خاورمیانه واقعا تغییر کرده است؟
پس از پاسخ ادعایی اسرائیل به رگبار موشک ها و پهپادهای رهگیری شده جمهوری اسلامی ایران، یک سوال اساسی در خاورمیانه همچنان مطرح است: آیا واقعا از زمان آغاز جنگ غزه در هفت اکتبر، چیزی - فراتر از تلفات جانی وحشتناک - تغییر کرده است؟ روئل مارک گرچت پژوهشگر مقیم بنیاد دفاع از دموکراسیها چهارشنبه 5 ژوئن 2024 در تحلیلی در موسسه هوور مینویسد: بیایید چند سوال فرعی را در کنار سوال اصلی در نظر...
مساله فلسطین مسلما تقویت شده است و این کار را برای اکثر نخبگان سیاسی عرب؛ که مدتها پیش، از پیگیری موضوع فلسطین خسته شده بودند، دشوارتر میکند که چگونه با اسرائیل به طور علنی تماس داشته باشند. پیمان ابراهیم، که بسیاری از اسرائیلی ها فکر می کردند دوران جدیدی را آغاز میکند، احتمالا به شکلی کمقدرت باقی خواهد ماند. پیش از این حاکمان عرب به این نتیجه رسیده بودند که میتوانند فلسطینیها را دور بزنند.
آرمان فلسطین، زمانی که با حمله زمینی گسترده اسرائیل به غزه تقویت شد، قطعا بیش از آنچه این نخبگان عرب انتظار داشتند، برگشتپذیر شده است. این امر بیش از آنچه واشنگتن نیز انتظار داشت برگشتپذیری خود را نشان داده و به همین دلیل انتظارات جمهوریخواهان را از توافق ابراهیم کاهش داده است، زیرا توافق را نتیجه تفوق نادیده انگاری دونالد ترامپ در سیاست خارجی می دانستند و همینطور دموکرات ها را که با تاخیر به توافقنامه ابراهیم به عنوان وسیله ای برای حفظ نفوذ ایالات متحده بدون تعهدات نظامی قابلتوجه نگریستند، سردرگم کرده است.
این یک حدس عالی است که بی علاقگی جو بایدن به رویارویی مستقیم با ایران تا حدی باعث تمایل او به پذیرش توافقنامه ها و نادیدهانگاری سرکشی محمد بنسلمان ولیعهد سعودی شده است. از طریق جنگ غزه؛ دموکرات ها اکنون، حداقل علنا، شور و شوق خود را برای «فرآیند صلح» و «راه حل دودولتی» دوباره پیدا کرده اند. با این حال، هیچ یک پیشنهاد نکرده است که چگونه این روند میتواند بر همه انتخابهای فلجکننده تشکیلات خودگردان فلسطین غلبه کند. خشم شدید میتواند بسیاری از فلسطینیها را در خود فرو برد. احتمال وقوع یک شورش طولانی در غزه، در صورتی که رفح و تمام تونل های آن در مصر در دست حماس بماند، اجتناب ناپذیر است. و این واقعیت سخت است که اسرائیلیها، چپ یا راست، دیگر مایل به پذیرش «ریسکهای صلح» نیستند.
برجستگی متمرکز کنونی آرمان فلسطین در میان اعراب، مطمئنا زمانی که غزه بیشتر شبیه سوریه شود، شاید دوباره کمرنگ شود. فلسطینیها به تنبیه اسرائیلیها ادامه خواهند داد و بالعکس. اما فلسطینیها و سرسختترین حامیان آنها احتمالا نمیتوانند دوباره خود را به عنوان لبه تیز یک جنبش منطقهای یا جهانی برای همیشه نشان دهند. دانشجویان حامی فلسطین، نیروی جاذبه و پولی که زمانی یاسر عرفات و سازمان آزادیبخش فلسطین را برای چند دهه در کانون توجه قرار داده بود، ندارند. با وجود این، جنگ، منطق اصلی توافق ابراهیم را دوباره تایید کرده است: فلسطینیان هنوز توجه بیش از حد به حاکمان عرب دارند. اگر این نخبگان حاکم موافقت خود را با این توافق لغو کنند (مصری ها و اردنی ها که قبلا با اسرائیل صلح کرده بودند)، در این صورت آنها فقط شبیه احمقهای خشمگین به نظر میرسند.
