بیم و امیدهای وقایع تاریخ انقلاب، از زبان مبارزان سمنانی
سمنان - ایرنا - سه رفیق و مبارز سمنانی با بیان خاطرات خود از تلاشها برای رسیدن به رویای استقلال و عزتمندی و غلبه آزادگی بر وابستگی تا پیروزی انقلاب اسلامی پرداختند که بازگویی آن میتواند وضعیت واقعی کشور قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و چرایی انقلاب را بر همگان نمایان کند.
به گزارش ایرنا، درباره مباحث تحلیلی و چرایی وقوع انقلاب در قالب کتاب، فیلم، مستند صدا و سیما و دیگر رسانهها بارها به موضوع پرداخته شده است اما آنچه که به خصوص در فضای سمنان کمتر به آن پرداخته شده روایتگری از انقلاب، خاطرات و اتفاقات روزهای انقلاب است. از این رو میزگرد ایرنا با سوالات جذاب برای ذهن جوانان امروز که انقلاب را ندیدهاند به دنبال روایتگری انقلاب برگزار شد.
جوانان دهه پنجاه ترسها و خطرها را به جان خریدند تا ایران و ایرانی سرافراز باشد و کشور از خفت و خواری زیر سایه پرچم بیگانه بودن رهایی یابد و از حس ذلت به حس خوب عزتمندی برسد و در این مبارزه که جرقههای آن از اواخر سال 1338 شکل گرفت کمکم این جرقهها با بوی خون گرفتن خیابانهای شهر از شهادت جوانان بیگناه شعلهور شد و سرانجام بیست و دوم بهمن 1357 تلاشها و مبارزات به ثمر نشست و در واقع این روزها نقطه عطف در تاریخ معاصر ایران است، چرا که جوانان وطن پرست شیردل دهه پنجاه بر ترس خود چیره شدند و با آگاهی به قیمت کشته شدن در راه شکوفایی ایران مبارزه کردند و در راه مبارزه ناملایماتی را دیدند که کمتر به آن پرداخته شده و به گفته افرادی که در انقلاب فعالیت داشتند هنوز اثر فاخر هنری تولید نشده است که سختیها در مسیر پیروزی انقلاب اسلامی را به تصویر بکشد. تصویری از جوانان غیرتمند دهه پنجاه که مبارزه کردند دین، حجاب و فسادگریزی تنها انگیزههای مبارزه نبودند بلکه مبارزه کردند تا ایرانی در سرزمین مادری خود دادگاهی برای دفاع از حقش داشته باشد و یک اجنبی اجازه نداشته باشد نمک بخورد و نمکدان بشکند، اجازه نداشته باشد هر گونه تعرض، فساد و بیبند و باری در کشور میزبان انجام دهد و میزبان حق اعتراض و برخورد نداشته باشد.
جوانان دیروز که اکنون گرد پیری بر چهرههایش نشسته و حتی برخی فروغ عمرشان پایان یافته است، با دستهای خالی و کمترین امکانات مبارزه کردند تا ایران سرافراز باشد و یک استوار اجنبی اجازه بیاحترامی به افسر درجهدار ایرانی را نداشته باشد. مبارزه کردند تا کشور را از سایه شوم وابستگی و خواری و ذلت برهانند و ایرانی برای خود قدرت داشته باشد و تحت سلطه نباشد. آنان که برای پیروزی انقلاب اسلامی مبارزه کردند از وطنفروشی و هم پیاله شدن با دشمن، توهین و تحقیرها برنتابیدند و جوانمردانه از پزشک گرفته تا پرستار، مهندس، تحصیلکرده تا کم سواد، اقشار مختلف با گروههای سنی مختلف پای وطن ایستادند، شلاق خوردند، رنجها را تحمل کردند تا ایرانی بودن با معنای آزادی یکی شود. سه دوست از شهر سمنان که سرد و گرم روزهای قبل از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی را دیدند دهه فجر میهمان خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) استان سمنان بودند. علیاصغرجمعهای، عبدالله دخانیان و عبدالمجید نصیری سه دوست سمنانی هستند که تلخترین و دردناکترین خاطرات دوران حکمت مزدوران بیمروت را با کلامی شیوا و دلنشین برای ما گفتند.
از راست به چپ: نصیری، جمعهای، دخانیاندر زمان پیروزی انقلاب اسلامی چند ساله بودید؟ جمعهای: سال 1357 حدودا 30 ساله بودم و در سمنان و بیشتر در تهران فعالیت انقلابی داشتم.
نصیری: 22 ساله بودم.
