شنبه 3 آذر 1403

محمد قوچانی: نامه موسوی‌خوئینی‌ها تکمیل زنجیره رادیکالیسم در اصلاحات بود

وب‌گاه الف مشاهده در مرجع
محمد قوچانی: نامه موسوی‌خوئینی‌ها تکمیل زنجیره رادیکالیسم در اصلاحات بود

«محمد قوچانی»، سردبیر روزنامه‌ی سازندگی در سرمقاله‌ی امروز این روزنامه نامه‌ی اخیر آیت‌الله موسوی خوئینی‌ها را آغاز رادیکالیسم در این جریان برشمرد و آن را مورد انتقاد قرار داد و نوشت:«با انتشار عمومی نامه حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمد موسوی‌خوئینی‌ها خیلی زودتر از آنچه گمان می‌شد زنجیره و حلقه‌ی احیای جناح چپ رادیکال در جبهه‌ی اصلاحات تکمیل شد. زنجیره‌ای که ما دو سال قبل احیای آن را...

1- آغاز این زنجیره با مصاحبه‌ی علیرضا علوی‌تبار با مجله‌ی «اندیشه پویا» کلید خورد. علیرضا علوی‌تبار روشنفکری سیاسی که صراحتا خود را رادیکال می‌خواند در این گفت‌وگو انتقادات صریحی به اکبر هاشمی‌رفسنجانی و حسن روحانی وارد کرد و جناحی که آن را «مصلحت / عمل‌گرا» می‌خواند را به باد انتقاد گرفت و آن را غیردموکراتیک خواند. در واقع علوی‌تبار حلقه‌ی مهمی از ائتلاف «اصلاح / اعتدال» را گسست که در انتخابات سال 1392 با گردش به راست اصلاحات در حمایت از حسن روحانی شکل گرفته بود. علوی‌تبار که قبلا هم در مرکز تحقیقات استراتژیک از حسن روحانی فاصله داشت این فاصله را تئوریزه کرد و صورت‌بندی قبلی سعید حجاریان از دولت روحانی (که پروژه آن را نرمالیزاسیون به جای دموکراتیزاسیون دانسته بود) را یک گام به جلو برد و گفت اصولا «هاشمی / روحانی» دموکرات نیستند و به همین علت حمایت ائتلاف جناح چپ از آنها حمایتی تاکتیکی و نه راهبردی است.

موسوی‌خوئینی‌ها هم هرگز با این متفکرانی نظیرمرتضی مطهری، بازرگان و بهشتی رابطه‌ی خوبی نداشت.

2- گام دوم در این راه را حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمد موسوی‌خوئینی‌ها برداشت. روحانی سیاسی چپ‌گرایی که در آغاز انقلاب اسلامی با تفسیرهای سوسیالیستی از قرآن و متون دینی در مسجد جوستان در شمال تهران مشهور بود. تفاسیری که با انتقادات روشن متفکران دینی دیگر مانند آیت‌الله مرتضی مطهری و حتی مهندس مهدی بازرگان مواجه شد و موسوی‌خوئینی‌ها هم هرگز با این متفکران رابطه‌ی خوبی نداشت. سپس موسوی‌خوئینی‌ها از نزدیکان سیداحمد خمینی شد.

با رهبری دانشجویان اشغال‌گر سفارت آمریکا در تهران به شهرت رسید در حالی که ماموریت اصلی او اطلاع‌رسانی به امام خمینی درباره‌ی اهداف و انگیزه‌های این دانشجویان بود اما ظاهرا برای آنکه امام با اقدام دانشجویان مخالفت نکند فقط به سیداحمد خمینی این اطلاعات را ارائه کرده بود. امام خمینی البته پس از تسخیر سفارت آمریکا از اقدام دانشجویان حمایت کرد و موسوی‌خوئینی‌ها را در مقام رهبر دانشجویانی که خود را پیرو خط امام می‌خواندند به رسمیت شناخت. همین اقدام انقلابی ستاره بخت موسوی‌خوئینی‌ها و دانشجویان پیروش (مانند محسن میردامادی، ابراهیم اصغرزاده، عباس عبدی و حبیب‌الله بی‌طرف و با فاصله؛ محسن امین‌زاده، سعید حجاریان و دیگر موسسان و حامیان احزابی مانند جبهه مشارکت) را روشن کرد.

