ از وقتی از شما جدا شدیم، متأسفانه دچار انحراف شدیم و کار ما به اینجاها رسید. حالا چه قدر درست بود، این را دیگر من نمیدانم.»
حضور سیدمهدی در بیت آیتالله منتظری مانع تصمیم خبرگان نشد
سیدمهدی هاشمی اگر فرد فاسد، منحرف و قاتلی بود و حتی اگر همهی اعضای خبرگان اشراف کاملی به سابقهی وی داشتند، صرف حضور وی در بیت آیتالله منتظری، دلیلی بر صلاحیت نداشتن آیتالله منتظری برای رهبری آینده نبود. یک فرد منحرف به بیت یک شخصیت مهم راه یافته بود و باید تلاش میشد آیتالله منتظری از زیر نفوذ وی خارج شود.
آیتالله خامنهای در اینباره میگویند: «من خوب واقف بودم [به اینکه] آن کسانی که حول و حوش آقای منتظری بودند، چکار دارند میکنند و [اینکه] آنها بر ذهن آقای منتظری تسلط داشتند. این را میدانستیم منتها این از اینکه ما نسبت به آقای منتظری یک چنین تصمیمی بگیریم مانع نمیشد. ما سعیمان بر این بود بلکه آقای منتظری را از زیر نفوذ آنها خارج کنیم یا ایشان را از آنها جدا کنیم یا تصمیمات آنها را خنثی کنیم که در خیلی موارد معدودی هم احتمالا شده بود اما اغلب موارد نمیشد یعنی آنها بر ذهن آقای منتظری تسلط داشتند. بنابراین ما میدانستیم که گروهی حول و حوش ایشان هستند و دارند فعالیت میکنند. البته آنچه بعدها با دستگیری سید مهدی هاشمی آشکار شد، نه. برای ما معلوم نبود که اینها یک گروه سازمانیافتهی منظمی هستند که مقدمات حتی حرکت مسلحانه را برای یک روزی دارند فراهم میکنند. این برای ما روشن نبود اما اینکه اینها گروه خطرناکی هستند و خیلی خود رأیند، تندرواند چرا، برای ما روشن بود.»
تصور اینکه امام مخالف رهبری آیتالله منتظری است، ممکن نبود
تصور اعضای خبرگان این بود که امام (قدسسره) آیتالله منتظری را برای رهبری آینده در نظر دارند و برای مقابله با پیشامدهای ناگوار، باید در اسرع وقت، وظیفهای را که قانون اساسی در این زمینه به دوششان گذاشته، انجام دهند؛ لذا مسئله بهقدری برای خبرگان بدیهی است که برای اقدام خود نهتنها نیازی به مشورت با امام (قدسسره) نمیبینند، بلکه هم در بیان فضایل آیتالله منتظری، و هم اساسا در تبیین صلاحیت ایشان برای رهبری انقلاب، محور استدلالها، تأییدات امام (قدسسره) است. فراتر از این، اعضای خبرگان تصمیم دربارهی رهبری آینده در زمان حیات امام (قدسسره) را ازاینجهت یک مزیت میدانند که این انتخاب، تأیید امام (قدسسره) را نیز به همراه خواهد داشت. حضرت آیتالله خامنهای میگویند: «ماها اصلا فکر نمیکردیم که امام با این قضیه مخالف باشد. ما خیلی بعدها نه اینکه همان وقت هم بلافاصله شنیدیم که امام مخالف بودهاند.
قضیهی آقای محمدی گیلانی و ملاقاتش با امام و پیغام به آقای هاشمی رفسنجانی را من سالها بعد شنیدم. اصلا گمان نمیکردیم امام با این قضیه مخالفتی داشته باشد. فکر میکردیم این چیزی است که حتما امام [با آن] موافق است. شاید اگر کسی آن وقت میگفت امام مخالف است، ردش میکردیم که چطور چنین چیزی ممکن است؟ به نظر ما این کار کاملا یک کار درست، یک پیشبینی منطقی برای آینده بود.»
آقای محمدی گیلانی آیتالله منتظری را در قواره رهبری نمیدید
آقای محمدی گیلانی از اعضای خبرگان بجد مخالف انتخاب آیتالله منتظری به رهبری بود و تصمیم گرفت پیش از برگزاری اجلاسیهی فوقالعاده برای این انتخاب، موضوع را با امام (قدسسره) در میان بگذارد. ایشان با دفتر امام خمینی (قدسسره) تماس گرفته و درخواست ملاقات کرد. آن ایام دفتر امام (قدسسره) اعلام کرده بود که ایشان تا پانزده روز ملاقات ندارند؛ با این وجود آقای محمدی گیلانی اصرار کرد که مطلبی واجب و ضروری دارد و اجازهی ملاقات یافت. در این دیدار، ایشان خدمت امام اطلاع داد که قرار است موضوع آیتالله منتظری در خبرگان مطرح شود و درخواست کردند این اتفاق نیفتد. آقای محمدی گیلانی به امام عرض کرد که به آیتالله منتظری ارادت دارد، نزد ایشان درس خوانده است، ایشان را عابد و زاهد میداند، اما این خصوصیات برای رهبری کافی نیست.[1]
آیتالله خامنهای دربارهی مخالفت آقای محمدی گیلانی با انتخاب آیتالله منتظری به رهبری و ملاقات وی با امام (قدسسره)، نقل میکنند: «علت اینکه آقای محمدی گیلانی از امام سؤال میکند [این بود که] خودش با این قضیه موافق نبود. این را ما در سالهای بعد از رحلت امام فهمیدیم. [این را] آقای محمدی گیلانی به خود من یک وقت گفت. مضمون حرف ایشان این بود که من آقای منتظری را اصلا در قوارهی رهبری نمیدیدم. بعد ایشان خاطرهای نقل کرد که روزی با آقای منتظری سر یک قضیهای صحبتی میشود.
آقای منتظری حرفی میزند که میگفت من اصلا مبهوت ماندم که این حرف چطور از دهان یک آدم مسن عاقل فاضلی ممکن است دربیاید. میگفت حیرت کردم. لذا ایشان میگفت من اصلا آقای منتظری را در این قوارهها نمیدانستم. البته آقای منتظری فاضل است اما شخصیت ایشان با شخصیت رهبری متناسب نیست. معلوم میشود این در آن وقت در ذهن ایشان بوده. علت این هم که به امام مراجعه میکند همین نقطه بوده... ما خیلی بعدها نه اینکه همان وقت هم بلافاصله شنیدیم که امام مخالف بودهاند. قضیهی آقای محمدی گیلانی و ملاقاتش با امام و پیغام به آقای هاشمی رفسنجانی را من سالها بعد شنیدم».
آیتالله خامنهای میگویند امام (قدسسره) حتی در ملاقاتهای خصوصی خود با ایشان نیز در زمینهی مخالفت خود با انتخاب آیتالله منتظری و پیامی که از طریق آقای محمدی گیلانی به آقای هاشمی داده بودند، مطلبی نگفتند.
آیت الله منتظری چگونه «قائم مقام» شد؟
افشای تصمیم خبرگان و حوادث متعاقب آن، ماهیت این تصمیم را از یک «آیندهنگری درون سازمانی» عملا به یک «نهادسازی جدید» در ساختار جمهوری اسلامی تغییر داد. اندک اندک بیت آیتالله منتظری، اطرافیان ایشان و برخی رسانهها، عنوان «قائممقام رهبری» را برای ایشان جعل کردند و عملا جایگاهی در ذیل امام و صدر سایر ارگانهای کشور برای آیتالله منتظری ایجاد شد. شعارهایی نظیر «قائممقام رهبری، آیت حق منتظری» نیز اندک اندک فراگیر شد و به تثبیت این جایگاه کمک کرد.
آیتالله خامنهای دربارهی جا افتادن عنوان «قائممقام رهبری» بهجای «رهبری آینده» برای آیتالله منتظری میگویند: «آقای منتظری همان وقتی که اسم قائم مقام رهبری را هم نداشت، در همان کارهایی که از شئون امام و شئون رهبری است، خودسرانه دخالت میکرد؛ در دادگاهها دخالت میکرد، در دانشگاهها دخالت میکرد، نماینده میگذاشت، امام جمعه میگذاشت، برمیداشت، خیلی کارها میکرد دیگر. طبعا بعد از قضیهی جانشینی رهبری در آینده، این کارها از طرف ایشان یا شاید تعبیر درستتر این است که بگوییم از طرف آن تشکیلاتی که پشت سر ایشان بود و بیت ایشان، بیشتر و قویتر شد. لذا عملا ایشان شد قائم مقام رهبری، یعنی منصب گرفت.
در آن اوقاتی که یک مقدار اختلافاتی بر سر مسائل دولت بین مسئولین کشور و ایشان پیش آمده بود، گاهی هم بین ماها همین مطرح میشد که آخر ایشان به عنوان قائم مقام دارد عمل میکند با چه موضع قانونی؟! لکن روی این مسئله حساس نبودیم، چون فکر میکردیم که بالاخره اینها کارهایی است که در آینده در اختیار ایشان خواهد بود. قبلا هم که ایشان از این کارها مقداری میکرده، حالا هم ادامهی آن است. لذا خیلی حساس نبودیم.»
