نیم نگاهی به فعالیت های انقلابی مرحوم پرورش از نگاه شاگرد ایشان / خلیلیان: با حمایت مرحوم پرورش برای آموختن جنگ چریکی به سوریه رفتم
شاگرد مرحوم پرورش گفت: از سال 53 ارتباط ما با آقای پرورش یک ارتباط تشکیلاتی بود و به عنوان یک مبارز به ایشان وصل شدیم و خط فکری مبارزاتی مان را از ایشان می گرفتیم. از اینجا ما با آقای پرورش که در ارتباط بودیم گفتیم حاج آقا ما باید چکار کنیم؟ ایشان نظرشان این بود که من بروم بیرون کشور یک دوره چریکی ببینم و برگردم تا اگر روزی روزگاری انقلاب و حرکت حضرت امام نیاز به مبارزه مسلحانه پیدا...
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صاحب نیوز؛ تاریخ یکی از منابع شناخت و معرفت است. داستان ها و قصص پیامبران در قرآن نیز در اصل مبنایی برای مسأله شناخت است که اگر اینگونه به تاریخ و اهمیت آن در هویت سازی نگاه کنیم آنگاه به راحتی از کنار حوادث مهم معاصر خودمان هم نمی گذریم و نسبت به آن غفلت نمی کنیم. تاریخ ارتباط دهنده نسل ها و انتقال دهنده مکاتب و میراث فکری افرادی است که معتقد به آن دین و یا آن روش بوده اند.
در مصاحبه های خود برای تاریخ شفاهی انقلاب به این نکته برخوردم که در قبل از پیروزی انقلاب زمانی که انقلابیون می خواستند وارد مبارزات بشوند بسیار مهم بود که ابتدا تاریخ جهان را بخوانند که به یک دید کلی برسند و سپس تاریخ قاره خودشان و بعد از آن تاریخ کشورشان را تسلط داشته باشند تا به مرحله ای از شناخت نسبت به مبارزه برسند.
استاد اکبر خلیلیان نیز معتقد است اگر تاریخچه مبارزات انقلاب اسلامی به طور خاص در اصفهان به خوبی تدوین و بیان شود آنگاه نقش آقای پرورش در حرکت های انقلابی و زحمات ایشان به خوبی برای نسل جدید آشکار خواهد شد.
توفیق گفتگو با آقای اکبر خلیلیان از مبارزین قبل از انقلاب و از شاگردان مرحوم سید علی اکبر پرورش در منزل ایشان حاصل شد. خانه ای که در همسایگی منزل مرحوم پرورش قرار دارد که خود این جغرافیا بی تعبیر نیست. گفتگویی صمیمانه، بی تکلف و تفصیلی که نزدیک 3 ساعت به طول انجامید و از فعالیت های تشکیلاتی مبارزاتی مرحوم سید علی اکبر پرورش و فضای سیاسی شهر اصفهان و خاطرات تلخ و شیرین فعالیت های آقای خلیلیان پرسیدیم.
***
*صاحب نیوز؛ اولین برخورد شما با مرحوم علی اکبر پرورش کجا بود؟
اکبر خلیلیان: اولین آشنایی ما با مرحوم پرورش در جلسات انجمن حجتیه بود. شاید سال 46-47 بود؛ من تقریبا از سن 16 سالگی به نوعی با جلسات این ها آشنایی پیدا کردم و در جلسات عمومی شان شرکت می کردیم. این ها بعضی وقت ها یک سخنرانی مثلا در اعیاد، داشتند.
دانش آموز بودم که پای سخنرانی های ایشان می رفتیم. می نشستیم و استفاده می کردیم و ابتدا فقط دورادور ایشان را می شناختیم که یک شخصی به نام آقای پرورش هستند که سخنرانی های جذاب و انقلابی و خوبی دارند.
یک دفعه هم کلاس پنجم دبستان بودیم که آقای مهدی حقایق پرست معلم دینی ما یک روز سر کلاس نیامدند و آقای پرورش جای ایشان آمدند؛ یک مقدار ارتباطات بیشتر شد و ما توانستیم از طریق آن جلسه ای که مرحوم پرورش به عنوان معلم سر کلاس ما آمدند ارتباط برقرار کنیم.
