رفتن مسعود و آمدن مریم رجوی برای نشاندادن چهره غیرتروریستی بود
جواد موگویی میگوید سازمان تروریستی منافقین با پلیس فرانسه یا دیگرنهادها کاملا دوست نبود و رفتن مسعود و قرار گرفتن مریم رجوی در ریاست اینسازمان باری نشاندادن یکچهره غیرتروریستی بوده است.
جواد موگویی میگوید سازمان تروریستی منافقین با پلیس فرانسه یا دیگرنهادها کاملا دوست نبود و رفتن مسعود و قرار گرفتن مریم رجوی در ریاست اینسازمان باری نشاندادن یکچهره غیرتروریستی بوده است.
خبرگزاری مهر- فرهنگ و اندیشه - جواد شیخ الاسلامی: امروز به گواه تقویم سالروز شهادت دانشمند هستهای کشورمان شهید مسعود علیمحمدی است که در 22 دی 1388 توسط رژیم صهیونستی ترور شد. دیروز نیز سالروز شهادت دیگر دانشمند هستهای کشورمان شهید مصطفی احمدی روشن بود که در 21 دی ماه 1390 به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
به بهانه این دو مناسبت مهم کتاب رمان «متولد زمستان» نوشته محمدمهدی عبدالوهاب که درونمایهای امنیتی - اطلاعاتی دارد و به موضوع دانشمندان هستهای نیز میپردازد، در مهر نقد و بررسی شد. در این نشست که با حضور نویسنده کتاب محمدهادی عبدالوهاب، فاطمه زندهبودی نویسنده و منتقد ادبیات داستانی، جواد موگویی نویسنده و تاریخپژوه، محمدقائم خانی نویسنده و جواد شیخالاسلامی شاعر و خبرنگار مهر برگزار شد، درباره رمان متولد زمستان به تفصیل بحث و گفتگو شد.
زندهبودی بیشتر به مسائل فرمی و زبانی و روایی اثر پرداختند و موگویی از منظر مسائل تاریخی درباره این رمان صحبت کردند. قابل ذکر است که رمان متولد زمستان از آثار منتشرشده مدرسه رمان شهرستان ادب و توسط همین ناشر به چاپ رسیده است.
مشروح گزارش ایننشست در ادامه میآید؛
در ابتدای این نشست فاطمه زندهبودی درباره طرح جلد، اسم و نکات ظاهری کتاب گفت: ما در فصل یکی مانده به پایان متوجه چرایی این طرح جلد میشویم. آن هم لحظهای است که اطلاعات فلش درحال لود شدن است و حدود هشتاد یا نود درصد آن لود شده است. تصویر اسلحه هم اسلحهای است که سهیل به هادی میدهد. نام کتاب هم به نظر من نام مناسبی است. چرا که هربار شخصیت داستان متولد میشود، در زمستان است و اتفاقات در زمستان میگذرد. انگار اکثر نویسندهها هم متولد زمستان هستند!
زندهبودی ادامه داد: به نظر من این کتاب به عنوان اولین اثر آقای عبدالوهاب کار بسیار قابل قبولی است. به هرحال آقای عبدالوهاب هنوز جوان هستند و ما بخشی از تجربه را در گذر زمان به دست میآوریم. این کتاب طوری است که نمیشود از آن گذشت و گفت چون کتاب اول نویسنده است، آن را نخوانیم. به همین دلیل من دوست ندارم حرفهایی که در این نشست میگوئیم باعث دلسردی نویسنده شود و ما دیگر کاری از ایشان نخوانیم. چون حس میکنم آقای عبدالوهاب این پتانسیل این را دارند که در ده سال آینده پنج شش کتاب خوب و بهتر از این داشته باشند. ما با خواندن این کتاب میفهمیم که نویسنده نفسِ رمان نوشتن دارد.
زنده بودی در پاسخ به این سوال که انتخاب رمان ژانر برای اولین اثر نویسنده تصمیم درستی است یا نه، بیان کرد: هر نویسندهای وقتی رمان مینویسد، دوست دارد که جهان و علایق خودش را خودش را خلق کند. من اصلاً نمیتوانم به نویسنده بگویم اگر من بودم این کار را میکردم یا نمیکردم. نویسنده باید آن چیزی که دوست دارد را بنویسد. این جهان شماست که در حال خلق کردنش هستید. در خلق آن جهان هم آزاد هستید که چگونه و چرا و چه کسی را بیاورید و چه کسی را ننویسید. نبه همین خاطر من معتقدم نمیتوان از آقای عبدالوهاب خرده گرفت که چرا این موضوع و ژانر را برای اولین اثرش انتخاب کرده است. چون ممکن است این موضوع واقعاً علاقه ایشان باشد. مثلاً همین سبک سینما را دنبال کند، همین سبک ادبیات را خوانده باشد و در این عوالم زندگی کرده باشد.