نقش سیدمهدی هاشمی در اختلافات شیعیان افغانستان
با خودسریهای جریان سیدمهدی هاشمی در امور خارجی کشور، نهضت مقاومت شیعی در افغانستان دچار اختلاف و جنگ داخلی شد و فعالیتهایی هم در عربستان و برخی کشورهای اروپایی صورت گرفت که مغایر با سیاستهای تعیینشدهی انقلاب اسلامی در زمینهی بینالملل بود و هزینههای سنگینی به نظام تحمیل کرد؛ بهگونهای که آیتالله خامنهای رئیسجمهور وقت در خطبههای نماز جمعهی تهران، نسبت به این اقدامات موضعی صریح و علنی گرفت: «ما برای اشاعهی نظرات و ایدههای سیاسی خودمان از روشهای گوناگونی که تصور میشود، استفاده نمیکنیم. نمیخواهیم بهزور و با ارتباطات مخفی آرمانهای انقلاب را به ملتها تزریق کنیم.». آیتالله خامنهای دربارهی اقدامات سیدمهدی هاشمی در مسئلهی افغانستان میگویند: «ممکن است که ایشان در کار افغانستان رسما نماینده نداشت اما همین سیدمهدی و اینها به پشتوانهی ایشان در مسائل افغانستان دخالت میکردند.
اصلا شکلگیری اختلافات در درون شیعه و گروههای شیعه از همان زمان است. در افغانستان اینها از چند گروه یک گروه تند خشنی تشکیل دادند که حتی گفته میشد بعضیها را سر به نیست میکنند. بقیهی گروهها را بکلی نفی میکردند، از صحنه خارج میکردند، جلوی کمک به آنها را میگرفتند. کارهای عجیبی داشتند.»
رابطه خیلی خوب آیتالله خامنهای با آیتالله منتظری
جریان تند و افراطی سیدمهدی هاشمی، در مقطعی در صدد از بین بردن جامعهی مدرسین حوزهی علمیهی قم نیز برمیآید؛ اما با مقاومت و ممانعت آیتالله خامنهای مواجه میشود و شاید از همین مقطع به بعد است که پروژهی تخریب و حذف ایشان را نیز آغاز میکند. آیتالله خامنهای میگویند:
«من از اولی که با این جماعت برخورد کردم، نقاط منفی در آنها دیدم. اینها همان کسانی بودند که دادگاههای انقلاب اصفهان را درست کردند و چند تا از عناصرشان کارهای بسیار بد کردند. مهندس بحرینیان را کشتند. میدیدم آدمهای صادقی نیستند. همهی نگاههایشان نسبت به امام و نسبت به مسائل اساسی انقلاب، نگاههای بدبینانه بود. نسبت به آقای بهشتی خیلی بدبین بودند و فحاشی میکردند. به آقای مطهری فحاشی میکردند. اینها اصلا از اول پایهی کارشان را اینجوری گذاشته بودند. ما به اینها خوشبین نبودیم. بعد هم همان اول کار به جان جامعهی مدرسین افتادند و علیه جامعهی مدرسین [فعالیت میکردند.]»
هر چند آیتالله خامنهای نسبت به برخی از اعضای جامعهی مدرسین نظراتی داشتند اما با نحوهی برخورد باند مهدی هاشمی مخالف بودند. آیتالله خامنهای روایت میکنند: «این را که باید آنها را نابود کرد، هر کار اینها میکنند، آدم باید بکلی برخلافش حرف بزند و نظر بدهد، من قبول نداشتم. لذا یکبار که برای سمینار ائمهی جمعه رفتیم قم، رفتیم خانهی ایشان [آیتالله منتظری]. من قم که میرفتم، همیشه خانهی آقای منتظری وارد میشدم. آن بار هم بغل خانهاش یک خانهای بود که آنجا رفتیم. صبح زود دو نفر از اطرافیهای نزدیک آقای منتظری از من وقت گرفتند که بیایند با من ملاقات کنند. گفتند یک کار واجب فوری داریم.
آمدند پیش من. بعد گفتند جامعهی مدرسین را باید از بین برد. آن کسی هم که در مقابل اینها باشد، باید یک «ریش» تعبیرشان این بود باشد، یعنی یک آدم مثلا جاافتادهی مسنی باشد و برای همین هم بایستی فلانی را یک عالمی را اسم آوردند بزرگش کنیم تا او بتواند به جان جامعهی مدرسین بیفتد. آمده بودند این را با من درمیان بگذارند. من به آنها گفتم خب اول بدانیم که چرا باید جامعهی مدرسین را از بین برد تا بعد دنبال آن ریشی باشیم که آن را میخواهد از بین ببرد.
اینها از حرف من تعجب کردند. این را هم ضمنا بگویم که در این مجموعه، عناصری بودند که از قبل از انقلاب من را میشناختند، بعضیشان هم به من خیلی علاقه و ارادت داشتند. میآمدند مشهد درس تفسیر ما و برمیگشتند. من را به عنوان آدمی که در کار مبارزه صادقانه عمل میکند، میشناختند. بعضیهای دیگر از رفقای ما را اصلا قبول نداشتند. آنها را در کار مبارزه خیلی صادق نمیدانستند. اینها با آن دید به من نگاه میکردند و بنده را خودی مثلا فرض میکردند. بعد که دیدند من حتی در اصل نابودکردن جامعهی مدرسین چیز به این واضحی [از نظر آنها] حرف دارم، فهمیدند که نه، من خودی نیستم. غرض این است که من با آنها یک سوابق این جوری داشتم. لذا از آنها هیچ وقت خوشم نمیآمد. تحت تأثیر حرف آنها هم قرار نمیگرفتم. در حالیکه بعضی از همین مسئولینی که در رأس امور بودند، ولو از روی اجبار، و با اینکه خیلی هم آنها را قبول نداشتند، اما بالاخره ملاحظه میکردند، و بعضیها هم واقعا حرفهای آنها را قبول میکردند.»
باند مهدی هاشمی پس از اینکه نتوانست همراهی آیتالله خامنهای را جلب کند، دست به اقداماتی با هدف حذف ایشان زد. توزیع شبنامههایی با عناوین جعلی «جمعی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی» و «حافظان انقلاب اسلامی» علیه آیتالله خامنهای از جملهی این اقدامات بود. حجتالاسلام ریشهری وزیر وقت اطلاعات دو مقطع را برای این اقدامات تخریبی برمیشمارد: «در مقطع نخست _ که شامل دورهی اول ریاستجمهوری ایشان است _ لبهی تیز حمله، در ظاهر متوجه وزارت امور خارجه و نقش آن در ارتباط با نهضتها است، ولی هدف اصلی، تعرض به آیتالله خامنهای بهعنوان مسئول اصلی سیاستهای تعیینشده در باب برخی از نهضتهای آزادیبخش است. در مقطع دوم _ که از دورهی دوم ریاستجمهوری ایشان شروع میشود _ برخوردها صریحتر شد، بیشتر در پوشش حمایت از دولت قرار میگیرد؛ گرچه در این مقطع نیز حملات مستقیم ادامه یافت و حتی بعضا از موضع و جایگاه نهضتهای موجود در ایران، صورت گرفت، ولی شاخصهی اصلی این مقطع، همان تعرض مستقیم بود.».
این اقدامات تخریبی در داخل بیت آیتالله منتظری نیز پیگیری میشد، اما این شبکهی نفوذ علیرغم سمپاشیهای فراوان نتوانست رابطهی دوستانهی آیتالله خامنهای و آیتالله منتظری را مخدوش کند. آیتالله خامنهای میگویند: «بیت ایشان با من خیلی برخوردهای از روی سرسنگینی و ناخشنودی داشت منتها من چون روابطم با آقای منتظری خیلی خوب بود و ارتباطاتمان نزدیک بود، اصلا به آنها اعتنا نمیکردم.»
آیتالله خامنهای میافزایند: «ما جلسات مشترک در قم در منزل آقای منتظری زیاد داشتیم. روابطمان هم چون دوستانه و خصوصی و صمیمانه بود، جلسات غالبا به صورت جلسات کاری نبود. ما برنامهمان این بود که هرازگاهی یک بار میرفتیم قم تا دربارهی مسائل جاری کشور با آقای منتظری گفتگو کنیم. هم تنها میرفتیم، هم با هم [سران قوا] میرفتیم. البته این گفتگوها مختلف بود؛ گاهی برای کسب نظر ایشان در یک مسألهای بود، گاهی برای دادن خبرهایی از اوضاع جاری کشور به ایشان بود، گاهی برای شنیدن انتقادها و نظراتی که ایشان داشت و مایل بود با ماها درمیان بگذارد بود. میرفتیم، یکی دو ساعت آنجا بودیم، اگر مثلا وقت شام بود، شام میماندیم، قبلش بحث میکردیم، بعدش بحث میکردیم. همه جور بحث میشد.
گاهی بحثهای تند میشد، مثل جلسات معمولی خود ماها با همدیگر هم که همین جور بود. گاهی بحثهای تند و همراه با عصبانیت و مجادله و محاجه بود، گاهی نه، بحثهای خیلی دوستانه بود، گاهی شوخی و طنز و این چیزها بود. مختلف بود. این مضمون و محتوای جلسات گوناگون بود، متنوع بود و همه جور بود.»
جلسهای تلخ در محضر امام پس از اعتصاب آیتالله منتظری
به دنبال بازداشت سیدمهدی هاشمی، آیتالله منتظری دست به اعتصاب زد، درس خود را تعطیل و ملاقاتهایش را قطع کرد؛ بهنحویکه مسئولان ردهی اول کشور نیز اجازهی ملاقات با وی را نیافتند. این اقدام آیتالله منتظری، موجب فضاسازی گستردهای از سوی رسانههای بیگانه علیه نظام شد و از این ماجرا با عنوان «چنددستگی در سطح رهبری» یاد کردند. در داخل کشور نیز با هدایت بیت آیتالله منتظری، اعلامیههای متعددی در دفاع از سیدمهدی هاشمی توزیع شد. وزیر وقت اطلاعات میگوید: «اعتصاب قائممقام رهبری - فردی که تاکنون بهعنوان نفر دوم در نظام جمهوری اسلامی شناخته میشد _ اینک او را در سویی و بخشی از بدنهی اجرائی نظام (و در واقع حضرت امام) را در سوی دیگر نهاده بود. عدم امکان بازگویی بسیاری از مسائل، بر پیچیدگی اوضاع افزوده بود. افراد زیادی تحت تأثیر این شرایط، دچار تردیدی عمیق شده بودند.».
