محمد مختاری: آقای احمدرضا درویش چرا من را بازی داد؟!
خرمشهر از اولین شهرهایی بود که در اول انقلاب در زمینه فیلم، رشد بالایی داشت. این شهر کوچک 8 سینما داشت، میدانید! فکر کنید شهری با آن جمعیت 8 تا سینما داشت ولی الان اصلاً سینما نداشته باشد.
به گزارش مشرق، وقتی از محمد مختاری، بازیگر مطرح تئاتر و تلویزیون که اهل خرمشهر است درباره سهم سازندگی سینما برای خرمشهر پرسیده شد، ابتدا در گوشه و کنار اتاق دنبال یک افق روشن میگردید و در سکوت لبخندی از سر افسردگی زد، به ناگهان در اوج خنده، چهرهاش مسخگریه و بغض شد و دستانش روی دسته مبل قدیمیبه رعشه افتاد، از تخریب لحظه خوشی و آوار خاطرات و خستگی این کودک همچنان در خرمشهر مانده! مرد میانسال بازیگر سینما و تلویزیون که همچنان در آرزوی خرمی و سرزندگی خرمشهری است. در کوچه باغ خاطرات سینمایی و واقعی زندگی گذشته و امروز، از 6-5 سینمای دهه پنجاه که در خرمشهر تعطیل شدهاند، در تک سینمای خرمشهر امروز، گفتگوی ما بر روی پرده پندار مشترک، نقش بست.
*جناب محمد مختاری خود را چگونه معرفی میفرمایید؟
- من محمد مختاری متولد پانزده مرداد 1345 در خرمشهر هستم. تا زمان جنگ خرمشهر بودم و موقعی که جنگ شد، مهاجرت اجباری داشتیم به اصفهان. به خاطر شرایط و اتفاقاتی که افتاده بود مجبور شدم رشته علوم انسانی را بخوانم. دو ماه از سال تحصیلی گذشته بود، بعد از گرفتن دیپلم اقتصاد، به سفارش خانواده و دوستان در کنکور رشته مدیریت و بازرگانی با بیمیلی شرکت کردم اما تصمیم خودم را گرفتم و چیزی که از بچگی علاقه داشتم و در خرمشهر استارت آن خورده بود، از کانون پرورشی کودکان و نوجوانان، به سمت رشتهای مربوط رفتم.
*در کانون پرورش در خرمشهر چه آموخته بودید؟
- در آنجا جزو اولین نفرات بودم. زمانی که افتتاح شد من 9 ساله بودم. احتمالاً سال 1356. به صورت مستمر در تمامی کلاسهای کانون شرکت کردم. پنجشنبهها بعدازظهر و جمعهها از صبح تا شب در کلاسها حضور داشتم.
*از همدورههای شما کسی سهمی از این خاطرات دارد؟
- من هنوز به دنبال دوستانی هستم که در کودکی در کلاسها حضور داشتند. جنگ خیلی ما را پراکنده ساخته است اما یک روز اتفاق جالبی افتاد. من داشتم درباره کلاسها به آقای محمود جعفری که بازیگر و نویسنده و کارگردان مطرحی هستند، خاطرات کلاسهای ایشان را بیان میکردم، متعجب پرسیدند، شما از کجا میدانی که من آنجا کلاس داشتم؟ من گفتم میدانم، چون فلان چیز را گفتید و فلان کار را کردید! ایشان گفتند: عجیب است، چه کسی این موارد را برای شما تعریف کرده است؟ گفتم: جناب جعفری، من یکی از همان بچهها هستم! جناب محمودی ناگهان چشمانش گریان شد و گفت: خوشحالم که حداقل یکی از هنرجویان آن کلاس کودکان کانون پرورش خرمشهر، اکنون بازیگر توانایی است.
