مرور زندگی شهیدی که بارها توسط منافقین تهدید به ترور شد
منافقین که از سابقه مبارزاتی و دلاوری شهید در نبرد مطلع بودند بارها وی را تهدید به ترور کردند ولی او بدون هیچ واهمهای دست از یاری ولایت و امامش برنداشت و تا آخرین نفس جنگید.
منافقین که از سابقه مبارزاتی و دلاوری شهید در نبرد مطلع بودند بارها وی را تهدید به ترور کردند ولی او بدون هیچ واهمهای دست از یاری ولایت و امامش برنداشت و تا آخرین نفس جنگید.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ الناز رحمت نژاد: در آن روزگاری که مردم گمان میکردند نعمت یعنی نفت، خانه، طلا و شکر یعنی سلامتی را قدر دانستن، ناصر بختیاری در وصیت نامه خود نوشت: «خدایا شکر تو را که مرا آفریدی، مرا آزاد آفریدی تا آزاد فکر کنم، تا اینکه بتوانم بندگی ات را به جای آورم. خدایا شکر تو را که مرا آزاد آفریدی، به خود واگذار نکردی و قرآن را با رسولی همچون محمد (ص) نازل فرمودی، مصداق این آیه شریفه قرآن اطیعوالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم این است که ما باید اطاعت کنیم از خدا و اطاعت کنیم از رسول و اطاعت کنیم از صاحب امر که در زمان ما ولایت فقیه است، که در حال حاضر امام خمینی میباشد، که اگر چنین نکنیم خلاف دستور خدا و رسولش عمل نموده ایم...»
همزمان با سالروز شهادت سردار ناصر بختیاری در بیستوچهارمین روز تیرماه، به مرور و بازخوانی زندگی اینشهید میپردازیم:
سردار شهید ناصر بختیاری در سوم خرداد 1336 در خانوادهای مذهبی در شهر شازند به دنیا آمد. ایشان در دوران کودکی به واسطه تربیت صحیح دینی و لقمه حلالی که کسب کرده بود همواره مرز حلال و حرام، دفاع از ارزشها، مقابله با ضد ارزشها، طرفداری از حق و مظلومین، مقابله با ناهنجاریهای اجتماعی، شفقت و دلسوزی برای خانواده و اقوام و اطرافیان را سرلوحه اعمال روزمره خود قرار داده بود و روز به روز به ارزشهای دینی و مقابله با ضد ارزشها پایبندتر میشد و اندازه قدمی عقب نشینی نمیکرد.
سردار جعفری فرمانده شهید بختیاری در عملیات بانه - سردشت نقل کرده است: «ناصر بختیاری به قدری متشرع بود که با وجود اینکه در عملیات چند روزی بچهها از نظر آذوقه در مضیقه بودند، از باغ میوهای که صاحب مشخصی نداشت میگذشتیم و من رفتار بچههای تحت امر را زیر نظر داشتم، متوجه شدم ناصر و تعدادی دیگر از بچهها حتی نگاهی هم به میوهها نینداختند و بی اعتنا از آن باغ عبور کردند.»
این شهید در رسیدگی به امور محرومان و مستضعفان بهگونه ای بود که تمامی هم و غم خویش را صرف آنها میکرد و در این راه از هیچ کوشش مادی و معنوی دریغ نمیورزید؛ چنانچه همسر شهید نقل میکند: «مدتی بود که دیرتر از موعد همیشگی از سرکار به منزل میآمد، وقتی علت را جویا شدم از جواب طفره میرفت و هر بار بهانهای میآورد، بعدها متوجه شدم که بعد از کار برای کمک به ساخت منزل پیر زنی ناتوان و فقیر میرود و در ساخت خانهاش به او کمک میکند.»
شهید بختیاری جز آن دسته از رادمردانی بود که قبل از انقلاب با عنایت پروردگار متعال در طریق مستقیم قرار گرفت و راه خویش را بهخوبی یافت و در این مسیر با تمام توان خویش در عرصههای گوناگون صیانت از اسلام و پیروزی انقلاب و دفاع از میهن اسلامی در برابر توطئههای منافقان و گروههای معاند انقلاب در غرب ایران زمین و نهایتاً جنگ تحمیلی تا سرحد شهادت مبارزه نمود و جان ارزشمند خویش را در این راه نهاد.