در چنین شرایطی، نزدیکان امام (قدسسره) و دلسوزان آیتالله منتظری تلاش زیادی کردند که اعتصاب آیتالله منتظری شکسته شود. از جمله اینکه سران قوا به قم و نزد آیتالله منتظری میروند تا ایشان را از این تصمیم منصرف کنند، اما موفق نمیشوند. آیتالله خامنهای نقل میکنند «در آن جلسه محور حرف، اعتصابی بود که آقای منتظری کرده بود و تلاشی بود برای شکستن این اعتصاب. همه میگفتیم این کار مصلحت نیست، کار درستی نیست، اینجور منعکس میشود که شما به خاطر اعتراض به یک روال قضایی چون به خودتان مربوط است، قهر کردهاید و جنجال را به جامعه میکشانید.
یک قضیهی موردی است که عمومیاش میکنید. آنچه ما به ایشان میگفتیم، واقعا اشکالاتی بود که بر ایشان وارد بود، ایشان هم جواب درستی برای اینها نداشت. ولی خب در عین حال ادامه دادند دیگر.» آیتالله خامنهای همچنین اشاره میکنند: «البته این را هم بگویم، که ما هم یک بار رفتیم قم که احتمالا قبل از این جلسه [جلسه در محضر امام (قدس سره)] بود تا آقای منتظری را از این تصمیمش منصرف کنیم؛ و نشد. اصلا ایشان زیر بار نرفت و گفت من با هیچ کس ملاقات نمیکنم.»
نهایتا جلسهای در منزل حاج احمد خمینی در محضر امام (قدسسره) و با حضور سران قوا، نخستوزیر وقت و آیتالله منتظری در رابطه با این موضوع برگزار شد. مرحوم حاج احمد خمینی بعدها در نامهای خطاب به آیتالله منتظری دربارهی این جلسه نوشت: «امام (قدسسره) با تواضع بسیار از شما خواستند که اعتصاب خود علیه نظام را بشکنید. به شما گفتند: «آیا شما ماها را دشمن خود میدانید؟ یقینا این را نمیتوانید بگویید.». بعد با حالت بسیار صمیمی و گرم فرمودند: «من از شما خواهش میکنم که این کارها را کنار بگذارید و مشغول کار خود شوید.». قبول نکردید.
فرمودند: «من ارادت به شما دارم. من مخلص شما هستم. از این مرید و مخلص خود قبول بفرمایید و به کار خود مشغول شوید.». با کمال خشونت گفتید: «لایکلف الله نفسا الا وسعها». در این هنگام من به دوستان نگاه کردم. دیدم همگان از شرم و حیا سرهایشان را پایین انداختهاند و آقای خامنهای، اشک در چشمانش بود.».
آیتالله خامنهای روایت میکنند: «از جمله چیزهایی که در همین جلسه مطرح شد و جزو حرفهای امام بود این بود که امام گفتند: «یک وقتی در مشهد بین مرحوم حاج شیخ علیاکبر نهاوندی و آمیرزا علیاکبر نوقانی اختلاف شدیدی شد. حاج شیخ علیاکبر نهاوندی خب ملای معروف مشهد بود و پیشنماز مسجد گوهرشاد و پیرمرد و معروف بود. آمیرزا علیاکبر نوقانی ملای بزرگی بود، اما آن معروفیت را در حوزه نداشت.
گفتند آقای بروجردی من را فرستاد مشهد بروم ببینم قضیه چیست و مسأله را حل و فصل کنم. ایشان گفتند من رفتم مشهد، تحقیقاتی کردم. بعد رفتم پیش آمیرزا علیاکبر نوقانی و گفتم ولو حق با شما باشد اما امروز آقای حاج شیخ علیاکبر نهاوندی مثل یک منارهای است در مشهد و فرد شاخصی است و مقابله و مبارزهی شما با ایشان مصلحت نیست. و حالا من به شما [آیالله منتظری] میگویم که حالا شما منارهای هستید، شاخص هستید و مناسب نیست که لطمه بخورید یا با این اصرار و پیگیری لطمه بزنید به خودتان.» اینجا البته یک قدری اطراف تشبیه فرق میکند، اما امام از این استفاده کردند.»
آیتالله خامنهای دربارهی این جلسه نقل میکنند: «در آن جلسه امام به ایشان اصرار میکردند که شما این کار را نکنید. لحن امام در آن جلسه خیلی لحن ملایم و مهربانانهای بود. لحن آقای منتظری تند و ستیزهگرانه بود. من یادم نمیرود، امام آن شب بیحال هم بودند، همین طور یک وری به بالشی تکیه داده بودند. آقای منتظری هم طرف چپ ایشان با یک فاصلهای نشسته بود. من هم تقریبا رو بروی ایشان بودم و دوستان هم نشسته بودند. امام میگفتند نه، مصلحت نیست، کارهایتان را شروع کنید، ادامه بدهید، ایشان هم قرص و محکم میگفت نه. هی امام استدلال میکردند، وجهی ذکر میکردند، ایشان با یک لحن تندی جواب میداد. این حالت طول کشید.
شاید مثلا ده بیست دقیقه یا بیشتر همین طور هی امام یک چیزی میگفتند، خیلی با حلم. ماها هم تعجب میکردیم و واقعا از امام مستبعد بود که در مقابل ناسازگاری یک نفر این مقدار حلم به خرج بدهد و ملایمت کند و او با جوابهای تندی چیزهایی بگوید. من حوصلهام سر رفت. یک مقداری گذشت، به امام گفتم: «آقا! اجازه میدهید من یک کلمه بگویم؟» ایشان مثل اینکه همچین یک نفس راحتی کشیدند.
رو کردم به آقای منتظری، گفتم: «آقای منتظری! شما با چه کسی داری حرف میزنی؟ ایشان مگر ولیامر من و شما نیستند؟ ایشان دارند دستور میدهند، شما تخلف میکنید. شما ولایت فقیه را قبول داری یا نداری؟» آقای منتظری ماند. خیلی تند شدم به ایشان. گفتم: «شما مثل اینکه نمیدانید با چه کسی دارید حرف میزنید. امام دارد به شما اصرار میکند، با ملایمت میگوید، دستور میدهد به شما، چندین بار تا حالا در خلال صحبت دستور دادند؛ شما همین طور هی میگویید نه، نه. خب پس دستور ولیفقیه کجاست؟ شما چرا برخلاف مبانی خودت حرف میزنی؟»
ایشان ساکت شد؛ هیچی نگفت آقای منتظری. بعد چند لحظهای گذشت و امام گفتند: «خب من میروم دیگر.» پا شدند رفتند. ماها افتادیم دور و بر آقای منتظری و با ایشان بحثکردن و ایشان واقعا هیچ جواب هم نداشت یعنی آقای منتظری هیچ منطق قابل قبولی بر این اصرار نداشت. گفتیم خب اتفاقی نیفتاده، یک نفری است که متهم به یک امری است و او را بازداشت کردهاند فقط اشکال کار این است که او با شما ارتباط دارد. آیا این موجب میشود که اگر کسی اتهام پیدا کرد، تعقیب نشود؟ خب محاکمه میکنند. در محاکمه معلوم میشود مجرم است یا مجرم نیست. واقعا ایشان هیچ حرف منطقیای که بگوید، نداشت. خب خود ایشان از این حرفها دم میزد که باید فرقی نباشد، از این شعارها در بیانات ایشان گاهی دیده میشد. در اینجا ایشان درست نقطهی مقابل این قرار گرفته بود.» بااینوجود، اعتصاب آیتالله منتظری چند روز دیگر به طول انجامید.
موافق نبودن آیتالله خامنهای با پخش اعترافات سید مهدی
وزارت اطلاعات اما در همان مراحل ابتدایی تحقیقات دربارهی مهدی هاشمی، در منطقهی تحت نفوذ وی یعنی قهدریجان با مشکل مواجه شد. سپاه پاسداران این منطقه کاملا تحت نفوذ هاشمی بود و وزارت اطلاعات به این نتیجه رسیده بود که جز با انحلال سپاه قهدریجان، کار تحقیقات بدرستی پیش نخواهد رفت. این بود که وزیر اطلاعات طی نامهای به محضر امام، انحلال سپاه قهدریجان را تقاضا کرد و امام (قدسسره)، طی پیامی به آقای محسن رضایی فرماندهی وقت سپاه، دستور انحلال سپاه این منطقه را دادند.
با پیش رفتن تحقیقات، مهدی هاشمی نیز زبان به اعتراف گشود و اقداماتی را که انجام داده بود، برای وزارت اطلاعات تشریح کرد. امام (قدسسره) فیلم اعترفات سیدمهدی هاشمی را ملاحظه کرده و دستور دادند این فیلم از رسانههای گروهی پخش شود. آقای ریشهری میگوید: «انتشار مصاحبهی اختصاصی مهدی هاشمی برای حیثیت و اعتبار آقای منتظری خطرناک بود؛ ازاینرو سران قوا با این اقدام مخالف بودند. اینجانب نیز موافق این اقدام نبودم.».
