ماجرای نقاشی عکس امام در اسارتگاه از زبان رزمنده مازندرانی
«حاج مفید اسماعیلی» از رزمندگان لشکر 25 کربلا است. وی در دوان اسارتش در اسارتگاه رمادی، چهره اسرا را نقاشی میکرده تا به همراه نامه هاشان برای خانوادههای چشم انتظار بفرستند؛ اما یک روز پیشنهاد نقاشی تصویری به او میشود که همه وجودش را به لرزه میاندازد.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از بلاغ، ثبت خاطرات روزهای اسارت هر یک از آزادگان همچون برگ زرینی است که هر روز بر تاریخ پر افتخار کشورمان افزوده می شود و رسالت ما را در حفظ این گنجینه های ناب دشوارتر می سازد بنابراین باید بدانیم و یادآور شویم که امنیت امروز جامعه ما مرهون جوانمردی و رشادت های دیروز آنان است. مفید اسماعیلی سراجی رزمنده ای بود که از سال 61 و در سن 13 سالگی، به قصد دفاع از سرزمین و ارزش های نظام مقدس جمهوری اسلامی، قدم در راه جهاد و مقاومت و جبهه های نبرد حق علیه باطل نهاد. وی که در سال 1347 و در شهرستان قائمشهر متولد شده بود از مقاطع ابتدایی جنگ به دفاع پرداخت تا در جزیره مجنون به اسارت نیروهای بعثی در آمد و حدود 5 ماه بعد از به اسارت درآمدن در چنگال دشمن فرزند اولش متولد شد و از شیرین ترین اتفاق زندگی مشترکش بی خبر ماند.69/6/4 بعد از 26 ماه اسارت آزاد شد. وی پس از آزادی فعالیت های فراوانی در حوزه دفاع مقدس و جبهه فرهنگی انجام داده است. در دوران جنگ فرمانده گروهان 3 از گردان حمزه سیدالشهدا بوده است و بعد از اسارت نیز به شغل سابق خود و ادامه تحصیل و گرفتن مدرک دکتری تاریخ مشغول به فعالیت در زمینه های مختلفی بوده است. از جمله فعالیت های ایشان: فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا، معاون فرهنگی سازمان حفظ آثار استان مازندران، مدیر ادبیات بنیاد حفظ آثار استان مازندران، مسئول روابط عمومی بنیاد حفظ آثار استان مازندران، سردبیر نشریه سبز سرخ به مدت10سال، مسئول کنگره شهدای استان مازندران، مسئول ستاد حفظ آثار سپاه و بعد از بازنشستگی مشاور فرهنگی بنیاد حفظ آثار استان مازندران، مشاور فرهنگی فرمانده سپاه استان مازندران و دبیر اجرایی ستاد تدوین تاریخ جنگ استان مازندران است. ایشان بار دیگر با همراهی رزمندگان لشکر عملیاتی 25 کربلا در سوریه برای چندمین بار دل به عرصه جهاد و پیکار زد. *با توجه به اینکه در زمان ورود به جبهه سن کمی داشتید، با مخالفت خانواده مواجه نشدید؟ بستر ورود به جبهه در خانواده ما کاملا مهیا بود، چراکه برادران من از فعالان این عرصه بودند. اما به خاطر اینکه در آن دوران سن کمی داشتم با مخالفت خانواده روبرو شدم.13 سال داشتم ودر کلاس دوم راهنمایی به تحصیل مشغول بودم. اما حضور در جبهه ومبارزه با دشمن را برای خود وظیفه می دانستم. نحوه جلب موافقت خانواده به این شکل بود که یکی از برادرانم در محلی برای جذب نیرو در حال سخنرانی بود و می گفت برای دفاع از کشور همه با هر شرایطی می توانند حضور داشته باشند، من هم با نکته سنجی از او پرسیدم من هم می توانم به منطقه اعزام شوم؟ برادرم آنجا موافقت خود را اعلام کرد ومن نیز با پیگیری های فراوان موفق شدم. البته در مراحل بعدی به مشکلاتی برخوردیم. زیرا افراد زیر 18 سال را به جبهه اعزام نمی کردند. مانع بعدی برای اعزام من در تهران ایجاد شد. آن زمان مسئول اعزام در تهران، آیت الله مهدوی کنی بود. با اعزام ما مخالفت شد وما نیز با مسئولان اعزام وارد بحث شده وخواستار دیدار با آیت الله مهدوی کنی شدیم. به هر ترتیب موفق شدیم از این مرحله نیز عبور کرده وبه جبهه اعزام شویم. *به کدام منطقه اعزام شدید؟ منطقه عملیاتی گیلانغرب که مدت 2 ماه طول کشید. برادرم، فرمانده گروه ما در این اعزام بود. *مشکلی با شرایط سخت جبهه نداشتید؟ برای تحویل اسلحه مشکلات فراوانی بوجود آمد. وقتی ما را به مدرسه ای در شهر گیلانغرب بردند در آنجا اسلحه خانه ای وجود داشت که دریچه اش در ارتفاع بالایی قرار گرفته بود و افراد برای تحویل اسلحه باید از یک سکو بالا می رفتند تا راحت تر کارهایشان را انجام دهند. وقتی مسئول اسلحه خانه به من گفت بیا بالای سکو و من در جواب گفتم بالای سکو ایستاده ام. سرش را از دریچه بیرون آورد و با تعجب گفت برو پائین. من که تا رسیدن به شهر گیلانغرب بارها به خاطر رفع موانع به سلاح اشک متوسل شده بودم آنجا هم زدم زیر گریه! برادرم که از دستم کلافه شده بود گفت: بازم که داری گریه می کنی؟! گفتم: به من اسلحه تحویل نمی دهند و می گویند قدت کوتاه است. برادرم عصبانی شد و برای اعتراض به اسلحه خانه آمد. مسئول اسلحه خانه گفت: قرار است به او کلاش بدهیم. چون زورش به ژ3 نمی رسد و نهایتا اسلحه را تحویل گرفتم. *بعد از آن اعزام، چند بار به جبهه اعزام شدید؟ تا قبل از 18 سالگی، 6 بار به جبهه در مناطق مختلف عملیاتی اعزام شدم. در واقع مشکلات اعزام من در مرحله اول مرتفع شد وهر بار با بیان اینکه برای دفعه چندم به جبهه اعزام می شوم، تاییدیه مسئولان اعزام کننده را دریافت می کردم. *اگر خاطره ای از دوران حضور در مناطق عملیاتی دارید، بیان کنید محمد غلامی اهل گنبد از دوستانم بود که در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. در این عملیات، بنا به تشخیص فرمانده گروهان من یک شب به خط دوم برگشتم و شهید غلامی جایگزین من شد. نیمه های شب شهید ید الله کلانتری با بی سیم به من اطلاع داد که به خط اول بروم. به محل استقرار دسته رفتم. وقتی خواستم وارد سنگر شوم با تن بی سر شهیدی مواجه شدم. به من گفتند شهید بی سر، محمد غلامی است، به نقطه ای که او نشسته بود توجه کردم. درست همان جایی بود که من تا چند ساعت قبل در آنجا نشسته بودم. در دستش خودکار بود و در حال نوشتن چیزی در دفترچه اش به شهادت رسیده بود. کنجکاو شدم تا ببینم چه نوشته است. خون را از روی صفحه پاک کردم، وقتی به جمله نگاه کردم گفتم: خوشا به سعادتت محمد که با چشمی باز راهت را پیدا کردی. نوشته بود: خدایا! مرگ مرا شهادت در راهت قرار بده. این خط را پر رنگ کرده بود. دفترش را از دستش در آوردم و برای خانواده اش فرستادم. *در چه محور عملیاتی به اسارت نیروهای بعثی در آمدید؟ نحوه اسارت خود را شرح دهید؟ اسارت من، سال 67 و در اواخر جنگ تحمیلی وهمزمان با اعلام عقب نشینی سراسری فاو، شلمچه و جزیره مجنون اتفاق افتاد. من در جزیره مجنون به اسارت نیروهای دشمن در آمدم. با توجه به اینکه از عملیات گسترده عراقی ها و پشتیبانی آمریکا اطلاع داشتیم برای شهادت در آن منطقه ماندیم. هدف اصلی ما این بود که نگذاریم به راحتی جزیره مجنون اشغال شود. تا آخرین لحظه مقاومت کردیم و در نهایت به محاصره نیروهای دشمن در آمدیم. با یک خودرو در حال تغییر موضع بودیم که مورد اصابت موشک هلی کوپتر عراقی قرار گرفتیم. من در لحظه آخر از ماشین به بیرون پریدم، متاسفانه دوستانم در این حمله دشمن به شهادت رسیدند. من نیز در اثر بمباران شیمیایی صبحگاه نیروه های بعثی مجروح شده بودم. *بعد از اسارت به کجا منتقل شدید؟ ابتدا ما را به بصره منتقل کردند. در آنجا بازجویی هایی از من انجام شد اما به خاطر اینکه در زمان اسارت فرمانده گروهان بودم به استخبارات بغداد منتقل شدم. به مدت 16 روز بازجویی ها ادامه داشت تا در نهایت به کمپ 13 رمادی منتقل شدم. مدت 1 سال در این کمپ حضور داشتم، اما به خاطر اینکه مشکلات فراوانی برای بعثی ها ایجاد کرده بودیم و هر روز با آنها درگیر می شدیم، ما را به کمپ 17 در تکریت بردند. *از حضور در کمپ 17 تکریت بیشتر بگوئید. افرادی که به این کمپ فرستاده می شدند بیشتر بچه های حزب الهی، فرماندهان وکسانی بودند که بعثی ها را دچار مشکل کرده بودند. آنجا با حاج آقا ابوترابی آشنا شدیم. *از خصوصیات اخلاقی حاج آقا ابوترابی ونقش وی در دوران اسارت برایمان بیشتر بگوئید با وجود نگاه ها و تفکرات ایشان، نگرش ما نسبت به اسارت تغییر کرد. در واقع نگاه ما به اسارت منطقی تر شد. حاج آقا ابوترابی عقیده داشتند که اسرا سرمایه های انقلاب هستند و باید مراقب بود که در اسارت به شهادت نرسند و با این هدف باید از رفتارهای هیجانی پرهیز کرد. ما جوان بودیم و برای مبارزه با بعثی ها، درگیری و نزاع را در پیش گرفته بودیم اما ایشان استفاده از رفتار ومنش اخلاقی را بهترین راه برای برخورد با دشمن می دانستند و با این راه به دنبال تغییر رفتار دشمن بودند. *اسارت شما چند ماه به طول انجامید؟ 26 ماه در اسارت نیروهای بعثی بودیم. البته به خاطر شرایط حساس وافراد حاضر در این کمپ قرار نبود آزاد شویم اما با پیگیری و فشارهای جمهوری اسلامی ما نیز جزء افراد آزاد شده قرار گرفتیم. *بعد از آزادی وبازگشت، به چه فعالیتی پرداختید؟ در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فعالیت می کردم تا در نهایت بازنشسته شدم. در همین دوران در رشته مهندسی نقشه برداری به تحصیل پرداختم اما از آنجا که این رشته با روحیات وافکارم سازگار نبود، تصمیم گرفتم وارد رشته تاریخ شوم. اکنون نیز در مقطع دکترای تاریخ مشغول ادامه تحصیل می باشم. تصمیم من در تغییر رشته، بیشتر به این دلیل بود که می دیدم برخی جریانات لیبرالیسم به دنبال از بین بردن یا کمرنگ کردن فرهنگ دفاع مقدس می باشند. بنابراین شروع به فعالیت در حوزه نشر و تولید آثار حوزه ایثار وشهادت کردم. ابتدا در نشریات محلی شروع به فعالیت پرداختم که در نهایت منجر به راه اندازی نشریه «سبز وسرخ» شد. این نشریه به طور تخصصی به حوزه دفاع مقدس می پرداخت. مغفول ماندن تاریخ دفاع مقدس باعث به مخاطره افتادن هویت اصلی آن می شود به همین دلیل شروع به ثبت تاریخ دفاع مقدس کردم وامروز به عنوان دبیر ستاد تدوین تاریخ جامع انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به فعالیت می پردازم. * کتابی در حوزه دفاع مقدس به چاپ رسانده اید؟ تاکنون به خاطر برخی شرایط، موفق به ارائه اثر نشدم، اما از سال 83، سه عنوان کتاب آماده کرده ام که با فراهم شدن شرایط به چاپ خواهند رسید. اولین کتاب «هدیه چشمان زهرا» است که مجموعه خاطراتم از دوران دفاع مقدس می باشد. کتاب دوم مجموعه خاطرات «سبز وسرخ» است که به خاطرات بچه های رزمنده لشکر 25 کربلا می پردازد. کتاب سوم نیز در حوزه طنز کودک ودفاع مقدس با عنوان «قصه من و قاطر فراری» می باشد. از همرزمان دوران جنگ و اسارتم عاجزانه می خواهم خاطرات خود را در اختیار نویسندگان و پژوهشگران قرار دهند و بدانند خاطرات آنان متعلق به ملت ایران، انقلاب اسلامی و تاریخ خونبارتشیع است. از دوستان و همرزمان جدیدم نیز تقاضا می کنم قدر موقعیت های ایجاد شده فعلی که در آن بسر می برند را بدانند. بی شک دفاع مقدس طلایی ترین مقطع تاریخی کشور ما است. *روایت یک خاطره اولین سالگرد ورودمان به اردوگاه 17 «رمادی»، مصادف شده بود با اولین سالگرد ارتحال حضرت امام (ره)؛ این که میتوانستیم در این اردوگاه کمی راحتتر از اردوگاه 13 «رمادی» مراسم برگزار کنیم، احساس خوشی بود که در دل همه اسرا موج میزد، به خصوص آنهایی که به اتفاق هم به تکریت آمده بودیم. در اردوگاه 13 «رمادی»، اگر عراقیها احساس میکردند یک اسیر دارد درباره امام فکر میکند! دمار از روزگارش درمیآوردند، چه رسد به اینکه برای امام مراسم ختم هم بگیریم.
یادم میآید درست اربعین امام بود که شانزده نفر از بچهها را به خاطر دور هم نشستن و فاتحه خواندن گرفتند و یک هفته آنها را در یک اتاق (3×2) نگه داشتند. اردوگاه 17 به برکت حضور حاج آقا ابوترابی توانسته بود خیلی از سدهایی را که در اردوگاههای دیگر وجود داشت، از بین ببرد. یکی از روزها دوستم که اهل گیلان بود به سراغم آمد و گفت: مفید! در طول این 4 سالی که در اسارت هستم عکسی را نگه داشتم که برایم خیلی مهم است. وقتی این جمله را شنیدم، فهمیدم با این جملهاش به دنبال چه چیزی میگردد. در آن روزها من که نقاشیام تا حدودی خوب بود، عکسهایی را که از طرف خانواده بچهها برای آنها فرستاده میشد، میکشیدم و اسرا آن نقاشیها را به همراه نامههایشان برای خانواده میفرستادند. این دوستم نیز قصد داشت تا من به او بگویم: حاضرم این عکس تو را هم نقاشی کنم. من هم با این جمله کوتاه اعلام آمادگی کردم و گفتم حاضرم آن را بکشم. دوستم که به نظرم به هدفش رسیده بود، رو کرد به من و گفت: کشیدن این عکس، شرطی دارد که باید به آن عمل کنی. من که تا آن روز برای کشیدن نقاشی شرطی را قبول نکرده بودم، گفتم: این عکس چه کسی است که برای کشیدن نقاشیاش باید شرطی را قبول کنم؟! لبخندی زد و به آرامی دست در جیبش برد. وقتی دستش را بیرون آورد، کارت پرس شدهای در دستش قرار داشت. وقتی کارت را نگاه کردم، حیرت زده شدم، باورم نمیشد، دلم ریخت. اشک دور چشمانم حلقه زد. نمیدانم از ترس بود یا خوشحالی؛ سعی کردم خودم را کنترل کنم. بعد از چند سال، عکس امام روحالله را میدیدم. گفتم: این عکس را از کجا گرفتی؟ گفت: روز اول اسارت از دید عراقیها پنهان کردم و تا به امروز نیز آن را در لباسم مخفی نگه داشتم. عکس را بوسیدم و آن را داخل جیب پیراهنم گذاشتم. منتظر ماندم که شب شود. تنها کسی که از مداد رنگی و کاغذ صلیب سرخ استفاده میکرد من بودم. به همین خاطر مسئول آسایشگاه مداد رنگیها را داده بود به من و هر کس که لازم داشت از من میگرفت. از بدشانسی، من جایی میخوابیدم که سربازهای عراقی هر وقت از کنار پنجره عبور میکردند مرا میدیدند. شبها از ساعت 10 شب به بعد خاموشی اعلام میشد. البته چراغها خاموش نمیشدند بلکه این