یک‌شنبه 4 آذر 1403

روایت زندگی «منصور» از شاهرود تا خرمشهر / رسیدن به آرزوی بازنگشتن

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
روایت زندگی «منصور» از شاهرود تا خرمشهر / رسیدن به آرزوی بازنگشتن

شاهرود - عملیات الی بیت المقدس در حالی به آزادی خرمشهر عزیز منجر شد که رزمندگان استان سمنان نقش بسزایی در آن داشتند، منصور رادمنش یکی از شهدای این روز بزرگ از شهرستان شاهرود است.

شاهرود - عملیات الی بیت المقدس در حالی به آزادی خرمشهر عزیز منجر شد که رزمندگان استان سمنان نقش بسزایی در آن داشتند، منصور رادمنش یکی از شهدای این روز بزرگ از شهرستان شاهرود است.

خبرگزاری مهر، گروه استان‌ها: استان سمنان جایی است که برای جستجوی روایت دلدادگانی که دفاع مقدس را موعدی برای لقای یار یافتند، چندان معطل نمی‌شوی چرا که این مردم سه هزار شهید را زمانی تقدیم انقلاب کردند که جمعیت کل استان از 300 هزار هم تجاوز نمی‌کرد و این یعنی کمتر خانواده‌ای در این استان متدین است که دست کم به یک شهید دفاع مقدس و انقلاب اسلامی منصوب نباشد.

بار دیگر قطار روایتگری دفاع مقدس در ایستگاه خرمشهر و سوم خرداد ماه ایستاده و بازهم برای روایت از زندگی شهدای استان سمنان راهی خیابان مزار شاهرود می‌شویم. جمعیتی سیل گونه از گوشه و کنار؛ گروهی بالا می‌روند و دیگران پایین، برخی خرده خریدی کرده‌اند و برخی دیگر نظاره‌گر؛ در میانه این هیاهو اما مغازه خواروبار فروشی رادمنش ابتدای بازار سرپوشیده شاهرود جایی است که روایتی از زندگی یک شهید را در دل خود نهفته دارد.

خدمت به مردم در همه حال

سال‌ها است که به همین شکل به مردم خدمت می‌کند ساده و سنتی، یخچال بزرگی در میانه، پیشخوان چوبی قدیمی که یادگار دوران قدیم است ترازو های دوکفه‌ای که هفت دهه قبل زمانی که مغازه در حال پا گرفتن بود برای مردم خرما و رطب و صابون وزن می‌کرد، حالا بازنشسته شده، اینجا آجر به آجرش روایت دارد، حرف دارد برای گفتن...

حاج محمد رضا رادمنش پدر شهید منصور رادمنش از شهدای سوم خرداد، سال گذشته به رحمت ایزدی رفت اما پسر بزرگ او حاج محمد رادمنش از معتمدان شهر شاهرود و از کسانی که خود نیز از ابتدای انقلاب و دفاع مقدس دستی بر آتش مجاهدت داشته، مغازه آن را در غیاب پدر می‌گرداند. موی جوگندمی‌اش نشان از گذران عمر حوالی 60 سالگی دارد آهسته و شمرده سخن می‌گوید فرهنگی بازنشسته است و دست روزگار او را دوباره به مغازه پدری آورده و همدم ترازوی دیجیتالی ساخته که تنها شیء مدرن این مغازه محسوب می‌شود.

تصویر شهید منصور رادمنش و پدرش بزرگوارش هم بر دیوار قرار داده شده است تا یادآور روزهایی باشد که محمد، علی و منصور و امیر در گوشه و کنار مغازه چه شیطنت‌هایی که نکرده‌اند و پدر چه چشم‌غره هایی که به آنان نرفته است حالا اما چهار دهه از آخرین باری که منصور از مغازه رفت می‌گذرد دقیقاً 40 سال و برای روایت زندگی شهید رادمنش با برادر او حاج محمد به گفتگو نشستیم.