دخانیان: حدود 18 ساله بودم. از چه سنی شروع به فعالیت انقلابی کردید؟ جمعهای: سال 1339 تقریبا 12 ساله بودم فعالیت انقلابیام را آغاز کردم. نصیری: 12 یا 13 ساله بودم که مبارزات را از مسجدالنبی جهادیه سمنان آغاز کردم. دخانیان: نوجوان 14 یا 15 ساله بودم. جرقه فعالیت انقلابی شما از کجا آغاز شد؟ نصیری: از همان سن 12 یا 13 سالگی با راهنماییهای روحانی مسجد النبی جهادیه مرحوم حاج آقا ادب (میهمانان میزگرد تا نام حاجآقا ادب برده شد رشتهکلام نصیری را قطع کردند با دلتنگی و ناراحتی که به وضوح مشخص بود، سکوتی کردند و از او به عنوان بزرگمرد و پیر انقلاب در سمنان یاد کردند) فعالیت انقلابیام آغاز شد. حاج آقا ادب به جوانان بها میداد و همین عامل آشناییام با مبانی دینی، اعتقادی و اسلامی شد و در واقع رهنمودهای ایشان نقطه عطف آغاز فعالیت انقلابیام بود. جمعهای: سال 1330 بود که پدرم با همت چند نفر دیگر هیات حضرت ابوالفضل (ع) سمنانیهای مقیم تهران را تشکیل دادند و از همان سالها طی برگزاری جلسات مذهبی که شبهای جمعه به صورت سیار در خانه یکی از اعضای هیات برگزار میشد و تقریبا تا سال 1348 این جلسات ادامه یافت و بعد از آن با رهنمودهای آیتالله ایروانی مرشد، استاد، روحانی و امام جماعت مسجد محل زندگی فعالیتهای انقلابیام بیشتر شد و به واسطه واعظانی که به مسجد میآمدند و گرایش به آیتالله بروجردی داشتند فعالیت انقلابیام به مرور بیشتر شد. دخانیان: سال 54 نوجوان بودم با راهنماییهای برادرم مرحوم حاج احمد وارد کار و فعالیت انقلابی شدم و در ادامه با راهنماییهای حاج آقا ادب امام جماعت مسجد جهادیه وارد صحنه شدم (وقتی نام حاجآقا ادب برده شد دوباره میهمانان به وجد آمدند و گویی خاطرات انقلاب در مقابل چشمانشان ورق خورد، گویی جرقه انقلاب برای جوانان سمنانی با نام حاجآقا ادب معنا مییافت و در حالی که از نبود مرشد مسجد غمگین بودند دستهجمعی گفتند: روحش شاد)
در بدو شکل گیری انقلاب، مبارزات چگونه بود؟ جمعهای: برای صحبت از انقلاب باید سه سرفصل باز شود و ریشه انقلاب مربوط به دوران حیات آیتالله بروجردی مرجع مطلق وقت بود که در آن زمان توفیق ملاقات با حضرت امام خمینی (ره) در بیت مرحوم آیتالله بروجردی در قم را داشتم (در حالی که دستانش زیر میز تسبیح میزد و گوشهای خیره شده بود که گویی قطار خاطرات انقلاب سوت کشان از مقابل دید و ذهنش رد میشد) جرقه شکلگیری انقلاب و روحیه اعتراضات انقلابی از سالهای 1338 و 1339 آغاز شد و انقلاب در سال 1340 با رحلت آیتالله بروجردی وارد مرحله دیگر شد، تا زمان حیات آیتالله بروجردی تمام مراجع اجماع به وجود آیت الله بروجردی داشتند و رسالهای وجود نداشت و مرجع تقلید وجود نداشت، حضرت امام خمینی (ره) به حرکتهای سلطنتی اعتراض داشتند و نگاهها متفاوت بود و بعد از رحلت آیتالله بروجردی تعدد مراجع تقلید شکل گرفت. جمعی از دوستان که من نوجوان بودم و مسنترین حاج حسین آقا مطیعی بود که شاعر هست از محله خود تقریبا یک اتوبوس جمع شدیم و به دیدن مراجع از جمله آیتالله خمینی (ره) رفتیم و تمام مراجع رساله خود را هدیه میدادند و تنها جایی که رساله را هدیه ندادند معمار کبیر انقلاب اسلامی آیت الله خمینی (ره) بود و هر کس رساله امام میخواست باید میخرید و عمده جرقه فعالیت انقلابی برای افراد مذهبی در جلسات مذهبی شکل گرفت. گروههای مختلف فعالیت میکردند اما ریشه انقلاب مسائل اعتقادی، مذهبی و مهمتر مسائل اجتماعی از نظر رسیدگی به مردم، رفاه ملت، استقلال مردمی، عدم وابستگی و تعرض بود و اعلامیههای حضرت امام خمینی (ره) در ابتدا جنبه نصیحت از لحاظ توجه به استقلال کشور، مسائل اعتقادی و تاکید بر عدم وابستگی به ویژه آمریکا به سلطنت کشور داشت. (سکوت تاملبرانگیزی کرد و ادامه داد) از دهه 40 روز به روز فساد در منظر عمومی و وابستگی، بیشتر و تاسفبر انگیز میشد، در زمان آیتالله بروجردی حتی یک سینما در قم وجود نداشت چه برسد به یک مشروبفروشی، بیبند و باری کمتر دیده میشد حضرت امام خمینی (ره) نسبت به استقلال، مسائل اعتقادی و وابستگی به خارج حساس بودند. (در حالی که افت و خیز صدایش نشان میداد انقلاب، اقتدار و استقلال را به کشور بازگرداند و در پیچ و خم انقلاب خسته نشده و ثابت قدم است ادامه داد) سال 1348 با اجازه آیتالله لواسانی که نماینده تامالاختیار حضرت امام خمینی (ره) بودند به استخدام نیروی هوایی در آمدم با چشمان خود حقارت را احساس می کردم، در آن زمان احساس حقارت به معنای واقعی کلمه احساس میشد. یک گروهبان یا استوار آمریکایی با پوتین پا روی میز یک سرهنگ تمام ایرانی میگذاشت و سیگار برگ هم گوشه لبش. مسئله کاپیتولاسیون مطرح شد و انتقاد امام خمینی (ره) به این دلیل بود که هر بلایی که اجنبیان بر سر ایرانیان میآورند و هر اقدامی میکردند اجازه محاکمه شدنشان در ایران نبود و در واقع نظام بردگی مدرن در کشور جاری بود. تمام موضعگیری امام خمینی (ره) حفظ شان ایرانی، استقلال کشور و عدم وابستگی بود. نصیری: برگزاری جلسههای مذهبی با حضور چهرههای تراز اول کشوری به خصوص در منطقه جهادیه سمنان از پایگاههای مهم شکلگیری فعالیتهای انقلابی در این شهر بود و اصلا به خاطر نقش مردم این محله در فعالیتهای انقلابی بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به محله جهادیه تغییر نام پیدا کرد. (درنگی کرد و گفت) خاطرم هست اولین بار نام حضرت امام (ره) از زبان حاج آقا ادب امام جماعت مسجد جهادیه به گوش مردم سمنان رسید و به همین علت هم حاجآقا دستگیر و در گرگان زندانی شد. (طوری به گوشهای خیره میشد گویی هماکنون در آن فضا قرار دارد) مسجد جهادیه به واسطه برگزاری جلسات سنگین نقش مهمی در روشنگری مردم سمنان داشت و دخانیان نیز در آن روزها که دوران نوجوانی را سپری میکرد یکی از نیروهای فعال در برگزاری مراسمات بود و به این ترتیب با برگزاری چنین جلساتی فعالیت فرهنگی در سمنان شکل گرفت و آرام آرام تقویت شد.
