دوشنبه 5 آذر 1403

گفتم به خدمت در ارتش شاهنشاهی افتخار نمی کنم!/ در آمریکا شهرت زیادی داشتم

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
گفتم به خدمت در ارتش شاهنشاهی افتخار نمی کنم!/ در آمریکا شهرت زیادی داشتم

دکتر مرندی در برنامه روایت سپید گفت: در دوران سربازی شبی ما را به فرمانداری بردند و حلقه گل گردن‌مان انداختند و گفتند از افتخارات شما این است که در ارتش شاهنشاهی خدمت می کنید!

به گزارش مشرق، دکتر سید علیرضا مرندی، وزیر اسبق بهداشت شب گذشته در برنامه "روایت سپید" که به میزبانی کیانوش جهانپور به بررسی تاریخ شفاهی نظام سلامت کشور در دهه های اخیر می پردازد، با اشاره به سوابق خانوادگی اش گفت: من متولد 12 آذر 1318 در اصفهان هستم. خانواده ام بسیار مذهبی و از نظر طبقاتی در سطوح پایین بودند. هیچ وقت پدرم در زمان حیات منزلی نداشت. 9 سال درس خوانده بود و برای مادرم که به مدرسه نرفته بود، در منزل شرایط تحصیل را فراهم کرده بود. پدرم زبان فرانسه می دانست و خیلی خوش خط بود و برای ما سرمشق می نوشت. هر دو تاکید خیلی زیادی روی اعتقادات مذهبی که بعد اجتماعی آن خیلی پر رنگ بود، داشتند.

مرندی افزود: پدرم انسان بسیار ساده ای بود. از ویژگی های مهمش این است که من از وی حتی یک دروغ نشنیدم. می گفت دروغ گفتن در زندگی ضرورتی ندارد و من هم یادم نمی آید جایی نیازی شده باشد که غیر واقعیت را بگویم.

وی عنوان کرد: مادرم وقتی می خواست مرا مدرسه بفرستد، گاهی نخودچی یا انجیر برایم می گذاشت و تاکید زیادی داشت که تنها نخورم و به همکلاسی هایم هم تعارف کنم؛ می گفت اگر کم آمد، تنها کسی که نخورد خودت هستی! همیشه در ذهنم دیگران را مهمتر از خودم جلوه می داد و آنقدر این تکرار شده بود که جزو خلقیاتم شد و این را موهبت الهی می دانم.

محیطی که زندگی می کردیم، فقیرنشین بود

مرندی اظهار کرد: محیطی که زندگی می کردیم، فقیرنشین و به محله کهنه چین ها معروف بود. لباس ها و پارچه های مندرس را جمع آوری و از همین طریق امرار معاش می کردند و اکثر همکلاسی های من از همین دست بودند. دبستان را در مدرسه "علیه" اصفهان گذراندم و بعد دبیرستان سعدی تحصیل کردم که مشهورترین مدرسه پایین شهر بود. همکلاسی های خارق العاده ای هم داشتم و در شهر به درس خوان بودن و تلاشگری مشهور بودیم. آن زمان قیمت کتاب ها بالا بود و سرگرمی دیگری نداشتم و تاسف می خورم که تابستان های زیادی را هدر دادم و تنها کاری که می کردم، مطالعه درس های سال بعد بود.

رئیس فرهنگستان علوم پزشکی اظهار کرد: پسر دایی ام که با ما زندگی می کرد، از من 5 سال بزرگتر بود، و پزشکی می خواند. خیلی به وی علاقه مند بودم و یکی از دلایلی که دوست داشتم پزشکی تحصیل کنم، او بود؛ دلیل دیگر هم طبیبی بود به نام دکتر میرعلایی که پزشک محله مان بود و ما هر زمانی مریض می شدیم نزد وی می رفتیم؛ رفتار و منشش بر من تاثیر گذار گذاشته بود بنابراین از اول به فکر کنکور پزشکی بودم و هم دانشکده اصفهان و هم تهران امتحان دادم.