ما بودیم که باید میخوابیدیم. برای کشیدن این عکس که نیاز به جای امنی بود، بهترین موقع، هنگام خاموشی بود. حالا باید دست به ابتکاری بزنم که هم از دید عراقیها در امان باشم و هم از فرصت به دست آمده بهره ببرم. ملحفه سفیدی که داشتم به صورت پشه بند در آوردم. به طوری که راحت در زیر آن بتوانم به کارم برسم. حتی ماشاءالله که بغل دستم خوابیده بود از کارم سردرنیاورد. وقتی شروع کردم به کشیدن عکس، تنم هم شروع کرد به لرزیدن! ترس اینکه عراقیها اگر بفهمند، وجودم را میلرزاند. در همین فکر بودم که صدای نگهبان عراقی که مرا خطاب قرار داده بود به گوشم رسید: اولک! من سرم را از زیر ملحفه بیرون آوردم به طوری که قسمتی از بدنم نیز مشخص شد. با دست اشاره کرد، چرا لختی؟ از اینکه با این سوألش پاسخی به ذهنم رسیده بود خوشحال شدم. قبل از اینکه سوال دیگری از دهانش خارج شود، گفتم: سیدی! جرب. «جرب یعنی: خارش، گال» البته پنجههای دستم را به نحوی که بیانگر خارش در بدن دارم، روی دست دیگرم کشیدم. سرباز عراقی طوری پوست صورتش را جمع کرد که انگار قبلا با مریضی «گال» دست و پنجه نرم کرده بود. فردا صبح، عکس اصلی را به دوستم برگرداندم و عکسی که نقاشی کرده بودم را به بچههای اتاق نشان دادم. وقتی چشم بچهها به عکس میافتاد، ترس و شعف به وضوح در صورتشان هویدا میشد؛ چیزی که خود من نیز در ابتدا به آن دچار شده بودم. یکی از بچهها که اهل بهبهان بود، یک شب عکس را از من گرفت تا در تنهایی عقده دل واکند. فردا صبح وقتی عکس را از او خواستم، گفت: آقا عظیم گرفت و پاره کرد. آن قدر عصبانی شدم که زبانم بند آمد. رفتم سراغ «آقا عظیم». عظیم وقتی عصبانیت مرا دید مثل همیشه با صبر و حوصله بسیار به حرفهایم گوش داد و بعد با لبخندی گفت: تو خواستی با کشیدن عکس دل بچهها را شاد کنی و من با پاره کردن آن جان بچهها را حفظ کردم. با این جمله عصبانیتم فروکش کرد، ولی از اینکه توانسته بودم بعد از چند سال تصویر رنگی امام (ره) را به بعضی از اسرایی که به مدت ده سال او را ندیده بودند، نشان بدهم، خوشحال بودم و از انتخاب حاج آقا ابوترابی که عظیم را به شایستگی، به عنوان مسئول آسایشگاه انتخاب کرده بود، لذت بردم. رزمندگان با نگاه اعتقادی میجنگند اسماعیلی گفت: هرکس که میخواهد زیر پرچم انقلاب و امام بیاستد باید نگاه مکتبی و جهانی داشته باشد. وی مشکلات حال حاضر جهان اسلام را در نبود وحدت دانست و افزود: دفاع امروز ایران، تنها دفاع از شیعه نیست بلکه دفاع از اسلام در برابر لیبرالیسم است، جریان تکفیر و وهابی زاده اندیشههای آنگلوساگسونهاست، زیرا این اندیشه شاخصه حیاتش ایجاد تفرقه برای حکومت بر جهان است. اسماعیلی در تشریح زندگی خود گفت: 10 ساله بودم که انقلاب شد، در 13سالگی برای اولین بار به جبهه رفتم و در 4 تیر 67 به اسارت بعثیها در آمدم. وی در ادامه افزود: بعد از آزادی از اسارت جریان انقلاب اسلامی را کمرنگ دیدم، همه جا به بهانه و شعار سازندگی و جبران خسارات جنگ، آرمانهای انقلاب را رها کردند و گاها به انحراف کشیده میشد. این رزمنده مدافع حرم با اعلام اینکه انقلاب ما در امتداد نهضت امام حسین (ع) است، تصریح کرد: پیرو این نهضت بودن آمادگی در تمام شرایط را میطلبد، وقتی همیشه در برابر جبهه شیطان قرار داریم باید همیشه هم آماده تهاجم آنها باشیم. وی در بیان