ارتباط تشکیلاتی ما درواقع از سال 53 شروع شد. ما تقریبا به انحراف مجاهدین خلق از سال 50 پی برده بودیم. رفتم به خانه آقای پرورش که خدمت شان عرض کنم این ها گروه منحرفی هستند. زمینه اش جور نشد که مطالب را بگویم، شاید حدودا 20 سالم بود. سال 53 یک روز به دبیرستان احمدیه رفتم و گفتم حاج آقا من 3 تا سؤال دارم. گفت بفرما. گفتم:
1- آیا در اسلام زیربنا اقتصاد است؟
2- ما وحدت استراتژیک با مارکسیست ها می توانیم داشته باشیم؟
3- آیا ما در درگیری با ساواک می توانیم خودمان را بکشیم؟
حاج آقا سؤال ها خیلی برایش تازه بود؛ گفت چطور؟ گفتم یک فردی به نام طریق الاسلام این مطالب را مطرح می کند. حاج آقا فرمودند که رهبران مجاهدین خلق مارکسیست شده اند. بعدها من از ایشان سؤال کردم حاج آقا شما از کجا متوجه شدید که رهبران این ها مارکسیست شدند؟ فرمودند این ها یک دفعه از تهران آمدند منزل ما 24 ساعت مهمان ما بودند، بعد پشت سر من نماز می خواندند و بعد اعلام کردند که ما مارکسیست شده ایم.
آن روز من گفتم بروم این مطالب را به آیت الله طاهری منتقل کنم؟ ایشان گفتند بروید. خدمت آیت الله طاهری رفتم و به ایشان گفتم، ایشان گفتند من اطلاعی ندارم بروید با حاج عباسعلی روحانی صحبت کنید. یک شب در همان سال 53 منزل ایشان رفتم به ایشان گفتم این ها مارکسیست شده اند با این ها همکاری نکنید و کمک شان نکنید. ایشان قبول نکردند و هر چه ما می خواندیم با یک آیه قرآنی رد می کردند.
از سال 53 ما ارتباط مان با آقای پرورش یک ارتباط تشکیلاتی بود و به عنوان یک مبارز به ایشان وصل شدیم و خط فکری مبارزاتی و تشکیلاتی مان را از ایشان می گرفتیم. در همین راستا بود که ما جریان مجاهدین خلق در اصفهان را نگذاشتیم خیلی به قول معروف بچه ها مارکسیست بشوند. ناگفته نماند آن 2 نفری هم که در تهران با این ها مبارزه کردند مرتضی صمدیه لباف و مجید شریف واقفی هم اصفهانی بودند. آقای پرورش هم اصفهانی بودند یعنی اصفهانی ها بودند که سفره این ها را از ابتدا جمع کردند.
به هر جهت آقای شریف واقفی را شهید کردند و صمدیه لباف را که تیر زدند و به بیمارستان رفت و توسط ساواک اعدام شد. همین تفکرات ناب و اصیل اصفهانی را می رساند که نسبت به قضایا شناخت و اشراف بیشتری نسبت به شهرها و استان های دیگر کشور داشتند. در همین راستا بود که یک بار مرحوم پرورش گفتند این ها را چه کسی به شما می گوید؟ گفتم شخصی به نام محمود طریق الاسلام که از مجاهدین خلق و ظاهرا فراری بود که اینجا در اصفهان مخفی شده بود و ما باغی داشتیم که صبح تا غروب به آنجا می آمد و شب ها خانه بود.
*خود طریق الاسلام اصفهانی بود؟
- بله محمود طریق الاسلام و پدر و مادرش اصفهانی بودند. پدرش بازاری اصفهان بود و مادرشان هم از خانم های متدین و از شاگردان حاج خانم بانو امین بودند. مادر ایشان قریب الاجتهاد بود، منتها خود ایشان عضو مجاهدین خلق شده بود و بعد فراری شد و دانشگاه را ترک کرد و بعضا در غرب اصفهان که ساواک تسلط کم تری داشت، می آمدند و در باغ های غرب اصفهان مخفی می شدند و اینجا بالاخره آب و غذایی پیدا می شد که صبح تا شب بخورند. و شب ها به خانه های تیمی که در شهر اصفهان داشتند، می رفتند.
آقای پرورش فرمودند که می توانی یک بار این را در اختیار من بگذاری؟ عرض کردم بله. یک دوستی داشتیم که با ایشان ارتباط داشت، پیغام به او دادم مثلا فلان روز ساعت 6 صبح به فلان باغ در غرب اصفهان بیایید و به آقای پرورش عرض کردیم شما هم با برادر ما ساعت 7 به همان باغ بیایید.