وی افزود: از شانس بد آن زمان حصبه گرفتم؛ تشخیص ها دیر انجام می شد و درمان ها طولانی بود و به دلیل مشکلات مالی، نقاهت طولانی داشتم. ولی عازم تهران شدم. در اتوبوس جای نشستن نبود و مجبور شدم روی یک حلبی بنشینم. تهران که رسیدم چون کرایه تاکسی نداشتم، از ناصرخسرو تا دانشکده دهقان پیاده رفتم. نان خریدم و نصف آن را خوردم و با نقاهت خیلی زیاد به دانشکده رسیدم؛ نام نویسی کردم و دوباره با اتوبوس به اصفهان برگشتم و در یک فاصله زمانی برای امتحان به تهران برگشتم.

نماینده اسبق مجلس افزود: پدرم آدم سیاسی نبود، ولی خیلی ملی گرا بود. آن زمان حزب مذهبی نداشتیم؛ حزب توده و جبهه ملی بود؛ او طرفدار ملی شدن صنعت نفت، آیت الله کاشانی، مرحوم مصدق، دکتر فاطمی و... بود. هر روز مرا می فرستاد روزنامه باختر امروز که از دکتر فاطمی بود بخرم. خودم هم این ذهنیت های سیاسی را بر ضد شاه و ملی شدن صنعت نفت داشتم و اعلامیه های مربوط به مرحوم مصدق را پخش می کردم. حتی پدر و مادرم خبر نداشتند، البته کارهای جدی تری انجام ندادم.

مرندی گفت: عباس شیبانی فرد مبارزی بود. شنیده بودم دانشجوی پزشکی تهران است و به دلیل مبارزات ضد شاه زندان شده است؛ به این دلیل دلم خواست در دانشکده ای باشم که وی دانشجوی آن بود و این را برای خودم افتخار می دانستم. به تهران آمدم و با دکتر ایرج فاضل و دکتر کلانتر معتمدی در اصفهان همکلاس شدم و بعد از آن، در سال دوم کوی دانشگاه رفتم.

گفتم به خدمت در ارتش شاهنشاهی افتخار نمی کنم!

وی با اشاره به زمان خدمت‌سربازی، اضافه کرد: بعد از دانشکده پزشکی من به سپاه بهداشت رفتم تا بتوانم خدمت کنم؛ چهار ماه آموزش دیدم و برای خدمت به روستایی به نام "کنجه جان" در اطراف گلپایگان رفتم.

مرندی با اشاره به خاطره ای از دوران سربازی اضافه کرد: شبی ما را به فرمانداری بردند و حلقه گل گردن مان انداختند و گفتند از افتخارات شما این است که در ارتش شاهنشاهی خدمت می کنید؛ گفتم ما که هیچ افتخاری نمی کنیم! آن روز سکوت کردند، اما روز بعد مرا فرمانداری بردند. دیدم روسای شهربانی و دژبانی جمع شده اند و منتظر من هستند. گفتند دیروز چرا این حرف را زدی؟ خدا به زبانم این حرف را آورد که "همه همکلاسی های من سرهنگ هستند، اما من ستوان دو" اما گفتند ما منظورت را فهمیده ایم، ولی چون پدرت را می شناسیم از این حرفت میگذریم.

مرندی درباره وضعیت ارائه خدمات بهداشتی پیش از انقلاب اذعان کرد: آن زمان خبری از واکسیناسیون نبود؛ تنها واکسیناسیونی که انجام میشد آبله بود؛ اما در ارتباط با خدمات دیگر چیزی به ذهنم نمی رسد. مردم وقتی خیلی بیمار می شدند و کاری از دست شان برنمی آمد، به پزشک مراجعه می کردند؛ چون تعداد پزشکان کم بود. روستایی که در آن خدمت می کردم یک گرمابه زیرزمینی داشت که تمیز نبود بنابراین اول آن را لوله کشی کردم و گرمابه دوشی و یک درمانگاه ساختم و روستایی ها را مجبور به جاده سازی می کردم.

ماجرای رفتن به آمریکا و تحصیل در رشته کودکان

وزیر اسبق بهداشت افزود: دی ماه 43 تزم را از دکتر قریب گرفتم؛ زمانی که خواستم آزمون بدهم، بدون امتحان به من نمره 18 داد و خواست که دستیارش شوم. گفتم برای من افتخار است، اما وضعیت مالی ام مناسب نیست، می خواهم ازدواج کنم. او مرا معرفی کرد که آمریکا بروم که هم می توانستم درس بخوانم و هم حقوق بگیرم.

