زنی که ساواک را بازی داد و بهخاطر شکنجه به حال مرگ افتاد
کارکنان درمانگاه زندان قصر پس از مداوای طولانی از درمان مرضیه دباغ عاجز شدند و به ایننتیجه رسیدند که امکان بهبودیاش وجود ندارد. به اینترتیب به او گفته شد بهزودی خواهد مُرد.
کارکنان درمانگاه زندان قصر پس از مداوای طولانی از درمان مرضیه دباغ عاجز شدند و به ایننتیجه رسیدند که امکان بهبودیاش وجود ندارد. به اینترتیب به او گفته شد بهزودی خواهد مُرد.
خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: مرضیه حدیدچی (دباغ) یکی از زنان مبارز انقلاب اسلامی است که بهقول معروف از صدمرد، مردتر بوده و در طول زندگی مبارزاتی و انقلابی خود، تجربیاتی را پشت سر گذاشته که عجیب و غریباند. زنی که پس از ازدواج در صدد تحصیل علوم دینی و سپس مبارزه با رژیم پهلوی برآمد و مبارزه چنان نقش و جایگاهی در زندگیاش پیدا کرد که رسیدگی به بچهها و خانه را به همسرش سپرده و راه مهاجرت و سفر به اینشهر و آنشهر را بر آسایش و یکزندگی آرام و عافیتطلبانه ترجیح داد. دباغ در مسیر مبارزه، چندمرتبه دستگیر و شکنجه شد؛ تا جاییکه پزشکان از نجاتش قطع امید کردند و تصور کردند باید با زندگی خداحافظی کند. او ناچار به مهاجرت اجباری به خارج از کشور تن داد تا به مبارزه ادامه دهد و توانست خود را به امام خمینی (ره) بهعنوان محور مبارزه برساند. پس از پیروزی انقلاب نیز اسلحه و مبارزه را کنار نگذاشت و به فرماندهی سپاه همدان منصوب شد.
فرهنگ غرب سالهاست تصویر جعلی و وارون از زن را ارائه میکند که مورد پذیرش بسیاری قرار گرفته و اینباور و پذیرش، ممکن است با شعارهای دروغین جریان «زن، زندگی، آزادی» تقویت شده باشد. اما معرفی موارد واقعی و افتخارآمیزی که فرهنگ انقلابی و اسلامی از حضرت زینب (س) تا امروز در اختیار دارد، میتواند اینحباب بیارزش را بهراحتی از بین ببرد.
مطالعه کتابهای خاطرات همسران شهدا و ایثارگران یا کتابی که انتشارات سوره مهر به قلم گلستان جعفریان از زندگی منیژه لشگری همسر آزاده شهید خلبان حسین لشگری منتشر کرده، موارد موفق اینموضوع هستند. نمونه موفق دیگر کتاب «کتاب خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ)» نوشته محسن کاظمی است که سال 1393 توسط سوره مهر چاپ شد و حالا نسخههای چاپ نوزدهمش در بازار نشر عرضه میشوند.
در ادامه قصد داریم زندگی و کارنامه مبارزاتی و انقلابی مرضیه حدیدچی را براساس اینکتاب مرور کنیم؛
* خلاصهای چندخطی؛ از ابتدا تا انقلاب
مرضیه حدیدچی سال 1318 در همدان متولد شد و یکی از خاطرات سالهای کودکیاش حضور نیروهای متفقین در اینشهر است. او سال 1333 با محمدحسن دباغ ازدواج کرد و در طول زندگی مبارزاتی و مهاجرتهای اجباری خود مادر 8 فرزند بود. او کار سیاسی خود را در سالهای 1340 تا 41 با پخش اعلامیه آغاز کرد و سال 1352 توسط ساواک دستگیر شد. دباغ طوری زیر دست شکنجهگران ساواک شکنجه شد که امیدی به زندهماندنش نبود و بههمیندلیل از زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری آزاد شد؛ در حالیکه دخترش رضوانه در زندان ماند. پس از آزادی، مورد عمل جراحی قرار گرفت و از مرگ نجات پیدا کرد اما دوباره زندانی شد و پس از آزادی دوباره، سال 1353 در حالیکه دوباره تحت تعقیب بود، برای ادامه مبارزات خود به خارج از کشور رفت و تا پیروزی انقلاب اسلامی از ایران دور ماند. دباغ در پایگاههای نظامی مرز لبنان و سوریه آموزشهای رزمی و چریکی دید و فعالیت نظامی و سیاسی خود را زیر نظر محمد منتظری با گروه روحانیت مبارز خارج از ایران ادامه داد. پس از ورود امام خمینی (ع) به پاریس و دهکده نوفل لوشاتو، دباغ خود را به همراهان امام رساند و تا چندی پس از پیروزی انقلاب در نوفل لوشاتو ماند.
* تحصیل در حضور اساتید مختلف و بالاگرفتن شور مبارزه
دباغ تیراندازی بهسمت مردم و کشتارشان توسط نیروهای شاه را از نزدیک دید و شکافتن سینه یکجوان توسط گلولههای ماموران حکومت پهلوی یکی از خاطرات تلخش از آنروز استدباغ، آبانماه سال 1333 پس از گذشت 5 روز از زندگی مشترکش، همراه همسر خود به تهران رفت. تا آنزمان، پای همسرش به جلسات و نشستهای سیاسی دوران دکتر محمد مصدق رسیده بود. اما مرضیه حدیدچی پرسشهایی داشت که حتی همسرش هم توانایی پاسخدادن به آنها را نداشت. در نتیجه او را به علما معرفی کرد تا پاسخ سوالات دینی و سیاسی خود را از آنها بگیرد. به اینترتیب مرضیه دباغ در حالیکه مادر 3 دختر بود، پای درس حاجکمال مرتضوی امامجماعت مسجد محله نشست و درس جامعالمقدمات و منطق را فرا گرفت. سپس شاگرد حاجشیخعلی خوانساری در مسجد سلمان شد و در کنار تحصیل روزانه دوساعت، خود نیز دوساعت از روز را به تدریس مشغول میشد.