نویسنده مجموعه داستان «سایههای ابریشمی» درباره ویژگیهای ژانر «متولد زمستان» گفت: من باید بگویم که ژانر این رمان را من خیلی جنایی نمیدانم، بلکه بیشتر پلیسی - معمایی میدانم. چون ما جنایت خاصی در آن نمیبینیم. بیشتر معماست. هی میخواهیم معماها را حل کنیم. نویسنده گرهی انداخته که تلاش داریم آنها را باز کنیم. خوبی رمان در ژانر معمایی این است که من به عنوان مخاطب وقتی دارم این اثر را میخوانم مثل کارآگاهی هستم که با خیال راحت روی صندلی ام نشستهام و دارم گرهها را خط به خط باز میکنم و این حس کنجکاوی، ریسک پذیری و چالشدوست ما را قلقک میدهد. این سبک نوشتن جدیداً و در سالهای اخیر خیلی مورد توجه قرار گرفته و هنوز جای کار بسیاری هم دارد. حالا چرا این رمان برای من جذابتر است؟ چون که این یک ژانر ایرانیزه شده است. نویسنده به مسائلی میپردازد که مسائل روز است و قصههایی را منشأ داستان خود کرده که شاید تنها ما آن داستانها را داریم و کسی ندارد. این برای رماننویس تکیهگاه خوبی است. هر جای دنیا دانشمندشان را ترور نمیکنند و این اتفاق تنها برای ما اتفاق میافتد. من نویسنده میتوانم از این داستانی بسازم که هیچکس دیگری امکانش را ندارد.
این منتقد ادبیات داستانی در ادامه با بیان اینکه خوب است خلاصهای از داستان رمان را مرور کنیم، ادامه داد: هادی در اتاقی چشم را باز میکند که همه چیز سفید است و ما هم خبر نداریم که چی به چی است. در این اتاق اگر شما در حالت عادی هم باشید ممکن است فراموشی بگیرید. این رمان یک مرز بین حقیقت و خیال را طی میکند. من نمیتوانم بگویم هادی در فرازهای مختلف به گذشته برمیگردد یا نه؛ چون بعضی جاها ممکن است تخیل کند. یعنی اصلاً مشخص نیست که شما وقتی میخواهی یک چیزی را به یاد بیاوری، آن اتفاق واقعاً افتاده یا شما خیال میکنید که اتفاق افتاده است. این جا حتی ممکن است ما توسط نویسنده فریب بخوریم. این امکان وجود دارد. یعنی من وقتی خیالهای هادی را میخواندم چنین حسی داشتم. نویسنده میتوانست در این رفت و برگشتها به گذشته ما را فریب بدهد، چون راوی اصلاً فرد قابل اعتمادی نیست، ضمن اینکه فراموشی هم دارد. هادی چشمهایش را باز میکند و میگوید «هیچی یادم نمیآید. من در مکانی هستم که حتی زبانشان را هم نمیدانم. اصلاً من توی فرانسه چکار میکنم؟ من ایرانی هستم». یکی از چیزهایی که میداند این است که زبانش اینطوری نیست و شروع میکند به کند و کاو کردن. با حضور دکتر و سهیل است که کم کم خودش را پیدا کند. اینجا بگویم به نظر من نویسنده بخشی که به فرانسه پرداخته را خیلی بد درنیاورده است. شاید کار خیلی خوبی هم کرده که خیلی توی کوچه و خیابان نرفته است. یک چیزی گفته که هر کسی که توی خانه نشسته هم میتواند تصویری از فرانسه داشته باشد. این هوشمندی نویسنده را نشان میدهد. یعنی منتقد هم نمیتواند بگوید فلانجا فلان گاف را دادی. چون شما اصلاً فرانسهای ندیدید.
زندهبودی در این فراز از نشست با این سوال شیخالاسلامی روبرو شد که «آیا نگاه گذرا به فرانسه خوب شده است؟ چون من احساس نکردم که توی فرانسه هستم. شاید اصلاً لازمه آن شخصیت این است که مثلاً حس نکنی توی فرانسه هستی، ولی به نظرم میشد که روی حضور آن شخصیت در فرانسه بیشتر کار کند. نظر شما چیست؟». زندهبودی پاسخ داد: میشد ولی من این را ضعف بزرگی نمیبینم. بله، خیلی اتفاقها میتوانست در رمان بیفتد؛ توصیفهای بهتر، شخصیتپردازی بهتر و غیره، ولی الآن من این را ضعف خیلی بزرگی ندیدم. چون اصلاً ما از این شخصیت توقع نداریم که بنشیند و برایمان این چیزها را توضیح بدهد. او اینقدر درونش درگیری دارد که نمیداند حتی دوروبرش چه میگذرد.
