شنبه 3 آذر 1403

سوم شهریور 20؛ روس و انگلیس در خاک ایران / وقتی همه خواب بودند / دست رد روزولت به تقاضای کمک رضاشاه

وب‌گاه عصر ایران مشاهده در مرجع
سوم شهریور 20؛ روس و انگلیس در خاک ایران / وقتی همه خواب بودند / دست رد روزولت به تقاضای کمک رضاشاه

به جز مقاومت چند افسر نیروی دریایی که به بهای جان شان تمام شد یگانه صدای اعتراضی که برخاست از سردبیر روزنامه اطلاعات بود: ستوان علی جلالی (افسر احتیاط) که سرمقاله مشهور 19 شهریور 1320 را نوشت و به حضور قوای شوروی اعتراض کرد.

عصر ایران؛ مهرداد خدیر - امروز هشتاد و دومین سالگرد واقعه‌ای است که 22 روز بعد به سلطنت رضا شاه بعد از 16 سال خاتمه داد و او را ناخواسته راهی آن سوی دنیا کرد و همای اقبال را بر شانه های ولیعهد 22 ساله نشاند.

روزی که انگلستان و شوروی تصمیم گرفتند وارد خاک ایران شوند تا به بهانه تنبیه دولت ایران به خاطر اخراج نکردن کارشناسان آلمانی مسیری برای انتقال تجهیزات و خوراک به نیروهای شوروی باز کنند. دو قدرت جهانی که طی 200 سال بر سر ایران در رقابت بودند حالا در مقابل دشمن مشترک - هیتلر - متحد شده بودند. سوم شهریور 1320 البته می‌توانست به یک فاجعه انسانی تمام‌عیار یا پاره‌پاره شدن ایران هم بینجامد اما خوش‌بختانه ختم به خیر شد.

هرچند تنها اندکی از ایرانیان که در دهه نهم عمر به سر می‌برند سوم شهریور 1320 را به خاطر می‌آورند اما باز می‌توان این واقعه را ذیل تاریخ معاصر تعریف کرد.

سوم شهریور 1320 قوای شوروی و انگلستان در جریان جنگ جهانگیر دوم وارد ایران شدند. این در حالی بود که دولت ایران اعلام بی‌طرفی کرده بود اما چون در اخراج کارشناسان آلمانی تعلل می‌کردند هم‌دست هیتلر تلقی شدند و متفقین درصدد برآمدند رضاشاه را گوش‌مالی دهند و مهم تر از آن انگلیسی‌ها می‌خواستند از خاک ایران برای رساندن تسلیحات به اتحاد شوروی استفاده کنند و دست آخر هم ایران به این خاطر «پل پیروزی» لقب گرفت.

ساعت 4:30 بامداد روز دوشنبه سوم شهریور 1320 خورشیدی رجب‌علی منصور نخست‌وزیر در خانه خود خفته بود که پیش‌خدمت، در اتاق خواب را کوفت و گفت: آقای نخست‌وزیر! لطفا بیدار شوید.

منصور، سراسیمه برخاست و کنار تخت نشست و پرسید: چه اتفاقی افتاده؟ پیش‌خدمت گفت: سفرای شوروی و انگلستان آمده‌اند و می گویند پیام مهمی دارند.

پیش‌خدمت که آنان را از قبل می‌شناخته به میهمان‌خانه هدایت کرده بود. نخست‌وزیر‌منصور دریافت خبر مهم‌تر از آن است که فرصت داشته باشد لباس رسمی بپوشد. پس تنها آبی به صورت زد و با همان لباس خواب به میهمان‌خانه رفت.

دو میهمان گفتند مایل‌اند جُدا‌جُدا ملاقات کنند. سر ریدرز بولارد سفیر انگلیس (وزیر مختار بریتانیا) بیرون رفت و اسمیرونوف سفیر شوروی و ایوانوف مترجم در تالارِ خانه ماندند.

