رزمندهای که خانهاش را فروخت و خرج جبهه کرد / ماجرای عملیاتهای شناسایی حاج قاسم و تانکهای غنیمتی برای جبهه اسلام
کربلایی اکبر، با بیان اینکه رزمندگان با دست خالی و با کمترین امکانات در مقابل دشمن تا دندان مسلح ایستادگی میکردند، گفت: با مشورت همسرم تصمیم گرفتیم منزلمان را بفروشیم و پول آن را خرج جبهه کنیم.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از هرمز؛ در بخش اول از گفت و گوی صمیمی سایت هرمز با رزمنده و جانباز دفاع مقدس "اکبر جاودان" یکی از رزمندگان بی نام و نشان استان هرمزگان به مرور خاطراتی از دوران مبارزات انقلابی وی پرداخته شد. اینک در بخش دوم از این گفت و گو خاطرات و ناگفتههایی از دوران دفاع مقدس تقدیم مخاطبان گرامی میشود.
به هوای مصاحبه در خصوص هفته دفاع مقدس خدمت وی رسیده بودیم اما اینقدر ناگفته های ایشان دلنشین بود که ما را وا داشت از ابتدای مبارزات انقلاب اش سخن بگوید و در بخش دوم از تقدیر روزگار و حضورش در جبهه قلم زنیم. کربلایی اکبر داستان واقعی ما، زمان آغاز جنگ تحمیلی حدود 28 سال سن داشته است، او در این سن جوانی به تازگی صاحب فرزندی دختر شده و این نوزاد دهه شصتی چراغ خانه اش را منور ساخته است، اما تقدیر دست به دست هم داده کربلایی اکبر را در اوج خوشبختی و گرمی محفل زندگیاش راهی جبهه شود. این رزمنده هرمزگانی می گوید وقتی که خبر اعلام جنگ و تجاوز نیروهای عراقی به میهنمان منتشر شد همه مردم برای اعزام به جبهه داوطلب شده بودند، آن دسته از افرادی هم که نمیتوانستند به صورت مستقیم در صحنههای نبرد حاضر شوند، برای پشتیبانی از جنگ هر کاری از دستشان بر می آمد انجام میداند.
*سنگرسازان بی سنگر با بیان جمله سنگرسازان بی سنگر توسط کربلایی اکبر، کمی به خود آمدم و چند ثانیه ای مکث بین دو طرف حاکم شد، این واژه را در فواصل زمانی مختلفی شنیده بودم اما به ماهیت اصلی آن به درستی فکر نکرده بودم و از کربلایی اکبر توضیح خواستم که این واژه را زیاد در فضاهای اینترنتی مشاهده کرده ام اما برای اولین بار است از زبان یک رزمنده می شنوم، ماجرا چیست؟ کربلایی اکبر شروع می کند به توضیح دادن، او که تخصصی کاری خوبی در حوزه ماشین آلات سنگین همچون بیل مکانیکی و لودر دارد می گوید کار ما در جبهه ساخت سنگر برای نیروهای رزمنده بود، البته این تخصص کاری بود که بعدها با دستهبندیهای صورت گرفته در جبهههای نبرد بهتر توانسته بود به آن عمل کند. این رزمنده هرمزگانی با بیان اینکه ما رزمندگان هرمزگانی تحت فرماندهی منصور نبی زاده در گردان 491زیر نظر لشکر 41 ثارالله کرمان به فرمانده لشکری حاج قاسم سلیمانی آموزش های نظامی را سپری میکردیم؛ گفت: هرمزگانی ها با توجه به شرایط جغرافیایی محل زندگی شان نیروهای غواص به شمار می آمدند و آموزش های سخت غواصی را می گذراندند. کربلایی اکبر می گوید از ابتدای اعزام به جبهه تا سال 1363هیچ گونه اسم و رسمی نداشتیم و پس از آن سال بود که اسم ما در لیست بسیجیان اعزامی به جبهه وارد شد. *خیانت بنی صدر و فرار از ایران وی از خیانت های بنی صدر حرف می زند، به گفته این رزمنده دفاع مقدس بنی صدر به ارتش دستور داده بود که به نیروهای بسیجی و مردمی مستقر در خرمشهر اسلحه و مهمات ندهند و امام خامنه ای نزد امام خمینی (ره) رفتند و بنی صدر شبانه از ایران فرار کرد و از زمانی که شهید صیاد وارد عمل شد ارتش، سپاه، بسیج و نیروهای مردمی با هم متحد شدند. بی مقدمه بخشی از صحبت هایش را قطع می کنم با تلنگری که از اسم لشکر 41 ثارالله در ذهنم ایجاد کرده بود تحملم به اتمام رسید و به یکباره گفتم"حاج قاسم"، چهره اش کمی دگرگون شد، اشک در چشمانش حلقه زد، انگار دلتنگی هایش برای این هم رزم و فرمانده چند ساله اش به یکباره بر روی سرش آوار شد و با بغضی که با اشک همراه بود گفت: حیف حاج قاسم، حیف... پس از اندکی صبر باری دیگر لب به سخن گشود، انگار برای بیان بیشتر ناگفته هایش باید بغضش را فرو میخورد تا بتواند ما را بیشتر در این وقت اندک به فیض برساند. کربلایی اکبر بحث را ادامه داد؛ به همراه حاج قاسم در عملیات بدر در جزیره مجنون بودیم، مشغول نصب پل های شناور روی آب بودیم که تیمسار بابایی و گمان می کنم فرد دیگر که شهید فکوری بود، هر دو آمدند و با لباس معمولی بدون نصب درجه در جمع ما مشغول کمک دادن شدند و مهمات را خالی میکردند که به یک باره حاج قاسم با مشاهده آنها رو به ما گفت می دانید اینها چه کسانی هستند؟ رو کرد به طرف این دو عزیز و گفت نیاز نیست زحمت بکشید و رزمندگان خودشان کارها را پیگیری می کنند که در این حین تیمسار بابایی با لحنی آرام گفت بین ما و بقیه رزمندگان هیچ فرقی ندارد و ما آن موقع فهمیدیم آنها از فرماندهان جبهه هستند.