در ادامه ایننشست جواد موگویی با طرح پرسشی از نویسنده کتاب وارد نقد و بررسی «متولد زمستان» شد. او از محمدهادی عبدالوهاب پرسید: شما برای این کار پژوهش کردید؟ چون من یکی دو جا اثر پژوهش شما را در این کتاب دیدم.
عبدالوهاب پاسخ داد: آن جایی که یک مقدار به واقعیت نزدیک میشود، مربوط به قسمت مصاحبه یا عکسهای شهید زنده است که همه تقریباً از آن مطلع بودند. قسمت دیگر پژوهشم مسئله آب بود که البته خیلی به آن نپرداختم و الآن متأسف هستم. پروژه آب که در کتاب مطرح میشود یک واقعیت بیرونی دارد. این را میدانم که دانشمندی سه چهار سال پیش یک چنین پروژهای ارائه کرد و در جایزه المصطفی جایزه نفر اول را گرفته است. همین دانشمند یک سال بعد در تلاویو بوده و سخنرانی میکرده است. آن جا کلی به او پول دادهاند و آدم اسرائیلیها شده است. من این سوژه را گذاشتم کنار آن صحبتهای نتانیاهو که خطاب به مردم ما میگفت آب خوردنتان را ما تأمین میکنیم. البته شاید خیلی به هم ربط نداشته باشند، ولی چون خودم خیلی تخیلی هستم اینها را به همدیگر ربط دادم. آن دانشمند هستهای که باید ترور شود و در رسانهها هم چیزی از او منتشر نشود، مرتبط به اولین شهیدی است که ما در حوزه هستهای داریم. اگر اشتباه نکنم سال هفتاد و هشت یا هفتاد و نه دچار گازگرفتگی شده و ترور شد. همان موقع مدام به این فکر میکردم که چرا این موضوع توی رسانهها نیست؟ موقع نوشتن رمان این اتفاق را با تخیل خودم نوشتم.
موگویی با بیان اینکه سال ترور آن شهید سال 85 بود، درباره نسبت خیال و واقعیت در داستان بیان کرد: ولی من فارغ از اینها سوالی دارم. به نظر شما که نویسنده هستید، تا کجا میشود تخیل را در اتفاقات تاریخی دخیل کرد؟ یک موقع شما میتوانید یک رمان بنویسید در رابطه با یک قتلی در زمان قاجار و چون منابع کمی دارید، میتوانید آن را کاملاً تخیل کنید، اما یک موقع دست میگذارید روی مسأله هستهای یا دانشمندان هستهای یا سازمان مجاهدین خلق. شما در رمان متولد زمستان مجاهدین خلق را دخیل میکنی، سرویس امنیتی ایران را دخیل میکنی، سرویس فرانسه را دخیل میکنی، اسرائیل و موساد را دخیل میکنی. پس اینجا نباید سرویس موساد را مثلاً با سرویس میت ترکیه قاطی کرد. ویژگیهای میت را بیایی ببری توی موساد، موساد را ببری توی MI6. نمیتوانی ساختارها را بهم بزنی، چون میگویی من دارم در رابطه با آن رمان مینویسم. موضوعی که ما الان در آن درگیر هستیم و منابع و واقعیات پیش روی ماست، نباید به راحتی تغییر پیدا کنند. به نظر من شما نمیتوانید اسکلتها را بهم بزنید.
این تاریخپژوه درباره نکات تاریخی و پژوهشی متولد زمستان ادامه داد: شما یک بخشی از ویژگیهای شخصیت داستان را از روی ویژگیهای شهید رضایینژاد برداشتهاید؛ آن جایی که مربوط به در تنگا قرار دادن خانواده شهید است، چون تا یک سال پرونده شهید رضایی نژاد معلوم نبود. بعضیها حتی به خانواده شهید رضایینژاد میگفتند که قتل ایشان قتل ناموسی بوده است. اینها را همسر شهید رضایینژاد برای من تعریف کرده است و از تمام آن حرفها شاید تنها دو پاراگرافش به رسانهها آمده است. پس بخشی از داستان را از اینجا برداشتید. بخشی از اعلام نکردن شهادت این شخصیت را از روی داستان اردشیر حسینپور برداشتید که سال 85 ترور شد. یک بخش را هم از داستان بچههای تیم هستهای برداشتید که اخراج شدند و رفتند به کاروبار دیگری رسیدند و بعد از آن در هستهای به روی ما بسته شد. مثلاً استفاده از ماجرای شهید احمدی روشن در رمان کاملاً مشخص است. حالا من میخواهم بگویم برای اینکه بخواهی برای نوشتن رمان از مسائل روز استفاده کنی، باید چارچوب را حفظ کنی. به نظر من در این رمان چارچوب حفظ نشده است.