اسمیرونوف اما ترجیح داد به زبان فرانسه صحبت کند چون نخست وزیر، فرانسه می‌دانست. منتها تنها یک جمله: «به اطلاع‌تان می رسانم قوای شوروی وارد خاک ایران شدند».

منصور شگفت‌زده پرسید: آخر ما که اعلام بی‌طرفی کرده‌ایم! اسمیرونوف، پاسخ نداد و تنها به گل‌های قالی نگاه کرد و گفت: وزیر مختار بریتانیا منتظرند.

سرریدرز بولارد سفیر انگلستان وارد شد و یک یادداشت به زبان فارسی را تسلیم رجب‌علی منصور کرد که در آن نوشته شده بود: «به خاطر باقی ماندن کارشناسان آلمانی که در جنگ با ما هستند قوای انگلیسی وارد ایران شده اند».

نخست‌وزیر هاج و واج پرسید: فقط به خاطر 400 نفر که تازه تحت کنترل شدید پلیس هم بوده‌اند؟ آن هم بعد از آن که اخراج شان کردیم؟! وزیر مختار گفت: این تصمیم شورای جنگی بریتانیاست. در ضمن اطمینان می‌دهم حق‌الامتیاز و حقوق ایران از نفت جنوب کما فی‌السابق پرداخت می‌شود.

آفتاب درآمده بود و عقربه‌های ساعت روی هم افتاده بود تا 6:30 را نشان دهد. تا سفیران رفتند نخست وزیر به جواد عامری کفیل وزارت خارجه زنگ زد. به او گفت: آماده باش. ساعت 7 دنبال شما می‌آیم. باید به سعد‌آباد برویم.

یک بار رضا شاه، عامری را به خاطر تأخیر در جلسات شماتت کرده بود و پس از آن تصمیم گرفت خانه را به نزدیکی کاخ منتقل کند تا به سرعت بتواند در جلسات سعدآباد شرکت کند.

زودتر از 7 صبح به خانه عامری رسیدند و کفیل وزارت خارجه تنها نیمی از صورت خود را تراشیده بود. از نخست‌وزیر خواست فرصت دهد. منصور اما گفت وقت نیست. من می‌روم و شما هم زود خود را برسانید.

منصور وارد دفتر کار رضا شاه شد و قبل از آن که توضیح دهد عامری هم رسید. پیدا بود نیم دیگر صورت را با دقت آن طرف نتراشیده است! خبر را نخست‌وزیر از دو سفیر شنیده بود و وزیر خارجه از نخست‌وزیر و حالا شاه از آن دو و از خشم با مُشت روی میز کوفت و دستور داد هر چه سریع تر دو سفیر را احضار کنند. از عامری خواست بماند و منصور برود به سرعت جلسه هیأت دولت را تشکیل دهد.

عقربه های ساعت هفت و نیم صبح را نشان می داد و با خانه سفرا تماس گرفتند. گفتند: خواب‌اند. یک ساعت بعد. باز همین پاسخ بود. سر انجام 9 و نیم صبح اعلام آمادگی کردند و 10 و نیم در سعد‌آباد بودند.

شاه بی درنگ پرسید: «دشمنی بی‌دلیل، چرا؟» هر دو سکوت کردند. یکی به گل‌های قالی چشم دوخته بود و دیگری به منصور. یعنی از نخست وزیرت بپرس. دیدار طولانی نشد. منصور به رضا‌شاه گفت توضیح نمی‌دهند چون احساس می‌کنند قبلا در دو یادداشت 28 تیر و 25 مرداد به قدر کافی هشدار داده بودند.

چون منبع نقل این عبارات خاطرات خود منصور است و رضاشاه خاطره ای در این باره ثبت نکرده مشخص نیست شاه او را سرزنش کرده که اهمیت موضوع را منتقل نکرده بود یا نه.

