یک‌شنبه 4 آذر 1403

وقتی خلبان F5 اجازه کوبیدن خود را به ناو آمریکایی طلب کرد

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
وقتی خلبان F5 اجازه کوبیدن خود را به ناو آمریکایی طلب کرد

با مزاحمت‌های ناوهای آمریکایی و هواپیماهایشان در خلیج‌فارس، صمد بالازاده نزد عباس بابایی معاون عملیات نیروی هوایی رفت و برای کوبیدن دو فروند F5 به این‌ناوها درخواست اجازه کرد.

با مزاحمت‌های ناوهای آمریکایی و هواپیماهایشان در خلیج‌فارس، صمد بالازاده نزد عباس بابایی معاون عملیات نیروی هوایی رفت و برای کوبیدن دو فروند F5 به این‌ناوها درخواست اجازه کرد.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: تاریخ نیروی هوایی ایران در مقطع هشت‌ساله دفاع مقدس، مملو از ایثارگری و سلحشوری‌های خلبانان ایرانی است؛ مردانی که از حداقل امکانات، حداکثر بهره‌برداری را کردند و همراه با تیم‌های فنی و مهندسی، در روزهای سخت تحریم با وجود نبود قطعات، هواپیماهای شکاری و ترابری را عملیاتی و سرپا نگه داشتند.

یکی از کتاب‌هایی که طی سال‌های گذشته با محوریت خاطرات خلبانان جنگ منتشر شد، کتاب «آسمان مال من بود» اثر ساسان ناطق است که سال 90 منتشر شد و سال 93 به چاپ دوم رسید. این‌کتاب دربرگیرنده زندگی و خاطرات سرهنگ خلبان، صمدعلی بالازاده است؛ خلبانی که به گواه خود و همرزمانش همیشه آماده عملیات بود و چندین‌بار مورد اصابت قرار گرفت اما هربار موفق به فرود در پایگاه خودی شد.

صمدعلی بالازاده متولد 20 مهر 32 در روستای یامچی سفلی از توابع شهرستان نیر در استان اردبیل است. او سال 52 به دانشکده خلبانی رفت و اردیبهشت 54 به امریکا اعزام شد. پس از بازگشت به ایران در گردان 41 شکاری پایگاه وحدتی دزفول و گردان 21 پایگاه تبریز با هواپیمای F5 پرواز کرد. این‌خلبان، در طول دوران دفاع مقدس، موفق به دریافت 26 ماه ارشدیت شد و در دی ماه سال 74 با 850 سورتی پرواز، 21 عملیات برون‌مرزی و پشتیبانی نزدیک هوایی، در مجموع 1356 ساعت و 20 دقیقه پرواز، بازنشسته شد.

بالازاده ازجمله وطن‌پرستان ایرانی است که با شروع جنگ و اصابت اولین‌بمب‌های هواپیماهای دشمن به خاک کشور، بغض تلخی را در گلوی خود احساس کردند. همچنین از حضور ناوهای متجاوز آمریکایی در آب‌های خلیج فارس ناراضی بود و می‌خواست در صورت صدور اجازه توسط فرمانده خود یعنی عباس بابایی، هواپیمای خود را به یکی از این‌ناوها بکوبد.

در مقاله‌ای که در ادامه می‌آید، خلاصه‌ای از زندگی و کارنامه این‌قهرمان جنگ را که یکی از رکوردداران پرواز با هواپیمای F5 در ارتفاع پست است، مرور می‌کنیم.

* از ابتدا تا نیروی هوایی و اعزام به آمریکا

بالازاده پس از دریافت دیپلم در روزنامه‌ها خواند که ارتش به‌دنبال استخدام نیروهای جدید است. او با دیدن برادر بزرگش داوود که در ارتش بود، از ابتدای امر تمایل به عضویت در ارتش داشت. به‌همین‌دلیل شبانه خود را با اتوبوس به تهران رساند و به دایره استخدامی نیروی هوایی ارتش رفت. در مرحله دوم معاینات چشم مردود شد و از دهم دی 51 تبدیل به یکی از هنرجویان استخدامی همافری شد. بالازاده در ادامه متوجه شد همافری چیزی نیست که دنبالش بوده و تیرماه سال 52 تصمیم گرفت هرطور شده از همافری استعفا دهد. هرکس در طول دوره آموزش همافری 30 نمره منفی می‌گرفت از ادامه دوره محروم می‌شد. در نتیجه او تلاش کرد نمرات منفی خود را به 30 برساند. در همین حین دوباره متوجه شد نیروی هوایی برای خلبانی آگهی داده است. در نتیجه در حالی‌که هنوز از دوره همافری خارج نشده بود، در امتحانات خلبانی شرکت کرد.

بالازاده در نهایت با کمک سروان جم‌منش از دوستان برادرش داوود موفق شد ترتیب انتقال خود از دانشکده همافری به دانشکده خلبانی را بدهد. به این‌ترتیب اوایل زمستان 53 پس از پایان دوره زبان به گردان پرواز در پادگان قلعه‌مرغی رفت تا برای پرواز با هواپیمای ملخ‌دار بونانزا آموزش ببیند. حقوق آن‌زمان دانشجویان دانشکده خلبانی 2 هزار و 500 تومان بوده است. بالازاده از عبدالحسین مینوسپهر به‌عنوان استاد این‌دوره خود در قلعه‌مرغی یاد کرده است.

طبق برنامه‌ریزی بالازاده باید اول فروردین 54 به آمریکا اعزام می‌شد اما به‌خاطر مشکلاتی که اداره ضداطلاعات ارتش برایش به وجود آورد و اعلام می‌کرد که تحقیقات درباره بالازاده هنوز تمام نشده، از اعزام بازماند و یکی از رزروها که نمره زبانش کمتر از بالازاده بود، به جای او اعزام شد. بالازاده در خاطراتش گفته این فرد به گفته بالازاده پارتی داشت و در واقع مشکلی در پرونده ضداطلاعات بالازاده وجود نداشته است. به هرحال او در فهرست اعزامیان بعدی قرار گرفت و چندی بعد به آمریکا اعزام شد.

او پس از نیویورک به سن‌آنتونیو در ایالت تگزاس رفت تا در پایگاه لک‌لند آموزش زبان ببیند. طبق خاطرات این‌خلبان در کلاس زبان تخصصی، به‌جز ایرانیان، خلبانانی از کویت، کنگو و کشورهای آمریکای لاتین نیز حضور داشته‌اند. جلال بانکه، یکی از همدوره‌ای‌های بالازاده در آن‌مقطع زمانی است که به‌دلیل دردسرسازی و مجادله‌های زیاد با عرب‌های حاضر در پایگاه، بی‌انضباط تشخیص داده و به ایران بازگردانده شد. او کمی بعد دوباره به آمریکا برگشت و سپس برای طی دوره کابین عقب هواپیمای F14 انتخاب شد. تماشای فیلم ترسناک «جن‌گیر» در سینما، ازجمله خاطرات بالازاده در روزهای پایگاه لک‌لند است. او سپس در تیرماه 54 دوره زبان تخصصی را به پایان رساند و برای طی دوره هواپیمای T41 به پایگاه مدینا اعزام شد. سپس در آخرین روزهای شهریور 54 برای طی دوره هواپیمای T37 به پایگاه وب در شهر بیگ‌اسپرینگ ایالت تگزاس رفت.

این‌رفتار او موجب تعجب مرد و زن آمریکایی می‌شود و وقتی علت را جویا می‌شوند، می‌گوید استاد و خانواده او در فرهنگ ایرانی حرمت زیادی دارند و چون همسر تایتاس نیمه‌برهنه است، نمی‌تواند به او نگاه کند. در نتیجه زن از بالازاده می‌پرسد باید چه لباسی بپوشد که او نگاهش کند و بالازاده پاسخ می‌دهد لباسی بلند! جسارت و سرسختی بالازاده هم، مانند دیگرخلبانان ایرانی که در آمریکا آموزش می‌دیدند، باعث شکل‌گیری خاطره مشابه ترسیدن استاد آمریکایی از او شده است. به این‌ترتیب که یکی از استادهای هواپیمای T37 به نام کانکلین به فرمانده گردان پرواز پایگاه شکایت کرد و گفت دیگر با بالازاده پرواز نمی‌کند. گردهمایی خلبانان ایرانی پایگاه وب در ماه مبارک رمضان و جلسه تلاوت قرآن از دیگر خاطرات بالازاده از این‌پایگاه آموزش خلبانی است. ضمن این که خاطره جالبی هم از دعوت استادش لری تایتاس دارد که او را برای شام به منزلش دعوت کرده بود. بالازاده با ورود به منزل استاد آمریکایی‌اش، به‌دلیل وضعیت نامناسب پوشش همسر تایتاس، سرش را پایین گرفته و به زن نگاه نمی‌کرده است. این‌رفتار او موجب تعجب مرد و زن آمریکایی می‌شود و وقتی علت را جویا می‌شوند، می‌گوید استاد و خانواده او در فرهنگ ایرانی حرمت زیادی دارند و چون همسر تایتاس نیمه‌برهنه است، نمی‌تواند به او نگاه کند. در نتیجه زن از بالازاده می‌پرسد باید چه لباسی بپوشد که او نگاهش کند و بالازاده پاسخ می‌دهد لباسی بلند! در نتیجه خانم تایتاس با لباسی بلند به اتاق پذیرایی بازمی‌گردد. «دوباره نشستیم به حرف زدن. این بار سر بالا کرده چشم تو چشم با آن دو صحبت می‌کردم.»