آیتالله خامنهای رئیسجمهور وقت دربارهی مخالفت خود با انتشار مصاحبهی سیدمهدی هاشمی میگویند: «یادم است که نوار [اعترافات سیدمهدی] را آوردند. احتمال میدهم یک قسمتی از نوار را هم در دفتر ما در همان جلسهی رؤسای سه قوه دیدیم. و دیدیم نسبت به آقای منتظری حرفهایی زده شده که پخش شدنش مناسب نیست. به ذهنمان آمد که یک تکههایی انتخاب بشود اما [پخش] همهی نوار مصلحت نیست، چون برای آقای منتظری مضر است. بعد گفتند که امام گفتهاند که پخش بشود.» اما با وجود مخالفت سران قوا و وزیر اطلاعات، از دفتر امام (قدسسره) به وزیر اطلاعات ابلاغ شد که نظر امام، این است که آنچه در این مصاحبه در رابطه با آقای منتظری است، باید پخش شود تا مردم در جریان مسائل باشند.
حکم امام درباره اعدام منافقین مبنای فقهی داشت
آیتالله منتظری نامهای به تاریخ نهم مردادماه 1367 به محضر حضرت امام (قدسسره) نوشت و به حکم ایشان در رابطه با اعدام منافقینی که بر موضع خود در محاربه با نظام اسلامی پافشاری میکنند، اعتراض کرد. نامهی آیتالله منتظری، استدلالهایی سست و پیشداوریهای غلطی داشت که بههیچوجه از یک عالم دینی که بنا بود رهبری یک کشور و تدبیر امور را به عهده بگیرد، انتظار نمیرفت.
ازجمله اینکه، اعدام منافقین حمل بر کینهتوزی میشود؛ خانوادههای آنان را داغدار و زده میکند؛ بسیاری از آنان سر موضع نیستند اما مسئولین تند با آنان معاملهی سر موضع میکنند؛ تبلیغات خارجی علیه نظام شروع میشود؛ مسئولان قضایی و اطلاعات و دادستانی در سطح مقدس اردبیلی نیستند و بسا بیگناهی هم اعدام میشود؛ تابهحال از کشتنها و خشونتها نتیجهای نگرفتهایم جز اینکه تبلیغات علیه خود را زیاد کردهایم؛ و اعدام افرادی که در گذشته به کمتر از اعدام محکوم شدهاند، بدون فعالیت تازهای، بیاعتنائی به همهی موازین قضایی است.
متن این نامه بهگونهای تنظیم شده است که گویی آیتالله منتظری اساسا از ورود لشکر منافقین به کشور و شورش اعضای زندانی سازمان در حمایت از این حملهی مسلحانه بیخبر است. مسئلهی او، داغدار شدن و زده شدن خانوادهی این جنایتکاران یا تبلیغات خارجی علیه نظام است. بااینکه دستور امام اعدام منافقینی است که همچنان بر سر موضع هستند، بیآنکه دلیل و مدرکی ارائه کند، اولا منافقین را تبرئه میکند که «بسیاری از آنان سر موضع نیستند.» و ثانیا مسئولین را متهم میکند که با آنان معاملهی سر موضع میکنند، و نهایتا حکم امام را خلاف موازین قضایی دانسته و ایشان را به خشونت متهم میکند.
درصورتیکه امام (قدسسره)، تا زمان لشکرکشی منافقین به داخل خاک کشور و همراهی اعضای زندانی سازمان با آنان، نهتنها چنین حکمی صادر نکرده بودند، بلکه در موارد متعددی، با عفو گروهی زندانیان گروهکی نیز موافقت کرده بودند. آیتالله خامنهای دربارهی حکم حضرت امام (قدسسره) مبنی بر اعدام منافقین سر موضع میگویند: «امام آدم بسیار با ورعی بود. آدمی که به خاطر یک مسأله، اهمیت به حدود ندهد و سهلانگاری کند اصلا نبود، هیچ.
ایشان واقعا در همهی مسائل خیلی آدم متورعی بود، چه برسد به مسألهی خون. خب ایشان با محاسبه عمل و فکر کرده بود. ما این را یقین داشتیم. الان هم من مطمئنم که امام با یک محاسبهی درستی تدبیر کرده بود. یعنی وقتی گروهی با نظام اسلامی و حکومت اسلامی در حال جنگ هستند که محاربند، فقط آدمهایی که الان شمشیر دستشان است محارب نیستند بلکه آن کسی هم که فرض بفرمایید رفته پستش را تحویل بدهد و بیاید، او هم جزو همینهاست، آن کسی که دارد خطدهی میکند، طراحی میکند، او هم [جزو اینها است]، سرباز ذخیرهشان هم جزو اینها است. تفاوتی نمیکند. مسألهی محاربهی اشخاصی که با آنها همکاری داشته باشند و متصل باشند، یک مسألهی حلشدهای است تقریبا. امام با این ملاحظات این کار را کرده بودند. بنابراین ازلحاظ فقهی و همچنین ازلحاظ تشخیص امام و عملکرد امام و نظر امام جای هیچ دغدغهای وجود ندارد.»
امام از آقای منتظری نفی عدالت کردند
کار آیتالله منتظری به جایی رسید که حضرت امام (قدسسره) در جلسهای در حضور سران قوا وی را از عدالت ساقط دانستند. آیتالله خامنهای میگویند: «امام گفتند که آقای منتظری عدالت ندارد یا ایشان از عدالت ساقط است. یک تعبیر این جوری کردند: از عدالت ساقط است. من ترسیدم که حالا بیاییم بیرون و این آقایان اینجا و آنجا بگویند امام گفت آقای منتظری از عدالت ساقط شد و این بکلی پخش بشود. واقعا از این قضیه وحشت کردم. گفتم آقا من خواهش میکنم ما را منع کنید از اینکه این حرف شما را در خارج نقل کنیم. ایشان یک تأملی کردند و گفتند «خیلی خب، نقل نکنید. این را از قول من نباید کسی نقل کند.» نقل آن را ممنوع کردند و حرام شد بر ما. ایشان نفی عدالت کردند از آقای منتظری. این البته مربوط به چند ماه مانده به فوت ایشان است. قبل از سال 68 است.»
ماجرای نامه ششم فروردین 68 امام (ره) خطاب به آیتالله منتظری
مرحوم حاج احمد خمینی به دفعات به هادی هاشمی داماد آیتالله منتظری پیام داده بود که اگر قضایا به همین شکل ادامه پیدا کند علیالظاهر امام تحمل نخواهند کرد و مصلحت نظام را بر همه چیز و همه کس، مقدم میدارند. اما حاج احمد درعینحال اعتقاد داشت که «آقای هادی هاشمی به این نتیجه رسیده بود که امام و نظام چارهای ندارند جز اینکه دنبال آقای منتظری بدوند و چرا آقای منتظری آنچه را که مایل است نگوید؟».
حدس آیتالله منتظری درست بود. امام در همان روز دوم فروردین 1368، تصمیم خود را دربارهی ایشان گرفته بودند. آقای هاشمی رفسنجانی عصر روز دوم فروردینماه که به زیارت امام رفت، متوجه شد که امام درمورد اظهارات و نامههای آیتالله منتظری عصبانیاند و تصمیم بر اقدام تند دارند. او از امام خواهش کرد که دست نگه دارند تا بررسی بیشتر شود.
آقای هاشمی با آیتالله خامنهای که به مشهد مشرف شده بودند نیز تماس گرفته و از ایشان خواستند سفر را کوتاه کرده و زودتر برگردند. حضرت آیتالله خامنهای دراینباره میگویند: «ما مشهد بودیم، ایام عید بود. آقای هاشمی تلفنی دنبال من میگشت. گفتند آقای هاشمی تماس گرفته، شما را میخواهد. من در آستان قدس بودم. اقامتم در آستان قدس و در همان اتاقهای بالا بود. گفتند که ایشان میخواهد با شما تماس بگیرد. یک بار دو بار نشد، بالاخره فهمیدم که ایشان کار واجبی دارد. تماس برقرار شد. ایشان گفت که شما باید فوری بیایی تهران. گفتم چرا؟ گفت کار بسیار مهمی است، قضیهی آقای منتظری دارد به یک جاهای خیلی باریکی میرسد و بیا ببینیم چکار باید بکنیم. من از آن نامهی امام که روز دوم فروردین پخش شد، حس کرده بودم که امام به شدت از قضایا ناراحتند. در واقع ایشان مثل کسی که طغیان میکند، آنچه را در دلش هست بیرون میریزد و با اشارات و کنایات حرف میزند، حرف زده بود. ایشان خیلی رنجیده و ناراحت بود. حس کرده بودم که ممکن است قضیهی آقای منتظری به یک جای مهمی رسیده باشد، و خب ما هم حقیقتا فکر اینکه ممکن است برکناری آقای منتظری پیش بیاید ناراحت بودیم. یعنی هیچ واقعا راضی نبودیم که این کار انجام بگیرد. گفتم خیلی خب، میآیم.». به هر صورت، آیتالله خامنهای عازم تهران شدند.
در دیگر سو، امام (قدسسره) پیامی به هیئت رئیسهی مجلس خبرگان فرستاده و فرموده بودند که اولا اعضا را برای تشکیل اجلاس دعوت کنند، ثانیا خود هیئت رئیسه هم خدمت امام بروند تا دراینباره با آنها صحبت کنند. آقای امینی عضو هیئت رئیسهی خبرگان که با تماس آقای مشکینی در جریان دستور امام قرار گرفته بودند، میگویند: «منظور امام برای ما روشن بود و از شنیدن عواقبش وحشتزده شدیم. پس از بحث و مشورت بدین نتیجه رسیدیم که باید در این امر مهم و حساس با آقای هاشمی رفسنجانی تماس بگیریم و مشورت کنیم».