همان شب ساعد مراغه‌ای سفیر ایران در مسکو هم احضار شده بود و نیمه شب در کرملین - که به ستاد جنگ شوروی بدل شده بود - از زبان مولوتوف وزیر خارجه اتحاد شوروی شنیده بود: «دولت ایران به یادداشت‌های دوستانه ما و انگلستان اعتنا نکرده و حالت جنگ برقرار شده است».  ساعد در آن نیمه شب بارانی به سرعت خود را به سفارتخانه رساند تا با تهران تماس بگیرد. سفارت را اما در محاصره نیروهای شوروی دید و دریافت قضیه بسیار جدی است.

اطلاعیه ارتش گواه و تأییدی بود بر خبر بمباران تبریز در ساعت 5:30 بامداد. درست همان زمانی که سفیر شوروی در خانه نخست وزیر بود هواپیماهایشان «باغمیشه» و «مشکان» را در تبریز بمباران کردند. عصر همان روز نیز همین کار را تکرار کردند. تلفات زیاد نبود اما اطلاعیه‌هایی به سه زبان فارسی و ترکی و ارمنی بر سر شهر ریختند. هیچ هواپیمایی برای مقابله برنمی خیزد.

در تهران اما خیلی‌ها بی خبر بودند. سینماها در دو سآنس شب به زبان های روسی، انگلیسی، فرانسه و آلمانی فیلم هایی به نمایش گذاشته بودند: تارزان و پسرش، زن بی‌گناه و...

کفیل وزارت خارجه به سفارت ایران در لندن و مسکو تلگراف زد تا دلیل بخواهند. اما علت را گفته بودند: بی توجهی به یادداشت های قبلی برای اخراج سریع کارشناسان آلمانی.

رضاشاه منتظر پاسخ آنان نماند. ساعت یک بعدازظهر روز سوم شهریور 1320 به فرانکلین روزولت رییس جمهوری ایالات متحده آمریکا تلگراف زد و از او خواست اقدام و در واقع وساطت کند. شاید به یاد فتحعلی شاه قاجار افتاد که از دست روس و انگلیس به ناپلئون بناپارت در فرانسه پناه برده بود و برای او نامه نوشت. نامه ای پر از الفاظ آهنگین و با قافیه که در ترجمه رنگ می باخت! نامه رضاشاه به رییس جمهوری آمریکا اما صریح و روشن بود. انتظار او برای پاسخ روزولت اما 8 روز تمام به درازا کشید.

روز 11 شهریور روزولت این گونه پاسخ داد:

«کشورهایی که مایل‌اند استقلال خود را حفظ کنند باید در مجاهده عظیم و مشترک شرکت کنند تا مانند آنچه بر سر برخی کشورهای اروپایی آمده غرق و نابود نشوند. دولت من البته از انگلستان و شوروی خواستار اطلاعاتی درباره نقشه های آنی و آتی و قصد و منظورشان شده است».

پاسخ روزولت صریح تر و دل‌سرد کننده‌تر از آن بود که امیدی در دل پادشاه مستأصل برانگیزد. نه مردم حامی او بودند، نه ارتش توانی داشت - که اگر داشت سران آن روز قبل صورت جلسه «متارکه جنگ» را که لفظ محترمانه «تسلیم» بود - امضا نمی‌کردند. سه روز قبل هم روس ها تهران را بمباران کرده و البته بیشتر اعلامیه ریخته بودند. اما مردم را به غایت ترسانده بودند.

جالب این که همان روزولت دو سال بعد و در 22 آبان 1322 خورشیدی به تهران آمد تا در کنفرانس مشترکی با استالین و چرچیل شرکت کند.