صمد بالازاده با 164 ساعت پرواز با هواپیمای T37 که 15 ساعت و 20 دقیقه آن پرواز مستقل و 2 ساعت و 20 دقیقه‌اش پرواز در شب بود، دوره این‌هواپیما را به پایان رساند و خرداد 55 نشان خلبانی (وینگ) گرفت. در ادامه با کنار گذاشته‌شدن برخی از خلبان‌ها، تعداد خلبان‌های پایگاه مدینا برای شروع دوره هواپیمای T38 به حد نصاب نرسید و سپس با اضافه‌شدن چندنفر دیگر ازجمله رضا محمدی سخا، احمد طارمچی، حسن شاه‌جمالی و سرتیپ‌زاده از پایگاه شپارد، دوره 8 ماهه این‌هواپیما از آخر خرداد شروع شد. بالازاده خاطره دیگری هم از اساتید آمریکایی خود دارد. این‌خاطره مربوط به کیت‌دی هاوکینز است که بالازاده او را به‌عنوان فردی باوجدان معرفی کرده که در زمان‌های فراغت و بی‌کاری هم سعی می‌کرده او را آموزش دهد. این‌استاد آمریکایی می‌گفته: «مملکت تو به خاطر آموزش‌ات به من پول می‌دهد و من وظیفه دارم از تو خلبان ماهری بسازم.» (صفحه 45)

بهمن‌ماه سال 55، بالازاده موفق شد در مجموع 123 ساعت و 10 دقیقه پرواز با هواپیمای T38 را در کارنامه ثبت کند که 19 ساعت و 10 دقیقه از آن پرواز مستقل و 3 ساعت 20 دقیقه‌اش پرواز در شب بوده است. اما پیش از پایان دوره T38، سفر عباسعلی خلعتبری وزیر امور خارجه حکومت وقت ایران به آمریکا نیز در خاطرات بالازاده ثبت شده که همزمان با تور تفریحی سیاحتی نیروی هوایی آمریکا برای خلبانان به شهر واشنگتن بوده است. بالازاده می‌گوید در این‌سفر به واشنگتن و در زمان ضیافت شامی که به افتخار خلعتبری برگزار شد، برای اولین‌بار شعارنوشته‌های مرگ بر شاه را در خیابان‌های اطراف محل مهمانی شام دیده است.

کتاب خاطرات صمد بالازاده

* بازگشت به ایران و توطئه ایستگاه رادار شوروی

بالازاده در آخرین روزهای بهمن 55 به ایران بازگشت و با معرفی خود به ستاد نیروی هوایی، برای پرواز با هواپیمای شکاری F5 به پایگاه وحدتی دزفول فرستاد شد. فرمانده پایگاه مذکور در آن‌برهه، تیمسار حبیب خامنه‌ای بود. بالازاده در پایگاه دزفول به گردان 41 شکاری معرفی شد که فرماندهی‌اش را سرگرد مرتضی فرزانه به عهده داشت که به‌قول بالازاده شخصیت مومن و معتقدی داشته و بین خلبان‌های پایگاه به لقب حاجی‌فرزانه معروف بود.

پس از ورود به پایگاه دزفول و پروازهای آموزشی با F5، خاطره استاد آمریکایی که گفته بود دیگر با بالازاده پرواز نمی‌کند، درباره معلم خلبانی دیگر که این‌بار ایرانی بود رخ داد. به این‌ترتیب احمد کُتاب که یکی از معلم‌خلبان‌های پایگاه دزفول بود و در برهه‌ای آموزش بالازاده را به عهده داشت، گفت دیگر با او پرواز نمی‌کند. کُتاب کمی بعد در روزهای دفاع مقدس به شهادت رسید.

ارتش آمریکا به‌همین‌دلیل از ایران ادعای خسارت کرد و تیمسار خامنه‌ای با بررسی علت حادثه، متوجه شد یک‌روز پیش از پرواز، یک‌زنبور این‌خلبان را نیش زده و خلبان آمریکایی این‌مساله را به پزشک پایگاه گزارش نکرده است. در نتیجه وجود زهر زنبور در خونش باعث سقوط او شده استیکی از خاطرات جالب بالازاده از پروازهای اولیه خود با F5 در پایگاه دزفول، مربوط به یکی از دو خلبان آمریکایی این‌پایگاه به نام وایت سایت است که در مانورهای مربوط به تمرین درگیری هوایی سقوط کرد و کشته شد. ارتش آمریکا به‌همین‌دلیل از ایران ادعای خسارت کرد و تیمسار خامنه‌ای با بررسی علت حادثه، متوجه شد یک‌روز پیش از پرواز، یک‌زنبور این‌خلبان را نیش زده و خلبان آمریکایی این‌مساله را به پزشک پایگاه گزارش نکرده است. در نتیجه وجود زهر زنبور در خونش باعث سقوط او شده است. رضا پهلوی فرزند محمدرضا پهلوی نیز که پس از بالازاده در آمریکا دوره خلبانی دیده بود، در این بازه زمانی به پایگاه دزفول رفته و چندسورتی پرواز انجام داد.

پس از پایان دوره آموزشی در دزفول، بالازاده به پایگاه تبریز و گردان 21 شکاری این‌پایگاه فرستاده شد. فرمانده این‌گردان پروازی در آن‌مقطع، سرگرد منوچهر خلیلی لیدر تیم آکروجت ایران بوده است. خلیلی سال 58 بازخرید شده و مدتی بعد به خارج از کشور رفت. بالازاده پس از کلاس‌های مقدماتی و آشنایی با منطقه، روز جمعه 9 مهر با سروان قاسم گل‌پرور و روز شنبه 24 مهر همراه با سروان یدالله شریفی راد پرواز کرد و پنج روز بعد پرواز سوم را به تنهایی انجام داد. او در تابستان سال 57 ازدواج کرد و یکی از خاطرات تابستان آن‌سالش مربوط به 14 شهریور است که برای تمرین رهگیری هوایی پرواز کرده بود و متوجه شد از جایی به بعد، ایستگاه کنترل رادار شوروی است که هدایت او را به عهده گرفته نه ایستگاه رادار خودی. نصرت‌الله دهخوارقانی و علی تبریزی دو خلبانی هستند که به همین‌ترتیب توسط ارتش شوروی فریب داده شده و با ورود به محدوده بلوک شرق، موشک زمین به هوای شوروی باعث سرنگونی هواپیمایشان شد. البته هر دو خلبان اجکت کرده و با فرود در خاک شوروی، چندماه بعد از طریق مرز جلفا به مقامات ایران تحویل داده شدند. به هر حال بالازاده با تماس با F5 دیگری که همراهش پرواز می‌کرد، متوجه می‌شود به‌سمت عشق آباد در حرکت است. به‌همین‌علت به‌سرعت مسیر خود را تصحیح کرده و به‌سمت آشیانه برمی‌گردد.

