شنبه 3 آذر 1403

شهید اسکندری پس از بازنشستگی و داوطلبانه به سوریه رفت / او نقش مهمی در ساخت سد کرخه و جاده‌ها داشت | گفتگو با سردار قاسمی

خبرگزاری تسنیم مشاهده در مرجع
شهید اسکندری پس از بازنشستگی و داوطلبانه به سوریه رفت / او نقش مهمی در ساخت سد کرخه و جاده‌ها داشت | گفتگو با سردار قاسمی

سردار اسکندری واقعاً از مرگ عادی می‌ترسید. به خاطر دارم یک بار به شدت بیمار شد. دکتر به او گفته بود که کبدت چرب است. می‌گفت: می‌ترسم این کبد مرا بکشد. از مرگ در بستر می‌ترسید، اما عاشق شهادت بود.

- اخبار سیاسی -

به گزارش خبرنگار گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم، پیکر سردار شهید حاج عبدالله اسکندری و شهیدان کریمیان، کابلی، آسیه و تاش‌موسی امروز (پنج‌شنبه 13 مرداد 1401) و همزمان با ششمین روز ماه محرم در میدان امام حسین (ع) تشییع می‌شود.

سردار بهرام قاسمی از دوستان و همرزمان سردار شهید اسکندری در گفتگو با خبرنگار تسنیم به شرح سوابق و توصیف ویژگی‌های اخلاقی این شهید مدافع حرم پرداخت که در ادامه می‌خوانید:

رفاقت من با سردار اسکندری از سال 1363 و در جریان جنگ تحمیلی آغاز شد. من آن موقع معاون بازرسی سپاه استان فارس بودم و او فرمانده سپاه لار بود. در قرارگاه نوح که مسئولیت اجرای عملیات‌های دریایی را برعهده داشت با هم آشنا شدیم و بعد در تشکیل تیپ مهندسی 41 الهادی این آشنایی تبدیل به رفاقت شد.

سردار فلاح‌زاده جانشین کنونی نیروی قدس سپاه، فرمانده وقت تیپ الهادی، سردار شهید حاج عبدالله اسکندری جانشین تیپ و بنده رئیس ستاد آن بودم. سردار اسکندری پس از دوران دفاع مقدس، فرمانده تیپ شد و بنده در سال‌های 78 و 79 جانشین ایشان بودم که سپس به گرگان رفتم و فرمانده تیپ 45 جوادالائمه (ع) شدم.

سردار اسکندری پس از فرماندهی تیپ الهادی به بنیاد شهید و امور ایثارگران رفت و مدیرکل بنیاد شهید فارس شد. بعد از اینکه به مدت چند سال مدیرکل بنیاد شهید بود، همراه با سردار شهید مدافع حرم عبدالرسول استوار محمودآبادی به قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) نیروی زمینی سپاه در شمال‌غرب کشور رفت (سردار استوارآبادی مدتی فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) بود) و در آنجا با گروهک‌های تروریستی مقابله کرد.

پس از اینکه سردار استوار محمودآبادی از قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) تودیع شد و به ستاد فرماندهی کل سپاه رفت. سردار اسکندری نیز بازنشسته شد، اما به قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء (ص) آمد و به عنوان مشاور قرارگاه قرب قائم به فعالیت پرداخت. شهید اسکندری تا 72 ساعت پیش از شهادت با من کار می‌کرد و مشاور من در مسئولیتی که داشتم بود.

** یاری‌رسان سیل‌زدگان زابل بود

شهید اسکندری از ابتدای جنگ تحمیلی در جبهه‌ها حضور داشت و به مدت هشت سال در عملیات های مختلف نقش‌آفرینی کرد. وی ابتدا به عنوان نیروی رزمنده وارد جبهه شد. سپس فرمانده گردان شد و در ادامه در مسئولیت جانشینی تیپ الهادی به انجام وظیفه پرداخت.

