مذاکره و دموکراسی در کره جنوبی
رژیم "چون" ناگزیر شد کوتاه بیاید و به مذاکره با مخالفان تن دهد. رهبری مبارزات و مذاکرات بر عهده دانشجویان و روشنفکران بود. تنها یکسال به المپیک سئول باقی مانده بود و دولت کره جنوبی نمیخواست المپیک را در کشوری آشوبزده برگزار کند.
عصر ایران؛ هومان دوراندیش - در یادداشت "مذاکره چه نقشی در گذار به دموکراسی دارد؟"، نکاتی را درباره تاثیر "مذاکره" برای عبور از رژیمهای غیردموکراتیک و تاسیس دموکراسی ارائه کردیم. در این یادداشت، نگاهی گذرا میاندازیم به نقش مذاکره در دموکراتیک شدن نظام سیاسی کره جنوبی.
کره جنوبی تا اواخر دهه 1980 تحت حاکمیت اقتدارگرایانه نظامیانی بود که قائل به رشد و توسعه اقتصادی بودند. توسعهگرایی نظامیان، زمینه رشد و تقویت نیروهای اجتماعی دموکراسیخواه را در جامعه کره جنوبی فراهم ساخت. یعنی طبقه متوسط جدید در این کشور تقویت شد و توسعه یافت.
پس از ترور سرلشکر "پارک چونگ هی" - رئیسجمهور کره جنوبی - در 1979، نظامی دیگری به نام "چون دو هوان" به قدرت رسید.
پارک چونگ هی
سیاست کلان رژیم "چون دو هوان" روند رشد طبقه متوسط را تقویت کرد اما آزادی سیاسی را از این طبقه و سایر نیروهای اجتماعی کره جنوبی دریغ میکرد.
نارضایتی عمومی از رژیم "چون" در کنار کنشگری و نقشآفرینی نیروهای اجتماعی جدیدی دانشجویان و روشنفکران، زمینه لازم برای مطالبه دموکراسی را در کره پدید آورد.
دموکراسی خواهی بسیاری از مردم کره در کنار استبداد رژیم "چون"، خیابانهای سئول را به محل نزاع و درگیری مردم با حکومت تبدیل کرد.
حکومت کره جنوبی ابتدا اعتراضات مردمی را با شدت و حدت سرکوب کرد اما در بهار 1987، تظاهرات مخالفان بسیار گسترده و انبوه شد چراکه طبقه متوسط کره تمامقد در میدان اعتراض و مبارزه ظاهر شد. یعنی اقشار بیشتری از مردم عادی به دانشجویان معترض پیوستند.
رژیم "چون" ناگزیر شد کوتاه بیاید و به مذاکره با مخالفان تن دهد. رهبری مبارزات و مذاکرات بر عهده دانشجویان و روشنفکران بود. تنها یکسال به المپیک سئول باقی مانده بود و دولت کره جنوبی نمیخواست المپیک را در کشوری آشوبزده برگزار کند.
چون دو هوان
فشارهای بینالمللی نیز مزید بر علت بود که حاکمان نظامی کره از درِ مذاکره با مخالفان درآیند. خواسته اصلی مخالفان حکومت برگزاری انتخابات آزاد و تصویب قانون اساسی دموکراتیک بود.
برگزاری قریب الوقوع المپیک در کره جنوبی نیز عاملی بود که توجه جهان غرب را بیش از پیش به مسائل این کشور جلب میکرد. شاید اگر المپیک سئول در راه نبود، فشارهای بینالمللی به نظامیان غربگرا و اقتدارگرای کرهای کمتر میبود.
پس از هفتهها تنش و زد و خورد میان پلیس و معترضان، سرانجام حکومت "چون" به خواستههای مردم تن داد و با برگزاری انتخابات آزاد موافقت کرد. انتخابات آزاد، اگر همیشگی باشد، هیچ دیکتاتوری پدید نمیآید ولو که حکومت چندان هم کارا نباشد.
البته حکومت کره جنوبی کارآمد بود و نظامیان حاکم بر این کشور، برای حفظ کارآمدی حکومت، رغبتی به پذیرش دموکراسی نداشتند. ولی این راهی بود که چینِ پا پس کشیده از کمونیسم در حال پیمودن آن بود و حکومت کره جنوبی، که با جهان غرب همسو بود، با توجه به تحولات اجتماعیاش، شانس چندانی برای پیمودن آن نداشت. غرب، بویژه آمریکا، ترجیح میداد که کره جنوبی همانند ژاپن به یک کشور لیبرالدموکراتیک تبدیل شود.