*قدری درباره زندگی شهید منصور توضیح دهید

شهید رادمنش در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد و مرحوم پدر، از افراد انقلابی محسوب می‌شد پدر فردی بود که از قبل انقلاب با رژیم منحوس پهلوی مبارزه می‌کرد و ارتباطاتی با افراد خاص داشت و تمام اعلامیه‌های امام خمینی (ره) به دست ایشان می‌رسید و وی آنان را با همراهی تعدادی از مردم بین مردم توزیع می‌کرد. وی تقریباً تمام عمر خودش را وقف مردم و دلسوزی برایشان کرده بود و هر کاری که از دستش بر می‌آمد انجام می‌داد تا اینکه با رهبری امام خمینی (ره) و همت مردم انقلاب به پیروزی رسید.

منصور فرزند سوم خانواده بود ما چهار برادر و دو خواهر بودیم که مادرمان قبل از انقلاب به رحمت خدا رفت و مرحوم پدر از ازدواج دوم نیز یک دختر و یک پسر داشت او در سال 40 در شاهرود به دنیا آمد منصور فردی بود که از قبل انقلاب چه در خانه و چه در زمان تحصیل اعتقادات مذهبی بالایی داشت و نماز و روزه و کمک به مردم، محرومان را در کنار ساده زیستی و دلسوزی برای مردم را همیشه همراه داشت.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی در هیئت هفت‌نفره اختصاص زمین به محرومان در شاهرود و روستاهای اطراف خدمت کرد و در نهایت به سربازی رفت و در سال 59 لباس ارتش را در لشگر 77 خراسان به تن کرد. شهید منصور تمام طول خدمت خود را در جبهه بود و حتی خدمت سربازی‌اش تمام هم شده بود از سویی در آن دوران قانونی وجود داشت که باید شش ماه دوران احتیاط را نیز پس از گذران سربازی طی می‌کردید و لذا منصور 15 روز مانده به اتمام دوره شش ماهه اضافه‌ای که در لباس خدمت حضور داشت، در روز فتح خرمشهر با گلوله خمپاره به شهادت رسید.

*درباره دوران تحصیلی شهید رادمنش بگویید

در آن دوران شش کلاس مقطع ابتدایی و شش کلاس نیز متوسطه بود لذا شهید منصور دوران ابتدایی خود را در مدرسه فروغی شاهرود گذارند و برای دوران متوسط به دبیرستان محمد رضا شاه سابق و امام خمینی (ره) رفت. منصور در رشته ریاضی تحصیل کرد و بلافاصله بعد از دیپلم به سربازی رفت زیرا جنگ شروع شده بود و در نتیجه فرصت نشد تا در کنکور شرکت و ادامه تحصیل بدهد علی رغم اینکه استعداد بسیاری داشت.

منصور درس بسیار خوبی داشت اگر می‌توانست در کنکور شرکت کند حتماً دانشگاه قبول می‌شد از طرف دیگر استعداد یادگیری او در ورزش هم وجود داشت او بازیکن چپ دست بسیار عالی پینگ‌پنگ بود که در همان دوران در استان سمنان رتبه دوم مسابقات پینگ‌پنگ را کسب کرده بود و جام‌ها و لوح‌های قهرمانی زیادی نیز داشت او مدتی هم ژیمناستیک کار می‌کرد. رتبه تحصیلی خوبی هم داشت همیشه در زمره دو نفر اول کلاس بود.

*منصور ازدواج کرده بود؟

خیر؛ به دلیل اینکه هنوز سربازی‌اش تمام نشده بود صحبتی از ازدواج نکرده بود قرار بود که بعد از سربازی اگر کسی را که خودش مد نظر داشت ازدواج کند که قسمت نشد. منصور البته شغلی هم نداشت چون تا 18 سالگی که درس می‌خواند بلافاصله به سربازی رفت و شهید شد اصلاً فرصتی برای کار جز در یک مقطع کوتاه که با هیئت هفت‌نفره اعطای زمین همکاری می‌کرد، نیافت البته برای آن فعالیت‌ها هم پولی دریافت نمی‌کرد.