وقتی از موگویی خواسته شد منظورش از حفظ نشدن چهارچوبها را روشن کند، با طرح مثالهایی از داخل رمان متولد زمستان به بحث خودش ادامه داد. او گفت: منظورم این است که نمیتوانی بگویی فلان کار را حزب توده کرده است، چون به تو میگویند حزب توده که سال شصت و دو منحل شده! میگویی خب تخیل کردم. میگویند آقا نمیتوانی تخیل بکنی. حزب توده چهل سال پیش منحل شده. گرفتی چه میگویم؟ پس باید فقط کارهایی که سازمان مجاهدین خلق انجام داده را بگویی. اگر بیایی در کتاب جای حزب توده را با سازمان مجاهدین خلق عوض کنی میگویند این تخیل نیست، این خلاف است. حالا شما کجا از آن چارچوب بیرون زدید؟ اینکه سازمان مجاهدین میتواند یک نفر را از آنجا بیاورد اینجا و این کارها را انجام بدهد و دوباره ببرد و دوباره بیاورد. اینها از چارچوبها خارج است.
زندهبودی با تأیید نکات جواد موگویی، گفت: این نکات درست است و باید در یک کار واقعگرایانه مثل متولد زمستان رعایت شود. کار شما واقعگرایانه است و تعهد به واقعیت مهم است.
موگویی در ادامه افزود: بله. شما داری به من میگویی این هستهای است، این فلان پروژه است، و همه اینها را داری به من میگویی که به من تلقین کنی که این داستان واقعی است. خب اینها نمیتواند واقعی باشد. اگر شما چیزی در داستان بیاورید که خلاف باشد، تاریخپژوه میگوید آقا نمیتواند این واقعی باشد. ضمن اینکه منطق بعضی از فرازهای این رمان اصلاً نمیخواند. یعنی اینها به نظر من اشتباهات فاحش کتاب است. مثلاً اگر میخواهند از هادی فلش بگیرند، چرا باید او را بیهوش کنند و به یک کشور دیگر ببرند؟ خب همینجا بگیرند! همینجا بزنند توی سر سارا و پدرش را بگیرند. همین کاری که در صفحه دویست انجام میدهند، در صفحه سی انجام بدهند. اینها منطق ندارد. یک جاهایی منطق پزشکی هم ندارد. تو چطوری میتوانی یک نفر را ببری سه سال بخوابانی؟ که بعد چی بشود؟ مخاطب میتواند از شما بپرسد اینها را بردید خواب کردید و آوردید که چی؟ داستان به شما جواب نمیدهد. برای چی بردید خوابش کردید و آوردید؟ یک فلش میخواهی بگیری خب بگیر. مثلاً بزن توی سرش و فلش را بگیر. در این رمان اصل قصه بردن او به خارج روی هواست و هیچ دلیلی ندارد. به همین خاطر خود قصه میرود روی هوا. یعنی نیروی صهیونیستی دیوانه است که یک نفر را از اینجا ببرد، آنجا سه سال خوابش کند و بعد فلش را بگیرد؟ من اواسط رمان فکر کردم میخواهی این فرد را به آنجا ببری و بعد او را به عنوان نیروی نفوذی دوباره برگردانی داخل ایران. البته این هم منطق پزشکی ندارد، ولی مثلاً در طول چندسال علم پزشکی پیشرفت میکند و این امکانپذیر میشود! من فکر میکردم میخواهی این کار را بکنی که این کار را هم نکردی. یکی دیگر از نکات قابل تأمل انفجار حرم امام رضا (ع) است. شما اگر تحقیق میکردید، متوجه میشدید که انفجار حرم امام رضا (ع) اصلاً کار سازمان نیست. البته این خیلی تبلیغ شده که کار سازمان است ولی دو سه سال پیش آقای یونسی وزیر وقت اطلاعات یکی دوتا مصاحبه کرد و گفت کار وهابیت و پاکستان بوده است. حالا من خیلی نمیتوانم به این ایراد بگیرم، چون بالاخره این توی جامعه مشهور است که کار سازمان است. نویسنده هم که محقق نیست. ولی میخواهم این را بگویم که انگار پژوهش توی کار نبود. آقا عبدالوهاب خیلی دست به تخیل زده بود. اینقدر این پروندهها در واقعیت خودش فراز و نشیب دارد که اصلاً نیازی به تخیل نیست.