آمدند و ما با آقای طریق الاسلام رفتیم طبق معمول پای بحث نشستیم و یک ساعت بعدش آقای پرورش صدا زدند و در باغ آمدند و دور هم 4-3 نفر شدیم و نشستیم. به بهانه اینکه یک سؤال می خواهم از آقای پرورش بپرسم، استراتژی مسلحانه را نقض کردیم که آیا در این شرایط لازم است به صورت مبارزه مسلحانه باشد؟ آقای پرورش جواب دندان شکنی دادند که باید شرایط را در نظر گرفت، خود حضرت علی 3 تا استراتژی داشتند، 23 سال استراتژی سکوت داشتند و در کار کشاورزی و کندن قنوات بودند، چون در آن شرایط مبارزه مسلحانه پاسخ نمی داد. به جز کشته شدن و بی نتیجه بودن.، در 4 سال خلافت شان استراتژی مسلحانه داشتند و یک استراتژی در مدینه داشتند، یک استراتژی در مکه داشتند.
یک فرمولی را انقلابیون قبلا برای تعیین استراتژی تعیین می کردند که می گفتند از جهان بینی ایدئولوژی گرفته می شود، از شناخت دقیق ایدئولوژی و شناخت دقیق جامعه استراتژی تعیین می شود. یعنی در تعیین استراتژی دو پارامتر را باید در نظر بگیری؛ 1- شناخت دقیق ایدئولوژی 2- شناخت دقیق شرایط جامعه. مثلا اگر استراتژی امام حسن (ع) با امام حسین (ع) فرق کرده در ایدئولوژی امام نیست بلکه به خاطر شرایط متفاوت جامعه بود که قرار داشتند و برای حل مشکل جامعه استراتژی متفاوتی انتخاب می کردند. حضرت امام حسن (ع) یک استراتژی انتخاب کردند که اگر امام حسین (ع) هم در آن شرایط بودند همین بود. حضرت امام رضا (ع) یک استراتژی داشتند و امام موسی بن جعفر (ع) هم یک استراتژی دیگر، که بعضی از این شیعه های سر و ساده به حضرت امام رضا اعتراض می کردند که ما نفهمیدیم این بنی عباس پدر شما را 14 سال زندانی کردند و شما رفته اید قائم مقام مأمون شده اید، ما اصلا از استراتژی شما سر در نمی آوریم!
آقای پرورش معتقد بودند مبارزه مسلحانه در زمان شاه پاسخ نمی دهد همانطور که حضرت امام (ره) به مجاهدین خلقی که رفته بودند از ایشان کسب تکلیف کنند و حمایت شان بکند، همین را فرموده بودند.
امام فرموده بودند که مبارزه مسلحانه پاسخ نمی دهد چون همه تان هلاک می شوید و این کتب تان هم انحرافات است. کما اینکه همان شد در مبارزه مسلحانه نتوانستند از پس شاه از نظر تسلیحات بربیایند و ضربات محکمی خوردند و در این شکافی که در ایدئولوژی شان بود مارکسیست ها وارد شدند و مسلط بر سازمان شدند و تقی شهرام اصلا کودتای مارکسیستی در سازمان کرد و مخالفین شان که همین شریف واقفی و صمدیه لباف بودند را ترور و شهید کردند.
*خروجی آن جلسه در باغ چه شد؟
- اگرچه آقای طریق الاسلام مثل یک جوجه ای بود که در دست عقاب گیر کند، منتها زیر بار نمی رفت. جوابی نمی توانست بدهد چون واقعا آقای پرورش به مباحث تاریخ اسلام مسلط بود. طریق الاسلام جواب قانع کننده ای نداشت ولی خوب پیدا بود که زیر بار نمی رود. بلند شدند و از هم جدا شدند و رفتند. بعد گفتم حاج آقا پس چطور شد؟ گفت سران سازمان از تهران آمده بودند و طریق الاسلام را از من می خواستند چون ارتباط اش قطع شده بود. و بعد او را به صحرای شمس آباد طرف خیابان کاوه بردیم و تحویل آن سران سازمان که از تهران آمدند دادیم و به آن ها وصل شان کردیم.
*یعنی آنهایی که سالم مانده بودند؟
- نه، منحرف شده بودند.
