تاریخ شفاهی "نهضت آزادی" از تاسیس تا انقلاب
27 اردیبهشت، سالگرد تاسیس یکی از بحثبرانگیزترین گروههای سیاسی در تاریخ ایران معاصر است. نهضت آزادی ایران طی 60 سال گذشته مخالفان و موافقان زیادی داشته و کمتر گروهی را میتوان یافت که نظرات پیرامون آن، چنین طیف گستردهای از تمجید تا تقبیح را شامل شود.
با دکتر سید محمدمهدی جعفری، یکی از معدود کسانی که حرفش هم میان موافقان و هم در بین مخالفان نهضت آزادی خریدار دارد و به نوعی موضعی بیطرف در بیان تاریخ شفاهی نهضت آزادی به حساب میآید. بخشی از تاریخ "نهضت آزادی" را از تاسیس تا انقلاب مرور کردیم؛ تاریخی که حتی بیان آن زمان و فراغتی بسیار بیشتر میطلبد.
این استاد دانشگاه، که بخش مهمی از فعالیتهای پژوهشیاش را بر "نهج البلاغه" متمرکز کرد و تالیفات و مقالات متعددی در این حوزه دارد؛ خود از سال 1340 با نهضت همراه بوده و رابطه بسیار نزدیکی با آیتالله طالقانی داشته. همچنین تا پیش از تغییر مواضع سازمان مجاهدین خلق و ترور شهید مجید شریف، با سازمان همکاری میکرده و ارتباط گستردهای با گروههای مبارز پیش از پیروزی انقلاب داشته و در اولین دوره مجلس شورای اسلامی نیز نماینده مردم دشتستان بوده.
شرح مصاحبه ایسنا با دکتر سید محمدمهدی جعفری و تاریخ شفاهی نضهت آزادی ایران را، در این مجال میخوانید.
شما در اردیبهشت 1340 دانشجوی دانشگاه شیراز بودید. آن زمان خبر تاسیس نهضت آزادی چه بازتابی میان دانشجویان خارج از تهران، از جمله در شیراز داشت؟
سال 1339و 40، سالهای مملو از التهاب سیاسی بود. در سال 39 جبهه ملی دوم تاسیس شد و فعالیت جبهه ملی در تهران و شهرستانها، به خصوص در میان دانشجویان بسیار زیاد بود. ما نیز بیآنکه عضو باشیم، چون یک جبهه سیاسی معمولا از چند حزب تشکیل شده و ما عضو حزبی نبودیم، ولی در جبهه ملی فعال بودیم.
در سال 39 دوبار انتخابات مجلس برگزار شد به وسیله دکتر منوچهر اقبال و جعفر شریف امامی، که هر دو بار مجلس بلافاصله منحل شد. تا اینکه در 1340 دکتر امینی از طرف شاه به عنوان نخستوزیر تعیین شد. به علاوه بحث اصلاحات هم مطرح میشد و لذا فعالیت سیاسی خیلی زیاد بود. ما هم که عضو انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شیراز بودیم، وقتی خبر تاسیس نهضت آزادی را شنیدیم و مطلع شدیم افرادی نظیر مهندس بازرگان، آیتالله طالقانی و دکتر سحابی عضو آن هستند، از آنجا که گرایش مذهبی داشتیم، بیشتر اعضای انجمن اسلامی دانشجویان به این جمعیت تازه تاسیس نهضت آزادی ایران گرایش پیدا کردند و در همان شیراز در نهضت ثبت نام کردند.
آیا انجمن اسلامی دانشگاه شیراز متاثر از انجمن دانشگاه تهران بود؟ آن زمان شهید چمران را میشناختید؟
البته انجمن اسلامی دانشگاه تهران بسیار پیشتر از حضور شهید چمران در آن دانشگاه تاسیس شده بود. در سالهای 1322، 23 که انجمن اسلامی مهندسین شروع به فعالیت کرد، دقیق نمیدانم، ولی ظاهرا همان موقع انجمن اسلامی دانشجویان هم در دانشگاه تهران تاسیس شد.