موگویی در پاسخ به این سوال که در صورت پژوهش آیا چنین اطلاعاتی در اختیار نویسنده قرار میگیرد یا نه، جواب داد: میتواند به آنچه میخواهد برسد. خود واقعیت هم آنقدر جزئیات دارد که شما آخر مجبور میشوی از بینشان دستچین کنی. شما اینقدر هم نیاز به تخیل نداری. شما با بچههای بهشتی ارتباط داری، با دکتر عباسی ارتباط داری، دکتر عباسی هر روز دانشکده بالایی شماست. بچههای احمدی روشن تا امروز ده پانزده تا مصاحبه کردهاند و همه این اطلاعات وجود دارد. شما برای نوشتن این رمان این همه زحمت کشیدی ولی اولاً چارچوب تاریخی را حفظ نکردی، دوماً اینکه داستان منطق روایی و حتی پزشکی ندارد.
اینپژوهشگر با طرح مثالی از فیلم منصور، اضافه کرد: چند روز پیش همین مشکل را در فیلم منصور دیدم. منصور شهید ستاری سکته میکند. قبل از اینکه سکته کند یک میخواهند هواپیمایی را آزمایشی امتحان کنند. این هواپیما زمین میخورد و خراب میشود، فردایش هم ستاری سکته میکند. بعد توی فیلم نشان میدهد که بیست روز از خراب شدن هواپیما گذشته و آن تیمی که با ستاری کار میکند برای اینکه او را خوشحال کند، به ستاری که سرم به دست و روی ویلچر او را آوردهاند میگویند که آقا آن پرندهای که قرار بود بپرد را ما درست کردیم. بیا نگاه کن که الآن هواپیما سرعت میگیرد. وقتی هواپیما سرعت میگیرد یکهو بلند میشود. نگو اینها میخواستند غافلگیرش کنند و زیادی خوشحالش کنند. خب بابا طرف سکته کرده! این چه کاری است؟! واکنش ستاری هم طوری است که اصلاً منطق ندارد. آخر مریض قلبی که تازه از CCU آمده اینطوری سورپرایز نمیکنند. میمیرد که! حالا من میخواهم بگویم وقتی یک متنی منطق نداشته باشد، شما میروی به سمتی که اشتباه است. به همین خاطر میخواهم بگویم اصل این کتاب روی هواست.
شما سرویسها را نشناختید و در مورد عملیاتهای برون مرزی تحقیق نکردید. کاش در مورد عملیاتهای برونمرزی سازمان مجاهدین تحقیق میکردید. سازمان اصلاً اینطور نیست که با پلیس فرانسه و فلان نهاد و همهجا چفت باشد. سازمان یک گروه تروریستی است. اینکه مسعود رجوی رفت و به جای او مریم رجوی آمد به خاطر بود که میخواستند چهرهای غیرتروریستی از خودشان درست کنندموگویی با تأکید بر تعهد به واقعیتها در اثر داستانی و هنری، ادامه داد: شما سرویسها را نشناختید و در مورد عملیاتهای برون مرزی تحقیق نکردید. کاش در مورد عملیاتهای برونمرزی سازمان مجاهدین تحقیق میکردید. سازمان اصلاً اینطور نیست که با پلیس فرانسه و فلان نهاد و همهجا چفت باشد. سازمان یک گروه تروریستی است. اینکه مسعود رجوی رفت و به جای او مریم رجوی آمد به خاطر بود که میخواستند چهرهای غیرتروریستی از خودشان درست کنند. اصلاً اینطوری نیست که سازمان پاتوق کند و توی هر کشور اروپایی که دلش بخواهد بچرخد. اینقدر گروههای صلحطلب تظاهرات میکنند و دولتها را تحت فشار قرار میدهند که این چیزها به این راحتی ممکن نیست. اصلاً اجازه نمیدهند یک گروه تروریستی بخواهد به این راحتی فعالیت کند.