پس از درگذشت آیتالله بروجردی، دباغ با آیتالله خمینی آشنا شد. در آنبرهه، ماجرای تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش آمده بود و پس از انتشار اعلامیههای مخالفتآمیز امام خمینی (ره)، تصویر ایشان به دست مرضیه دباغ رسید. با بالاگرفتن شور مبارزه در درون وی، از همسرش خواست او را هم در امور مبارزاتی مشارکت دهد. به اینترتیب اعلامیههای امام خمینی (ره) در کیف جاسازی شده و توسط مرضیه دباغ در مکانی دیگر به دست مبارز دیگری میرسیدند.
دو روز پس از راهپیمای بزرگ عاشورای 1342 و 15 خرداد آنسال در خیابان شهباز تهران (17 شهریور کنونی)، دباغ تیراندازی بهسمت مردم و کشتارشان توسط نیروهای شاه را از نزدیک دید و شکافتن سینه یکجوان توسط گلولههای ماموران حکومت پهلوی یکی از خاطرات تلخش از آنروز است.
* آشنایی با آیتالله سعیدی و ورود مستقیم به مبارزه
استاد بعدی که دباغ با او آشنا شد، آیتالله سعیدی از شاگردان امام خمینی (ره) بود که نقش و تاثیر زیادی در زندگی مبارزاتی اینبانوی مبارز دارد. او موفق شد رضایت آیتالله سعیدی را برای روزی دوساعت تدریس را بگیرد. آیتالله سعیدی هم پس از چندمرتبه آزمایش و بررسی ظرفیتهای مبارزاتی مرضیه دباغ، از سال 1346 او را بهطور مستقیم وارد مبارزات سیاسی ضدشاه کرد. به اینترتیب ماموریتهای مختلفی به دباغ و یکزن دیگر که در کلاس آیتالله سعیدی حضور داشت، سپرده میشد. یکی از اینماموریتها این بود که فتواهای مختلف امام خمینی (ره) از نجف در اختیار ایندو قرار میگرفت تا توزیعشان کنند. همچنین نسخه دستنویس کتاب «ولایتفقیه» امام به آنها سپرده شد تا از روی آن کپی گرفته و رونویسی کنند. دباغ میگوید بعدها متوجه شده دو منزل در قم بودهاند که با هماهنگی آیتالله سعیدی، اعلامیههای سیاسی را در اختیار او و دیگر توزیعکنندگان قرار میدادهاند؛ یکی از اینمنازل، منزل آیتالله منتظری و دیگری منزل آیتالله ربانی شیرازی بود.
دباغ میگوید بعدها متوجه شده دو منزل در قم بودهاند که با هماهنگی آیتالله سعیدی، اعلامیههای سیاسی را در اختیار او و دیگر توزیعکنندگان قرار میدادهاند؛ یکی از اینمنازل، منزل آیتالله منتظری و دیگری منزل آیتالله ربانی شیرازی بودمرضیه دباغ در کتاب خاطرات خود گفته برخیآموزشها، تمرینها و اردوهای مبارزاتی با ابتکار شهید سعیدی بودند که شکل گرفتند. یکی از نکات مهم در زندگی خانوادگی و مبارزاتی دباغ، نقطه عطفی است که به وجود آمد و به موجب آن، او توانست همه وقت و زندگی خود را به مبارزه اختصاص دهد. در اینمقطع، همسرش از نبود او در خانه و نیاز فرزندانش به مادر گلایه شدیدی کرد و به مرضیه دباغ اعلام کرد اجازه ندارد به مبارزه بپردازد. اما اینمشکل با حضور آیتالله سعیدی و توضیح اهمیت مبارزه برای همسر دباغ رفع شد. به اینترتیب همسر مرضیه دباغ پذیرفت مسئولیتهای خانه و خانواده را به عهده بگیرد تا او بتواند وقت و تمرکز خود را بهطور کامل روی مبارزه هزینه کند.
* شهادت آیتالله سعیدی و ادامه مبارزه
دباغ و دیگر شاگردان آیتالله سعیدی در دهمینروز خرداد 1349 در منزل سعیدی در کلاس درس بودند که نیروهای ساواک خانه را محاصره کرده و آیتالله سعیدی را با خود بردند. پس از 11 روز هم در 21 خرداد خبر شهادت وی به خانواده و دوستانش اعلام شد.
پس از شهادت آیتالله سعیدی، دباغ برای ادامه دریافت دروس دینی ازجمله شرح لمعه و مکاسب، به شاگردی سیدمجتبی صالحی خوانساری و استادی دیگر، و همچنین برای ادامه مبارزه هم سراغ چهرههای مرتبط با آیتالله سعیدی ازجمله شیخ محمد منتظری و آیتالله ربانی شیرازی رفت. منتظری، ماموریتهای مختلفی ازجمله پخش اعلامیه، کتاب، نوار، شناسایی افراد انقلابی و ایراد سخنرانی را به دباغ سپرد. در همیندوره بود که یکی از درجهداران پایگاه هوایی دزفول بهنام آقای احمدی از مرضیه دباغ برای سخنرانی در جمع همسران پرسنل پایگاه دزفول دعوت کرد. به اینترتیب او به منزل نظامیان درجهدار متعهد میرفت و برای همسرانشان سخنرانی میکرد. اما اداره اطلاعات و امنیت پایگاه دزفول متوجه اینمساله شد و در صدد دستگیری دباغ درآمد. اینخبر بهواسطه یکسرباز به اطلاع او رسید و موجب شد بهسرعت به اندیشمک و از آنجا با قطار راهی تهران شود. اما ماموران ساواک آقای احمدی را دستگیر کردند.
قدم بعدی هم توسط آیتالله منتظری ترسیم شد که دباغ را برای تبلیغ و پخش اعلامیه به اردستان فرستاد. با گذشت 8 روز از فعالیت در اردستان، ساواک متوجه اقدامات او شد و بههمینخاطر به قم رفت. با ارائه گزارش فعالیتهای انجامشده در اردستان، دباغ پس از یکروز بهسمت تهران حرکت کرد و مطلع شد ماموران ساواک چندمرتبه به منزلش رفته و سراغش را گرفتهاند. بههمیندلیل بهسرعت بهسمت همدان حرکت کرد.