ایشان از دوران نوجوانی در کنار تحصیل در ماشین سازی اراک مشغول بهکار بود و به نقل از دوستانش شجاعانه و بدون هیچ ترسی با بدحجابی دبیران دوران راهنمایی برخورد و مقابله میکرد و بهشدت مورد تنبیه مسئولین مدرسه قرار میگرفت اما به هیچ وجه عقب نشینی نمیکرد و دست از امر به معروف و نهی از منکر بر نمیداشت.
با ورود به دبیرستان و داشتن دبیران مرد تصور میشد که مشکلات دوره قبل از بین رفته است ولی وقتی هر روز با مستی و بی بند و باری اخلاقی بعضی از دبیران مواجه میشد و بهقول یکی از همکلاسیهای شهید: «روزی ناصر با آن صدای رسایش و شجاعتی که داشت از سر میزش بلند شد و گفت این رفتار و حرکات شما بی بند و باری اخلاقی است و نباید این کار را انجام دهید و وقتی دبیرمان این مسئله را به دفتر مدرسه ارجاع داد و مدیر مدرسه به کلاسمان آمد و از ناصر پرسید که آیا تو این حرفها را زدی؟ و او توقع داشت ناصر بترسد و انکار کند، اما ناصر با شجاعت و جسارت تمام اعلام کرد که شماها با این رفتار ناشایست نباید به مدرسه بیایید زیرا این رفتار شما بی بند و باری اخلاقی است و شراب خوردن حرام است ولی این حرف ناصر همان و مواجه شدن با سیلی مدیر مدرسه همان و همه بچهها جای سرخ سیلی را بر گونههای ناصر دیدند و ترسی وجودشان را فراگرفت ولی ناصر محکم ایستاد و دست از امر به معروف و نهی از منکرش بر نمیداشت.
ناصر تصمیم گرفت شراب فروشیها و مراکز فحشاء را به آتش بکشد و به اتفاق شروع به جمع کردن نیرو کردیم تا نقشههایمان را عملی کنیم و خدا را شکر توانستیم با شهید رحیم آنجفی که از دبیران خوب مدرسه بود و محسن شریعتی و چند تن از دانش آموزان که بعدها در جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند این کار را عملی کنیم. سرانجام با تلاش بسیار به رهبری ناصر توانستیم مشروب فروشی اراک و شازند و سینما قصر طلایی اراک را آتش بزنیم و با تیرباران پاسبانهای شهربانی مواجه شدیم و پا به فرار گذاشتیم.»
ناصر بختیاری علاوه بر فعالیتهایی که در سطح شهر و در بین جوانان اراک داشت، رابط موثق مبارزین قم و اراک جهت هماهنگی اقدامات انقلابی بود و با توجه به تهور و زیرکی ایشان، مأمور آوردن عکسهای امام از قم شد و این در حالی بود که جاده بهشدت توسط مأمورین ستم شاهی کنترل میشد، ایشان عکسها را از قم تحویل و داخل چند گونی و درون اتوبوس گذاشته بود و با وجود ایست بازرسیهای متعدد با توکل بهخدا به اراک رسانده بود وی همچنین در بیداری نسل جوان با تشکیل جلسات مذهبی و پخش مجلات مکتب اسلام و کتب مذهبی و نوارهای حضرت امام (ره) و شیخ کافی و برپایی تظاهرات و ساماندهی و جهت دهی شعارهای انقلابی، عنصری فعال و کوشا بود، بهگونه ای که مورد تعقیب ساواک و تهدید ژاندارمری قرار گرفت.
سردار ناصر بختیاری پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تشکیل کمیته انقلاب اسلامی، برگزاری انتخاباتهای متعدد، برقراری امنیت شهرستان، پستهای شبانه، تشکیل کمیته امور صنفی جهت دستگیری از مستمندان و کارهای متعدد دیگری که ضرورت آنها را احساس میکرد حضوری فعال داشت.