اما در سالهای پس از 28 مرداد تمام انجمنها تعطیل شده بودند. به خصوص انجمنهای اسلامی دانشجویان و مهندسین. سال 39 فعالیت جبهه ملی دوباره آغاز شد، و یک سال قبلش در سال 38، انجمنهای اسلامی هم فعالیتشان را شروع کرده بودند و این انجمنها فقط هم منحصر به دانشگاه تهران نبودند. در خود تهران دانشسرای عالی و دانشگاه ملی بود؛ و در شهرستانهای شیراز، اصفهان، مشهد و تبریز هم که دانشگاه داشتند، نمیدانم به چه عنوان ولی یک انگیزهای در بین دانشجویان مسلمان سراسر کشور وجود داشت که انجمن اسلامی دانشجویان تشکیل بدهند. ما کاری نداشتیم که موسس این انجمنها چه کسی بوده است، بلکه روی همان انگیزه مذهبی خودمان انجمن را تشکیل دادیم.
شما چه زمانی به تهران رفتید و آیا بلافاصله فعالیت سیاسی را در تهران ادامه دادید؟ فضای سیاسی واقعا در دوران علی امینی بازتر شده بود؟
آن زمان اکثر جلسات انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شیراز در منزل شیخ مجدالدین محلاتی، روحانی جوان و روشنفکر شیراز، برگزار میشد. در تیر 1340 یک روز که به منزل ایشان رفته بودم، به من گفتند:" خوب شد آمدی، آقای منهدس بازرگان از تهران آمدهاند و در منزل ما ساکن هستند و تمایل دارند با دانشجویان شیراز ملاقات کنند. اگر ممکن است اعضای انجمن اسلامی دانشجویان را به اینجا دعوت کنید". من خیلی خوشحال شدم چون کتابهای مهندس بازرگان را خوانده بودیم...
راه طی شده را خوانده بودید؟
خاطرم نیست، کتابهای مختلفی از ایشان در انجمن اسلامی خوانده میشد. خود من اولین کتابی که از ایشان خواندم، در سال سوم دبیرستان بود؛ کتاب مطهرات در اسلام.
به هرحال اعضای انجمن اسلامی را دعوت کردم. با اینکه تابستان بود و دانشگاه تعطیل، عده زیادی از اعضا در منزل آقای محلاتی جمع شدند. در آنجا مهندس بازرگان به ما خبر دادند که قرار است کنگرهای مرکب از انجمنهای اسلامی، در مشهد در خدمت آیتالله میلانی تشکیل شود. فلذا انجمن اسلامی دانشجویان شیراز هم باید نمایندگانی را برای شرکت در این کنگره تعیین کند. البته در آن جلسه صحبتی از نهضت آزادی نشد، ولی بسیاری از ما آن زمان عضو نهضت آزادی شده بودیم. هم از نظر نهضت آزادی به آقای بازرگان نگاه میکردیم و هم از نظر انجمن اسلامی؛ زیرا ایشان بنیانگذار انجمن اسلامی مهندسین بودند.
در اواخر مرداد ماه، سه نفر به نمایندگی از انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شیراز انتخاب شدند. دکتر طاهری از دانشکده پزشکی، مهندس روحانی از دانشکده کشاورزی و من از دانشکده ادبیات. آن زمان دانشگاه شیراز همین سه دانشکده را داشت. آقای سیف از انجمن اسلامی معلمین آموزش و پرورش شیراز، و یکی دو نفر دیگر هم ما را همراهی میکردند.
ابتدا به تهران رفتیم و به انجمن اسلامی مهندسین تا خبر بگیریم. گفتند که آیتالله میلانی به دلیل کوچک بودن محیط مشهد و حضور شدید ساواک، برگزاری کنگره در مشهد را مناسب نمیدانند و بهتر است کنگره در تهران تشکیل شود. ما چون به قصد مشهد رفته بودیم، ابتدا برای زیارت به مشهد رفتیم، خدمت آیتالله میلانی هم رسیدیم و جلسهای نیز با دکتر محمدتقی شریعتی هم داشتیم. سپس برگشتیم تهران برای شرکت در کنگره.