* آشنایی با دانشجویان و برقراری ارتباط با انجمنهای اسلامی اروپا و آمریکا
اتفاق بعدی در زندگی مبارزاتی مرضیه دباغ، آشنایی و برقراری ارتباط با دانشجویان مبارز دانشگاههای «علموصنعت»، «آریامهر» (صنعتی شریف امروز) و «ملی»(شهید بهشتی امروز) بود. به اینترتیب جلسات مشترکی بین او و دانشجویان خط مبارزه با شاه برگزار شد. اما در ادامه مشکل قلبی و ریوی محمد تنهاپسر مرضیه دباغ باعث شد برای درمان اینفرزند خود به انگلستان برود. برای رفتن به اینسفر و درمان محمد، اعضای شاخه بازار، مبلغی پول گردآوری کرده و بدون شرط و شروط خاص در اختیار دباغ قرار دادند. با حضور در لندن، اینبانوی مبارز توانست با اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا و آمریکا آشنا شده و با آنها ارتباط بگیرد.
* حضور ششروزه ماموران ساواک در منزل دباغ
مرضیه دباغ در خاطرات مربوط به سال 1351 خود گفته پس از شکلگیری هر ازدواج، خانه و پایگاهی برای نیروهای مبارز فراهم میشد. به همینترتیب بود که دوتن از دختران او در سنین 13 و 14 سالگی ازدواج کردند و مراسمهای مربوط به اینازدواجها در خانهها و منازل فامیل و آشنایان برگزار میشد. سال 1352 وقتی یکی از همینمراسمها در حال برگزاری بود، ماموران ساواک وارد خانه دباغ شدند اما او با اطلاع از حضور ماموران، موفق شد اسناد و مدارک موجود در منزلش را مخفی کند. آنها بنا را بر این گذاشتند که در خانه بمانند تا افراد انقلابی را که به آنمکان میآیند، دستگیر کنند. به همینترتیب در روز اول محاصره و اشغال منزل دباغ، دوتن از مبارزانی که به خانه آمدند دستگیر شدند. به همیندلیل دباغ دخترش را به بهانه خرید شیر به مغازه سر کوچه فرستاد. صاحب اینمغازه فردی قابل اطمینان بود که اعلان خطر دباغ را به دیگر مبارزان رساند. به اینترتیب ترددها به خانه قطع و دیگر کسی دستگیر نشد.
روز دوم حضور ماموران در خانه دباغ، او موفق شد تعدادی از نوارهای سخنرانیهای امام (ره) را داخل سبدی گذاشته و روی آنها را با گوجهسبز و گیلاس استتار کند. نامهای هم برای دختر همسایه نوشت و در سبد مخفی کرد. اینسبد با اینتوجیه که فرزندان دباغ در خانه حبس و خسته شدهاند، به دست یکی از دختران او داده شد تا به دست دختر همسایه برسد. دختر همسایه نیز با دیدن دستخط دباغ و دستورالعملی که در نامه بود، نوارها را در مکانی امن مخفی کرد.
حضور نیروهای ساواک در منزل دباغ، 6 روز طول کشید و با بیهودهانگاشتن محاصره و اشغال خانه، در نهایت از آنجا رفتند.
* دستگیری و شروع شکنجهها؛ تمسخر مادر و دختر پتویی!
با گذشت حدود 2 ماه از محاصره خانه دباغ، نیروهای ساواک بار دیگر به خانه ریخته و اینبار او را دستگیر کرده و با خود بردند. با حضور در کمیته مشترک ضد خرابکاری بود که دباغ متوجه شد ساواک اطلاعات بسیاری زیادی از او گردآوری کرده است. به اینترتیب با توجه به اهمیت فرد دستگیرشده، «شکنجهها با سیلی و توهین شروع و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی، جانفرسا شد.» (صفحه 70)
دباغ 16 روز شکنجههای شدید را تحمل کرد و مطلب قابل توجه و مهمی را لو نداد. به همیندلیل نیروهای ساواک دخترش رضوانه را که بهتازگی عقد کرده بود، به کمیته مشترک ضد خرابکاری و نزد او آوردند تا تحت فشار قرار گیرد. حجاب را هم از سر هر دو گرفتند تا جنگ روانی بیشتری را به روح و روانشان تحمیل کنند. در نتیجه دباغ و دخترش با پتوهای زبر سربازی حفظ حجاب میکردند که همینمساله توسط بازجویان و شکنجهگران ساواکی مورد تمسخر قرار میگرفت و مادر و دختر را با لفظ «مادر پتویی! دختر پتویی» خطاب میکردند.
دباغ به گفته خود فیلم بازی کرد و گفت اگر شوهرش بفهمد بناست با ضمانت آزاد شود، پا پیش نمیگذارد و رهایش میکند. نصیری در پاسخ به دباغ گفت خود ضمانت او را به عهده میگیرد چون اگر بهزودی میمیرد و بهتر است این مرگ بیرون از زندان ساواک باشد تا امامزاده دیگری چون آیتالله سعیدی درست نشودادامه اینروند باعث نشد دباغ صحبتی کرده و مبارزان دیگر را لو دهد. بههمیندلیل ساواکیها چند موش را در سلول مادر و دختر رها کردند که باعث ترس زیاد رضوانه دباغ شده و شبها تا صبح گریه میکرد. به گذشت چند روز دیگر، زخمها و جراحات دباغ عفونت کرده و بوی مشمئزکنندهای فضای سلول کوچک را فراگرفت. ماموران ساواک رضوانه را از سلول خارج کرده و در اتاقی دیگر شکنجه کردند که صدای فریادهایش به گوش مادرش برسد. دباغ ضمن بیان خاطرات آنلحظات میگوید یکی از عوامل آرامش و دلداری به او، صدایی است که از سلول کناری به گوشش میرسید و قرائت قرآن توسط آیتالله ربانی شیرازی بود.
شکنجه رضوانه دباغ باعث شد به حالت اغما افتاده و او را به بیمارستان شهربانی منتقل کنند. عفونت بیش از پیش زخمها و جراحتهای مرضیه دباغ هم باعث زمینگیری او شد. رضوانه نیز با گذشت مدتی حضور در بیمارستان، به زندان قصر منتقل شد.