دخانیان: حرکتهای انقلابی تقریبا از سال 1342 از شهرهایی مانند تهران، قم، شیراز، تبریز و سمنان آغاز شد که نقطه اوج حرکتهای انقلابی زمانی بود که از سوی رشیدی مطلق با شهرت همایون در روزنامه اطلاعات به امام خمینی (ره) توهین شد و مردم این اهانت را برنتابیدند و به خیابانها ریختند و تعدادی شهید شدند و بعد از آن مردم سمنان نیز برای شهدای تبریز در مسجد جامع مراسم چهلم گرفتند و راهپیمایی بزرگ به معنای امروزی شکل نگرفت (کمی مکث کرد گویی لایههای ذهنش را خانهتکانی میکند اما چیز زیادی یادش نمیآید) آن زمان کم سن و سال بودم ولی چیزی که به وضوح از اولین تحرکات انقلابی در سمنان هنوز مقابل چشمانم خودنمایی میکند این است که روحانی سخنران در مراسم چهلم شهدای تبریز در مسجد جامع سمنان بعد از سخنرانی در کسری از ثانیه در همان صف جلو لباس مبدل شلوار لی به تن کرد تا شناسایی نشود و سپس مسجدیها فراریش دادند تا دست پلیس به او نرسد، چون اگر فرار نمیکرد دستگیر میشد.
اولین مبارزه آشکار در سمنان چگونه آغاز شد؟ نصیری: راهپیمایی بدون شعار اولین حرکت رسمی مردم سمنان سال 1357 بود مکثی کرد و دستی بر موهای سپید تنکش کشید و ادامه داد تاریخ دقیقش خاطرم نیست اما یک مجلس سخنرانی قوی با حضور تعداد زیادی از سمنانیها در مسجد امام (ره) شکل گرفت و پس از آن اولین راهپیمایی با سیلی از جمعیت بدون سردادن شعار از مسجد امام (ره) آغاز و مقرر شد تا میدان شهید بهشتی امروزی ادامه یابد (صدایش هیجانی وصف نشدنی به خود گرفت و با لحنی خندان به یاد خاطرهای از آن روزها افتاد) من به همراه مرحوم طاهری که فرمانده سپاه و جانباز هستند در اولین راهپیمایی مردم سمنان شرکت کردم و همینطور که اطراف را نگاه میکردیم که پلیس با ابزار کامل برخورد با مردم به صورت سواره و پیاده در کنار خیابان در نزدیکی چهار راه مازندران مستقر بود. ناخودآگاه متوجه شدیم که در صف اول راهپیمایی در حرکت هستیم و به آقای طاهری گفتم پلیس احتمالا فکر میکند ما هدایتگر راهپیمایی هستیم به همین دلیل قرار گذاشتیم آرام آرام از صف جلو راهپیمایی به عقب برگردیم و در همان موقع که از مسیر منحرف شدیم جمعیت هم پشت سر ما مسیر را تعییر دادند و احساس کردیم اینطور وضعیت بدتر میشود این بود که به مسیر اصلی برگرشتیم و جمعیت هم پشت سرمان در حرکت بود تا به میدان شهید بهشتی فعلی رسیدیم و جمعیت در حال متفرق شدن بود، من و آقای طاهری در بین جمعیت با تغییر مسیر به دنبال برگشت به خانه در مسیر خیابان امام (ره) بودیم که ناگهان دیدیم یکی از نیروهای پلیس آگاهی که میشناختیم از سمت دیگر خیابان با لباس شخصی به ما نزدیک شد (پلیس را میشناختیم در سمنان زندگی میکند و بنا ندارم از او نامی ببرم) گفت بهبه آقایان راهپیمایی هم شرکت میکنند، (چنان هنگامیکه خاطراتش را در ذهن ورق میزد پیچ و خم چهرهاش بالا و پایین میشد که هیجان و اضطراب آن روزها و فضای آن روزها را در جلسه تداعی میکرد) شروع به گشتن جیب ما کرد من به دلیل اینکه در مسجد فعالیت داشتم شماره تلفن روحانیونی که در مسجد یا هیات جهادیه سخنرانی میکردند را روی یک کاغذ نوشته در جیب داشتم که خیلی نگران بودم پلیس حین گشتن جیبم شماره تلفن را ببیند، آخر در آن زمان داشتن شماره روحانیون به ویژه روحانیون قم جرم بود و به دلیل به همراه داشتن شماره بازخواست میشد که خوشبختانه هنگام گشتن جیبم متوجه شماره نشدند و ما را رها کردند و من به جلسهای رفتم و شب هنگام به خانه برگشتم که ابوی مرحومم گفت چه خبر شده چرا پلیس سراغ شما رو گرفته و آمده جلو در و گفته است فردا صبح در شهربانی حاضر شوید. من نگران شدم و همان موقع شب به سمت خانه دوستم آقای طاهری رفتم و از او پرسیدم پلیس دنبال او آمده یا خیر؟ اقای طاهری گفت دنبال من هم آمدند من رفتم اداره پلیس یه مقدار سوال و جواب و نصیحت کردند و برگشتم،(گلویی تازه کرد که انگار همین لحظه هست که خیالش با صحبت با دوستش آقای طاهری راحت شده است)من در کتابهای مخفی در زمینه مجازات ساواک خوانده بودم اگر پلیس قرار باشد زندانی کند برخورد شدید خواهد کرد و دشنام میدهد و اگر برخورد اول گرم باشد در واقع احضار شدن جنبه تعهد و ارشاد دارد، خلاصه صبح شد و من به شهربانی و به اتاق یک سرگرد رفتم که در آن زمان سرگرد درجه بالایی محسوب میشد شروع به نصیحت کرد که به فکر آینده باش دانشجو هستی و خلاصه بعد از سه ربع نصیحت مرخص کرد و من به خانه برگشتم. دخانیان: اولین راهپیمایی که شرکت کردم مربوط به زمان مرحوم شدن آقای کافی بود که آن زمان مشغول جوشکاری بالای اسکلت