*درباره خط فکری او بگویید نسبت به چپی‌ها، مارکسیست‌ها و... چه نظری داشت؟

شهید منصور بیشتر با بچه‌های مذهبی دمخور بود او عادت داشت وقتی می‌خوابد روی زمین باشد بدون تشک؛ همه هم و غم خود را برای دلسوزی به مردم گذاشته بود در روستاها رایگان به مردم کمک می‌کرد و علاقه زیادی به این داشت که بتواند درد کسی را دوا کند و خدمتی به جامعه روستایی کند که در آن دوران مشکلات عدیده‌ای داشتند.

اصلاً به اینکه چپ یا راست و یا دیگر جریانات چه می‌کنند کاری نداشت او ملاک خودش را راه امام (ره) گذاشته بود. منصور دفتری داشت که نوشته‌های بسیاری را در آن از کلام امام (ره) و دیگر مسائل ثبت کرده بود که در آن دوران خفقان دوران پهلوی از ترس اینکه دردسری برایش پدید بیاورد من آن را به زور گرفتم و معدوم کردم لذا بسیار به کارهای سیاسی علاقه داشت و در تظاهرات انقلاب شرکت می‌کرد حتی دو بار دستگیر شد اما مدت طولانی او را نگه نداشتند و آزاد شد اما او کارش را باز ادامه می‌داد.

در جبهه نیز رئیس بخش سیاسی و ایدئولوژی واحد خودشان در همان ارتش بود او در تیپ دوم گردان 122 و گروهان یکم خدمت می‌کرد و حالت خاصی داشت در برنامه‌ای که برای روزمره خود ریخته بود بسیار سادگی را مد نظر قرار داشت اصلاً در بند اینکه چه غذایی بخورد نبود و جالب اینکه تقریباً تمام دوستان منصور نیز شهید شدند یعنی از یک طیف فکری بودند که کمتر کسی از آن حلقه امروز در بین ما است.

*درباره آخرین اعزام قبل از شهادت بگویید

پسر عموی ما شهید حسین عابدی در عملیات فتح‌المبین در روز هفتم فروردین ماه 61 یعنی سه ماه قبل از شهادت منصور، به شهادت رسید حسین و منصور دو سال اختلاف سنی داشتند و در نتیجه به جز رابطه پسر عمویی، دوستان خوبی هم بودند. زمانی که حسین شهید شد منصور در جبهه بود و خبر نداشت آن زمان هم سیستم ارتباطی مانند امروز نبود و از طرف دیگر منصور هم اصلاً مرخصی نمی‌آمد در نتیجه مدتی که از هفتم حسین گذشته بود به شاهرود آمد و در فلکه جمهوری شاهرود اطلاعیه شهادت حسین را دیده بود.

منصور وقتی اطلاعیه شهادت حسین را می‌بیند بسیار ناراحت می‌شود زیرا علاقه بسیاری به حسین داشت و دوستان خوبی بودند. منصور وقتی شهادت حسین را دید خیلی روحیاتش عوض شد درست به یاد دارم که بعد از مراسم پانزدهم حسین روزی در خانه پدر شهید حسین عابدی عموی ما مراسمی برگزار شد. شهید منصور خودش آن روز در مراسم حسین دعای کمیل خواند و بسیار گریست بعد از چند روز وقتی می‌خواست به جبهه باز گردد در هنگام خداحافظی با پدر به او گفته بود که من این بار اگر بروم باز نمی‌گردم و به آرزویش هم رسید.

*آیا بعد از شهادت حسین نگران منصور نشدید که مثلاً او را از رفتن به جبهه بازدارید یا نگران وی شوید؟

در آن زمان اعتقادات جوانان ما بسیار متفاوت با حالا بود منصور حتی مرخصی هم بسیار کم می‌آمد چون اعتقاد داشت که باید از کشور و اسلام دفاع کرد ایمان قوی که داشت اصلاً نمی‌گذاشت که به چنین مسائلی فکر کنیم موضوع دیگر اینکه آن دوران هم با امروز خیلی تفاوت دارد.

در اکثر عملیات قبل از فتح خرمشهر شرکت داشت و در این عملیات نیز همزمان با سوم خرداد ماه 61 در منطقه فکه با چند تا از دوستانش سر سنگری بودند که بر اثر فرود آمدن خمپاره همگی به شهادت رسیدند ترکش خمپاره سر، پشت بدن و دست راست منصور را به سختی مجروح کرده بود و زمانی که پیکر او را آوردند در شاهرود فهمیدیم که چطور شهید شده است.