پس از انجام این‌عملیات، ایستگاه رادار هدف دیگری را معرفی و اعلام کرد یک هواپیمای بوئینگ 747 ایران‌ایر از فرودگاه مهرآباد فرار کرده است. داخل این‌هواپیما چهل دختر و زن از کارکنان سفارت و شرکت‌های انگلیسی بودند که با استفاده از اوضاع آشفته کشور و اعتصاب کارکنان فرودگاه مهرآباد درصدد فرار از کشور و رسیدن به آسمان ترکیه بودندیکی از مسائل دیگری که آن‌زمان مطرح بوده، پرواز هواپیماهای شوروی و استفاده‌شان از آسمان ایران برای انتقال مهمات به یکی از کشورهای منطقه است. هواپیماهای شوروی هنگام عبور از آسمان ایران، عکس‌برداری هم می‌کردند. در نتیجه وقتی روز 12 دی ماه 57 زنگ اسکرامبل پایگاه تبریز به صدا درآمد، بالازاده برای رهگیری از هواپیمایی که رادار او را به سمتش هدایت می‌کرد، همراه با یک فروند F5 دیگر، برخاست و موفق شد خلبان هواپیمای روس را از ادامه مسیر و استفاده از آسمان ایران منصرف کند. پس از انجام این‌عملیات، ایستگاه رادار هدف دیگری را معرفی و اعلام کرد یک هواپیمای بوئینگ 747 ایران‌ایر از فرودگاه مهرآباد فرار کرده است. داخل این‌هواپیما چهل دختر و زن از کارکنان سفارت و شرکت‌های انگلیسی بودند که با استفاده از اوضاع آشفته کشور و اعتصاب کارکنان فرودگاه مهرآباد درصدد فرار از کشور و رسیدن به آسمان ترکیه بودند. «دودل بودن رادار باعث می‌شد فرصت برای بازگرداندن او دیر شود. با هماهنگیِ هم، به‌صورت قیچی از جلو دماغه 747 رد شده و دوباره در جای خود قرار گرفتیم. خلبان کمی ترسید. تا مرز ترکیه حدود پنج‌مایل فاصله داشتیم و اگر دیر می‌جنبیدیم هواپیما از مرز خارج می‌شد و آن‌وقت کاری از دست‌مان ساخته نبود. هواپیمای شماره یک درِ مسلسل‌های خود را باز کرد. با این کار نشان داد آماده شلیک کرد. خلبان ایران‌ایر با دیدن این وضعیت بال‌هایش را به نشانه تسلیم تکان داد.» (صفحه 69) در نتیجه این‌هواپیما ابتدا در پایگاه تبریز نشسته و سپس توسط سرگرد منوچهر خلیلی و دو نفر مسلح در هواپیما و دو فروند F5 اسکورت به‌سمت تهران پرواز کرد.

یک عکس‌یادگاری از سال‌های جنگ؛ همراه با خلبانان F5

* انقلاب، پاپوش بدخواهان برای بالازاده و پرونده بازخریدی

پس از پیروزی انقلاب، سرهنگ جواد فکوری فرمانده پایگاه تبریز شد و طرفداران حزب خلق مسلمان در داخل این‌پایگاه با او مخالفت کرده و سعی کردند کنترل پایگاه یادشده را به دست بگیرند. حزب جمهوری اسلامی ایران 19 بهمن 57 اعلام موجودیت کرد و کمی پس از آن، حزب جمهوری خلق مسلمان به رهبری آیت‌الله شریعتمداری در مقابل این‌حزب متولد شد. حزب خلق مسلمان، 24 اسفند 57 اعلام موجودیت کرد. پس از این‌اتفاق، غائله خلق مسلمان در تبریز به وجود آمد و تبریز درگیر آشوب و ناآرامی شد. این‌حزب روز 16 آذر آذر 58 کنترل رادیو و تلویزیون تبریز را به دست گرفت که در نتیجه آن، آشوب‌ها در این‌شهر شدت پیدا کرد. در نتیجه 19 دی 58 حدود 50 بانک در تبریز به آتش کشیده شد. وضعیت این‌شهر تا ورود نیروهای سپاه و بسیج و برقراری آرامش، ملتهب بود. عده‌ای دستگیر و محاکمه شدند که تعدادی از آن‌ها، از نیروهای پایگاه هوایی تبریز بودند.

پس از آرامش در تبریز، فکوری به پایگاه مهرآباد منتقل شد و سرهنگ دوم مرتضی فرزانه به‌جای او فرمانده پایگاه تبریز شد. در همین‌زمان بود که بالازاده متوجه شد همراه با 18 خلبان دیگر بازخرید شده است. او این‌مساله را از جانب نیروهایی که با او مشکل داشتند می‌دید. در نتیجه با سرهنگ فرزانه مشورت کرد که فرزانه به او گفت فعلا تسویه نکرده و دست نگه دارد. به این‌ترتیب بالازاده در دورانی که از سمت خلبانی پایگاه تبریز معلق بود، درخواست کرد به‌طور داوطلبانه به‌عنوان افسر رابط به خوی فرستاده شود. پس از پایان این‌ماموریت و بازگشت به پایگاه تبریز، بالازاده در حالی‌که هنوز بلاتکلیف بود، از طرف ابوالحسن بنی‌صدر با شش‌ماه ارشدیت صادرشده روبرو شد که برادرش داوود به او گفت به‌دلیل صدور این‌حکم از جانب فردی مثل بنی‌صدر آن را نپذیرد. وقتی بالازاده علت را پرسید، با این‌پاسخ روبرو شد که بنی‌صدر خائن است. در نتیجه او ارشدیت صادرشده از طرف رئیس‌جمهور وقت را نپذیرفت و درخواست کرد به‌طور داوطلب همراه با دو افسر دیگر به پیرانشهر در کردستان برود. در همان‌زمان تجاوز و تحرکات مرزی عراق رو به افزایش بود و روز چهارم تیر 59 یکی از خلبان‌های ایرانی با نام غلامحسین باستانی که برای شناسایی مناطق جنوب شلمچه پرواز کرده بود، مورد اصابت پدافند دشمن قرار گرفت و با سقوط در داخل خاک خودی، به شهادت رسید.

این‌حرف بالازاده و دیگر سخنانش در این‌جلسه باعث خنده مقامات دادگاه و هیات رسیدگی شد. همچنین در بخش دیگری از این‌جلسه، وقتی به او گفته شد در مدارکی اعلام شده که یک‌مائوئیست است، گفت: «والله من در طول عمرم همچنین چیزی نشنیده‌ام. جناب سرهنگ من والیبالیست، فوتبالیست و کمونیست شنیدم ولی مائوئیست نشنیدم. حالا این مائوئیست چی هست؟» در ادامه حوادث، هیات رسیدگی به شکایت ارتش، به تبریز رفته و با استقرار در باشگاه افسران پایگاه هوایی تبریز، به شکایت بالازاده نیز درباره وضعیت و بازخرید مشکوکش رسیدگی شد. بالازاده می‌گوید «از هجده خلبانی که بازخرید شده بودند فقط چندنفر آمده بودند تا به شکایت‌شان رسیدگی شود. بقیه دنبال کار جدید و زندگی‌شان رفته بودند.» (صفحه 92) در جلسه رسیدگی به شکایت، به بالازاده گفته شد در مدارکی اعلام شده او وابسته به حزب دموکرات کردستان است. او در پاسخ به این اتهام گفت با توجه به آذری‌بودنش، حداقل باید او را عضو حزب خلق مسلمان قلمداد می‌کردند تا باورپذیرتر باشد. این‌حرف بالازاده و دیگر سخنانش در این‌جلسه باعث خنده مقامات دادگاه و هیات رسیدگی شد. همچنین در بخش دیگری از این‌جلسه، وقتی به او گفته شد در مدارکی اعلام شده که یک‌مائوئیست است، گفت: «والله من در طول عمرم همچنین چیزی نشنیده‌ام. جناب سرهنگ من والیبالیست، فوتبالیست و کمونیست شنیدم ولی مائوئیست نشنیدم. حالا این مائوئیست چی هست؟» (صفحه 94 به 95) که این‌مساله هم موجب خنده شدید مقامات نظامی شد. بالازاده در خاطراتش گفته واردکردن چنین اتهاماتی او را دلسرد و ناراحت کرده و به‌همین‌علت در صدد بازخریدی واقعی خود بوده است. با این‌حال هیات رسیدگی، بالازاده را از اتهامات تبرعه کرد. او دو فردی را که اتهامات مورداشاره را به او وارد کردند، در خاطراتش با نام‌های «سیدی» و «بایرامعلی» معرفی می‌کند که پس از مدتی به‌دلیل اعمال خلاف مورد تعقیب قرار گرفته و حین خروج از مرز دستگیر شدند. اما در فرصتی مناسب به ترکیه فرار کردند.