با تسخیر سفارت آمریکا دولت معتدل و موقت مهندس مهدی بازرگان سقوط کرد و براساس اسنادی که بعدا به دست آمد زمینه تجاوز عراق به ایران (با چراغ سبز آمریکا) فراهم شد. (این اسناد را مارک گازیوروسکی در کتاب «کودتای ایرانی» نشر چشمه بررسی کرده است) موسوی‌خوئینی‌ها اما با همین اشتهار به رادیکالیسم در نوک پیکان انقلابی‌گری قرار گرفت. در نخستین انتخابات ریاست‌جمهوری در غیاب شورای نگهبان به نیابت از رهبر انقلاب کار بررسی صلاحیت نامزدهای ریاست‌جمهوری را برعهده گرفت و سپس به نمایندگی مجلس شورای اسلامی رسید. در حالی که با حزب جمهوری اسلامی و دبیرکل آن رابطه‌ی گرمی نداشت. موسوی‌خوئینی‌ها چهره‌ای انقلابی بود و با دکتر بهشتی که سیاستمداری معتدل محسوب می‌شد فاصله داشت همچنان که از امام موسی صدر انتقاد می‌کرد چراکه روحانیان نواندیشی مانند دکتر بهشتی و امام صدر را از «خط امام» (به تعبیری که خود از آن داشت) دور می‌دانست اما شهادت آنان سبب شد که این رابطه‌ی انتقادی مکتوم بماند همچنان که نسبت خوئینی‌ها و مطهری مکتوم مانده است.

با ترور و شهادت دکتر بهشتی به دست مجاهدین خلق، آیت‌الله موسوی‌اردبیلی به ریاست دیوان عالی کشور رسید و آیت‌الله شیخ یوسف صانعی دادستان کل کشور شد اما صانعی در این مقام نماند و موسوی‌خوئینی‌ها جانشین او شد. در انتخابات مجلس سوم موسوی‌خوئینی‌ها از سران انشعاب از جامعه روحانیت مبارز شد و به اتفاق مهدی کروبی و سیدمحمد خاتمی و سیدعلی‌اکبر محتشمی مجمع روحانیون مبارز را تاسیس کرد که با حمایت بیت امام خمینی اکثریت مجلس سوم را به دست آورد و حاکمیت جناح چپ بر کشور یکدست شد: به جز نفوذ سیداحمد خمینی در عالی‌ترین سطوح حاکمیت، دولت در اختیار میرحسین موسوی بود مجلس ذیل اکثریت روحانیون مبارز تلقی می‌شد و قوه قضائیه هم در دست موسوی اردبیلی و موسوی‌خوئینی‌ها بود.

قدرت جناح چپ در دهه‌ی شصت در قدرت انقلابیگری آن بود. موسوی‌خوئینی‌ها چندی نماینده رهبری در حج شد و در آنجا نیز با هدایت مراسم «برائت از مشرکین» هر ساله تظاهراتی علیه حکومت سعودی راه‌اندازی می‌کرد که با اعتراض دولت عربستان به تغییر نماینده رهبری در حج و انتخاب مهدی کروبی منجر شد.

عزل آیت‌الله منتظری از قائم‌مقامی رهبری هم قدرت جناح چپ را بیشتر کرد. در واقع گذشته از اختلافات رهبری و قائم مقام رهبری، جناح چپ به علت نزدیکی به رهبر انقلاب بیشتر منتقد آیت‌الله منتظری بود تا جناح راست که دیدگاه‌های اقتصادی و فقهی آیت‌الله منتظری را در تقابل با سوسیالیسم جناح چپ اسلامی می‌دانست. جناح چپ در آن زمان منتقد مواضع میانه‌ی رئیس‌جمهور وقت و رئیس وقت مجلس هم بودند و گرچه اکبر هاشمی‌رفسنجانی بیش از به جناح چپ نزدیک بود اما جناح چپ به شدت نسبت به هاشمی بدبین بود.