نویسنده کتاب «غبار در خرداد» درباره اهمیت پژوهش در خلق یک اثر ادبی خطاب به نویسنده متولد زمستان بیان کرد: ببین! وقتی شما پژوهش تاریخی نکردی ولی میخواهی یک رمان امنیتی بنویسی، خب آنوقت ساختارها را بهم میریزی. بعد اینها غیرقابل باور میشود. یک جایی خندهدار میشود. معما میشود. میگویند چی شد؟ چرا این کار را کرد؟ این رفتار منطق ندارد. من یک مثال بزنم؛ یک نفر در مورد دو تا جاسوس و دو تا عامل سازمان که آمده بودند یک عملیاتی انجام بدهند فیلمنامه نوشته بود. این دو نفر را وزارت اطلاعات ما گرفته بود و بعد آنها را توی یک سلول انداخته بود. بعد یکی از آنها مثلاً بریده بود و آن یکی برای اینکه لو نرود، میزند و رفیق یا همکار خودش را میکشد. من اولین سوالم از نویسنده این است که در کدام بازداشتگاه دو تا متهم را توی یک اتاق میاندازند؟ هر کس که یک روز از جلوی یک کلانتری رد شده باشد این را میفهمد که دو تا دزد را هم کنار هم نمیگذارند چه برسد دوتا متهم امنیتی! نکته عجیبتر اینکه این آدم سر ده ساعت بُریده بود. آقا! اینها یک بازجویی پس نداده بودند. چه شد که اینشخصیت برید و خودکشی کرد؟ اگر یکبار کتک اش زدند، آویزانش کردند، تحت فشار قرارش دادند منطقی است که ببرد و به فکر خودکشی بیفتد، بدون هیچکدام از اینها چطور برید؟! با همین ایراد من هفتاد صفحه فیلمنامه رفت روی هوا، چون منطق نداشت. اینجا هم همین بود. اگر مشکل منطق این رمان حل میشد به نظرم زحمات نویسنده هدر نمیرفت. نکته آخری که خدمتتان میگویم این است که تعلیقهای این رمان فوقالعاده بود؛ بی منطق یا با منطق. اصلاً این الآن مهم نیست. تعلیقها فوقالعاده بود. من خودم خیلی رمانخوان نیستم و دلیلش هم این است که جزئیات اذیتم میکند. اینکه فلانی بلند شد، نشست، نیمخیز شد، خودکار را گذاشت سمت چپ، چپ را گذاشت سمت راست... اینها من را اذیت میکند. اطلاعات! به من اطلاعات بده. من دوست دارم سریع بروم توی خط هفتم هشتم. با اینکه من درباره منطق رمان مشکل داشتم، ولی به این دلیل که تعلیقات آن خوب بود مجبور بودم داستان را دنبال کنم.
در قسمت بعدی ایننشست زندهبودی با بیان اینکه صحبتهای موگویی قابل تأمل و توجه هستند، ادامه داد: ولی لازم میدانم یک توضیح کلی بگویم. اولین چیزی که به یک داستاننویس میگویند این است که آن بخشی از حقیقت را که لازم دارید بردارید و بقیه را خودتان بسازید. ولی ایشان درست میگویند. زمانی که بحث ژانر است و شما میخواهی ادبیات واقعگرایانه داشته باشی، باید به یکسری چیزها متعهد بمانی. در ادبیات فانتزی همه چیز را از نو میسازند. مثلاً تالکین در ارباب حلقهها که انواع نژادها را میسازد، چهارده نوع زبان میسازد، زمان، فضا، مکان و همه چیز را خلق میکند. وقتی که شما میخواهی در این ژانر بنویسی، هیچ کس نمیتواند به شما بگوید که چرا این کار را کردی. در کارهای پست مدرن هم همینطور است. مثلاً کارهایی که مثلاً ما با تاریخ و با افراد شوخی میکنیم. یعنی مثلاً میگوئیم خب اصلاً فلان واقعه در تاریخ اتفاق افتاده ولو اینکه هیچکس از آن خبر ندارد من همه چیز را میخواهم بسازم اینجا هیچکس نمیتواند به من به عنوان نویسنده بگوید که چرا، چی، کجا ولی زمانی که شما میخواهی واقعگرایانه و ژانر کار کنی باید یکسری مسائل را رعایت کنی.
موگویی در پاسخ گفت: من بازهم بگویم که تخیل هیچ اشکالی ندارد. منتها چارچوب را بهم نزنند. مثلاً شما تخیل کنی که در درباره پهلوی هستی و مثلاً ناصرالدین شاه دارد از آن گوشه رد میشود! میگویند مرد حسابی ناصرالدین شاه مرده.
زندهبودی ادامه داد: بله. در کار پستمدرن میشود از این کارها کرد. میشود پیتزا بدهی دست ناصرالدینشاه! اما در مورد زبان داستان؛ به نظر من زبان این رمان نثر خوب و سادهای دارد، ولی الآن که بیشتر دقت میکنم میبینم نویسنده میتوانست توصیفات خیلی بهتری داشته باشد. اگرچه که چون ژانر کتاب معمایی است و خود ماجرا میتواند به اندازه کافی برای شما جذاب باشد، لازم نیست مخاطب را با زبان دنبال خودتان بکشانید. یک زمانی هست من به عنوان نویسنده موضوع خیلی خاصی ندارم، پس اینجا میآیم و روی زبانم کار میکنم. ولی اینجا چون داستان قصهگو است، خیلی نیاز به این زبانآوریها نیست، اگرچه که میشد بهتر هم باشد. یک نکته دیگر که میتوانم درباره این کتاب بگویم این است که به نظر من قسمتی از موفقیت یک رمان ژانر مربوط به تجربه زیسته نویسنده است. وقتی که شما با آن موضوع و آن ژانر همراه باشید و در آن جهان تنفس کنید، همزادپنداری بیشتری پیدا میکنید و میتوانید آن جهان را راحتتر خلق کنید.