دغدغههایش گفت: دغدغههای جامعه را فهمیدم و با وجود اینکه 108 واحد مهندسی نقشهبرداری را گذارنده بودم انصراف دادم و به سراغ تاریخ رفتم زیرا متوجه شدم اگر میخواهیم تحولی در جامعه ایجاد کنیم باید فرهنگ ایثار و شهادت را دوباره زنده کنیم. اسماعیلی با اشاره به تداوم دشمنی استکبار در برابر جریان مکتبی اسلام، خاطرنشان کرد: همیشه تلاشم در زنده نگه داشتن فرهنگ و مکتب شهدا بود، با وجود آمدن داعش فهمیدم که استکبار به دنبال تحمیل جنگ دیگری به جهان اسلام است، 8سال جنگ به دستور و پشتیبانی استکبار و توسط احمقی به نام صدام بر ما تحمیل شد و اکنون نیز آن حماقت در تکفیریها دیده میشود، انسانهایی که چند سال آینده خود را نمیبینند و از تاریخ عبرت نگرفتهاند، همانطور که آمریکا بنلادن و صدام را نابود کرد داعش هم بعد از پایان ماموریتش نابود میشود. وی در ادامه تصریح کرد: عقبه جریان تکفیری بسیار پیچیده است، برای مثال ریشههای رسانهایی این جریان به هالیوود وصل است. این رزمنده جبهه مقاومت در انتقاد از بهانهجوییهای عدهایی در داخل گفت: عدهایی در کشور میگویند ایران بر شعله آتش در سوریه دمید اما نمیفهمند اگر ما آتش را در نقطه شروع مهار نمیکردیم شعلههایش مرزهای کشورمان را میسوزاند، ایران بخشی از جهان اسلام است، ما را نمیتوان متهم کرد فقط برای خودمان در سوریه حضور داریم بلکه سود این حضور برای کل جهان اسلام است، حتی برای کشورهایی همچون ترکیه و اردن که حامی تکفیریها هستند. اسماعیلی با بیان اینکه مکتب انقلاب اسلامی یک مکتب مترقی به روز است و همه پیروان آن باید بدانند کار حسینی و زینبی پیشرو دارند، افزود: به ندرت روی تشک خوابیدام و همیشه خود را آماده رزم قرار میدهم، بعد از بازنشستگی از سپاه برای خود دو دست لباس گرفتم که هرگاه لازم شد از آن استفاده کنم زیرا من از سر اعتقاد بر خود واجب میدانم که در برابر جریان شیطانی و استکباری تکفیری بیایستم. وی در ادامه گفت: اتفاقاتی که امروز در منطقه رخ میدهد از بیش از نیم قرن پیش طراحی و اجرایی شد، اگر جستجویی ساده در فضای مجازی با عنوان خاورمیانه جدید کنیم میبینیم که آنها به دنبال چند تکه کردن کشورها به خصوص ایران هستند و برای اجرای نقشه خاورمیانه جدید باید با ایران وارد جنگ میشدند زیرا ایران دشمن منافع آنهاست. این رزمنده جبهه مقاومت در تحلیلی از شرایط کنونی منطقه، ابراز کرد: غرب بعد از انقلاب به دنبال تجزیه ایران بود اما هوشیاری امام آنها را ناکام گذاشت، کوچک شدن کشورهای منطقه به سود اسرائیل است، اسرائیل ماهیتی نامشروع دارد و امام و انقلاب اسلامی 37سال نقشه استکبار را برای اجرایی کردن خاورمیانه جدید عقب اندختهاند. اسماعیلی با بیان اینکه رزمندگان ما با نگاه اعتقادی میجنگند و سودش برای همه کشورهای منطقه است، بیان کرد: امام خمینی دیدگاه جهانی و رهاییبخش داشت و خود را خادم میدانست و جمهوری اسلامی در خدمت تمام مستضعفین در جهان است. وی در پایان با بیان اینکه فردگرایی و امانیسمی که غرب شعار آن را سر میدهد تهی از معنویات و سرشار از توحش است، به غربگرایان کشورمان گوشزد کرد: دشمن به دنبال تجزیه ایران است، حالا هر کس با هر شعاری ملیگرایی، وطنپرستی و ستایش طاغوت در قبل از انقلاب قطعا نباید به دنبال این خواسته دشمنان باشد که اگر باشد اعتقادادش زیر سوال است. انتهای پیام /