به‌هرحال بالازاده پس از پایان جلسه رسیدگی به مساله بازخریدی و شکایتش، در 4 مرداد 59 به گردان پرواز بازگشت اما همچنان از حقوق و مواجب بی‌بهره بود. او در شهریور ماه 59 که تحرکات مرزی عراق بسیار زیاد شده بود، 3 پرواز شناسایی روی مرزهای ایران و عراق انجام داد. یکی از خاطرات او از آن‌برهه این است که تعدادی از خلبان‌های باتجربه و قدیمی برای کمک و بالاتر بردن مهارت خلبان‌های پایگاه تبریز، به این‌پایگاه مامور شدند که ازجمله آن‌ها، به بهروز سلیمانی، هوشنگ آغاسی‌بیک، شهید علی اقبالی، محمد دانش‌پور و یدالله جوادپور اشاره کرده است. خاطره دیگر او از روزهای پیش از جنگ مربوط به پایگاه دزفول و مربوط به امیرِ آزاده، حسین لشکری است که در 27 شهریور در کوران درگیری پاسگاه‌های مرزی، همراه با محمد زارع‌نعمتی به پرواز درآمد و نیروهای عراقی هواپیمای هر دو خلبان را هدف قرار دادند؛ زارع‌نعمتی در فکه سقوط کرده و شهید شد و لشکری اسیر شده و پس از 18 سال اسارت به کشور بازگشت.

یکی از عکس‌های دیگر یادگاری بالازاده و خلبانان F5 پای هواپیما

* 31 شهریور و شروع جنگ تا سقوط خرمشهر

بالازاده روز دوشنبه 31 شهریور که جنگ با حملات هوایی عراق به پایگاه‌های هوایی ایران شروع شد، از ساعت 13 در پست آلرت پایگاه تبریز بوده است. هنگامی که زنگ آلرت پایگاه به صدا درآمد، او و خلبان‌های دیگر برای سوارشدن به هواپیمای شکاری و رهگیری از هواپیماهای مهاجم به سمت هواپیماهای خود رفتند و صدای غرش چند هواپیمای بمب‌افکن دشمن را شنیدند. بالازاده می‌گوید در لحظات سوار شدن به هواپیما و آمادگی برای تیک‌آف، دست‌های تکنیسین‌ای که بنا بوده او را به اتصالات صندلی‌اش وصل کند، می‌لرزیده و پس از چندثانیه از هواپیما پایین پریده و فرار کرده است. «فاضلی، یکی دیگر از خلبان‌ها یقه او را گرفت و گفت کجا می‌روی؟ برو بالا و کارت با کن! مکانیسین گفت نمی‌توانم بیا برو خودت ببند! یکی از درجه‌دارهای میان‌سال زود بالا آمد و طرف دیگر بند جعبه کمک‌های اولیه را بست. خودم هم کمربند صندلی را بستم و به درجه‌دار گفتم: زودباش بپر پایین.» (صفحه 100)

پس از پیاده‌شدن از هواپیما متوجه شد برخی از قفل‌های اتصالاتش به صندلی پران هواپیما باز هستند اما کمربند صندلی بسته است. به این ترتیب اگر در طول پرواز حادثه‌ای رخ می‌داد و او ناچار به خروج اضطراری از هواپیما می‌شد، اتصالی به صندلی پران نداشت و در لحظه اجکت کشته می‌شد. مشکل دیگر هواپیمای بالازاده این بود که ترکش‌های روی باندِ بمب‌خورده پایگاه نیز لاستیک چرخ هواپیمایش را لایه‌لایه کرده بودندبالازاده با وجود تقاضای اجازه پرواز از برج مراقبت، پاسخی دریافت نمی‌کند و می‌گوید کسی از برج مراقبت پایگاه، جواب او و دیگر هواپیماهای آلرت را نداد. در نتیجه خلبان‌ها جمشید اوشال و صمد بالازاده با هماهنگی هم، تاکسی کرده و از روی باندِ بمب‌خورده پایگاه تبریز تیک‌آف می‌کنند. اوشال و بالازاده با اوج‌گرفتن از افسر رادار درخواست راهنمایی می‌کنند تا جهت هواپیماهای دشمن را اعلام کند. اما از افسر رادار هم پاسخی دریافت نمی‌کنند. بالازاده لحظاتی بعد، روی فرکانس رادیوی خود، صدای خلبان یک‌هواپیمای F4 را شنید که با هیجان و عصبانیت و فحش و ناسزا، از رادار سمت هدف را می‌خواست.

با روشن‌شدن چراغ اخطار ژنراتور هواپیما، بالازاده متوجه می‌شود گرد و خاک روی باند پایگاه داخل موتورش شده و باید به پایگاه برگردد. او همچنین پس از پیاده‌شدن از هواپیما متوجه شد برخی از قفل‌های اتصالاتش به صندلی پران هواپیما باز هستند اما کمربند صندلی بسته است. به این ترتیب اگر در طول پرواز حادثه‌ای رخ می‌داد و او ناچار به خروج اضطراری از هواپیما می‌شد، اتصالی به صندلی پران نداشت و در لحظه اجکت کشته می‌شد. مشکل دیگر هواپیمای بالازاده این بود که ترکش‌های روی باندِ بمب‌خورده پایگاه نیز لاستیک چرخ هواپیمایش را لایه‌لایه کرده بودند. به‌هرحال در روز شروع جنگ ایران و عراق، پشت سر بالازاده و اوشال، چند دسته دیگر از هواپیماهای آلرت پایگاه تبریز برای جلوگیری از بمباران مجدد این‌پایگاه پرواز کردند.

پس از اتفاقات روز 31 شهریور، بنا شد صبح روز اول مهر، بالازاده و چندفروند دیگر از پایگاه تبریز، به فاصله دو دقیقه از یکدیگر، پایگاه کرکوک را بمباران کنند. «من هواپیمای شماره چهار دسته پنجم بودم و لیدرمان سروان اسدالله اکبری بود.» (صفحه 103) اما این‌خلبانان بامداد روز اول مهر با ورودشان به پست فرماندهی، متوجه شدند ماموریت‌شان عوض شده و باید پایگاه موصل را بمباران کنند. بالازاده درباره علت این‌تعویض در خاطراتش، وجود ستون پنجم دشمن را گمانه زنی کرده است. او گفته در آن‌روز همراه خلبانان دیگر، تشنه عملیات انتقام بوده و به عنوان پنجمین دسته دو فروندی برای بمباران موصل از زمین برخاسته است. یکی از خاطراتش هم از آن روز، شنیدن صدای الغوث عراقی ها در بی‌سیم است. ماموریت بمباران پایگاه موصل پس از یک ساعت و بیست دقیقه پرواز به پایان رسید و پس از آن، پایگاه موصل به مدت 73 ساعت غیرعملیاتی شد.

از 40 هواپیمایی که روز اول مهر برای عملیات انتقام از پایگاه تبریز برخاستند، 3 فروند به پایگاه برنگشتند.

بالازاده عصر روز اول مهر، برای عملیات پوشش هوایی پرواز کرد و به او گفته شد هدف روز بعدی، پایگاه کرکوک است. به این‌ترتیب روز چهارشنبه دوم مهر همراه چنددسته پروازی برای زدن پایگاه کرکوک به آسمان عراق وارد شد. خاطره‌ای که او از این‌ماموریت دارد، مربوط به حضور سروان یدالله شریفی راد در آن است که در مسیر بازگشت در 20 کیلومتری کرکوک به بالازاده گفت هواپیماهای دشمن پشت سرش هستند اما بالازاده دیدی نسبت به هواپیماهای دشمن نداشت. در لحظه‌ای از تعقیب و گریز، شریفی‌راد ناگهان در رادیو فریاد زد: «بچرخ به چپ!» که بالازاده با گردش به چپ سریع، موشک هواپیمای دشمن را که از کنارش عبور کرد، دید. این‌اتفاق یک‌بار دیگر رخ داد و پس از آن، شریفی‌راد فریاد زد: «زدمش! زدمش!» و موفق شد هواپیمای دشمن را هدف قرار دهد.