ازجمله خاطرات مرضیه دباغ از آنروزها، بازدید نعمتالله نصیری سومینرئیس ساواک از کمیته مشترک ضدخرابکاری است. دباغ موفق شد تا پیش از اینبازدید علت بازداشت و دستگیریاش را متوجه شود؛ اینکه یکی از نیروهای مبارز که قابل اعتماد بود و بهاصطلاح رویش حساب میشد، او را لو داده بود. اینفرد با دست و چشم بسته وارد اتاقی شد که دباغ در آن بود و بدون آنکه از حضور او خبر داشته باشد، در پاسخ به سوالات بازجویان، اعترافات زیادی درباره دباغ کرد. بههرحال با بازدید نصیری از سلولهای کمیته مشترک، او دباغ را هم دید و در حالیکه اینبانوی مبارز در آنزمان 34 سال داشت، از او پرسید: «پیرزن تو اینجا چهکار میکنی؟» با خروج نصیری از سلول دباغ و پایان بازدید که صبح انجام شد، ساعت 18 عصر دباغ به اتاقی منتقل شد که نصیری در آن بود و بنا بود خبر آزادی زن مبارز را به او دهد. دباغ به گفته خود فیلم بازی کرد و گفت اگر شوهرش بفهمد بناست با ضمانت آزاد شود، پا پیش نمیگذارد و رهایش میکند. نصیری در پاسخ به دباغ گفت خود ضمانت او را به عهده میگیرد چون اگر بهزودی میمیرد و بهتر است این مرگ بیرون از زندان ساواک باشد تا امامزاده دیگری چون آیتالله سعیدی درست نشود!
با گذشت مدتی از گفتگو با نصیری، دباغ به اتاق بازجویی منتقل شد که در آن منوچهری (بازجو) و تهرانی (سربازجو) حضور داشتند. سر دواندن بازجوها توسط دباغ باعث شد در اینجلسه بازجویی هم دستهای او را بسته و شروع به کتکزدنش کنند. چندروز پس از اینبازجویی، دباغ دوباره نقش بازی کرد و با بیان اینکه سواد ندارد، با ثبت اثر انگشت و تعهد، آزاد است. تا اینمقطع، او 40 روز شکنجه و فحاشی بازجویان ساواک را تحمل کرده بود اما متوجه شد آزادیاش از زندان یکترفند است: «به ایننتیجه رسیدم که این آزادی توطئهای برای شناسایی سایر افراد گروه است و رضوانه هم گروگانی در دست آنهاست.» (صفحه 83)
* جراحیهای سنگین در بیمارستان و دستگیری دوباره
وخیمشدن وضع جسمی مرضیه دباغ باعث شد در بیمارستان آریا بستری شود تا در یکجراحی، قسمتی از پوست رانش را به کمرش پیوند بزنند. عفونتهای شدید ناشی از شکنجهها باعث شد رَحِم او نیز توسط تیم پزشکی خارج شود. او 40 روز را در بیمارستان گذراند و طبق خاطراتش، در آنبرهه بهطور کامل توسط دوست و فامیل طرد شده بود.
پس از 40 روز حضور در بیمارستان و ترخیص، ساواک نامهای برای دباغ فرستاد و از او خواست خود را به زندان معرفی کند. اما دباغ ایندستور را تمکین نکرده و به زندان نرفت. در نتیجه چندروز بعد با احضاریه به منزلش رفته و دوباره به کمیته مشترک ضدخرابکاری منتقلش کردند.
کارکنان درمانگاه زندان قصر پس از مداوای طولانی و تزریق آنتیبیوتیکهای بسیار قوی، از تیمار مرضیه دباغ عاجز شدند و به ایننتیجه رسیدند که امکان بهبودیاش وجود ندارد. به اینترتیب به او گفته شد بهزودی خواهد مُرد. «چپها حاضر نبودند در چنین محیطی به سر برند و بیم آن داشتند که بیماریام مسری باشد و به آنها سرایت کند. پس از مشورت با هم، نامهای به رئیس زندان و بنیاد فرح نوشتند و در آن، وضعیتم را شرح دادند.» شکنجهها و ضربوشتمها دوباره شروع شده و اینبار 4 ماه ادامه پیدا کردند. دباغ درباره دستگیری دوباره خود میگوید: «مهندس قیطانی، برادران سجادی (صادق و مهدی)، بهجت تیفتکچی، برادران عراقچی (حسین و محسن) و روشنروان همگی در زندان بودند. مسجل شد که دستگیری من در اثر اعترافات آنها بود. اینان دانشجویان دانشگاههای تهران بودند که در جریان مبارزه، با من در ارتباط بودند.» (صفحه 86) به اینترتیب با اعترافات گستردهای که روی دباغ شده بود، جای کتمان و انکار باقی نماند بود. به همیندلیل او تعدادی از خبرهای سوخته و مطالب خنثی را برای بازجوها افشا کرد.
دومین دستگیری و شکنجههایش باعث شدند زخمهای ناشی از دستگیری اول سر باز کرده و زخمهای جدیدی نیز به آنها اضافه شود. اینبار نیز بیماری بهطور شدید بروز کرد و باعث شد دباغ به زندان قصر منتقل شود. او آنجا موفق شد دخترش رضوانه را ملاقات کند که 10 روز بعد آزاد شد و به خانه رفت.
* زنان سیاسی زندان قصر
بخشی از خاطرات مرضیه حدیدچی درباره زنان دربند حکومت پهلوی است که گروهی از آنان مذهبی و اسلامگرا و گروه دیگر چپ و مارکسیست بودند. مرحوم نصری (همسر آقای مرتضی نبوی)، منظر خیر، زری موسوی گرمارودی (همسر علی موسوی گرمارودی)، سوسن حداد عادل، زهرا میهندوست (همسر علی میهندوست)، که بیشترشان در مدرسه مذهبی رفاه تحصیل کرده بودند، ازجمله همفکران دباغ در زندان قصر بودند. در گروه مقابل یا به تعبیر او در چپها هم از سیمین نهاوندی، ویدا حاجبی، شهین توکلی، صدیقه صیرفی و همسر خسرو گلسرخی و... نام برده شده است.
کارکنان درمانگاه زندان قصر پس از مداوای طولانی و تزریق آنتیبیوتیکهای بسیار قوی، از درمان مرضیه دباغ عاجز شدند و به ایننتیجه رسیدند که امکان بهبودیاش وجود ندارد. به اینترتیب به او گفته شد بهزودی خواهد مُرد. «چپها حاضر نبودند در چنین محیطی به سر برند و بیم آن داشتند که بیماریام مسری باشد و به آنها سرایت کند. پس از مشورت با هم، نامهای به رئیس زندان و بنیاد فرح نوشتند و در آن، وضعیتم را شرح دادند.» (صفحه 96) به اینترتیب در نامه مورد اشاره از مقامات بالا خواسته شد هرچه سریعتر جای دباغ یا جای خودشان تغییر داده شود.
