کربلا از آغاز تا پایان
رسول جعفریان
آنچه در پی خواهد آمد گزارشی است از واقعه کربلا آنچنان که در مصادر قدیمی آمده است. ضمیمه آن تحلیل هایی هم هست که بر اساس همان نقلهاست.
امام حسین (ع) در سوم شعبان (1) سال چهارم (2) هجرت در مدینه به دنیا آمد و روز دهم محرم سال 61 هجری به شهادت رسید. آن حضرت در تمام سالهای کودکیش در کنار جدش رسول خدا (ص) و با آن حضرت مأنوس بود. درباره وی و برادرش روایاتی چون الحسن و الحسین سیدا شباب أهل الجن، من أحبنی فلیحب هذین،(3) من أحب الحسن و الحسین فقد أحبنی، و من أبغضهما فقد أبغضنی،(4)، هما ریحانی من الدنیا،(5) و درباره امام حسین(ع) روایت حسین منی و أنا من حسین (6) نقل شده است.
امام حسین (ع) در جنگهای جمل، صفین و نهروان حضور داشت و مردم را به جنگ ترغیب میکرد.(7) ایشان در همان مراحل مقدماتی صفین در گرفتن مسیر آب از دست شامیان نقش داشت، و لذا امام علی (ع) فرمود: هذا اول فتح ببرک الحسین.(8) این نخستین پیروزی است که به برکت حسین به دست آمد.
*س_امام حسین (ع) وفادار به صلح برادر_س*امام حسین (ع) در دوره امامت برادرش، به طور کامل از سیاست وی دفاع میکرد. آن حضرت در برابر درخواستهای مکرر مردم عراق برای آمدن آن حضرت به کوفه، حتی پس از شهادت برادرش، حاضر به قبول رأی آنها نشده و فرمودند: تا وقتی معاویه زنده است، نباید دست به اقدامی زد. نمود این سخن آن بود که امام در فاصله ده سال به اجبار حکومت معاویه را تحمل کردند. رهبری شیعیان پس از شهادت امام حسن (ع) در اختیار امام حسین (ع) قرار گرفت و مردم کوفه ضمن یک نامه تعزیت، از رهبری و امامت امام حسین (ع) استقبال کرده وفاداری خود را به عنوان یک شیعه به ایشان اعلام کردند.(9) با این حال، امام در برابر فشار کوفیان فرمود: ان بینه و بین معاوی عهدا و عقدا لایجوز له نقضه.(10) زمانی که معاویه اقدام به گرفتن بیعت برای یزید کرد، شماری از فرزندان صحابه، مخالفت هایی را ابراز کردند. مروان در نامهای به معاویه نوشت: انی لست آمن أن یکون الحسین مرصدا للفتن، و أظن یومکم من حسین طویلا.(11) من در این باره ایمن نیستم که حسین منبع فتنه شود و تصور میکنم داستان طولانی با حسین خواهید داشت. یکبار نیز معاویه کوشید تا دختر عبدالله بن جعفر بن ابی طالب را برای فرزندش یزید خواستگاری کند. عبدالله با امام حسین (ع) مشورت کرد. حضرت فرمود: أتزوجه و سیوفهم تقطر من دمائنا؟ آیا در حالی که از شمشیرهایشان خون ما میچکد، دختر به او میدهی؟ دخترت را به عقد فرزند برادرت قاسم بن محمد در آر.(12) خبر مخالفتهای امام حسین (ع) به معاویه رسید، اما او به حاکم خود در مدینه تأکید کرد تا وقتی حسین آرام است، با او کاری نداشته باش و تنها از وی سخت مراقبت کن. یکبار معاویه ضمن نامه ای به امام حسین (ع) از او خواست تا دست از شقاق و اختلافافکنی بردارد و به مردم عراق اعتماد نکند.(13) امام حسین (ع) از نامه معاویه برآشفت و ضمن نامهای به وی نوشت: آیا تو قاتل حجر بن عدی و اصحاب نمازگزار و عابد او نبودی که با ظلم درافتادند، بدعت ها را انکار کردند و در این راه از چیزی نهراسیدند؛... آیا تو نبودی که زیاد بن سمیه را که در خانه عبید به دنیا آمده بود، به ابوسفیان بستی... و به این ترتیب سنت رسول الله را ترک کرده، به طور عمدی فرمان او را رها ساختی و هوای نفس خود را به رغم هدایت الهی، پیروی کردی. آنگاه وی را بر عراقین مسلط ساختی، آنچنان که دست مردم را قطع کرده، چشمانشان را کور ساخته و آنان را به شاخههای نخل میآویخت. آیا تو دو حضرمی را نکشتی، آن دو نفری که زیاد به تو نوشت: آنان بر دین علی هستند و تو پاسخ دادی که هر کسی را که بر دین و رأی علی بود بکش. او نیز به دستور تو آنان را کشت و مثله کرد; آیا جز آن است که دین علی همان دین محمد است؟...(14) انتقادهای امام به معاویه در قالب این نکته است که معاویه، کسانی را کشته است که اولا با ستمگری مخالف بودهاند و ثانیا با بدعت: ینکرون الظلم و یستعظمون البدع. به خصوص که آنان عابد و زاهد هم بوده اند. سپس نمونههایی از ستمگریهای معاویه و زیاد را در عراق بیان کرده و به ترک سنت پیامبر (ص) در داستان انتساب زیاد به پدرش ابوسفیان تصریح میکند.(15)
*س_گوشهای از اخلاقیات امام حسین (ع)_س*بی مناسبت نیست اشارتی نیز به فضائل اخلاقی آن حضرت داشته باشیم: یحیی بن سالم موصلی که از دوستداران امام حسین (ع) بود میگوید: با امام در حرکت بودیم، به در خانهای رسیدند و آب طلبیدند. کنیزی با قدحی پر از آب بیرون آمد. امام پیش از خوردن آب، انگشتر نقره خود را از دست در آورده به او دادند و فرمودند: این را به اهلت بسپار، آنگاه به نوشیدن آب پرداختند.(16) ابوبکر بن محمد بن حزم گوید: امام حسین (ع) از کنار صفهای میگذشتند؛ در آن حال دیدند که گروهی از فقرا مشغول خوردن طعامی هستند. آنها از حضرت خواستند تا همراهیشان کند. امام فرمودند: خداوند متکبران را دوست ندارد. آنگاه پایین آمده با آنها غذا خوردند. پس از آن به آنان فرمودند: شما مرا به سفره خود خواندید و من اجابت کردم; اکنون من شما را به سفره خویش میخوانم و شما اجابت کنید. آن وقت حضرت روی به رباب کرده و فرمودند: هر چه آماده کردهای حاضر کن.(17) از امام باقر (ع) روایت شده است که امام حسین (ع) در سفر حج پیاده حرکت میکرد؛ در حالی که چهارپایان او پشت سرش حرکت میکردند.(18) در نقلی دیگر هم آمده است که کنیزی دسته ریحانی را تقدیم امام حسین (ع) کرد. حضرت در برابر او را آزاد کردند. به حضرت گفته شد که شما تنها برای یک دسته گل او را آزاد کردی؟ حضرت فرمود: خداوند در قرآن ما را چنین ادب آموخته است که: و اذا حییتم بتحی فحیوا بأحسن منها أو ردوها، بهتر از دسته گل، آزاد کردن او بود.(19) در نقلی دیگر آمده است: یکی از موالی امام حسین (ع) نقل میکند: کنت مع الحسین بن علی(ع)، فمر بباب فاستسقی، فخرجت الیه جاری بقدح مفضض!(20) فجعل ینزع الفض فیرمی بها الیها، قال: اذهبی بها الی أهلک، ثم شرب.(21)
*س_روی کار آمدن یزید و آغاز نهضت امام حسین (ع)_س*پس از آن که یزید به قدرت دست یافت، در نخستین مرحله، از حاکمش ولید بن عتب بن ابی سفیان خواست تا از مردم مدینه برای خلافت او بیعت بگیرد و برای این کار از امام حسین (ع) شروع کند! منابع نوشتهاند که یزید تمام تلاشش آن بود تا از این چند نفر مخالف بیعت گرفته شود.(22) در برخی از منابع هم آمده است که اگر حسین بیعت نکرد، او را بکش: ان أبی علیک فاضرب عنقه، و ابعث الی رأسه.(23) در خبری هم ابن اعثم آورده است که یزید به ولید نوشت، اگر حسین بیعت نکرد، و لیکن جوابک الی رأس الحسین.(24) ولید، امام حسین (ع) و ابن زبیر را که در مسجد نشسته بودند، به دارالاماره فرا خواند. آن دو دریافتند که باید اتفاقی مثل مرگ معاویه رخ داده باشد. امام حسین به منزل آمد. لباس پوشید، وضو گرفت و دو رکعت نماز خوانده همراه (نوزده نفر (25) از) طایفه و عشیره خود به دارالاماره رفت و به آنان فرمود: در صورتی که اوضاع وخیم شد، مثلا سر و صدایی بلند شد آماده باشند.(26) وقتی نزد حاکم مدینه سخن از بیعت با یزید شد، امام فرمود: لا خیر فی بیع سر، و الظاهر خیر.(27) و بدین وسیله خود را از آن وضعیت بیرون آورد. امام صبح روز بعد با مروان روبرو شد و او به امام حسین (ع) گفت: انی آمرک ببیع أمیرالمؤمنین یزید، فانه خولک فی دینک و دنیاک. در این وقت امام فرمود: انا لله و انا الیه راجعون، و علی الاسلام السلام. (اذ بلیت الاسلام براع مثل یزید) بحث میان آنان بالا گرفت و امام فرمود: از پیامبر (ص) شنیده است که حکومت بر آل ابوسفیان و طلقا حرام است. مروان گفت: تو میبایست با یزید بیعت کنی، آن هم در حالی که در حالت تحقیر قرارداری (صاغرا). پس از آن اشاره به نزاع تاریخی میان بنی هاشم و بنی امیه کرد. امام فرمود: یا مروان! الیک عنی، فانک رجس و انا أهل بیت الطهار.(28) امام حسین (ع) عزیمت مکه کرد و برای رفتن شب را انتخاب نمود تا مزاحمتی از سوی حکومت برای او پیش نیاید. به گزارش ابناعثم، امام حسین (ع) در حین خداحافظی با قبر مادر و پیامبر (ص) آن حضرت را در عالم رؤیا دید که به امام حسین (ع) فرمود: یا حسین! کأنک عن قریب أراک مقتولا مذبوحا بأرض کرب و بلا من عصاب من امتی.(29) باز هم به نوشته ابن اعثم، وصیتی برای برادرش نوشت و در آنجا بود که هدف اصلی از قیام خود را یاد کرد: انی لم اخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی ام جدی ارید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و اسیر بسیر جدی و سیر أبی علی بن أبی طالب.(30) این متن تنها در فتوح ابناعثم آمده است. امام حسین (ع) در حال خروج از مدینه در شب شنبه 27 رجب سال 60(31) این آیت قرآنی را که حکایت حضرت موسی و خروج او از میان فرعونیان بود میخواند: فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین.(32) امام حسین (ع) در 28 ماه رجب از مدینه به سوی مکه حرکت کرد و سوم شعبان (شب جمعه) سالروز ولادتش وارد مکه شد. ایشان بیش از چهار ماه از سوم شعبان تا هشتم ذی حجه در مکه ماند و وقت ورود، به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شد.(33) با ورود امام حسین (ع) به مکه اهالی مکه خوشحال شدند و صبح و شب در اطرافش حاضر میشدند.(34)
*س_شیعیان کوفه و دعوت از امام حسین (ع)_س*شهر مکه هیچگاه به عنوان یک شهر شیعی سابقه ای نداشته است. آنچه در این وقت نسبت به امام حسین (ع) وجود داشت، تنها یک احساس عاطفی بود. بنابراین امام نمیتوانست چشم امیدی به این شهر داشته باشد. آنچه اهمیت داشت شهرهای عراق، به ویژه کوفه و بصره بود. یک سوم مردم کوفه شیعه بودند. شماری شیعه نیز در بصره زندگی میکردند. بنابراین مهم کوفه بود، شهری که این زمان نعمان بن بشیر بن سعد، یک انصاری زاده عثمانی بر آن حکمرانی میکرد. از سوی دیگر، شیعیان کوفه، سالها در انتظار مرگ معاویه بودند و اکنون تنها یک راه در پیش داشتند و آن دعوت از امام حسین (ع) بود. شیعیان کوفه که خبر عدم بیعت امام حسین (ع) با یزید را شنیده و آماده برای مبارزه شده بودند، تصمیم گرفتند تا امام را به کوفه بیاورند، اجتمعت الشیع فی منزل سلیمان بن صرد و تذاکرو أمر الحسین و مسیره الی مک، قالوا: نکتب الیه یأتینا الکوف.(35) آنان در منزل سلیمان اجتماع کردند و از کار حسین و آمدنش به مکه آگاه شدند و گفتند: به او نامه مینویسم تا به کوفه بیاید. پس از آن نامهنگاری آغاز شد. سلیمان که مردی با تجربه بود، نپذیرفت تا به تنهایی نامه بنویسد؛ بلکه از همه خواست تا به طور مستقل نامهنگاری کنند. این امر طبیعتا همه آنها را درگیر ماجرا میکرد. طبق تصریح همه مورخان، کوفیان نامههای فراوانی به امام حسین (ع) نوشتند. هر گروهی نامهای را مینوشتند و دستهجمعی آن را امضا کرده، برای امام میفرستادند. در میان این افراد، افزون بر بزرگان شیعه، برخی از اشراف فرصت طلب هم مشارکت داشتند که از آن جمله میتوان به شبث بن ربعی، حجار بن ابجر عجلی و عمرو بن حجاج و عدهای دیگر (36) اشاره کرد که پس از آشکار شدن نشانههای فروشدن جنبش شیعی، در کربلا حاضر شده و در رأس سپاه کوفه بر ضد امام حسین (ع) جنگیدند. این چند نفر با هم یک نامه نوشتند (37) که این نشان از هماهنگی آنان در یک توطئه دارد. محتوای این نامه ها تقریبا یکنواخت بود و مطالب مهم آنها، همانی است که در نامه سلیمان بن صرد آمده است: سپاس خدای را که دشمن جبار تو را شکست؛ کسی که بر این امت شورید؛ اموال آن را غصب کرد و بدون رضایت بر آن حاکم شد؛ پس از آن بهترین ها را کشت و بدترین ها را برجای گذاشت و مال خدا را میان ثروتمندان بگرداند؛ دور باد همانگونه که ثمود؛ اما اکنون: لیس علینا امام، فأقدم علینا، لعل الله یجمعنا بک علی الحق.(38) اکنون امامی نداریم، بیا، شاید خداوند همه ما را زیر سایه رهبری تو بر راه حق وحدت بخشد. پس از آن که شمار نامه ها به حدی رسید که نشان میداد حدود دوازده هزار نفر آماده حضور امام در کوفه هستند، امام حسین (ع) که تا این زمان سکوت کرده بود، اقدام به دادن پاسخ کرد. این پاسخ، همراه با یک اقدام عملی برای سنجش وضعیت کوفه و گرفتن درصد اطمینان به کوفیان صورت گرفت. در این نامه امام محتوای نامههای متعدد کوفیان را با این عبارت بیان فرمودند که: و مقال جلکم: انه لیس علینا امام، قأقبل لعل الله أن یجمعنا بک علی الهدی و الحق. بر این اساس، من، برادرم، عموزاده ام و فرد مورد اعتماد از اهل بیتم را میفرستم. به او گفتهام تا از حال و کار و عقیده شما مرا آگاه سازد. اگر او به من نوشت که آرای شما همان است که در نامههایتان آمده، نزد شما خواهم آمد. سپس امام افزودند: فلعمری ما الامام الا الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدائن بدین الحق، الحابس نفسه علی ذات الله و السلام.(39) امام، امام نیست مگر آن که به کتاب خدا عمل کند، عدالت را اجرا کند، باور به دین حق داشته باشد و خود را وقف خداوند کند.
*س_رفتن مسلم به کوفه_س*مسلم که شجاعترین فرزندان عقیل بود، این زمان، در حدود چهل و پنج سال سن داشت. وی بنا به نقلی همراه قیس بن مسهر صیداوی (40) از مکه عازم مدینه شد و از آنجا همراه دو راهنما، راه عراق را در پیش گرفت. امام حسین (ع) از او خواسته بود تا بر هانی بن عروه وارد شود.(41) بر اساس برخی اخبار ابتدا نزد هانی آمد.(42) اما اخبار دیگری اشاره دارد که بر مختار وارد شد.(43) خبر دیگری حکایت از آن دارد که بر مسلم بن عوسجه وارد گردید.(44) قاعدتا برای آن که محل وی چندان مشخص نباشد، ممکن است چندین خانه را به عنوان محل استقرار خود معین کرده باشد. مسلم در 15 رمضان سال 60 به راه افتاد و در پنجم شوال همان سال یعنی بیست روز بعد وارد کوفه شد و تا هشتم ذی حجه که شهید شد، در این شهر بود. به محض ورود وی، رفت و آمد شیعیان با او آغاز شد و آنان با مسلم به عنوان نماینده امام حسین (ع) بیعت کردند. مبنای بیعت، عمل به کتاب خدا و سنت رسول خدا (ص)، مبارزه با ستمگران، دفاع از مستضعفان و تقسیم غنائم به طور عادلانه بود. بر طبق نقل مورخان، دوازده تا هیجده هزار (45) نفر با مسلم بیعت کردند. بصره نیز شیعیانی داشت و امام حسین (ع) به همراه غلامش که سلیمان نام داشت، نامه هایی برای شیعیان بصره نوشت. عبیدالله بن زیاد حاکم بصره از آمدن سلیمان آگاه شد؛ او را دستگیر کرده، به دار آویخت.(46) مسلم در اوج فعالیت خود، زمانی که شرایط را فراهم دید، برای آن که مبادا امویان مشکلی برای کوفه ایجاد کنند، نامهای به امام حسین (ع) نوشت و از آن حضرت خواست تا به سرعت خود را به کوفه برساند و اصلا در آمدن تأخیر نکند. در این زمان، برخی از طرفداران بنی امیه مانند عمر بن سعد، محمد بن اشعث بن قیس، مسلم بن سعید حضرمی و عمار بن عقبه و عبدالله بن مسلم (47) گزارش وضعیت کوفه دائر بر آمدن مسلم و بیعت شیعیان با او را به یزید نوشتند و از وی خواستند که اگر به کوفه نیاز دارد، فردی نیرومند را که مانند خودش با دشمنان عمل کند، (رجلا قویا ینفذ أمرک، و یعمل مثل عملک فی عدوک) به کوفه بفرستند.(48) یزید، عبیدالله را که حاکم بصره بود، مأمور کوفه کرد. سختگیری ابن زیاد، یکباره اوضاع کوفه را دگرگون نمود. ابن زیاد با اعمال روش استبدادی و همراهکردن اشراف توانست کوفه را در مشت خود بگیرد. مردم پراکنده گشتند و مسلم در کوفه تنها ماند. وی در نهایت در خانه زنی به نام طوعه پنهان شد، اما توسط فرزند وی لو رفته و به شهادت رسید. درست روزی که مسلم به شهادت رسید، یعنی روز هشتم ذی حجه یا روز ترویه، امام حسین (ع) با عجله هرچه تمامتر، مکه را به قصد عراق ترک کرد. امام که عمره حج انجام داده بود، آن را تبدیل به عمره مفرده کرده، از مکه خارج شد.(49) در یک ماه آخر اقامت امام حسین (ع) در مکه که احتمال عزیمت آن حضرت به کوفه میرفت، بسیاری با این سفر مخالفت کردند. برخی که اموی مسلک بودند، او را به اطاعت امام وقت و دوری از شقاق دعوت میکردند. برخی با توجه به روحیات پیمان شکنانه مردم کوفه در جریان صلح امام مجتبی (ع)، آنان را غیر قابل اعتماد میشمردند. کسانی مردم زمانه را بنده درهم و دینار دانسته و آن حضرت را از رفتن به عراق بر حذر میداشتند. البته احتمال تحریکات امویان برای وادار کردن این افراد به این توصیه به امام وجود داشت، چون واقعا احتمال پیروزی امام در کوفه زیاد بود. اما این که کسانی از روی ترس یا بر اساس محاسبات سیاسی خود چنین اظهارنظرهایی کرده باشند، وجود دارد. طبیعی است که محاسبه امام آن هم پس از نامه مسلم، چیزی متفاوت بود، هرچند به دلیل تغییرات سیاسی رخ داده در کوفه، به خصوص تعویض امیر آن، اوضاع درهم شد، و به شهادت امام منجر گردید. در برخی از نقلهای خاص هم امام روی خوابهایی که دیده یا دستوری که به او داده شده و مطالبی شبیه به این امر تکیه کرده است که نباید آنها را در یک تصمیمگیری سیاسی دخیل دانست. مسأله بسیار ساده و روشن است. محاسبه امام کاملا درست بود، اما اوضاع کوفه بهم ریخت.