موگویی با تأیید نکات خانم زندهبودی بیان کرد: من هم همین را میخواستم بگویم. نویسنده باید قواعد آن ژانر را رعایت کند. مثلاً هادی به خاطر لو دادن قرارهای یک دانشمند هستهای باید اعدام بشود. هیچی نباشد باید پانزده سال حبس بخورد، اما میگذارند که برود! این آدم دانشمند هستهای را به یک سرویس که خودش هم میدانسته به چه سرویسی است لو داده و کمترین حکمش حبس ابد است، ولی به راحتی آزاد میشود. این شخص باید اعدام میشد. چنان که داریوش امیری را اعدام کردند. کسانی که تاریخ آشنا هستند داریوش امیری را میشناسند.
شاید اینجا بتوانم به نویسنده حق بدهم که به این راحتی درباره همهچی تخیل کند. به نظر من حق دارد، چون ما خیلی از این موضوعات را اصلاً پژوهش نکردهایم؛ مثل لانه جاسوسی، زدن هواپیمای ایران توسط آمریکا و خیلی چیزهای دیگر. وقتی ما یک چیزهایی را روایت نکردهایم، شمای نویسنده میگویید من حق دارم تخیل کنمدر ادامه ایننشست از جواد موگویی پرسیده شد «به عنوان یک تاریخپژوه تاریخ انقلاب را برای خلق آثار ادبی و هنری و سینمایی چقدر مستعد و پرظرفیت میبینید؟ آیا از این ظرفیتها استفاده شده؟ اگر نه چرا؟». موگویی پاسخ داد: ببینید، دست ما پر است. اگرچه که ما تاریخ دهه شصت را اصلاً کار نکردهایم. مثلاً به قتلهای زنجیرهای نمیشود پرداخت. نه اطلاعاتی هست نه اطلاعاتی داده میشود. مبنای یک رمان، مبنای یک مستند، مبنای یک فیلم سینمایی پژوهش آن است. وقتی که ما برخی از حوادث و اتفاقات دهه شصت و هفتاد را حتی پژوهش نکردهایم، چطور میخواهیم اثر خوب هم بسازیم؟ شاید اینجا بتوانم به نویسنده حق بدهم که به این راحتی درباره همهچی تخیل کند. به نظر من حق دارد، چون ما خیلی از این موضوعات را اصلاً پژوهش نکردهایم؛ مثل لانه جاسوسی، زدن هواپیمای ایران توسط آمریکا و خیلی چیزهای دیگر. وقتی ما یک چیزهایی را روایت نکردهایم، شمای نویسنده میگویید من حق دارم تخیل کنم. فیلمساز، مستندساز و داستان نویس قصوری ندارد. او میگوید من که نمیتوانم برای هر کار ده سال تحقیق کنم. پژوهش را بدهید من بخوانم، تا بر مبنای آن حرکت کنم. ما درباره موضوعاتمان کار نکردهایم و تاریخ انقلاب ول است. ما تاریخ دهه شصت با باختهایم و در تاریخنگاری آن شکست خوردهایم. وقتی تاریخنگاری یک دهه تو شکست بخورد، داستاننویست میخواهد روی چه چیزی حرکت کند؟ فیلمسازت میخواهد روی چی حرکت کند؟ پژوهشی وجود ندارد. نهایتش این است که خودش یک پژوهش سردستی انجام دهد که نتیجهاش همین سریالی میشود که آقای شمقدری درباره شاه ساخت. میخواهم بگویم اصل قصه این است که ما تاریخنگاری نکردیم. وقتی که نکردیم چطوری میخواهیم از آن فرآورده دربیاوریم که یکی بشود رمان، یکی بشود سینما؟ اول باید این شیر را بدوشند، بعد از آن پنیر دربیاورند، کره دربیاورند، ماست دربیاورند. خود آن شیر الآن نیست. در نتیجه ایشان مجبور است برود تخیل کند مثلاً از آب ماست دربیاورد! من به او میگویم چرا از آب ماست درآوردی؟ آب که ماست نمیدهد! میگوید خب شیر نبود.