با وجود این حاکمیت مطلقه جناح چپ خیلی طول نکشید. با درگذشت رهبر انقلاب اسلامی و با وجود شانسی که برخی در جناح چپ برای رهبری حاج سیداحمد خمینی فرض می‌کردند، آیت‌الله خامنه‌ای که در دوران ریاست‌جمهوری‌شان از این جناح فاصله بسیاری داشتند به رهبری انتخاب شدند و هاشمی‌رفسنجانی هم به ریاست‌جمهوری برگزیده شد. مشهور است که موسوی‌خوئینی‌ها یکی از اعضای مجلس خبرگان رهبری بودند که به رهبری آیت‌الله خامنه‌ای رای ندادند هرچند که پس از رهبری آیت‌الله خامنه‌ای ایشان موسوی‌خوئینی را به عنوان مشاور سیاسی انتخاب کردند اما با انتخاب شیخ محمد یزدی به ریاست قوه قضائیه جناح چپ کلیه کرسی‌های حاکمیتی را از دست داد و مجلس چهارم هم از دست آنها خارج شد.

دفاع از رادیکالیسم به معنای تفکری ریشه‌محور از چندی پیش در دستور کار روشنفکران سیاسی جناح چپ رادیکال قرار گرفته است. مشهورترین آنها سعید حجاریان نظریه‌پرداز سیاسی است.

مجمع روحانیون مبارز سکوت سیاسی در پیش گرفت و موسوی‌خوئینی‌ها که از سوی هاشمی به ریاست مرکز تحقیقات استراتژیک انتخاب شده بود از مقام خود استعفا کرد و روزنامه‌ی سلام (ارگان جناح چپ اسلامی) را با همان دانشجویان اشغالگر سفارت آمریکا منتشر کرد.

جناح چپ از این زمان روندی انتقادی در پیش گرفت که به دموکراتیزاسیون و مدرنیزاسیون آن منتهی شد. اگر در دهه‌ی 60 میرحسین موسوی نماد این جناح بود در دهه‌ی 70 به تدریج سیدمحمد خاتمی نماد آن شد اما موسوی‌خوئینی‌ها الهام‌بخش و پدر معنوی این جریان باقی ماند. سیاستمداری در سایه که در همه رخدادهای 1376، 1384 و 1388 حضور داشت اما نقش خود را بر آفتاب نمی‌انداخت و افکار عمومی بیشتر با نام‌هایی چون خاتمی و کروبی از این جناح آشنا می‌شد. موسوی‌خوئینی‌ها چندی درس‌هایی در دانشگاه تربیت مدرس هم ارائه کرد که در آن از مشروعیت دموکراتیک به جای مشروعیت کاریزماتیک حکومت سخن می‌گفت. اما حتی توقیف سلام (در سال 1378 که منجر به حوادث کوی دانشگاه شد) هم سبب نشد خوئینی‌ها روزه سکوت را بشکند.

مشهور بود که ستون‌های بی‌نام سلام در پاسخ به خوانندگان به قلم موسوی‌خوئینی‌هاست اما در این سال‌ها کمتر اثری از خوئینی‌ها منتشر شده است. در حوادث سال 1388 گاهی رسانه‌های راست از نقش نهان او در راهبری جریان مخالف حرف می‌زدند که در جلساتی شامل خاتمی، موسوی، سیدحسن خمینی و موسوی‌خوئینی‌ها تصمیم به برگزاری راهپیمایی 25 خرداد 88 گرفته‌اند اما این حرف هرگز اثبات نشد و حتی روایت می‌شود که موسوی‌خوئینی‌ها با این راهپیمایی مخالف بود. جناح راست در همه این سال‌ها بسیار تلاش کرده است که موسوی‌خوئینی‌ها را از پشت صحنه به روی صحنه آورد اما موفق نشد تا آنکه او سال گذشته در سالگرد درگذشت اکبر هاشمی‌رفسنجانی در گفت‌وگویی انتقادی از هاشمی انتقادات جدی کرد و هاشمی را نه اسطوره اعتدال که چهره‌ای رادیکال خواند.