*س_امام حسین (ع) از کوفه تا کربلا_س*امام حسین (ع) از مکه حرکت کرد در حالی که همراه وی از بنی عبدالمطلب، نوزده نفر و قریب شصت نفر از مشایخ و جوانان کوفه حاضر بودند.(50) آن حضرت روز سه شنبه یا چهارشنبه (نهم ذی حجه یا هشتم) از مکه خارج شد.(51) برخی شمار تمامی افراد همراه آن حضرت را در وقت خروج از مکه به سمت عراق 82 نفر نوشته اند.(52) روز ترویه که عمدتا آن را روز خروج امام از مکه نوشته اند، همان روزی است که مسلم در کوفه خروج کرده و پس از دستگیری به شهادت رسید. امام حسین (ع) در تنعیم با کاروانی از یمن روبرو شد که هدایایی را از سوی حاکم امویان در یمن برای یزید میبرد. حضرت آن را تصرف کرد و از افراد آن خواست اگر مایلند میتوانند همراه او به کوفه بروند و اگر نمی خواهند، آزاد هستند. چند نفر همراه امام شدند که در نهایت سه نفر آنها تا کربلا کنار امام ماندند.(53) امام در آغاز مسیر به فرزدق شاعر که آن زمانی جوانی بیش نبود، برخورد. از وی درباره وضعیت کوفه پرسش کرد. فرزدق گفت: أنت أحب الناس الی الناس، و القضاء فی السماء، و السیوف مع بنی امی.(54) و در نقلی دیگر: قلوبهم معک و سیوفهم علیک،(55) قلوب الناس معک و سیوفهم مع بنی امی.(56) پاسخ امام حسین (ع) به فرزدق این بود: ما أشک فی أنک صادق، الناس عبید الدنیا، و الدین لغو - لعق - علی ألسنتهم، یحوطونه ما درت به معایشهم، فاذا استنبطوا محصوا قل الدیانون.(57) تردیدی ندارم که تو راستگو هستی. مردم بنده دنیایند و دین تنها بر زبانشان جاری است؛ اطراف آن میگردند تا وقتی که معیشتان بگذرد، اما در وقت سختی، دیندار واقعی اندک است. این وضعیت کوفه بود، اما محاسبه سیاسی امام، روی اطمینان صددرصد نبود؛ بلکه روی شیعیان کوفه بود که گزارش آنها را از طریق نماینده خود مسلم به دست آورده بود. امام از منازل مختلفی حدود بیست منزل میان مکه و کربلا گذشت که نام آنها و برخی از رخدادهایی که در هر یک از آنها صورت گرفته، در منابع تاریخی آمده است. دو منزل از منازل نخستین صفاح و ذات عرق نام دارد. امام در هر منزل تلاش خود را برای جذب افراد و یا روشن کردن اذهان اطرافیان داشت. در ذات عرق، شخصی با نام بشر بن غالب اسدی به امام رسید و اوضاع کوفه را آشفته وصف کرد و حضرت هم سخن او را تأیید کردند. بعد از آن، آن شخص از امام حسین (ع) درباره این آیه یوم ندعو کل أناس بامامهم (58) پرسید. حضرت فرمود: یا أخا بنی اسد! هم امامان: امام هدی، دعا الی هدی و امام ضلال دعا الی ضلال. فهدی من أجابه الی الجن، و من أجابه الی الضلال دخل النار.(59) دو دسته امام وجود دارد. دستهای که مردم را به هدایت میخوانند و گروهی که به ضلالت دعوت میکنند. کسی که امام هدایت را پیروی کند به بهشت و کسی که امام ضلالت را پیروی کند، داخل در جهنم خواهد شد. بشر بن غالب با امام همراه نشد؛ بعدها او را دیدند که سر قبر امام حسین (ع) گریه میکند و از این که او را نصرت نکرده پشیمان است.(60) در راه در منطقه ثعلبیه فردی با نام ابوهره ازدی به امام رسید و علت سفر را جویا شد. حضرت فرمود: امویان مالم را گرفتند، صبر کردم. دشنامم دادند، تحمل نمودم. خواستند خونم را بریزند، گریختم. ای ابوهره! بدان که من به دست فرقهای باغی کشته خواهم شد و خداوند لباس مذلت را به طور کامل به تن آنان خواهد پوشاند و شمشیری برنده بر آنان حاکم خواهد کرد؛ کسی که آنان را ذلیل سازد.(61) این اخبار نگرانیهای امام را از وضع بدی که در انتظار کاروان آن حضرت بوده است، نشان میدهد، گرچه هنوز به طور جدی، خبر ناگواری از کوفه به دست امام نرسیده بود. امام حسین (ع) پیش از رسیدن خبر شهادت مسلم، دو نفر را با فاصله به کوفه فرستاد تا خبری از مسلم بیاورند. یکی از اینها عبدالله بن بقطر [یا یقطر] برادر رضاعی امام حسین (ع) بود و دیگری قیس بن مسهر صیداوی. هر دو نفر به دست مأموران ابن زیاد اسیر شده و به شهادت رسیدند. متن نامه امام به کوفیان آن بود که نامه مسلم که در آن خبر از اجتماع شما و اشتیاق شما برای ورود ما داده بود، به من رسید. من این نامه را از بطن الرمه مینویسم و به سرعت به شما خواهم رسید.(62) امام در این نامه تصریح کرد که در روز هشتم ذی حجه، یعنی روز ترویه از مکه خارج شده است.(63) خبر شهادت مسلم و هانی، مهمترین خبر منفی و ناگوار از وضعیت کوفه بود. این خبر در منطقه زرود (64) یا قطقطانه (65) یا شراف (66) یا زباله (67) به امام رسید و ناقل آن هم فردی از بنی اسد بود که گفت: در کوفه شاهد بودم که جنازه این دو نفر را در بازار به خاک میکشیدند.
پس از رسیدن خبر شهادت مسلم زمانی که خبر حرکت امام به یزید رسید، نامهای به ابن زیاد نوشت و با آگاهکردن وی از این دشواری که برای شهر او یعنی کوفه به وجود آمده، از او خواست تا به شدت شهر را کنترل کرده و به علاوه، کسانی از مردم که اهل طاعتاند و فرمانبردار، صددر صد بر بخششهای بیت المال به آنان بیفزاید.(68) وی ابن زیاد را تهدید کرد، در صورتی که نتواند از عهده این مسأله برآید، به همان نسب پیشین خود که منسوب به عبید نام بردهای در ثقیف بود، باز خواهد گرداند.(69) همچنین تأکید کرد که فضع المناظر و المسالح، و احترس علی الظن و خذ علی التهم.(70) محافظان و مراقبان را در هر جا بگمار، موارد مشکوک را مراقبت کرده، با وجود اتهام افراد را دستگیر کن. بر اساس نقلهای تاریخی آگاهیم که ابن زیاد توانست مردم را از اطراف مسلم پراکنده کرده، او را دستگیر و به شهادت برساند. خبر شهادت مسلم که طبعا همراه با اخبار دیگری از سختگیری ابن زیاد بود، نشان میداد که وضعیت کوفه دگرگون شده است. اما هنوز بحث از نامهها و دعوتها و بیعتها مطرح بود. به هر حال شیعیان فراوانی در این شهر بودند و امید آن میرفت که اگر با امام حسین (ع) روبرو شوند، به حمایت وی بشتابند. با رسیدن اخبار شهادت مسلم و هانی، برخی از اصحاب به آن حضرت گفتند: انک والله ما أنت مثل مسلم بن عقیل و لو قدمت الکوف لکان الناس الیک أسرع. تو مانند مسلم نیستی. اگر به کوفه درآیی، مردم به سوی تو خواهند شتافت. (71) پس از خبر شهادت مسلم بود که امام حسین (ع) یارانش را گرد آورد و فرمود: میبینید که وضعیت چگونه است؛ من بر این عقیده ام که این قوم مرا تنها خواهد گذاشت، و ما أری القوم الا سیخذلوننا، هرکسی اراده رفتن دارد، برود. کسانی که در راه به او ملحق شده بودند، رفتند و کسانی که از مکه او را همراهی میکردند و شمار اندکی از آنان که در راه به او پیوسته بودند، نزدش ماندند. در این وقت سی و دو اسب با آنان بود. (72) کوفه بعد از شهادت مسلم و هانی، رنگ خشونت و استبداد کامل و کنترل شدید را به خود گرفت. ابن زیاد که خطر وجود شیعیان کوفه را با تمام وجود حس کرده بود، دستور داد همه راههای ورودی و خروجی کوفه را بسته و بر سر همه پلها محافظانی گماشته و رفت و آمد افراد را مراقبت کنند. این اقدام به هدف قطع ارتباط میان امام حسین (ع) و شیعیان کوفه و نیز ممانعت از پیوستن شیعیان به امام حسین (ع) صورت گرفت. همچنین با این اقدام، آنان از گریختن اشخاص متهم جلوگیری میکردند. ابن زیاد دستور داد تا فاصله میان دروازه شام تا دروازه بصره را مراقبت کرده، اجازه ورود و خروج به احدی را ندهند: فلایترک أحدا یلج و لایخرج. (73) همچنین یک سپاه چهارهزار نفری به فرماندهی حصین بن نمیر را برای مراقبت از منطقه میان قادسیه تا قطقطانه اعزام کرد تا اجازه خروج احدی را به سمت حجاز که ممکن بود به امام حسین (ع) بپیوندند ندهند، فیمنع من أراد النفوذ من ناحی الکوف الی الحجاز. (74) سپاه یک هزار نفری حر که سر راه امام درآمد، بخشی از همین سپاه حصین بن نمیر بود. (75) در این سوی، افراد مشکوکی که در کوفه دیده شدند، دستگیر و برای نمونه چند نفر اعدام شدند تا عبرت دیگران شوند. امام حسین (ع) در مسیر آمدن، از اعراب آن نواحی شنید که حق هیچگونه جابجایی را ندارند. (76) و در خبر دیگر آمده است که کنترل به حدی شدید بود که فلیس أحد یقدر أن یجوز الا فتش. (77) امام حسین (ع) که اوضاع را سخت دید، خطاب به اصحابش فرمود: أیها الناس! قد خذلتنا شیعتنا... فمن أراد منکم الانصراف، فلینصرف. عدهای رفتند؛ اما شماری که از حجاز او را همراهی میکردند، کنارش ماندند. (78) افرادی که رفتند، از اعراب بودند که به تصور موفقیت امام حسین (ع) در راه به او پیوستند. (79) کان الحسین لایمر بماء من میاه العرب ولا بحی من أحیاءها الا تبعه أهله و صحبوه، اما وقتی خبر شهادت اینان را شنیدند، همه این اعراب متفرق شدند. (80) گویا پیوستن زهیر بن قین به امام در منطقه زرود و پیش از وقتی بود که خبر شهادت مسلم برسد. با این حال زهیر نزد امام ماند تا به شهادت رسید. گفتهاند که او خبری از سلمان فارسی شنیده بود که: اذا أدرکتم سید شباب آل محمد، فکونوا أشد فرحا بقتالکم مما أصبتکم الیوم من الغنائم. (81)
امام حسین (ع) و رویارویی با حر بن یزید ریاحی نخستین برخورد امام حسین (ع) با سپاه هزار نفری حربن یزید ریاحی بود که بخشی از نیروی چهارهزار نفری حصین بن نمیر بود. این سپاه به سمت قطقطانه اعزام شده بود تا منطقه را کنترل کند. امام این زمان در منطقه ذوجشم] ذی حسم [(82) یا وادی السباع بوده و در حال حرکت به سوی کوفه بود. وقتی سپاه حر رسید، امام که امید به حمایت کوفیان داشت، از حر پرسید که به کمک آنان آمده یا بر ضد آنهاست؟ حر گفت: بر ضد شما. (83) حر گفت که وظیفه او بردن امام به کوفه است. امام حاضر به حرکت به کوفه نشد و به جد، قصد بازگشت کرده، به طرف حجاز به راه افتاد. (84) حر با بازگشت امام مخالفت کرده و گفت: چون دستور جنگ ندارم، راه میانه را انتخاب میکنیم تا دستور برسد و چنین تصمیم گرفته شد. (85) صحبت از بازگشت به حجاز گفتمان غالب امام در تمامی سخنرانی هایی است که از این پس تا صبح روز عاشورا دارد. البته امام روی دلیل آمدنش، نامه ها، محکوم کردن روش امویان و مسائل دیگر تأکید دارد. در مواردی از اصحابش میخواهد که در صورت تمایل، از او جدا شده راه خود را بروند. یک بار فرمود: ونحن أهل البیت أولی بولای هذا الأمر علیکم من هؤلاء المدعین ما لیس لهم، و السائرین فیکم بالجور و العدوان، پس از آن امام فرمود که اگر ما را نمی خواهید و حق ما را نمی شناسید، و رأی شما برخلاف نامه هایی است که فرستاده اید، از همین جا باز میگردم. (86) امام همچنان مسیر را به سمت قادسیه کج میکرد تا هرچه بیشتر از کوفه دور شود. این مسیر ادامه یافت تا به منطقه بیضه رسیدند. در آنجا امام باز سخنرانی کرد و ضمن آن مطالبی درباره لزوم مخالفت با حکام ستمگر که حرام خدا را حلال کرده، فساد را ظاهر ساخته، حدود را تعطیل کرده، و مال بیت المال را غارت میکنند، مطرح کرد. (87) از امام حسین (ع) در منطقه ذی حسم نیز سخنانی نقل شده است که به صورت خطابه ایراد گردید. امام در این سخنرانی از این که چهره دنیا عوض شده و از خوبی به بدی گراییده است، سخن گفتند: انه قد نزل من الأمر ما ترون؛ و ان الدنیا قد تغیرت و تنکرت، و أدبر معروفها... سپس با اشاره به کوتاه بودن عمر دنیا فرمودند: ألا ترون أن الحق لایعمل به و أن الباطل لایتناهی عنه... انی لا أری الموت الا شهاد و لا الحیا مع الظالمین الا برما. آیا نمی نگرید که به حق عمل نمی شود و از باطل نهی نمی شود؟... در مبارزه با این وضعیت، مردن چیزی جز شهادت نیست و زندگی با ستمگران جز مایه رنج نخواهد بود. زهیر به تأیید سخن آن حضرت، از جای برخاست و گفت: حتی اگر دنیا برای همیشه باقی باشد، و حمایت از تو، این ابدیت را از ما بگیرد، باز ما ترجیح میدهیم که با تو باشیم. (88) در این فاصله تک تک یا به صورت دستههای کوچک دو سه نفری، شیعیانی از کوفه به امام میپیوستند. در روز 28 ذی حجه سال 60 که امام در منطقه عذیب الهجانات بود، یک گروه چهارنفری از مردم کوفه که نافع بن هلال در میان آنان بود، قصد پیوستن به امام حسین (ع) را داشتند. حر خواست تا آنان را حبس کرده مانع از پیوستن آنان به امام بشود. امام حسین (ع) فرمود: در این صورت من مجبور به دفاع از آنها هستم؛ چون اینان از اعوان و انصار من هستند. قرار بود تا قبل از آمدن نامه ابن زیاد، متعرض من نشوی. (89) آمدن این چهار نفر نویدی بر این بود که کسان دیگری هم به امام خواهند پیوست؛ اما مسدود بودن راه ها، مانع از چنین اقدامی بود. عکس آن هم وجود داشت. طرماح بن عدی بن حاتم طائی که از کوفه آمده بود، به امام حسین (ع) خبر داد که جمعیت زیادی را در کوفه دیده است که آماده اعزام به کربلا برای جنگ با شما بودند. وی افزود: بهتر است در همین جا، با سپاه هزار نفری حر بجنگید، پیش از آن که اسیر دست سپاهیان بعدی شوید. امام درخواست او را نپذیرفت و فرمود: ما با حر قراری داریم که از آن تخلف نخواهیم کرد. به علاوه روشن نیست که عاقبت کار چه خواهد شد. (90)