*در چه کلاسهایی شرکت میکردید؟
- انواع رشتهها، داستانویسی، نقاشی، بازیگری و کتابخوانی. در واقع پایهای که در تئاتر کانون شکل گرفته بود، باعث شد که من رفتم سمت کنکور هنر، با اینکه هیچ شناختی نسبت به کنکور هنر و کتابهای درسی آن نداشتم، دو بار در کنکور هنر شرکت کردم، سال اول نوعی آزمایش بود و در مرحله دوم، توانستم در رشته تئاتر و بازیگری قبول بشوم. در سال 1367 در رشته تئاتر وارد دانشگاه شدم و بعد از فارغ التحصیل شدن به عنوان کارشناس تئاتر قرار بود به شهرستانها اعزام بشویم. آن موقع از طرف وزارت ارشاد دو تا حکم کار به من داده بودند که یا بندرعباس یا سیستان و بلوچستان را انتخاب کنم، ولی استاد عزیزم شادروان رکن الدین خسروی این اجازه را به من نداد.
*دلیلش چه بود؟
- گفتند هر کس بخواهد پشت میز بنشیند میتواند برود، اما شما باید تئاتر را ادامه بدهی و باید بازیگر شوی.
*چرا اینقدر از استاد خود به منزله پدر و مادر، حرف شنوی داشتید؟!
- ببینید! آقای رکن الدین خسروی مرد بزرگی بود. یکی از استادان برجسته در تئاتر ایران بود. هنوز که هنوز است وقتی اسمش میآید، حسرت ندیدنش در دل ایجاد میشود.
*این ویژگی دلیل کافی برای مشورت در یک مقطع مهم زندگی بود؟
- ایشان هم استادم بود و هم اینکه تمام اصول بازیگری را از ایشان یاد گرفته بودم. او مانند پدر بود برای من و ارتباط نزدیک و تنگاتنگی داشتیم.
*شما پدر و مادرتان در قید حیات هستند؟ - پدرم سال 1365 فوت کردند.
*یعنی زمانی که از خرمشهر آمدید، یکی دو سال بعد فوت کردند؟
- پدر در اصفهان فوت کردند و بعد من سال 1367 برای دانشگاه به تهران آمدم.
*چه اتفاقی افتاد که فوت کردند؟
- سکته کردند. شاید به خاطر حوادث تلخ اشغال خرمشهر بود. ما وقتی از شهر آمدیم بیرون فکر نمیکردیم دیگر اجازه نداریم به شهر وارد شویم و از خانه خرمشهر فقط یک کلید دست پدر بود! وقتی خرمشهر آزاد شد، پدرم از روی کاشیهای حوض خانه را شناسایی کرد چون منطقه وسیعی از شهر، کاملاً با خاک یکسان شده بود.
*پس جناب رکن الدین خسروی جای پدر شما را گرفته بود.
- بله. هم جای پدر و هم بسیار دلسوز بود. این ارتباطی که بین ما برقرار شده بود میتوانست خیلی عادی باشد و میتوانست برای او فرقی نداشته باشد که من بعد از درس چه خواهم کرد.
*آیا اگر زمان برگردد باز هم به حرف رکن الدین خسروی گوش میدادید؟
- من سعادت داشتم که حتی از کلاسهای آقای سمندریان هم بهره بردم و حتی یادم هست که آقای سمندریان گفت تو از 100،75 نمره گرفتهای. اما وجداناً بعد از دانشگاه به من فحش ندیها! رشته تئاتر و بازیگری سخت است.
*یادم میآید آن موقع بازی در تلویزیون کار زیاد زیبایی نبود. شما الان با بازی در تلویزیون از تعالیم آنها سرپیچی نکردهاید؟
- آن موقع تلویزیون هنوز به این صورتی که هست نبود.
*دهه هفتاد؟!
- اواخر دهه شصت را عرض میکنم.
*اما آن موقع هم تله تئاترهای خوبی در تلویزیون بود اما تئاتریها زیاد مایل به همکاری نبودند.
- اما مثل الان سریال تلویزیونی مد نشده بود. یکی از استادان ما به نام قطب الدین صادقی آن موقع، از کسانی بود که برای ورود بچهها به تلویزیون مخالفت میکرد و از سریال بدش میآمد ولی بعدها وقتی خودش اولین بار وارد جعبه جادویی شد، جادوی تلویزیون آقای قطب الدین صادقی را گرفت! کم کم جذب تلویزیون شد.
*نخستین کاری که در تلویزیون بازی کردید چه بود؟
- وکلای جوان، کار آقای بهرام کاظمی.
