25 شهریور؛ پدر رفت، پسر بر تخت نشست / آخرین توصیه رضاشاه به فروغی چه بود؟/ سه بار تحقیر در اصفهان و بندر عباس و روی کشتی
هر چند دیگر میدانی به نام 25 شهریور در تهران نیست و به هفتم تیر شهرت دارد اما 25 شهریور، 80 سال قبل را فرایاد میآورد که شاه ایران آشفته و سراسیمه چارهای جز قبول فرمول محمد علی فروغی برای ترک کشور ندید. ابتکار او ولو با صورت انتقال سلطنت از پدر به پسر استقلال ایران را تضمین کرد و از زیر چکمه روس ها که تا قزوین آمده بودند بیرون آورد.
عصر ایران؛ مهرداد خدیر - امروز 25 شهریور 1400 خورشیدی هشتادمین سالروز وقوع یکی از مهمترین و فراموشناشدنی ترین نقاط تاریخ ایران است؛ روزی که رضاشاه رفت تا سلطنت در خانواده او ادامه یابد؛ در گرماگرم جنگ جهانگیر دوم.
25 شهریور 1320 روس ها به تهران نزدیک میشدند و رضا شاه که شب قبل تا صبح نخوابید و سراسیمه قدم میزد. شامگاه 24 شهریور بود که در رادیو بیبیسی توصیف «شاه بادمجانفروش» هم برای رضاشاه به کار رفت. طعنهای به خاطر تصرف املاک. در سالهای آخر عطش خرید و تصرف املاک چنان به جان رضاشاه افتاده بود و این پرسش پدید آمد که زمینهای کشاورزی کشت بادمجان و کدو به چه کار پادشاه میآید اگر خود را مالک تمام سرزمین میداند؟ راز ان در این بود که خود را اساسا شاه نمی دانست و با آداب شاهی بیگانه بود. نه تاج بر سر می گذاشت، نه حرم سرا داشت. نه جامه نظامی از تن به در می کرد. اگر دیگران ابتدا خان بودند و بعد شاه شدند او می خواست از شاهی به خانی برسد! از روس ها میترسید و این ترس را به فرزند خود نیز منتقل کرده بود اما وقتی شنید قرار نیست انگلیسیها در مقابل روسها از او حمایت کنند به فرمول محمد علی فروغی فکر کرد و پذیرفت که راهکار ذکاءالملک هم میتواند جان او را نجات دهد و هم دودمان سلطنت پهلوی را بر باد نمیدهد و هم تمامیت ارضی ایران را حفظ می کند. فرمولی که البته تأییدیه بریتانیا را هم داشت و خاطر رضاشاه را آسوده میکرد. فروغی هیچ گاه نگفت و ننوشت که به انگلیسی ها چه گفت و چه شنید و دفتر خاطرات سوم تا 25 شهریور او خالی است اما به برادرش ابوالحسن خان گفته بود بدان که هر کاری می خواهم بکنم به خاطر استقلال ایران است: «مردم ایران، امشب به من احتیاج دارند. یک عمر زندگی ما را تأمین کردند و امشب شبی است که باید برای ایران کاری کنم.»
کسی به نجات ایران از اشغال می اندیشید ولو به بهای یاری کسی که 6 سال خانه نشیناش کرده بود به گونه ای که لباس مندرس او در روز نخست وزیری توی ذوق میزد. راز حمایت بریتانیا از این فرمول هم این بود که پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و انقلاب روسیه و سقوط تزارها و روی کار آمدن شوروی کمونیستی تجزیه ایران از دستور کار خارج شده بود و ترجیح می دادند با یک دولت مرکزی سر و کار داشته باشند. فرمول فروغی این بود: رضا شاه ایران را ترک میکند تا روس ها که در راه تهران بودند از برچیدن اساس سلطنت و دستگیری رضاشاه به اتهام بیتوجهی به اخراج کارشناسان آلمانی منصرف شوند و با منتفی شدن انقراض سلطنت پهلوی پسر 22 ساله و خجول به جای پدر بر تخت بنشیند. شاه جوان را البته کسی چندان جدی نمیگرفت و برای دوران گذار گزینه مناسبی به نظر میرسید.
رضاشاه شبانه از کاخ سعدآباد به کاخ مرمر آمد. همسر و فرزندان را پیشاپیش به اصفهان فرستاده و تنها محمدرضا در تهران - در دربار - بود.
هیچ بدرقهای هم در کار نبود. زمان به زیان اودر گذر بود. میترسید روسها برسند و چنانچه تهدید کرده اند در تهران حمام خون به راه اندازند و پوست او را هم بکنند.