در تهران فضای سیاسی بسیار داغ بود. در دوران نخستوزیری دکتر امینی آزادیهایی وجود داشت فلذا مسائل سیاسی حرارت داشتند. خود کنگره هم سیاسی مذهبی بود. آن موقع مهندس بازرگان و دکتر سحابی، به دلیل شرکت در مراسم یادبود شهدای سی تیر، در زندان بودند. ولی افرادی نظیر آیتالله طالقانی، شهید مطهری، سید غلامرضا سعیدی و علامه طباطبایی حضور داشتند. نمایندگان دانشگاههای مشهد، تبریز و کرمانشاه هم حاضر بودند. انجمن تبلیغات اسلامی دکتر شهاب پور نیز در کنگره شرکت کرده بود. دقیق یادم نیست، ولی 10، 15 انجمن اسلامی در کنگره حضور داشتند.
پس از آن هم برای ادامه تحصیل در تهران ماندم. در دوره فوق لیسانس علوم تربیتی دانشسرای عالی ثبتنام کردم و فعالیت سیاسی را هم در انجمن اسلامی دانشگاه و هم در نهضت آزادی ادامه دادم.
آقای تختی در کنگره حضور نداشتند؟
خیر، آقای تختی عضو جبهه ملی بودند. کنگره فضای مذهبی داشت و فقط انجمنهای اسلامی در آن حاضر شدند.
پیش از انقلاب، به نظر شما رابطه فعالین ملی - مذهبی داخل کشور با فعالین خارج از ایران مناسب بود؟
بله؛ اتفاقا چون پس از سال انقلاب سفید و سپس 15 خرداد 42، فعالیتها در ایران محدود شده بود، بیشتر فعالیتها در خارج از کشور انجام میشد. ارتباط هم به خصوص با افراد سیاسی وجود داشت. یعنی فعالیتهای مذهبی کمتر شد، ولی فعالیت سیاسی بیشتر بود. افرادی نظیر دکتر یزدی و شهید چمران در آمریکا، و صادق قطب زاده و بعدتر بنیصدر و دکتر حبیبی در اروپا؛ وقایع ایران از جمله دادگاه سران نهضت آزادی را بسیار خوب در جهان منعکس کردند. در ایران هم البته افرادی مثل آقای احمد صدر حاج سیدجوادی، مطالب را برای این افراد ارسال میکردند تا در اروپا و آمریکا منتشر کنند.
اصطلاح ملی - مذهبی از کی متداول شد؟
عنوان ملی - مذهبی قبل از انقلاب مرسوم نبود. پس از انقلاب و در دهه 60 این دو عبارت با هم ترکیب شدند.
پیش از انقلاب به فعالین سیاسی نظیر شما چه میگفتند؟
نهضت آزادی، یا مذهبیها. در دانشگاه مشهور بودیم به مذهبیها. حتی برخی ما را مسخره میکردند که مذهبیها روشنفکر و اهل سیاست نیستند. ولی ما خودمان را دارای انگیزههای مذهبی میدانستیم و میگفتیم عضویت ما در نهضت آزادی به انگیزه مذهب و برای انجام وظیفه دینی بوده است. اما خب افراد لائیک و کمونیست با نظر تحقیر به ما مینگریستند. البته ما با آنها هم در مسائل سیاسی و مبارزه با دیکتاتوری همکاری داشتیم. خصوصا پس از شروع فعالیت روحانیت به رهبری حضرت امام، ما خیلی بهتر از گروههای دیگر فعالیت خود را ادامه دادیم.
به آیتالله طالقانی بپردازیم. دلیل اصلی مخالفت ایشان با انقلاب سفید چه بود؟
یکی از خصلتهای بارز آیتالله طالقانی این بود که باوجود اینکه یک روحانی باسواد، با سابقه و بسیار تحصیلکرده بودند، اما کار فردی نمیکردند. ایشان از موسسین نهضت آزادی بودند و تمام فعالیتهاشان را آن زمان در چارچوب نهضت آزادی انجام میدادند. لذا مخالفت ایشان، همان مخالفت نهضت آزادی بود. نهضت آزادی چندین اعلامیه داد که انقلاب سفید فی نفسه کار بسیار خوبیست. اما این کارهای خوب به انگیزه جلوگیری از وقوع انقلاب دهقانی، و با برنامهریزی آمریکاییها انجام میگیرد. برای اینکه مبادا ظلم زمینداران بر کشاورزان، باعث بروز انقلابی مثل انقلاب چین به رهبری مائو، در کشورهای اطراف شوروی مثل ایران، پاکستان و ترکیه شود.