(شاه جوان موفق به دیدار با او در آن نشست نشد اما تا سال ها نام او بر خیابانی در تهران نشست که بعد از انقلاب ابتدا به مبارزان (برای راضی کردن فداییان) تغییر یافت و بعد دکتر مفتح اما هنوز خیلی ها از آن با نام روزولت یاد می کنند هر چند نزد همین خیلی ها بیش از آن که یادآور دست رد او به تقاضای کمک رضاشاه و درخواست ملاقات محمدرضاشاه باشد بوررس لباس شب های زنانه و چند میلیونی است).

ترس رضاشاه این بود که روس ها به تهران برسند و او را دستگیر کنند. تنها امید او محمد علی فروغی بود که پس از 6 سال بی‌مهری و خانه نشینی دوباره نخست‌وزیر شده بود.

در خاطرات دکتر سجادی وزیر راه وقت آمده که شاه تصمیم می‌گیرد تهران را ترک کند و به اصفهان برود تا به دست روس‌ها نیفتد و او مانع می‌شود.(همان سجادی که بعدها رییس مجلس شد و به دست انقلابیون هم افتاد). رضا شاه می ماند و شخصا به خانه فروغی می رود تا چاره‌ای بیابد و او البته می‌یابد.

گویا متفقین سه راه پیش پای او می‌گذارند: تغییر سلطنت به جمهوری و این که خود فروغی رییس جمهور شود. رضاشاه نمی‌پذیرد. نام ساعد مراغه‌ای را هم به خاطر ارتباط با روس ها مطرح می‌کنند اما منتفی می‌شود.

راه دوم این که سلطنت قاجار بازگردد و خود محمد حسن میرزا ولیعهد یا پسرش حمید میرزا شاه شوند! محمد حسن میرزا (‌شاهزاده محمد حسن) اما «پرت و غیر منطقی» توصیف می‌شود. پسرش حمید میرزا یا شاهزاده حمید نیز نام خود را به «‌دیوید دروماندا» تغییر داده و یک کلمه هم فارسی نمی‌دانست! پس این گزینه ها هم حذف می‌شوند.

راه سوم این که رضا شاه کنار برود و یکی از پسرانش - غیر ولیعهد - شاه شود. فروغی اما موفق می‌شود به جای شاپور غلامرضا، محمد رضای جوان را بقبولاند.

فروغی راه حل آخر را به اطلاع رضاشاه می رساند و پادشاه به او می گوید: به جان نیکی (نوه‌اش) قسم می‌خوری که نقشه دیگری در کار نیست؟ فروغی می گوید: به جان نوه‌ام که عزیز‌ترین است. خاطر شاه آسوده می شود و 25 شهریور از خانواده پهلوی تنها محمدرضا و علیرضا (و به روایتی اشرف) می‌مانند و بقیه می‌روند. درباره فوزیه روایت غالب این است که در خانه بوده است. از این روست که سوم شهریور 1320 را آغازِ پایانِ پهلوی اول می دانند.

در این 22 روز هیچ مقاومتی از کسی سرنزد. نه از اقوام مختلف که در جنگ جهانی اول سلاح داشتند ولی در دوران رضاشاه هم خلع سلاح شدند و هم در بیست سال گذشته وادار به تبعیت از مرکز شده بودند در حالی که مرکز در این نقطه بحرانی هیچ تدبیر و دستوری نداشت.

نه از ارتش که سه روزه از هم پاشید و رضاشاه در محوطه باغ سعدآباد از خشم سرتیپ خلبان نخجوان وزیر دفاع و به تعبیر درست‌تر کفیل وزارت دفاع را زیر کتک گرفت و درجه‌هایش را کند.

به جز مقاومت چند افسر نیروی دریایی در همان ساعات اول که به بهای جان‌شان تمام شد یگانه صدای اعتراضی که برخاست از سردبیر روزنامه اطلاعات بود: ستوان علی جلالی (افسر احتیاط) که سرمقاله مشهور 19 شهریور 1320 را نوشت و به حضور قوای شوروی اعتراض کرد.