3- دفاع از رادیکالیسم به معنای تفکری ریشه‌محور از چندی پیش در دستور کار روشنفکران سیاسی جناح چپ رادیکال قرار گرفته است. مشهورترین آنها سعید حجاریان نظریه‌پرداز سیاسی است که در گفت‌وگویی با روزنامه‌ی همشهری به صراحت از اصلاح‌طلبانی چون سیدمحمد خاتمی و بهزاد نبوی و به اشاره از سازمان‌های سیاسی مانند کارگزاران سازندگی و اتحاد ملت، انتقاد کرد و نقد آنان بر رادیکالیسم را نادرست خواند. حجاریان تا جایی پیش رفت که از اکبر گنجی هم دفاع کرد و بهزاد نبوی (از سران مجاهدین انقلاب و متحدان جبهه مشارکت) را کارگزارانی خواند. سعید حجاریان همچنان از راهبرد «فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا» (که راهبرد این جریان در دهه‌ی 70 بود) دفاع کرد و هاشمی را به سبب تصدی وزارت اطلاعات توسط علی فلاحیان سرزنش کرد در حالی که محسن هاشمی در روزنامه سازندگی به او یادآوری کرد که هاشمی چند بار برای تغییر فلاحیان خیز برداشت.

4- اما اختلاف میان چپ رادیکال و راست مدرن در جبهه اصلاحات اختلافی تاکتیکی و حتی راهبردی نیست؛ اختلافی گفتمانی است که در بیرون از لایه‌های تشکیلاتی و سیاسی این جبهه قابل ردیابی است. دو مناظره راهبردی در نوروز 1399 اوج این نزاع گفتمانی بود: اول - مناظره شفاهی غلامحسین کرباسچی و سیدمصطفی تاج‌زاده در «سازندگی سال» و دوم مناظره کتبی موسی غنی‌نژاد و علیرضا علوی‌تبار در فصلنامه «سیاست‌نامه» که تلقی متفاوت دو جریان از توسعه و دموکراسی را نشان می‌دهد.

حلقه‌ی چپ مدرن رادیکال نه‌تنها با کارگزاران سازندگی که با حزب اتحاد ملت هم در حال مرزبندی است چون آن را جانشین شایسته‌ای برای حزب مشارکت نمی‌داند. تلاش برای گردش دوباره حزب اتحاد به چپ با بیانیه‌های سوسیالیستی و نیز ریزش اخیر در بدنه‌ی سابقا دانشجویی این جریان در نهایت یک نزاع درون‌گفتمانی در میان دو جناح میانه‌روی چپ مدرن (حزب اتحاد) و رادیکال چپ مدرن (حزب مشارکت) را نشان می‌دهد که عدم مشارکت در انتخابات مجلس یازدهم، نظریه‌ی عبور از سیاست محوری به جامعه‌محوری در جبهه اصلاحات و تاکید بر مفاهیم آتناگونیستی در جبهه اصلاحات مانند «اصلاح‌طلبان پیشرو»، «هسته سخت اصلاحات»، «جریان اصلی اصلاحات»، «اصلاح‌طلبی اصیل» از سوی نظریه‌پردازانی مانند سعید حجاریان و علیرضا علوی‌تبار (و حتی حمیدرضا جلایی‌پور) نماد این دوگانه‌سازی در جبهه اصلاحات از سوی اصلاح‌طلبان رادیکال است.

اکنون رادیکالیسم تهمتی نیست که از سوی اصولگرایان به این اصلاح‌طلبان زده می‌شود؛ رادیکالیسم وصفی است که خود آنان (مانند علیرضا علوی‌تبار) برای مرزبندی با اعتدالیون (به تعبیر آنان؛ محافظه‌کاران اصلاح‌طلب) برای خود انتخاب کرده‌اند و نه‌تنها راست مدرن که دیگر اصلاح‌طلبان (از جمله چپ سنتی) را از خود می‌رانند: انتقاد سعید حجاریان از سیدمحمد خاتمی که چرا تندروی را در جبهه اصلاحات را نقد می‌کند و تحریک بهزاد نبوی به سبب گرایش به کارگزاران سازندگی (به سبب آنکه از حسن روحانی انتقاد نمی‌کند و در انتخابات شرکت می‌کند) بخشی از این تسویه‌حساب ایدئولوژیک است که در مصاحبه علیرضا علوی‌تبار با روزنامه همشهری به صراحت آمده است: «اصلاح‌طلبانی که رادیکال نیستند از جبهه اصلاحات بیرون بروند!»