آقای امینی روز جمعه چهار فروردینماه با آقای هاشمی تماس گرفته و خواستند هیئت رئیسهی خبرگان فورا جلسه داشته باشد. آقای هاشمی در این تماس به آقای امینی گفت: «من در این رابطه حرف دارم. شما بیایید تهران تا موضوع را در جلسهی هیئت رئیسه مطرح کنیم و تصمیم بگیریم.». قرار شد این جلسه روز ششم فروردینماه در دفتر آقای هاشمی تشکیل شود.[2] اما پنجم فروردینماه، نامهی محرمانهی آیتالله منتظری به حضرت امام دربارهی اعدام منافقین از رادیو بیبیسی خوانده شد. وزیر وقت اطلاعات میگوید: «به نظر میرسد پس از انتشار پیام امام به مهاجران جنگ و روشن شدن تصمیم امام دربارهی برکناری آقای منتظری، برخی هواداران ایشان که دسترسی به آن نامه داشتهاند، برای نشان دادن منشأ اختلاف امام و آقای منتظری، نامهی مورد اشاره را منتشر کرده باشند.».
پنجم فروردینماه آقای هاشمی به اتفاق مرحوم احمد خمینی خدمت امام رسید. او میگوید، من گریه کردم خدمت امام و آنچه میفهمیدم خدمت ایشان گفتم. ایشان اصرار داشتند و میگفتند: «مسئله باید تمام شود.».
روز ششم فروردین آیتالله خامنهای به تهران رسیده و مستقیما به دفتر آقای هاشمی رفتند. ایشان میگویند: «وقتی رفتم، ایشان بنا کرد گزارش این چند روز را دادن که این چند روزه چه گذشته؛ تماسهایی که گرفته شده بود. ایشان [آقای هاشمی رفسنجانی] احساس نگرانی میکرد. ایشان هم مثل من واقعا احساسش همین احساس نگرانی بود. امام گفته بودند یکی از سه چیز باید انجام بگیرد: یا ایشان قول بدهد که اصلاح کند کارش را، بیتش را، حرفهایش را، اینها را درست کند؛ یا اینکه استعفا بدهد؛ یا اینکه مجلس خبرگان تشکیل بشود و تصمیمگیری کنند. معلوم بود که امام خیلی جدی عازم این قضیهاند. در همین حین که ما صحبت میکردیم، حاج احمد آقا تلفن زد به آنجا و آقای هاشمی گفت که فلانی اینجا است. ایشان گفت پس فلانی هم بشنود. من هم رفتم پای تلفن. گفت امام این نامه را به آقای منتظری نوشته و شروع کرد نامه را خواندن. خب نامه خیلی تکان دهنده بود برای ما.»
امام (قدسسره) نامهای به این شرح خطاب به آیتالله منتظری نوشته بودند که حاج احمد برای آیتالله خامنهای و آقای هاشمی خواند:
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب آقای منتظری
با دلی پرخون و قلبی شکسته چند کلمهای برایتان مینویسم تا مردم روزی در جریان امر قرار گیرند. شما در نامهی اخیرتان نوشتهاید که نظر تو را شرعا بر نظر خود مقدم میدانم؛ خدا را در نظر میگیرم و مسائلی را گوشزد میکنم. ازآنجاکه روشن شده است که شما این کشور و انقلاب عزیز مردم مسلمان ایران را پس از من به دست لیبرالها و از کانال آنها به منافقین میسپارید، صلاحیت و مشروعیت رهبری آیندهی نظام را از دست دادهاید. شما در اکثر نامهها و صحبتها و موضعگیریهایتان نشان دادید که معتقدید لیبرالها و منافقین باید بر کشور حکومت کنند. بهقدری مطالبی که میگفتید دیکتهشدهی منافقین بود که من فایدهای برای جواب نمیدیدم. مثلا در همین دفاعیهی شما از منافقین، تعداد بسیار معدودی که در جنگ مسلحانه علیه اسلام و انقلاب محکوم به اعدام شده بودند را منافقین از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و میبینید که چه خدمت ارزندهای به استکبار کردهاید. در مسئلهی مهدی هاشمی قاتل، شما او را از همهی متدینین متدینتر میدانستید و بااینکه برایتان ثابت شده بود که او قاتل است مرتب پیغام میدادید که او را نکشید. از قضایای مثل قضیهی مهدی هاشمی که بسیار است. من حال بازگو کردن تمامی آنها را ندارم. شما ازاینپس وکیل من نمیباشید و به طلابی که پول برای شما میآورند بگویید به قم منزل آقای پسندیده و یا در تهران به جماران مراجعه کنند. بحمدالله مسئلهی مالی هم ندارید.
اگر شما نظر من را شرعا مقدم بر نظر خود میدانید _ که مسلما منافقین صلاح نمیدانند و شما مشغول به نوشتن چیزهایی میشوید که آخرتتان را خرابتر میکند _ با دلی شکسته و سینهای گداخته از آتش بیمهریها با اتکاء به خداوند متعال به شما که حاصل عمر من بودید چند نصیحت میکنم؛ دیگر خود دانید:
1 سعی کنید افراد بیت خود را عوض کنید تا سهم مبارک امام بر حلقوم منافقین و گروه مهدی هاشمی و لیبرالها نریزد.
2 ازآنجاکه سادهلوح هستید و سریعا تحریک میشوید، در هیچ کار سیاسی دخالت نکنید؛ شاید خدا از سر تقصیرات شما بگذرد.
3 دیگر نه برای من نامه بنویسید و نه اجازه دهید منافقین هرچه اسرار مملکت است را به رادیوهای بیگانه دهند.
4 نامهها و سخنرانیهای منافقین که بهوسیلهی شما از رسانههای گروهی به مردم میرسید، ضربات سنگینی بر اسلام و انقلاب زد و موجب خیانتی بزرگ به سربازان گمنام امام زمان روحیلهالفداء و خونهای پاک شهدای اسلام و انقلاب گردید؛ برای اینکه در قعر جهنم نسوزید، خود اعتراف به اشتباه و گناه کنید؛ شاید خدا کمکتان کند.
والله قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم؛ ولی در آن وقت شما را سادهلوح میدانستم که مدیر و مدبر نبودید، ولی شخصی بودید تحصیلکرده که مفید برای حوزههای علمیه بودید و اگر اینگونه کارهایتان را ادامه دهید، مسلما تکلیف دیگری دارم و میدانید که از تکلیف خود سرپیچی نمیکنم. والله قسم، من با نخستوزیری بازرگان مخالف بودم ولی او را هم آدم خوبی میدانستم. والله قسم، من رأی به ریاستجمهوری بنیصدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم.
سخنی از سر درد و رنج و با دلی شکسته و پر از غم و اندوه با مردم عزیزمان دارم: من با خدای خود عهد کردم که از بدی افرادی که مکلف به اغماض آن نیستم هرگز چشمپوشی نکنم. من با خدای خود پیمان بستهام که رضای او را بر رضای مردم و دوستان، مقدم دارم؛ اگر تمام جهان علیه من قیام کنند دست از حق و حقیقت برنمیدارم.
من کار به تاریخ و آنچه اتفاق میافتد ندارم؛ من تنها باید به وظیفهی شرعی خود عمل کنم. من بعد از خدا با مردم خوب و شریف و نجیب پیمان بستهام که واقعیات را در موقع مناسبش با آنها در میان گذارم. تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام؛ سعی کنند تحت تأثیر دروغهای دیکتهشده که این روزها رادیوهای بیگانه آن را با شوق و شور و شعف پخش میکنند نگردند. از خدا میخواهم که به پدر پیر مردم عزیز ایران صبر و تحمل عطا فرماید و او را بخشیده و از این دنیا ببرد تا طعم تلخ خیانت دوستان را بیش از این نچشد. ما همه راضی هستیم به رضایت او؛ از خود که چیزی نداریم، هرچه هست او است.
والسلام
یکشنبه 6/1/68
روحالله الموسوی الخمینی
حاج احمد همزمان اصل نامه را نیز به دفتر آقای هاشمی ارسال کرده بود. آیتالله خامنهای میگویند: «حاج احمد آقا وقتی نامه را خواند، گفت امام میگویند که فلانی و آقای هاشمی بروند قم و نامه را به ایشان بدهند. این کار برای ما خیلی تلخ بود. گفتیم از امام سؤال میکنیم، اگر امام تأکید کردند بروید میرویم و الا اگر خود امام تأکید نکردند، ما نمیرویم. بین من و آقای هاشمی این صحبت شد. بعد که رفتیم، معلوم شد که امام اصرار نداشتهاند که من و آقای هاشمی نامه را ببریم. بعدا نامه را کس دیگری ظاهرا آقای عبدالله نوری برده بود و به ایشان داده بود.».
«خب نامه خیلی تکان دهنده بود برای ما. بعد هم ارتباط قطع شد، یعنی گوشی را گذاشتیم و گفتیم حالا چه کار کنیم؟ آقای هاشمی گفت من گفتهام آقای مشکینی و هیأت رئیسهی خبرگان بیایند اینجا که بنشینیم صحبت کنیم و الان میآیند اینجا. آمدند. وقتی که آمدند، قضیه را مطرح کردیم که یک چنین اتفاقی افتاده و امام یک چنین نامهای به آقای منتظری نوشتهاند. آنها هم مثل ما نگران شدند. مشورت کردیم که چه کنیم. به ذهنمان رسید که برویم با امام ملاقات کنیم و ایشان را از این کار منصرف کنیم. حرکت ما به سمت منزل امام اصلا به این قصد بود که برویم امام را از این اقدام منصرف کنیم. ما چهار نفر من و آقای هاشمی و آقای مشکینی و آقای امینی رفتیم بیت امام. آن دو نفر دیگر که آقای مؤمن و آقای طاهری بودند نیامدند.»