مرضیه دباغ چندروز را بهحالت اغما بستری و اعلام شد سرطان بر تمام سلولهای پوستیاش سیطره پیدا کرده است. او پیشتر دو دادگاه داشت که در دو نوبت بهشکل فرمایشی برگزار و به حکم 15 سال زندان منجر شده بودند. اعلام خبر سرطان و مرگ زودرس دباغ باعث شد دادگاه سوم او برگزار شود و محکومیتش به زندانی که تا آنمقطع کشیده بود _ یکسال و چهارماه_ تقلیل پیدا کند.
به اینترتیب مرضیه دباغ از زندان آزاد و دوباره در بیمارستان آریا بستری شد. پس از 2 ماه هم نشانههای سلامت نسبی در او دیده شد.
* مهاجرت اجباری به انگلستان برای فرار از ساواک
سال 1353 وقتی مرضیه دباغ از بیمارستان مرخص شد، خبرهایی مبنی بر احتمال دستگیری دوباره به او رسید. علتش هم این بود که یکی از مبارزان بهنام مرتضی دستگیر شده و پس از شکنجههای فراوان با تصور اینکه دباغ هنوز در زندان است، اعلام کرده بود برای مرضیه دباغ اسلحه برده است. با نزدیکشدن خطر دستگیری، برای دباغ پاسپورتی جعل و او با فردی نابینا که برای معالجه قصد سفر به انگلستان داشت، همسفر شد.
یکی از خاطرات مرضیه دباغ از حضور و زندگی در انگلستان، آشنایی با دکتر عبدالکریم سروش و خانوادهاش است. او به جلساتی اشاره کرده که عصرهای شنبه یا یکشنبه در لندن برگزار میشدند و سروش در آنها برای ایرانیها از توحید، اخلاق و دین صحبت میکرد. دباغ در خاطرات خود میگوید «دکتر سروش در لندن ساختمان دو طبقهای اجاره کرده بود که نسبت به سایر منازل دوستان بزرگتر بود؛ و از اینرو خیلی از دانشجویان و کسانی که به آنجا رفتوآمدی داشتند، از آن محیط به عنوان محل اقامت موقت استفاده میکردند.» (صفحه 109) هویت واقعی مرضیه دباغ نیز برای عبدالکریم سروش، در منزل وی در لندن توسط شهید بهشتی فاش شد.
«دکتر سروش در لندن ساختمان دو طبقهای اجاره کرده بود که نسبت به سایر منازل دوستان بزرگتر بود؛ و از اینرو خیلی از دانشجویان و کسانی که به آنجا رفتوآمدی داشتند، از آن محیط به عنوان محل اقامت موقت استفاده میکردند.» هویت واقعی مرضیه دباغ نیز برای عبدالکریم سروش، در منزل وی در لندن توسط شهید بهشتی فاش شدبا گذشت 3 ماه از اقامت دباغ در لندن، محمد منتظری به اینشهر آمد. منتظری در ایران مسئول تشکیلاتی دباغ بود و حال برای سازماندهی نیروها به لندن آمده بود. او 6 ماه در لندن بود و سپس همراه با نیروهایی چون دباغ، برای پیگیری برنامههای بعدی مبارزه، بهسمت سوریه حرکت کرد. گروه محمد منتظری در خارج از ایران، زیر نظر تشکیلات گروه روحانیان مبارزه قرار داشت و یکی از برنامههایش، رفتن به حج و تبلیغ قیام سیاسی اسلامی امام خمینی (ره) بود. دباغ نیز برای مشارکت در اینماجرا، با پاسپورتی لیبیایی و هویتی جدید، از راه زمینی بهسمت عربستان حرکت کرد. در ادامه و پس از موسم حج هم بنا شد گروه محمد منتظری، نمایندهای را به نجف نزد امام خمینی (ره) بفرستند. برای اینکار مرضیه دباغ و جعفر دماوندی انتخاب شدند.
* سفر به نجف، دیدار با امام خمینی (ره) و طی دورههای چریکی
با ورود به نجف و دیدار به امام خمینی (ره)، دباغ به ایشان گفت نمیداند تکلیفش چیست و آیا باید برای ادامه مبارزه به ایران برود یا خارج از ایران بماند؟ چون چندفرزند هم دارد که در خانه انتظارش را میکشند. امام خمینی (ره) هم در پاسخ به او گفتند: «بمانید انشاالله اوضاع تغییر میکند و همه با هم میرویم.»
با کسب اجازه از امام خمینی (ره)، مرضیه دباغ برای طی دورههای آموزش نظامی چریکی به لبنان رفت و در یکی از پایگاههای ساف (سازمان آزادیبخش فلسطین) آموزش دید. او در چند عملیات نامنظم علیه اسرائیلیها هم شرکت کرد و در همانبرهه زمانی با دو شخصیت مهم انقلاب اسلامی ایران یعنی امام موسی صدر و مصطفی چمران آشنا شد.
* سانحهای که برای رحیم صفوی رخ داد
یحیی رحیمصفوی هم یکی از چهرههایی است که در خاطرات مبارزات پیش از انقلاب مرضیه دباغ حضور دارد. دباغ میگوید «یک بار شهید منتظری در خودروی آقای [یحیی] رحیم صفوی اسلحه، مهمات و تی ان تی جاسازی و او را راهی ایران میکند، اما در میانه راه تصادفی روی میدهد و ماشینش آتش میگیرد و به خود وی هم آسیب میرسد. تعدادی از برادران پس از اطلاع از حادثه، به کمکش رفتند و او را برگرداندند. گویا آقای صفوی مدتی در ترکیه بستری شد و پس از بهبود به ایران بازگشت.» (صفحه 129) سیدعلی اندرزگو هم دیگر شخصیت مبارزی است که مرضیه دباغ در کتاب خاطرات خود به آنها اشاره کرده است. اینآشنایی مربوط به برههای است که شهید اندرزگو برای تهیه اسلحه به سوریه رفته بوده است.
* اعتصاب غذا در کلیسای سنمری پاریس
در روزهایی که آیتالله طالقانی، آیتالله منتظری و آیتالله ربانی شیرازی در زندان شاه تحت فشار و شکنجه بودند، محمد منتظری تصمیم گرفت برای اعتراض و جلب توجه افکار عمومی جهان به مبارزات انقلابی، در مهرماه 1356 اعتصاب غذایی گسترده را در پاریس شکل دهد. بهگفته مرضیه دباغ طراح و کارگردان اصلی ایناعتصاب، محمد منتظری بود و غیر از او و منتظری، محمد غرضی و علی جنتی نیز از دیگر اعتصابکنندهها بودند. ایناعتصاب همچنین با حضور حدود شانزده روحانی از کشورهای مختلفی چون عراق، لبنان، سوریه و ایران در کلیسای سنمری پاریس انجام شد.