"چون" برای حل بحران سیاسی کره، به روتائهوو - جانشیناش در حزب - اجازه داد بیانیه 29 ژوئن را قرائت کند. این بیانیه از هشت بند معطوف به اصلاحات دموکراتیک تشکیل شده بود که مهمترین آنها عبارت بودند از اصلاح قانون اساسی برای انجام انتخابات مستقیم ریاست جمهوری، عفو زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعات و احترام به حقوق بشر و کرامت انسانها.
روتائهوو
بیانیه 29 ژوئن سرآغاز حرکت کره جنوبی به سمت دموکراسی بود. روتائه وو در انتخابات نیمهآزاد 1987 پیروز شد و تعهد داد که جانشیناش بر اساس آرای مردم از طریق انتخاباتی آزاد به موجب یک قانون اساسی دموکراتیک تعیین شود.
روتائهوو در کودتایی که "چون" را به قدرت رسانده بود مشارکت داشت و در حکومت "چون" سمتهای متعددی را برعهده گرفته بود. تعهد او به تحقق دموکراسی در کره جنوبی، تعهدی جدی و قابل احتساب بود و رهبران مخالفان به آن اعتماد کردند.
متمم قانون اساسی، شیوه انتخاب رئیسجمهور را از شکل غیرمستقیم به آرای عمومی بازگرداند، بین قوای مجریه و مقننه توازن برقرار کرد وشرایط لازم را برای تمرکززدایی از حکومت فراهم کرد. مذاکره در کره جنوبی تنها به مصالحه رژیم "چون" با اپوزیسیون دموکراسیخواه منتهی نشد، بلکه در سالهای نخست دوران تعمیق و تثبیت دموکراسی نیز، مذاکراتی جدی بین احزاب حاکم و احزاب مخالف درباره خودمختاری محلی در کره و نحوه تحقق آن درگرفت. مذاکراتی که سرانجام برگزاری انتخابات پارلمانی محلی را در پی داشت.
مذاکره اپوزیسیون دموکراسیخواه با حکومت در دوره "چون"، در کنار مذاکرات احزابِ در قدرت و احزابِ خارج از قدرت در دوره حکومت انتقالیِ روتائه وو، علاوه بر نتایج سیاسی روشن (نظیر قرائت بیانیه 29 ژوئن و برگزاری انتخابات آزاد)، به لحاظ فرهنگی نیز حائز اهمیت بود.
اکثریت مردم کره جنوبی به آیین کنفوسیوس باور داشتند؛ آیینی که در نهادینه ساختن اقتدارگرایی در فرهنگ سیاسی مردم کره، نقش چشمگیری ایفا کرده بود. در چنان فرهنگ اقتدارگرایی، تحقق و پیشرفت دموکراسی چندان آسان نبود.
کنفوسیوس
نفس مذاکرات و مثمر ثمر واقع شدن آنها، در عمق بخشیدن به فرهنگ سازش و مصالحه در کره جنوبی، تاثیری قابل توجه داشت.
درباره تاثیر فشارهای بینالمللی نیز باید به این نکته اشاره کرد که دولت آمریکا متحد استراتژیک کره جنوبی بود و از دموکراتیک شدن نظام سیاسی این کشور استقبال میکرد. بنابراین وقتی که جامعه کره نشان داد خواهان مناسبات سیاسی دموکراتیک است، ایالات متحده مدافع معترضان کرهای بود.
در واقع دوران حمایت آمریکا از دیکتاتوری نظامیِ مدرنیست و غربگرای کره به پایان رسیده بود و آمریکاییها دموکراتیک شدن کره جنوبی را در سالهای پایانی دهه 1980 نه تنها مفید بلکه ممکن میدیدند. برخلاف عربستان که دموکراتیک شدن نظام سیاسیاش نه آن زمان ممکن به نظر میرسید نه امروز. گذار به دموکراسی نیازمند جامعه دموکراسیخواه است. با مردمی که ذهنیت سیاسی و مذهبیشان فرسنگها از ارزشهای لیبرالدموکراتیک فاصله دارد، نمیتوان به تاسیس و تثبیت دموکراسی رسید.