ایشان پس از مدت اندکی که از پیروزی انقلاب میگذشت بنا به ضرورتی که خود احساس کرده بود یعنی لبیک به ندای امام خمینی (ره) و دفاع از اسلام و میهن عزیزمان وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و از بدو ورود تا هنگام شهادت از هیچ کوشش و تلاشی دریغ نکرد و در عملیاتهای متفاوت چه درگیریهایی که در سال 1358 در پاوه صورت پذیرفت و چه پاکسازی محور بانه - سردشت از وجود اشرار، ضدانقلاب، منافقان و گروههای ملحد به فرماندهی سردار رحیم صفوی در کنار شهید سپهبد صیاد شیرازی و سایر برادران ارتشی قبل از شروع جنگ تحمیلی مبارزه نمود که بعد از شهادت ناصر، شهید سپهبد صیاد شیرازی در مورد ایشان به یکی از همشهریهای ناصر گفته بود: «شما در آنجا (شازند) یک اعجوبه نظامی داشتید و علی رغم اینکه سردار شهید ناصر بختیاری دانشکده دافوس (دانشکده نظامی - فرماندهی و ستاد) ندیده ولی همه فرماندهان نظامی ارشد ارتش ایشان را به خاطر عملکرد خوب و جانانهاش در برابر لشگر دشمن تحسین کردهاند.»
با شروع جنگ تحمیلی در عملیات فتح شیاکوه، پس از مبارزات و سخت کوشیهای بسیاری که در گیلانغرب نشان داد همه فرماندهان را شگفت زده کرد و مورد تحسین قرار گرفت، به طوری که سردار سرلشگر دکتر مصطفی ایزدی که یکی از فرماندهان غرب و شمال غرب کشور بود «ناصر را فاتح فتح شیاکوه نامید».
ایشان در عملیاتهایی که در غرب کشور حضور یافت دو بار مجروح شد که در دومین مجروحیتش تا مرز شهادت و شلیک گلوله خلاص از سوی دشمن پیش رفت. بعد از آن پس از بهبودی نسبی در جنوب کشور در جنگهای چریکی نامنظم در کنار شهید چمران و سپس در عملیاتهای فتح المبین و بیت المقدس و نهایتاً عملیات رمضان حضوری فعال و شجاعانه داشت که صحبت در این خصوص بسیار است.
با رشادتها و لیاقتهایی که از خود نشان داد از همان ابتدای امر به عنوان فرمانده ای لایق و توانمند، شجاعانه و بی مهابا در صحنههای مختلف جبهههای غرب و جنوب در صف مقدم مبازره کرد و همیشه خود را کوچکترین سرباز اسلام، امام و این مرز و بوم میدانست و پا به پای سایر بسیجیهای تحت امرش در رزمهای شبانه و تمرینات طاقت فرسای قبل از آغاز عملیات با وجود مجروحیت شرکت میکرد و شب هنگام در خلوت مناجات با معبودش خاضعانه و با خلوص به درگاه الهی ملتمسانه ناله و ضجه زد که «الهی و ربی من لی غیرک».
منافقین کوردل که از سابقه مبارزاتی و دلاوری شهید در نبرد مطلع بودند بارها وی را تهدید به ترور کردند ولی او بدون هیچ واهمهای دست از یاری ولایت و امامش برنداشت و تا آخرین نفس جنگید.
ارادتش به مولا و سرورش امام حسین (ع) به گونهای بود که در وصیت نامهاش آورده است: «این چندمین بار است که بار سفر را برای زیارت کربلای حسین می بندم، ولی سعادت مرا یاری ننموده تا بلکه این بار در این امر حیاتی و سرنوشت ساز موفق شوم».
نمیدانیم که این گلایه عاشقانه ات با دل حسین (ع) چه کرد که اینقدر زود دلت را بهدست آورد. نوشته بودی «حسین جان این غلام دل خسته ات را بپذیر» و از دوستانت خواسته بودی که دعا کنند با گلوله تانک به شهادت برسی، نمیدانیم در نجواهای شبانه ات با مولای بی سرت چه عهدی بسته بودی و چه قراری گذاشته بودی که نحوه شهادتت همچون اباعبدالله (ع) رقم خورد. شاید به قول همرزمانت مظلومی و صبوریات در برابر کنایه و زخم زبانهای دوست و دشمن و خلوص و بندگیات در برابر خدا که نه پستی و مقامی و نه اسمی و رسمی هیچکدام را در زندگیات راه ندادی و در نظر نداشتی و تنها به رضای دوست میاندیشیدی، چنین عاقبتی را برائت رقم زد.