ساختمانی بودم که شایعه کرده بودند آقای کافی کشته شده (مهمانان هم صدا میگفتند تصادف بوده و خدا رحمتش کند) مراسم در مهدیه بزرگ تهران بود و من هم از کار دست کشیدم تا به مراسم بروم صاحب کارم گفت کجا میروی از همین جا فاتحه بفرست غافل از اینکه من با آقای کافی در مسائل سیاسی زاویه داشتم. جمعهای: اوج انقلاب سال 1356 به واسطه فضای باز سیاسی در زمان کارتر شکل گرفت که این فضا نیز دستور بیگانگان و نشان از حکومت و تسلط آنان بر فضای ایران بود به همراه چاپ مقاله توهین آمیز روزنامه اطلاعات به امام خمینی (ره) اوج فعالیتها و مبارزات انقلابی را رقم زد و در این ماجرا تعدادی از هموطنان شهید شدند که یکی از شهدا فرزند آیتالله خزعلی بود که به واسطه شلیک گلوله چیزی از صورتش نمانده بود و واقعا صحنه دردناکی بود (در حالی که دانههای تسبیح را محکمتر از پس یکدیگر میگذراند، فضایی بغضآلود و سکوت معنادار بر جمع حاکم شد) به همراه چند نفر دیگر رفتیم تا پیکر پاک شهید را تحویل بگیریم و بعد از انجام کارها پیکر را برای غسل و کفن به بهشت زهرا بردیم و در آن زمان آیتالله خزعلی نیز خودش فراری بود و در لحظهای کوتاه خود را به فرزندش رساند و گفت فرزند جوانان سلام مرا به رسول اکرم (ص) برسان لباس دامادیات مبارک و گفتند پیکر فرزندش در کجا خاکسپاری شود و چنان آن لحظه دردناک و سوزناک بود که هنوز بر روی قلبم سنگینی میکند و سرانجام پیکر به آرامگاهی در قم برده شد و همان روزها مبارزات جدی شکل گرفت.
آیا تجربه دستگیری در ساواک را داشتهاید؟ جمعهای: ارتباطم با همه گروههای انقلابی مانند بخشی از مجاهدین خلق، ملییون به جز گروههای چپ خوب بود که همه این گروهها هدف واحد و انقلابی داشتند و خط کشی نبود و همه گروهها تحت لقای فرمان امام خمینی (ره) بودند و بعد از سال 1342 تنها بازار تهران بود که به خاطر توهین به امام راحل تعطیل نشده بود و در آن زمان اعلامیه صادر شده بود که بازار پنجشنبه تعطیل باشد و من اعلامیهها را به چند نقطه بازار بردم تا پخش شود و آن زمان من در حجره آهنگرها مشغول به کار بودم و وقتی بعد از ناهار برگشتم به حجره ریختند و مرا گرفتند و چون اعلامیه به دست داشتم اصلا نمیتوانستم کاری بکنم و مرا به کلانتری 13 بردند که خدا را شکر رئیس کلانتری فردی مثبت و ارزنده بود و تا زمانی که ایشان رییس کلانتری بود با مدیریت خوبش از دماغ هیچ کس خون نیامد. این در حالی بود که یک معاون چشم رنگی داشت که فقط در مدت نبودش طی 24 ساعت با شعار دادن مردم هنگام بیرون آمدن از مسجد به خشم آمد و مرتکب قتل شد. این را گفتم تا مدیریت ارزنده رییس کلانتری مشخص شود و خلاصه شب با بازجویی ساواک به صبح رسید و صبح به زندان منتقل شدم و حدود یک ماه در زندان بودم و اولین زندانی سیاسی بودم که با قید وثیقه آزاد شدم، مبلغ وثیقه بالایی گذاشته بودند که زندانیان آزاد نشوند، اما با قید وثیقه و لطف دوستان آزاد شدم و آنقدر وثیقه به یُمن وجود دوستان انقلابی جمع شد که تصمیم بر این گرفتیم با این اسناد به آزادی دیگر انقلابیون کمک کنیم. دائم در دلم غوغا بود که بازار تعطیل شده است یا خیر و خلاصه به یاری خداوند اولین تعطیلی بازار رقم خورد. زندان از لحاظ روحی بیشتر از لحاظ جسمانی اذیت کننده بود چرا که زندانیان سیاسی با زندانیان جانی و قاتل در یک بند زندانی بودند که البته بسیاری از زندانیان نیز با فعالان سیاسی همراه میشدند. اواخر سال 1355 بود که از نیروی هوایی اخراج شدم و چندین بار به دلیل فعالیت سیاسی در مسجد به ساواک احضار شدم، اما شکنجههای وحشتناک جسمانی در کار نبود. اعلامیههای امام خمینی (ره) تقریبا با کمک دوستانم به نقاط مختلف کشور و از جمله سمنان ارسال میشد و برای اینکه نیروهای ساواکی متوجه نشوند رساله معمار کبیر انقلاب اسلامی در قالب رساله آیتالله شریعتمداری از مسجد ابوالفضل (ع) به مسجد جهادیه سمنان و دیگر مناطق کشور فرستاده میشد به این صورت که صفحه اول رساله، محتوا مربوط به آیتالله شریعتمداری بود ولی نوشته صفحات مربوط به امام خمینی (ره) بود و با همراهی شیخ حاج علی ادب امام جماعت مسجد جهادیه آقایان نصیری، آقای وحدتی و جوانی به نام امان پل ارتباطی برای آوردن رسالهها و اعلامیهها به سمنان بودند و در هر سری آماده سازی رساله نه یکی یا 2 تا بلکه در هر بار 100 تا 150 سری رساله حضرت امام خمینی (ره) کار میشد و انصافا مسجد جهادیه سمنان آغاز کننده جرقه انقلاب و پایگاه روشنگری بود که واعظهای ارزنده همچون آقایان ناطق نوری و سید جواد هشرودی در این مسجد سخنرانی کردند.