رونالد ریگان و چون دو هوان
هانتینگتون رشد مسیحیت در کره جنوبی و فاصله گرفتن مردم این کشور از آیین کنفوسیوس را یکی از علل افزایش آزادیخواهی در کره جنوبی میداند؛ تحولی که طی چندین دهه قبل از آغاز دهه 1990 رخ داده بود و ناشی از رشد غربگرایی در کره جنوبی بود. چنین تحولی در کره شمالی به دلیل حاکمیت کمونیستهای غربستیز، امکان تحقق نیافت.
به هر حال کره جنوبی در فاصله 1987 تا 1992 فرایند گذار به دموکراسی را طی کرد. طی این پنج سال، جامعه کره باز و متکثر شد و رسانهها از قید و بند محدودیتهای حکومتی رها شدند. همچنین هزاران زندانی سیاسی آزاد شدند و اتحادیههای کارگری که فعالیتشان مدتها متوقف شده بود، از امکان سازماندهی برخوردار شدند و فعالیتشان برای رسیدن به دستمزدهای بالاتر و شرایط بهتر برای کارگران آغاز شد.
با این حال این آزادیها، از آنجا که خلاف نظم اقتدارگرایانه سنتی و کنفوسیوسی جامعه کره بود، ناهنجاریهای اجتماعی خاص خودش را هم پدید آورد. یعنی نظم اجتماعی لطمه خورد و جرم در کره افزایش یافت. اگر قبلا شهروندان از ترس اقتدار اخلاقی - سیاسی حاکم بر جامعهشان مرتکب جرم نمیشدند، در شرایط برخورداری از آزادیِ نوپدید، دستشان برای ارتکاب رفتار مجرمانه بازتر بود.
آزادی با مسئولیت نسبتی عمیق دارد و شهروند آزاد مسئولیت بیشتری در قبال رفتار خودش دارد. در غیاب آزادی، البته ارتکاب جرم ممکن است کمتر باشد ولی چنین وضعی شایسته انسان نیست و فیلسوفان سیاسی درباره این موضوع مفصلا بحث کردهاند.
توماس هابز مخالف آزادی بود با هدف تحقق نظم و امنیت. ولی جان لاک و فیلسوفان لیبرال، آزادی را گوهر انسان میدانستند و معتقد بودند انسان آزاد باید با رفتاری مسئولانه، پاسدار نظم و امنیت اجتماعی باشد.
روند تاریخ هم نشان میدهد که در بلندمدت، رای فیلسوفان لیبرال بر رای فیلسوفان مدافع اقتدارگرایی غالب شده و قبول عام یافته است. انسانی که آزادی بسیار کمی دارد و عملا امکان ارتکاب جرم ندارد، درکی از آزادی هم ندارد و آزادی را به معنای هرجومرج و امکان هر نوع رفتار دلبخواهی میداند.
با تثبیت تدریجی آزادی در کره جنوبیِ تازه دموکراتیک شده، رفتار مسئولانه در میان شهروندان این کشور افزایش یافت و ناهنجاریهای پیشین کمتر شدند و به تدریج وضعیتی نرمال برقرار شد.
مشکل دیگر در کره رهاشده از اقتدارگرایی، کاهش رشد اقتصادی بود. تحت حکمرانی نظامیان اقتدارگرا، رشد اقتصادی روندی سریعتر داشت. چنین وضعی در برزیل هم پدید آمد. طلاییترین دوره رشد اقتصادی در برزیل، در زمان دیکتاتوری نظامیان در این کشور رقم خورده بود و پس از دموکراتیک شدن نظام سیاسی برزیل، رشد اقتصادی کاهش یافت.
علت این وضع در کره، کاهش سختگیری در مقررات اقتصادی بود که باعث شد موازنه پرداختها از حالت مازاد به سمت کسری بودجه برود. با این حال این مشکلات مقطعی بودند و مدیریت علمی در کره جنوبی تا حد زیادی موفق به مهار چنین مشکلاتی شد.
رشد اقتصادی بالا در چین طی دو دهه نخست قرن بیستویکم، توجیهی برای مخالفان دموکراسی بوده است. یعنی برخی افراد معتقدند در غیاب دموکراسی و آزادی سیاسی نیز میتوان دولتی کارآمد و جامعهای مرفه داشت. ولی مدافعان آزادی سیاسی و دموکراسی، رفاه منهای این مقولات را کافی نمیدانند و بر اهمیت حقوق بشر و کرامت انسان و حق تعیین سرنوشت تاکید میکنند.