*فرماندهان دفاع مقدس بی ریا بودند این رزمنده هرمزگانی با بیان اینکه فرماندهان دفاع مقدس بی ریا بودند، گفت: فرماندهان ما شب هنگام پوتینهای بچه های رزمنده را واکس می زدند و هیچ یک هم نمیگفتند کار ما بوده است، اما یک شب بنا را بر این گذاشتیم که کمین بزنیم و متوجه شویم کار چه کسی است که این اقدام را انجام میدهد و متوجه شدیم فرماندهان ما این محبت را در حقمان انجام میدهند. *شکست در عملیات بدر کربلایی اکبر از تلخی های روزگار جبهه میگوید، خاطرات عملیات بدر در ذهنش تداعی میشود، به گفته وی در عملیات بدر ما شکست خوردیم. این رزمنده هرمزگانی از حفر کانالی بزرگ و عمیق توسط عراقی ها سخن گفت و تشریح کرد: بعثی ها درون این کانال پر از آب را کابل برق قرار داده بودند، زمانی که به آب می زدیم بدنمان مور مور می شد و تلفات ما در این عملیات بسیار زیاد بود. *شمیایی شدن در عملیات بدر کربلایی اکبر ما، در همین عملیات بدر شیمیایی می شود و به ناچار به محل سکونتش در بندرعباس باز میگردد، اما پس از کمی بهبودی در تاریخ 19/12/65 این بار از طریق جهاد سازندگی به جبهه اعزام می شود تا رسالت سنگر سازی را در منطقه فاو به اجرا گذارد. *یک نفوذی عملیات را لو داد این رزمنده هرمزگانی با بیان اینکه در فاو منطقه ای به نام خور عبدالله وجود داشت که آنجا گروه هایی ساکن بودند که خیلی حزب اللهی به نظر می رسیدند، تشریح کرد: فردی که با ساعت مچی خاصش در بین ما حضور داشت، همان شبی که عملیات داشتیم و قصدمان تصرف اسکلهی الامیه عراق بود، تمام چیزهایی را که رشته بودیم پنه کرد. به گفته کربلایی اکبر، تمام نقشه ها را ترسیم کرده بودیم که ناگهان متوجه شدیم کمی آن طرف تر و در لابلای سنگ لاخ ها همان فرد ساعت مچی به دست، آنتنی را فعال کرده بود و گویا این یک ساعت عادی نبود و به نوعی ساعت بی سیمی تلقی می شد و به زبان عربی تمام مختصات عملیاتی ما را انتقال میداد که توسط نیروهای حفاظت اطاعات دستگیر شد و عملیات متوقف گردید.
*ماجرای فروختن خانه سوژه خبری ما غافل از این بود که ما به خاطر خاص بودن برخی از اقداماتش به سراغش رفته بودیم، انگار نمیدانست که ما میدانیم منزل خود را برای کمک به جبهه فروخته است و این مساله را که مطرح کردیم کمی جا خورد! اما تازه این ابتدای کار بود و ما از او خواستیم بیشتر توضیح دهد تا گرای دوم را نیز در اختیارش قرار دهیم و پازل غافگیری هایمان را تکمیل نماییم. کربلایی اکبر گفت: حقیقتا در جبهه امکانات کافی وجود نداشت، رزمندگان با دست های خالی و با توکل به خدا و ائمه اطهار (ع) به جنگ با دمشن تا دندان مسلح رفته بودند و با مشورت همسرم تصمیم گرفتیم منزلمان را که در محله درخت سبز بندرعباس بود به فروش بگذاریم و به رزمندگان اسلام کمک کنیم که به ارزش 160 هزار تومان این منزل به فروش رسید و هزینه فروش را به گروههای پشتیبانی از جبهه تحویل دادیم. *تمام طلاهای همسرم را وقف جبهه کردیم البته این اولین غافلگیری سوژه خبری ما در طول این مصاحبه بود و بلافاصله پس از توضیحات راجع به منزل، دومین غافلگیری که فروش طلاهای همسر وی بود را مطرح کردیم. این رزمنده دفاع مقدس در این باره گفت: فردای همان روزی که منزلمان را فروختیم، همسر مقداری طلا داشت که با پیشنهاد من 4 حلقه النگو، 3 انگشتر، یک جفت گوشواره و یک گردنبند که یادگار دوران ازدواجمان بود نیز همگی را به نیروهای پشتیبانی برای وقف به جبهه تقدیم کردیم. کربلایی اکبر در پاسخ به سوال ما در خصوص اینکه منزل را فروختید چگونه خانواده را مستقر کردید، گفت: حاج زنیل وجدانی از دوستان قدیمی ام در محل فلکه بلوکی بندرعباس منزلی داشت که طبقه بالای آن را در اختیار ما قرار داد و تا پایان جنگ خانواده ام در این مکان حضور داشتند. *فقط یک بار به مرخصی آمدم این رزمنده هرمزگانی با بیان اینکه روال جبهه بر این بود که هر 45 روزی یک بار رزمندگان می توانستند به مرخصی بروند، گفت: در طول 8 سال حضور در جبهه فقط یک بار به مرخصی آمدم.