*از این سریال هنوز خوشتان میآید؟
- من از کسانی بودم که خیلی شانس آوردم. کما اینکه الان هم خیلی از بچههای تئاتر بچههای بااستعدادی هستند ولی به آنها میدان داده نمیشود؟
*چرا؟
- چون شرایط بازیگری این روزها فرق کرده است، دیگر کسی به دنبال توانایی بازیگری نیست. فکر کنید اولین کارم وکلای جوان بود، به خاطر سابقه تئاتری من بود. من تازه سال 70 به صورت حرفهای روی صحنه رفتم، با نمایش اُدیپوس کار آقای رکن الدین خسروی و سال 71 باغ آلبالو، در سالن چهارسوی تئاتر شهر و در همان اجرای باغ آلبالو، یک آقایی یک شبه آمد بعداز اجرا گفت من موثقی، کارگردان فیلم هستم و میخواهم از شما دعوت کنم در فیلم من بازی کنید. من نقش بلوچی دارم که دوست دارم شما بازی کنید.
*این اولین کار سینمایی شما بود؟
- بله، ضربه آخر کار داود موثقی که نقش اول فیلم بود و برای یک جوان تازه کار، یکدفعه نقش اول خیلی فرصت خوبی بود!
*اذیت نشدید که مثلاً بگویند جنس بازی شما تئاتری است!
- نباید از خودم تعریف کنم اما هنگامی که به عنوان نقش اول این فیلم انتخاب شدم روز سوم یا چهارم بود که آقای موثقی آمد توی اتاقم و به من گفت آقای مختاری میخواهم به یک موضوعی اعتراف کنم، موقعی که تو را برای نقش اول فیلمم انتخاب کردم خیلیها به من خرده گرفتند و گفتند داوود اشتباه کردی. این پسر تو را میزند زمین. این جوان هنوز جلوی دوربین نرفته و تو نقش اول فیلمت را به او میدهی؟! برای همین وقتی که با تو قرارداد بستم و آمدیم زاهدان، روز اول جلوی دوربین با ترس و دلهره شروع کردم.
ولی روز دوم و سوم دیدم که تو اصلاً کار را از دست من قاپیدی و یک آدم دیگری شدی و اصلاً باورم نمیشد اولین فیلمی هست که داری بازی میکنی. آن موقع افراد کهنه کاری مثل آقای نصرت کریمی که دستیار آقای موثقی بود، حتی دستیار آقای کیمیایی هم بود، ایشان هم در واقع به من لطف داشتند و گفتند برای نخستین بارت خیلی خوب بود. فیلم هم ملودرام بود و هم اکشن بود. آقای نصرت کریمی میگفت من تعجب کردم که چگونه توانستی صحنههای اکشن را به این خوبی دربیاوری.
*پس در سیستان و بلوچستان زیاد با آقای نصرت کریمی حشر و نشر داشتید؟ حال و هوای ایشان چطور بود؟ پذیرفته بودند که دستیار باشند؟
- آقای نصرت کریمی به عنوان کسی که تجربه کارگردانی داشت و بهترین دستیار اولهای سینما بود، بر این اساس موثقی انتخاب درستی کرده بود که برای نخستین فیلمش از تجربیات ایشان استفاده کرد. نصرت کریمی در آن شرایط محدودیتهایی در سینما داشت و در کل آدم دلی بود و یک چیزها را در سینما دید و اذیت شد و از سینما دور شد ولی زمانی که فیلم داشت مونتاژ میشد، آقای رجاییان فیلم را تدوین کرد و او به موثقی گفته بود که این بازیگر (یعنی من) فکر نمیکنم کار اولش باشد.
*شما فیلمهایی که بازی کردید را با بچههای همدوره خود در کانون پرورش فکری خرمشهر دیدهاید؟
- هرگز چنین اتفاقی نیفتاد. چون همه دوستان، بچه محلها و همکلاسهایم پخش و پلا شدند و هیچ اطلاعی از آنها ندارم یعنی نمیدانم زنده هستند یا خیر! اصلاً خرمشهر آن خرمشهر قدیم نیست و تا مدتها حتی کانون پرورش وجود نداشت. بعداز جنگ خرمشهر یک ویرانه بود، هنوز هم خرمشهر ویرانه است.