آقای امینی دربارهی این جلسه میگویند: «به اتفاق آقای مشکینی و آقایان محمد مؤمن و طاهری خرمآبادی در زمان مقرر در دفتر آقای هاشمی حاضر شدیم و تشکیل جلسه دادیم. ما جریان پیام امام را در امر به دعوت خبرگان برای تشکیل اجلاسیهی خبرگان مطرح کردیم. آقای هاشمی رفسنجانی گفت چندی است که امام در رابطه با عزل آقای منتظری از قائممقامی تصمیم گرفته و یکی دو مرتبه به من فرموده که مسئلهی آقای منتظری را تمام کنید؛ ولی من چون از عواقب آن میترسیدم با التماس و خواهش از ایشان خواستم در این اقدام عجله نکنند شاید در آینده راهحل بهتری پیدا شود؛ ولی امام قبول نکرد و فرمود من تصمیم خودم را گرفتهام، هرچه زودتر قضیه را تمام کنید. تا اینکه امروز خبردار شدم خودش شخصا وارد عمل شده، و در رابطه با عزل آقای منتظری نامهای نوشته و برای من فرستاده تا به همراه آقای خامنهای ببریم قم و تحویل آقای منتظری بدهیم. یک نسخهی آن را هم به صداوسیما فرستاده تا در رادیو خوانده شود. ولی من به حاج احمد آقا گفتم به صداوسیما بگویید نامه را نخوانند تا ما خدمت امام برسیم و حرفمان را بزنیم؛ خواندن نامه دیر نمیشود.». آقای هاشمی میگوید آقای مشکینی دربارهی مفید بودن این تلاش تردید داشتند.
آیتالله خامنهای پیرامون ملاقات با امام نقل میکنند: «دیر هم بود، ساعت حدود نه شب بود. اینکه امام این ساعت ملاقات بدهد، خیلی چیز غیرمتعارفی بود. لکن خب ما رفتیم و به حاج احمد آقا گفتیم که ما آمدهایم با امام ملاقات کنیم. ایشان رفت داخل و آمد گفت گمانم گفت امام میگویند که نامه را برای آقایان هم بخوانید. آقای هاشمی نامه را از حاج احمد آقا گرفت و شروع کرد به خواندن برای آنها. هیچ کس دیگر هم از بیت امام آن وقت آنجا نبود. بعد حاج احمد آقا آمد و گفت امام میگویند بیایید. رفتیم در همان اتاق امام و امام نشسته بودند و اخم کرده. وارد شدیم و نشستیم. اگر منظرهی اتاق امام در نظرتان باشد، فرض کنید اینجا آن مبل بزرگی بود که امام این گوشهاش مینشستند، آقای هاشمی نشست همین پهلوی دست ایشان. معمولا که میرفتیم، آقای هاشمی همان دم مینشست.
من آمدم این طرف روی زمین نشستم. این هم جای من بود، همیشه که میآمدم، اینجا مینشستم. آقای مشکینی و آقای امینی رفتند دورتر یک خردهای با فاصله نشستند. وقتی نشستیم، آقای هاشمی شروع کرد به صحبت و گفت که آمدهایم که یک فکری بکنیم برای این کار. تا این حرف از ایشان صادر شد، امام برگشتند گفتند: «چه فکری؟» یک تعبیر این جوری. «آقای منتظری «...» و «...» و «فاجر» است.»
این سه تعبیر را ایشان کردند. خب واقعا برق از چشم همهی ما پرید. این تعبیر؟! امام در حرف زدن خیلی آدم مواظبی بود. یعنی حقیقتا آدمی بود که من داستانها دارم از این که چیزی را که میخواست نسبت به کسی مخصوصا بیان کند، مواظبت میکرد که زیاد و کم نشود. اگر یک وقتی یک چیزی گفته میشد که یک قدری این طرف و آن طرف بود، در اولین وقت ممکن اصلاح میکرد، که من یک نمونهاش را برای شما بگویم. یک شب منزل حاج احمد آقا بودیم، امام هم بودند. من نام یکی از شخصیتهای معروف دنیای اسلام را بردم و پرسیدم: نظر شما نسبت به ایشان چیست؟ امام تأمل مختصری کردند و گفتند: «نمیشناسم.» یک جملهی دیگر هم گفتند که نشانهی بیاعتقادی به آن شخصیت بود. خوشبختانه آن جمله یادم رفته، یعنی بعد از همان قضیه هم یادم رفت. گذشت. من فردا یا پس فردایش با امام کاری داشتم، رفتم منزل ایشان. ایشان گفتند: «آن مطلبی که شما پرسیدید، همان نمیشناسم.» یعنی آن جملهی بعدش را پاک کردند. یعنی اینقدر ایشان مواظب بود که یک چیزی نگوید که برخلاف موازین باشد.»
آیتالله خامنهای در ادامه فضای سنگین جلسه را چنین روایت میکنند: «من نگاه میکردم به آقای مشکینی و آقای امینی که چرا شماها یک چیزی نمیگویید؟ ما همه آمدهایم که همکاری کنیم. اما آنها سکوت کرده بودند. اصلا کانه جرأت نمیکردند حرف بزنند. هر کدام یک جملهی کوتاهی گفتند. جلسه حدود سه ربع ساعت یا شاید بیشتر طول کشید. گفته شد پس اجازه بدهید این نامه در رادیو خوانده نشود.» ایشان کلام تعریضگونهی شدیدی نسبت به آقای منتظری گفتند.«بعد آقای هاشمی یک مقداری بیشتر اصرار کرد و تعبیرات دیگری گفت. امام دو بار به ایشان خطاب کردند. یک بار گفتند: «اگر تا صبح هم اینجا اصرار کنید فایده ندارد.» یک بار دیگر گفتند: «اگر خیلی اصرار کنید، میگویم همین امشب نامه را بخوانند.» یعنی تهدید کردند.»
به نظر میرسد امام تا پایان جلسه متقاعد نشده بودند که این نامه از صدا و سیما خوانده نشود اما نگران تبعات آن بودهاند و پس از تأمل مجدد، از خوانده شدن آن منصرف شدهاند همچنانکه آقای هاشمی نقل میکند: «صبح زود بعد از طلوع فجر فرستادهی امام به منزلمان آمد. پیغام امام را آورد که فرموده بودند از انتشار نامهی تندشان به آقای منتظری صرف نظر کرده و به خاطر رفع ناراحتی من، این را به من اطلاع دادند.»
روز هفتم فروردینماه آقای عبدالله نوری نامهی حضرت امام را به قم برد و تحویل آیتالله منتظری داد. آنگونه که در خاطرات آیتالله منتظری آمده، حدود یکی دو ساعت از ظهر گذشته بود که آقای عبدالله نوری وارد منزل آیتالله منتظری شد و ضمن اظهار ناراحتی زیاد، به او گفت: «قرار بوده این نامه را در رادیو و تلویزیون بخوانند و اگر نامه پخش شود چه میشود؛ خیلی بد شده و امام خیلی ناراحت هستند و شما باید چیزی بنویسید که ایشان قانع شوند.». آقای منتظری میگوید: «آقای نوری با حالت گریه متنی را از جیبشان درآورده و گفتند من در ماشین این متن را نوشتهام که شما این مضمون را به امام بنویسید.».
امام (قدسسره) همزمان دستور داده بودند کلیهی عکسها و پوسترهای مربوط به آیتالله منتظری از ادارات جمعآوری شود که مهندس میرحسین موسوی نخستوزیر وقت طی بخشنامهای به تاریخ 6/1/68 این دستور امام را ابلاغ کرد. کار تقریبا تمامشده بود.
امام میخواستند شخصیت آیت الله منتظری بکلی نابود نشود
آیتالله منتظری در نامهای خطاب به حضرت امام عملا از رهبری آینده کنار کشیده و از ایشان اجازه خواسته بودند که در حوزهی علمیه به فعالیت علمی اشتغال داشته باشند. این نامه، باعث شد حضرت امام (قدسسره) از انتشار عمومی نامه 6/1 منصرف شده و نامهی دیگری را برای انتشار عمومی، خطاب به آیتالله منتظری بنویسند:
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب حجتالاسلاموالمسلمین آقای منتظری (دامتافاضاته)
با سلام و آرزوی موفقیت برای شما، همانطور که نوشتهاید رهبری نظام جمهوری اسلامی کار مشکل و مسئولیت سنگین و خطیری است که تحملی بیش از طاقت شما میخواهد و به همین جهت، هم شما و هم من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودیم؛ و در این زمینه هر دو مثل هم فکر میکردیم؛ ولی خبرگان به این نتیجه رسیده بودند، و من هم نمیخواستم در محدودهی قانونی آنها دخالت کنم؛ از اینکه عدم آمادگی خود را برای پست قائممقامی رهبری اعلام کردهاید، پس از قبول، صمیمانه از شما تشکر مینمایم. همه میدانند که شما حاصل عمر من بودهاید؛ و من به شما شدیدا علاقهمندم. برای اینکه اشتباهات گذشته تکرار نگردد، به شما نصیحت میکنم که بیت خود را از افراد ناصالح پاک نمایید؛ و از رفتوآمد مخالفین نظام، که به اسم علاقه به اسلام و جمهوری اسلامی خود را جا میزنند، جدا جلوگیری کنید. من این تذکر را در قضیهی «مهدی هاشمی» هم به شما دادم. من صلاح شما و انقلاب را در این میبینم که شما فقیهی باشید که نظام و مردم از نظرات شما استفاده کنند.