جمله‌ای که یادآور شرط شهروندی در کشور در سال 1353 است که موکول به عضویت در حزب رستاخیز بود!

5- شفافیت جریان چپ رادیکال و مرزبندی آن با دیگر اصلاح‌طلبان یک ضرورت تاریخی است که نباید با واکنش‌های سخت گرایانه اصول‌گرایان حاکم مواجه شد. بیرون آمدن حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمد موسوی‌خوئینی‌ها از سایه و آفتابی شدن این سیاستمدار کهنه‌کار خواست قدیمی اصول‌گرایان و اصلاح‌طلبان است که نباید با واکنش سخت مواجه شود تا باب نقدهای استدلالی و درون‌گفتمانی بسته نشود.

در نیمه‌ی اول عصر اعتدال در حالی که راه گفت‌وگو برای سران اصلاحات مانند سیدمحمد خاتمی و عبدالله نوری به هر علت گشوده نبود چراغ سبزی به سیدمحمد موسوی‌خوئینی‌ها داده شد که اسحاق جهانگیری آن را گشوده بود. متاسفانه موسوی‌خوئینی‌ها به نمایندگی از جبهه اصلاحات حاضر به انجام این ماموریت تاریخی در گفت‌وگو با حاکمیت نشد اما اکنون قرار گرفتن به عنوان نماینده جریان چپ رادیکال عبور از جایگاهی است که خوئینی‌ها می‌توانست در غیاب دیگر سران اصلاحات آن مسئولیت را انجام دهد. گفت‌وگوی انتقادی علنی بیش از آنکه برای دستیابی به یک نتیجه ملی باشد در خوش‌بینانه‌ترین صورت یک اقدام شخصی و در رادیکال‌ترین صورت یک اقدام تشکیلاتی برای مرزبندی است.

مرزبندی درون‌جبهه‌ای با دیگر اصلاح‌طلبان و مرزبندی بیرون جبهه‌ای با حاکمیت در شرایطی که اصلاحات در بدترین شرایط تاریخی خود به سر می‌برد. بدین معنا حتی حرف‌های خیرخواهانه هم به خوبی شنیده نمی‌شود و حتی ممکن است سوءتفاهم ایجاد کند به خصوص که در 4 سال گذشته امکان گفت‌وگوی مستقیم وجود داشت و از آن به هر دلیل پرهیز شد. چرا آقای خوئینی‌ها آن زمان که امکان گفت‌وگو فراهم شد گفت‌وگو نکرد و چرا اکنون گفت‌وگویی عمومی و پر از کنایه و بدون انتظار پاسخ را انجام می‌دهد؟

عبور از اصلاحات به نام اصلاحات بدترین اتفاقی است که ممکن است در جبهه اصلاحات رخ دهد. اصلاح‌طلبی به عنوان مفهومی جامع جناحین راست مدرن و چپ مدرن و نیز چپ سنتی تنها در صورت محوریت رجال سیاسی معتدلی مانند سیدمحمد خاتمی قابل تجمیع است که امکان ائتلاف‌هایی مانند انتخاب حسن روحانی در سال 1392 را فراهم می‌سازد. خط «هاشمی - خاتمی» در سال 1392 مانع از تکرار خطای سال 1384 شد. هر گونه تلاش برای شکاف در این خط به معنای تکرار شکست است.

اگر دعوت غلامحسین کرباسچی از سیدمحمد خاتمی به بازسازی جبهه اصلاحات و انتقادات صریح کارگزاران سازندگی از محمدرضا عارف به «عبور از خاتمی» قلمداد شد انتقادات صریح سعید حجاریان از سیدمحمد خاتمی را چه می‌توان نام گذاشت؟ آیا می‌توان بهزاد نبوی را با این سابقه رنج‌های سیاسی را به محافظه‌کاری متهم کرد و او را با محمدرضا عارف در یک کفه ترازو قرار داد؟ چه اتفاقی رخ داده است که میان دو متحد تاریخی سیاسی؛ جبهه مشارکت و مجاهدین انقلاب اختلاف نظر رخ داده است و حتی حزب اتحاد ملت به محافظه‌کاری سیاسی متهم می‌شود؟