*یادم میآید آقای محمدعلی کشاورز میگفت فیلمهای آپارتمانی نسازید و به سراسر کشور سفر کنید تا با مردم و فرهنگ آنها آشنا شوید. به نظر شما سینمای ایران از این جهت به خرمشهر پرداخته است؟
-(اول میخندد، اما خنده عصبی است ناگهان سکوت میکند و به زمین چشم میدوزد، دستانش روی دسته مبل میلرزد و بغضی را فرو میخورد) خرمشهر از اولین شهرهایی بود که در اول انقلاب در زمینه فیلم، رشد بالایی داشت. این شهر کوچک 8 سینما داشت، میدانید! فکر کنید شهری با آن جمعیت 8 تا سینما داشت ولی الان اصلاً سینما نداشته باشد. شاید یکی داشته باشد.
*لوکیشنها در خرمشهر باعث آبادی خرمشهر نمیشود؟
- والا، فیلمنامهها باید برای قصه فیلم نوشته شود. هرچه فیلم ساخته شده درباره جنگ است، اصلاً درباره خرمشهر بعد از جنگ چیزی ساخته نشده است. مگر در خرمشهر فقط سوختگی جنگ است آنجا انسانهای خونگرم و مهربانی هستند که دارند زندگی میکنند و وقتی شما را میبینند، با هرچه دارند از شما پذیرایی میکنند. شاید اصلاً قرار نیست خرمشهر آباد شود! (به وضوحگریه میکند) این همه فشار و بیاعتنایی به خرمشهر و آبادان و خطه جنوب به خاطر چیست!
*شما به عنوان یک بازیگر تئاتر و تلویزیون برای آبادی خرمشهر چه کردهاید؟ از عملکرد خودتان راضی هستید؟
- هیچ کاری نکردهایم، متاسفانه تنها کاری که میتوانم از آن درباره جنوب از خودم دفاع کنم خاک سرخ آقای حاتمی کیا بود که در مورد خرمشهر بود. اینقدر با تمام توانم و تمام سلولهایم جلوی دوربین قرار میگرفتم و بازی میکردم که یک جوری خود آقای حاتمی کیا هم تحت تاثیر قرار گرفت یعنی بین ما یک ارتباط خوبی برقرار شد و ایشان موقعی که کار مونتاژ شد گفت که این نقش برای من خیلی مهم بود و خدا تو را سر راه من گذاشت. بعد از آن اتفاقی که بخواهد کمکی باشد برای فیلم و سینما و تئاتر خرمشهر، هیچ اتفاقی نیفتاد. ولی در این حرفه سینما، همه میدانند که من بچه خرمشهر هستم و بعد قرار است که فیلمی درباره خرمشهر ساخته شود ولی از تو استفاده نکنند، خیلی درد دارد.
*درباره چه قضیهای صحبت میکنید؟
- دوست عزیزی که کارگردان بود، من را بغل کرد و گفت تو بوی شط را میدهی.
*چه کسی و برای چه کار؟
- آقای احمدرضا درویش قرار بود من را دعوت به کاری کند. موقعی که به دفتر ایشان رفتم من را بغل کرد و من را بوسید و گفت بوی شط و خرمشهر میدهی. وقتی درباره نقش این جوان ترکهای خوش قد و بالای خرمشهری صحبت کرد، از من خواست که 10-9 کیلو وزن کم کنم. گفت برو ببینم چیکار میکنی، من فردا میروم آبادان 10 روز دیگر برمیگردم، وقتی برگشتم باید 80 کیلو بشوی. من از همان لحظه برنامهریزی کردم که چگونه وزن خودم را کم کنم.
روزی 30 کیلومتر در تابستان پیاده روی میکردم و طی یک هفته 4 کیلو کم کردم و دستیار آقای درویش به من زنگ زد و گفت آقای درویش برگشتند تهران میخواهد تو را ببیند. همین که وارد دفتر شدم، یک دفعه من را دید و گفت: وای! دو استاپ چشمات باز شده! چقدر لاغر شدی! یک سری صحبت کردیم و گفت باید همان 80 کیلو بشوی، من دوباره میروم سمت آبادان و خرمشهر دنبال لوکیشن و دکور و شما برو ببینم چیکار میکنی.