انگلیسی ها اما به قوای روس پیغام فرستادند:«شاه که دارد داوطلبانه میرود. دیگر از کی می خواهید انتقام بگیرید؟!»
در کاخ مرمر تنها محمد علی فروغی نخست وزیر و شکوهالملک حاضر بودند. کاروان شاه را 6 اتومبیل تشکیل میداد. اولی را خود او سوار شد. سه اتومبیل هم به اثاثیه اختصاص یافت و دو اتومبیل نیز اسکورت میکردند.
آخرین گفتوگوی رضا شاه با فروغی و قبل از سوار شدن، قولی بود که دوباره گرفت و یک توصیه که بر آن تأکید داشت.
قولی که از فروغی گرفت این بود: چنان که قول دادهاید محمد رضا، شاه شود. هم چنان نگران بود که انگلیسی ها یا فروغی او را فریب داده باشند و نه تنها محمدرضای جوان بر تخت سلطنت ننشیند که روس ها تهران را اشغال و ولیعهد را دستگیر کنند یا فروغی اعلام جمهوری کند و خود رییس جمهوری شود. (خود رضاشاه نیز سودای جمهوری و ریاست بر آن را داشت و پادشاهی و آداب و رسوم آن را دوست نمی داشت و نیم خواست در ادامه شاهان قاجار توصیف شود و اگر با مخالفت روحاتیون رو به رو نمی شد می خواست اعلام جمهوری کند. الگوی او هم مصطفی کمال پاشا یا آتاتورک در ترکیه بود).
ذکاء الملک اما دوباره تأکید کرد نه انگلیس ها صحنه و تهران را به روس ها خواهند سپرد و نه او خیانت خواهد کرد. بیمار است و نه به ریاست جمهوری که به پایان عمر می اندیشد. توصیه رضا شاه هم جالب بود: «به هر قیمت مجلس را نگه دارید و گرنه تهران هرج و مرج می شود».
انگار تازه رضا شاه دریافته بود پارلمان می تواند چه نقش بی بدیلی داشته باشد. او که امثال سید حسن مدرس و دکتر محمد مصدق را ادامه نمایندگی بازداشته و یکی را به تبعید فرستاده و همان جا جان او را هم ستانده و دیگری را به حبس انداخته و مجلس را با دخالت های گسترده از اعتبار و نفوذ انداخته بود تازه می فهمید که مجلس می تواند چه جایگاه یگانه ای داشته باشد و چیست و قوام ملک تنها به شاه نیست.
هم قول را گرفت و هم آخرین توصیه را گفت و رفت. روس ها داشتند می آمدند و رضا شاه داشت می رفت. هنوز از استعفای او کسی خبر نداشت. استعفایی با دست خط فروغی و امضای رضاشاه.
وقتی رضا شاه رفت فروغی وارد دربار شد و تا محمد رضای جوان را دید تبریک گفت. تازه دیگران دریافتند قصه چیست و به ولیعهد دیروز که ناگاه در وسط معرکه می خواست شاه شود خبر داد فردا - 26 شهریور - در مجلس شورای ملی سوگند یاد می کنید ولی بعد صلاح ندیدند تا فردا صبر کنند و همان روز جلسه فوق العاده تشکیل شد. فروغی ناخوش احوال بود و کار امروز را به فردا نمی انداخت. روس ها در راه بودند و از قشونی که رضاشاه طی 20 سال وزارت جنگ و نخست وزیری و سلطنت تقویت و تجهیز کرده بود هیچ کاری برنیامد. چه، طی سه روز - 3تا 6 شهریور - فروپاشیده ژود و مردم هم تنها تماشا می کردند و شگفت آور تر این که سربازان سربازخانه ها را تخلیه کردند و رفتند. این نکته هم اهمیت دارد که هر چند رضا شاه روز سوم شهریور 1320 تظاهر می کرد از حمله روس ها غافلگیر شده اما اتفاقا مرد سیاست و جنگ بود و پیشبینی کرده بود واگر نمی کرد در تیرماه دستور نداده بود در شمال و در نقاطی مین گذاری شود تا روس ها نتوانند وارد شوند و مین هایی هم کاشتند البته خیلی زود دریافت این کار تنها آنها را جری تر می کند که مقاومتی هم در داخل درنمی گیرد.