خاطرهای از درگیری با نیروهای شهربانی یا گارد دارید؟ نصیری: 2 صحنه در ذهنم هست یکی مربوط به پایان راهپیمایی در میدان شهید بهشتی فعلی سمنان است که بعد از راهپیمایی مردم در هنگام متفرق شدن شعار سر میدادند و ساواکی ها ابتدا شلیک هوایی و بعد شلیک زمینی را آغاز کردند که در نهایت متاسفانه نوجوانی با نام بهروز بهروزی شهید شد و به عبارتی اولین شهید انقلاب سمنان شهید بهروزی بود که شهادتش در شکلگیری انقلاب در سمنان موثر بود. صحنه دیگر که به یادم میآید مربوط به تظاهراتی است که از میدان ارگ به طرف شهربانی بود که علما مانند آیتالله شاهچراغی و مرحوم آیتالله عالمی نیز در تظاهرات سمنان حضور داشتند و تعدادی از جوانان و نوجوانان مهدیشهری نیز برای حضور در راهپیمایی آمده بودند. ساواکی ها نیز سواره و پیاده در مسیر بودند و با ابرازهای مجهز تیراندازی در پشتبام شهربانی ایستاده بودند و چون شعار هم قویتر شده بود ساواکیها به تظاهرات کنندگان شلیک کردند و 2 نوجوان مهدیشهری در این درگیریها به شهادت رسیدند. دخانیان: با وجود اینکه نیروهای شهربانی با مردم در راهپیمایی درگیری داشتند، اما اینها همه نیروها نبودند و قلب شهربانی با مردم بود و دلخونی از طاغوت داشتند مثلا آقای دارایی که با برادر مرحومم در ارتباط بود، میآمد مسجد سمنانیهای مقیم تهران و در حالی که از کنار برادرم رد میشد برنامه شهربانی را آهسته در گوشش اطلاع میداد که به طور مثال امشب نیروهای شهربانی از کدام کوچه و خیابان رد میشوند تا نیروهای انقلابی مراقب باشند تا با شهربانی مواجه نشوند کمی سکوت کرد و ادامه داد این گفتهها در تاریخ ثبت میشود و باید رعایت انصاف را کرده و بگوییم در شهربانی نیروهای پست و پلید بودند، اما انسانهای خوب و درستکار هم وجود داشت.
بیشترین مسیرهای راهپیمایی در سمنان کدام مسیر بود؟ دخانیان: راهپیمایی در سمنان در اوایل مبارزات انقلاب از مسجد امام (ره) یا مسجد جامع آغاز میشد و بعد مردم شاخه شاخه به یک قسمت شهر میرفتند، اما جهادیه محله دنجی بود و بیشتر مردم به این محله میآمدند و چون جهادیه یک محله بستهای بود نیروهای شهربانی از ورود به این محله خوف و وحشت داشتند. (کمی درنگ کرد و ادامه داد که) یاد خاطرهای شیرین افتادم (لبخندی زد) یادم هست یک شب در مسجد جامع سمنان سخنران بود و بعد از سخنرانی راهپیمایی آغاز شد و تا نزدیکی چهار راه مازندران اتفاقی نیفتاد و از چهار راه به بعد نیروهای شهربانی حملهور شدند و ما برای فرار از نیروهای شهربانی میدویم و آنها هم پشت سرما و خلاصه تا میدان سیسر (شهیدبهشتی امروزی) شهربانی دنبالمان کرد ولی وضعیت خوب بود و از ما فاصله داشتند، اما از میدان سیسر به بعد فاصله نیروهای شهربانی از ما کمتر شد و من فکر میکردم هر لحظه ممکن است دستگیر شوم تنها راه به ذهنم رسید این بود که اگر نام کوچه را اشتباه نگویم به کوچه شکوفه که در انتهای آن دبیرستان داریوش بود بروم و از دیوار دبیرستان بالا بپرم و به یک کوچه دیگر بروم که نزدیک انتهای کوچه بودم دیدم در یکی از خانهها باز بود و مرحوم حاج فیضالله پهلوانی در حال بدرقه مهمانانش بود که از من پرسید چی شده و گفت بیا خانه ما بمان تا آب از آسیاب بیفتد و من هم به خانه آنها رفتم که دیدم سفره شام پهن است و من هم نشستم شام خوردم (در این لحظه خندهای فضای جلسه را فرا گرفت) آخر شب که اوضاع آرام شد به خانه رفتم و همه غافلگیر شدند فکر میکردند دستگیر شدم.
دخانیانخبرهای انقلاب چگونه به دست شما میرسید؟ دخانیان: رادیو و تلویزیون آن زمان در دست طاغوت بود و اخبار و اطلاعات بیشتر شفاهی و سینه به سینه یا به صورت اعلامیه اطلاعرسانی میشد مثلا حتی در روزهای آخر انقلاب وقتی امام خمینی (ره) در پاریس یا نجف سخنرانی میکردند اطلاعیهها به وسیله دستگاههای پُلی کپی یا یک استنسیل تکثیر میشد (در حالی که از مبارزات شجاعانه آن روزها احساس شعف داشت با هیجان توضیح میداد) یک کاغذ در کف کار و روی آن استنسیل قرار میگرفت و با دست جوهر را به وسیله کاردک روی استنسیل میکشیدیم تا اعلامیه چاپ کنیم که این کار بسیار وقتگیر بود و در هر ساعت بسته به سرعت فرد حداکثر حدود 20 اعلامیه چاپ میشد.