در آن زمان چهار نفر بودند و همگی با هم به شهادت رسیدند شاهدی حضور ندارد که لحظه شهادت او را روایت کند اما دوستانی هم دارد که خاطرات زیادی از او تعریف کردند و عمدتاً نیز از حسن خلق منصور تعریف می‌کردند. البته من خودم نیز بعد از شهادت منصور همان سال 61 به خرمشهر رفتم و در ایستگاه حسینیه از طریق جهاد نیز حضور داشتم اما مکانی که شهید منصور به شهادت رسید را از نزدیک نتوانستم ببینم.

*اگر بخواهیم چند ویژگی بارز اخلاقی برای شهید منصور ذکر کنیم به نظر شما کدام یک مهم‌تر هستند؟

شهید منصور به شدت خوش اخلاق و خوش رو بود و دائماً او را در حال خندیدن می‌دیدید او با مردم بسیار برخورد خوبی داشت و به همه احترام می‌گذاشت و برایش اهمیت داشت که چطور زندگی کند ما با هم بسیار خوب بودیم چون سه سال اختلاف سنی داشتیم رابطه‌مان بسیار خوب بود جالب اینکه ما هم دبیرستانی هم بودیم و اصلاً بازی پینگ‌پنگ را من به او یاد دادم اما بعد از مدت کوتاهی آنقدر علاقمند شد که مراتب ترقی را فوری سپری کرد و به قهرمانی رسید و من باز ماندم.

*درباره عظمت عملیات فتح خرمشهر و جهان بینی که در آن عملیات بود توضیح دهید در واقع اهمیت و عظمت کاری که شهدایی مانند منصور کردند را در چه می‌دیدید؟

امام راحل (ره) آینده‌نگر بودند و بسیاری مسائل را می‌دانستند و پیش بینی می‌کردند لذا می‌دانستند که باید این راهی که در ابتدای آن فتح خرمشهر است، ادامه پیدا کند و بیت‌المقدس فتح شود و از همان زمان بود که امام درست پیش بینی کرد و از همین بابت اسم عملیات فتح خرمشهر را الی بیت‌المقدس گذاشت لذا این پیروزی بزرگی بود زیرا این شهر بسیار استراتژیک بود و حتی ورق را در جنگ برگرداند و توفیقی بود که نصیب کشورمان شد و به همین دلیل است که امام خمینی (ره) فرمود که این شهر را خدا آزاد کرد. خرمشهر شهر بسیار بزرگ و بندری و دهانه تجاری و اقتصادی بود در نتیجه همه دشمنان می‌خواستند که آن را از ایران بگیرند و این اهمیت کار رزمندگان است.

رزمندگان با قدرت الهی و ایمانی که داشتند توانستند جلوی گلوله دشمن بایستند و خدا نیز کمک شأن کرد. رزمندگان ما فداکاری بسیاری کردند نیروهایی که ایمان نداشته باشند آنطور در خط مقدم به خط نمی‌زنند و از روی مین نمی‌گذرند رمز موفقیت ما هم همین است که رزمندگان ما نیروی ایمان داشتند موضوعی که در ارتش‌های دیگر کشورها دیده نمی‌شود. رزمندگان ما می‌دانستند راهی که می‌روند به نتیجه می‌رسد لذا خدا نیز کمک کردند.

* در فتح خرمشهر برخی مسائل پیش آمد که چرا جنگ تمام نمی‌شود آیا این سخنان برای خانواده‌هایی مانند شما که در این عملیات شهید دادید آزار دهنده نیست؟

ما می‌دانستیم نیروهایی که در جبهه هستند و رهبری امام خمینی (ره) در مسیر درستی است. درست است که به کشورمان تجاوز شده بود میهن ما را گرفته بودند و ما باید با چنگ و دندان خاک خودمان را بازگردانیم و ایمان داشتیم که باید خاک را پس گرفت در آن زمان البته نیروهای عراقی نیز بسیاری شأن مزدور بودند یا بعث بودند که اعتقاد نداشتند یا از سودان و... آمده بودند و با پول می‌جنگیدند اما با تمام کمک‌هایی که به عراق می‌شد با تمام قدرتی که پیدا کرده بود رزمندگان ما ایستادگی کردند و اسرای بسیاری نیز از آنان گرفتند.