با گذشت چهار روز از اعتصاب، دباغ به حال اغما افتاد. ابوالحسن بنیصدر در مواجهه با اینمساله گفت میتوان تا زمان بهبودی دباغ، او را در خانهاش بستری کنند. به اینترتیب دباغ 3 روز را در خانه بنیصدر در پاریس پشت سر گذاشتبا گذشت چهار روز از اعتصاب، مرضیه دباغ به حال اغما افتاد. ابوالحسن بنیصدر در مواجهه با اینمساله گفت میتوان تا زمان بهبودی دباغ، او را در خانهاش بستری کنند. به اینترتیب دباغ 3 روز را در خانه بنیصدر در پاریس پشت سر گذاشت و نکته جالبی که در اینباره مطرح کرده، عدم تقید خانواده بنیصدر به رعایت ظواهر اسلامی است. «خانواده او (همسر و دخترش) نسبت به اصول و ارزشهای اسلامی کاملا بیتفاوت بودند، نه نماز میخواندند و نه حجاب داشتند.» (صفحه 137) اینوضعیت مورد اعتراض دباغ قرار گرفت و پس از بهبودی نسبی، دوباره خود را به اعتصابکنندگان رساند.
اعتصاب در کلیسای سنمری 10 روز طول کشید و بهتعبیر مرضیه دباغ، صدایش در دنیا شنیده شد. اعتصابکنندگان خواستههای خود را اینگونه مطرح کرده بودند: بازگشت امام خمینی (ره) به ایران و آزادی افرادی چون آیتالله طالقانی، آیتالله منتظری و سایر زندانیان.
* شهادت سیدمصطفی خمینی و پیوستن دباغ به امام (ره)
پس از اعتصاب غذا در پاریس، نیروهای انقلابی ازجمله مرضیه دباغ از فرانسه به انگلستان رفتند که مدت کوتاهی پس از رسیدن به لندن، خبر شهادت مصطفی خمینی فرزند بزرگ امام خمینی (ره) را شنیدند. اینخبر سرعت بیشتری به مبارزات داخل و خارج ایران داد و موجب شد نیروها تلاش کنند خود را به امام (ره) برسانند. به اینترتیب ابتدا محمد منتظری، محمد غرضی، ناصر آلادپوش و سراجالدین موسوی عازم پاریس شدند و دو روز بعد نیز مرضیه دباغ خود را به آنها رساند تا کارهای درون منزل امام خمینی (ره) و مسائل امنیتی بیت ایشان را به عهده بگیرد.
یکی از موضوعات جالبی که در اینمقطع از خاطرات مرضیه دباغ درج شده، درباره مصاحبههایی است که امام خمینی (ره) با خبرنگاران زن انجام دادند. او میگوید «درخصوص گفتگوهای مطبوعاتی و یا حتی تلویزیونی، حضرت امام بدون اینکه بپرسند خبرنگار آقاست یا خانم، اجازه دیدار میدادند. و بنابر فتوای ایشان نیازی نبود که زنان دیگر را امر به حجاب کنیم.» (صفحه 148)
* عرفات گفت من باید اولینکسی باشم که به امام تبریک میگویم
در حالیکه اطرافیان امام خمینی (ره) خود را برای بازگشت به ایران آماده میکردند، دباغ بیمار شد و نتوانست با هواپیمای امام (ره) خود را به تهران برساند. به اینترتیب خبر پیروزی انقلاب را در پاریس شنید. یکی از خاطرات جالب او درباره اصرار یاسر عرفات برای رفتن به ایران و تبریک حضوری به امام خمینی (ره) است. دباغ میگوید در حالیکه امام (ره) گفته بود هیچپروازی اجازه ورود به آسمان تهران را ندارد و فرودگاه باید بسته باشد، عرفات چندمرتبه با تلفن تماس گرفت و گفت میخواهد اولینکسی باشد که به امام خمینی (ره) تبریک بگوید. در نتیجه دباغ اینقضیه را پیگیری کرده و با تماس تلفنی با تهران اعلام کرد عرفات دستبردار نیست! در نتیجه «از تهران گفتند به عرفات بگویید اگر میتواند از راه زمین و از طریق عراق و خرمشهر بیاید. آمد.»
مرضیه دباغ با چندتن از مبارزان باقیمانده در پاریس، 16 اسفند 1357 به ایران برگشت.
* فرماندهی بر سپاه همدان و دیدن جنایتهای وحشیانه ضدانقلاب
با تشکیل کمیته انقلاب اسلامی، مرضیه دباغ به آن پیوست و 5 ماه ابتدای حضورش در ایران، فرصت نکرد به منزل خود برود. چندی پس از اردیبهشتماه 1358 که سپاه پاسداران انقلاب تشکیل شد، حکم ماموریتی به دباغ داده شد تا با همراهی آیتالله لاهوتی نماینده وقت امام خمینی (ره) در سپاه و آقایان سماوات و محمدزاده برای تشکیل سپاه غرب کشور اقدام کند. در نتیجه همراه با اینافراد بهسمت کرمانشاه حرکت کرد. در تشکیل اینشعبه از سپاه، افراد پس از تایید اینچهارنفر بهعنوان عضو شورای مرکزی سپاه منطقه معرفی میشدند.
«آدم وقتی به این جسد نگاه میکرد بدنش میلرزید، بینی و گوشها را بریده و از نخی رد کرده بودند و مانند گردنبند به گردن جنازه انداخته بودند، بعد دستهایش را به پشت گردنش بسته و سنگی را روی سرش گذاشته بودند، کاغذی هم بر روی سینهاش بود که در آن نوشته شده بود: "این سزای کسی است که از انقلاب و رژیم خمینی دفاع کند و سزای کسی است که عکس خمینی در خانهاش دارد."» سپاه همدان، مرکز سپاه غرب محسوب میشد و سپاه شهرهای استانهای کردستان، کرمانشاه و ایلام، زیر نظر اینسپاه قرار داشتند. با شروع فعالیت سپاه همدان، آیتالله مدنی به دباغ پیشنهاد داد مسئولیت اینسپاه را به عهده بگیرد. او هم با شروع مدیریت خود بر سپاه همدان، از مردم خواست سلاح خود را تحویل دهند.