دوباره من تمرین و رژیم غذایی را انجام دادم تا ظرف بیست روز شدم 81 کیلو که آقای درویش تلفنی گفت: همان یک کیلو هم زیاد است. برو بشو 80 کیلو! من شدم 80،79،78 و حدود 10 کیلو کم کردم و دیدم هیچ تماسی با من نمیگیرند. هر وقت هم زنگ میزدم به دفتر، دستیارش میگفت آقای درویش گرفتار است، میآید، به شما زنگ میزنیم. خلاصه جوری شده بود که لباس برای پوشیدن نداشتم.
بعد از چهل روز شرایط روحیام به هم ریخت. کار بازیگری به من پیشنهاد میشد و کارهای دیگر را هم رد کرده بودم که میخواهم بروم نقش اول دوئل را بازی کنم. که بعد از مدتی زنگ زدم، آقای درویش گفت امروز ساعت 5 بیایید دفترم. و من زمانی که وارد دفتر شدم هیچکس توی دفتر نبود. فقط همان دستیارش بود. آقای میرفلاح من من کنان گفت که نمیدانم چی باید بگویم به شما، آقای درویش نامه نوشته است تصمیم گرفتهام که آقای پژمان بازغی را بگذارم نقش اصلی. من آن لحظه خیلی حالم بد شد. بچه خرمشهر باشی، 10 کیلو در 40 روز کم کنی، بغلت کنن بگن بوی شط میدهی و بوی جهان آرا میدهی و بعد چنین کاری بکنند.
*شما قرارداد نداشتید؟
- خیر اما میتوانست در همان 40 روز اول این مساله را بگوید. پژمان بازغی دوست من است اما من را همه به عنوان بچه خرمشهر میشناختند. به من گفته بودند، این نقش حق شماست! آقای درویش منی که بچه خرمشهر هستم و درگیر جنگ بودم و توی خود جنگ بودم، از تیراندازهای لب مرز، از شبهای تیراندازی از هواپیماهایی که شبها برای عکسبرداری میآمدند و به سمت آنها تیراندازی میشد، من همه آن لحظات را درک کردهام، من روزهای اول توی شهر بودهام، چرا من به راحتی کنار میگذارید و آقای بازغی که بچه شمال است را به جای من میگذارید؟!
*چند نفر از بازیگران خوزستانی هستند؟
- زیاد هستند. بچههای جنوب هنرمند هستند و بسیار بااستعداد و باانگیزه. اما الان توانایی و استعداد، مطرح نیست.
*به نظر شما روزی میرسد که سینما دست خرمشهر و آبادان و سیستان و بلوچستان را بگیرد؟
- امکانش بوده، جهت دهی سرمایههای سینما به جنوب کشور میتواند سهم زیادی در آبادانی آنجا داشته باشد.
*این روزها مشغول چه کاری هستید پس از بازی در سریال گاندو؟
- شاید باور نکنید، بعد از سریال گاندو به من هیچ کاری پیشنهاد نکردند. حتی من در جلسه تقدیر مدیران شبکه، نسبت به این روزها هشدار دادم که شما ما را تشویق میکنید و میروید و ما را بلاتکلیف رها میکنید!
*شیرینترین خاطره شما از زندگی و کار چیست؟
- خاطره سینمایی که زیاد دارم. من زمانی که در فیلم سینمایی ضربه آخر با نقش بلوچ بازی کردم، یک جوان بلوچی بودم که این ور و آن ور میرفتم. یادم است گریم شده بودم و یکی از این پتوهای بلوچی گرفته بودم و من بودم و گریمورمان آقای محمد قمی و دو نفر از دوستان، به سمت لوکیشن میرفتیم. از زاهدان خارج شدیم به طرف خاش. پلیس راه جلوی ما را گرفت و گفت: کارت شناسایی. دوستان گفتند ایشان بازیگر است ولی مامور اصرار داشت که من افغانی بلوچ هستم!