دو دهه قبل رادیکالیسم اکبر گنجی تا جایی ادامه یافت که روزنامه صبح امروز به مدیرمسئولی سعید حجاریان و سردبیری علیرضا علوی‌تبار بابت یادداشت او درباره امام حسین عذرخواهی کرد و از ادامه نشر یادداشت‌های او انصراف داد. رادیکالیسمی که به انصراف علوی‌تبار از سردبیری هفته‌نامه «راه نو» (به مدیرمسئولی اکبر گنجی) منتهی شد. اکنون اما چه رخ داده است که حتی اکبر گنجی هم «تندرو» خوانده نمی‌شود؟

6- جبهه اصلاحات به شدت نیازمند اصلاحات است:

اول. بازخوانی تاریخی از 13 آبان 1358 که بیش از 22 بهمن 1357 تاریخ چهل ساله‌ی ایران را تحت تاثیر خود قرار داد تا دهه‌ی شصت که حاکمیت یکدست جناح چپ در دولت، مجلس و دادگستری آن را به سوی سوسیالیسم هدایت کرد تا خدمات و خطاهای راهبردی دولت‌های سازندگی و اصلاحات و اعتدال بدون آن که هیچ‌یک از بزرگان این جریان از بازرگان، موسوی، هاشمی، خاتمی، کروبی، روحانی و دیگران را معصوم و عاری از خطا بدانیم.

دوم. بازیابی گفتمانی از تفاسیر مارکسیستی و سوسیالیستی از اسلام سیاسی تا کم‌توجهی به رشد سیاسی در فرآیند توسعه و بی‌توجهی به دموکراسی در عصر توسعه و نیز کم‌توجهی به توسعه در عصر دموکراسی. از نوع نگاه به روابط خارجی تا اقتصاد سیاسی و نیز تفسیرها از عدالت اجتماعی.

سوم. بازسازی تشکیلاتی در ائتلاف میان خرده‌گفتمان‌های درون جبهه اصلاحات از راست مدرن تا چپ مدرن و از چپ سنتی تا چپ رادیکال. از جریان‌های روشنفکری تا جریان‌های روحانی و نیز کارگری و کارآفرینی. عبور از سرمایه‌های فردی به سرمایه‌های اجتماعی و تبدیل کردن جنبش‌های اجتماعی به نهادهای سیاسی.

و چهارم. بازتعریف رابطه با حاکمیت از دولت‌سالاری افراطی در دهه‌ی شصت که هیچ نهاد اجتماعی بیرون دولت در تفکر جناح چپ جای نداشت تا جامعه‌سالاری افراطی پیش‌رو که نهاد سیاسی (دولت) فاقد هرگونه اهمیتی تلقی می‌شود. از دوگانه‌ی بوروکرات‌های فرصت‌طلبی که فقط به جابه‌جایی قدرت فکر می‌کنند تا ایدئولوگ‌های تنزه‌طلبی که هرگونه راهیابی به حاکمیت را خیانت می‌دانند. «اصلاحات در حکومت» فقط اصلاح‌طلبی در چارچوب حکومت نیست، اصلاح‌طلبی در درون ساخت حکومت برای بازسازی و بهبود حکومت هم هست.

اما هیچ‌کدام از این اصلاحات چهارگانه به معنای تقدیس رادیکالیسم و تندروی نیست. گذار اصلاح به اعتدال در سال 1392 از سر ناچاری نبود، یک انتخاب استراتژیک بود و اعتدال نه محافظه‌کاری که عین اصلاح‌طلبی است حتی اگر تجربه دوره‌ی اعتدال تلخ باشد.