رفتار مردانه مرضیه دباغ در خاطراتش و بهویژه خاطرات مربوط به فرماندهیاش بر سپاه همدان یکی از مسائل جالب و قابل تامل در زندگی او هستند. یکی از خاطرات او درباره هجوم به قهوهخانهای است که پخشکننده مواد مخدر بوده است. دباغ در اینعملیات، در حالیکه مسلسل به دست داشت، با ضرب لگد در قهوهخانهای را که پر از مردان خلافکار و توزیعکننده مواد مخدر بوده باز کرده و وارد شده است. او در خاطراتش از سپاه همدان، از کارشکنیها و همکاریها هم گفته است؛ ازجمله اینکه دادستان انقلابِ کردستان علی رازینی خوب عمل میکرد اما دادستان دادگستری گاهی به متمردین و متخلفان کمک میکرد.
دباغ و نیروهایش در اینسپاه، پس از شکستن محاصره سنندج، به پاکسازی شهر از ضدانقلاب پرداختند. اما خاطرات سپاه همدان و حضور در کردستان، تلخیهای زیادی دارند. در یکی از روستاهای اطراف بیجار، زنی به دباغ و نیروهایش مراجعه کرد و گفت شوهرش که ماموستای ده بوده، توسط کوملهها ربوده شده و خبری از او نیست. «آدم وقتی به این جسد نگاه میکرد بدنش میلرزید، بینی و گوشها را بریده و از نخی رد کرده بودند و مانند گردنبند به گردن جنازه انداخته بودند، بعد دستهایش را به پشت گردنش بسته و سنگی را روی سرش گذاشته بودند، کاغذی هم بر روی سینهاش بود که در آن نوشته شده بود: "این سزای کسی است که از انقلاب و رژیم خمینی دفاع کند و سزای کسی است که عکس خمینی در خانهاش دارد."» (صفحه 209) جنایتهایی شبیه اینمورد در آنبرهه تاریخی، در شهر کامیاران هم اتفاق افتاد.
* دخترپسرهای جوانی که فریب ضدانقلاب را میخوردند و درگیر انحطاط اخلاقی میشدند
مرضیه دباغ در خاطرات پاکسازیهایش در مناطق غربی کشور از ضدانقلاب، به مساله اوج انحطاط اخلاقی ضدانقلاب و فریبخوردگان اینانحطاط نیز اشاره کرده است. او میگوید در عملیاتی، 25 دختر و پسر بهطور مختلط دستگیر شدند که دختران جمع بین 16 تا 24 سال داشتند. نکته مهم درباره اینجوانان این بود که پس از دستگیری، سپاه همدان قصد بازگرداندشان به خانواده را داشت اما خانوادهها از پذیرش آنها سر باز زده و میگفتند اعلام کردهاند دختر یا پسرشان در درگیری کشته شده است.
فرمانده اولینسپاه همدان میگوید اولینگروه و سپاهی که به یاری شهید چمران و یاران محاصرهشدهاش در پاوه شتافت، اینسپاه بود؛ به اینترتیب که هوانیروز ارتش، هلیکوپتری در اختیارشان گذاشت. اینهلیکوپتر، با پیکر بیجان شهدایی برگشت که برای رفتن به پاوه از هم سبقت میگرفتند و همگی به شهادت رسیدند. هلیکوپتر دوم با تجهیزشدن، از همدان برخاست و تعدادی از نیروها را با خود برد. اینهلیکوپتر نیز در آسمان مورد هدف قرار گرفت و دچار نقص فنی شد.
* نابودی گروه شرور عقرب زرد
در روزگار هرجومرج و بینظمی حاکم بر غرب کشور، باندی بهنام «عقرب زر» فعالیت میکرد که پسربچههای دانشآموز را از مدارس دزدیده و پس از تجاوز میکشت. پاسداران سپاه همدان برای دستگیری اعضای اینباند، تلاش زیادی کرده و پس از تعقیبوگریزهای زیاد، آن را دستگیر یا حذف کردند.
پس از دستگیری رئیس باند، دباغ برای گرفتن حکم اعدام او به تهران رفت و حکم را از آیتالله علی قدوسی دادستان کل انقلاب گرفت. سپس شبانه بهسمت همدان حرکت کرد. اما حوالی همدان دچار سانحه تصادف و راهی بیمارستان شد. در نتیجه حکم اعدام باند عقرب زرد هنگامی که دباغ در بیمارستان بود، اجرا شد.
* وقتی امامجمعه و خانوادهاش با منافقین همکاری میکردند
اما ماجراهای نفوذ ضدانقلاب به بدنه انقلاب، مورد بزرگ و قابل مطالعهای است که در سپاه همدان هم نمود و مصداق داشته است. مرضیه دباغ روایت میکند شخصی بهنام هادی روشنروان همسر بهجت تیفتکچی یکی از معاونان مسعود رجوی در عراق، توانسته بود با کمک تعدادی از همفکرانش، تشکیلاتی وابسته به سازمان مجاهدین در همدان به وجود بیاورد. دو پسر حاج تقی عالمی (دامغانی) امام جمعه وقت همدان هر دو با تشکیلات روشنروان همکاری داشتند و از طرف پدر، حمایت معنوی و مالی میشدند و توانستند مقدار زیادی اسلحه و خودرو در اختیار مجاهدین خلق قرار دهند.