در لحظه‌ای از تعقیب و گریز، شریفی‌راد ناگهان در رادیو فریاد زد: «بچرخ به چپ!» که بالازاده با گردش به چپ سریع، موشک هواپیمای دشمن را که از کنارش عبور کرد، دید. این‌اتفاق یک‌بار دیگر رخ داد و پس از آن، شریفی‌راد فریاد زد: «زدمش! زدمش!» و موفق شد هواپیمای دشمن را هدف قرار دهدیکشنبه ششم مهر عملیات بمباران پادگان نظامی سلیمانیه با چهارفروند به رهبری سروان سیداسماعیل موسوی انجام شد که بالازاده در آن حضور داشت و پس از برگشت و فرود، ساعاتی بعد دوباره در عملیاتی دیگر به رهبری سرگرد هوشنگ آغاسی‌بیک برای بمباران این‌پادگان عازم ماموریت شد. اتفاق بعدی مهم در خاطرات این‌خلبان، خطر سقوط پایگاه هوایی دزفول است که به خاطر آن، بالازاده و جمع دیگری از خلبانان به این‌پایگاه رفتند. او روز 12 مهر برای بمباران تلمبه‌خانه نفت العماره پرواز کرد و در بازگشت باخبر شد که شهاب‌الدین طباطبایی سلطانی از خلبانان پایگاه دزفول در نزدیکی سوسنگرد به اشتباه توسط پدافند خودی هدف قرار گرفته و به شهادت رسیده است. حسین بهرام نیز که برای بمباران پل العماره به ماموریت رفته بوده، سقوط کرده و به شهادت رسیده است. همچنین محمد سبزآبادی و کمک‌خلبانش مسعود امیری از خلبانان F4 گردان 61 پایگاه بوشهر در آسمان بصره مورد اصابت موشک قرار گرفته و شهید شده‌اند.

یکی از خاطرات بالازاده از روزهای ابتدایی جنگ، پس از ماموریت بمباران تلمبه‌خانه العماره، درخواستش از احمد کتاب (معلم سابقش) برای جایگزینی با یک‌خلبان خسته و کم‌خواب است که توانایی رفتن به ماموریت را نداشته است. بالازاده به‌جای آن‌خلبان خسته به این‌ماموریت رفت و هدف موشک پدافند دشمن قرار گرفت. او حین پرواز احساس کرد سکان عمودی هواپیمایش آسیب دیده اما پس از فرود متوجه شد علی رغم فشاری که هواپیما پس از نزدیک‌شدن موشک تحمل کرده، سکان عمودی سالم است و موشک به آن برخورد نکرده است. اما بالازاده با فرود سالم و موفق خود، با این‌خبر روبرو شد که غیر از کُتاب، هادی جورکی و چنگیز سپهر در ماموریت‌های آن‌روز خود سقوط کرده‌اند. چنگیز سپهر از خلبانان بازخریدشده‌ای است که قصد داشت به آمریکا مهاجرت کند اما با شروع جنگ خود را به پایگاه دزفول معرفی کرد.

به‌دلیل نامشخص‌بودن وضعیت پدافندهای خودی و دشمن، ماموریت‌های بعدی بالازاده و خلبانان دیگر، تا اطلاع ثانوی لغو شدند. خاطره بعدی او این است که در اخبار رادیو بی‌بی‌سی شنیده خرمشهر به دست نیروهای عراقی سقوط کرده و از عصبانیت رادیو را به زمین کوبیده است. او همچنین خلبان هم‌اتاقش را که مرتب موج منفی اسارت و کشته‌شدن به دست عراقی‌ها را منتشر می‌کرده، از اتاق بیرون می‌کند. اما اجازه ورودش را به اتاق می‌دهد؛ به‌شرطی که دیگر رادیو عراق را گوش نکند و موج منفی بین نیروها منتشر نکند.

بدرقه آیت‌الله مشکینی پیش از پرواز برای بمباران تلمبه‌خانه نفت العماره

* ماه‌های اول جنگ، شهادت دیگرخلبانان و اجکت شریفی‌راد

داود جمشیدنژاد افسر ناظر مقدم خرمشهر از همرزمان بالازاده است که این‌خلبان در خاطرات خود از او یاد کرده و گفته در روزهای پس از سقوط خرمشهر، شاهد ناراحتی‌اش بوده است. «جمشیدنژاد ناراحت بود. می‌گفت می‌خواهم پیش امام بروم و بگویم بنی‌صدر خائن است و باعث تلفات نیروها شده است. ناگاه یاد حرف برادرم در حادثه دره قطور افتادم» (صفحه 118) خاطره دیگر بالازاده از روزهای ابتدای جنگ مربوط به جمعه 18 مهر است که دسته پروازی اسدالله بربری و ابراهیم دلحامد برای بمباران پایگاه موصل پرواز کرد اما هر دو در خاک عراق مورد هدف قرار گرفته و شهید شدند. دلحامد از خلبانان بازخریدشده‌ای بود که با شروع جنگ داوطلبانه به پایگاه برگشت و خود را معرفی کرد. برادر این‌خلبان نیز، حسین دلحامد است که 4 آبان 60 در خلیج فارس سقوط کرد و 48 ساعت روی آب سرگردان بود. او را در حالی که بسیار لاغر و نحیف شده بود نجات دادند و 6 ماه بعد به پرواز بازگشت تا این‌که 6 بهمن سال 61 همراه با محمدعلی سلیمانی در خلیج فارس هدف قرار گرفت و به شهادت رسید. پدر این دو خلبان، نیز از جانبازان جنگ ایران و روس بوده است.

خلبانان خودی با جسارتی که داشتند، چهل‌پنجاه کیلومتر مانده به مرز، ارتفاع می‌گرفتند تا رادارهای عراق آن‌ها را ببینند. «می‌خواستند هواپیماها دنبال‌شان بیایند و با آن‌ها درگیر شوند.» او از سرگرد جوادپور به‌عنوان یکی از خلبانان شجاع ایرانی نام می‌برد که هنگام شیرجه روی هدف، در رادیو فریاد می‌زد: «صدام حسین من آمدم!» شهید علی اقبالی دوگاهه از خلبانان F5 است که همزمانی ماموریت و شهادتش، یکی از خاطرات بالازاده را می‌سازد. روز پنجشنبه اول آبان 59 همزمان با ماموریت بالازاده برای بمباران انبار مهمات سلیمانیه، علی اقبالی هم برای بمباران موصل پرواز کرد که هدف پدافند قرار گرفت و با چتر بیرون پرید اما توسط نیروهای عراقی دستگیر و با بسته‌شدن دست و پاهایش به دو وانت و حرکت خودروها در جهت مخالف، به دونیم شد و با این کیفیت دلخراش به شهادت رسید.

بالازاده در کتاب خاطراتش گفته با گذشت دو ماه از جنگ، نیروی هوایی چشم و دل عراق را ترسانده بود و خلبانان خودی با جسارتی که داشتند، چهل‌پنجاه کیلومتر مانده به مرز، ارتفاع می‌گرفتند تا رادارهای عراق آن‌ها را ببینند. «می‌خواستند هواپیماها دنبال‌شان بیایند و با آن‌ها درگیر شوند.» (صفحه 125) او از سرگرد جوادپور به‌عنوان یکی از خلبانان شجاع ایرانی نام می‌برد که هنگام شیرجه روی هدف، در رادیو فریاد می‌زد: «صدام حسین من آمدم!»

دیگر شهدای ماه‌های ابتدایی جنگ که بالازاده در خاطراتش از آن‌ها یاد کرده، ابوالحسن ابوالحسنی و امیر زنجانی هستند که روز چهارشنبه 5 آذر برای بمباران پادگان سلیمانه به پرواز درآمدند؛ همچنین محمدحسین دارابی که در روز 26 اسفند پس از بازگشت از ماموریت دچار سانحه شد و در دریاچه ارومیه سقوط کرد.

صمد بالازاده، هشتم آذرماه 59 ماموریت بمباران نیروهای زمینی اطراف سردشت را انجام داد و 28 آذر، حین بمباران پادگان پنجوین، نیروهای عراق موشک دوش پرتاب SAM7 را به‌سمت هواپیمای او شلیک کردند که این‌موشک با گردش هواپیما، منحرف شد و با فاصله از هواپیما منفجر شد. سروان یدالله شریفی‌راد نیز در همان‌روز در ماموریت برون‌مرزی دیگری، در آسمان عراق هدف قرار گرفت و با اجکت از هواپیما سالم به زمین رسید. ماجرای درگیری هوایی و سقوط شریفی‌راد، به‌طور مبسوط در کتاب «سقوط در چهلمین پرواز» و سپس فیلم سینمایی «عقاب‌ها» روایت شده است. بالازاده می‌گوید دوهفته پس از سقوط شریفی راد بود که خبر دادند او زنده است و صبح 25 آذر یک هلی‌کوپتر ژاندارمری سردشت برای بازگرداندن او پرواز کرد. پس از بازگشت شریفی‌راد و استقبال از او، بالازاده اسلحه کلتی را که در جیب کاپشن شریفی راد بوده، پیدا می‌کند و به‌سمتش می‌گیرد «گفتم: بیا اسلحه‌ات را بگیر. با لبخند گفت: نگه دار. مال خودت! کلت را به خودش برگرداندم. روز بعد شریفی راد در مسجد پایگاه صحبت می‌کرد.» (صفحه 127)