به علاوه این برنامه برای این نبود که کشاورزان به جایی برسند. برای این بود تا زمینداران را به صاحبان کارخانه تبدیل کنند و صنایع دسته دوم مونتاژ غربی وارد کشور شود. هم رونق صنایع غربی و هم جلوگیری از انقلاب دهقانی میشد.
همچنین نهضت آزادی معتقد بود اصول انقلاب سفید بسیار ناقص هستند. مثلا برای کشاورزان هیچ تعاونی تشکیل نمیشود تا با هم متحد شوند و بتوانند زمینشان را خوب اداره کنند و حال که زمینداران بزرگ رفتهاند، بتوانند کشاورزی تولیدی مناسبی داشته باشند و از همان زمان هم کشاورزی ایران روبه قهقهرا رفت. البته یک سری تعاونیهایی تشکیل شد ولی همه آنها نمونههای ناقص غربی و اسرائیلی بودند.
تمام مخالفت نهضت آزادی و آیتالله طالقانی این بود که اولا این انقلاب نیست. انقلاب باید پایین به بالا باشد. خوب یادم هست همان زمان که قرار بود رفراندوم انقلاب سفید در 6 بهمن 41 برگزار شود، نهضت آزادی اعلامیهای داد به نام انقلاب چیست و انقلابی کیست؟ چون از دوم بهمن شروع کرده بودند به دستگیری سران نهضت و دانشجویان؛ و اعلامیه هم هنوز آماده نشده بود، دکتر سحابی مخفی شدند و در 5 بهمن پس از انتشار اعلامیه، خودشان را معرفی کردند.
مضمون آن اعلامیه که در دادگاه سران نهضت آزادی هم مطرح شد، این بود که اولا انقلاب باید اوضاع کشور را کاملا دگرگون کند و تحولی اساسی در زمینههای مختلف، به خصوص در زمینه توسعه و تولید ایجاد کند و برنامه مدنظر شاه این کار را انجام نمیدهد. دوم اینکه انقلاب باید از پایین به بالا باشد. در هر کشوری که افرادی از بالا بخواهند برنامهای را اعمال کنند، به نتیجهای نخواهند رسید. نتیجه منافع از پیش طرحریزی شده رهبران خواهد بود.
نهضت آزادی درباره حقوق زنان در انقلاب سفید هم بیانیهای داد و گفت که ما با آزادی زنان و شرکت آنها در انتخابات به هیچ وجه مخالف نیستیم و خواستار آن هستیم. ولی قصد این رژیم از آزادی زن، استفاده ابزاری از زنان است. اگر راست میگوید و واقعا میخواهد به فکر آزادی زنان است، به مردان نیز آزادی بدهد. آیا آزادی انتخابات و اجتماعات و بیان و مطبوعات در میان مردان وجود دارد؟ اگر این آزادیها را به عموم دادند، زنان هم میتوانند از آنها استفاده کنند.
مسئله حق رای زنان پیش از سال 41 نیز، چندین بار مطرح، و هربار مورد مخالفت روحانیون سنتی قرار گرفته بود. اینکه آیتالله طالقانی میگفتند من با حق رای زنان مخالف نیستم، باعث بروز اختلاف میان ایشان و روحانیت سنتگرا نمیشد؟
چرا، فراوان هم شد. آیتالله طالقانی از آغاز فعالیت سیاسیشان، با روحانیون سنتی و حتی با بسیاری از افراد حوزه، دچار اختلاف شد. به کسانی مثل آیتالله طالقانی و آیتالله کاشانی میگفتند آخوند سیاسی و با آنها مخالف بودند. ولی آیتالله طالقانی همیشه نظر خودشان را داشتند و پیش از نهضت آزادی هم در نهضت مقاومت ملی عضو بودند، همراه با آیتالله زنجانی، آیتالله امجدی و بسیاری دیگر. و روحانیون سنتی با همه اینان مخالف بودند.
در همان سال 41، کنگره جبهه ملی هم برگزار شد و آیتالله طالقانی همراه با خانم فروهر و خانمهای دیگری در این کنگره شرکت کردند. ایشان همیشه نظرشان بر آزادی زنان بود. ولی معتقد بودند رسیدن به آزادی از طریق برنامه انقلاب سفید شاه پیامدهای زیانآوری دارد. وگرنه اگر در یک محیط سالم باشد که آزادی برای همه مردم وجود دارد، بسیار خوب است.