مشکل دیگر کره جنوبی برای تثبیت دموکراسی، فقدان احزاب توسعهیافته و نهادینهشده بود. فقدان تحزب در این کشور، از 1945 تا 1987، موجب شده بود که عضویت مردم کره در احزاب سیاسی، چندان پرشمار نباشد و در نتیجه، احزاب در کره جنوبی ریشههای اجتماعی محکمی نداشتند.
بودجه احزاب در گرو میزان نفوذ رهبران حزب برای تامین پول لازم جهت فعالیت سیاسی بود و حق عضویت و کمکهای مالی اعضای کمشمار احزاب، نقش اندکی در تامین مالی احزاب داشت. بنابراین شکست یک حزب در انتخابات و یا ناتوانی یک حزبِ به قدرت رسیده در تحقق وعدههایش، به راحتی موجب انحلال آن حزب میشد.
حزبی که حیاتش مبتنی بر مردم نباشد و فعالیتش گره خورده باشد به کمکهای مالی معدود افراد ذینفود، طبیعتا نمیتواند نماینده راستین مردم باشد. این وضعیت طی سه دهه اخیر در کره جنوبی تا حدی مرتفع شده، ولی همچنان به نظر میرسد که مشکلات مربوط به تحزب، در کره جنوبی قابل توجه است.
از سوی دیگر، فرهنگ سیاسی مردم کره تدریجا و طی یکی دو سده دموکراتیک نشده بود. به همین دلیل کره جنوبی، که از 1992 به این سو دارای نظام سیاسی دموکراتیک شده، از حیث برخورداری از "فرهنگ سیاسی دموکراتیک" رنج میبرد. این وضعیت بویژه در دهه 1990 کاملا مشهود بود.
به هر حال کرهای ها یک ملت بودند و وقتی که نیمی از این ملت میتواند بیش از هفتاد سال تحت دیکتاتوری مخوف کمونیستها در کره شمالی زندگی کند، به نظر میرسد که فرهنگ سیاسی مردم کره مشکلات اساسی داشته است. بنابراین صرف تقسیم کره و حمایت غرب از کره جنوبی و پیشرفت اقتصادی چشمگیر این کشور، موجب اصلاح سریع فرهنگ سیاسی مردم و نخبگان حاکم در کره جنوبی نمیشود.
اصلاح فرهنگ، از جمله فرهنگ سیاسی، امر کندآهنگی است و به همین دلیل در بسیاری از کشورها، مردم از ظلم حاکمان به ستوه میآیند و حکومت را سرنگون میکنند ولی عملا قادر به تاسیس دموکراسی نیستند. یعنی به آزادیهای سیاسی و فرهنگی پایدار و مسئولانه دست پیدا نمیکنند.
در فرهنگ سیاسی نخبگان حاکم در کره جنوبیِ تازه دموکراتیک شده در اوایل دهه 1990، باندبازی سیاسی مشکل آشکاری بود که مانع از شکلگیری "اکثریت پایدار" در پارلمان میشد.
علاوه بر این، نخبگان حاکم همچنان تا حد قابل توجهی در چنبره اقتدارگرایی سنتی و تاریخی حاکم بر جامعه کره، باقی مانده بودند و نمیتوانستند به راحتی مشی سیاسی دموکراتیکی در پارلمان یا احزاب خودشان داشته باشند. در نتیجه آنها پشتیبان ساختارهای مبتنی بر سلسلهمراتب در سازمانهای سیاسی و اجتماعی بودند. این مشکل هم طی سی سال اخیر تا حدی در کره جنوبی برطرف شده ولی نه آن قدر که دموکراسی این کشور شبیه دموکراسی بریتانیا و آمریکا و کانادا و استرالیا شده باشد.
یکی از نویسندگان کرهای در "دایرهالمعارف دموکراسی" درباره این مشکل نوشته است:
«ایدئولوژی سیاسی سنتیِ مبتنی بر آیین کنفوسیوس را نمیشد به سادگی ریشهکن کرد و یا آن را بدل به یک فرهنگ مدنی نمود. یک نظرسنجی عمومی که به سال 1992، پس از تجربه پنجساله دموکراسی صورت گرفت، نشان داد که درصد بالایی از جمعیت کره جنوبی همچنان از نوعی فرهنگ سیاسی اقتدارگرا پشتیبانی میکنند. تنها نیمی از آنها باور داشتند که اصلاحات دموکراتیکم تا سالهای پایانی دهه 1990 دستیافتنی است. یکچهارم مردم قائل به پشتیبانی از حاکمیت دیکتاتوری بودند و اعتقاد داشتند که این قانون برای کره جنوبی مناسب است.»