وی تاکید کرد: به دلیل آشنایی با دکتر قریب و علاقه ام به کودکان تصمیم داشتم خون اطفال بخوانم. دکتر قریب آدم متدین و سیاسی بود و به مردم و محرومان اهمیت زیادی می داد؛ آن زمان مرگ و میر عادی بود، اما وقتی بچه ای فوت می کرد، اشک در چشمانش جمع می شد؛ این صفات را در دیگر اساتید نمی دیدم؛ اهل مطالعه، با سواد و جامعه نگر بود؛ مشکلات همه روزه جامعه را به ما به عنوان دانشجو، انترن و دستیار آموزش می داد و درباره آن بحث می شد، مباحثی که در ذهنمان ماندگار بود.

نماینده اسبق مجلس افزود: با معرفی دکتر قریب به آمریکا رفتم و آنجا با دکتر کلانتر معتمدی در یک بیمارستان بودیم. سال بعد ایشان، دنبال جراحی بود و من دنبال تخصص کودکان و خوشبختانه دانشکده پزشکی ویرجینیا قبول شدم. من تنها پزشک خارجی این رشته بودم و باید خیلی بیشتر تلاش می کردم.

با اینکه خارجی بودم شهرت زیادی داشتم

مرندی افزود: تصمیم گرفتم بهداشت عفونی اطفال بخوانم که یک بیمارستان در آمریکا مختص آن بود ولی موفق نشدم و بنابراین با توجه به اینکه علاقه ام به نوزدان بود، در شهر دیتون اوهایو، هم برد اطفال و هم فوق تخصص نوزادان را گرفتم.

وی اضافه کرد: آنجا عضو هیئت علمی دانشگاه، استادیار و دانشیار، رئیس بخش کودکان و مراقبت های ویژه نوزادان شدم و با اینکه خارجی بودم شهرت زیادی داشتم. اول فول تایم دانشگاه بودم؛ سال های بعد به دلیل اینکه تقاضا زیاد بود به مطب رفتم. متخصصان شهر به دلیل رضایت از کارم که البته از ترس خدا بود، نوزادان را برای درمان می فرستادند که وقتم پر می شد و بعضی ها را به شرکای دیگر می دادم. صبح و عصر مطب می رفتم که بعد یکسره شد. از ماه اول دومین درآمد و در ماه های دیگر تا 9 سال بیشترین درآمد را داشتم، اما بین همه تقسیم می شد که اینها همه لطف خدا بود.

مرندی با بیان اینکه آنجا انجمن اسلامی داشتیم که از آن کتاب و کاست های آیت الله مطهری و خامنه ای را می خریدم، گفت: سال های آخر (56) انجمن اسلامی پزشکان مقیم آمریکا و کانادا را راه اندازی کردیم که رئیس آن بودم و نشریه می زدیم؛ دکتر محمد انواری و دو سه نفر دیگر بودند که عضو هیئت مدیره شدند و دکتر هدایت الیاسی که بعدها با ما ایران آمد و استاد دانشگاه شهید بهشتی بود. دکتر فریدون عزیزی و دکتر محمد رضا کلانتر معتمدی که هنوز هستند، نیز عضویت داشتند.

فرزندانم در آمریکا به دنیا آمدند اما ایران زندگی می کنند

وی بیان کرد: سه فرزند من آمریکا به دنیا آمدند اما همه ایران هستند و هفت نتیجه دارم. پسرم استاد تمام دانشکده ادبیات انگلیسی تهران، دختر بزرگم دانشیار دانشگاه الزهرا (س) است و دختر کوچکم دانشگاه اسلامی تدریس می کند که هر سه در رشته زبان انگلیسی فعالیت دارند. همسرم لیسانس انگلیسی خوانده است و فوق لیسانس ادبیات انگلیسی را در آمریکا گرفت؛ بعد تا مرحله تز پیش رفت، اما به دلیل بیماری مادرم، من و پدر و مادر خودش، عمر خود را وقف والدین کرد.

مرندی در پاسخ به این سوال چه شد که قصد وطن کردید؟ بیان کرد: همه کسانی که می شناختم دلشان ایران است؛ آنجا همه را خارجی می شناختند و خیلی ها حرف رکیک می گفتند؛ زندگی در جمهوری اسلامی باعث افتخار است؛ خدا به مردم ایران منت عظیمی گذاشت که انقلاب اسلامی پیروز شد و روی خانواده ما منت بزرگ تری گذاشت که آمدیم ایران. ما برای پیروزی انقلاب لحظه شماری می کردیم.