ناصر به عنوان فرمانده محور عملیاتی لشکر 17 علی ابن ابیطالب در عملیات رمضان توانسته بود به تمام اهداف از پیش تعیین شده و حتی فراتر از آن برسد و بخشی از سرزمین عراق را نیز به تصرف خود درآورد که نه تنها عراقیها بلکه فرماندهان ارشد نظامی را نیز به شگفتی واداشته بود.
بعد از گذشت سه روز از شهادت ناصر بچهها یک دست ناصر را که در اثر انفجار بیش از 100 متر دورتر از تن پاکش در سرزمین فکه در خاک عراق افتاده بوده را پیدا کردند و دست شهید بزرگوار را با تشریفات کامل اسلامی در همان محلی که پیدا شده بود به خاک سپردیم و عزاداری مجدداً شروع شدمعاون ناصر در این عملیات نقل کرده است: «بعد از عملیات از سوی عراقیها با تانکهای زیادی محاصره شدیم و نیروهای ما به فرماندهی ناصر خط پدافندی تشکیل داده بودند، من در سنگر ستاد بودم، صدای ناصر بلند شد که میگفت بچهها نزدیک نشوید، تانکهای عراقی سرنشین ندارند. 30 متری ناصر بودم که صدای گلوله تانک آمد، به طرف ناصر نگاه میکردم که گلوله منفجر شد و درحالی که ناصر دستهایش بالا بود و صدا میزد، ناگهان ترکش گلوله تانک تی 72 از سینه ناصر را قطع کرد و ناصر بی دست و سر چند قدم هم راه رفت و افتاد. به سمت او دویدم. ناصر بی دست و سر روی زمین افتاده بود. ناصر به آرزویش رسید. او چند ساعت قبل از عملیات به من گفت فلانی تو دعا کن من با تیر کلاش شهید نشوم با گلوله تانک تی 72 شهید شوم و اصرار داشت تاریخ مصرف من را باید یک گلوله تی 72 به پایان برساند و همان شد که او از خدایش خواسته بود. عاشق و دلباخته حسین مثل امامش حسین بدون سر و مثل قمر بنی هاشم بدون دست به لقاءالله پیوست. بعد از انتقال شهید بزرگ اسلام، بچهها تا صبح داخل سنگرها عزاداری و نوحه سرایی میکردند، چه شبی بود، شام غریبان یکی از دلباختگان مکتب سرخ حسین (ع).
وقتی شهید ابوالفضل ده کهنه خبر شهادت ناصر بختیاری را شنید در حالی که قطرات اشک امانش نمیداد ناباورانه به سر و صورت میزد و سعی میکرد با فریاد یا حسین قدری از شدت مصیبت بکاهد و خود را تسکین دهد.
دوستان این شهید گفته اند جنازه ناصر به قدری ابهت داشت که هر کدام از همرزمانش به دیدنش میآمدند، با فریاد «الله اکبر و یا حسین و خوشا به سعادتت» با او وداع میکردند و آرزوی چنین شهادتی را از خدا میکردند. وقتی شهید کاوه نبیری برای وداع با پیکر ناصر بر سر پیکرش حاضر شد گفت: «ناصر جان مبارکت باشد، عجب مزدی از خدا گرفتی.»
حالا ما هستیم و میراثی گرانبها از وصایای ارزشمند شهیدانمان آنجا که ناصر عزیز به همه ما سفارش کرد: «آگاه باشید که در این برهه از زمان مسئولیت سنگینی بر دوش دارید و ما پاسدار خونهای ریخته شده برای اسلام عزیز هستیم و باید شما عزیزان پیام خون شهیدان و شعار آنها را با کار و کوشش در راه خدا به جهان صادر نمائید و ثابت کنید که میتوانیم در پناه اسلام غیروابسته به ابر قدرتها باشیم و به شعار بهشتی مظلوم که باخون پاکش نوشت «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» و دیگر شهدا تحقق بخشیم.»