تعداد اسرای ما از عراق چندین برابر اسرای ما بود لذا نیروی ایمانی که داشتند سبب شده بود که فقط به وظیفه فکر می‌کردند در نتیجه به مسائل حاشیه‌ای چندان اهمیتی نمی‌دهیم وگرنه ما همان زمان می‌توانستیم بصره را هم بگیریم اما امام خمینی (ره) اجازه نمی‌داد که خاک کشور دیگر را تصرف کنیم.

*چهار دهه از شهادت منصور می‌گذرد و امروز با دو نوع تفکر روبرو هستیم تفکری که می‌گوید خاطره گویی و روایتگری دفاع مقدس برای تاریخ است و امروز گوش شنوایی ندارد و دوم اینکه باید روایتگری را با جدیت دنبال کرد زیرا اهمیت دارد از این منظور که شما خودتان هم سال‌های سال در جبهه‌ها حضور داشتید و برادر یک شهید هم هستید به این سوال پاسخ دهید که به کدام یک اعتقاد دارید؟

متأسفانه در حال حاضر جوانان، افکار قدیم را ندارند با توجه به این مسائلی مانند فضای مجازی و رسانه‌ها و... افکار جوانان ما تغییر کرده است در قدیم همه اکثراً مذهبی بودند و اعتقاد داشتند همه فکر و ذکر شأن این بود که بتوانند کاری برای کشور و آخرت خودشان انجام دهند اما امروز بیشتر به فکر مادیات هستند و به مسائلی می‌اندیشند که تصورش برای نسل شهید منصور اصلاً عجیب است لذا حتماً روایتگری مؤثر است و باید ادامه داشته باشد.

البته معتقد هستم که این مسائل زمان بر است باید اینها انجام و بیان شود تا نسل جوان مخصوصاً در ده 15 سال اخیر، به این موضوعات پی ببرند که چه افرادی چه اقدامات بزرگی کردند که کشورمان امروز سر پا بماند. در آن زمان کسی به فکر مادیات نبود همه به دنبال این بودند که انقلاب به پیروزی برسد و بعد از انقلاب نیز همه به فکر حفظ کشور؛ لذا این تفاوت‌ها می‌تواند با روایتگری کاهش پیدا کند.

برای مثال در همین شاهرود مرحوم آیت الله غفاری و آیت الله سعیدی و بزرگان دیگر مجاهدت‌هایی کردند که امروز کسی نمی‌داند. امروز جوان ما نمی‌داند که چطور ساواک با مته سر مبارک این دو مبارز را سوراخ و در مغز آنان روغن داغ ریخت تا به شهادت برسند لذا جوان امروزی یا اینها را نمی‌داند و یا اگر بشنود نیز باور نمی‌کند که چنین مجاهدت‌هایی در کشورمان رخ داده است در نتیجه روایتگری دفاع مقدس و شهدا را بسیار مناسب و به جا می‌دانم زیرا باید فداکاری‌هایی که رزمندگان کردند گفته شود جوانان ما در دوران جنگ می‌دانست که به شهادت می‌رسد اما می‌رفت و شهید و یا جانباز می‌شد اما امروز دیگر اینها نیستند.

بهترین راهکار این است که برنامه جامع و منسجمی داشته باشیم مسئولان حتماً باید پای کار باشند، روحانیان همچنین برای تبیین باید تلاش بیشتری کنند تا به یاری خدا بتوانیم به این جوانان بگوییم که نسل‌ها چه مجاهدت‌هایی را صورت دادند تا امروز کشورمان اشغال نباشد. از رسانه‌ها نیز می‌خواهیم تا با اقدامات خودشان باعث شوند که ایمان در بین جوانان ما تقویت شود.

روایت زندگی «منصور» از شاهرود تا خرمشهر / رسیدن به آرزوی بازنگشتن 2