موعدی بود که به بندرعباس رفته بودم و در راه برگشت ملاقاتی با اعضای مسجد سمنانیهای مقیم تهران داشتم که حاج آقا جمعهای در حدود 2 یا سه کیلوگرم اعلامیه به من داد و گفت به سمنان ببر، من یکسری وسایل داشتم و اعلامیهها را در وسط وسایلم پنهان کردم و به سمنان آمدم (از افت و خیز صدایش مشخص بود که با بیان خاطرات گویی در آن فضا قرار گرفته و از تشویش و اضطراب قلبش به تپش افتاده است) مقصد در سمنان گاراژی در میدان امام (ره) بود همین که از ماشین پیاده شدم دیدم یکی از نیروهای شهربانی به سمتم آمد من هم که جوان بودم ترسیدم گفتم الان است که من را دستگیر کند، آمد نزدیکم و پرسید تهران بودی؟ در تهران چه خبر بود؟ گفتم تهران تند و تند نیروهای شهربانی را میکشند (صدای خندههای مهمانان انقلابی فضای جلسه را در برگرفت) به زبان سمنانی به من گفت راست میگویی گفتم بله همین که نیروی شهربانی ببینند سریع میکشند حواست خیلی جمع باشه و وقتی من این جملات را گفتم چیزی نگفت و رفت و خلاصه به خیر گذشت. وقتی اعلامیه به سمنان میرسید هر چند تا اعلامیه به یکی از افراد فعال مسجد داده میشد و هرکدام بعد از مطالعه اعلامیه را در اختیار زیرمجموعهای که با آنها ارتباط بود قرار میداد و به این صورت اعلامیهها و خبرها به صورت شبکه مویرگی رد و بدل میشد. جمعهای: یکی از پایگاههای اطلاعرسانی بازار بود که هر یک از بازاریان از هر جناحی چیزی میگفت و بحث و گفت و گو میشد مثلا میگفت من از حرف مرجع تقلید متعجب هستم، در آن زمان حضرت آیتالله خمینی (ره) لقب امام را نداشت و آقا میگفتیم و درباره سخنرانیهایش تبادل نظر میشد. آنروزها چنان هماهنگی و همراهی بود که وقتی حضرت آقا در نجف امروز صحبت میکردند فردا صبح اطلاعیه در تهران بود و چند نفر در تهران پس از بررسی صحت اعلامیهها اجازه تکثیر میدادند و یکی از پایگاهها مسجد ابوالفضل (ع) سمنانیهای مقیم تهران بود که دستگاه پُلی کپی دستی و برقی وجود داشت و اعلامیه چاپ و به شهرستانهای کشور ارسال میشد و در هر شهرستان اعلامیه ها در تعداد بیشتر تکثیر و پخش میشد و دقیقا گویی این روش پخش مویرگی همان کارایی شبکههای اجتماعی امروزی مانند واتساپ و تلگرام را داشت که به سریعترین زمان ممکن در آن کار میکرد.(با غرور از آن روزها میگفت و به وحدت و همدلی آنروزها افتخار میکرد) یک گروه مامور میشد و اعلامیه را از تهران تا مشهد و شهرهای در مسیر مانند سمنان و سبزوار پخش میکرد، البته گاهی اعلامیه و اطلاعیهها را از طریق تلفن نیز به شهرهای مختلف کشور اطلاع داده میشد و یا از طریق نوار کاست سخنرانی امام خمینی (ره) در کشور پخش میشد که حتی سرعت پخش از پست نیز بیشتر بود. در واقع برای پخش اعلامیهها و سخنرانیهای امام راحل شبکه اطلاعرسانی مویرگی نانوشته در سراسر ایران شکل گرفته بود و هر چه به پیروزی انقلاب نزدیک میشدیم بعد از سال 1356 شمار پایگاههای انقلابی تکثیر اعلامیه و نوار کاست افزایش یافت و در تهران نیز مسجدهای زیادی مانند مسجد ابوالفضل (ع)، مسجد جلیلی، مسجد آقای جلالی خمینی و مصطفی ملک دوش در شمیران برای انتشار و تکثیر اعلامیهها و نوار کاست فعالیت داشتند و هر یک از پایگاهها در تهران با چند استان کشور در ارتباط بودند.