آیا در سال 42 به این نتیجه رسیده بودید که شاه باید برود، یا اینکه سران نهضت آزادی همچنان رفرمیست بودند؟
در نهضت آزادی دو جناح وجود داشت. یک جناح رادیکال که بیشتر متشکل از جوانان چپ بود و طرفدار رفتن شاه و تشکیل جمهوری بودند؛ ولی در جناح دیگر و سران نهضت، طرفدار خط مشی اصلی نهضت آزادی بودند که بر مشروطیت و مخالفت با دیکاتوری شاه تاکید داشت. همان شعار معروف دکتر مصدق که شاه باید سلطنت کند نه حکومت و دخالتی در کار نخست وزیر نکند. مهندس بازرگان هم در دادگاه گفتند که ما آخرین گروهی هستیم که به زبان قانون با شما صحبت میکنیم. پس از این دادگاه با کسانی سروکار خواهید داشت که دیگر توجهی به قانون اساسی ندارند. ممنظورشان همین بود که ما خود را اکنون وفادار به قانون اساسی مشروطیت میدانیم، ولی با دیکتاتوری مخالفیم و میخواهیم شاه در جای خودش سلطنت کند. سیاست کلی نهضت آزادی، چه مهندس بازرگان و چه آیتالله طالقانی و چه پیروان نهضت، همین بود.
در سال 44 که در زندان بودید، خبر ترور ناموفق شاه چه بازتابی در میان زندانیان داشت؟
بسیار متاسف بودیم از اینکه ترور ناموفق بوده است! همه دلشان میخواست این ترور انجام بگیرد اما چون نمیدانستیم که از جانب چه کسانی بوده است، اظهارنظر روشنی نشد. به طور کلی آیتالله با ترور مخالف بود. ایشان حتی با ترور حسنعلی منصور هم مخالف بودند درباره ترور شاه هم اظهارنظر روشنی نکردند.
ممکن است درباره نظر آیتالله طالقانی درباره ترور منصور بیشتر توضیح بدهید؟
با ترور به طورکلی مخالف بودند، ولی ترور حسنعلی منصور را ترور نمیدانستند. بلکه به نظرشان یک کار انقلابی بود. البته این استنباط شخصی من است وگرنه ایشان هیچ گاه موضع صریحی درباره این موضوع نگرفتند.
در زندان برخورد ایشان با اعضای حزب موتلفه سرد نبود؟
کسانی که در ارتباط با ترور منصور زندانی شدند را به زندان ما، یعنی زندان شماره چهار قصر، نیاوردند. ولی بعدها که افراد دیگری از موتلفه، مثل آقای لاجوردی و آقای شفیق و آقای خلیلی به زندان افتادند، رابطهشان با آیتالله طالقانی بسیار خوب بود.
برخوردهایی که با زندانیان کمونیست، سر مسئله نجس بودن کفار به وجود میآمد آیا مورد حمایت آیتالله طالقانی بود؟
این جریانات نجس و پاکی بیشتر مربوط به زندان اوین و پس از وحدت طریق سازمان مهاجدین خلق با چریکهای فدایی خلق است. آنجا افرادی مثل اقای عسکراولادی و لاجوردی این مسائل را با کمونیستها داشتند. آن زمان من نبودم و البته داستان آن هم بارها گفته شده است.
خاطره من مربوط به زندان قصر است. در آبان سال44 من و 17 نفر دیگر را از زندان شماره چهار قصر به زندان برازجان تبعید کردند. 13 نفر از آن گروه عضو نهضت آزادی بودند. از نهضت فقط آیتالله طالقانی در تهران باقی ماند. ملاحظه لباسش را کردند یا دلیل دیگری داشت نمیدانم. به هرحال ایشان در زندان قصر ماند و 13 نفر از اعضای نهضت آزادی از جمله مهندس بازرگان، دکتر سحابی، دکتر شیبانی، آقای علی بابایی، آقای قطره نگار، آقای مفیدی و بنده به زندان برازجان فرستاده شدیم. در انجا مشخص شد من اهل برازجان هستم و این تبعید در حقیقت برای من تقریب بوده است. از این جهت پس از دو ماه و نیم مرا فرستادند زندان یزد.