دستور ابن زیاد برای توقف در کربلا و اصرار بر جنگ یا بیعت عبیدالله در نخستین نامهای که به حر بن یزید نوشت، از او خواست امام حسین (ع) را در جایی نگاه دارد که آب و آبادی نباشد. (91) زمانی هم که عمر بن سعد را فرستاد به او گفت: حل بینه و بین الفرات أن یشرب. (92) به گونهای نیروهایت را مستقر کن که اجازه استفاده از آب فرات را به امام حسین (ع) ندهی. سختگیری آغاز شد. با این حال اگر کسی میخواست از سپاه امام برود، میتوانست. فراس بن جعده بن هبیره مخزومی احساس کرد که کار دشوار است، از امام اجازه خواست تا برود؛ امام هم اجازه داد و او شبانه آنجا را ترک کرد. (93) امام حسین (ع) در قصر بنی مقاتل بود که روی اسب خواب کوتاهی کرد و در آن حال، اسب سواری را دید که میگفت: القوم یسیرون و المنایا تسری الیهم. این قوم در حال حرکت هستند و مرگ نیز به سوی آنان در حرکت. امام بیدار شد و فرمود: انا لله و انا الیه راجعون؛(94) علی اکبر علت تلاوت آیه را پرسید. امام فرمود که خبر از مرگ ما میدهد. علی اکبر گفت: ألسنا علی الحق؟ قال: بلی. قال: یا أبت اذا لانبالی نموت محقین. فقال: جزاک الله من ولد خیر ما جزی ولدا عن والده. (95) برخی گفتهاند که این میتواند اشاره به سلام بر علی اکبر در کنار سلام بر امام حسین (ع) باشد. در این مسیر بود که امام میکوشید تا از کوفه دور شده به سمت بادیه حرکت کند؛ اما حر ممانعت میکرد تا به کربلا رسیدند؛ جایی که به آن نینوا می گفتند. (96) با رسیدن به این منطقه بود که نامه ابن زیاد به حر رسید که لاتنزله الا العراء علی غیر حصن ولا ماء،(97) او را در جایی بدون آب و سرپناه فرود آر. در ضمن حامل نامه را مسؤول کرده بود تا مراقب اجرای فرمان عبیدالله باشد. امام اجازه خواست تا در قریه نینوا یا غاضریه توقف کند، اما حر اجازه نداد. (98) بالاخره در جایی که آب و آبادی نبود توقف کردند؛ زهیر از امام خواست تا جمعیت دشمن اندک است، جنگ را آغاز کنند؛ اما امام فرمود: تا جنگ را آغاز نکنند، ما شروع کننده نخواهیم بود. (99) امام روز پنج شنبه دوم محرم سال شصت و یکم هجری، در کربلا فرود آمد. در آنجا خیمهای برای خود و فرزندانش زد و سایر اهل بیت نیز در اطراف خیمه امام حسین (ع)، خیمه زدند. (100) هم در اینجا بود که امام حسین (ع) خطاب به یارانش فرمود: الناس عبید الدنیا، و الدین لعق علی ألسنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون. (101) ام کلثوم گریه میکرد و میگفت: جد و پدر و برادر و مادرم فاطمه را از دست داده ام و اکنون باید در انتظار از دست دادن برادرم باشم. امام از اهل بیتش خواست تا پس از کشته شدن وی، گریبان چاک نزنند و به سر و صورت نکوبند. (102) به گزارش ابن سعد، همراه امام حسین (ع) پنجاه نفر به کربلا آمدند؛ بیست نفر از سپاه کوفه به امام پیوستند؛ و نوزده نفر از اهل بیت همراهش بودند. (103) در منابع دیگر از 45 اسب سوار و یک صد پیاده یاد شده است. (104) این روایتی است که از امام باقر (ع) حکایت شده است. (105) گزارش یعقوبی چنان است که در وقتی که عمر بن سعد با چهارهزار نفر به کربلا آمد، امام حسین (ع) 62 یا 72 نفر همراهش بودند. (106) زمانی که ابن زیاد خبر توقف امام حسین (ع) در کربلا را شنید، نامهای به آن حضرت نوشت و در آن خطاب به امام گفت:ای حسین! امیرالمؤمنین به من دستور داده است خوب نخوابم و سیر نخورم تا آن که یا تو را بکشم یا تسلیم دستور یزید کنم. وقتی نامه به امام رسید، آن را دور انداخت و جوابی بدان نداده فرمود: رستگار نخواهند شد کسانی که رضای مخلوق را به قیمت سخط خالق میخرند. (107) عدم پاسخ دادن امام حسین (ع)، خشم عبیدالله را بیش از پیش برانگیخت و عمر بن سعد را که قرار بود بر ری و همدان حکومت کند و آماده رفتن بود، مأمور جنگ با امام حسین (ع) کرد. وی ابتدا نمی پذیرفت، اما وقتی قرار شد حکم حکومت ری و همدان (108) را پس دهد، به رغم مخالفت طایفه اش بنی زهره که از خاندانهای قریش بود آن را پذیرفت. (109) بحث پیوستن شماری از شیعیان کوفه به سپاه امام، چیزی است که مورد انتظار امام و یارانش از قبیل حبیب بن مظاهر و دیگران بود. به گزارش مورخان، ابن زیاد شنید که برخی از کوفیان، تک تک، دو به دو و یا سه نفره، در حال حرکت به سوی حسین بن علی هستند. در این جا بود که لشکرگاه نخیله را آماده کرده، عمرو بن حریث را بر کوفه گماشت و مردم را به زور عازم میدان نبرد کرد. وی دستور بستن پل را نیز داد تا کسی برای پیوستن به امام حسین (ع) از آن عبور نکند. (110) عبیدالله که اصرار بر جنگ داشت و آگاه بود که امام حسین (ع) بیعت نخواهد کرد، فرستادن سپاهیان بیشتری را به کربلا در دستور کار خود قرار داد. وی در کوفه بر منبر رفت و مردم را از فضائل و مناقب معاویه آگاه کرده! و گفت که او اجتماع و الفت را به آنان بازگردانده است. اکنون هم فرزندش یزید آمده که فردی است: حسن السیر و محمود الطریقه، محسن الی الرعی، متعاهد الثغور، یعطی العطاء فی حقه. (111) و بر سهمیه بیت المال تک تک شما صد در صد افزوده است. بنابراین همه شیوخ قبایل، تجار و سکنه کوفه میبایست به لشکرگاه بروند؛ در غیر این صورت أیما رجل وجدناه بعد یومنا هذا متخلفا عن العسکر برئت منه الذم؛ پس از امروز، هر کسی را که دیدیم از رفتن به لشکرگاه تخلف ورزیده، ذمه خود را از او برداشته ایم. (112) رقم سپاه کوفه را تا 35 هزار نفر نوشته اند،(113) که ممکن است بسیاری از آنان از نیمه راه گریخته باشند. فرماندهان سپاه به طور عمده، از میان اشراف کوفه و مشایخ قبایل مختلف بودند که بنی امیه از روز نخست دل به تطمیع آنان بسته و با استفاده از ایشان، جمعیت قبایل را به دفاع از خود آماده میکردند. ابن زیاد، مبالغ هنگفتی پول به اهل ریاست، یعنی همین اشراف داد: و وضع لأهل الریاس العطاء و أعطاهم، و نادی فیهم أن یتهیأوا للخروج الی عمر بن سعد لیکونوا عونا له فی قتل الحسین. (114) برای اهل ریاست بخشش ها قرار داده و به آنان اطلاع دادند تا آماده خروج برای پیوستن به سپاه عمر بن سعد و کمک به او برای کشتن حسین باشند. این اشراف نقش مهمی در ایجاد انحراف در حرکتهای انقلابی در تمام این دوران داشتند. لشکر کوفه به طور کامل در روز ششم محرم در کربلا حاضر بود. (115)
شیعیان کوفه چه میکردند؟ شیعیان کوفه، این زمان که لشکریان ابن زیاد برای اعزام به کربلا عزیمت میکردند، در چه حالی بودند و چه میکردند؟ این پرسشی است که تاکنون تحقیق جدی درباره آن صورت نگرفته است. طی پنج روز از زمانی که امام حسین (ع) به کربلا رسید تا روزی که لشکر عظیم کوفه که شمارش بین 22 تا 28 هزار نفر میرسید به کربلا رسید، شیعیان در یک حالت بلاتکلیفی مانده، و تشکل لازم را برای تصمیمگیری متمرکز نداشتند. این همان مشکلی بود که در زمان حضور مسلم بن عقیل در کوفه هم داشتند. ترس از شمشیر عبیدالله هم که بی امان افراد مظنون را به قتل میرساند، آنان را خانه نشین کرده و تنها در این اندیشه بودند که اولا جان خود را از تهدید حکومت در امان بدانند. و ثانیا آن که به زور مجبور نشوند در سپاه کوفه حاضر شده، در کربلا برابر امام حسین (ع) قرار گیرند. شمار زیادی از کسانی که در شرایط عادی میتوانستند در سپاه امام باشند، به اجبار در سپاه کوفه حاضر شدند. تلاش آنان این بود تا از این سپاه فاصله گرفته بگریزند. به همین دلیل همراه سپاه از کوفه بیرون آمده و در طول مسیر میگریختند: و کان الرجل یبعث فی ألف، فلایصل الا فی ثلاثمائ و أربعمائ و أقل من ذلک، کراه منهم لهذا الوجه. گاه یک فرمانده با هزار نفر اعزام میشد، اما تنها با سیصد، چهارصد یا کمتر از آن به کربلا میرسید؛ چرا که مایل به آمدن به این جنگ نبودند. (116) هرثم بن سلیم که از شیعیان علی بن ابی طالب (ع) بوده، از کسانی بود که به کربلا آمد و از آنجا گریخت. وی در این باره یادآور شد که وقتی در مسیر صفین با امام علی (ع) در اینجا آمدند، حضرت مشتی از خاک کربلا برداشت و فرمود: واها لک یا ترب! لیحشرن منک قوم یدخلون الجن بغیر حساب. وی میگوید: وقتی در سپاه کوفه به کربلا رسیدم، خدمت امام رفتم و ماجرا را تعریف کردم و گفتم اکنون نه میخواهم با تو باشم و نه علیه تو. حضرت فرمود: از اینجا بگریز و شاهد کشته شدن من مباش که هیچ کس شاهد آن نخواهد بود مگر آن که خداوند او را در آتش خواهد سوزاند. و من هم از آنجا گریختم. (117) پیوستن برخی از شیعیان به طور تک تک در روزهای آخر ادامه یافت. یکی از آنان عبدالله بن عمیر کلبی مجاهد در جبهههای جنگ با کفار بود. وقتی دید عدهای در نخیله کوفه آماده جنگ با امام حسین (ع) میشوند، گفت: من علاقمند بودم در جهاد با مشرکین شرکت کنم؛ اما اکنون احساس میکنم نبرد با کسانی که به جنگ حسین فرزند فاطمه میروند، اولی است. آن گاه به خانه آمد و این مطلب را با همسرش در میان گذاشت. همسرش از سخن وی استقبال کرد و گفت: درست دریافته ای؛ من هم با تو میآیم. ایندو شبانه از کوفه خارج شده به امام حسین (ع) ملحق شدند، فخرج بها لیلا حتی أتی حسینا فاقام معه. (118) حبیب بن مظاهر از شیعیان برجسته کوفه بود که در همین ایام به امام حسین (ع) پیوست. وی کوشید تا شماری از طایفه بنی اسد را که در آن نزدیکی زندگی میکردند به امام حسین (ع) ملحق سازد؛ آنان را راضی کرد، اما سپاه ابن زیاد از راه رسید و مانع شد. (119) نمونه دیگر مسلم بن عوسجه بود که وی نیز از شیعیان مقیم کوفه بود که به امام حسین (ع) پیوست. این نشان میداد که اگر شیعیان کوفه اراده میکردند، میتوانستند به امام بپیوندند. حتی شماری از آنان با سپاه کوفه به کربلا آمدند و در آنجا به امام حسین (ع) پیوستند. عمار بن ابی سلامه دالانی کوشید تا در نخیله عبیدالله را ترور کند، اما نتوانست. پس از آن به سرعت گریخت تا به امام حسین (ع) ملحق شد. در راه با سپاه زحر بن قیس که به کربلا میرفت، برخورد کرد. در آنجا با رشادت جنگیده و در حال جنگ به کربلا رفته، به امام حسین (ع) پیوست. (120)
آغاز سختگیری بر لشکر امام حسین (ع) از روز هفتم محرم، بر اساس فرمانی که عبیدالله فرستاد، قرار شد تا میان سپاه امام و آب فرات فاصله انداخته شود. یعنی آنها حق استفاده از آب را نداشته باشند. نامه ابن زیاد به عمر بن سعد این بود: حل بین حسین و أصحابه و بین الماء فلایذوقوا منه قطر، کما صنع بالتقی الزکی المظلوم. همان طور که اجازه استفاده از آب به عثمان داده نشد، اجازه استفاده از آب را به حسین و یارانش ندهید. (121) در خبر بلاذری افزوده شده است: این اقدام، سه روز پیش از شهادت امام حسین (ع) بوده است. در نقل صدوق آمده است: و حل بین الماء و بینه کما حیل بین عثمان و بین الماء یوم الدار. (122) خبری در مقتل الحسین (ع) خوارزمی آمده است که بر اساس آن امام پشت خیمه حفرهای کند که قدری آب در آن آشکار شد، اما آن نیز اندکی بعد تمام شد. (123) در خبر دیگری آمده است که ابن زیاد ضمن نامهای به عمر بن سعد نوشت: «شنیده ام که حسین و اصحابش دسترسی به آب داشته، چاه هایی کنده اند. هنگامی که نامه به دستت رسید، آنها را حتی الامکان از کندن چاه محروم کرده و با سختگیری تمام اجازه بهره برداری از آب فرات را به آنان نده».(124) این نامه اشاره به کندن چاه توسط امام حسین (ع) دارد که ظاهرا سودی در بر نداشته است. روز نهم که تشنگی اصحاب کاروان جدی شد، امام یک سپاه پنجاه نفری را با بیست ظرف آب به فرماندهی عباس بن علی برادرش و نیز نافع بن هلال فرستاد تا لشکر عمرو بن حجاج را کنار زده، قدری آب بیاورند. زمانی که این گروه در برابر شریعه فرات رسیدند، عمرو بن حجاج جلوی آنان ایستاد. نافع جلو رفت؛ عمرو پرسید: برای چه آمدهاید؟ گفت: از آب استفاده کنیم. عمرو پاسخ داد: تو میتوانی. نافع گفت: أفأشرب و الحسین عطشان؟ پس از آن افراد وارد شریعه شدند و وقتی عمرو با سپاهش جلو آمد، با آنان درگیر شدند و به هر روی توانستند ظرفهای خود را از آب پر کنند. (125) گفتگوهای امام حسین (ع) با عمر بن سعد گفتگوهای چندی میان امام حسین (ع) و عمر بن سعد در این روزها صورت گرفت. امام در صحبت ها، روی مسأله بازگشت به حجاز تکیه داشت و بر آن بود تا وضعیت به گونهای درآید که عجالتا بتواند از قلمرو نفوذ و قدرت ابن زیاد خارج شود. تقریبا در همه منابع کهن این خبر یا به این صورت آمده است که امام فرمود: یا اجازه دهید به جایی که از آنجا آمده ام بازگردم، یا به نزد یزید بروم و دست در دست او بگذارم، و یا آن که به یکی از نقاط مرزی دنیای اسلام بروم و همانند یکی از مرزبانان باشم. (126) عقبه بن سمعان میگوید: من از مدینه تا مکه و از مکه تا عراق، تا وقت کشته شدن او همراهش بودم. هیچ کلمهای نگفت جز آن که شنیدم. به خدا سوگند که آنچه میان مردم شهرت دارد، و گمان میبرند که حسین (ع) گفته است، اجازه دهید نزد یزید رفته دست در دست او بگذارم، یا به یکی از نقاط مرزی بروم، اشتباه میکنند؛ او چنین چیزی را نگفت، تنها چیزی که میگفت این بود: فلأذهب فی هذه الأرض العریض، حتی ننظر ما یصیر أمر الناس. (127) شاید وقتی خبر این گفتگوهای خصوصی به ابن زیاد رسید، او به وی نوشت: من تو را برای منادمه و همنشینی با حسین نفرستادهام. (128) یک گفتگوی شبانه میان این دو نفر در وسط سپاه دو طرف بدون حضور شخص ثالث صورت گرفت که کسی از محتوای آن آگاه نشد؛ گرچه حدسهایی زده میشد که در منابع تاریخی منعکس شده است. (129) این حدسها چنین است که امام از عمر بن سعد خواسته تا هر دو سپاه را رها کنند و نزد یزید بروند! اما عمر بن سعد گفته است که ابن زیاد خانهام را منهدم میکند و املاکم را میگیرد. ابن اعثم گزارش مفصلتری آورده که در نهایت عمر بن سعد درخواست امام را در عدم جنگ با او نمی پذیرد و امام هم او را نفرین میکند. (130) عمر بن سعد، بار دیگر خواسته امام یا خواسته ای به نقل از امام اما در واقع از خودش را به ابن زیاد منعکس کرد. از جمله آن که حسین حاضر است نزد یزید برود و با او بیعت کند یا به یکی از مرزها برود. متن نامه وی در منابع نقل شده و این که پس از طرح پیشنهادها نوشت: هذا لکم رضا و للام صلاح.(131) ابن زیاد در حال پذیرفتن آن بود که شمر رأی او را زد و گفت: اگر حسین بن علی از اینجا برود، به دست آوردن او دشوار است.(132) ابن زیاد سخن او را پذیرفت و شمر بن ذی الجوشن ضبابی را نزد عمر بن سعد فرستاد تا به حسین بن علی (ع) بگوید: تنها راه، پذیرفتن حکم و فرمان ابن زیاد است. امام حسین (ع) از این سخن برآشفت و فرمود: أنزل علی حکم ابن الزانی؟ لا والله لاأفعل، الموت دون ذلک و أحلی. (133) ابن زیاد، به شمر گفت: اگر عمر بن سعد مصمم بر جنگ نیست، بگو تا کار فرماندهی را به تو بسپارد. (134)
تصمیم بر جنگ از عصر تاسوعا شمر عصر روز پنج شنبه نهم محرم وارد کربلا شد (برخی جمعه را نهم محرم میدانند) و آخرین پیام ابن زیاد را به عمر بن سعد داد. (135) عمر بن سعد، شمر را به خاطر این اقدامش که رأی ابن زیاد را زده، سرزنش کرد و گفت: لایستسلم والله الحسین، به خدا سوگند حسین تسلیم نخواهد شد و حتما جنگ صورت خواهد گرفت. نه، من فرماندهی میکنم و تو فرمانده نیروهای پیاده باش. (136) عمر بن سعد پیغام ابن زیاد را برای تسلیم محض شدن به امام حسین (ع) فرستاد و حضرت فرمود: و الله لا أضع یدی فی ید ابن مرجان ابدا. (137) در این وقت شمر که از طایفه بنی کلاب بود و ام البنین هم از همین طایفه اماننامهای برای عباس و برادرانش آورد. عباس پاسخ داد: لاحاج لنا فی أمانکم، أمان الله خیر من أمان ابن سمی. (138) در نقلی دیگر آمده است که خود شمر اماننامه را به کربلا آورد و چهار برادر پاسخ دادند: لعنک الله و لعن أمانک، أتؤمننا و ابن بنت رسول الله لا أمان له. (139) خدا تو را و امان تو را لعنت کند. آیا تو به ما امان میدهی و پسر دختر رسول خدا امان نداشته باشد. عصر تاسوعا ابن سعد سپاه کوفه را با فریاد یا خیل الله! ارکبی؛ای سپاه خدا سوار شوید! پس از نماز عصر به نبرد با امام حسین (ع) فرستاد. ملاقات عباس با دشمن همراه بیست نفر از سپاهیان امام از جمله زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر صورت گرفت. شخصی به زهیر گفت: تو عثمانی مذهب بودی؟ زهیر گفت: البته من نامه ننوشتم، اما وقتی دیدم شما به او خیانت کرده، نقض عهد نموده و میل به دنیا پیدا کردید، وظیفه خود دانستم از او حمایت کنم و در حزب او قرار گیرم تا حقی را که شما از رسول الله ضایع کرده اید، حفظ کنم. (140) حبیب بن مظاهر هم در این لحظه با کوفیان سخن گفت: بد مردمانی هستند کسانی که ذریه پیامبرشان را بکشند؛ و عباد و شب زنده داران این شهر را به قتل برسانند. تأخیر جنگ از آن شب، از سوی امام حسین (ع) با این هدف بود تا فرصتی برای عبادت داشته باشند: لعلنا نصلی لربنا اللیل و ندعوه و نستغفره، فهو یعلم أنی قد کنت أحب الصلا له و تلاو کتابه و کثر الدعاء و الاستغفار. (141) تاسوعا روز پنج شنبه بوده است. (142) و بدون تردید همان طور که در بسیاری از منابع آمده، روز عاشورا روز جمعه. (143) درخواست تعویق جنگ به فردای آن روز از سوی امام حسین (ع) و توسط عباس مطرح شد و دشمن پذیرفت. بنابراین یک شب فرصت برای عبادت باقی ماند.