شهید علی اقبالی دوگاهه از خلبانان F5 که پس از خروج اضطراری از هواپیما به اسارت درآمد و به‌طرز دلخراشی به شهادت رسید

* ادامه نبرد تا پذیرش قطعنامه

بالازاده 11 اردیبهشت 63 دوره معلم خلبانی را شروع کرد و شهریورماه آن‌سال به پایگاه وحدتی دزفول منتقل و یکی از نیروهای گردان 42 تاکتیکی این‌پایگاه شد. سال 1365 در روزهای عملیات والفجر 8 و فتح فاو، در یکی از پروازهای بمباران، هواپیمای بالازاده مورد اصابت گلوله پدافند ضدهوایی قرار گرفت اما خوش‌اقبالی او در این بود که گلوله دو زمانه توپ ضدهوایی، پیش از انفجار، از کابین خارج شده بود. او پس از عملیات والفجر 8 برای آموزش دوره هواپیماشناسی به نیروهای لشکر 31 عاشورای سپاه به اردوی آن‌ها در اطراف سد دز رفت و با نیروهای سپاه و اصطلاحا بچه‌بسیجی‌ها از نزدیک آشنا و دوست شد. «آن‌روزها تبلیغات شدیدی علیه سپاه می‌شد. فکر می‌کردیم همه‌چیز را به بچه‌های سپاه می‌دهند ولی با چشم خودم دیدم نه غذایشان درست و حسابی بود و نه دسرشان.» (صفحه 155)

«آن‌روزها تبلیغات شدیدی علیه سپاه می‌شد. فکر می‌کردیم همه‌چیز را به بچه‌های سپاه می‌دهند ولی با چشم خودم دیدم نه غذایشان درست و حسابی بود و نه دسرشان.» یکی از خاطرات بالازاده از جنگ مربوط به روز 17 مرداد 65 است که قرار بود همراه خلبان دیگری از پایگاه دزفول برای بمباران تلمبه‌خانه نفت العماره عازم شود. در آن‌روز آیت‌الله علی‌اکبر مشکینی برای بازدید به آن‌پایگاه رفته بوده و دو خلبان این‌عملیات را از زیر قرآن رد می‌کند. «به او یک دست لباس بسیجی داده بودند که رویش درجه سرگردی داشت.» (صفحه 164) در این ماموریت بالازاده مورد اصابت پدافند دشمن قرار گرفت و یکی از موتورهای هواپیمایش از کار افتاد اما باز هم موفق به فرود موفقیت‌آمیز و سالم در پایگاه شد.

خاطره دیگر این‌خلبان از جنگ، مربوط به بمباران‌ها و موشک‌باران‌های گسترده شهر دزفول است. «بچه‌ها به‌شوخی می‌گفتند دزفول میدان تیر یدکی عراق است. هروقت توپخانه عراق بیکار می‌شد دزفول را می‌زد. بعضی‌وقت‌ها هم خلبان‌های عراقی هدف‌شان را گم می‌کردند و آن‌وقت بمب‌هایشان را روی دزفول می‌ریختند و می‌رفتند.» (صفحه 167) در همین‌باره در جریان یکی از موشک‌باران‌های شهر دزفول آناهیتا دختر کوچک بالازاده لکنت زبان گرفت و پس از مدتی به مرور بهبود پیدا کرد.

یکی از خاطرات مشابه بالازاده با دیگر خلبان نیروی هوایی منوچهر شیرآقایی در کتاب «پرواز روی خاک»، خوش‌رفتاری او با اسرای خلبان عراقی است. به این‌ترتیب که روزی در پایگاه دزفول، وقتی یک‌خلبان Sukhoi Su22 با درجه سرگردی و یک‌خلبان MIG23 با درجه ستوانی به اسارت درآمدند، هرلحظه در انتظار اعدام توسط نیروهای ایرانی بودند اما با خوش‌رفتاری روبرو شده و بالازاده نیز ضمن تهیه چلوکباب برای آن‌ها، سیگار وینستون نیز در اختیارشان گذاشت و گفت ما برادر و مسلمان هستیم. که این‌برخورد موجب آرامش خاطر این‌دو خلبان اسیر شد.

بالازاده خرداد 66 از پایگاه دزفول به تبریز بازگشت و به‌عنوان جانشین فرمانده گردان 22 این‌پایگاه انتخاب شد. پس از مدتی نیز با انتقال فرمانده گردان به پایگاهی دیگر، فرمانده این‌گردان شد.

بالازاده روز 9 شهریور 66 با یک خلبان دیگر، سد دوکان عراق را بمباران کرد و روز 12 شهریور هم با سروان داریوش زارع برای بمباران نیروگاه و سد دوکان پرواز کرد که این بار هم مورد اصابت قرار گرفت و دوباره یکی از موتورهای خود را از دست داد. حوالی مهرماه آن‌سال که گردان 22 به دو گردان تقسیم شد، او فرمانده گردان 21 شد و زمانی‌پور معاونش هم فرماندهی گردان 22 را به عهده گرفت. بالازاده اسم گردان خود یعنی گردان 21 را گردان ذوالفقار گذاشت.

پس از شهادت عباس بابایی معاون عملیات نیروی هوایی، مصطفی اردستانی معاون عملیات نیروی هوایی شد که پس از انتصاب بالازاده به‌عنوان فرمانده گردان 21، او را به‌سمت معاونت عملیات پایگاه تبریز منصوب کرد. به این‌ترتیب، پس از بالازاده، محمود رئیسی فرمانده گردان 21 شد.

یکی از خاطرات بالازاده از سال‌های پایانی جنگ، دیدار علامه محمدتقی جعفری با خلبانان پایگاه تبریز است. علامه جعفری در این‌دیدار به خلبانان گفت: «وقتی از شماها سوال می‌کنند چه کار کردید شکسته نفسی نکنید. بگویید چی کار کردید.» (صفحه 200)

* پس از جنگ؛ در نبرد علیه منافقین

27 تیر 67 ایران قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل را مبنی بر پایان جنگ با عراق پذیرفت اما نیروهای عراق و منافقین قطعنامه را نادیده گرفته و بار دیگر به ایران حمله کردند. در آن‌مقطع که به عملیات مرصاد منجر شد، بالازاده خود را به پایگاه امیدیه رساند تا هرطور ممکن است، مقابل پیشروی دشمن بایستد. «شیوه کار غیرقانونی بود ولی دیگر چاره‌ای نداشتم. با تقی فاضلی به آشیانه هواپیما رفتم. مکانیسین‌ها هواپیما را مسلح نکرده بودند. پنجاه نفری می‌شدند. گفتم فردا می‌توانید شهادت بدهند من به شما دستور دادم هواپیماها را مسلح کنید و شما مقصر نیستید ولی اگر هرکس الان دستور را اجرا نکند می‌گذارمش سینه دیوار. اهواز دارد سقوط می‌کند! مکانیسین‌ها ریختند هواپیماها را مسلح کردند. قبل از غروب با تقی فاضلی پرواز کردیم و ستون نیروها و تانک‌های منافقین و عراقی‌های پشت جاده اهواز خرمشهر را بمباران کردیم.» (صفحه 206)

گفتم فردا می‌توانید شهادت بدهند من به شما دستور دادم هواپیماها را مسلح کنید و شما مقصر نیستید ولی اگر هرکس الان دستور را اجرا نکند می‌گذارمش سینه دیوار. اهواز دارد سقوط می‌کند! بالازاده تا ظهر روز 27 تیر، سه‌پرواز دیگر انجام داد و ستون نیروهای منافقین را به گلوله بست. با رسیدن مصطفی اردستانی به‌عنوان معاون عملیات نیروی هوایی به پایگاه امیدیه، پروازهای نیروی هوایی علیه منافقین و نیروهای متجاوز عراقی ادامه پیدا کرد و بالازاده 7 پرواز دیگر را در کارنامه خود ثبت کرد.