نصیری: معمولا از طریق رادیو بیبیسی اخبار انقلاب دنبال میشد و در رادیو و تلویزیون ایران خبری از انقلاب نبود و یا حتی اخبار ضد انقلاب بود و برنامههای سخنرانی مسجد جهادیه سمنان که سخنرانهای بزرگ تراز کشوری میآمدند به گونهای هماهنگ میشد با زمان پخش خبر در رادیو همزمان نباشد و اگر برنامه سخنرانی با پخش خبر رادیو بیبیسی همزمان بود به مردم قول میدادیم در مجلس سخنرانی مسجد شرکت کنید، ما اخبار رادیو را ضبط میکنیم تا بعداز سخنرانی پخش شود و مردم هم میماندند با دقت خبرها گوش میدادند.(لبخند رضایتی از آن روزها زد) من مجری برگزاری برنامهها بودم. در مسجد هنگام سخنرانی اخبار رادیو بیبیسی را ضبط میکردم، البته این راه هم بگویم اعلامیهها از تهران معمولا از طرف حاجآقا جمعهای از تهران به دست ما میرسید زیر لباس پنهان میکردیم و به عنوان خرید به مغازهها میرفتیم و پخش میکردیم (سکوت تاملبرانگیزی کرد) یاد میکنم از مرحوم حاج آقا احمدپناهی پدر مرحوم سید جلال احمدپناهی امام جمعه موقت سمنان که از قبل با او هماهنگ بودیم و وقتی اطلاعیه میآمد به عنوان مشتری به مغازهاش میرفتیم و برنجها را نگاه میکردیم و سپس اطلاعیه ها را در وسط کیسه برنج پنهان میکردیم تا به صورت مویرگی پخش شود. تکثیر نوار کاست مربوط به سخنرانیهای امام خمینی (ره) نیز در کتابفروشی وحدتی انجام میشد (لبخندی زد) آن زمان دانشآموز بودم و اوقات بیکاری به آقای وحدتی در کتابفروشی کمک میکردم و زمانی که آقای وحدتی نبودند به دوستم آقای طاهری که خانهاش نزدیک مغازه کتابفروشی میگفتم ضبط کاستش را بیاورد و یک ضبط کاست هم پشت کتابها بود و با این 2 ضبط نوار کاست سخنرانهای امام را تکثیر میکردیم. یک دستگاه پخش و دیگری ضبط میکرد که البته چندین بار ساواک و شهربانی مغازه کتابفروشی را به همین دلیل به هم ریختند و چند بار چیزهایی را هم پیدا کرده بودند. یکبار آقای وحدتی زمانی که مشغول تکثیر نوار کاست بودیم ناگهان وارد مغازه شد و وقتی دید مشغول هستیم گفت کار خطرناکی هست و ما دیگر به کتابفروشی نرفتیم. اکنون جوانان به اطلاعات و کتاب به راحتی دسترسی دارند من خاطرم هست یک کتاب را به مدت سه روز امانت گرفته بودم و برای اینکه بتوانم این کتاب را تا انتها بخوانم و مشکلی پیش نیاید به پستوی خانه رفته بودم که کسی متوجه نشود.
جمعهایاز رفتارهای خشن ساواک در ذهن دارید؟ جمعهای: چهار تا شلاق، کتکزدن، تیراندازی و شهید شدن چند نفر و چوب زدن خیلی وحشتناک نبود، اما واقعه 17 شهریور که من و همسرم و چند نفر دیگر از دوستان حضور داشتیم واقعا یک فاجعه بود که از هر نقطهای به سمت مردم تیراندازی میشد و مردم را در کف خیابان به خاک و خون کشیدند و تعدادی از دوستانم نیز شهید شدند و مجروحان را نیز به بیمارستان بهآور میبردند، واقعا فاجعه بود ساواک در بلندگو اعلام کرده بود شما حرکت نکنید ما کاری نمیکنیم، ما هم کنار پمپ بنزین نشستهبودیم و اصلا هیچ شعاری در کار نبود، روز قبل از 17 شهریور، نماز عید فطر را در قیطریه به امامت آیتالله مفتح خوانده بودیم و اصلا قرار به این حرکت ناجوانمردانه بود، (اندوه تمام وجودش را گرفت طوری که تسبیحزدن و لحن صدایش مشخص بود) تصور کنید نه شعاری، نه چیزی ولی افراد در راهپیمایی را به خاک و خون کشیدند، البته تمام راهپیماییها به خشونت کشیده میشد، اما 17 شهریور فاجعهای بود که میتوان نقطه عطف مبارزات انقلابی نام برد. دخانیان: سمنان حکومت نظامی نبود، ولی هشت شهر از 13 شهری که قبل از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی حکومت نظامی بود به واسطه شغلم رفته بودم و تقریبا در تمام شهرها خشونت را با چشمانم دیدم، اما در مشهد صحنهای دیدم اکنون بعد از گذشت 43 سال از پیروزی انقلاب هنوز فراموش نکردهام و این صحنه دلخراش همچنان در مقابل چشمانم خودنمایی میکند مربوط به راهپیمایی با شکوه چهار نادر خیابان آیتالله شیرازی امروزی در مشهد بود که یک گلوله از سلاح ژ3 که گلولهاش در هدف حفره ایجاد میکند به مغز یک نوجوان شلیک کردند که صحنه دلخراش بود و من فکر میکردم مردم از راهپیمایی متفرق شوند، اما همه دور شهید جمع شدند و خون ریخته شده بر زمین را با دست بر سر و صورت خود میمالیدند که البته تعدادی دیگر هم همان روز شهید شدند ولی چون این صحنه را به چشم دیدم دردناک است و این اتفاق تقریبا ساعت 11 صبح رخ داد و جمعیت نماز خواند و بعد از نماز چنان راهپیمایی باشکوهی راه افتاد که تا زمان حکومت نظامی ادامه یافت و مردم چنان در صحنه بودند که اگر میدیدند ساواک دنبال کسی است در منزل را باز میکردند و شخص را در خانه خود پناه میدادند. تجربه درمان خانگی مجروحان و ترس از نیروهای ساواکی دارید؟ جمعهای: با چند بیمارستان صحبت کرده بودیم که مجروحان را برای مداوا ببریم که البته پزشکان مرکز درمانی نیز از مبارزان بودند و یکی از بیمارستانهایی که زمان انقلاب همراه مردم بود بیمارستان به آور بود و قرار شد اگر فردی مجروح شد یا مورد اصابت گلوله قرار گرفت با بیمارستان به صورت تلفنی برای ویزیت پزشک و درمان هماهنگ شود، البته به شرطی که بستری نشود و چندینبار این کار خطرناک در سالهای 1353 و 1354 که خفقان مطلق بود انجام شد و البته در برخی خانهها تجهیزات پزشکی به صورت کامل فراهم شده بود و با پزشکان مبارز هماهنگ شده بود و برای معالجه و درآوردن گلوله با تیمی که مورد اعتماد بودند به خانه میآمدند و در سال 1356 این قبیل اتفاقات و تیر خوردن خیلی زیاد شد و تعداد بیمارستانها که با نیروهای انقلابی همراهی میکردند زیاد شد، اما دیگر بستری شدن در کار نبود و اکنون حسرت میخورم چرا نتوانستهایم انسجام دیروز را حفظ کنیم به طور مثال در فاجعه 17 شهریور پرستاران از پوشش خاصی برخوردار نبودند ولی دلشان با انقلاب بود،(پیچ و تاب چهرهاش از پس یکدیگر عبور میکردند) برای اهدای خون ابتدا باید آزمایشهای اولیه انجام شود و گاه فرصت نبود خود نیروهای درمانی برای اهدای خون نجات جان نیروهای انقلابی که مجروج شده بودند پیشقدم میشدند.