شب عاشورا شب عاشورا، امام حسین (ع) اصحاب و افراد خاندانش را گرد آورد. حمد و ثنای الهی گفت و از این که خداوند نبوت را در میان خاندان او قرار داده، خدای را سپاس گفت. آنگاه به حاضران فرمود: فردا جنگ خواهد شد؛ شما از ناحیه من آزادید تا از تاریکی شب استفاده کرده، این محل را ترک کنید. دشمن در پی من است؛ اگر مرا در اختیار داشته باشد، به شما کاری ندارد. اهل بیت پاسخ دادند: لا أبقانا الله بعدک، لا والله، لانفارقک حتی یصیبنا ما أصابک. و اصحاب نیز همان پاسخ را دادند؛ امام آنان را دعا کرده از خداوند خواست تا بهشت را به ایشان پاداش دهد. (144) آزاد کردن افراد به خاطر بیعتی بود که با امام کرده بودند و حضرت بیعت را از آنان برداشت، أنتم من بیعتی فی حل. و لیس علیکم منی ذمام. (145) در این شب، مسلم بن عوسجه و سعید بن عبدالله حنفی و دیگر یاران، سخن گفتند. مسلم گفت: آن قدر با تو میمانم که نیزهام در سینه آنان بشکند؛ تا شمشیر در دست دارم میجنگم؛ و اگر شمشیر نداشتم با سنگ از تو دفاع خواهم کرد تا بمیرم. (146) سعید حنفی گفت که دوست دارد هفتاد بار زنده شود و بمیرد و همچنان از امامش دفاع کند. (147) زهیر گفت: به خدا دوست دارم کشته شوم، باز زنده شوم، باز کشته شوم تا آن که هزار نفر را به قتل برسانم، باشد که خداوند با این کشتن من، از تو و جوانان خاندانت دفاع کند. (148) از خاندان آن حضرت، عباس (149) و سپس دیگران سخن گفتند. (150) این محفل نزدیک شب، درست پس از بازگشت سپاه کوفه بود. (151) امام حسین (ع) در همین خطابه به جمع اصحاب و اهل بیت فرمود: روی زمین خاندانی بهتر از خاندان خود و یارانی بهتر از یارانش نمی شناسد. (152) در این شب، امام به اصحاب فرمود: قوموا، فاشربوا من الماء یکن آخر زادکم، و توضأوا و اغسلوا ثیابکم لتکون أکفانکم. (153) در شب عاشورا، اصحاب، خیمه ها را نزدیک به هم کرده و طناب خمیهها را به گونهای از یکدیگر عبور دادند که رفت و آمد بین خیمهها دشوار باشد. (154) این بدان دلیل بود که از یک طرف با دشمن درگیر باشند. خیمهها به گونهای ترتیب یافت که به صورت یک نعل اسب در آمد و شیعیان از پشت سر و چپ و راست ایمن بوده و تنها از روبرو با دشمن مواجه بودند. پس از آن، وقتی نیمه شب شد، همه به شب زنده داری پرداخته مشغول نماز شدند و تسبیح خدای را گفته، استغفار و تضرع به درگاه خدا میکردند: لما جن اللیل علی الحسین و أصحابه، قاموا اللیل کله یصلون، و یسبحون و یستغفرون و یدعون و یتضرعون. (155) صدای استغفار و دعای اصحاب در برخی نقلها، به صدای زنبوران تشبیه شده که منطقهای را پر کرده باشد، و لهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد،(156) به علاوه، اطراف خیمه ها خندق مانندی نیز کنده شد، فحفروه فی ساع من اللیل، فجعلوه کالخندق،(157) وچوب و غیره در آن ریختند تا صبح عاشورا آن را آتش زده و مانع ورود دشمن به سمت خیمه ها باشد. (158) به نوشته برخی از مورخان، شب یا صبح (یا شب تا صبح) عاشورا، بیست تا سی نفر از سپاه کوفه به امام حسین (ع) پیوستند. این خبر در الامام و السیاسه،(159) و برخی منابع دیگر سی نفر گزارش شده است. (160) در آن شب، ابتدا امام حسین (ع) و سپس برخی از اصحاب خود را نظیف کرده وغسل شهادت کردند. بریر بن حضیر به مزاح با عبدالرحمان بن عبدربه (یا حبیب بن مظاهر) پرداخت؛ وقتی عبدالرحمان گفت: اکنون وقت شوخی نیست؛ بریر گفت: اطرافیانم آگاهند که من نه در جوانی و نه پیری، در پی باطل نبودهام؛ اما اکنون آگاهم که میان من و حورالعین، تنها فرود آمدن شمشیر کوفیان فاصله است. دلم میخواهد هرچه زودتر شمشیر اینان بر من فرود آید. (161)
روز عاشورا صبح روز عاشورا روز جمعه ابن سعد، پس از نماز صبح! سپاهیانش را منظم کرد. ترکیب سپاه طایفهای بود؛ یعنی هر قبیلهای، یک فرمانده داشت. جمعا عدد سپاه دشمن 22 هزار نفر، نه کمتر و نه بیشتر (و القوم اثنان و عشرون الفا و لایزیدون و لاینقصون) بوده است. (162) برخی تا 28 هزار نفر هم نوشته اند. (163) گذشت که تا 35 هزار هم نوشته شده است. امام حسین (ع) در صبح عاشورا سپاهیانش را مرتب کرد. درباره شمار آنان، میان مورخان قدیم اختلاف است. بلاذری مینویسد: آنها 32 نفر سواره و 40 نفر پیاده بودند. زهیر بن قین فرماندهی سمت راست و حبیب بن مظاهر فرماندهی سمت چپ را بر عهده داشت و پرچم هم در اختیار عباس بود و خیمه ها پشت سر آنان. (164) در جای دیگر مینویسد: آنان جمعا حدود یک صد مرد یا قریب به آن بودند: پنج نفر از نسل امام علی (ع)، شانزده نفر هاشمی، و دو نفر هم از همپیمانان بنیهاشم، یکی از طایفه سلیم و دیگری از کنانه بود. (165) دینوری همان ارقام را درباره شمار کلی رزم آوران سپاه امام حسین (ع) آورده است. (166) پیش از آغاز نبرد، امام حسین (ع) دستور داد تا داخل خندقی را که اطراف خیمه ها کنده بودند، آتش بریزند تا دشمن نتواند از اطراف به خیمه ها و حرم امام حسین (ع) وارد شود. (167) شمر که فرد بیحیایی بود، به امام حسین (ع) گفت: برای ورود در آتش عجله داری! امام پاسخ دادند: تو اولیتر به ورود در آتش هستی. در این وقت، مسلم بن عوسجه از امام خواست اجازه دهد تیری به شمر بزند؛ اما امام فرمود: فانی أکره أن أبدأهم. نمی خواهم آغازگر این جنگ باشم. (168) صبح روز عاشورا، ندایی از یکی از کوفیان برخاست که خطاب به لشکر ابن زیاد میگفت: یا جند الله ارکبوا! (169) در آغاز نبرد، امام حسین (ع) سر بر آستان الهی بلند کرد و با دعای اللهم أنت ثقتی فی کل کرب، و رجائی فی کل شد، و أنت لی فی کل أمر نزل بی ثق وأنت ولی کل نعم و صاحب کل حسن (170) و جملاتی دیگر،(171) به استقبال نبرد رفت. حضرت سوار بر اسب شده، قرآنی در پیش رو گرفت و پس از آن نبرد آغاز گردید. (172) قبل از آنی که نبرد میان طرف آغاز شود، امام پس از نماز صبح، امام اصحابش را به تقوای الهی و صبر و جهاد دعوت کرد. (173) هنگامی که دو سپاه برابر هم قرار گرفتند، امام از بریر بن حضیر همدانی خواست تا با دشمن سخن بگوید و با آنان احتجاج کند. بریر خطاب به کوفیان گفت: اکنون نسل محمد (ص) در میان شماست؛ اینان ذریه، عترت، بنات و حرم پیامبرند. از آنان چه میخواهید. گفتند: تسلیم شدن بر حکم ابنزیاد. بریر گفت: آیا نمی پذیرید به همآنجا که آمده اند، باز گردند. آیا فراموش کرده اید که با نامههای شما به اینجا آمده اند. آیا از آبی که یهود و نصارا و مجوس بهره میبرند، آنان را منع میکنید. با ذریه پیامبرتان بد رفتار میکنید؛ خداوند روز قیامت شما را سیراب نکند. (174) برخورد دشمن جز تمسخر و خنده چیزی نبود. (175) صبح عاشورا، امام خود با کوفیان سخن گفت و فرمود: من پس از رسیدن نامههای شما که در آنها گفته بودید، سنت از میان رفته، نفاق برآمده و حدود تعطیل گشته است، به اینجا آمدم. از من خواستید بیایم و امت محمد (ص) را اصلاح کنم. اکنون آمدم؛ آیا سزوار است که خون مرا بریزید. آیا من فرزند دختر پیامبر شما نیستم. آیا حمزه و عباس و جعفر عموهای من نیستند. آیا سخن پیامبر (ص) را در حق من و برادرم نشنیدید که فرمود: هذان سیدا شباب أهل الجن، اگر من را در این نقل تصدیق میکنید که چه هیچ، و گرنه از جابر بن عبدالله و ابوسعید خدری و انس بن مالک و زید بن ارقم بپرسید. شمر پاسخ داد: هو یعبد الله علی حرف. (176) او به ظاهر خدای را پرستنده است. حبیب بن مظاهر به او پاسخ داد که: انی أراک تعبد الله علی سبعین حرف. قیس بن اشعث بن قیس گفت: آیا حکم ابن زیاد را نمی پذیری؟ حضرت فرمود: و الله لا أعطی بیدی اعطاء الذلیل و لا أفر فرار العبید. (177) امام در این سخنان، بر آن بود تا برای کسانی که او را نمی شناختند، خود را معرفی کند و آنان را به تأمل در رفتار زشتشان بر انگیزد، راجعوا أنفسکم، و در واقع، به نوعی اتمام حجت کند. (178) اهل حرم که سخنان آن حضرت را میشنیدند، همه به گریه افتادند و امام حسین (ع)، برادرش عباس را فرستاد تا آنان را ساکت کند. در سخنان صبح عاشورای امام به روایت تحف العقول این جملات آمده است: ألا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنین: بین السل و الذل، و هیهات منا الذل. (179) ابن زیاد یکی از دو چیز را از من میخواهد؛ یا مرگ یا ذلت؛ و دور باد که من پذیرای ذلت باشم. حر بن یزید ریاحی از معدود کسانی بود که تحت تأثیر سخنان امام به این سمت آمد. پس از شنیدن خطابه امام حسین (ع) نزد عمر بن سعد آمد و گفت: [آیا واقعا قصد جنگ با این مرد را داری؟](180) آیا هیچ یک از پیشنهادهای وی را نمی پذیرید؟ عمر سعد گفت: اگر تصمیم با من بود، آری. حر پاسخ داد: سبحان الله! چه قدر دشوار است که حسین این مطالب را بگوید و شما از پذیرش آن ابا کنید. پس از آن به سوی امام حسین (ع) رفت. (181) حر به عمر سعد گفت: اگر چنین پیشنهادهایی را ترک و دیلم که در آن زمان کافر بودند میدادند، شما حق نداشتید آن را نپذیرید. (182) وقتی حر نزد امام رسید، پرسید: من همان کسی هستم که آن کارها را کردم؛ اکنون آمده ام جانم را در راه شما بدهم. آیا به عقیده شما راه توبه باز است؟ و قد أتیتک مواسیا لک بنفسی، أفتری ذلک لی توب مما کان منی، امام فرمود: نعم، انها لک توب، فابشر، فأنت حر فی الدنیا و أنت حر فی الاخر ان شاء الله. (183) فردی عمر نام از بنی تمیم، نخستین تیر را رها کرد که در ناحیه کتف امام به زره آن حضرت اصابت کرد و متوقف شد. (184) زهیر خطاب به کوفیان گفت: بندگان خدا! فرزند فاطمه، بیشتر از فرزند سمیه سزاوار است تا کمک شود. اگر یاریش نمی کنید، رهایش کنید تا خود با یزید سخن بگوید؛ یزید بدون کشتن او هم از اطاعت شما راضی میشود. شمر تیری به سوی او انداخت و گفت: ساکت شو. زهیر گفت: شمر! تو را در قیامت به آتش جهنم بشارت میدهم. شمر پاسخ داد: خداوند همین الان تو و اطرافیانت را خواهد کشت. (185) به روایت ابومخنف، زهیر این جمله را گفت که بسیار مهم است: ونحن حتی الان اخو و علی دین واحد و مل واحد، ما لم یقع بیننا و بینکم السیف، و أنتم للنصیح منا أهل، فاذا وقع السیف، انقطعت العصم، وکنا ام و أنتم ام، ما تا به امروز برادر و بر دین واحد و ملت واحدی بودیم؛ تا وقتی که شمشیر میان ما نیامده بود و شما اهلیت پذیرش نصیحت از سوی ما را داشتید؛ اما وقتی شمشیر آمد، پرده ها دریده خواهد شد، آن وقت شما امتی جدا و ما امتی جدا خواهیم بود. این به معنای جدا شدن شیعیان و سنیان بود. وقتی شمر زهیر را تهدید به مرگ کرد، زهیر گفت: آیا مرا از مرگ میترسانی! مرگ برای من بهتر از زندگی با شماست. آنگاه باز خطاب به مردم گفت: شما نبایست فریب چنین فرد سبک سر جلفی را بخورید؛ بدانید که قاتلین حسین (ع) و ذریه پیامبر (ص) بهرهای از شفاعت او نخواهند برد. آنگاه مردی از اصحاب امام حسین (ع)، زهیر را صدا زد و گفت: حسین میگوید برگرد، تو وظیفه خود را در نصیحت و ابلاغ ادا کردی. (186) امام در آخرین لحظه، عمر بن سعد را صدا کرد. او از آمدن کراهت داشت؛ اما بالاخره آمد. امام فرمود: آیا برای رسیدن به ملک ری با من میجنگی. بدان که بعد از من در دنیا و آخرت خوشی و راحتی نخواهی دید و بد روزهایی در انتظار توست. (187)
آغاز نبرد و شهادت گروهی سپاه امام حسین (ع) عمر بن سعد با انداختن نخستین تیر، رسما جنگ را آغاز کرد و گفت: نزد عبیدالله شهادت دهید که من نخستین تیر را رها کردم. (188) عمر بن سعد خطاب به کوفیان گفت: منتظر چه هستید! اینان برای شما یک لقمه هستند. (189) زمانی که عمر بن سعد تیر انداخت، سپاه ابن زیاد نیز شروع به تیر اندازی کردند. (فلما رمی عمر، ارتمی الناس،(190) به گزارش ابن اعثم، و أقبلت السهام کأنها المطر، باران تیر از سوی کوفیان به سوی اصحاب امام حسین (ع) شدت گرفت و امام فرمود: اینها نماینده این قوم به سوی شماست؛ برای مرگی که چارهای از پذیرش آن نیست، آماده باشید. پس از آن دو گروه بر یکدیگر حمله کردند و ساعتی از روز را به طور دسته جمعی با یکدیگر جنگیدند، به طوری که بنا به برخی اخبار پنجاه و اندی از اصحاب امام حسین (ع) به شهادت رسیدند. در این حمله، بسیاری از اصحاب با تیرهایی که بربدنشان فرود آمد، به شهادت رسیده یا زخمی شدند، فما بقی واحد من أصحاب الحسین الا أصاب من رمیهم سهم،(191) ابن شهرآشوب اسامی شهدایی را که در حمله نخست دشمن به شهادت رسیدند، فهرستوار آورده است. این افراد جمعا 28 نفر از اصحاب و ده نفر از موالی امام حسین (ع) و پدرشان امام علی (ع) بودند که در مجموع 38 نفر میشدند. (192) اینها افرادی هستند که اساسا فرصت نبرد تن به تن پیدا نکرده و در تیراندازی نخست کوفیان به شهادت رسیدند. دیدیم که ابن اعثم شمار آنان را بیش از پنجاه نفر یاد کرده است. (193) با شهادت پنجاه نفر در یک حمله دسته جمعی، شمار اندکی از یاران امام حسین (ع) باقی ماندند؛ کسانی که به نوعی، مبارزه تن به تن با سپاه ابن زیاد داشتند. از آن جمله، عبدالله بن عمیر کلبی است که در برابر مبارزهخواهی یسار از موالی زیاد بن ابیه، پس از کسب اجازه از امام حسین (ع) عازم میدان شد. در همان حال همسرش او را تحریک به جنگ میکرد و خطاب به او میگفت: قاتل بأبی و أمی عن الحسین ذری محمد. (194) در واقع، اول حبیب بن مظاهر و بریر بن خضیر قصد رفتن به مبارزه را داشتند که امام اجازه نداد و پس از آن که عبدالله بن عمیر اجازه خواست، امام اجازه رفتن به میدان را به وی داد. وقتی در این نبرد یسار را کشت، سالم از موالی عبیدالله به میدان آمد که به رغم آن که انگشتان عبدالله کلبی در برابر شمشیر سالم افتاد، اعتنا نکرده، او را نیز کشت و در میان میدان شروع به رجز خوانی کرد. زنش هم عمودی در دست گرفته به تحریض او میپرداخت و میگفت: قاتل دون الطیبین ذری محمد. امام به همسر او دستور داد تا بازگردد و در عین حال آن ها را دعا کرد. (195) یسار و سالم، نخستین کشتگان سپاه ابن زیاد بودند. پس از تیرباران نخست و مبارزه عبدالله بن عمیر و ابوالشعثاء، سپاه عبیدالله ابتدا از سمت راست و سپس از سمت چپ به سپاه اندک امام نزدیک شدند. افراد باقی مانده از سپاه امام، روی زانو نشسته، نیزههای خود را به سوی اسبان گرفتند و آنها به اجبار برگشتند. پس از آن، شروع به تیراندازی به سوی سپاه عبیدالله کرده، عدهای را کشته و شماری را مجروح کردند. (196)
نبرد تن به تن اصحاب امام حسین (ع) باقیمانده سپاه تک تک عازم میدان شده و پس از مبارزه به شهادت رسیدند. یکی از چهرگان کربلا بریر بن حضیر همدانی است که در کوفه به سیدالقراء شهرت داشت و از شیعیان بنام این شهر بود. وقتی یزید بن معقل مبارز طلبید، بریر عازم نبرد با وی شده، چنان ضربتی بر سر او زد که نه تنها کلاهخود او، بلکه نیمی از سرش را هم شکافت. پس از آن رضی بن منقذ عبدی به نبرد وی آمد. ساعتی به هم پیچیدند تا بریر بر سینه او نشست. رضی از دوستانش یاری طلبید. در این وقت کعب بن جابر به سوی بریر شتافت و نیزه خود را بر پشت بریر فرو کرد. [عفیف بن زهیر که خود در کربلا بوده، میگوید: به کعب گفتم: این بریر همان است که در مسجد کوفه به ما قرآن تعلیم میداد.](197) پس از آن بر وی حمله کرده، او را به شهادت رساند. در گفتگویی که میان یزید بن معقل و بریر صورت گرفت، یزید به عقاید سیاسی بریر اشاره کرده، گفت: به خاطر داری که در کوفه میگفتی: ان عثمان بن عفان کان علی نفسه مسرفا، و ان معاوی بن أبی سفیان ضال مضل، و ان امام الهدی و الحق علی بن أبی طالب. (198) بعدها خواهر کعب به برادرش کعب که بریر را به شهادت رسانده بود، میگفت: آیا بر ضد فرزند فاطمه جنگیدی و سید قراء را کشتی، به خدا سوگند دیگر با تو سخن نخواهم گفت. (199) از چهرههای برجسته کربلا، یکی همین نافع بن هلال بجلی است. طایفه بجیله، از طوایف شیعه کوفه است که بعدها نیز در میان آنان شیعیان زیادی شناخته شده اند. از وی نیز تعریفی برای تشیع رسیده که بسان آنچه درباره بریر گذشت، جالب است. وقتی به میدان مبارزه آمد، فریاد میزد: أنا الجملی، أنا علی دین علی. مزاحم بن حریث به مقابله با او آمد و گفت: أنا علی دین عثمان. نافع پاسخ داد: أنت علی دین شیطان. پس از آن با هم گلاویز شدند تا نافع او را کشت. (200) پس از مبارزه تن به تن برخی از اصحاب با کوفیان و کشته شدن شماری از سپاه عبیدالله، عمرو بن حجاج خطاب به سپاه عمر سعد فریاد زد:ای احمق ها! شما با قهرمانان این شهر میجنگید؛ کسی با آنان تن به تن به مبارزه نرود. آنها اندکاند و شما با پرتاب سنگ میتوانید آنها را از میان ببرید. عمر بن سعد رأی او را تصدیق کرده، از سپاهش خواست تا کسی مبارزطلبی نکند. پس از آن عمرو بن حجاج از سمت راست سپاه کوفه بر سپاه امام یورش برد. عمرو به سپاه کوفه فریاد میزد: یا أهل الکوف! الزموا طاعتکم و جماعتکم، و لاترتابوا فی قتل من مرق عن الدین و خالف الامام!. (201) ای کوفیان! اطاعت و جماعت خود را نگاه دارید و در کشتن کسی که از دین خارج شده و با امام خود مخالفت کرده، تردید به خود راه مدهید. به احتمال شمار سپاه امام در این لحظه 32 نفر بوده است. (202) در این میان، مسلم بن عوسجه اسدی به دست دو نفر از کوفیان به شهادت رسید. شهادت مسلم موجب شادی سپاه کوفه شد و شبث بن ربعی که خود امیر بخشی از سپاه کوفه بود، متأثر شد. وی به یاد رشادتهای مسلم بن عوسجه در جنگ با مشرکان در آذربایجان افتاد که مسلم در آنجا شش نفر از مشرکان را کشته بود. (203) امام حسین (ع) پیش از شهادت مسلم، زمانی که هنوز رمقی در وجود او مانده بود، خود را به وی رساند و فرمود: رحمک ربک یا مسلم. آنگاه حضرت آیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر را برای وی خواند. حبیب بن مظاهر، دوست صمیمی مسلم بن عوسجه هم کنار او آمد و او را به بهشت بشارت داد و گفت: اگر در این شرایط نبودم، دلم میخواست به وصایای تو گوش میدادم. مسلم بن عوسجه