شاید در این میان برخی رهبران عرب به این فکر باشند که مثل رهبران مصر و اردن عمل کنند: فقط وقتی که تنفر مردمی (یا نخبگان حاکم) نسبت به اسرائیل بسیار زیاد است، نسبت به دولت یهودی سرد رفتار کنیم، و در جایی که ضروری و سودآور است، تماس را حفظ کنیم. معاهدات صلح با اسرائیل فقط حاکمان مسلمان را موظف میکند که دیدگاه ضد صهیونیستی خود را برجسته کنند. از این طریق، آنها میتوانند بیشتر از آنچه به اسرائیل میدهند، از ایالات متحده دریافت کنند. با وجود این، هفت اکتبر ممکن است احتمال پیوستن عربستان سعودی به این توافق را از بین ببرد. اسرائیلیها آنقدر ندارند که بتوانند به ولیعهد سعودی پیشنهاد دهند. اجازه دادن به اسرائیل برای پرواز در آسمان ریاض خطر مهمی برای هر رهبر سعودی است - این کشور عمیقا اسلامی است و محمد بنسلمان تعداد قابلتوجهی از دشمنان را در خانواده خود، نهاد مذهبی و دایره گسترده تر حنبلی - وهابی جمعآوری کرده است.
حتی اگر شاهزاده تمایل داشته باشد خطرات سیاسی ارتباط نزدیک با دولت یهود را بپذیرد، اما اسرائیل در رویاروییها با تهران قابل اعتماد و اتکا نیست (اسرائیلیها برای محافظت از نفت عربستان خود را به کشتن نمیدهند). اما چیزهای بیشتر از آمریکا برای به رسمیت شناختن اسرائیل به وضوح کمک خواهد کرد. آیا شاهزاده فکر میکند ضمانت امنیتی ایالات متحده، با فرض اینکه سنا یک معاهده را تصویب کند، پادشاهی را از تهدیدهای خارجی و داخلی ایمنتر میکند؟ در برابر اولی شاید، اما در برابر دومی، شاید نه. وابستگی آشکار به کفار احتمالا هنوز در عربستان قرن بیست و یکم وجهه خوبی ندارد. سعودیها اغلب به همان اندازه که از انفعال آمریکا ترسیدهاند، از اقدامات آمریکا در خاورمیانه نیز هراس داشتهاند.
پروژه های زیرساختی عظیم و از بینبرنده بودجه «2030» ولیعهد، که قابلیت های شکننده اش را میتوان به راحتی با موشک های ایران از بین برد، ولیعهد را به سمت هماهنگی بیشتر با تهران سوق داده است. او پس از حمله به تاسیسات نفتی عربستان در سال 2019 که ترامپ، به جز اعزام نمادین تفنگداران دریایی هیچ کاری برای آن انجام نداد، به طور جدی به سمت دیدگاه سنتیتر و معاملاتی در واشنگتن چرخش پیدا کرد. چین و روسیه که بر تهران نفوذ واقعی دارند، ممکن است برای شاهزاده به اندازه ایالات متحده، تامینکننده اصلی تسلیحات ارزشمند باشند.
پیشنهاد آمریکا برای دادن صنعت کلیدی «انرژی هسته ای» به ریاض ممکن است MBS (محمد بنسلمان) را وسوسه کند که به توافقنامه بپیوندد. او برای کاهش مصرف روزافزون نفت داخلی به انرژی هستهای نیاز دارد. یک زیرساخت هستهای که در نهایت اجازه تولید مواد شکافتپذیر را میدهد، اعتماد به نفس عربستان را افزایش میدهد. اما مساله حساس دفاع از کشور - فقدان روحیه رزمی در نخبگان حاکم و نیروهای مسلح بیش از حد تغذیهشده پادشاهی - و غیرقابل اعتماد بودن آمریکاییها (نه پیروزی ترامپ و نه بایدن، آمریکا را دوباره به یک هژمون خاورمیانه تبدیل نخواهد کرد) - به نفع توافق بیشتر عربستان با جمهوری اسلامی کار خواهد کرد. 7 اکتبر به احتمال زیاد تغییردهنده بازی در شبهجزیره نبوده است - مگر اینکه بایدن در جستوجوی یک پیروزی در سیاست خارجی قبل از انتخابات باشد که به جاهطلبیهای هستهای عربستان چشمک بزند.
جنگ غزه در ایالات متحده، دانشگاه ها را به هم ریخته و سرخوردگی چپ سیاسی آمریکا را از اسرائیل افزایش داده است. وضعیت در اروپا حتی بدتر است، جایی که چپ و راست اغلب اسرائیل را به عنوان یک دولت آپارتاید به شمار میآورند. اما هیچ یک از اینها جدید نیست: تعهد حزب دموکرات به اسرائیل برای سالها رو به کاهش بوده است. جنگ غزه به تازگی به اروپاییهایی که همیشه اسرائیل را به خاطر وضعیت موجود فلسطین سرزنش میکنند، دلیلی برای حمله بیشتر داده است. تصمیم دولت بایدن برای توقف موقت تحویل مهمات به اسرائیل به دلیل مخالفتش با کمپین رفح نیز بدیع نیست و نباید تکاندهنده باشد: این نتیجه طبیعی ناراحتی حاد لیبرالیسم مدرن و احساس گناه در استفاده غربیها از قدرت سخت است.