در تابستان 45 تمام زندانیان برگشتند به زندان قصر. حتی کمونیستهایی مثل پرویز حکمتجو، که پیش از نهضت آزادی به برازجان تبعید شده بودند. در اینجا دیدم که زندان چهار قصر عملا تقسیم شده به کمون مارکسیستها و بیتالمال مسلمانان. آن زمان هم عدهای کمونیستها را نجس میدانستند ولی آیتالله طالقانی گفتند که اینان نجس نیستند و شما مجبور نیستید ازشان بپرسید که آیا خدا را قبول دارند یا خیر، که برایتان تکلیف ایجاد شود. آیتالله طالقانی سر سفره آنها مینشستند و مشکلی وجود نداشت.
برگردیم به سال 44. آیا واکنشها به بازداشت اعضای حزب ملل اسلامی، به عنوان اولین گروهی که قصد براندازی مسلحانه تاج و تخت را داشت، مثل واکنش به ترور شاه بود؟
آن زمان در زندان برازجان بودیم. عکسالعمل آیتالله طالقانی را نمیدانم، ولی ما با عمل مسلحانه مخالف نبودیم. آن دهه دوران کارهای چریکی بود. در آسیا، آمریکای جنوبی، آفریقا و اروپا مبارزه مسلحانه جریان داشت. از این جهت نظر ما هم بر انقلاب مسلحانه بود. ولی همان زمان در زندان به این جمعبندی رسیدیم که ما شایستگی عمل مسلحانه را از دو جهت نداریم. یکی از نظر جسمانی که باید قبلا تمرینات بدنی انجام میدادیم و دیگری از نظر فکری که باید به این نتیجه برسیم که آیا در ایران اقدامات مسلحانه باید انجام بگیرد یا خیر، و شرایط زمانی و مکانی را هم در نظر بگیریم.
در همان دوران سازمان مجاهدین هم شروع به فعالیت کرد. البته در آن زمان هنوز اسمی نداشت ولی برخی دوستان ما در نهضت آزادی، مثل شهید بدیعزادگان، شهید حنیفنژاد و شهید محسن موسس این گروه بودند. در زندان افکار جوان بیشتر دنبال فعالیت مسلحانه بودند اما اینکه چطور و کجا، مسئله دیگری بود.
فعالین سیاسی ایرانی، چقدر از وقایع جاری دنیا، مثل جنگ ویتنام و جنبش می 68 فرانسه تاثیر میگرفتند؟
بسیار زیاد. خود من به عنوان جزو کوچکی از فعالان سیاسی ایرانی، خیلی وقایع جهان را پیگیری میکردم. نه فقط ویتنام، بلکه وقایع قاره آمریکا و اقدامات فیدل کاسترو و چگوارا را، و همینطور کارهای پاتریس لومومبا در افریقا را نیز دنبال میکردیم و کاملا تحث تاثیرشان بودیم. با شروع فعالیتهای دکتر شریعتی و سخنرانیهای حسینیه ارشاد نیز حساسیت ما نسبت به این وقایع و خصوصا نسبت به الجزایر بیشتر شد.
در بهمن 49، چریکهای فدایی به پاسگاه سیاهکل حمله کردند، که از لحاظ نظامی یک شکست کامل بود. ولی پس از آن سلسله کارهای هنری از واقعه سیاهکل منتشر شد. این اقدامات احساسی روی شما مبارزین مسلمان هم تاثیرگذار بود؟
آن وقتها، غالبا ما یا عضو سازمان مجاهدین بودیم، یا با آن همکاری داشتیم. من خودم عضو سازمان مجاهدین نبودم ولی در زمینه قرآن و نهجالبلاغه با سازمان همکاری داشتم. به طور کلی همه ما از جریان سیاهکل متاثر شدیم. سازمان مجاهدین هم صراحتا اعلام کرد با این کار چریکهای فدایی اگر ما هیچ کاری نکنیم و در مسائل نظری باقی بمانیم، متهم میشویم که مسلمانان اهل عمل نیستند و فقط حرف میزنند. از این جهت آنها هم رفتند دنبال تهیه اسلحه. البته پیش از آن هم گروهی از آنها پیش چریکهای فلسطینی آموزش دیده بودند. احساسات و عواطف دنبال این بود که کارهای مسلحانه زودتر به نتیجه برسد.