گفت: أوصیک بهذا و اشاره به امام حسین (ع) کرد أن تموت دونه، در راه او کشته شوی و به دفاع از او جانت را بدهی. حبیب گفت: به خدای کعبه چنین خواهم کرد. (204) تعبیر به این که مسلم بن عوسجه اول اصحاب الحسین بوده است که شهید شده، میباید اشاره به آن باشد که نخستین شهید در حمله عمومی سپاه کوفه بوده که طبعا پس از تیراندازی عمومی اول و شهادت برخی از مبارزان به صورت تک تک شهید شده است. با این حال، در زیارت ناحیه، به طور کلی از وی به عنوان اولین شهید کربلا یاد شده است: کنت أول من شری نفسه و أول شهید من شهداء الله. (205) در این مرحله عبدالله بن عمیر کلبی به شهادت رسید. با شهادت وی همسرش بر بالین او رفت و گریه کرد. شمر به یکی از غلامان خود با نام رستم دستور داد تا با عمودی آهنین بر سر او بکوبد. رستم چنین کرد و آن زن نیز به شهادت رسید. (206) در این نبرد، بقایای سپاه امام، چنان فشرده در کنار یکدیگر قرار داشتند که دشمن نمی توانست در آنان نفوذی داشته باشد. به ویژه آنان اطراف خیمه ها را کنده و آتش در آنها روشن کرده بودند و دشمن تنها از یک سوی میتوانست بر آنان یورش برد. عمر سعد کسانی را برای نفوذ در چادرها و کندن آنها از جای، به درون محوطه خیمه ها فرستاد که این افراد توسط چند نفر از اصحاب امام محاصره و کشته شدند. این امر سبب شد تا عمر سعد دستور دهد تا چادرها را آتش بزنند. امام حسین (ع) فریاد زد: اجازه دهید آتش بزنند، در هر حال جز از یک سمت نمی توانند بر شما حمله کنند. (207) دشمن برای این که کار را یکسره کند، تصمیم حمله به خیمه ها و آتش زدن آنها را گرفت. شمر همراه سپاهش نیزه اش را به سوی چادر امام حسین (ع) پرتاب کرد و فریاد زد: علی بالنار حتی أحرق هذا البیت علی أهله، باید این خانه را بر سر اهلش آتش بزنم. در اینجا بود که فریاد زنان و کودکان به آسمان رفته، همه از چادر بیرون ریختند. در اینجا بود که شبث بن ربعی شمر را توبیخ کرده، حرکت او را زشت شمرد و شمر بازگشت. (208) زهیر بن قین که فرماندهی ناحیه راست سپاه امام را داشت، همراه با ده نفر به سوی شمر حمله کرده او را از محل اقامت زنان و کودکان امام حسین (ع) دور کرد. (209) اما شمر بر او حمله کرده چند نفر از افراد وی را به شهادت رساند. (210) نبرد ادامه یافت. اصحاب امام حسین (ع) یک یک به شهادت میرسیدند و هر کدام که شهید میشدند، نبود آنان کاملا احساس میشد؛ در حالی که کشتههای دشمن به دلیل فراوانی آنان، نمودی نداشت. (211) این حوادث تا ظهر عاشورا ادامه یافت. نزدیکی ظهر بود که حبیب بن مظاهر به شهادت رسید. واقعه از این قرار بود که ابوثمامه صائدی که از اصحاب امام علی (ع) بود (212) وقتی دید اصحاب تک تک به شهادت میرسند، نزدیک امام حسین (ع) آمد و گفت: احساس میکنم دشمن به تو نزدیک میشود، اما بدان! کشته نخواهی شد مگر آن که من به دفاع از تو کشته شوم. أما پیش از آن من میخواهم در حالی خدای خود را ملاقات کنم که نماز ظهر را با تو خوانده باشم. أحب أن ألقی ربی و قد صلیت هذه الصلا التی دنا وقتها، امام حسین (ع) فرمود: ذکرت الصلا! جعلک الله من المصلین الذاکرین، نماز را به یاد ما آوردی! خداوند تو را از نمازگزاران ذاکر قرار دهد. امام ادامه داد: از دشمن بخواهید جنگ را متوقف کند تا نماز بگزاریم. حصین بن نمیر تمیمی فریاد زد: نماز شما قبول نمی شود! در این وقت، حبیب بن مظاهر فریاد زد:ای الاغ! نماز آل رسول الله قبول نمی شود، اما نماز تو قبول میشود؟ در این جا بود که حبیب با حصین بن تمیم درگیر شد. (213) حبیب در این حمله با زخمی کردن اسب حصین توانست وی را به زمین بیندازد که یارانش سر رسیدند و حصین را نجات دادند. به دنبال آن با بدیل بن صریم تمیمی درگیر شده، او را کشت. در این وقت یک تمیمی دیگر بر حبیب حمله کرده، او را مجروح کرد. حصین بن تمیم سر رسید و شمشیرش را بر سر حبیب فرود آورد. در این وقت آن فرد تمیمی از اسب پیاده شد و سر حبیب را از تنش جدا کرد. حصین بن تمیم برای افتخار، ساعتی سر حبیب را گرفته بر گردن اسبش آویخت؛ سپس آن را به آن مرد تمیمی داد تا نزد ابن زیاد برده، جایزه اش را بگیرد. (214) شهادت حبیب، امام حسین (ع) را سخت تکان داد، لما قتل الحبیب هد ذلک حسینا و قال عند ذلک: أحتسب نفسی و حما أصحابی. (215) وقتی مرد تمیمی به کوفه آمد، قاسم فرزند حبیب بن مظاهر که آن زمان نوجوانی بیش نبود، از او خواست تا سر پدرش را به او بدهد تا آن را دفن کند. آن مرد نداد. قاسم چندان صبر کرد تا زمان تسلط مصعب بن زبیر بر کوفه، آن تمیمی را کشت. (216)
آخرین نماز ظهر شد و وقت نماز فرا رسید. هنوز زهیر و شماری اصحاب در اطراف امام بودند. امام نماز را به جماعت در شکل نماز خوف اقامه کرد. (217) امام دو رکعت نماز ظهر را آغاز کرد در حالی که زهیر و سعید بن عبدالله حنفی جلوی امام ایستادند. گروه دوم نماز را تمام کرده، آنگاه گروه اول رکعت دوم را به امام اقتدا کردند. در وقتی که سعید جلوی امام ایستاده بود، هدف تیر دشمن قرار گرفت. بعد از پایان نماز هم، هرچه امام به این سوی و آن سوی میرفت، سعید میان امام و دشمن قرار میگرفت. به همین دلیل، چندان تیر به وی اصابت کرد که روی زمین افتاد. در این وقت از خداوند خواست تا سلام او را به رسولش برساند و به او بگوید که من از این رنجی که میبرم، هدفم نصرت ذریه اوست. وی در حالی به شهادت رسید که سیزده تیر بر بدنش اصابت کرده بود. (218) سعید بن عبدالله بعد از نماز ظهر که باز درگیری آغاز شده و شدت گرفت، در شرایطی که حفاظت از امام حسین (ع) را بر عهده داشت به شهادت رسید. (219) در اینجا بازهم دشمن به تیراندازی به سوی اسبان باقی مانده سپاه امام ادامه داد تا همه آنان را از بین برد. در این وقت زهیر بن قین با رجزی که خواند بر دشمن حمله کرد. در شعری که از او خطاب به امام حسین (ع) نقل شده، آمده است که امام را هادی و مهدی نامیده و در حال رفتن به ملاقات جدش پیامبر، برادرش حسن، پدرش علی (ع) و عمویش جعفر و حمزه میباشد. دو نفر از کوفیان با نامهای کثیر بن عبدالله شعبی و مهاجر بن اوس بر وی حمله کرده او را به شهادت رساندند. (220) عمرو بن خالد ازدی در شمار چنین افرادی است. وی رجزی خواند و جنگید تا به شهادت رسید. (221) فرزندش خالد بن عمرو ازدی نیز پس از پدر به شهادت رسید. (222) خوارزمی از عمرو بن خالد صیداوی نیز یاد کرده و نوشته است: وی نزد امام آمد و گفت: قصد آن دارم تا به دیگر یاران بپیوندم. امام حسین (ع) به او فرمود: تقدم فانا لاحقون بک عن ساع. پیش برو، ما نیز ساعتی دیگر به تو خواهیم پیوست. (223) سعد [شعبه] بن حنظله تمیمی مجاهد دیگری است که با خواندن رجزی به میدان رفته پس از نبردی به شهادت رسید. (224) عمیر بن عبدالله مذحجی شهید بعدی است که رجزی خواند و به میدان رفت و به شهادت رسید.(225) سوار بن أبی حمیر به میدان رفته مجروح شد و شش ماه بعد به شهادت رسید.(226) عبدالرحمان بن عبدالله یزنی شهیدی است که به نوشته ابن اعثم، پس از مسلم بن عوسجه به شهادت رسیده است. شعر وی در میدان، مضمون مهمی در تشیع او دارد؛ به طوری که شاعر خود را بر دین حسین و حسن معرفی میکند. أنا ابن عبدالله من آل یزن دینی علی دین حسین و حسن (227) زیاد بن عمرو بن عریب صائدی همدانی معروف به ابوثمامه صائدی که نماز ظهر را به یاد امام حسین (ع) آورد، شهید دیگر بعد از ظهر است.(228) رجز زیبایی از وی توسط ابن شهرآشوب نقل شده است.(229) ابوالشعثاء یزید بن زیاد کندی پیش روی امام حسین (ع) در برابر دشمن ایستاد و هشت تیر (و در برخی نقلها که پیش از این گذشت صد تیر) رها کرد که طی آن دست کم پنج نفر از سپاه کوفه کشته شدند. آنگاه که دشمن درخواستهای امام حسین (ع) را رد کرد، به سوی دشمن تاخت تا کشته شد.(230) نافع بن هلال بجلی که پیش از این اشاره به نبرد او با تنی چند از کوفیان داشتیم، با تیراندازی دقیق خود دوازده تن از سپاه کوفه را کشت تا آن که بازویش شکست. دشمن وی را به اسارت گرفت و شمر گردنش را زد.(231) نوشتهاند که وی روی تیرهایش، نامش را نوشته بود و شعارش این بود: «أنا الجملی أنا علی دین علی». وی به صورت اسیر نزد عمر سعد آورده شد در حالی که همچنان خون از محاسنش جاری بود و فریاد میکشید: لو بقیت لی عضد و ساعد ما أسرتمونی؛ اگر بازو و دستی برایم مانده بود، نمی توانستید مرا به اسارت درآورید. وقتی شمر خواست گردنش را بزند، نافع گفت: به خدا سوگند اگر تو مسلمان بودی، برای تو دشوار بود که پاسخ خون ما را در درگاه خداوند بدهی. ستایش خدای را که مرگ ما را برای اجرا در دست بدترین خلق خود قرار داد. پس از آن شمر وی را به شهادت رساند.(232) گفتنی است که نافع از یاران امام علی (ع) و از تربیتیافتگان مکتب آن حضرت بود. (233) اخبار دیگری درباره شهادت شماری از یاران امام حسین (ع) در مآخذ آمده است که برای اطلاع در آن باره باید به منابع مفصلتر رجوع کرد.
شهادت اهل بیت (ع) شروع به نبرد از سوی اهل بیت امام حسین (ع)، زمانی بود که از یاران کسی باقی نمانده بود. فلم یزل أصحاب الحسین یقاتلون و یقتلون حتی لم یبق معه غیر أهل بیته.(234) آن گاه اهل بیت وارد کارزار شده و شماری از آنان به شهادت رسیدند که رقم آنان را کمتر از شانزده نفر ننوشتهاند،(235) و برخی از منابع نام بیش از بیست نفر را یاد کردهاند. یکی از مشهورترین آنان، عباس بن علی بن ابی طالب بود، کسی که بعدها نسل و نوادگانش او را سقا نامیدند.(236) مردی زیباچهره و بلند قامت بود که وقتی سوار اسب میشد، پایش به زمین میرسید. ابوالفرج مینویسد که او را به خاطر زیبایی قمر بنی هاشم میگفتند.(237) عباس پرچمدار سپاه امام حسین (ع) بود و آنچنان که امام باقر (ع) فرموده است قاتلان وی زید بن رقاد جبنی و حکیم بن طفیل سنبسی از قبیله طی بودند.(238) وی زمان شهادت 34 سال داشت.(239) برادرش جعفر بن علی بن ابی طالب (فرزند ام البنین و نوزده ساله)،(240) توسط هانی بن ثبیت حضرمی کشته شد. در روایت امام باقر (ع) آمده است که خولی بن یزید اصبحی، قاتل جعفر بن علی بوده است.(241) برادر دیگرش عبدالله بن علی بن ابی طالب: (فرزند ام البنین و 25 ساله (242)) به دست هانی بن ثبیت حضرمی کشته شد. برادر دیگر عباس، عثمان بن علی بن ابی طالب:(243) (فرزند ام البنین). وقتی به میدان رفت، ابتدا خولی بن یزید تیری به او زد و سپس مردی از طایفه ابان بن دارم او را کشت.(244) مادر هر چهار نفر گذشته، ام البنین عامریه از آل وحید بود. دینوری با اشاره به این مطلب مینویسد: اینان از برابر امام حسین (ع) عبور کردند، یقونه بوجوههم و نحورهم، و سر و گردن را سپر بلای او قرار دادند. (245) شمار دیگری از فرزندان امام علی (ع) و در مجموع افرادی از اهل بیت که به شهادت رسیدند عبارت بودند از: ابوبکر بن علی بن ابی طالب که به نوشته دینوری با تیر عبدالله بن عقب غنوی به شهادت رسید.(246) محمد اصغر بن علی بن ابی طالب که دست مردی از طایفه ابان بن دارم کشته شد. (247) علی اکبر پسر بزرگ امام حسین (ع) و فرزند ام لیلی و متولد در زمان عثمان (248) که توسط مر بن منقذ بن نعمان عبدی [عبدالقیس] کشته شد. ابومخنف، بلاذری و دینوری میگویند: نخستین کشته از اهل بیت، علی اکبر بود.(249) ابن اعثم نخستین شهید را از این خاندان عبدالله بن مسلم بن عقیل دانسته است.(250) به نوشته ابن سعد، علی اکبر نیز به خاطر مادرش (آمنه نواده دختری ابوسفیان) امان نامه گرفت اما نپذیرفت و فرمود: لقراب رسول الله (ص) کانت أولی أن ترعی من قراب أبی سفیان. شهدای دیگر اهل بیت عبارتند از: عبدالله بن الحسن بن علی (ع):(251)، ابوبکر بن الحسن (252) بن علی، عبدالله بن حسین (فرزند رباب دختر امرؤالقیس که امام حسین وقت شهادتش گفت: اللهم ان کنت حبست عنا النصر، فاجعل ذلک لما هو خیر فی العاقب و انتقم لنا من القوم الظالمین.(253) قاسم بن حسن که توسط سعید بن عمرو ازدی (254) به طرز سوزناکی به شهادت رسید. عون بن عبدالله بن جعفر: توسط عبدالله بن قطب الطائی کشته شد. محمد بن عبدالله بن جعفر: توسط عامر بن نهشل تمیمی کشته شد.(255) مسلم بن عقیل بن ابی طالب که در کوفه و به تاریخ هشتم ذی حجه سال 60 کشته شد. جعفر بن عقیل، عبدالرحمان بن عقیل، عبدالله اکبر بن عقیل، عبدالله بن مسلم بن عقیل، محمد بن ابی سعید بن عقیل. همچنین از مردی از آل ابولهب و طبعا هاشمی که نامش را نمیدانیم، ابوالهیاج از نوادگان ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب، سلیمان غلام آزاد شده امام حسین (ع)، 23. منجح (یا منجح) (256) غلام آزاد شده امام حسین (ع)، عبدالله بن بقطر برادر رضاعی امام حسین (ع) نیز به عنوان شهدای کربلا یا پیش از کربلا اما مرتبط با آن یاد شده است. همچنین از افراد زیر در برخی از مآخذ یاد شده است: عبیدالله بن عبدالله بن جعفر،(257) محمد بن مسلم بن عقیل،(258) علی بن عقیل بن ابی طالب،(259) عبیدالله بن علی بن ابی طالب،(260) ابوبکر بن القاسم بن حسین بن علی: خلیف بن خیاط وی را نیز در جمله کشتگان کربلا دانسته است. (261)
شهادت امام حسین (ع) تا این لحظه که تمامی یاران و اهل بیت کشته شدند، کسی جرأت نزدیک شدن به امام را نداشت؛ چرا که به هر روی، بسیاری از کوفیان مایل نبودند قاتل امام حسین (ع) شناخته شوند. بنابراین تا وقتی کسان دیگری مانند سنان بن انس دیوانه و شمر کثیف و خولی بد ذات بودند، نوبت به دیگران نمی رسید. چند گزارش را در این باره نقل میکنیم: ابن سعد میگوید: در این لحظه امام عطشان بود و درخواست آب کرد. مردی نزد امام آمد و آب به او داد. در همان حال حصین بن نمیر تیری رها کرد که به دهان آن حضرت اصابت کرد و خون جاری شد. آن حضرت با دست خون ها را پاک میکرد و در همان حال خدا را ستایش میکرد، ویحمدالله. آن گاه به سوی فرات به راه افتاد. مردی از طایفه ابان بن دارم گفت: نگذارید به آب دسترسی پیدا کند. گروهی میان او و آب ایستادند، در حالی که امام در برابرشان ایستاده بود و درباره آن مرد فرمود: اللهم أظمئه. خدایا او را از تشنگی بمیران. آن مرد ابانی، تیری به سوی امام رها کرد که به دهان حضرت خورده خون آلود شد. آن مرد اندکی بعد، فریاد زد که تشنه است و هرچه آب میخورد باز احساس تشنگی میکرد تا آن که مرد. (262) بلاذری همین نقل را درباره تیر زدن به دهان مبارک امام آورده و میافزاید: امام حسین (ع) سر بر آسمان برداشت و فرمود: اللهم انی أشکو الیک ما یفعل بی. (263) ابن سعد میافزاید: زمانی که یاران و اهل بیت حسین کشته شدند، هیچ کس به سراغ او نمی آمد مگر آن که باز میگشت تا آن که پیاده نظام اطرافش را گرفتند. در آن لحظه شجاعتر از وی نبود و حسین بن علی چون یک جنگجوی شجاع با آنان میجنگید،(264) بر هر طرف یورش میبرد، و افراد مانند بزی از برابر شیر میگریختند. ابن سعد در ادامه آن گزارش مینویسد: ساعاتی از روز گذشت و مردم در حال نبرد با حسین بن علی بودند؛ اما کسی برای کشتن وی اقدام نمی کرد. دینوری آورده است: در این وقت امام حسین (ع) نشسته بود و اگر میخواستند میتوانستند او را بکشند، اما هر قبیلهای بر آن بود تا مسؤولیت آن را به عهده دیگری بیندازد و کراهت داشت تا بر این کار اقدام کند.(265) در این وقت شمر فریاد زد: مادرتان در عزایتان بگرید، منتظر چه هستید، او را بکشید! اولین کسی که به امام حسین (ع) نزدیک شد زرع بن شریک تمیمی بود که ضربتی بر کتف چپ امام زد و پس از آن ضربه دیگری بر گردن آن حضرت زده، نقش بر زمینش کرد. آنگاه سنان بن انس نخعی پیش آمد و ضربهای بر استخوان سینه آن حضرت زد؛ سپس نیزه اش را در سینه امام حسین (ع) فرو کرد. در این وقت بود که امام روی زمین افتاد. سنان از اسب پیاده شد تا سر امام حسین (ع) را جدا کند، در حالی که خولی بن یزید اصبحی هم همراهش بود. وی سر را جدا کرد و آن را نزد عبیدالله بن زیاد آورد.(266) وی در جای دیگری مینویسد که سنان بن انس نخعی امام حسین (ع) را کشت و خولی بن یزید سر آن حضرت را جدا کرد.(267) شیخ مفید مینویسد: زرع بن شریک به کتف چپ امام ضربتی زد و پس آن ضربتی بر گردن آن حضرت نواخت، سنان بن انس نیزهای بر آن حضرت زد که آن حضرت به زمین افتاد. آنگاه خولی رفت تا سر آن حضرت را جدا کند که دستش لرزید. شمر خود از اسب فرود آمد، سر امام را جدا کرد و به دست خولی داد تا به عمر بن سعد برساند.(268) ابن سعد میافزاید: زخمهای بدن امام حسین (ع) را که شمارش کردند، 33 مورد بود، در حالی که بر لباس ایشان بیش از صد مورد پارگی در اثر تیر و ضربت شمشیر وجود داشت. و باز همو مینویسد: وقتی امام حسین (ع) به شهادت رسید، یک شمشیر او را قلانس نهشلی و شمشیر دیگرش را جمیع بن خلق اودی برد. لباس (سروال شلوار و قطیفه) آن حضرت را بحر بن کعب تمیمی و قیس بن اشعث بن قیس کندی برداشتند که بعدها به این قیس، قیس قطیفه میگفتند! نعلین امام را اسود بن خالد ازدی، عمامه ایشان را جابر بن یزید، و برنس (269) آن حضرت را مالک بن بشیر کندی، برداشتند. از حمید بن مسلم ازدی نقل شده است که من شاهد بودم که وسائل زنان را چگونه غارت میکردند... بعد عمر سعد فریاد زد: کسی به زنان و کودکان آسیب نرساند و هر کسی چیزی از آنان گرفته پس دهد؛ اما هیچ کس چیزی پس نداد. عمر سعد عدهای از سپاهش را به عنوان مراقب اطراف خیمه ها گذاشت تا کسی آسیب به آنان نرساند.(270) بلاذری مینویسد: پس از شهادت امام حسین (ع)، هر آنچه بر تن حسین بود، غارت کردند. قیس بن اشعث بن قیس کندی قطیفه امام را برداشت که او را قیس قطیفه نامیدند. نعلین او را اسود نامی از بنی اود برداشت؛ شمشیرش را مردی از بنی نهشل بن دارم برد. آنگاه آنچه از لباس و حله و شتر در خیمهگاه بود غارت کردند. بیشتر لباس ها و حله را رحیل بن زهیر جعفی و جریر بن مسعود حضرمی و اسید بن مالک حضرمی بردند. ابوالجنوب جعفی هم شتری را برده، بعدها از آن آبکشی میکرد و نامش را حسین گذاشته بود! در این وقت، ملحفههای زنان را از سر آنان کشیدند که عمر بن سعد مانع آنان شد. (ابن سعد مینویسد: مردی عراقی در حالی که گریه میکرد لباس فاطمه دختر امام حسین (ع) را از او میگرفت. فاطمه به او گفت: چرا گریه میکنی؟ گفت: لباس دختر پیامبر (ص) را از او بگیرم، اما گریه نکنم! فاطمه گفت: خوب رها کن! گفت: میترسم شخصی دیگری آن را بگیرد!) (271) (به نقل شیخ مفید، أبجر بن کعب نیز که از جمله کسانی بود که ضربات شمشیر بر امام حسین (ع) زد، پس از شهادت امام حسین (ع) بخشی از لباس حضرت را برد.) (272) آنگاه عمر سعد از یارانش خواست تا برای پایمال کردن جسد امام حسین (ع) با اسب آماده شوند. دوازده نفر برای این کار آماده شده، چندان اسب تاختند که بدن امام حسین (ع) را خرد کردند. (273) گفته شده است که از یاران امام حسین (ع) 72 تن کشته شدند. (274) به نظر میرسد اینها شمار سرهایی است که به کوفه بردند، اما شمار شهدا بیشتر بود. مردمان غاضریه یک روز بعد از آن جسد امام حسین (ع) و یاران ایشان را دفن کردند. از جمع سپاه عمر بن سعد 88 نفر کشته شدند که عمر سعد بر آنان نماز خواند و دفنشان کرد. (275) تعدادی هم مجروح گشتند. بلاذری مینویسد: عمر بن سعد، سر امام حسین (ع) را همراه خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی راوی بخشی از اخبار کربلا برای ابن زیاد فرستاد. آنان دیر وقت به دروازه ورودی شهر رسیدند که بسته بود. خولی سر را به منزلش برده آن را در تنوری جای داد. همسرش نوار دختر مالک حضرمی پرسید: چه چیز همراهت آوردی؟ گفت: جئت بغنی الدهر، بی نیازی دهر را آورده ام. سر حسین اکنون در خانه با توست! زن گفت: مردم طلا و نقره به خانه میآورند و تو سر فرزند دختر پیامبر (ص) را آورده ای؟ دیگر سر من و تو روی یک بالش نخواهد بود. عمر سعد روز عاشورا و فردای آن روز را در کربلا ماند؛ پس از آن به حمید بن بکیر احمری گفت تا ندای کوچ به سوی کوفه را سر دهد. وی خواهران و دختران امام حسین (ع) ودیگر بچه ها و همچنین علی بن الحسین اصغر بیمار را همراه خود برد. در این وقت، زنان که از کناره بدن امام حسین (ع) میگذشتند، بر سر و صورت خود میزدند. زینب (س) دختر علی (ع) میگفت: یا محمداه! صلی علیک ملیک السماء، هذا حسین بالعراء، مرمل بالدماء، مقطع الأعضاء، یا محمداه و بناتک سبایا و ذریتک مقتل تسفی علیها الصبا.(277) وای محمد! درود خدای آسمان بر تو باد. این حسین توست، عریان و خونین که اعضای بدنش قطع شده است. وای محمد! دختران تو اسیرند و ذریه تو کشته شدهاند و گرد و غبار بر آنان میوزد. در این وقت، دوست و دشمن میگریستند. بلاذری میافزاید: سر 72 تن را از تنشان جدا کرده، همراه شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عزر بن قیس احمسی نزد ابن زیاد بردند.(278)
اسرای کربلا اسرای کربلا را از منطقه نبرد سوار بر شتر کرده به کوفه آوردند و به دستور ابن زیاد در کوچههای مختلف کوفه گرداندند (فدیر به فی سکک الکوف و قبائلها). سپس آن را به قصر ابنزیاد آوردند.(279) در این وقت مردم کوفه اجتماع کرده گریه میکردند و امام سجاد (ع) فرمود: هؤلاء یبکین علینا فمن قتلنا؟(280) وقتی اسرا بر ابنزیاد وارد شدند، ابن زیاد گفتگویی با علی بن الحسین (ع) داشت. وی از حضرت پرسید: نامت چیست؟ گفت: علی. ابنزیاد گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ گفت: برادری داشتم نامش علی بود و از من بزرگتر، مردم او را کشتند! ابن زیاد گفت: خدا او را کشت. امام سجاد (ع) پاسخ داد: الله یتوفی الأنفس حین موتها،(281) خداوند وقت مرگ، روح آنان را میستاند. و ما کان لنفس أن تموت الا باذن الله،(282) ابنزیاد دستور قتل علی بن الحسین (ع) را داد که زینب (س) فریاد زد: حسبک من دمائنا، أسألک بالله ان قتلته الا قتلنی معه، بس است آنچه از خون ما ریختی؛ تو را به خدا سوگند میدهم اگر بنای کشتن او را داری اول مرا بکش. در این وقت ابن زیاد از کشتن امام سجاد (ع) منصرف گشت.(283) ابن زیاد گفتگویی هم با زینب (س) داشت. به گزارش ابومخنف، زینب (س) با کم ارزشترین لباس آمده بود در حالی که کنیزانی در اطرافش بودند. ابن زیاد پرسید: این زن کیست؟ سه بار پرسید و کسی پاسخش را نداد. عاقبت یکی از کنیزان گفت: این زینب دختر علی (ع) است. ابن زیاد گفت: سپاس خدای را که شما را رسوا کرده، کشت و اقدامتان را باطل کرد، أکذب احدوثتکم؛ زینب (س) پاسخ داد: الحمد لله الذی أکرمنا بمحمد (ص) و طهرنا تطهیرا.(284) حکایت خطبه خوانی حضرت زینب (س) در کوفه را منابعی چون ابومخنف، بلاذری، ابن سعد و دینوری نیاورده اند؛ اما ابن اعثم به تفصیل آورده و به نظر میرسد منبع اصلی این خطبه همو باشد. وی با ستایش از سخن گفتن حضرت زینب (س) و این که گویی علی سخن میگوید، سخنان وی را خطاب به مردم کوفه آورده است. ابتدا مردم را ساکت کرد؛ آن گاه پس از ستایش خدا و فرستادن درود بر رسول و خاندان طاهر او مردم کوفه را به خیانت و غدر و نقض عهد و پیمان شکنی متهم کرده، به خاطر این که حرمت پسر پیامبر (ص) را شکستهاند آنان را به غضب و سخط الهی وعده داد. این که کبد پیامبر (ص) را پاره کردند، و خون (پسر) رسول الله (ص) را ریختند، و حرمت او را شکستند؛ در این شرایط، اگر از آسمان خون ببارد، نباید در شگفت شوند. در پایان هم فرمود که ان ربک لبالمرصاد.(285) همچنین خطبه امام سجاد (ع) در مسجد دمشق در حضور یزید به اختصار در فتوح آمده است؛ همچنان که برخی از مآخذ دیگر هم آن را آورده اند. خطیب مسجد دمشق بر بالای منبر از علی بن ابی طالب و حسین بن علی (ع) بدگویی میکند و به تفصیل در فضائل معاویه و یزید سخن میسراید. علی بن الحسین (ع) همانجا فریاد اعتراض بلند میکند و خطاب به خطیب میفرماید: اشتریت مرضا المخلوق بسخط الخالق. سپس از یزید اجازه میخواهد بر منبر رود. یزید ابتدا طفره میرود، اما اطرافیان میگویند اجازه دهد تا صحبت کند. آن حضرت بر فراز منبر، در برابر مردمی که اهل بیت را نمی شناسند، به معرفی خود میپردازد. در میانه نه معرفی است که یزید از بروز فتنه ترسیده، به مؤذن گفت اذان بگوید.(286) ابن سعد نوشته است که سر امام حسین (ع) را محفز بن ثعلبه عائذی نزد یزید آورد.(287) اسراء نیز نزد یزید آورده شدند، در حالی که تنها مرد آنان علی بن الحسین (ع) بود که زنجیری به گردن او بسته وی را وارد شام کردند، فغل بغل الی عنقه. آن حضرت در طول راه با هیچ کس صحبتی نکرد تا به شام رسیدند.(288) بلاذری ضمن اشاره به این که سر امام حسین (ع) مدتی در کوفه در جایی نصب شده و حتی در شهر گردانده میشد، مینویسد: زحر بن قیس جعفی سر امام حسین (ع) و یاران و اصحاب او را به شام برای یزید بن معاویه برد.(289) گویا سرها را همین زحر بن قیس برده، اما اسرا را محفز بن ثعلبه برده است. به نقل ابومخنف: محفز عائذی و شمر اسرا را به شام منتقل کردند و همان دم در، محفز با صدای بلند گفت: هذا محفز بن ثعلب أتی أمیرالمؤمنین باللئام الفجر!(290) وقتی سرهای امام حسین (ع) و اهل بیت و اصحابش را نزد یزید گذاشتند، یزید شعری خواند و گفت:ای حسین! اگر من با تو روبرو میشدم تو را نمی کشتم!(291) این هم روشی برای توجیه این ماجرا و تبرئه خودش بود. حال که دشمنش را از سر راه برداشته بهتر است گناه کشته شدن او را گردن دیگری بیندازد، البته این دیگری، هیچگاه تنبیه نمیشود و همچنان به حکومت جابرانه خود در عراق ادامه میدهد. بر اساس همین سیاست، یزید کوشید تا به نوعی به دلجویی از بازماندگان امام حسین (ع) بپردازد. ابومخنف میگوید: یزید دستور داد تا اسیران را در خانهای جای دادند. چند روز بعد آنان را به خانه خود آورد که همه اهل حرم یزید گریه کردند و سه روز مجلس نوحه و عزا برپا بود! فأقاموا علیه مناحا ثلاثا. در این مدت، یزید، هر بار سر سفره خود، علی بن الحسین (ع) را حاضر میکرد. در این ملاقات، حضرت درخواست بازگشت به مدینه را کرد. یزید دستور داد تا آنان را آماده کرده، همراه با نگاهبانانی به مدینه فرستاد. (292) زمانی که خبر شهادت امام حسین (ع) و خویشان و یارانش در مدینه انتشار یافت، فریاد زنان بنیهاشم به آسمان رفت. عمرو بن سعید حاکم اموی شهر، خندید و با خواندن بیتی که حکایت از تلافی و انتقام داشت، گفت: واعی بمثل واعی عثمان. این نوحه در مقابله نوحهای باشد که برای عثمان برپا شد! (293) برای امویان، ماجرا کربلا، انتقام داستان عثمان بود، داستانی که کمترین ارتباطی به اهل بیت و در رأس آنها به امام علی (ع) نداشت اما با دروغ و تهمت و شایعه، مسوولیت آن را روی دوش امام علی (ع) گذاشتند تا امورات سیاسی آنان بگذرد.
هدف امام حسین از قیام کربلا چه بود؟ یک پرسش مهم درباره قیام کربلا این است که اساسا حکمت شهادت امام حسین (ع) چه بوده است؟ آیا این شهادت شهادتی سیاسی است یا روحی و معنوی؟ اگر این حادثه پیروزی سیاسی را در آغوش میکشید، جای این پرسش نبود، اما اکنون، امام حسین (ع) در برابر سپاه اموی شکست خورده و به شهادت رسیده است. بنابراین باید این پرسش را مطرح کرد. ممکن است گفته شود که خداوند در آفرینش این حادثه برای ولی خود، منظور و هدف خاصی داشته است. به عبارت دیگر خداوند امام حسین (ع) و یارانش را به این مصایب گرفتار کرد تا در بهشت جایگاه والاتری داشته باشند و برای دیگران شفاعت کنند. تعبیر ان الله شاء أن یراک قتیلا در برخی از نقلها، میتواند کسانی را به این هدایت کرده باشد که امام حسین (ع) و یارانش طبق یک برنامه الهی به شهادت رسیدند. برخی بر این باورند که این مسأله اگر درست هم باشد، منافات با اهداف سیاسی ندارد، اما به هر روی در ظاهر، گویای آن است که کربلا نه یک حادثه سیاسی بلکه یک رخداد معنوی و شخصی بوده است. سوال دیگر این که چرا خداوند چنین نقشه ای از شهادت ولی خود داشت. بسا پاسخ این باشد که آن حضرت به شهادت رسید تا دیگران به نحوی با سوگواری برای او بتوانند از وجود او در آخرت برای خود بهره ببرند. مرحوم علامه مجلسی در عین آنکه به نحوی از ماجرای کربلا برداشت سیاسی کرده و بحثهایی چون رسوایی امویان را یادآور شده است، در زمینه این برداشت شخصی در ارتباط با ثمر قیام امام حسین (ع) برای پیروانشان چنین مینویسد: و باید دانست که این مذلتهای دنیا موجب مزید عزت ایشان است و دوست خدا به اینها ذلیل نمی گردد.... حق تعالی نام آن بزرگواران را بلند گردانیده و علوم و کمالات ایشان عالم را فرا گرفته و دوست و دشمن بر ایشان در نماز و غیر نماز صلوات میفرستند و به شفاعت ایشان در درگاه خدا حاجت میطلبند... و هر روز چندین هزار کس به برکت زیارت ایشان مغفور میگردند و چندین هزار کس به برکت لعنت بر دشمنان ایشان مستحق بهشت میگردند و چندین هزار کس از برکت گریستن بر ایشان و محزون گردیدن از مصاب ایشان صحیفه سیئات خود را از لوث گناه میشویند و چندین هزار کس به برکت اخبار و نشر آثار ایشان به سعادت ابدی فایز میگردند و چندین هزار کس به برکت احادیث ایشان به درجه معرفت و یقین میرسند و چندین هزار کس به متابعت آثار ایشان و اقتدای به سنت ایشان به مکارم اخلاق و محاسن آداب محلی میگردند و چندین هزار کور ظاهر و باطن در روضات مقدسات ایشان شفا مییابند و آلاف و الوف از مبتلای به بلاهای جسمانی و روحانی از دارالشفای بیوت رفیعه و علوم منیعه ایشان صحت مییابند.(294) باید به این نکته توجه داشت که در جریان بسط نگرش صوفیانه در قرنهای ششم تا دهم، این نگرش، روی تحلیل حادثه کربلا نیز اثر گذاشت. به طوری که به طور جدی نگاه فقهی سیاسی درباره عاشورا نبود و به طور عمده، نوعی تحلیل صوفیانه و صرفا قدسی از کربلا میشد.
آیا امام حسین (ع) از شهادت خود آگاه بود؟ مسأله دیگری که در حل پرسش پیشگفته یعنی هدف امام حسین (ع) از قیام مؤثر است، این است که آیا امام از قبل، از قیام و شهادت خود آگاه بوده است یا خیر؟ اگر پاسخ منفی باشد، یک اشکال کلامی پیش میآید و آن این که با معتقدات رسمی و غالب در گفتمان شیعه درباره امامت ناسازگار است. با دادن پاسخ منفی، میتوان تصور کرد که هدف امام حسین (ع) یک هدف سیاسی بوده و خبری هم از شهادت خود نداشته است. اما اگر پاسخ مثبت باشد، یعنی مفروض این باشد که امام حسین (ع) آگاهی پیشین از این رخداد داشته است، در آن صورت این اشکال طرح شده است که چطور ممکن است کسی که از شهادت خود به طور قطعی اطلاع دارد، انگیزه سیاسی برای ایجاد یک قیام به هدف پیروزی بر دشمن داشته باشد؟ برخی مشکل پیشگفته را با ارائه دو راه حل پاسخ دادهاند: راه حل اول این که ما باید مسأله داشتن هدف سیاسی را به گونهای مطرح کنیم که با آگاهی پیشین منافات نداشته باشد. این هدف سیاسی، اگر «شهادت» باشد، یعنی امام شهادت را برای رسوا کردن دشمن انتخاب کرده باشد، طبعا با علم به شهادت از قبل سازگار است. به عبارت دیگر اگر هدف نوعی ایثار برای به راه انداختن یک جنبش انقلابی باشد، در آن صورت شهادت خود یک هدف سیاسی خواهد بود. به این معنا که امام از شهادت خود به دقت آگاه بوده و صرفا برای نجات دین دست به این اقدام زده است. این سیره در میان افراد انقلابی عالم مرسوم و معمول است. اما اگر مقصود امام حسین (ع) یک هدف سیاسی مهمتر یعنی تصرف حکومت بوده باشد، با آگاهی پیشین سازگار نیست. راه حل دوم این است که بگوییم تکلیف ظاهر و باطن جدای از یکدیگر بوده است. در ظاهر امام به دنبال یک هدف سیاسی بوده و بر اساس این نظریه که پیامبران و امامان مأمور به ظاهر بوده اند، تکلیف باطن را جدا کنیم. اطلاع از شهادت مربوط به تکلیف باطنی است، و هدف سیاسی هرچه باشد مربوط به تکلیف ظاهری. در این راه حل، آنچه به بحث ما مربوط میشود آن است که حتی اگر فرض کنیم که هدف امام حسین (ع) بر پایه اقداماتی که انجام شده، سرنگونی حکومت اموی و تأسیس دولت جدیدی به رهبری خودش بوده، بر اساس ظاهر، این میتوانسته معقول باشد. علامه مجلسی به این راه حل اعتقاد دارد و در حد خود، کوشیده است تا برخورد سیاسی البته نه در حد اعتقاد به گرفتن حکومت داشته باشد. در واقع او به همان اندازه که برداشت معنوی دارد، برداشت سیاسی نیز دارد. ابتدا سخن او را در تحلیل و تفکیک ظاهر و باطن نقل میکنیم: و باید که ایشان [انبیا و امامان] به علم واقع مکلف نباشند، و در تکالیف ظاهره با سایر ناس شریک باشند، چنانچه ایشان در باب طهارت و نجاست اشیاء و ایمان و کفر عباد به ظاهر مکلف بودند و اگر به علم واقع مکلف میبودند، بایست که با هیچکس معاشرت نکنند، و همه چیز را نجس دانند و حکم به کفر اکثر عالم بکنند، و اگر چنین میبود حضرت رسول (ص) دختر به عثمان نمی داد و عایشه و حفصه را به حباله خود در نمی آورد. پس حضرت امام حسین (ع) به حسب ظاهر مکلف بود که با وجود اعوان و انصار با منافقان و کفار جهاد کند و با وجود بیعت زیاده از بیست هزار کس و وصول زیاده از دوازده هزار نامه از کوفیان بی وفا، اگر تقاعد میورزید و اجابت ایشان نمی نمود، ایشان را به ظاهر بر حضرت، حجت بود و حجت الهی بر ایشان تمام نمی شد.(295)
هدف سیاسی امام حسین (ع) در چهار مرحله اگر از باطن کربلا عبور کنیم، و مصمم باشیم بر اساس شواهد تاریخی و آنچه در مقاتل و تواریخ برجای مانده، هدف سیاسی امام حسین (ع) را از قیام بشناسیم، میباید چهار دوره تاریخی و زمانی را از یکدیگر تفکیک کنیم و هر کدام را منطبق با شرایط خاص خود، از این زاویه مورد بررسی قرار دهیم: نخستین مرحله، از زمان حرکت از مدینه به سوی مکه است که ویژگی عمده آن «اعتراض» به حاکمیت یزید است. این که بعدا چه خواهد شد به لحاظ سیاسی روشن نیست و بسته به تحولاتی است که پس از آن پیش خواهد آمد. این تا زمانی است که امام تصمیم به رفتن به کوفه نگرفته و هنوز در مکه است. دومین مرحله از زمان تصمیم به رفتن به کوفه آغاز میشود و تا رسیدن سپاه حر ادامه دارد. ابتدا نامههای مردم کوفه میرسد که امام تصمیمی نمی گیرد. پس از آن نمایندگان مردم کوفه میآیند که موضوع جدیتر میشود و امام نمایندهای را برای بررسی اوضاع به کوفه اعزام میکند. پس از آمدن نامه مسلم امام که اطمینان سیاسی پیدا کرده به سمت کوفه حرکت میکند. اینجا هدف تصرف کوفه و عراق است. این مرحله ادامه دارد تا آنجا که خبر شهادت مسلم به امام میرسد. امام احساس میکند دستیابی به آن هدف دیگر مقدور نیست اما هنوز احتمال پیروزی هست؛ چون به هر حال، همه چیز که در مسلم خلاصه نمی شود. سومین مرحله از زمان رسیدن سپاه حر آغاز میشود. این زمانی است که حر میکوشد تا امام را به کوفه برده، به ابن زیاد تحویل بدهد. در اینجا هدف امام گریز از دست ابن زیاد و اصرار بر نرفتن به سمت کوفه است. پیشنهاد بازگشت به مکه را مطرح میکند که همچنان تا زمان آمدن سپاه عمر بن سعد به کربلا ادامه دارد. امام باز میگردد، اما حر نمی گذارد و در نهایت راهی میانه را انتخاب میکنند که به کربلا میرسد. امام میکوشد تا هرچه بیشتر از کوفه فاصله بگیرد. در این مرحله، هدف دور شدن از فضای خشن کوفه است و تا زمانی ادامه دارد که سپاه کوفه امام را در کربلا متوقف میکند و اصرار دارد که یا آن حضرت بیعت با یزید کند یا آماده نبرد باشد. چهارمین مرحله همینجاست. امام در اینجا شهادت را بر میگزیند. در اینجا دیگر نه بحث حکومت است، نه گریختن مصلحت جویانه از دست دشمن؛ اینجا پای عزت و شرافت و شهادت در میان است و امام این را به عنوان یک هدف میپذیرد. ما باید هر کدام از مراحل را جدای از یکدیگر مورد بررسی قرار دهیم و شرایط تاریخی آنها را از یکدیگر تفکیک کنیم. در این میان، کسانی که خود «شهادت» را یک هدف سیاسی میدانند، چندان نیاز به این مرحله بندی هم ندارند. در میان نویسندگان معاصر شریعتی و هاشمی نژاد بر این باور بودند.