اشغال‌گران خشم گرفتند و گمان کردند چون سردبیر اطلاعات با لباس نظامی رفت و آمد می‌کند گماشته رضاشاه است و مقاله را به فرمان او نوشته و هر چه توضیح دادند چنین نبوده باور نکردند و گفتند مطبوعات سانسورزده چگونه می‌توانند مستقلا مقاله‌ای چاپ کنند و سانسوری که قرار بود رضاشاه را نجات دهد اینجا بلای جان او شد و چاره را در این دید شخصا با مسعودی مدیر روزنامه تماس بگیرد و از او بخواهد چند روزی روزنامه منتشر نشود تا آب ها از آسیا بیفتد.

آن آب که از آسیا فتاد اما آسیای سلطنت خود رضاشاه بود که از چرخش افتاد و اطلاعات 25 شهریور وقتی منتشر شد که شاه را از آسیا به آفریقا می بردند.

هر سال، سوم شهریور این بحث تازه می‌شود که آیا رضا‌شاه تعلل کرد یا رجبعلی منصور به او درست منتقل نکرده بود که ماندن کارشناسان آلمانی تا چه حد مخاطره‌آمیز است یا این که رضاشاه واقعا با آلمان‌ها بسته بود و درنهایت این قمار را باخت؟

سوم شهریور 1320 خیلی‌ها را به یاد آن هزار آلمانی هم می‌اندازد که به باغ سفارت آلمان پناه بردند و وقتی شنیدند روس‌ها دارند می‌آیند یا از دولت ایران خواسته شده آنان را دست‌بسته تحویل قوای شوروی دهند نه راه پس داشتند و نه پیش و وقتی گفته شد زودتر بروند با استیصال می‌گفتند کجا برویم؟ راه‌ها که بسته است...

با این حال رفتند و کسی نمی‌داند بر سر آنان چه آمد. کسی چه می‌داند شاید در میان آنان مهندسان و تکنسین‌هایی بودند که در برکشیدن ساختمان‌هایی که از آن دوران برجای مانده نقش داشتند.

---------------------------------------------------

* منابع در نقل‌قول‌ها: خاطرات منصور و سجادی (نخست‌وزیر و وزیر راه)، خاطرات محسن فروغی، مقالات محسن میرزایی در تاریخ ایران قرن بیستم و سال‌نامه‌های دنیا.

** مراد از منصور در این نوشته منصور پدر (‌رجب‌علی) است. با منصور پسر که او هم بعدها نخست‌وزیر شد (حسن‌علی) اشتباه گرفته نشود. چه، پدر و پسر هر دو نخست وزیر شدند یکی در عهد پهلوی پدر و دیگری در عصر پهلوی پسر.

*** چون در متن به جای کلمه رایج» آسیاب «آمده این توضیح هم جا دارد که آسیا درست است به همان معنی آسیاب البته.

**** تیتر (وقتی همه خواب بودند) برگرفته از فیلمی از بهرام بیضایی

کانال عصر ایران در تلگرام تماشاخانه

چرا «عربستان خوشبخت»؟ یک سوء تفاهم و نامی که برای یمن بود (فیلم)

رفاه عجیب سگ‌ها در چین / از لباس عروس 13700 دلاری، تا داشتن دوستان رباتیک (فیلم)

فیلم های دیگر
سوم شهریور 20؛ روس و انگلیس در خاک ایران / وقتی همه خواب بودند / دست رد روزولت به تقاضای کمک رضاشاه 2
سوم شهریور 20؛ روس و انگلیس در خاک ایران / وقتی همه خواب بودند / دست رد روزولت به تقاضای کمک رضاشاه 3
سوم شهریور 20؛ روس و انگلیس در خاک ایران / وقتی همه خواب بودند / دست رد روزولت به تقاضای کمک رضاشاه 4
سوم شهریور 20؛ روس و انگلیس در خاک ایران / وقتی همه خواب بودند / دست رد روزولت به تقاضای کمک رضاشاه 5