نصیریتجهیزات مبارزه چگونه فراهم میشد؟ نصیری: در منطقه جهادیه سمنان به دلیل شرایط جغرافیایی و سکونت مردم مبارز، شهربانی زیاد جرات نزدیک شدن نداشت و به همین دلیل یکی از مراکز اصلی شکلگیری جرقه انقلاب در سمنان بود که از سال 1352 کلاسهای خاص با حضور محدود افراد و به صورت غیر علنی با حضور امام جماعت مسجد برگزار میشد و نیاز به سلاح مانند کوکتل مولوتف وجود داشت به همین دلیل در ساعتی از روز که معمولا آخر شب بود دوستان جمع میشدند و وسایل و امکانات خاص مانند شیشه، فتیله، بنزین و روغنهای خاص را فراهم و سلاح درست میکردند که علاوه بر مسلح شدن منطقه جهادیه، این سلاحها به منطقههای دیگر سمنان هم داده می شد و این سلاحها در بعضی راهپیماییها و درگیریها استفاده میشد که خیلی کمک کننده بود. به عنوان افراد حاضر در صحنه انقلاب فیلمهای ساخته شده چقدر با حقیقت منطبق است؟ جمعهای: فیلمهای ساخته شده مربوط به پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی با حقیقت زمین تا آسمان متفاوت است و به تصویر کشیدن کارها و مبارزههایی که در زمان قبل از پیروزی انقلاب شکل گرفت تقریبا غیر ممکن است، البته وقایع مربوط به خانههای تیمی و منافقان برای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی است که خوب به تصویر کشیده شده ولی قبل از انقلاب خوب کار نشده و به خوبی به تصویر کشیده نشده است، هیات مکتب آل محمد (ص) سال 1347 تشکیل شد و هنوز این هیات برقرار است و خانه ما در کوچه برق بود که کنارش زمین خالی بود و این زمین را به بهانه بازی فوتبال و والیبال اشغال کرده بودیم و در همانجا سلاح درست میکردیم و یا مواد اولیه ساخت سلاح را پنهان میکردیم (با تاسفی که در چهرهاش نمایان بود ادامه داد) آیا این اقدامات و تلاشها به صورت واقعی تصویر کشیده شده است؟ و آیا پخش اعلامیه در مسجدها این طور که فیلمها نشان میدهند ساده بود؟ فیلمهای ساخته شده اصلا مانند حقیقت نیست و یکی از دلایلی که فیلمها منطبق با واقعیت نیست این است که بعضا افراد فیلمساز در بطن انقلاب نبودند. نزدیکی خیابان فرصت تهران هنوز ملکی وجود دارد که خانه ساواکی بود و دستگاه پلی کپی و استنسیل در آنجا بود و من و جوانان دیگر خطر را به جان میخریدیم و در دل خطر در کنار خانه ساواکی اعلامیه چاپ میکردیم تا امنیت داشته باشیم. این ها را چطور به تصویر بکشند؟ دخانیان: تصویر کشیدن و همزادپنداری با هر گذشتهای سخت است. (با صوتی غمگین ادامه داد) در رابطه با انقلاب کم لطفی شده است بچهای تعریف میکرد وقتی صدام در تلویزیون پخش میشد تلویزیون را خاموش کرد و فردا پدرم به این دلیل اعدام شد. در ایران در چنین شرایط خفقانی اعلامیه چاپ و تکثیر میشد و باید بیشتر به انقلاب پرداخته شود. در زمان پیش از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی همراه داشتن عکس سه در چهار امام خمینی (ره) 6 ماه زندانی داشت در چنین فضایی انقلاب سر و سامان گرفت و منجر به پیروزی حق علیه باطل شد و با توجه تلاشهایی که برای پیروزی کشیده شد به خوبی به تصویر کشیده نشده است و البته زحمات هنرمندان را هم نباید نادیده گرفت، چرا که تولید کار فاخر هنری زمان بر است اما میارزد بیش از پیش در این زمینه تلاش شود به طور مثال خودم دستی در ادبیات دارم و 12 سال است که تلاش میکنم خاطرات شهید نبوی را در قالب کتابی بنویسم. تاکنون سه بار کتاب را نوشتهام اما هنوز راضی نیستم و کار هنری کار سختی است ولی حداقل انتظار میرود 10 درصد انقلاب به تصویر کشیده شود از افرادی که در انقلاب بودند. چرا انقلاب کردید؟
دخانیان: اگر از من بپرسند میگویم برای آب نه دین نه فقط به دلیل وابستگی، وابستگی در آن زمان نفسگیر بود. انقلاب کردیم تا ایران سربلند و خودکفا باشد، استقلال داشته باشد. جمعهای: حتی اگر بپرسند برای چه انقلاب کردید من حتی میگویم برای حجاب نه، دین نه، وابستگی در کشور کمرشکن و تحقیر کننده و آزار دهنده بود. خبر پیروزی انقلاب اسلامی را چگونه شنیدید؟ دخانیان: چهار راه مازندران سمنان ایستاده بودیم و مردم به صورت پراکنده ایستاده بودند و بلندگوی پاسگاه پلیس در چهار راه مازندران روشن بود که یک مرتبه اعلام کرد این صدای جمهوری اسلامی ایران است این صدای انقلاب است و شور و شعف وصف ناشدنی مردم را فراگرفت و همه از شادی به طرف قنادیها رفتند تا با خرید شیرینی و توزیع بین یکدیگر جشن بگیرند. گفت و گو: محمد جهانگیریان / الناز ملکی