*پس چرا به آن ها متصلشان کرد؟
- نمی دانم، من از آقای احمد زمانی شنیدم که از قول آقای محمد غرضی که وزیر نفت و بعد وزیر پست و تلگراف شد نقل کرده بود که همین گروه در اصفهان آمدند و آقای پرورش را در ماشین کشاندند و در کوچه پس کوچه های مسجد سید بردند و با کلت روی سرش گذاشتند که اگر با ما مخالفت کنی تو را می کشیم. این کار را با مرحوم طالقانی هم کرده بودند وقتی که سازمان تغییر ایدئولوژی داده بود. مرحوم طالقانی را در ماشین نشانده بودند و بیرون از شهر تهران برده و تهدیدش کرده بودند که اگر شما روحانیون علیه ما بخواهید حرف بزنید می کشیمتان و گردن ساواک می اندازیم که حتی مشخص نشود که ما شما را کشتیم یا ساواک. شهید بهشتی را هم تهدید کرده بودند که اگر مخالفت بکنی می کشیمت و تقصیر ساواک می اندازیم.
چند بار این کار را کردند، مهدی هاشمی هم این کار را کرد و مرحوم شمس آبادی را که کشتند ابتدا مردم فکر می کردند کار ساواک بوده است و بعدها که این گروه دستگیر شده بودند مشخص شد که کار خود گروه هدفیون بود که در قهدریجان تشکیل شده بود.
*سرنوشت آقای طریق الاسلام چه شد؟
- آقای طریق الاسلام به شاخه تغییردهندگان ایدئولوژی رفته بود و مارکسیست شده بود. بعد شروع به مبارزه با ما کرد. اینجا می آمد و بحث می کرد ما هم جوابش را می دادیم و در این کوچه باغ های غرب اصفهان (ناژوان) که می آمد من می دیدم همیشه پشت سر من حرکت می کند و کلتش هم پشتش است چون فکر کنم او داستان صمدیه لباف را شنیده بود و ما هنوز نشنیده بودیم که این کار را کرده اند.
یک روز هم در یکی از همین باغ هایی بودیم به من گفت تو تا حالا مرده خاک کردی؟ گفتم نه. گفت من خاک کرده ام، یکی به سازمان خیانت کرد کشتیم و خاک کردیم. آن موقع من نمی فهمیدم این چی دارد به من می گوید. این ها یعنی چه؟
*تهدید بوده است؟
- تهدید بود، که خود من متوجه نمی شدم یک آدم آنقدر خائن باشد که سر یک بحث که بگوید من شما را قبول ندارم اگر اندیشه ها و روش کار ما را رد کردی می کشیمت. بعد که می خواستیم به او بگوییم دیگر اینجا پیدایت نشود و از این منطقه بیرون برو او به من گفت تو این منطقه را ضد مارکسیستی بار آورده ای و باید حالا برگردانی شان.
یک روز وقتی گفتم دیگر اینجا نیا، به دوستان گفته بود این یک انقلابی ابوسفیانی است و باید او را کشت و این فرد یک سال مبارزات را به تأخیر انداخته است، اصلا این را باید کشت.
(محمود از اعضای گروهک پیکار بود و بعد از پیروزی انقلاب گروه راه کارگر را راه انداخت و یکی از اعضای گروه خودشان خانه تیمی این ها را لو داده بود و در جمهوری اسلامی اعدام شد. کشمیری که در انفجار نخست وزیری بود او شاگرد طریق الاسلام بود و عضوگیری کشمیری در سازمان منافقین به وسیله طریق الاسلام انجام شده بود.)
از اینجا ما با آقای پرورش که در ارتباط بودیم گفتیم حاج آقا ما باید چکار کنیم؟ ایشان نظرشان این بود که من بروم بیرون کشور یک دوره چریکی ببینم و برگردم تا اگر روزی روزگاری انقلاب و حرکت حضرت امام نیاز به مبارزه مسلحانه پیدا کرد دستمان خالی نباشد. برای همین ما را معرفی کرد و چون ما فراری بودیم باید قاچاقی از شهرهای مرزی می رفتیم. مثلا یک بار به مشهد رفتم و بعد تربت جام و از تربت می خواستم به افغانستان بروم. مرحوم پرورش مثلا می گفت اگر در مشهد پول کم آوردی به منزل آقای طبسی یا خامنه ای برو بگو فلانی من را فرستاده و پول کم آوردم. چون در انجمن بود و در هر شهری سخنرانی می کرد آشنایانی داشت، من مشهد رفتم و آقای خامنه ای را تبعید کرده بودند ایشان را ندیدم. منزل آقای طبسی رفتم و در زدم و آقای طبسی هم ترسید به ما پول بدهد فکر کرد ساواک یک دامی برایش چیده است.