وی افزود: وقتی شنیدیم انقلاب پیروز شد، همسرم گفت باید به ایران برویم. روز بعد همه چیز را فروختیم. خدا به ما لطف کرد که آمدیم و افتخار می کنیم. فرزندانم همه متولد آمریکا هستند اما علاقه ای به رفتن ندارند. عشقشان اینجاست. سال های آخر کوچک ترین نوزاد آمریکا به دنیا آمد. مدتی بستری بود که زنده ماند و به خانه اش رفت. اینها شهرت بود و به خاطرش با من مصاحبه کردند اما در برابر پیروزی انقلاب کشک بود.

زندگی در جمهوری اسلامی ایران بهشت است

مرندی افزود: من روز تسخیر لانه جاسوسی به ایران آمدم. مدت زیادی بیکار بودم، برای اینکه شغلی داشته باشم، همسرم برد تخصص کودکان و فوق تخصص نوزادان و... را به دانشگاه ملی و وزارت بهداری برد و از طریق مهندس بازرگان که شوهر عمه اش بود، از دکتر سامی وقت گرفت، ولی من به دلیل اختلافات سیاسی هرگز مهندس بازرگان را ندیدم.

وی گفت: روزی مرحوم هوشنگ فاضل را در یکی از خیابان ها دیدم، مرا به دورهمی در کوی دانشگاه دعوت کرد. وقتی در حال گپ و گفت بودیم، دکتر شهید بهشتی پشت خط بود، با دکتر زرگر کار داشت و می خواستند عباس شیبانی را به عنوان وزیر بهداری معرفی کنند، اما چون وزیر کشاورزی نداشتند برای سمت این وزارت معرفی کردند؛ بنابراین از زرگر خواستند وزیر بهداری شود. وی پذیرفت؛ ولایتی معاون درمان شد، مرحوم شهید لواسانی معاون بهزیستی، معتمدی معاون بهداشت و فاضل هم مجلس، نوبت به من رسید که گفتم من استاد دانشگاه هستم و کار اجرایی انجام نمی دهم. هر اندازه اصرار کردند قبول نکردم و تا مدت ها بیکار بودم.

مرندی ادامه داد: فرمایش دکتر زرگر بود که زمینه نوکری مرا برای نظام فراهم کرد. او گفت انقلاب به تو نیاز دارد. ابتدا قائم مقام معاون آموزشی شدم و بعد هم معاون آموزش و پژوهشی وزارت بهداری. بعدها او، دکتر ولایتی و لواسانی کاندید مجلس اول شدند، رای آوردند و منافی وزیر شد و من به جای ولایتی معاون درمان. فشارهای زمان جنگ بود، باید نیازهای دوران دفاع مقدس را هم تامین می کردیم. در این فشارهای زیاد سکته قلبی کردم. خودم متوجه نبودم، فقط یک شب خیلی حالم بود که وصیت کردم و البته تا روز بعد مشکلم حل شد.

وزیر اسبق بهداری افزود: مدتی معاون وزارت بهداری بودم و مجدد چهار سال وزیر شدم. 8 سال نماینده مجلس شدم و یازده سال است که فرهنگستان هستم. تا یک سال قبل مطب داشتم و از محل کار اجرایی به آنجا می رفتم؛ برای قلبم سی تی آنژیو انجام دادم که نوشتند تمام رگ ها مسدود یا به شدت تنگ شده است؛ زنگ زدند برای جراحی بیا در غیر این صورت حتما می میری، اما خداوند مرا زنده نگه داشته است و اکنون داروهای مختلف مصرف می کنم.

ماجرای ادغام بهداشت و آموزش

مرندی اظهار کرد: هنوز محروم بودن کشور را درک نکرده بودم تا اینکه بهمن 61 معاون وزارت بهداری شدم. به مناطق محروم و روستاها می رفتم و دیدم وضعیت خوب نیست و امکانات را با قاطر می بردیم و آب و برق نبود؛ تازه فهمیدم مردم چه می کشند.