تأثیر نهضت امام حسین (ع) در سقوط امویان برای زوال و سقوط یک دولت، یک سری عوامل نزدیک وجود دارد، یک سری عوامل دور که هر دو در جای خود اهمیت دارند. عوامل دور ممکن است از نظر زمانی با زمان سقوط فاصله داشته باشد، اما بیتردید و به دلایل تاریخی، نقش مهمی در زوال یک دولت دارد. در سقوط یک دولت عوامل نزدیک، مثل انقلابی فراگیر یا حمله خارجی، وقتی مؤثرند که بنیاد دولت حاکم ضعیف شده باشد؛ یعنی در جذب پشتوانه مردمی و ملی برای حمایت از خود ضعیف باشد. اگر این ضعف نباشد، انقلاب فراگیر محقق نمی شود، یا اگر حمله خارجی صورت گیرد، حمایت مردمی، میتواند دولت را نجات دهد. بنی امیه سال 41 به قدرت رسیدند. سال 61 انقلاب عاشورا بود، سال 132 یعنی هفتاد و یک سال بعد، امویان سقوط کردند. اکنون پرسش این است: عاشورا چه تأثیری بر سقوط امویان داشت؟ به نظر میرسد عاشورا از دو زاویه در سقوط دولت اموی تأثیر داشت: جهت اول: زیر سؤال بردن اسلامیت دولت بنی امیه؛ این مطلب در سخنان حضرت امام حسین (ع) آنجا که به معرفی یزید و ویژگیهای وی میپردازد فراوان است. آن حضرت با تعبیر و علی الاسلام السلام اسلامیت دولت یزید و طبعا دولت اموی را زیر سؤال میبرد. امام، روی سگبازی و مشروبخواری یزید انگشت میگذارد و از تغییر احکام و رواج بدعت ها سخن میگوید. دولت اموی که اساس آن با حیلهگری معاویه آغاز شده بود، تلاش زیادی داشت تا خود را اسلامی نشان دهد. در اوج فساد اخلاقی حاکم بر دستگاه اموی، مسجد سازی وجود داشت. عبدالملک در اوج حمله به حجاز و مسلط کردن حجاج بر مردم، جامع اموی میساخت، مسجد الاقصی و مسجد صخره را در بیت المقدس تعمیر میکرد. حتی در زمان ولید مسجد پیامبر (ص) در مدینه را بازسازی و طلا کاری کردند. به علاوه فتوحات را پیش میبردند. به طور مسلم فتوحات عصر بنی امیه بیشتر از زمان خلفای اول و یا زمان عباسیان بوده است. اما آیا اینها اسلامیت بود؟ اسلامیت اهل بیت، اسلامیت دیگری بود. اسلام اموی متفاوت با این اسلام بود. این فریبکاری دولت اموی به جای آن که در جهت حفظ هویت دینی مردم، حفظ اخلاق اسلامی، زنده نگاه داشتن عرفان حقیقی، رعایت عدالت اسلامی و رسیدگی به حقوق مردم تلاش کند، برای بدست آوردن غنائم بیشتر کشورگشایی میکرد و برای فریب مردم مساجد باشکوه میساخت. در قرآن وقتی صحبت از آبرسانی به حجاج و جهاد فی سبیل الله و مقایسه آنهاست، خداوند به روشنی، جانب جهاد فی سبیل الله را میگیرد. البته فتوحات، میتوانست جهاد فی سبیل الله باشد، اما بنی امیه در اندیشه منافع مادی آن بودند. همین امویان فاسق، برای گرفتن پول بیشتر، اسلام آوردن مردم خراسان را نمی پذیرفتند و تا مدتها با این که آنها مسلمان شده بودند، هنوز آنها را ذمی دانسته جزیه از آنان میگرفتند.(296) البته مسلمانانی که در جبهههای نبرد میجنگیدند؛ طارق بن زیادها و دیگران، شاید واقعا مجاهد فی سبیل الله بودند. وقتی ماهیت دولت اموی برای چنین مردمانی آشکار میشود، فتوحات هم متوقف میشود. چنان که در خراسان چنین شد. در قیام دیرالجماجم وقتی مردم عراق به فرماندهی عبدالرحمان بن محمد بن اشعث بن قیس در سال 71 برای فتح سیستان رفته بودند، به خاطر شدت فشار و ستم حجاج، با همان لشکر، به سوی عراق بازگشتند تا دولت اموی را سرنگون کنند. جهت دوم تأثیر نهضت امام حسین (ع) در سقوط دولت اموی آن بود که پس از رحلت رسول خدا (ص) از همان ابتدا دو گروه برای به دست گرفتن رهبری جامعه اسلامی مطرح بودند. بنیهاشم و بنی امیه. این دو گروه به دلایل متفاوتی پس از رحلت آن حضرت نتوانستند حکومت را در دست بگیرند و در عوض، برخی از گروههای میانی موفق به تصاحب قدرت سیاسی شدند. اندکی بعد، بنی امیه، طی حوادث دوران عثمان تا شهادت امام علی (ع) بر اوضاع غلبه کردند. در این وقت، تنها رقیب آنان بنیهاشم بودند که در حکومت امام علی (ع) و فرزندش امام حسن (ع) این مسأله نمودار شد. نهضت کربلا بار دیگر نشان داد که گروه دیگر، همچنان فعال است و رهبری جریان مخالف را بر عهده دارد و آماده است تا با ساقط کردن حکومت اموی، یک دولت هاشمی و علوی تأسیس کند. به لحاظ سیاسی و برای عمق بخشیدن به ادعای علویان برای حکومت در دوره بعد، این نکته کمی نبود. به واقع، در اوج فشار امویان، نهضت کربلا، فعال بودن بنیهاشم و اهل بیت را نشان داد. برای مثال، سالهای پایانی دولت اموی شعار الرضا من اهل بیت بود که جوهره رهبری را در مبارزه سیاسی بر ضد امویان تعریف کرد. این بنی هاشم بودند که دولت اموی را سرنگون کردند و در واقع عشق به اهل بیت بود که دولت اموی را برانداخت. اهل بیت این قداست خود را از کجا آوردند. این احساس سیاسی هواداران بنیهاشم از کجا آمده است؟ به نظر میرسد یکی از بزنگاههای اصلی درایجاد این احساس، نهضت کربلا بوده است. در آن حادثه، شمار زیادی از افراد خاندان پیامبر (ص) بین شانزده تا 25 نفر به شهادت رسیدند. چطور مردم میتوانستند این ماجرا را فراموش کنند. مظلومیت آنان را از یاد ببرند و به آن بی توجه باشند. البته نباید تصور کرد که علت سقوط بنیامیه تنها در همین جهت بوده است. مهم آن است که وقتی رهبری ماجرا به دست بنیهاشم میافتد، باید ریشه بخشی از سقوط را در مظلومیت این خاندان جستجو کرد. البته و مع الاسف، شاخه بنی عباس (از بنی هاشم) از فرصت استفاده کرد و آنچنان که شرح آن در تواریخ آمده، با توجه به ابهامی که برای بسیاری از مردم در تعریف اهل بیت و الرضا من آل محمد به وجود آورد و با تلاش برخی از ایادی خود مانند ابومسلم خراسانی، سوار بر مرکب خلافت شد. هر چند ابومسلم خود اولین قربانی این دولت بود و پاداشش را خیلی زود گرفت.
قیام امام حسین (ع) یک قیام اسوه اصولا از یک نگاه، دو نوع قیام قابل تصور است: نخست قیامی که فی حدنفسه با توجه به اهداف خود در یک مقطع تاریخی انجام گرفته و پرونده آن همانجا بسته میشود؛ چه موفق باشد چه ناموفق. البته ممکن است در عبرتهای تاریخی از آن یاد شود و مورد بازبینی قرار گیرد و تحلیل شود. دوم نوعی دیگر از قیام ها که تعدادشان واقعا انگشتشمار است، قیام هایی است که حالت اسوه برای دورههای بعد پیدا میکند. برای نمونه در تاریخ ایران، قیام کاوه آهنگر چنین حالتی پیدا کرده است. این تصویری است که فردوسی از آن برای ما ارائه کرده و قاعدتا میبایست تا روزگار وی همچنان در اذهان پابرجا بوده باشد. در ادبیات اسلامی، به ویژه ادبیات شیعی، قیام امام حسین (ع) حالت نوعی الگو و اسوه را یافته است. یعنی از حالت یک واقعه در یک زمان درآمده، تعمیم یافته و نوعی بیزمانی یا فرازمانی در آن لحاظ شده است. از این مهمتر، به صورت عاطفی، با هویت یک فرد شیعه ممزوج شده و به نوعی جزو معتقدات او درآمده است. روشن است که شمار این قبیل قیامها و شهادت ها اندک است. در شهادت ها، میتوان به شهادت بسیاری از علما و مجاهدان و سربازان اشاره کرد که شهادتشان فراموش میشود؛ اما عدادی از آنها حالت اسوه پیدا میکنند که این دلایل خاص خود را دارد. برای مثال شهید فهمیده در تاریخ جنگ ایران و عراق چنین موقعیتی را به دست آورده است. چنان که در تاریخ شیعه، شهید اول و شهید ثانی تا اندازهای همین موقعیت را دارند. اینها بسته به نوع شهادت، کیفیت رخداد، دلایل شهادت و شرایطی است که آن حادثه در آنها اتفاق میافتد. نهضت امام حسین (ع) از این زاویه، به صورت قیامی درآمد که حالت فرازمانی پیدا کرد. دلیلش هم این بود که ارزشهایی که در آن مطرح شد، واقعا ارزشهای زمانی نبود. یعنی درست است که علیه یزید بود؛ اما به قدری این ارزشها کلی و فراگیر بوده و هست، که مربوط به هیچ زمانی نبوده و نیست. لذاست که در زیارت وارث امام حسین (ع) از زاویه تاریخی و ارزش فراگیر و فرازمانی، در ادامه مسیر انبیاء مطرح میشود و وارث آنان تلقی میگردد. مسائل دیگری هم در این جاودانگی مؤثر بود. این قیام با کیفیت خاصی انجام شد. رهبر آن فردی با اهمیت و نواده پیامبر (ص) بود. حالت تسلیم ناپذیری داشت؛ شمار زیادی از افراد خاندان پیامبر (ص) در حادثه یاد شده به شهادت رسیدند. به علاوه به دلیل اهمیت مفهوم امام در شیعه، تأکید خاصی روی این قیام صورت گرفت. بعد از آن، این قیام، الگوی همه قیامهای بعدی شد؛ در حالی که در دنیای اسلام، قیامهای فراوان دیگری از سوی علویان و غیر علویان صورت گرفت که هیچ کدام چنین حالتی را در تاریخ اسلام به خود نگرفته است.
تأثیر مشخص قیام امام حسین (ع) روی قیامهای پس از آن باید توجه داشت که قیام امام حسین (ع) جدای از آن که مربوط به عدم اجرای شریعت و مبارزه با منکر باشد، در اصل خط بطلانی بر مشروعیت سلطنت بنیامیه بود. بنابراین یک بار دیگر، پس از تلاشهای امام علی (ع) از سوی امام حسین (ع) که نواده پیامبر (ص) بود، بر این اصل تکیه شد که امامت حق امویان نیست. این نکتهای است که قیام عاشورا آن را استمرار بخشید و سرلوحه برنامه سایر علویان مانند زید بن علی و فرزندش یحیی و دیگرانی بود که قیام را پیشه خود ساختند. نکته دیگر شعارهایی بود که امام حسین (ع) مطرح کرد. اگر هدف امام را از قیام در سخنرانیهای ایشان مرور کنیم، با آنچه که به عنوان شعار در سایر قیامهای شیعی آمده، به مقدار زیادی تطبیق میکند. این اهداف معمولا در بحث بیعت مطرح میشود. یعنی مردمی که با یک رهبر انقلابی موافقت دارند، بر سر تحقق اهدافی با او بیعت میکنند. این بیعت از زمان پیغمبر (ص) وجود داشت وبعدها در زمان خلفای بعد هم تکرار شد چنان که در کربلا نیز. نخستین رکن بیعت در قیامهای علوی، دعوت مردم به کتاب خدا و سنت رسول بود که به نوعی اشاره به عدم مشروعیت سنت خلفا بود؛ زیرا برای سنیان این ماجرا از زمان خلافت عثمان آغاز شده بود که مبنای بیعت عمل به کتاب خدا، سنت رسول وسنت شیخین باشد؛ چیزی که امام علی (ع) نپذیرفته بود. قیام مسلحانه بر ضد حکومت جور و در جهت امر به معروف و نهی از منکر در شکل فراگیر آن، در همه این قیامها مورد توجه است. این هدف مهمی بود که امام حسین (ع) در قیامش مطرح کرد و اصولا مشروعیت به آن داد. میدانیم که در میان جماعت اهل سنت، چنین چیزی مقبول نیست واصولا قیام مسلحانه پذیرفته نیست. البته درگذشته، مرجیان به قیام مسلحانه اعتقاد داشتند؛ چنان که روزگاری دستهای از معتزله و خوارج نیز چنین میاندیشیدند. نکته دیگر بیعت بر سر پذیرفتن امامت علویان بود که از ارکان نظریه سیاسی شیعه به حساب میآمد و همه جا گفته میشد امام باید از اهل بیت باشد. تعبیر رایج آن در اواخر دوره اموی الرضا من آل محمد بود. برای مثال در بیعت حسین بن علی معروف به شهید فخ که در سال 169 قیام کرد آمده است: ادعوکم الی الرضا من آل محمد و علی أن نعمل فیکم بکتاب الله و سن نبیه و العدل فی الرعی، والقسم بالسوی. (297) حتی در قیام توابین هم این نکته را مییابیم که اظهار کردند، اگر پیروز شدیم حکومت را به دست اهل بیت میسپاریم. عدالت گرایی که با مفهوم تقسیم بالسویه عنوان میشد و از زمان امام علی (ع) رایج گشته بود، در این بیعت ها مورد تأکید قرار میگرفت.
امامان شیعه و مسأله قیام علیه حکومتها آنچه در این باره میتوان گفت، این است که کربلا در میان شیعیان امامی، بیش از آن که یک حادثه سیاسی و قابل تقلید در عرصه سیاست باشد، به صورت یک تراژدی و حادثه خونبار و مقدس مورد توجه قرار گفت. در واقع علویان زیدی، و بیشتر، از نسل امام حسن (ع) راه قیام انقلابی را پذیرفتند که اصل آن برگرفته از کربلا و تقلیدی از حرکت امام حسین (ع) بود؛ پیشینه سیاسی آن هم باز به جمل و صفین میرسید؛ زیرا آن دو حرکت هم به نوعی مبارزه علیه طغیانگری و ستمگری حکام داخلی داشت. با این حال، و به رغم آن که در میان شیعیان امامی، بعد سیاسی انقلابی کربلا کمتر مطرح گردید، اما به نوعی ارزشهای سیاسی نهفته در آن بسیار بیش از آنچه میان زیدیان مطرح بود، به دورههای بعدی انتقال یافت. در واقع، عدم تقلید از آن حرکت، دلایل خاصی داشت و بیشتر به دلیل ناهموار بودن شرایط سیاسی جامعه برای تکرار چنان پدیدهای بود؛ بنابراین در صورتی که شرایط مناسبی فراهم میآمد، همان ارزشهای سیاسی نهفته میتوانست به بهترین وجه زنده شود. این تجربه در انقلاب اسلامی صورت گرفت و از بعد سیاسی کربلا به خوبی بهرهگیری شد.
تأثیر نهضت امام حسین (ع) بر جامعه شیعه جامعه شیعه، در ابعاد مختلفی تحت تأثیر حادثه عاشورا قرار داشته است. اما این که تصور شود این تأثیر تنها در بعد سیاسی بوده، صحیح نیست. به عکس، تأثیر حادثه عاشورا، بیشتر در ابعاد غیر سیاسی بوده است. البته در اینجا مطلب یک پیچیدگی خاصی پیدا کرده است که نیاز به تبیین دارد. روشن است که ائمه شیعه، تلاش زیادی در جاودانه کردن حرکت کربلا داشتند و تأثیر آن را در ورای یک اثر سیاسی صرف مخصوصا قیام مسلحانه، بسیار بالاتر بردند. اولا کوشیدند تا کربلا را در میان امت جاودانه کنند و این با سنت روضهخوانی و زیارت دنبال شد. برای نمونه توصیه امام باقر (ع) به روضه خوانی در منی در ایام حج، یک نمونه قابل توجه است که مانند آن فراوان است. همچنین توصیه در رفتن به زیارت کربلا و حتی برابر دانستن آن با حج بلکه افضل بودن بر آن در ادامه همین جاودانهسازی بود. انشای زیارت نامه ها، بعد دیگر این امر را تشکیل میداد. اینها در اسوهکردن حادثه کربلا اهمیت زیادی داشته است. اکنون پرسش این است: آیا ائمه از این مسأله اهداف سیاسی داشتهاند یا نه؟ بدون تردید پاسخ مثبت است. یعنی همه اینها زمینهای برای همراه ساختن یک شیعه با اهداف امام حسین (ع) بوده است. در زیارت عاشورا که عامترین ابزار برای بیان اهداف نهضت امام حسین (ع) و وسیله ایجاد ارتباط بین یک شیعه و این قیام است، همین اهداف سیاسی را مییابیم. در آنجا در یک مورد چنین میخوانیم: بأبی أنت و امی، لقد عظم مصابی بک فأسئل الله الذی أکرم مقامک و أکرمنی بک بأن یرزقنی طلب ثارک مع امام منصور من أهل بیت محمد صلی الله علیه وآله. و در جایی از همین زیارت عاشورا آمده است: وأسئله أن یبلغنی المقام المحمود لکم عندالله و أن یرزقنی طلب ثاری مع امام هدی ظاهر ناطق بالحق منکم. از این عبارات به دست میآید که حرکت امام حسین (ع) به یک معنا، به صورت یک ثار دائمی مطرح شده است؛ ثاری که یک شیعه در هر زمان باید در گرفتن آن سهیم باشد. یعنی در مسیر حق و باطل، حرکت امام حسین (ع) نه تنها یک اسوه و الگوست، بلکه چنان تصویر شده است که گویی همه چهرههای باطل در ریختن خون امام حسین (ع) دخالت داشتهاند و هر بار باید انتقام آن ثار را گرفت.
بعد معنوی کربلا مع الاسف بخش سیاسی کربلا تا اندازهای و در دورههایی به طور کامل در میان شیعیان مورد غفلت قرار گرفته است. این مسأله ناشی از نوعی برداشت غیر صحیح از متون روایی و زیارتی ماست. این خلط، خلط میان وسیله و هدف است. در این نگرش، کربلا آئینه مبارزه حق و باطل نیست، نوعی حالت و وسیلهای برای رسیدن به اهداف والای انسانی نیست؛ وسیله عبرت نیست. بلکه خودش فی حد نفسه بدون این جنبه، اهمیت پیدا میکند. این در حالی است که در زیارت عاشورا آمده است: اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد؛ اما مع الاسف بسیاری از شیعیان ما از طبقات مختلف، وقتی زیارت عاشورا را میخوانند، به این جمله نظر آینهای دارند بلکه نفس خواندن این جمله را ثواب میدانند و بس. این گروه از شیعیان، روایاتی را که درباره اهمیت زیارت است، مشاهده کرده و از آنها برداشت ناقصی کردهاند. طبیعی است که همین خواندن محض زیارت عاشورا هم ثواب دارد؛ چون سبب تجدید خاطره نهضت امام حسین (ع) و جاودانه شدن عاشورا میشود که مشتمل بر همان اهداف مقدس است. درست مثل این که بگوییم حتی اگر کسی معنای آیات قرآن را نمی فهمد، باز خواندن آن ثواب دارد. به بیان دیگر، وقتی روی زیارت کربلا تکیه میشود، مسأله دو جنبه دارد. یکی نفس زیارت و ثواب آن؛ دیگری جهتدار بودن آن برای تأثیری که این مسأله بر روی زنده نگاه داشتن شریعت و عدالت دارد. ما این نکته را از فرمایشات خود امام حسین (ع) نیز در مییابیم. جدا کردن این دو مورد از هم مشکل ایجاد کرده است. مشابه این نوع برخورد را در برخی دیگر از مسائل مذهبی نیز میتوان مشاهده کرد. ائمه به محض آن که احساس میکردند حکمی از احکام دین رو به فراموشی است یا بدعتی در حال جایگزین شدن است، شیعیان را به سوی عمل به آن حکم ترغیب کرده و به مخالفت با بدعت تحریک میکردند. زمانی که امام باقر (ع) از زیارت امام حسین (ع) سخن میگوید، هنوز بنی امیه بر سریر قدرت نشستهاند و رفتن به زیارت امام حسین (ع) مبارزه با بنی امیه و زنده نگاه داشتن اهداف عاشورا است. البته عاشورا باید جاودانه باشد، رسم و رسوم آن هم باید جاودانه باشد، چرا که ما همیشه به اهداف عاشورا نیازمندیم. نکتهای که باید در تبیین حادثه عاشورا برای تودههای مردم تأکید شود، وصل کردن حادثه عاشورا به اهداف عاشورا است. اگر این ارتباط و اتصال به وجود آید در آن صورت اسوه بودن و عبرت واقع شدن کربلا میتواند ملموستر باشد. همچنین باید توجه شود که اگر گریه کردن برای امام حسین (ع) زایلکننده گناهان است، ناشی از تأثیر معنوی کربلا در ایجاد شرایط تحول درونی و آماده کردن یک شیعه برای دفاع و پاسداری از دین و احیانا فداکاری و جانبازی در راه آن است. با این حال باید تأکید کرد که تکیه روی جنبه سیاسی کربلا، نباید توجه ما را به این رخداد به عنوان یک پدیده کاملا برتر، یک امر جاودانه، یک امر تقدیر شده و تعریف شده از سوی باری تعالی، کم رنگ کند. کربلا یک نهضت زمینی صرف نیست؛ بخشی از وحی مجسم شده و قرآن عینیت یافته است. همانطور که نظریه امامت در شیعه، صرفا مشتمل بر جنبه سیاسی نیست، قیام عاشورا هم تنها یک حرکت سیاسی نیست.