از پخش دروغهای رادیو بیگانه متأثر نباشید. مردم ما شما را خوب میشناسند، و حیلههای دشمن را هم خوب درک کردهاند که با نسبت هر چیزی به مقامات ایران کینهی خود را به اسلام نشان میدهند.
طلاب عزیز، ائمهی محترم جمعه و جماعات، روزنامهها، و رادیو تلویزیون، باید برای مردم این قضیهی ساده را روشن کنند که در اسلام مصلحت نظام از مسائلی است که مقدم بر هر چیز است، و همه باید تابع آن باشیم. جنابعالی انشاءالله با درس و بحث خود حوزه و نظام را گرمی میبخشید.
والسلام علیکم
8/1/68
روحالله الموسوی الخمینی
آیتالله خامنهای دربارهی نامهی دوم حضرت امام (قدسسره) به آیتالله منتظری میگویند: «امام از نامهی آقای منتظری این جور فهمیده بودند که آقای منتظری دیگر بکلی کنار خواهد کشید و مشغول درس و بحث میشود و دیگر ضرر و خطر و ادعا و حرکتی ندارد. من در نوشتهی خودم نوشتهام که معلوم است امام از آینده نگرانند و فکر میکنند ملایی مثل آقای منتظری در آیندهی نظام و با رهبری آیندهی نظام آرام نخواهد نشست و مزاحمت ایجاد میکند. [بنابراین امام (قدسسره)] خواستند جلوی این مزاحمت را بگیرند. در آن نامهی اول [نامهی 6/1/68] قضیه این جور بوده. اما در نامهی دوم [نامهی 8/1/68] امام خاطر جمع شده بودند که دیگر چنین چیزی اتفاق نمیافتد، آقای منتظری میرود کنار و مشغول کارش میشود. علت نامهی دوم و منشأ اختلاف لحن دو نامه این است. و الا فکر امام در این دو نامه اصلا عوض نشده.
یعنی اگر خلاصه کنیم نامهها را، ایشان در هر دو جا آقای منتظری را مناسب رهبری نمیدانند و نظر میدهند که شما باید کنار بروی منتها در نامهی اول، آقای منتظری را با تعبیرات و اظهارات گوناگون و با اظهار غم خود، در واقع از صحنه بهکل خارج میکند اما در نامهی دوم ایشان را در صحنه نگه میدارد البته در صحنهی علمی ولی از رهبری برکنار میکند.
این به خاطر این بوده که در نامهی دوم، امام این خاطرجمعی را پیدا کرده بودند که اگر ایشان در صحنه بماند کسی را اذیت نخواهد کرد، مزاحمتی نخواهد کرد، در آیندهی نظام اختلالی ایجاد نمیکند.... خصوصیت امام همین بود. امام آدمی بود که وقتی تشخیص میداد [به آن عمل میکرد.] تشخیصهایش هم به خصوص تشخیص در نامهی 6/1/68 عجولانه نبود.
خب مقدمات آن نامه، مقدمات طولانی یک سال یا بیشتر بود تا بالاخره به اینجا رسید. وقتی [کاسهی صبر امام] پر شد به نامهی 6/1/68 رسید. بعد هم که وضع ایشان [آیالله منتظری] را گفتند و او نامهای نوشت، امام فکر کردند که دیگر تخریب شخصیت او به این اندازه شایسته نباشد، بنابراین نامهی 8/1/68 را نوشتند. البته امام در نامهی 8/1/68 هم آقای منتظری را از سیاست بهکل کنار گذاشته منتها خواسته که دیگر به همان اندازهای که لازم است، ایشان کنار برود و از لحاظ شخصیتی بکلی نابود نشود.»
پیشنهاد آیتالله خامنهای به رهبری از سوی حضرت امام (ره)
یکی از رخدادهای مهم سال پایانی حیات مبارک امام خمینی (قدسسره)، تصمیمی بود که ایشان دربارهی آیتالله منتظری گرفتند. این تصمیم، همانطوری که در فصل دوم شرحش رفت، محصول یک فرایند طولانی بود. شخصیتهای مهم کشور و نزدیکان امام (قدسسره)، ماهها پیش از قضایای فروردین 68، چندین بار از زبان ایشان اظهاراتی مبنی بر عدم صلاحیت آقای منتظری برای رهبری شنیده بودند و این نگرانی در میان آنها وجود داشت که در صورت کنار گذاشته شدن آقای منتظری، سرنوشت رهبری چه خواهد شد.
امام (قدسسره) در طول حیات مبارکشان، همواره محل رجوع مسئولان کشور برای رفع ابهامات و دفع سردرگمیها و خروج از بنبستها و روشن شدن تکلیف در مسائل حساس بودند و حل مسئلهای به اهمیت رهبری آینده، نمیتوانست در افق نگاه امام (قدسسره) جایگاهی نداشته باشد. لذا یکی از مهمترین اقدامات حضرت امام خمینی (قدسسره) در سال پایانی عمر مبارکشان، نام بردن از حضرت آیتالله خامنهای بهعنوان رهبر آینده بود که نهتنها حرکت انقلاب اسلامی در مسیر اصلی خود را تضمین کرد، بلکه مسیر را برای خبرگان دربارهی تعیین رهبر آیندهی انقلاب هموار نمود.
در مهرماه سال 1367، یعنی نزدیک به شش ماه پیش از برکناری آیتالله منتظری، جلسهای در محضر امام (قدسسره) با حضور سران قوا، نخستوزیر وقت و مرحوم حاج احمد آقا خمینی برگزار شد.
آقای هاشمی رفسنجانی _ رئیس وقت مجلس شورای اسلامی _ در اجلاسیهی رسمی چهارده خرداد 1368 خبرگان، با شاهد گرفتن آقای موسوی اردبیلی _ رئیس وقت شورایعالی قضایی _ جلسه را اینگونه روایت میکند: «ما یک جلسه با رؤسای قوا و نخستوزیر و احمد آقا خدمت امام بودیم. همان موقعی که مسئلهی آقای منتظری داغ شده بود و ما با امام مباحثه داشتیم. ما یکی از احتجاجاتمان با امام این بود که شما اگر آقای منتظری را کنار بگذارید، ما در رهبری دچار مشکل میشویم.... امام هم شورایی را خیلی تمایل نداشتند هیچوقت. فرد هم ما میگفتیم ما فردی را نداریم الان که مطرح بکنیم در جامعه. چون ما فرضمان بر مرجعیت بود و با همان مسائل بود. امام فرمودند چرا ندارید؟ آقای خامنهای.».
حضرت آیتالله خامنهای دربارهی این جلسه میگویند: «معلوم بود که امام جدا بنا دارند که آقای منتظری را از رهبری آینده کنار بگذارند. چهجوری کنار گذاشتن را شاید حدس نمیزدیم. ممکن بود ایشان خطاب به خود آقای منتظری بگویند استعفا بده، اما این شکلی را که پیش آمد ما نمیدانستیم. ناراحتی ما از این بود که خلأ بهوجود میآید و همین را هم در یکی از جلسات گفتیم و ایشان جوابی دادند.
در یک جلسه باز ایشان [عدم صلاحیت آیتالله منتظری برای رهبری آینده] را مطرح کردند. من به ایشان گفتم: «آقا! ما در این مجموعهی دوستان کس دیگری غیر از ایشان نداریم.»؛ ایشان گفتند: «نه، اینجور نیست! شما رهبر بشوید.»؛ همینجور؛ «شما رهبر بشوید.»؛ من اصلا این حرف را جدی نگرفتم؛ واقعا جدی نگرفتم، هیچ؛ سکوت کردم. جلسه هم سکوت شد، چند لحظهای گذشت. من روبروی امام نشسته بودم، حاج احمد آقا اینطرف من نشسته بود. ایشان [خطاب به من] گفت: «بله، چطور شما میگویید کسی نیست؟ شما هستید، آقای موسوی اردبیلی هست.»؛
دوباره امام گفت: «نخیر، ایشان رهبر بشوند.»؛ شاید هم اسم آوردند و مشخص کردند آقای خامنهای. در جلسه حالت خاصی هم تاحدودی پیش آمد، ولی من این را که ممکن است این در ذهن امام باشد واقعا جدی نگرفتم. [با خود] گفتم حالا بهعنوان مثال گفتند شما رهبر باشید. اصلا یادم نماند. بعد از چند روز بنا بود همهی رفقا در دفتر من جمع بشوند. آقای هاشمی چند دقیقهای زودتر آمده بود. به من گفت: «فلانی! نظر شما راجع به آن مطلبی که امام گفتند چیست؟»؛ من اصلا یادم نیامد که ایشان چه میگوید. گفتم: «کدام مطلب؟»؛ گفت: «اینکه گفتند شما رهبر باشید.»؛ گفتم: «هیچی!»؛ گفت: «نه، امام بی فکر قبلی این حرف را نمیزند. این حرف همینطوری از دهان امام نپرید. این را با فکر قبلی میگوید.»؛ گفتم: «من نمیدانم. من نمیدانم.»؛ چند ماه بعد در اتاق آقای هاشمی جلسهای با ایشان داشتیم. باز همین صحبت پیش آمد.