آیا اقداماتی که چریکهای فلسطینی خارج از سرزمینهای اشغالی انجام میدادند، مثل هواپیما ربایی یا رخنه به کمپ المپیک مونیخ، مورد تایید مبارزین ایرانی بود؟
ما در موضعی نبودیم که بخواهیم این اقدامات را تایید یا رد کنیم. ولی به طورکلی مبارزه فقط در کشور اشغال شده انجام نمیگیرد. زمانی هم که الجزایر در اشغال فرانسه بود، کانون اصلی مبارزه علیه فرانسه، خود پاریس بود. فعالیت خارج از سرزمین اشغالی برای جلب توجه دنیاست. تا به جهان بگویند ما مورد ظلم قرار گرفتهایم و جهان به ما کمک نمیکند. راسل و سارتر در انگلیس و فرانسه چقدر برای ویتنام مبارزه کردند و کتاب نوشتند. فلسطینیهایی هم که اینکارها را انجام میدادند برای جلب نظر دنیا بود. آنها به هیچ وجه قصد نداشتند به غیرنظامیها صدمهای برسانند ولی در انقلاب تر و خشک با هم میسوزند.
نظر فعالین سیاسی مذهبی، به خصوص آیتالله طالقانی، نسبت به علی شریعتی و جلال آل احمد، که ترکیبی از اسلام و مارکسیسم را ارائه میدادند، چه بود؟ زیرا کتاب مالکیت در اسلام آیتالله طالقانی هم کمی رنگ و بوی چپ دارد.
کسانی که این افراد را به این صفات میخوانند، معلوم است که آثار آنان را مطالعه نکردهاند. آیتالله طالقانی در کتاب مالکیت در اسلام ابتدا اقتصاد سوسیالیستی، و سپس اقتصاد سرمایهداری را نقد کردهاند و سپس اقتصاد اسلامی را به عنوان راه میانه ارائه دادهاند. ایشان به سوسیالیسم، به معنای عدالت اجتماعی، اعتقاد داشتند ولی نه با زیربنای مارکسیستی. معتقد بودند عدالت اجتماعی در اسلام است، نه آن چیزی که در مارکسیسم و یا سرمایهداری مطرح میشود.
اما درباره دکتر شریعتی. حامد الگار پنج سخنرانی در لندن، در سال 56 ایراد کرده و در آنجا گفت تنها کسی که در ایران مارکسیسم را خوب شناخته، علی شریعتی است. دکتر شریعتی به هیچ وجه تحت تاثیر ایدئولوژی مارکسیسم نبود، ولی آن زمان همه ما تحت تاثیر ادبیات مارکسیستی بودیم ولی نه عملش. آنچه دکتر شریعتی گفته همان مسائل اسلامی است.
در سال 1328 که انجمن سوسیالیستهای خداپرست را تاسیس کردند، به این معنا بود نظرات عدالت اجتماعی اسلامی را داشتند، ابوذر غفاری و از اینجور مسائل. لذا دکتر شریعتی با یک بار بسیار خوبی از اسلام به اروپا رفت و در آنجا نیز با این مکتبها آشنا شد و در برگشت به ایران، چیزهایی گفت که به نظر روحانیون سنتی و درباره مارکسیستی بود و برای همین اصطلاح مارکسیستهای اسلامی را اختراع کردند.
شریعتی حاضر نبود برای رژیم صحبت کند تا آنها بتوانند بگویند مخالفین سلطنت مارکسیستهای مسلمان هستند. خود دکتر شریعتی برای من تعریف کرد که به ساواک گفته مارکسیست سلطنتی داریم، ولی مارکسیست مسلمان خیر. مقالاتی هم که در کیهان تحت عنوان اسلام و مکتبهای مغرب زمین، چاپ کرد، خودش جواب مارکسیستها بود که اسلام اصالت دارد نه مکتبهای غربی مثل مارکسیسم.
ولی جلال آل احمد مدتها عضو توده بود. بعد از آنکه از حزب توده بیرون آمد، مدتی با خلیل ملکی همکاری کرد و زمانی هم که به مکه رفت، از افکار غیراسلامی برگشته بود ولی به آن معنی مسلمان هم نشده بود. افکارش بیشتر چپ لائیک بود، نه چپ مذهبی.