هرچه دوستان اصرار کردند که من بازیگرم، مامور نمیپذیرفت و میگفت: من بیست سال است که کارم این است. کارت شناسایی بدهید. خلاصه من را پیاده کرد و گفت بیا برویم داخل پاسگاه. وقتی من شروع کردم به صحبت کردن و دستش را گرفتم و روی پوست صورت خودم کشیدم و گفتم ببین این فوم گریم است. من گریم شدهام. آن موقع خندید و با تعجب عذرخواهی کرد. این خاطره جالبی بود اما در طول سالها، کار کردن در تلویزیون و سینما، خاطرات جالبی پیش میآمد. برخی اوقات یک تصویری از من در ذهن برخی از مردم نشسته است که باعث اشتباهات جالبی میشود. یک روز دنبال یک ماشین یا تاکسی بودم که بروم صدا و سیما دیدم یک راننده از دور صدا زد؛ آهای کجا میروی دوست عزیز! من خیلی خوشحال شدم که یکی من را شناخته است تا سوار ماشین که شدم، راننده برگشت و گفت: ببخشید که برای آن خانه بهت زنگ نزدم. اما همه حرفهای تو رو تایید کردند و من در شرف خرید آن منزل هستم!
من تازه شصتم خبردار شد که طرف من را اشتباه گرفته است. با کمی پرس و جو متوجه شدم که بله، آن منزل جایگاه خوبی برای سرمایهگذاری دارد و گفتم حتما آن منزل را بخر. خلاصه امیدوارم که آن راننده عزیز سود کرده باشد چون شرایطی بود که بعداً پیش آمد و من را قانع میکندکه مشورت خوبی به ایشان دادهام!
*از میان کارهایی که بازی کردید کدامها را دوست دارید؟
- سریال خاک سرخ را خیلی دوست داشته و دارم. جزو کارهای خوب من بوده است. مخصوصاً اینکه درباره جنوب و خرمشهر بود. اما از لحاظ توانایی سعی کردم در تمامی کارها، تواناییام را نشان بدهم و برای هیچ کاری کم نگذارم چه کارگردان شناخته شده چه کارگردانی که اولین کارش باشد در واقع این امضای محمد مختاری است که پای کار میرود و ثبت میشود. برای همه کارهایم با تمام وجودم کار کردم چون بازیگری برای من دغدغه بوده است ولی در سریال گاندو و چون من بعداز سالها پوست انداختم و نقش منفی بازی کردم برایم خیلی مهم است.
*تلاشی که برای حرفه خود میکنید باعث نشده است که از والدین خود دور بمانید.
- خوشبختانه خیر. مادر در اصفهان هستند و آخرین بار فروردین رفتم خدمتشان. مادر سهم زیادی در زندگی من داشتهاند. اینکه مثلاً چه در دوران مجردی چه الان غذا درست میکنم.
*چند فرزند دارید؟
- یک فرزند دختر دارم که مهتاب دانشجوی عکاسی هستند.
*چه کاری از آثار شما را دوست دارد؟
- والا دخترم سالها اذیت شده است به خاطر اینکه میبیند پدرش خیلی زحمت میکشد ولی به حقش نرسیده است. از اینکه میبیند بازیگری الان توانایی نیست، به من میگوید بابا به جای اینکه در این نقشها بازی میکردی شاید میرفتی یک سری بازی مسخره و پیش پا افتاده انجام میدادی، شرایط زندگیات بهتر بود. بسیار ناراحت است. شاید باورتان نشود که من بعد از گاندو یک سال بیکارم و خیلیها باورشان نمیشود که محمد مختاری بیکار است.
*به چه دلیل؟
- شاید به خاطر پول، زد و بند یا شاید خیلی چیزهای دیگر الان. این روزها خیلی از بازیگران تحصیل کرده و حرفهای و کهنه کار بیکارند. و عدهای در سینما و تلویزیون مشغول هستند که هیچ گونه تحصیلی ندارند و هیچ سابقهای ندارند. یک اتفاقهای دیگری انگار در حال افتادن است. من زیاد در این باره دوست ندارم صحبت کنم.
منبع: مجله اطلاعات هفتگی