فرازی از ادامه خاطرات او از نبرد علیه نیروهای منافقین به این‌ترتیب است: «هنوز ایستگاه رادیویی منافقین داخل دره‌ای در آن طرف اشنویه برنامه‌های ضد ایرانی‌اش را اجرا می‌کرد. با قوامی، نادری و نصیری‌وطن پرواز کرده و ایستگاه رادیویی را زدیم. صدای‌شان برای پنج ماه قطع شد. پانزده دی ماه به اتفاق سرگرد مقصود اسفندیاری با هواپیمای دو کابین به شیراز رفتیم. از آنجا با حدود ده فروند هواپیما به زاهدان می‌رفتیم تا پوشش‌های هوایی را برای مبارزه با قاچاقچی‌ها انجام دهیم.» (صفحه 207)

امیران خلبان، شهیدان مصطفی اردستانی و عباس بابایی

* رفاقت با امیران خلبان اردستانی و بابایی

یکی از خلبانان و فرماندهان نیروی هوایی ارتش که رفاقت و دوستی نزدیکی با صمد بالازاده داشته، مصطفی اردستانی است که حضور پررنگی در خاطرات او دارد. طبق روایت بالازاده از این‌خلبان، او تشنه عملیات بوده و بیشترین پروازها را انجام می‌داده است. تکه‌کلامش هم «برویم» بوده است. «اردستانی می‌گفت هروقت امکانات و مال و منالی دادند سعی کن خودت را با پایین‌تر از خودت مقایسه کنی. اگر قرار شد ایثار کنی خودت را با بالاتر از خودت مقایسه کن.» (صفحه 171) در آخرین صفحه کتاب هم درباره نگاه اردستانی به کار خلبانی، این‌جمله نقل می‌شود: «همیشه می‌گفت هرکس وارد این‌کار می‌شود، یا باید عاشق باشد یا دیوانه!» (صفحه 260)

بالازاده به‌جز مصطفی اردستانی، با عباس بابایی هم دوستی نزدیکی داشته است. او در خاطرات خود در بخشی که مربوط به ابتدای آشنایی‌اش با بابایی است، می‌گوید متوجه شد بابایی هم خودش، هم حرف‌هایش جور دیگری است. بالازاده در چندماموریت بمباران همراه عباس بابایی بود و گفته بابایی به‌عنوان معاون عملیات نیروی هوایی، روی ماموریت‌های او، اردستانی، کریم قوامی، رضا زمانی‌پور، محمود رئیسی، نصرالله عرفانی و علی‌محمد نادری نظارت داشته و نمی‌خواسته اتفاقی برای این‌خلبان‌ها بیافتد. بابایی همچنین، به‌روایت بالازاده با این‌که معاون عملیات نیروی هوایی بود، اکثر وقت‌ها لباس بسیجی می‌پوشید. همچنین رختخوابش همیشه پشت ماشین تویوتا بود و بیشتر اوقات آن‌جا می‌خوابید.

یکی از خاطرات بالازاده از بابایی مربوط به سال‌هایی از جنگ است که ناوهای هواپیمابر آمریکایی در خلیج‌فارس حضور داشتند و هواپیماهای این‌ناوها با انجام پروازهایی در منطقه، برای خلبان‌های ایرانی مزاحمت‌هایی ایجاد می‌کردند.

به بابایی گفت: جناب سرهنگ می‌شود خواهشی از شما بکنم؟ - حرفت را بزن. - می‌شود روی دوتا از هواپیماها و خلبان‌هایت قلم قرمز بکشی برویم خودمان را به این ناوها بکوبیم؟ شاید این‌طوری جل و پلاس‌شان را جمع کنند و بروند و دیگر دور و بر ما نیایند «به بابایی گفت: جناب سرهنگ می‌شود خواهشی از شما بکنم؟

- حرفت را بزن.

- می‌شود روی دوتا از هواپیماها و خلبان‌هایت قلم قرمز بکشی برویم خودمان را به این ناوها بکوبیم؟ شاید این‌طوری جل و پلاس‌شان را جمع کنند و بروند و دیگر دور و بر ما نیایند.

یکی از بچه‌های قرارگاه، در گوشه‌ای تنها نشسته بود. آن فرد گاهی مشکلی پیش می‌آورد و با همکارانش سر مسائل و کارهای اداری جر و بحث می‌کرد. بابایی نمی‌خواست خلبان‌ها و پرسنل با هم مشاجره کنند. فکر می‌کرد اگر مشکلی بین خودمان نباشد دیگران نمی‌توانند برایمان خطرساز شوند. بابایی او را نشان داد و گفت: او آمریکاست. ما باید اول او را درست کنیم. اگر او را درست کنیم آمریکا نمی‌تواند علیه ما کاری کند.» (صفحه 184 به 185)

بالازاده در یکی از پروازهای جت فالکون که فرماندهان نیروی هوایی را جابه‌جا می‌کرده، کنار منصور ستاری فرمانده نیروی هوایی می‌نشیند که ستاری درباره دوستی او و بابایی می‌گوید: «نمی‌دانم عباس چرا این‌قدر تو را دوست دارد؟»

نکته دیگری که بالازاده در خاطرات خود از سرهنگ خلبان عباس بابایی روایت کرده، مربوط به دوران حضورش در تهران و ستاد نیروی هوایی است. روزی دژباد ستاد به بابایی گلایه کرده بود که عیال‌وار است و خانه نزدیک شوفاژخانه ستاد برایش فضای کافی ندارد. در نتیجه بابایی به او می‌گوید چندروزی را برای پیداکردن یک‌خانه مناسب به او فرصت دهد و خود و خانواده‌اش، از خانه سه‌خوابه‌ای که به‌عنوان معاون عملیات نیروی هوایی در اختیارش قرار گرفته بود، بیرون آمده و در خانه دژبان در کنار شوفاژخانه که دو اتاق و یک دهلیز داشته، مستقر می‌شود. مرد دژبان نیز در خانه سابق بابایی ساکن می‌شود.

در یکی از روزهای عملیات کربلای 4 در جریان حمایت از نیروهای زمینی عمل‌کننده، بالازاده و جمعی از خلبان‌ها به پایگاه امیدیه رفتند. در ماموریت روز سوم، هواپیمای او توسط نیروهای خودی به گلوله بسته شد که با گزارش این‌ماجرا به بابایی، او اعلام کرد تا مشخص‌شدن وضعیت پدافند، پرواز نکنند. پس از تماسی که از قرارگاه خاتم‌الانبیا با بابایی گرفته شد او در گوشی بی‌سیم گفت: ما که برای شما کار نمی‌کنیم؛ برای خدا کار می‌کنیم. من نمی‌توانم جوان مردم را بفرستم شما روی آسمان آبکش کنید. قبل از هرکاری اول پدافند خودت را هماهنگ کن! بالازاده روایت می‌کند: «حدود یک ساعت بعد از قرارگاه خاتم‌الانبیا تماس گرفتند و گفتند هماهنگی لازم با پدافند به عمل آمده است. پروازها ادامه یافت.» (صفحه 170 به 171)

نادری نتوانست هواپیما را کنترل کند. در انتهای باند کابل و تور نگه‌دارنده، هواپیما را متوقف کرد. به طرف هواپیما دویدم. کاناپی عقب خرد شده بود. پریدم روی بال هواپیما. گردن بابایی غرق در خون روی شانه‌اش خم شده بودبالازاده همچنین، اتفاقات روز شهادت عباس بابایی (جمعه 15 مرداد 66) را در پایگاه تبریز در خاطراتش دارد. بابایی در آن‌روز سوار بر یک F5 دو کابین، همراه با سرهنگ علی‌محمد نادری پرواز کرد. توضیح بالازاده از علت انجام این‌ماموریت، این است که بابایی همیشه برای اطمینان از وضعیت پدافندی منطقه، پروازهای اول را خود انجام می‌داد. او در آن‌روز لباس پرواز نداشت. در نتیجه از لباس پرواز منوچهر شریعتی استفاده کرد. پس از اصابت گلوله پدافند به هواپیمای بابایی و نادری که منجر به ورود گلوله ضدهوایی به کابین و جراحت بازو و گردن بابایی شد، نادری تلاش کرد کنترل هواپیمای زخمی را به عهده بگیرد. روایت بالازاده از فرود این‌هواپیما در پایگاه تبریز، این‌گونه است: «نادری نتوانست هواپیما را کنترل کند. در انتهای باند کابل و تور نگه‌دارنده، هواپیما را متوقف کرد. به طرف هواپیما دویدم. کاناپی عقب خرد شده بود. پریدم روی بال هواپیما. گردن بابایی غرق در خون روی شانه‌اش خم شده بود. کاناپی را باز کرده و او را به بیمارستان پایگاه بردند ولی بابایی تمام کرده بود. (صفحه 191 به 192)

* ماموریت وابستگی نظامی ایران در ترکیه

بالازاده پس از جنگ، مدتی را به‌عنوان رئیس دایره نیازمندی‌ها مشغول بود تا این‌که سرهنگ سیروس باهری مدیر وقت بخش عملیات معاونت عملیات نیروی هوایی از او پرسید برای ماموریت وابستگی نظامی به خارج می‌رود یا نه؟ در همان‌روزها بالازاده از دست رهبر انقلاب نشان فتح دو را دریافت کرد و سپس در 19 شهریور 69 همراه خانواده خود برای ماموریت وابستگی نظامی ایران، عازم ترکیه شد. نکته جالب در خاطرات او از این‌برهه این است که با ورودش به سفارت ایران در آنکارا، برخورد کارکنان را با خود سرد و بی‌تفاوت دید چون وابسته نظامی پیشین به آمریکا فرار کرده بود.