در واقع اگر نیک بنگریم، دموکراتیک نشدن نظام سیاسی هر کشوری، و یا دوام نیاوردن دموکراسی در هر کشوری، تا حد زیادی ناشی از فرهنگ سیاسی مردم آن کشور است؛ مردمی که برخی از آنها به دایره "نخبگان حاکم" هم راه مییابند ولی چون ذهنیت سیاسیشان اساسا غیردموکراتیک است، فرق چندانی ندارد که آن پایین باشند یا این بالا. در هر صورت، تا جایی که دستشان میرسد، روابط و مناسبات غیردموکراتیک را بازتولید میکنند. در سطح خانواده، محیط کار، جامعه، پارلمان و نهادهای حکومتی.
با این حال، برخورداری از نظام سیاسی دموکراتیک تنها راه رهایی ممکن از این وضعیت است؛ چراکه در یک نظام دموکراتیک، قوانین دموکراتیک هم تصویب میشود و این قوانین در فرهنگسازی موثرند و به تدریج، طی چند دهه، دولت (یا نظام سیاسی) دموکراتیکی که ریشههای عمیقی هم در فرهنگ سیاسی و عمومی کشورش ندارد، موفق میشود ریشههای اقتدارگرایی را تا حد زیادی بخشکاند و دموکراسی را در سرزمین خودش تثبیت کند.
در این روند تدریجی، در واقع مردم و نخبگان حاکم هر دو برای زیستن در ذیل سامانههای دموکراتیک تربیت میشوند و ذهنیت و منش دموکراتیک در آنها تقویت میشود.
به هر حال همه خواستار دموکراسی هستند چراکه همه میدانند ممکن است روزی در قدرت نباشند. اما خواستن، توانستن نیست. به همین دلیل بسیاری از ستمدیدگان و آزادیخواهان جهان موفق به تاسیس دموکراسی در کشورهایشان نشدهاند.
نکته مهم این است که هر کس هر جا که هست، آماده باشد قدرتش را با دیگران تقسیم کند و از خودمحوری و اتوکراسی دست بردارد؛ وگرنه به سهم خودش به بازتولید اقتدارگرایی و استبداد کمک کرده است.
چنین روحیه مساعدی برای گسترش دموکراسی در حوزههای گوناگون حیات اجتماعی، سطحی از مدنیت و عقلانیت میخواهد که به آسانی میسر نمیشود. آنچه موجب رشد این روحیه در جهان کنونی شده، جو غالب جهانی است؛ جوی که از سوی غرب به سمت کشورهای غیرغربی آمده است.
عامل دیگر، پیوند دموکراسی با منافع عینی افراد و دولتها است. توهم یا امکان باقیماندن مادامالعمر افراد در قدرت، یا متضرر نشدن دولتها بابت سیاستها و اقدامات ستمگرانهشان، حاکمان غیردموکرات و دولتهای غیردموکراتیک را از تن دادن به دموکراسی بینیاز میکند. فشارهای جهانی به دشمنان دموکراسی (نظیر پوتین یا رژیم کره شمالی) نیز در راستای تحقق همین شرایط است.
به هر حال علیرغم مشکلات نسبی کره جنوبی برای پذیرش فرهنگ سیاسی دموکراتیک، به نظر میرسد دوام آوردن دموکراسی در کره جنوبی طی 30 تا 35 سال گذشته، نشانه عبور این کشور از مرحله "دموکراسی لرزان و متزلزل" به "دموکراسی تثبیتشده" است.
تداوم پیشرفت و افزایش رفاه در کره جنوبی نیز علت دیگری است که بقای دموکراسی در این کشور را تضمین میکند. در حال حاضر دموکراسی کره جنوبی دشمن داخلی ندارد و تنها تهدید علیه آن، خطر جنگ با رژیم کمونیستی و اتمی کره شمالی است که این تهدید هم با توجه به حمایت نظامی ایالات متحده آمریکا از کره جنوبی، تا به حال عملی نشده و بعید است دموکراسی در کره با جنگ اتمی از بین برود.
تماشاخانه