وی اضافه کرد: بیمارانی که از سیستان و بلوچستان می آمدند که ساعت ها پشت در برای ویزیت منتظر می ماندند؛ چند هزار پزشک خارجی داشتیم که درخواست دادم تعداد دیگری را از پاکستان و هند جذب کنند که البته پزشک هم نبودند، انترن بودند ولی این اقدام به مردم امنیت خاطر می داد. برای اینکه دانشجوی پزشکی جذب کنیم و پرورش دهیم، نزد دکتر نجفی وزیر علوم نفت وقت رفتم؛ گفت امکان و جای دانشجوی اضافه نداریم، هر چه خواهش کردم که امکانات می دهیم، جلسات متعدد گذاشتیم با دولت و نماینده ها به هیچ جایی نرسیدیم.

وی افزود: آن زمان هر وزیر باید دو بار رای اعتماد می گرفت، هم از سوی دولت و هم مجلس که یک بار منافی و نجفی رای نیاوردند و فاضل وزیر علوم شد و من هم بهداری رفتم؛ به وی گفتم بیاییم آمار دانشجوی پزشکی را زیاد کنیم و هر امکاناتی بخواهید از وزارت بهداری می دهیم. گفتم بیمارستان های ما تامین اجتماعی هستند، مزایایی نظیر حقوق، مرخصی و بازنشستگی دارد و دانشجوها اگر به این سمت بیایند، امکان ماندگاری بیشتر می شود. گفت حل می کنیم اما سه ماه بعد گفت نتوانستم حل کنم؛ گفتیم موسسه آموزشی پژوهشی، درمانی بهداشتی برای آموزش و پژوهش و... راه اندازی کنیم.

وزیر اسبق ارشد خاطرنشان کرد: زمانی که ایران آمدیم در ستاد انقلاب فرهنگی، با دکتر کلانتر و تعدادی دیگر از دانشجویان فراخوان دادیم که می خواهیم وضعیت آموزش شاخه پزشکی وزارت را درست کنیم. هر استادی طرح دارد بفرستد. 200 طرح آمد که یکی یکی را بررسی کردیم و همه رد شد. آخرش به طرح من، عزیزی و کلانتر رسیدیم و به آن بال و پر دادیم و رای آورد. شورای نگهبان سه ایراد گرفت، پیش بینی کرده بودیم همه اساتید تمام وقت شوند که گفتند اجباری هست نمی شود. گفته بودیم دانشگاه هیئت امنایی اداره شود، باز هم قبول نکردند. قانون اساسی به گونه ای بود که وزیر می توانست لایحه را پس بگیرد که منافی به ظاهر مخالف بود و آن زمان به نتیجه نرسید. بنابراین مجددا زمان وزارت همین لایحه را زنده کردیم؛ در مجلس رای آورد، تصویب شد و ادغام صورت گرفت.

می گفتند مرندی آمریکایی است!

وی با اشاره به چگونگی انتخابش به عنوان وزیر، افزود: یک اتوبوس و مینی بوس دانشجو و استاد از اصفهان آوردند تا من وزیر نشوم؛ می گفتند آمریکایی هستم! خیلی های دیگر هم مخالف بودند. بعد که تشکیل شد همه را مسئول گذاشتم؛ حتی به اکبری مسئولیت دادم در حالی که اطلاعیه صادر کرده بود که من رئیس نشوم. عده ای مخالف ادغام بهداشت و آموزش بودند و طرحی تهیه کردند که وزارت بهداشت ملغی شود، لذا هنوز مزه را نچشیده بودیم که طرح لغو شد؛ اجازه ندادند که برای دفاع به مجلس بروم. وقتی طرح مجدد در مجلس آمد، رای نیاورد که به آنها گفتم باید بیش از 100 میلیون پول به خارجی ها بدهیم! که در نهایت تصویب شد؛ من مدتی سرپرست وزارت بهداشت بودم و بعد هم وزیر شدم؛ با هر مصیبتی بود وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی تشکیل شد.

وی با اشاره به ادغام نظام آموزشی و پزشکی به عنوان نقطه عطف وزارت بهداشت گفت: پس از این اتفاق برای اولین بار رشته های فوق تخصص را راه اندازی کردیم؛ و تازه مدرک مرا به رسمیت شناختند. بیماران را به خارج اعزام می کردیم. به خصوص برای باروری که خیلی وقت ها به طلاق کشیده می شد که این مشکل با راه اندازی فوق تخصص در کشور حل و از اعزام به خارج بی نیاز شدیم.