موگویی ادامه داد: ما یک انقلاب عجیب و غریبی داریم. کشور عجیب و غریبی داریم. صبح بلند میشویم حادثه است تا غروب. ما بزرگترین جنگ قرن را داریم، جنگ هشت ساله. همین یک دانه بس است! ما در دهه شصت مثل لبنان یک جنگ داخلی داشتیم. یعنی نزاع سازمان مجاهدین خلق، چریکهای فدایی خلق، حزب توده و انواع و اقسام گروههای چپ که با نظام جدید مشکل داشتند. همچنین ما یک جنگ اطلاعاتی وحشتناک در دهه شصت و بعد در دهه هفتاد و بعد در دهه هشتاد داریم. کدام کشور است که دانشمند هستهایاش ترور میشود؟ بله، در مصر و عراق هم ترور شده ولی در ایران ابعاد بزرگتر و عجیبتری دارد. دانشمندان هر روز صبح که بلند میشوند، میشنوند نطنز را زدند، آنجا را زدند، اینجا را زدند. الآن فرض کنید اینجا کاناداست؛ ما پنج نفر نشستیم و میگوئیم برویم روی کدام کشور کار کنیم که قصههای زیادی داشته باشد؟
نویسنده کتاب «از روزنامه زن تا زندان زنان» با بیان اینکه همه ما در پاسخ به این سوال میگوئیم ایران، افزود: ایران جنگ نداشته؟ داشته. کودتا نداشته؟ داشته. انقلاب نداشته؟ داشته. جنگ داخیلی نداشته؟ داشته. جنگ هستهای نداشته؟ داشته. ما در شش هفت تا کشور جنگ نیابتی کردیم؛ در بوسنی هرزگوین کردیم، در سوریه کردیم، در لبنان کردیم، در فلسطین کردیم، در یمن کردیم، در عراق و افغانستان هم همچنین. یک کشوری که اینهمه حادثه دارد، خوراک فیلمسازی است، خوراک داستانپردازی است، خوراک نوشتن است. فکر کن برویم توی افغانستان و بگوییم من سوژه پیدا نمیکنم. مسخره است! در کشوری که چهل سال جنگ است. یکبار طالبان آمده، یکبار کمونیستها آمدند، یکبار آمریکاییها آمدند. حالا فرض کنید ما برویم توی سوئیس. سوئیس چه جذابیت تاریخی دارد؟ هیچی. بنابراین اگر از این تاریخ به خوبی استفاده شود، بگذارند تاریخ انقلاب پژوهش شود و به دست نویسنده و کارگردان و... برسد، میبینید که تاریخ ما سرشار از جذابیتهای داستانی و روایی است.
در پایان این نشست محمدهادی عبدالوهاب با تشکر از منتقدین و مهمانان، گفت: من از منتقدین عزیز تشکر میکنم. هم از خانم زندهبودی و هم از آقای موگویی که چون خارج از فضای داستان هستند بدون تعارف نکاتشان را گفتند و من سعی میکنم از آنها ببرم. ادبیات ما در ده سال گذشته بیش از پیش دچار تعارف شده و فضا طوری است که نویسندهها کتاب مینویسند و از همدیگر تعریف میکنند. ما باید مثل روزنامهها و مجلات مطرح دنیا در حوزه داستان تعارف را کنار بگذاریم. آنها اگر کتابی را بخوانند و دوست نداشته باشند به صراحت بیان میکنند که کتاب تو برای من هیچ ارزشی ندارد و به راحتی نمره صفر میدهند. همین فضای چالشبرانگیز است که آن نویسنده و فیلمساز مجبور میشود اثر بهتری تولید کند. من از این جلسه خیلی خوشحال شدم و از نکات دوستان ممنونم. وقتی کتاب خود من اینطور نقد شود، من هم زبانم باز میشود که کتاب دیگر دوستانم را به همین صراحت نقد کنم.
عبدالوهاب ادامه داد: درباره کتاب باید بگویم خود من یک سال بعد از اینکه کتاب را تحویل دادم میخواستم آن را از ناشر پس بگیرم. خود من هم به خیلی از نکاتی که دوستان گفتند رسیده بودم و ایرادات کار را میدانستم. نقدهایی که مطرح شد را میپسندم و میپذیرم. درباره بعضی نکات البته پاسخهایی دارم که از گفتن آنها میگذرم. ولی حقیقت این است زمانی که من نوشتن این کتاب را شروع کردم، فضای مجازی اینقدر وسعت و قدرت نداشت و بسیاری از اطلاعات وجود نداشت. من دو دلیل برای نوشتن این رمان در ژانر معمایی داشتم که یکی از آنها این بود که به عنوان نویسنده معمایینویس شناخته شوم. البته در ایران یک انتشارات هست که ادبیات زرد معمایی و امنیتی منتشر میکند، اما آن مدل ژانر امنیتی هیچ آوردهای برای ادبیات ما ندارد و ما هم دنبال آن نیستیم، چون هیچ ارزش ادبی ندارد. امیدوارم با سعی و خطاهای بیشتر بتوانیم در ژانر معنایی و امنیتی کارهای بهتری بنویسیم و این ژانر را در ایران احیا کنیم.