ایشان گفت در سوریه نزد جلال پارسی برو و به او بگو که آقای پرورش من را معرفی کرده است. یک روز هم رفتم دیدن آیت الله طاهری به ایشان گفتم می خواهم بروم، آنجا شما کاری نمی توانی بکنی؟ گفت برو پیش امام موسی صدر به او بگو که طاهری من را معرفی کرده که بروم فلسطین. گفتم پس یک رمزی به من بگویید که امام موسی صدر قبول بکند. ایشان گفتند به او بگو که به آن نشانه که وقتی از هم جدا شدیم درس های جزوه محقق داماد پیش شما ماند. ظاهرا هم مباحثه و هم درس بودند.
سفر به سوریه و دوره آموزش نظامی
با علی جنتی کنار یکی از این رودهایی که در مرز زاهدان است و ما آنجا می گشتیم که پاکستان برویم، آشنا شدیم. برگشتم که به اصفهان بیایم دیدم در گاراژ تاج آن موقع یک شیخی آمده که بلیط بگیرد نگاه کردم و قیافه اش را دیدم که علی جنتی است.
*کدام علی جنتی است؟
- همین که وزیر ارشاد شد. شیخ بود ولی چون فراری بود عمامه اش را عوض کرده بود و شبیه سادات شده بود.
نگاه کردم دیدم علی است چون اینجا از قدیم هم محله ای بودیم. گفتم علی تو اینجا چکار می کنی؟ گفت تو چکار می کنی؟ گفتم من می خواهم بروم بیرون، گفت من هم می خواهم بروم بیرون، بیا با هم برویم.
«والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»؛ «ان تنصروا الله ینصرکم»
خدا یک همراه به من در مرز رساند. گفت بیا مشهد برویم و بعد تهران برویم و بعد می آییم و می رویم. ما آنجا یک کانالی پیدا کردیم. مشهد رفتیم و او به دیدار آقا رفت و از آقا کمک خواسته بود. با پسر شهید سعیدی که پدرش را زیر شکنجه ساواک شهید کردند هم رفیق بود. بعد ما تهران آمدیم و یک شب هم تهران بودیم.
علی گفت شما بروید من خودم هفته بعد می آیم. من روز 13 فروردین 1354 تنها از اینجا راه افتادم به طرف مرز زاهدان و از آنجا به وسیله قاچاقچی که ارتباط برقرار کرده بودیم به پاکستان و کراچی رفتیم. از کویته به کراچی رفتم و در کراچی یک آقای شریعت بود که نماینده حضرت امام خمینی و رهبر شیعیان آنجا بود، خیلی خوشتیپ و خوش اخلاق و خوش برخورد بود و دامادی به نام آقای اصالت داشت. علی جنتی به من گفته بود برو آنجا به آقای اصالت بگو فلانی من را فرستاده و بعد خودش می آید. رفتیم یک شب مهمان آقای شریعت بودیم. آن زمان هرچه شیرینی پزی و مغازه دو نبش و هتل و این ها بود دست این شیعیان کراچی بود.
ایشان به یکی از مریدانش زنگ زد، یک جایی مثل مسافرخانه یا هتل بود که اتاقی آنجا برای ما گرفتند و من ماندم. هفته بعد علی آمد که بعد با دفتر الفتح تماس گرفتیم، دفتر الفتح وسایل عبور ما را از پاکستان فراهم کردند و اینجا دوباره من پول کم آوردم.
یک نامه نوشتم برای آقای پرورش به عنوان یک دانشجوی رشته پزشکی که اینجا داریم درس می خوانیم و اینجا هزینه ها بالاست و پول برای ما بفرستید. آقای پرورش هزار تومان آن روز را با پست برای ما به کراچی فرستادند و ابراهیم اخوی مان هم 1500 تومان فرستادند. ما اینجا توانستیم بلیط هواپیمایمان را تهیه کنیم.
*این مبلغ مناسب بود؟
- بله، 1000 تومان و 1500 تومان سال 54 خیلی پول بود. با یک بوئینگ 737 از کراچی به دمشق رفتیم و آنجا آقای شهید محمد منتظری با ابوجهاد معاون عرفات ارتباط داشتند. علی آقا آدرس شهید محمد منتظری را گرفتند و آنجا رفتند. شهید منتظری نامه ای از ابوجهاد معاون عرفات گرفتند و ما را به یکی از گروه های فلسطینی (الصاعقه) معرفی کردند و ما دوره 6 ماهه چریکی دیدیم و بعد برگشتیم و آمدیم. علی آقا با شهید منتظری ماندند و من برای ادامه مبارزه داخل ایران آمدم و مقطعی هم توسط ساواک دستگیر و شکنجه شدم که داستان آن هم مفصل است.