ادغام بهداشت و آموزش، پزشکی را جامعه محور کرد

مرندی خاطرنشان کرد: جوانان و خیلی از افراد میانسال نمی دانند؛ من که معاون وزارتخانه بودم هم تا زمانی که به مناطق محروم نرفتم، نفهمیدم وضعیت از نظر نیروی انسانی و امکانات چقدر بد است؛ فقط هشت درصد فرزندان اساتید واکسن زده بودند. ولی در سال های ابتدایی دهه 60 به 99 درصد رسید که نتیجه طرح ادغام است و تاثیر آن را در کوتاه مدت در ارتقای شاخص های سلامت دیدیم. این ادغام حرکت به سمت جامعه محور شدن علوم پزشکی و زاییده انقلاب است.

وی بیان کرد: وقتی آقای خاتمی رئیس جمهور شد، به فرموده رهبری و مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی به کربلا رفتم تا از صدام دعوت کنم؛ وقتی برگشتم و به دیدن خاتمی رفتم، گفت این چیست که شما قاطی کردید؟ باید برگردد؛ منظورش ادغام وزارت بهداشت و آموزش بود. خواستم شرح دهم که گفت وزیر تعیین کردیم و مخالف این ادغام کردن است؛ دکتر فرهادی و سیار با هم مخالف بودند. اما فرهادی آدم منصفی بود، سه طرح تحقیقاتی گذاشت، یکی را به دکتر ندیم و مرحوم شادپور، یکی را به رئیس نظام پزشکی فعلی و سومی را به بهزاد قربان نژاد که مشاور وزیر بود، داد.

وزیر اسبق بهداشت گفت: قربانی نژاد مرا به دفترش در وزارتخانه دعوت کرد و برخورد نامناسبی داشت؛ با این که محقق بود، گفت چه کاری هست که انجام دادید؟ وقتی حرف هایم را گفتم و رفتم؛ چند ماه بعد تماس گرفت و اصرار داشت مرا ببیند. گفتم خدمت می رسم، اما گفت نه من خدمت شما بیمارستان می آیم و کلی از من حلالیت طلبید و گفت من برخورد بدی داشتم. هر چه تحقیق پیش رفت فهمیدیم چه اقدام بزرگی انجام داده اید؛ دکتر فرهادی نوشت که طرح مفیدی است، باید از آن دفاع کنیم.

مرندی گفت: یک بار هم نزد احمدی نژاد رفتم و به وی گفتم عضو کمیسیون امنیت اجتماعی شدم و تعدادی از اعضای کمیسیون دنیا را می خواهم به ایران بیاورم؛ رهبری معظم هم موافقت کردند؛ آن زمان آقای هاشمی رئیس جمهور بود و اوکی داد. اکنون که رئیس جمهور شدی، خواستم شما هم رضایت بدهی که گفت این چیست که شما قاطی کردید، باید به هم بزنید!

وی افزود: برای آیت الله خامنه ای جا افتاده است. با وجود اینکه چند بار از سوی دکتر معین و سید حسن هاشمی خواستند به هم بزنند، ایشان فرمودند که طرحی که خودمان مبدع بودیم و از آن منفعت بردیم چرا به هم می زنید؟! یک بار دکتر نمکی می خواست این اقدام را انجام دهد ولی با توضیحاتی که برایش دادم وی هم از فکرش بیرون آمد و این لطف خدا بود که پابرجا ماند. مجلسی ها می خواستند بدانند که طرح ادغام آموزش و بهداشت از کجا الگو گرفته است که گفتیم هیچ جا چنین طرحی نبوده است؛ فقط کوبا تقریبا مثل ما بود.

گفتنی است، برنامه «روایت سپید» قرار است با هدف بررسی تاریخ شفاهی و سیر مدیریت نظام سلامت در ایران، با مدیران با سابقه در حوزه بهداشت و درمان کشور به گفتگو بنشیند. تهیه‌کننده این برنامه مصطفی پورمحمدی و مجری (میزبان) برنامه کیانوش جهانپور است. روایت سپید محصول گروه دانش شبکه چهار سیما و با مشارکت وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی در 52 قسمت 45 دقیقه ای تولید شده و سه شنبه ها ساعت 21 تقدیم مخاطبان می شود.

گفتم به خدمت در ارتش شاهنشاهی افتخار نمی کنم!/ در آمریکا شهرت زیادی داشتم 2
گفتم به خدمت در ارتش شاهنشاهی افتخار نمی کنم!/ در آمریکا شهرت زیادی داشتم 3