با رسیدن خبر حمله منافقین به برخی از سفارت‌خانه‌های ایران در کشورهای مختلف، سفیر ایران در ترکیه، ریاست حفاظت از سفارت را به بالازاده سپرد. یکی از خاطرات جالب بالازاده از دوران وابستگی نظامی در ترکیه، درباره جوانی 24 ساله از نیروهای منافقین است که از اردوگاه اشرف به ترکیه فرار کرده و خواستار بازگشت به ایران بود. بالازاده پیگیر بازگشت این‌جوان به ایران شد و با مراجعه هر روزه او به سفارت، مبلغ 10 لیر ترکیه به این‌جوان می‌داد. حدود 40 روز بعد استعلام‌های لازم انجام شد و این‌جوان به ایران بازگشت.

بخشی از مستندات تاریخی جالب ابتدای دهه هفتاد درباره روابط ایران، آمریکا و ترکیه را می‌توان در خاطرات بالازاده پیدا کرد:

«ترکیه‌ای‌ها کشتی کاپ مالیس بلغارستان را توقیف کرده بودند. کانال‌های تلویزیون ترکیه مدام تصاویر تخلیه محموله نظامی کشتی را نشان می‌دادند. در بوق و کرنا کرده بودند که ایرانی‌ها موشک‌های استینگر خریداری‌شده از بلغارستان را در اختیار پ. پ. ک قرار می‌دهند و آن‌ها هم از موشک‌ها علیه ترکیه استفاده می‌کنند. آمریکا هم پشت ماجرا ایستاده و حرف‌های ترکیه را تائید می‌کرد. دخالت آمریکا و توقیف کشتی کاپ مالیس باعث تنش سیاسی بین ترکیه و ایران شد. موشک استینگر ساخت آمریکا بود. آمریکایی‌ها ما را تحریم کرده بودند و چیزی به ما نمی‌فروختند ولی نمی‌دانستم ترکیه‌ای‌ها چرا با این کار روابط دو کشور را تیره می‌کردند.» (صفحه 239) بالازاده می‌گوید در جلسه‌ای که با حضور وابستگان نظامی کشورهای مختلف به میزبانی ارتش ترکیه برگزار شد، نشان داد ادعاهای سران ترکیه دروغ است.

یکی دیگر از خاطرات حضور این‌امیر خلبان در ترکیه مربوط به اوغور مومچی روزنامه‌نگار چپ ترک است که به دلیل بمب‌گذاری در اتومبیل‌اش کشته شد. بالازاده همچنین، به‌دلیل مسائل سیاسی بین ایران و ترکیه، مدتی را هم توسط نیروهای امنیتی این‌کشور مورد تعقیب مراقبت قرار گرفت و در خاطراتش برخورد جالب و صریح خود را با تعقیب‌کنندگانش روایت کرده است.

امیر خلبان صمدعلی بالازاده در سال‌های اخیر

* عملیات مدار 32 درجه عراق و تعقیب توسط هواپیماهای آمریکایی

با بازگشت از ترکیه، بالازاده برای برگشت به گردان پرواز، معاینات پزشکی را انجام داد. شب عید نوروز 73 اردستانی به او گفت به تبریز برگردد و پس از مدتی پرواز با هواپیمای تازه‌خریده‌شده MIG29 فرمانده پایگاه تبریز شود. این‌هواپیما در آن‌برهه تازه از روسیه خریداری شده بود.

18 آبان 73 اردستانی و منصور ستاری فرمانده وقت نیروی هوایی به پایگاه تبریز رفتند و هدفی را بالای مدار 32 درجه نشان داده و گفتند یک‌دسته چهارفروندی برای حمله به آن آماده، و بالازاده به‌عنوان لیدر این‌دسته انتخاب شود. مدار بالای 32 درجه عراق به‌وسیله نیروهای آمریکایی محافظت می‌شد. بالازاده در این‌عملیات در حالی‌که باید کابین جلوی یک F5 دوکابین پرواز می‌کرد، برای حمایت و تشویق خلبان جوانی که خواسته بود در کابین جلو بنشیند، در کابین عقب نشست. پس از بمباران بدون سانحه در این‌عملیات، به فاصله 5 دقیقه، 30 هواپیمای آمریکایی از پایگاه‌های عراق و ترکیه به تعقیب هواپیماهای ایرانی پرداختند اما موفق به رهگیری و هدف‌گیری آن‌ها نشدند.

پس از بمباران بدون سانحه در این‌عملیات، به فاصله 5 دقیقه، 30 هواپیمای آمریکایی از پایگاه‌های عراق و ترکیه به تعقیب هواپیماهای ایرانی پرداختند اما موفق به رهگیری و هدف‌گیری آن‌ها نشدند. غروب پانزدهم دی سال 73 بالازاده توسط امیر حبیب بقایی فرمانده پایگاه دزفول از سانحه هوایی و شهادت فرماندهان نیروی هوایی که مصطفی اردستانی و منصور ستاری هم بین‌شان بودند، مطلع و ضربه سختی را متحمل شد. «بعد از شهادت بابایی با آن دو انس گرفته بودم.» (صفحه 253) پس از ستاری، بقایی فرمانده نیروی هوایی شد.

اواسط سال 74 معاون وقت عملیات نیروی هوایی به بالازاده گفت به‌علت فشار خون نمی‌تواند پرواز کند که او هم با برخوردی تند اعلام کرد خود معاون عملیات به این‌ماموریت رفته و ماموریت 4 نفری را اجرا کند. این‌ماموریت در نهایت لغو شد. کمی بعد مدیر ترابری نیروی هوایی به بالازاده اعلام کرد یک‌هواپیمای ترابری به کانادا می‌رود و او می‌تواند برای درمان بیماری فشار خون خود با آن‌هواپیما به کانادا سفر کند. بالازاده برای این‌خواسته پیش معاون عملیات نیروی هوایی رفته و این‌مساله را در میان گذاشت که فرد موردنظر گفت نام یکی تیمسارها برای این‌کار وارد فهرست شده است. بالازاده با این‌برخورد دلسرد شد و طبق روایت خود، پس از آن احساس کرد دیگر زمانش رسیده خود را کنار بکشد. «فشار خون اذیتم می‌کرد. دلم می‌خواست برای دل خوش کردنم هم که شده، پیگیر بیماری‌ام باشند. با ناراحتی از اتاقش بیرون آمدم و با خودم گفتم مثل این که وقتش رسیده کنار بکشم. دیگر دوران جوانمردی به پایان رسیده. شاید اگر بابایی و اردستانی زنده بودند نمی‌گذاشتند این‌طوری شود.» (صفحه 256)

همین‌مساله و دلسردی، باعث بی‌انگیزگی بالازاده برای پرواز و بازنشستگی شد. او در خاطراتش گفته وقتی دیده کوچک‌ترین قدمی برای درمان بیماری‌اش برداشته نمی‌شود، دیگر رغبتی برای پرواز برایش باقی نماند. در نتیجه اول دی‌ماه سال 74 تسویه کرده و از نیروی هوایی خداحافظی کرد. سپس به اردبیل بازگشت و آرزوی خود را برای مدیریت گاوداری محلی در طبیعت پی گرفت.

امیر خلبان، صمدعلی بالازاده 27 مرداد سال 99 درگذشت و به همرزمان شهیدش ملحق شد.

وقتی خلبان F5 اجازه کوبیدن خود را به ناو آمریکایی طلب کرد 2
وقتی خلبان F5 اجازه کوبیدن خود را به ناو آمریکایی طلب کرد 3
وقتی خلبان F5 اجازه کوبیدن خود را به ناو آمریکایی طلب کرد 4
وقتی خلبان F5 اجازه کوبیدن خود را به ناو آمریکایی طلب کرد 5
وقتی خلبان F5 اجازه کوبیدن خود را به ناو آمریکایی طلب کرد 6
وقتی خلبان F5 اجازه کوبیدن خود را به ناو آمریکایی طلب کرد 7
وقتی خلبان F5 اجازه کوبیدن خود را به ناو آمریکایی طلب کرد 8