*شما به تشویق مرحوم پرورش به سوریه رفتید؟
- بله، کمک ایشان بود. آن موقع یکی از کارهایی که مرحوم پرورش کرد این نظر بود که ما آمادگی داشته باشیم.
*فرمودید مرحوم پرورش همه جا آشنا داشتند؟
- بله. من الان مشهد را یادم می آید که گفت برو پیش چه کسی، خوزستان آشنا داشت، بندرعباس آشنا داشت. از هر طریقی می رفتیم که از مرز عبور کنیم می گفت اگر در آن شهر ماندی و درمانده شدی و کمک خواستی سراغ فلانی برو.
این شبکه انجمن حجتیه بود که خودشان با آن ارتباط داشتند و ایشان را قبول داشتند چون در شهرها می رفت سخنرانی می کرد، گفتند برو پیش فلانی و بگو پرورش ما را معرفی کرده کمکت می کنند که بتوانی مسیر را ادامه بدهی و جلو بروی.
*با توجه به حضور مرحوم پرورش در حزب جمهوری اسلامی، شما با حزب جمهوری هیچ وقت ارتباط نداشتید؟
- ارتباط با دوستان داشتیم منتها ما آن زمان در سپاه بودیم. آقای پرورش قائم مقام شهید بهشتی بودند و به آقای بهشتی خیلی نزدیک بودند و هردو اهل اصفهان بودند.
یک روز گفتم حاج آقا شما از کجا بهشتی را می شناسید؟ گفتند که ایشان پیش نماز مسجد لنبان بودند و جوان و نوجوان که بودم می رفتم و پشت سر ایشان نماز می خواندم. از همان دوران جوانی آقای بهشتی آقای پرورش را می شناخته است و حتی به نفوذ آقای بهشتی بود که مرحوم پرورش نائب رئیس مجلس هم شدند و کاندیدای ریاست جمهوری شدند، یعنی پشتوانه قوی داشتند. و زمانی که حضرت آقا در انفجار مسجد ابوذر مجروح شده بودند و آقای بهشتی نیز شهید شده بود حضرت آقا به آقای پرورش گفته بودند چون شما با شهید بهشتی خیلی مأنوس بودی چیزهایی که از ایشان دیدید را برای ما بگویید. یعنی حتی خود حضرت آقا نیز می دانستند که مرحوم پرورش خیلی با شهید بهشتی مأنوس بودند.
در دوران شهید بهشتی آقای پرورش همیشه نزدیک به رأس هرم انقلاب بودند بعد هم آقای بهشتی به مرحوم پرورش گفته بود که به دنبال آقای طاهری نروید.
*شهید بهشتی این جمله را برای سید جلال الدین طاهری گفته بود؟
- بله، آقای بهشتی فهمیده بود که آقای طاهری این ظرفیت را ندارد. یکی از دوستان طلبه با آقای طاهری تماس گرفته بود که بنی صدر مخالف روحانیت است و چرا می خواهی به او رأی بدهی؟ آقای طاهری گفته بود که به منزل بیایید؛ او به من گفت که شما هم می آیی برویم؟ من گفتم باشد و به منزل آیت الله طاهری رفتیم. آقای طاهری گفت که بنی صدر معتقد است روحانیت دو چهره دارد؛ یک چهره علی تهرانی ها و یک چهره بهشتی ها. یعنی با خوب هایشان که علی تهرانی باشد، خوب است و با بدهایشان که بهشتی باشد، بد است!
آقای طاهری دلایلی آورد و چون آن زمان من در سپاه بودم و از اخبار مطلع بودم دلایلش را رد می کردیم. دیدم آقای طاهری ناراحت و عصبانی شد و گفت که تو از کجا آمده ای؟ من هم گفتم من از وسط میدان مبارزه آمدم، مگر یادتان نمی آید که سال 54 خودتان مرا به امام موسی صدر معرفی کردید؟ گفت بله.
یعنی آقای طاهری نتوانست جواب ما را بدهد، می خواست ما را سرکوب کند که تو اصلا کجا بودی و این حرف ها را برای چه می زنی.
انتهای پیام /