شبیه شخصیت یوسف در رمان سووشون.
شاید. خانمشان خیلی خوب این چیزها را بیان کردهاند.
پس صحبتهایی هم که پرویز ثابتی چند سال پیش در کتاب خاطراتش درباره شریعتی مطرح کرد، به نظر شما حقیقت ندارد.
این کتاب را خواندم و نقدی هم بر آن نوشتم که در یکی از مجلات هم منعکس شد. آقای ثابتی کاملا مغرضانه و با دروغ این مسائل را گفته است. دکتر شریعتی اگر عامل ساواک بود که چنین سرنوشتی پیدا نمیکرد. آن حرفها سرتاپا تهمت و دروغ بود و جوابش را البته کسان دیگری هم دادند. شریعتی همیشه مخالف رژیم بود و آن نامه 30 صفحهای هم که آقای روحانی به نام دکتر شریعتی منتشر کرد، نه صفحه اول دارد و نه صفحه آخر و معلوم نیست از کجا آن را پیدا کردهاند. از دکتر شریعتی است ولی مطالب در آن و تفسیرها و تعبیرها من درآوردی است.
در مورد نویسندگان قبل از انقلاب، سه نفر دیگر هم هستند که مایل هستیم نظر شما را به عنوان یک فعال ملیمذهبی آن دوران درباره ایشان بشنویم. احمد فردید، سیدحسین نصر و داریوش شایگان.
در مورد فردید شک و شبهه داشتیم. صبحتهایی که میکرد آنقدر آشفته بود که کسی نمیتوانست بفهمد و بعدا هم داریوش آشوری گفتند که حرفهای بیخودی میزده است. تنها چیزی که از او دیدیم، کتاب غربزدگی جلال آل احمد بود که تحت تاثیر او نوشت. در کل نظر مثبتی نسبت به او نداشتیم.
سید حسین نصر تعلقات مذهبی داشت، ولی کاملا سنتی بود. ضمنا رئیس انجمن شاهنشاهی فلسفه و سپس رئیس دفتر فرح شد. شهید مطهری به من گفتند که عضو انجمن شاهنشاهی فلسفه نیستند ولی با دکتر نصر از جهت کارهای فلسفی ارتباط دارند. زمانی هم میخواستند شرکت انتشار را تعطیل کنند، شهید مطهری از دکتر نصر خواستند که به فرح بگوید کاری به شرکت انتشار نداشته باشند که البته فرح قبول نکرد. به طور کلی سید حسن نصر، موافقتی در بین روشنفکران آن دوران نداشت.
داریوش شایگان هم شخصا هیچ آشنایی با او نداشتم، فقط برخی مقالاتش را خوانده بودم. کتاب آسیا در برابر غرب او هم بیشتر در بین روشنفکران چپ طرفدار داشت، نه بین روشنفکران مذهبی.
نهضت آزادی بسیار خوب توانست دانشگاه را علیه رژیم بسیج کند. ولی اندیشههای انقلابی چگونه به توده مردم رسید؟ مسیر دانشگاه تا جامعه چطور طی شد؟
خیلی دلمان میخواست دانشگاه و توده مردم با هم ارتباط داشته باشند. ولی متاسفانه نه ما زبان توده را میدانستیم و نه توده زبان دانشگاهیان را. نهضت آزادی جامعه کارگری و کارمندی داشت ولی اکثر اعضای آن را دانشگاهیان تشکیل میدادند.
آنچه توده را به سمت انقلاب کشاند، زبان مذهب و حضور روحانیت بود. روحانیت از قدیم در میان توده مردم نفوذ داشت و هم او بود که توانست تودهها را بسیج بکند. نه نهضت آزادی یا هیچ حزب دیگری. حتی چپها هم که بین کارگران نفوذ کرده بودند هم ارتباطی با توده مردم نداشتند. کارگران به دنبال منافع صنفی خود بودند و چون میدیدند حزب توده از منافعشان دفاع میکند، از آن طرفداری میکردند، وگرنه همانها نیز زبان یکدیگر را نمیفهمیدند.
انتهای پیام