روزی مرضیه دباغ در مقام فرمانده سپاه همدان، یکتویوتای مصادرهای را در دست یکی از پسران میبیند و دستور توقیفاش را صادر میکند. امام جمعه هم بر اینتصمیم میشورد. بههمیندلیل دباغ برای آرامکردن امام جمعه، به منزلش رفته و مشغول صحبت و گفتگو میشود. با ختم به خیر شدن ماجرا، دباغ در حال خروج از خانه متوجه میشود همسر امام جمعه از طبقه پایین مکالمات او را ضبط کرده است. در نتیجه کارش با اینزن به مجادله میکشد که با ورود امام جمعه به بحث و گفتگو، دعوا بالا و بحث و جدل شدیدی شکل میگیرد. دباغ در نهایت آنخانه را ترک میکند اما «پس از مدتی در بازرسی و تفتیش خانه آقای دامغانی از زیرزمین و زیر حوض، چندقبضه سلاح کشف شد و خبر آن به محضر امام رسید، امام نیز او را از امامت جمعه همدان خلع کردند و آقای حاجرضا فاضلیان را به جای او برگزیدند.» (صفحه 223)
یکی از اینچهرهها که از سردمداران قدیمی جبهه ملی و اهل غرب کشور بود، حکمی از دولت موقت داشت تا با گروهش از مرزهای غربی نگهبانی کند. صادق قطبزاده از طریق همینفرد با ضد انقلاب رابطه برقرار کرده و میخواست برای افزایش توان رزمی و دفاعی آنها سلاح و مهمات در اختیار گروه مورد اشاره قرار بگیرد* حمایت پنهانی برخی مسئولان از ضدانقلاب
حمایتهای پنهان برخی چهرهها و مسئولان وقت از گروهکهای ضدانقلاب یکی از مسائلی است که مرضیه دباغ در خاطرات خود از دوران مدیریت بر سپاه همدان به آنها اشاره کرده است. او میگوید اینحمایتهای پنهانی، مبارزه با ایننیروها را مشکل ساخته بود و چنانچه این حمایتها و پشتیبانیها از اینگروهها نمیشد، قلع و قمع گروهکها خیلی آسانتر و راحتتر انجام میشد. طبق روایت او، یکی از اینچهرهها که از سردمداران قدیمی جبهه ملی و اهل غرب کشور بود، حکمی از دولت موقت داشت تا با گروهش از مرزهای غربی نگهبانی کند. صادق قطبزاده از طریق همینفرد با ضد انقلاب رابطه برقرار کرده و میخواست برای افزایش توان رزمی و دفاعی آنها سلاح و مهمات در اختیار گروه مورد اشاره قرار بگیرد.
مرضیه دباغ یکی از کسانی بود که بهسختی با اینتصمیم و اقدامات قطبزاده مخالفت کرد و کارش با او به مشاجره لفظی و پرخاش کشید. او روایت میکند با تلاشهای قطبزاده بیش از 3 هزار قبضه سلاح اعم از برنو و G3 در اختیار آن گروه قرار گرفت.
* نجات از دو سوءقصد نافرجام و خیانتی که خانواده به دباغ کرد
دوران فرماندهی مرضیه دباغ بر سپاه همدان، همراه با دو سوءقصد بود که هر دو ناموفق بودند و به کام سوءقصدکنندگان نشدند. یکی از اینسوءقصدها توسط خواهرزادههای همسر دباغ طراحی شد که میگوید به منافقین پیوسته بودند و او از اینماجرا بیخبر بود. طراحی سوءقصد نیز به اینترتیب بود که یکی از اینافراد با تماس تلفنی به دباغ میگوید شب در خانهای مجلس روضه برپاست و از او دعوت میکند در آنمجلس حضور پیدا کند. دباغ با وجود آنکه از پیوستن خواهرزادههای شوهرش به مجاهدین خلق بیاطلاع بود، جانب احتیاط را رعایت کرد و حدود 7 نفر از پاسداران سپاه همدان را هم با خود به آنخانه برد تا اطراف ساختمان حضور داشته و در صورت لزوم وارد شوند.
با ورود به خانه و خالیبودنش، دباغ متوجه دامی که برایش پهن کردهاند میشود و سعی میکند زمان را بکشد تا زمان هجوم پاسداران به خانه شود. چون او به نیروهایش گفته بود در صورتی که حضورش در خانه بیش از 20 دقیقه طول کشید به درون حمله کرده و اقدامات لازم را انجام دهند. همانطور که گفته شد، دباغ با بحث و گفتگو با سوءقصدکنندگان موفق به کشتن زمان شد و همزمان با حمله پاسدارها به درون خانه، اسلحه کمریاش را کشید و مقابل صورت یکی از منافقان کرد. او نیز بهطور متقابل اسلحه کشیده و کلت کمری خود را مقابل صورت دباغ گرفت.
حمله به موقع پاسدارها به خانه باعث شد دباغ از مرگ نجات پیدا کند. چهار طراح ماجرا هم دستگیر شدند. دباغ میگوید «وقتی خواهرزاده شوهرم دستگیر و بازجویی شد معلوم شد او را به گونهای خریدهاند که نمیدانست جزو منافقین است. بعدها همراه دو نفر دیگر محاکمه و اعدام شد.»
سال 1360 نیز سوءقصد دیگری به جان مرضیه دباغ شد که از آن هم جان سالم به در برد. او در اینماجرا همراه نوهاش در خودرو و مشغول رانندگی بود. در لحظهای کودک، فرد سوءقصدکننده را میبیند و مادربزرگش را از حضور او آگاه میکند. ثانیهای بعد فرد مهاجم که در مسیر خودرو کمین کرده بود، به سمت دباغ و نوهاش شلیک میکند. دباغ نیز درجا دور میزند که اینکار باعث میشود تیرهای رگبار اسلحه فرد سوءقصدکننده به بدنه و لاستیک چرخ خودرو برخورد کنند و سرنشینانش موفق به فرار از منطقه خطر شوند.
* مسئولیتهای بعدی و رساندن نامه امام به گورباچف
مرضیه دباغ در جریان نبردی با ضد انقلاب در غرب کشور و همچنین طی عملیات گشت و شناسایی در کردستان، بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه پا به شدت مجروح و به بیمارستان مصطفی خمینی منتقل شد. اینمشکلات و جراحت پا باعث شد او سال 1361 از سمت فرماندهی سپاه همدان کنارهگیری کند و مسئولیت بسیج خواهران را بپذیرد. سپس مدتی را هم به مدیریت زندانهای زنان تهران مشغول بود.
اتفاق مهم بعدی در زندگی مرضیه دباغ، ماجرای ابلاغ نامه امام خمینی به میخائیل گورباچف رهبر اتحاد جماهیر شوروی است. اینخبر توسط سید احمد خمینی به دباغ داده شد که امام (ره) چنیننامهای نوشته و دو تن یعنی او و آیتالله جوادی آملی را برای ابلاغ آن انتخاب کرده است. اینماجرا باید تا زمان رسیدن نامه به مسکو و ابلاغش به گورباچف مخفی میماند که همیناتفاق هم افتاد و در نهایت متن نامه به دست گورباچف رسید.