گفتم: «آقای هاشمی! بدان اگر چنین چیزی برای من پیش بیاید قطعا و یقینا آن را قبول نخواهم کرد. این را مطمئن باشید.»؛ واقعا هم بنایم بر همین بود و اصلا احتمال هم نمیدادم که قضیه به این شکل مطرح بشود. البته اندکی قبل از فوت امام _ همان روز و شب _ صحبت شورای رهبری جدی شد. افرادی هم که جمع شده بودند، اسم من را بهعنوان یک فرد میآوردند اما به این شکلی که بعدا پیش آمد اصلا به ذهن ما خطور نمیکرد.»؛
آقای هاشمی میگوید ما میتوانستیم فرمایش امام در رابطه با آیتالله خامنهای را حمل بر این کنیم که هدف ایشان این بوده که ما را قانع کنند و بگویند در بنبست نیستید. این بود که تصمیم میگیرد دربارهی همین مسئله یک بار دیگر خصوصی خدمت امام (قدسسره) رفته و دراینباره با ایشان صحبت کند. در این دیدار حضرت امام (قدسسره) مجددا میفرمایند: «که شما وقتی مثل آقای خامنهای را دارید، چرا تردید دارید؟ چرا مشکل دارید؟».
وقتی مشخص شد بیماری حضرت امام (ره) سرطان است
در یکی از روزها حاج احمد آقا به آیتالله خامنهای و دیگر اعضای جلسهی سران سه قوه پیام داد که مسئلهی مهمی در میان است و آنان را برای جلسهای به بیت امام دعوت کرد. آیتالله خامنهای میگویند: «حاج احمد آقا گفت بیایید، مسئلهی مهمی است که دربارهی آن صحبت کنیم. رفتیم آنجا. دکترهای قلب که حولوحوش امام بودند _ همین آقای دکتر عارفی و دیگر دکترهای ایشان _ آمدند و گفتند وضع امام ازلحاظ قلبی خوب نیست، و قلب ایشان خیلی نارسایی و کمکاری دارد و میشود قلب امام را احیاء کرد و مثلا عمر زیادی به ایشان داد و بنابراین باید روی قلب ایشان عملی انجام بدهیم. ما آن شب جلسهی طولانیای نسبت به این قضیه داشتیم. دکترها بودند، ماها هم که آن زمانها دور هم جمع میشدیم بودیم؛ من، آقای هاشمی، آقای موسوی اردبیلی و احتمالا آقای مهندس موسوی.
دکترها میگفتند اگر امام عمل نکند حداکثر شش ماه زنده میماند. مبالغی بحث کردیم. بعضیها معتقد بودند که امام عمل کند. بعضی دیگر میگفتند اگرچه عمل خطر دارد اما یک راه عاقلانه و قابلقبول است. اگر بعدا از خودمان سؤال کنیم که امام را میشد عمل کرد، چرا عمل نکردیم، هیچ جوابی پیش خودمان نداریم. بالاخره در آن جلسه فکر غالب این شد که امام عمل کند. خب، حالا ما که تصمیمگیر نبودیم، خود امام تصمیمگیر بود. حاج احمد آقا همان شب یا روز بعد یا شب بعد آن آمد و گفت امام قرص و محکم گفتهاند: «من عمل نمیکنم. دکترها بگویند، آقایان بگویند هم عمل نمیکنم.». یک شب خدمت امام رفتیم. آن شب برای این قضیه نرفته بودیم بلکه جلسهی رؤسای سه قوه بود و وقتی جلسه منزل حاج احمد آقا میافتاد امام هم میآمدند و شرکت میکردند. امام آمدند و من ناگهان به ذهنم رسید که چیزی به امام بگویم.
به امام گفتم: «من معتقدم جسم شما از سنتان جوانتر است. شما در این سن که الان هستید، ریههایتان سالم است، معدهتان سالم است، خونتان مشکلی ندارد و سالم است، گوشتان سنگین نیست، چشمتان ضعیف نیست، راه که میروید زانوهایتان نمیلرزد؛ هیچ مشکلی ندارید. این جسم از این سن بیست سال جوانتر است. فقط یک اشکال کوچک وجود دارد و آن اینکه قلب شما نمیتواند این جسم سالم را درست اداره کند. اگر فرض کنیم که عمل جراحی با درصد قابلقبولی از نجاح و موفقیت روی این قلب انجام بگیرد تا این امکان به این جسم داده بشود که برای امت اسلامی بیست سال دیگر کار کند، به نظر شما چطوری است؟». این حرف، عجیب اثری روی امام گذاشت. حرف خیلی برای ایشان تازه بود. پیدا بود. دیدم ایشان همینطور ماندند و جوابی ندارند. حاج احمد آقا خیلی خوشحال شد از اینکه دید مثل اینکه آثار قبول در امام پیدا شده.
امامی که قرص و محکم میگفت عمل قلب نمیکنم، پیدا بود که دیگر به آن قرص و محکمی نیست. بعد گفتند حالا ببینیم و تمام شد. ما خاطرجمع شدیم که امام آماده شدهاند برای اینکه عمل کنند. مدتی گذشت، ظاهرا نظر دکترها عوض شد و عمل بالاخره از آن فوریت افتاد. یک بار حاج احمد آقا مجددا گفت که یک جلسهای بگذارید راجع به امام. ما فکر کردیم که همین مسئلهی عمل قلب امام است. دیدم حاج احمد آقا خیلی ناراحت و متأثر است. گفت دکترها تشخیص دادهاند که امام سرطان دارد. گفتیم چه اتفاقی افتاده؟ معلوم شد که در همین یکی دو روزه امام علامتی دیدهاند و به دکتر گفتهاند و دکتر گفته باید فورا معده را معاینه کنیم و بالاخره به این نتیجه رسیدهاند که سرطان است. پرسید: حال چهکار کنیم؟ عمل کنیم یا نکنیم؟ گفتم حالا به خود امام گفتهاید یا نه؟ ظاهرا هنوز به خود امام نگفته بودند که چنین چیزی هست. شاید هم خود امام حدس زده بودند.
از آن روز تا وقتیکه امام رحلت کردند، بیست روز هم نشد. هفت هشت روزی از آن روز بیشتر نگذشت که قرار شد امام را عمل کنند. آن روز صبحی که بنا بود امام را عمل بکنند، من خیلی ناراحت و منقلب و متأثر بودم که نتیجهی این عمل چه میشود. تفألی به قرآن زدم و یادداشت کردم. چون آقا مصطفی و آقا مجتبی خیلی جوانهای باخدایی بودند من به دعای آنها خیلی اعتقاد داشتم. حیفم آمد.
گفتم امام را از دعای این جوانهای سالم و صالح و خوب محروم نکنم. خواستمشان. آهسته گفتم ممکن است فردا برای امام یک قضیهای پیش بیاید، جراحیای باشد، امشب حتما برای امام دعا کنید.».
روز سهشنبه دوم خردادماه عمل جراحی معدهی امام با موفقیت انجام شد و دفتر امام، طی اطلاعیهای ضمن اعلام خبر این جراحی، حال ایشان را رضایتبخش توصیف کرد. حاج احمد آقا خمینی دو روز پس از عمل، با صداوسیما گفتگو کرد و به تشریح جریان عمل امام پرداخت: «یکی دو روز پیش در دستگاه گوارش امام خون دیده شده بود.
پزشکان معالج پس از مشورتهای لازم به این نتیجه رسیدند که برای بهبود سریع و بهتر ایشان باید عمل جراحی انجام شود. مسئله را با ایشان در میان گذاشتند، ایشان هم قبول کردند و فرمودند هرچه صلاح میدانید انجام دهید. در پی این قضیه، با فراهم شدن مقدمات کار صبح سهشنبه عمل جراحی انجام شد که بحمدالله بسیار خوب انجام شده و در آینده وضعیت امام بهتر هم خواهد شد.». تلویزیون همزمان با پخش مصاحبهی حاج احمد آقا، تصاویری از حضرت امام پخش کرد که روی تخت بیمارستان بستری بودند و در تصویر دیگری کنار تخت به ذکر و نماز مشغول بودند.
موفقیت این عمل، موجی از خوشحالی را در دل پیروان امام ایجاد کرد. با دعوت حضرت آیتالله خامنهای از مردم، مسئولین و علما، مراسم شکرگزاری در روز چهارشنبه سه خرداد در مسجد امام بازار تهران برگزار شد. و در سراسر کشور مراسمات شکرگزاری و دعا به درگاه الهی برای سلامتی کامل امام برگزار شد.[3] جمعه پنجم خردادماه آقای هاشمی رفسنجانی نزد امام رفت و از ایشان خواست اگر پیامی برای مردم دارند بگویند.
امام فرمود: «از قول من به مردم سلام برسانید و بگویید دعا کنید که خدا من را بپذیرد، دعا کنید که خدا من را ببرد.»[4]. وقتی آقای هاشمی سخن امام را با حاج احمد آقا در میان گذاشت و گفت بیان آن مردم را ناراحت خواهد کرد، حاج احمد آقا آن را با امام مطرح کرد. امام فرمود: «خیلی خب. اگر میبینید مردم ناراحت میشوند، بگویید اگر انشاءالله خوب شدم و بیرون آمدم، خودم جواب محبتهای شما را میدهم.»؛ که آقای هاشمی همین را در خطبههای نماز جمعه بیان کرد. امام در آخرین روزهای حیات خود، نگران این بودند که کار بازنگری قانون اساسی در زمان حیات ایشان تکمیل نشود و لذا در همان ملاقات به آقای هاشمی فرمودند: «تا من زندهام بازنگری قانون اساسی را تکمیل کنید.».
[1]. مشروح مذاکرات مجلس خبرگان رهبری، اجلاسیهی چهارده خرداد 1368
[2]. اکبر هاشمی رفسنجانی، پیشین، ص 48
[3]. جراید، 4/3/1368
[4]. حمید بصیرت منش، فصل صبر، ص 17
منبع: فارس