*تخصص حاج قاسم درجمع آوری تجهیزات دشمن کربلایی اکبر از رشادت های فرماندهاش در دوران دفاع مقدس سخن می گوید، او شب و روزهای سرد و گرمی را با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی چشیده است، از عملیاتهای شناسایی رزمندگان با همراهی حاج قاسم به خوبی سخن گفت. به گفته این رزمنده هرمزگانی؛ حاج قاسم و نیروهای خودی زمانی که برای عملیات شناسایی به قلب دشمن می زدند در لباس بعثیها با آنها خوش و بش می کردند و حتی با آنها غذا هم می خوردند اما هیچ کدام از بعثیها متوجه نمیشدند که اینها ایرانی هستند و از این طریق قریب به 200 الی 300 تانک از عملیات های شناسایی برای ایران غنیمت آوردند. کربلایی اکبر می گوید حتی در برخی اوقات لودر و تجهیزات نظامی دیگر دشمن هم توسط نیروهای شناسایی غنیمت گرفته میشد که در شاهکاری بزرگ، حاج قاسم خودروی جیپ فرماندهی را ربوده و به منطقه خودی آورده بود. *ماجرای حاج قاسم لودر دزد این رزمنده هرمزگانی در خصوص لقب دادن رزمندگان به شهید سلیمانی با عنوان "حاج قاسم لودر" دزد حرف های قابلی را مطرح کرد و گفت: تمام این امکاناتی را که گفته شد توسط حاج قاسم و نیروهای تیم شناسایی به غنیمت گرفته شده بود و عراقی ها بدون اطلاع بودند، در اواخر روزهای جنگ بود که حاج قاسم لودر عراقی ها را ربود که درحین ربایش آنها متوجه شدند که از آن پس به حاج قاسم لقب حاج قاسم لودر دزد را دادند. *حاج قاسم هر کاری می کرد نتیجه داشت اینک که اسم حاج قاسم برای بارها در این محفل سه نفره بر سر زبان هایمان آمده بود باری دیگر در فکر فرو رفت، نگاهم به چشم هایش بود، اشک سراسر چشم هایش را فرا گرفت و با بغضی غیر قابل توصیف گفت: اصلا محال بود حاج قاسم عصبانی شود، او خیلی خوب بود، هر کاری می کرد نتیجه داشت و رفتنش هم بی نتیجه نبود.
*ماجرای ترکش خوردن در عملیات والفجر8 کربلایی اکبر که برجستگی پیشانیاش کمی ذهن ما را مشغول کرده بود؛ بالاخره پرده از این راز برداشت، وی گفت: در عملیات والفجر 8 سوار بیل مکانیکی بودم و خاکریز احداث می کردم که ناگهان خمپاره اثابت کرد و ترکش های آن یکی در پیشانیام و دیگری در آرنج دستم خورد که در این حین، رزمندگان ترکش را از پیشانی ام در آوردند و من با خاک جلوی خونریزی پیشنای ام را گرفتم اما انگار برای آرنج دستم نمیشد کاری کرد زیرا شکسته بود، مرا به بیمارستان شوروی تهران اعزام کردند، در ناحیه آرنج پلاتین به کار رفت و پس از بهبود آمدم بندرعباس که دیگر جنگ تمام شده بود و مجال حضوری دیگر فراهم نشد. *کربلایی اکبر جانبازی بی نام و نشان وی در پایان گفت و گوی دو ساعته مان در پاسخ به این سوال جسورانه که چرا تا کنون برای ثبت جانباری اقدامی نکرده اید، گفت: آن زمان کارگری کار می کردم و از این طریق درآمد ناچیزی فراهم میشد که گذر زندگی کنیم، پس ازپایان جبهه خداوند دو فرزند دیگر به ما داد و سه فرزند دارم، اکنون هم با عنایت ائمه اطهار (ع) مستخدم حسینیه لاریهای مقیم بندرعباس هستم، البته سال های گذشته برای دریافت نامه جانبازی ام اقدام کردم اما برخی از مسئولین پذیرای حرف ما نشدند و دیگر به فکر آن نبودم.
انتهای پیام /