صبح 25 شهریور 1320 رضا شاه از تهران به سمت اصفهان حرکت کرد تا بعد از توقف در اصفهان و خلاص شدن از دست روس ها به کرمان و بندرعباس برود تا از آنجا با کشتی او را به هند منتقل کنند و در این پروسه سه بار تحقیر شد:
بار اول هنگامی که او را در اصفهان نگاه داشتند و از او خواستند املاک خود را مصالحه کند. همان املاکی که منشاء بخشی از نارضایتی ها شده بود. قوام الملک شیرازی و دکتر محمد سجادی به اصفهان رفتند و املاک به نام محمدرضا شد. [شاه جوان البته اندک زمانی بعد املاک را به اموال عمومی بازگرداند چون می دانست هم روز واقعه به کار نمی آید و هم او را ادامه دهنده راه پدر در تملک املاک نشان می دهد. 12 سال بعد هم که از کشور گریخت مال چندانی با خود نتوانست ببرد و معلوم است که در 12 سال اول که هنوز دیکتاتور نشده و مالی نیندوخت و ثروت اندوزی مربوط به بعد از کودتای 28 مرداد 1332 است. در سال های 27 و 28 هم بانک عمران ماموریت یافت تا بخش باقی مانده از املاک را که برنگردانده بود نیز به زارعین بازگرداند].
تحقیر دوم هنگامی بود که چمدان های او را تفتیش کردند تا مبادا جواهرات سلطنتی را با خود برده باشد و شایعاتی درباره محتوای آنها درگرفت. آن چنان که چهره اش گواهی می داد هیچ گاه چنین احساس تحقیر نکرده بود حتی در ایام تنگ دستی و قزاقی.
تحقیر سوم هم هنگامی بود که دریافت قرار نیست به هند بروند. هم هند مستعمره بریتانیا بود و هم آفریقای جنوبی و به جای هند او را به جزیره موریس بردند و نهایت کاری که پادشاه ایران بعدتر توانست انجام دهد انتقال پدر به ژوهانسبورگ بود و نه تنها نتوانست او را به کشور بازگرداند که انتقال پیکر بی جان او هم سال ها بعد انجام پذیرفت. هر چند که همواره این شایعه شنیده می شد که انتقال جسد صوری بوده و بعدها احتمالا آورده شد. جسد رضا شاه آن قدر معما شد که در سال 1357 هم باز شایعه درگرفت که به خارج منتقل شده و چند سال قبل هم دوباره به خاطر ماجرای مومیایی بحث جسد تازه شد.
می توان 25 شهریور را روز جستن رضاشاه از دست روس ها دانست ولو همان روز فروغی به شاه تبریک گفته باشد و در عین این که یادآور آغاز دوران محمد رضا بود از پایان متفاوت و استعفای اجباری و تبعید پدر او نیز حکایت می کرد.
آغازین روز شاهی او را اما باید 26 شهریور دانست. انتقال سلطنت، سیمای ایران را از یک کشور اشغال شده و فاقد حکومت به دولتی تغییر داد که با تدبیر فروغی از بی طرفی هم خارج شد و پل پیروزی لقب گرفت و همانی شد که روزولت در تلگراف خود به رضاشاه خواسته بود. همکاری برای مقابله با هیتلر. وقتی انگلستان و اتحاد شوروی با تمام اختلافات متحد شده بودند ایران چرا سیاست خود را تغییر ندهد؟
این اشاره هم خالی از لطف نیست که نام گذاری میدانی در تهران به نام 25 شهریور نشان می داد جنبل شیرین ماجرا برای محمد رضا شاه مهم تر بوده تا خروج تحقیر آمیز پدر از کشور. با پیروزی انقلاب 57 نام این میدان به «رضاییها» تغییر کرد تا یادآور 4 عضو یک خانواده از سازمان مجاهدین خلق باشد که در رژیم شاه کشته شده بودند. این نام اما تنها 30 ماه دوام آورد چرا که وقتی این سازمان رو در روی جمهوری اسلامی قرار گرفت و منافقین خوانده شد و در پی آن حادثه 7 تیر 60 رقم خورد نام میدان هم به 7 تیر تغییر یافت (هم چنان که نام بیمارستان قلب مهدی رضایی دو ماه بعد به شهید رجایی. همان بیمارستانی که امام در سربرگ آن حکم ریاست جمهوری ابوالحسن بنیصدر را امضا کرد.)
حالا هر چند دیگر میدانی به نام 25 شهریور نیست اما از این روز نمی توان یاد نکرد زیرا 80 سال قبل را فرایاد میآورد که شاه ایران آشفته و سراسیمه چارهای جز ترک کشور ندید. هر چند که دیگر همچون گذشته محمد علی فروغی در مظان اتهام نمینشیند چرا که ابتکار او ولو با صورت انتقال سلطنت از پدر به پسر استقلال ایران را تضمین کرد و از زیر چکمه روس ها که تا قزوین آمده بودند بیرون آورد.
لینک کوتاه: asriran.com/003Myj