اسرائیل همیشه وابسته به تامین کنندگان تسلیحات خارجی بوده است. این وابستگی در حال حاضر حادتر است. بدون همکاری آمریکا، تعداد بیشتری از موشک ها و پهپادهای ایران در ماه آوریل بر اسرائیل فرود میآمدند. حتی اگر اسرائیل بودجه نظامی خود را دو برابر کند، این وابستگی چندان کاهش نخواهد یافت، زیرا هزینههای توسعه و استقرار تسلیحات پیشرفته بسیار زیاد است. اسرائیل بدون برتری هوایی و بهبود روزافزون دفاع ضد موشکی نمیتواند در جنگهای خود پیروز شود.
7 اکتبر و جنگ غزه قبلا ذهن اسرائیل را روی این سوالات متمرکز کرده است. این ممکن است آنها را به این نتیجه ناخوشایند برساند که دفاع اسرائیل به طور جداییناپذیری به یک ابرقدرت در حال کاهش نیرو گره خورده است. سیاست ایرانی آمریکا ممکن است قبلا به سیاست ایران - اسرائیل تبدیل شده باشد. اما با 7 اکتبر و پیامدهای آن چنین اتفاقی رخ نداد. این مساله تنها اسرائیلیها را موظف کرد که سیاست انتقال را با شدت بیشتری ببینند.
احتمالا تنها دو نقطه وجود دارد که 7 اکتبر و جنگ غزه ممکن است وضعیت موجود را به طور قابلتوجهی تغییر داده باشند. اول، دیدگاه ایران در مورد اسرائیل است - توانایی تلآویو برای بازدارندگی در برابر اقدامات ایران و دوم محاسبات ایران در مورد تغییر سیاست هستهای.
نگرانیهای ایران از رژیم صهیونیستی به سختی قابل اندازه گیری است، زیرا تهران تمایل ندارد آشکارا درباره نگرانیهای خود صحبت کند. ایران از طریق «محور مقاومت» و برنامههای پهپادی و موشکی، استراتژی بسیار تهاجمیتری را علیه دشمنان خود در پیش گرفته است. حمله مستقیم به اسرائیل - بهویژه پس از شهادت سردار زاهدی که نقش کلیدی در ایجاد این محور داشت و احتمالا رابط اصلی ایران با حماس بود - گام منطقی بعدی در این دوئل بود. در نگاه رهبران تهران شلیک سیصد موشک و پهپاد به سوی اسرائیل جسورانه بود و منجر به صعود ایران شد. در پاسخ، اسرائیل این کار را نکرد.
در 19 آوریل، اسرائیل فرصتی برای اقدام در مورد برنامه هسته ای و کارخانه های تولید موشک ایران داشت. کابینه جنگی اسرائیل بایدن را در کُنج قرار داده بود - او باید این کار را میکرد. اگر تهران تنش را تشدید میکرد، بایدن احتمالا مجبور میشد وارد عمل شود و احتمالا اقداماتی را انجام دهد. سیاستمداران و نظامیان اسرائیلی اغلب در مورد چنین واکنش زنجیرهای خیالپردازی کردهاند. با این حال، زمانی که فرصت پیش آمد، نتانیاهو و بنیگانتس پلک زدند. تنها وزیر جنگ، یوآو گالانت، ظاهرا خواستار تشدید تنش بود. (به نظر میرسد که گالانت طرفدار یک حمله بزرگ علیه حزبالله لبنان است.) ایران قطعا از توان رهگیری موشک ها و پهپادهای اسرائیلی - آمریکایی آگاه شد. از همه مهمتر، به وضوح دید که نه اسرائیل و نه آمریکا نمی خواهند در روز مبادا علیه برنامه هستهای ایران اقدام کنند. این برنامه به قدری پیشرفت کرده که جمهوری اسلامی را به یک دولت در آستانه هستهای تبدیل کرده است.
پاسخ محدود اسرائیل نشان داد که آنها از ترس تشدید تنش و فشار دولت بایدن، از اقدام منصرف شدند. نگرانی از آمریکا و اسرائیل، که مطمئنا عامل مهمی در توضیح اینکه چرا تهران به تدریج به سمت ساخت و آزمایش بمب هستهای حرکت کرده، ممکن است در 19 آوریل از بین رفته باشد.
ما دقیقا نمیدانیم چرا تهران انتخاب کرده که به آرامی به سمت عبور از نقطه گریز پیشروی کند. با توجه به آنچه در مورد برنامه میدانیم، تهران میتوانست تاکنون سلاحی را آزمایش کرده باشد. بسیاری از عوامل بدون شک در این میان نقش داشتهاند. اما رویکرد تهاجمیتر جمهوری اسلامی به منطقه و بحث برخی نقاط ضعف در سامانههای دفاع هوایی و حملات اسرائیل علیه پرسنل ایرانی، قطعا به خوبی نشان میدهد که چرا عبور از نقطه گریز میتواند موقعیت جمهوری اسلامی را تا حد زیادی ارتقا بخشد.
--> اخبار مرتبط