7- با استقبال از شفافیت جناح چپ رادیکال و دعوت از آن به گفت‌وگوهای باز و آزاد در درون و بیرون جبهه اصلاحات و دفاع مطلق از حق آزادی بیان و آزادی تشکیلات این «جریان سیاسی / روشنفکری» آنچه اکنون رجالی مانند حجت‌الاسلام والمسلمین سیدمحمد موسوی‌خوئینی‌ها باید روشن کنند یکی از این دو راه است:

بزرگان اصلاحات سخنگوی کدام جریان هستند؟

معدل عقل جمعی جبهه‌ی اصلاحات یا عصاره‌ی یک جناح چپ رادیکال که با حرکات سکتاریستی و ناب‌گرایی در حال جداسازی خود از اصلاحات و حاکمیت برای قرار گرفتن در نوک پیکان رادیکالیسمی است که فکر می‌کند پیش‌روی جامعه‌ی ایران است؟

انتخاب هر یک از این دو جریان مسئولیت‌ها و محدودیت‌هایی پیش‌روی این بزرگان قرار می‌دهد که قضاوت تاریخ را در برابر آنان رقم خواهد زد. آقای خوئینی‌ها سخنگوی کدام جریان است: جبهه اصلاح‌طلبان یا جریان اصلاح‌طلبان رادیکال؟

8- واکنش جناح اصولگرا در برابر نامه / پیام موسوی‌خوئینی‌ها متاسفانه غیرراهبردی و حتی انحرافی است. این جناح می‌کوشد بار مباحث مطروحه در نامه / پیام موسوی‌خوئینی‌ها را به دوش خود او در حمایت از دولت حسن روحانی بیندازد این در حالی است که این موضوع به قول معروف سالبه به انتفاء موضوع است. در واقع موسوی‌خوئینی‌ها و نیز یاران اصلی او (برخلاف سیدمحمد خاتمی و یاران مشترک او با موسوی‌خوئینی‌ها) هرگز از حسن روحانی حمایت نکرده‌اند تا مسئولیت او را بپذیرند. حتی در مرزبندی با روحانی و تخفیف دولت او به نرمالیزاسیون سال‌هاست که پیش‌قدم شده‌اند. اصول‌گرایان به اشتباه فکر می‌کنند این جریان، اپوزیسیون اصولگرایان است در حالی که چپ رادیکال در درجه اول اپوزیسیون راست لیبرال است و در رادیکالیسم با راست رادیکال شباهت بسیار دارد!

راست رادیکال اما همان جریانی است که با عبور از راست سنتی در جبهه اصول‌گرایان شکل گرفت و در میانه‌ی دهه‌ی 80 با ظهور محمود احمدی‌نژاد برای یک دهه جامعه و حکومت ایران را با تلاطم‌های سیاسی و اجتماعی تندی مواجه ساخت. راست رادیکال در نهایت نه‌تنها از راست سنتی که از جریان اصول‌گرایی عبور کرد و در فرصت فضای دوقطبی سال 1388 با نشانی غلط به اصول‌گرایان، فرصت‌طلبانه اهداف سیاسی خود را محقق ساخت.

انتخاب اسفندیار رحیم‌مشایی به معاونت اول ریاست‌جمهوری در اوج اختلافات سیاسی دو جناح سنتی کشور اوج فرصت‌طلبی بود که خنثی شد و راست رادیکال با احیای راست مدرن به بیرون از حاکمیت رانده شد. اما اکنون با افول اجتماعی و حاکمیتی راست مدرن بار دیگر صدای پای رادیکالیسم به گوش می‌رسد.

از دو جناح راست و چپ، از میان اصلاح‌طلبان و اصول‌گرایان صدای پای رادیکال‌هایی به گوش می‌رسد که کشور را دچار یک فضای دوقطبی تازه خواهند ساخت و می‌کوشند در غیاب اصلاحات قدرت را به دست آورند، با اصولگرایان رقابت کنند. بدین معنا برخلاف آنچه اصولگرایان فکر می‌کنند شکست پروژه‌ی اعتدال فقط شکست اصلاح‌طلبی نیست؛ شکست اصول‌گرایی هم هست و این شکست نه با «سرکوب» رادیکالیسم که با «تقویت» میانه‌روی در هر دو جریان به دست می‌آید: رادیکالیسم (چپ) با رادیکالیسم (راست) رشد می‌کند و به جای برخورد سخت باید برخورد نرم کرد. باید گفت‌وگو کرد، چه در اصلاحات و چه در حاکمیت. راهی جز مذاکره وجود ندارد».