پی نوشتها:
1. مسار الشیع، ص 37؛ مصباح المتهجد، ص 758؛ ابوالفرج اصفهانی (مقاتل الطالبیین، ص 51) و مفید در ارشاد (ص 218) پنجم شعبان را روز تولد دانسته اند. 2. گذشت که برخی تولد امام حسن (ع) را در سال دوم دانستهاند که طبعا باید تولد امام حسین (ع) را هم در سال سوم بدانند. کلینی (کافی، ج 1، ص 463) و شیخ طوسی (التهذیب، ج 6، ص 41) بر این باورند. 3. ترجم الامام الحسین (ع) ص 25 4. همان، ص 136 5. همان، ص 131 6. همان، ص 137 7. بحار الانوار، ج32، ص 405 8. همان، ج44، ص 266 9. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 228 10. الارشاد، ج 2، ص 32؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 87 11. ترجم الامام الحسین (ع) (ابن سعد) ص 54 12. ترجمه الامام الحسین، ص 149 13. الامام و السیاس، ج 1، ص 154 14. انساب الاشراف (چاپ سهیل زکار، ج 5، ص 128 13) 15. بنگرید: رجال کشی، ج 1، صص 252 259 16. ترجم الامام الحسین (ع) ص 35 17. همان، ص 149؛ التذکر الحمدونی، ج 9، ص 84؛ کتاب التواضع و الخمول، ص 142 18. همان، ص 145 19. نثر الدر، ج 1، ص 335؛ التذکر الحمدونیه، ج 2، ص 186 20. شاید: مفضفض. یعنی زیاد، سرشار و پر. 21. ترجم الامام الحسین، (ابن سعد) ص 36 22. اخبار الطوال، ص 228؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 263 23. لهوف، ص 21؛ مثیر الاحزان، ص 9 24. الفتوح، ج 5، ص 25 26؛ مقتل الحسین (ع) خوارزمی، ج 1، ص 186 25. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ث 88 26. الفتوح، ج 4، ص 16 17 27. الامام و السیاس، ج 1، ص 176 28. الفتوح، ج 5، ص 25 و بنگرید: لهوف، ص 24 29. ابن اعثم، ج 5، ص 26؛ امالی صدوق، ص 152 30. الفتوح، ج 5، ص 33؛ و بنگرید: بحارالانوار، ج 44، ص 329؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 89 31. الارشاد، ج 2، ص 34 32. قصص، 21 33. ترجم الامام الحسین (ع) ص 56 34. الفتوح، ج 5، ص 38 35. الفصول المهم، ص 184 36. انساب الاشراف، ج 3، ص 158؛ متن نامه آنان در تجارب الامم (ج 2، ص 41) آمده است. 37. اخبار الطوال، ص 231 38. تاریخ الطبری، ج 5، ص 351؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 157. متن این نامه درالفتوح کاملتر آمده و اشاره به این که فرزند معاویه هم بدون مشورت و اجماع خلافت را به دست گرفته، شده است. 39. تاریخ الطبری، ج 5، ص 353 40. الثقات ابن حبان، (السیر النبوی)، ج 2، ص 307 41. ترجم الامام الحسین (ع) ص 64 42. ترجم الامام الحسین (ع) ص 65 43. انساب الاشراف، ج 2، ص 77؛ اخبار الطوال، ص 332؛ الفتوح، ج 5، ص 56؛ الارشاد، ج 2، ص 41 44. انساب الاشراف، ج 2، ص 77؛ اخبار الطوال، ص 332؛ الفتوح، ج 5، ص 56؛ الارشاد، ج 2، ص 41 45. التنبیه و الاشراف مسعودی، ص 303؛ الارشاد، ج 2، ص 41؛ اعلام الوری، ص 223 46. الفتوح، ج 5، ص 63 64 47. بنگرید: انساب الاشراف، ج 3، ص 77 78؛ اخبار الطوال، ص 233؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 356 48. الارشاد، ج 2، ص 39 49. الارشاد، ج 2، ص 67 50. الارشاد، ج 2، همان، ص 61 51. انساب الاشراف، ج 3، ص 160 52. الفتوح، ج 5، ص 119 53. انساب الاشراف، ج 3، ص 164 54. ترجم الامام الحسین (ع) صص 62 63 55. اخبار الطوال، ص 245 56. تاریخ الطبری، ج 5، ص 386 57. بغی الطلب، ج 6، ص 2614 و بنگرید: مختصر تاریخ دمشق، ج 27، ص 120 58. اسراء، 71 59. الفتوح، ج 5، ص 120 60. ترجم الامام الحسین (ع)، ص 88 61. الفتوح، ج 5، ص 123 62. اخبار الطوال، ص 245؛ بنگرید: انساب الاشراف، ص 166 167 63. تاریخ الطبری، ج 5، ص 394 64. اخبار الطوال، ص 246 65. یعقوبی، ج 2، ص 216. منزل قطقطانیه بعد از قصر بنی مقاتل است که امام حسین (ع) روز 29 ذی حجه به آنجا رسیده و بعید می نماید که شنیدن خبر شهادت مسلم در آنجا بوده باشد. 66. عقدالفرید، ج 4، ص 379 67. لهوف، ص 73 68. انساب الاشراف، ج 3، ص 160، 220 69. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 216؛ نسب قریش مصعب زبیری، صص 127 128 (و منها تعتق أو تعود عبدا کما تعتبد العبید! 70. تاریخ الطبری، ج 5، ص 380 381 71. تاریخ الطبری، ج 5، ص 397؛ مقتل الحسین (ع) خوارزمی، ص 229؛ نهای الارب نویری، ج 20، ص 414 72. ترجم الامام الحسین (ع) ص 67 68 73. انساب الاشراف، ج 3، ص 377 74. اخبارالطوال، ص 243 75. تجارب الامم، ج 2، ص 59 76. تاریخ الطبری، ج 5، ص 392 77. الفتوح، ج 5، ص 145 78. انساب الاشراف، ج 3، ص 168 79. تاریخ الطبری، ج 5، ص 399 80. الفصول المهم، ص 189 81. الارشاد، ج 2، ص 73 82. تاریخ الطبری، ج 5، ص 403 83. الفتوح، ج 5، ص 136 138 84. اخبار الطوال، ص 247 85. انساب الاشراف، ج 3، ص 169 171، 225 86. تاریخ الطبری، ج 5، ص 401 402 87. تاریخ الطبری، ج 5، ص 403 88. تاریخ الطبری، ج 5، ص 403 404 89. انساب الاشراف، ج 3، ص 171 90. تاریخ الطبری، ج 5، ص 406 91. انساب الاشراف، ج 3، ص 176؛ اخبار الطوال، ص 249 92. الفتوح، ج 5، ص 153؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 180 93. انساب الاشراف، ج 3، ص 180 94. ترجم الامام الحسین (ع) ص 68 95. تاریخ الطبری، ج 5، ص 407 96. اخبار الطوال، ص 249 97. انساب الاشراف، ج 3، ص 176 98. تاریخ الطبری، ج 5، ص 408؛ الفتوح، ج 5، ص 141 99. اخبار الطوال، ص 250 100. الفتوح، ج 5، ص 148 101. مقتل الحسین (ع) خوارزمی، ص 237 102. الفتوح، ج 5، ص 149 150 103. ترجم الامام الحسین (ع) ص 69 104. تاریخ الطبری، ج 5، ص 389 105. تاریخ الطبری، ج 5، ص 389 106. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 216 107. الفتوح، ج 5، ص 150 151 108. مقصود از همدان در این متن، باید شهر دستبی باشد که به عنوان شهری میان ری و همدان معرفی شده است. در موارد دیگر از ثغر یا مرز دستبی یاد شده است. بنگرید: اخبار الطوال دینوری، ص 251؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 409 109. ترجم الامام الحسین (ع) ص 68 110. ترجم الامام الحسین (ع) ص 69 70 111. الفتوح، ج 5، ص 157 112. انساب الاشراف، ج 3، ص 178 113. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 98 114. الفتوح، ج 5، ص 157 158 115. الفتوح، ج 5، ص 159 116. انساب الاشراف، ج 3، ص 178 179 117. وقع صفین، صص 140 140 118. تاریخ الطبری، ج 5، ص 429 119. انساب الاشراف، ج 3، ص 180 120. انساب الاشراف، ج 3، ص 180؛ بنگرید: مقتل الحسین مقرم، ص 240 121. انساب الاشرف، ج 3، ص 180؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 412؛ الارشاد، ج 2، ص 86 122. امالی صدوق، ص 155 123. مقتل الحسین (ع) خوارزمی، ج 1، ص 244 124. الفتوح، ج 5، ص 162 125. انساب الاشراف، ج 3، ص 181 126. ترجم الامام الحسین (ع) ص 69؛ الامام و السیاس، ج 2، ص 6؛ انساب الاشراف، ج3 ص 225؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 389 127. تاریخ الطبری، ج 5، ص 412 413 128. مقتل الحسین (ع) خوارزمی، ج 1، ص 246 129. تاریخ الطبری، ج 5، ص 413 130. الفتوح، ج 5، ص 164 131. تاریخ الطبری، ج 5، ص 414 132. ترجم الامام الحسین (ع) ص 69 133. الامام و السیاس، ج 2، ص 6 134. انساب الاشراف، ج 3، ص 182 183؛ تاریخ الطبری، ج 5، صص 414 415؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، صص 97 98 135. ترجم الامام الحسین (ع) ص 70 136. تاریخ الطبری، ج 5، ص 416؛ الارشاد، ج 2، ص 89 137. تذکر الخواص، صص 141 142 138. تاریخ الطبری، ج 5، ص 415 139. انساب الاشراف، ج 3، ص 184 140. انساب الاشراف، ج 3، ص 184 185 141. تاریخ الطبری، ج 5، ص 416 417 142. اعلام الوری، ص 237؛ المنتظم ابن جوزی، ج 5، ص 337؛ الکامل ابن اثیر، ج 3، ص 284 143. ترجم الامام الحسین (ع) ص 70 144. ترجم الامام الحسین (ع) ص 70 71 145. تاریخ الطبری، ج 5، ص 185 146. انساب الاشراف، ج 3، ص 185؛ تاریخ الخلفاء، برگ 83 آ. 147. تاریخ الطبری، ج 5، ص 419؛ این مطلب در زیارت ناحیه مقدسه هم آمده است. 148. تاریخ الطبری، ج 5، ص 419 420 149. مقاتل الطالبیین، ص 74 75 150. تاریخ الطبری، ج 5، ص 419؛ اعلام الوری، ص 237 151. تاریخ الطبری، ج 5، ص 418 152. امالی صدوق، ص 156 153. امالی صدوق، ص 156 154. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 99؛ تجارب الامم، ج 2، ص 69 155. انساب الاشراف، ج 3، ص 186؛ بنگرید: تاریخ الطبری، ج 5، ص 421 156. لهوف، ص 94 157. تاریخ الطبری، ج 5، ص 422 158. الفتوح، ج 5، ص 174 175 159. الامام و السیاس، ج 2، ص 12 160. عقد الفرید، ج 4، ص 379؛ تاریخ ابن عساکر، ترجم الامام علی بن ابی طالب (ع)، ص 220 161. تاریخ الطبری، ج 5، ص 422؛ رجال الکشی، ج 1، ص 2932 162. الفتوح، ج 5، ص 183 163. اثبات الوصی، ص 126 164. انساب الاشراف، ج 3، ص 187 165. انساب الاشراف، ج 3، ص 226 166. اخبار الطوال، ص 254؛ و بنگرید: تاریخ الطبری، ج 5، ص 422 167. انساب الاشراف، ج 3، ص 187؛ اخبار الطوال، ص 253؛ الفتوح، ج 5، ص 174 168. تاریخ الطبری، ج 5، ص 423 424؛ الارشاد مفید، ج 2، ص 96 169. الفتوح، ج 5، ص 175 170. ترجم الامام الحسین (ع) ص 71 171. تاریخ الطبری، ج 5، ص 423 172. کامل ابن اثیر، ج 3، ص 286 287 173. اثبات الوصی، ص 126؛ کامل الزیارات، ص 73 174. الفتوح، ج 5، ص 181 182 175. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 100 176. ترجم الامام الحسین (ع) ص 72 177. انساب الاشراف، ج 3، ص 188، 226 178. کشف الغم، ج 2، صص 55 56 179. تحف العقول، ص 274 275؛ امالی ابوطالب زیدی، ص 95 97؛ مقتل الحسین (ع) خوارزمی، ج 2، صص 6 8؛ تاریخ دمشق، ترجم الامام الحسین (ع) صص 216 218 180. تاریخ الطبری، ج 5، ص 427 181. ترجم الامام الحسین (ع) ص 72 182. انساب الاشراف، ج 3، ص 225 183. اخبار الطوال، ص 254 184. تاریخ الطبری، ج 5، ص 392 185. انساب الاشراف، ج 3، ص 188 189؛ تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 244 245 186. تاریخ الطبری، ج 5، ص 426 427 187. مقتل الحسین (ع) خوارزمی، ج 2، ص 8؛ ترجم الامام الحسین (ع) ص 72 188. انساب الاشراف، ج 3، ص 190؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 429؛ الفتوح، ج 5، ص 183 189. امالی ابوطالب زیدی، ص 97؛ مقتل الحسین (ع)، ج 2، ص 8 190. انساب الاشراف، ج 3، ص 190 191. امالی ابوطالب زیدی، ص 97؛ مقتل الحسین (ع) خوارزمی، ج 2، ص 8 192. ابن شهرآشوب، ج 4، ص 113 193. الفتوح، ج 5، ص 184 194. انساب الاشراف، ج 3، ص 190 195. تاریخ الطبری، ج 5، ص 429 430؛ ابن سعد قاتل سالم غلام آزاد شده عبیدالله را، عبدالله بن تمیم بن... یاد کرده است. بنگرید: ترجم الامام الحسین (ع) ص 72 196. انساب الاشراف، ج 3، ص 190؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 430 197. همان، ج 5، ص 432 198. همان، ج 5، ص 431 199. انساب الاشراف، ج 3، ص 191 192 200. تاریخ الطبری، ج 5، ص 435 201. همان، ج 5، ص 435 202. گاه از عبارات برخی مورخان بر می آید که گویی از همان آغاز تیراندازی دشمن، سپاه امام تنها 32 بودهاند (انساب الاشراف، ج 3، ص 194؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 436) در حالی که به نظر می رسد این افراد، باقی مانده سپاه پس از تیراندازی وسیع دشمن و شهادت جمع 38 نفری آنان بوده است. 203. انساب الاشراف، ج 3، ص 192 193 204. تاریخ الطبری، ج 5، ص 435 436 205. اقبال الاعمال، ص 575 206. انساب الاشراف، ج 3، ص 194 207. تاریخ الطبری، ج 5، 437 208. همان، ج 5، ص 437 438 209. انساب الاشراف، ج 3، ص 194 210. الارشاد، ج 2، ص 105 107 211. تاریخ الطبری، ج 5، ص 439 212. رسال تسمی من قتل مع الحسین (ع)، ص 156 213. تاریخ الطبری، ج 5، ص 439 440 214. انساب الاشراف، ج 3، ص 194 195؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 440 215. تاریخ الطبری، ج 5، ص 440 216. تاریخ الطبری، ج 5، ص 440؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 195 217. تاریخ الطبری، ج 5، ص 441؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 195 218. مقتل الحسین (ع) خوارزمی، ج 2، ص 17 219. انساب الاشراف، ج 3، ص 195 196 220. تاریخ الطبری، ج 5، ص 441 221. الفتوح، ج 5، ص 192 222. الفتوح، ج 5، ص 192 193 223. مقتل الحسین (ع) ج 2، ص 24 آیا این همان عمرو بن خالد ازدی است؟ در متن خوارزمی از عمر بن خالد صیداوی یاد شده اما در مثیرالاحزان ابن نما (ص 33)، عمرو بن خالد آمده است. 224. التفوح، ج 5، ص 193 225. الفتوح، ج 5، ص 193؛ مقتل الحسین (ع) خوارزمی، ج 2، ص 14 226. انساب الاشراف، ج 3، ص 198 227. الفتوح، ج 5، ص 194 228. انساب الاشراف، ج 3، ص 198 229. بنگرید: المناقب، ج 4، ص 104 105 230. انساب الاشراف، ج 3، ص 198؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 445 446 231. انساب الاشراف، ج 3، ص 197 232. تاریخ الطبری، ج 5، ص 441 442 233. به این مطلب در مقتل منسوب به ابومخنف اشارت رفته با این عبارت: «و کان رباه أمیرالمؤمنین (ع)». 234. اخبار الطوال، ص 256 235. تاریخ خلیف بن خیاط، ج 1، ص 225 236. مقاتل الطالبیین، ص 89؛ المجدی فی انساب الطالبیین، ص 15 237. مقاتل الطالبیین، ص 90 238. مقاتل الطالبیین، ص 90 239. المجدی فی انساب الطالبیین، ص 15 240. همان، ص 88 241. همان، ص 88 242. همان، ص 88 243. علی بن ابی طالب (ع) می فرمود: من نام عثمان را از روی نام برادرم عثمان بن مظعون برای وی انتخاب کردم. مقاتل الطالبیین، ص 89 244. انساب الاشراف، ج 3، ص 201 245. اخبار الطوال، ص 257 246. همان، ص 257 247. تاریخ الطبری، ج 5، ص 468 248. همان، ص 87 249. تاریخ الطبری، ج 5، ص 446؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 200؛ اخبار الطوال، ص 256 «فکان أول من تقدم منهم». مقاتل الطالبیین، ص 86 «هو اول من قتل فی الواقع». 250. الفتوح، ج 5: ص 203 251. ترجم الامام الحسین ص 76 252. طبقات الکبری، الطبق الخامس، ص 476 253. ترجم الامام الحسین (ع) ص 73 254. یا آنچنان که در جای دیگر در همین طبقات ابن سعد و نیز مقاتل الطالبیین (ص 88) و اخبار الطوال (ص 257) آمده «عمرو بن سعید [سعد] ازدی» [اسدی]. 255. بنگرید: انساب الاشراف، ج 3، ص 200؛ مادرش «خوصاء» دختر خصف بن ثقیف (از طایفه بکر بن وائل) بوده است. تاریخ الطبری، ج 5، ص 469؛ مقاتل الطالبیین، ص 95 256. تاریخ الطبری، ج 5، ص 469 257. مقاتل الطالبیین، ص 96 258. همان، ص 97 259. همان، ص 98 260. تاریخ خلیف بن خیاط، ج 1، ص 225 برخی او را کشته در یوم المذار به دست مختار میدانند. 261. همان، ج 1، ص 225 262. تاریخ الطبری، ج 5، ص 450 263. انساب الاشراف، ج 3، ص 201 264. ابن سعد در جای دیگری هم می نویسد: امام حسین (ع) در حالی که عمامه مشکی بر سر داشت و موهای خود را نیز رنگ سیاه زده بود، چون یک جنگجوی شجاع می جنگید. ترجم الامام الحسین (ع) ص 73 265. اخبار الطوال، ص 258 266. ترجم الامام الحسین (ع) ص 75 267. ترجم الامام الحسین (ع) ص 75؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 218 268. الارشاد، ج 2، ص 112 269. آنچه را که سر را با آن می پوشانند. 270. الارشاد، ج 2، ص 112 113 271. ترجم الامام الحسین (ع) ص 78 272. الارشاد، ج 2، ص 111 273. تاریخ الطبری، ج 5، صص 4545 455 274. درباره رقم شهدای کربلا آمارها متفاوت است؛ اما در این میان، عدد 72 شهرت خاصی دارد. دینوری در اخبار الطوال ص 256) تصریح دارد که سپاه امام متشکل از 32 اسب سوار و چهل نفر پیاده بود. در فهرستی که فضیل بن الزبیر الرسان آورده، نام 107 شهید کربلا ثبت شده است. بنگرید: رسال تسمی من قتل مع الحسین (ع)، مجله تراثنا، صص 149 157 275. انساب الاشراف، ج 3، ص 204 206 276. حکایت ابومخنف از ماجرای خولی و آوردن سر امام حسین (ع) و ظهور نور از آن در خانه، جالبتر بیان شده است. تاریخ الطبری، ج 5، ص 455. البته قدری هم مسائلی در آن است که به هر روی، باید با تأمل مورد بررسی قرار گیرد. 277. تاریخ الطبری، ج 5، ص 456 278. انساب الاشراف، ج 3، ص 206 207؛ آمار دینوری چنین است: هوازن با 22 سر؛ تمیم با 17 سر به رهبری حصین بن نمیر؛ کنده با 13 سر به رهبری قیس بن اشعث؛ بنو اسد با 6 سر به رهبری هلال اعور؛ ازد با 5 سر به رهبری عیهم بن زهیر و ثقیف با 12 سر به رهبری ولید بن عمرو. و مقایسه کنید با آنچه ابومخنف نوشته است: تاریخ الطبری، ج 5، ص 468 279. الارشاد، ج 2، صص 117 118 280. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 245؛ رسال تسمی من قتل مع الحسین (ع)، ص 157 281. زمر، 42 282. آل عمران، 45 283. ترجم الامام الحسین (ع) ص 79؛ الارشاد، ج 2، ص 116؛ گزارش ابومخنف به نقل از سلیمان بن ابی راشد، همین حکایت است با افزوده هایی دیگر. 284. تاریخ الطبری، ج 5، ص 457 285. الفتوح، ج 5، صص 223 225 286. الفتوح، ج 5، صص 247 248؛ مقاتل الطالبیین، ص 121 287. ترجم الامام الحسین (ع) ص 82 288. تاریخ الطبری، ج 5، ص 460 289. انساب الاشراف، ج 3، ص 212؛ الفتوح، ج 5، صص 235 236 290. بنگرید: انساب الاشراف، ج 3، ص 214 291. بلاذری هم این شعر را آورده است. بنگرید: انساب الاشراف، ج 3، ص 222. شگفت که نسل امویان از میان رفت و نسل علویان پایدار ماند. 292. تاریخ الطبری، ج 5، ص 462 293. تاریخ الطبری، ج 5، ص 466؛ انساب الاشراف، ج 5، ص 217 294. مجموعه رسائل اعتقادی علامه محمد باقر مجلسی (به کوششش سید مهدی رجایی، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1368) صص 199 198 295. مجموعه رسائل اعتقادی علامه مجلسی، صص 201 200 296. تاریخ الطبری، ج 7، ص 55؛ الکامل، ج 5، ص 148 297. مقاتل الطالبیین، ص 378