ایشان چند بار در دوران دفاع مقدس مجروح و جانباز شد و تا مرز شهادت پیش رفت. یک بار در منطقه عملیاتی فاو پایش ترکش خورد و آسیب دید، اما حاضر نشد منطقه عملیاتی را ترک کند و به عقب بازگردد.

سردار اسکندری پس از دوران دفاع مقدس در تیپ الهادی به انجام وظیفه پرداخت. در سال 67 و زمانی که هنوز امام خمینی (ره) در قید حیات بود، در زابل سیل آمد. تیپ الهادی مامور شد تا به آنجا برود و عملیات بازسازی این شهر را انجام دهد. ما سه گردان به زابل اعزام کردیم و به مدت یک سال و نیم در آن منطقه حضور داشتیم. شهید اسکندری نیز مدام در کنار بچه‌ها بود و برای انجام کارها در رفت و آمد بود.

** نقش شهید اسکندری در ساخت سد کرخه

پس از پایان دفاع مقدس، سپاه در سازندگی کشور نقش مهم و سازنده‌ای ایفا کرد. یکی از اقدامات مهم سپاه در آن دوره سدسازی و جاده‌سازی بود. از این رو سد بزرگ کرخه با مشارکت تیپ الهادی و نقش‌آفرینی سردار شهید حاج عبدالله اسکندری ساخته شد.

برای انجام طرح‌های عمرانی و سازندگی در کنار تیپ الهادی، موسسه الهادی نیز ایجاد شد که این موسسه در انجام پروژه‌هایی همچون ساخت جاده نی‌ریز به استهبان به طول 64 کیلومتر، ساخت جاده بین مرودشت به اقلید که صعب‌العبور بود و گردنه داشت و... نقش داشت و در تمام این پروژه‌ها سردار شهید اسکندری نقش‌آفرین بود.

** ماجرای تماس سردار اسدی و آمادگی برای حضور در سوریه

بنده در ابتدای دهه 90 مدیرعامل موسسه عمران قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء (ص) بودم که این موسسه اقدام به انجام طرح‌های پدافند غیر عامل در تهران و سایر استان‌های کشور می‌کرد.

در این موسسه طرح‌های مهمی انجام دادیم که سردار اسکندری در سال‌های پایانی حیات مادی‌ش و آن زمانی که بازنشسته شده بود، به عنوان مشاور با بنده کار می‌کرد.

با توجه به اینکه ما ستاد موسسه را هم برای انجام بهتر کارها از تهران به شیراز منتقل کرده بودیم و 2500 نفر نیرو داشتیم، بنا داشتیم یک تعاونی مسکن برای کارکنان شکل بدهیم و سردار اسکندری مدیر این تعاونی شود.

روز 26 اردیبهشت 1393 قرار بود برای انجام کارهای این تعاونی به جلسه‌ای برویم. اما تلفنش زنگ خورد و گفت من باید به جلسه دیگری بروم. اگر می‌توانی خودت تنها برو یا اینکه جلسه را به روز دیگری موکول کن.

آن فردی که با وی تماس گرفته بود، سردار محمدجعفر اسدی فرمانده وقت نیروهای مستشاری سپاه در سوریه بود. او به شیراز آمده و جمعی از رزمندگان قدیمی سپاه را جمع کرده و گفته بود که من می خواهم در سوریه کاری انجام بدهم و نیاز به شما دارم. ماموریتی که من می‌خواهم انجام بدهم مهم است و هرکس می‌تواند با من بیاید، دریغ نکند.

برخی از بچه‌ها گفته بودند که به یکباره نمی‌توانیم بیاییم و باید مقدماتش را فراهم کنیم، اما شهید حاج عبدالله اسکندری در آن جلسه به سردار اسدی گفت من آماده‌ام که همین امروز به سوریه برویم. شهید اسکندری از آنجا به منزل رفت، وسایلش را برداشت و همراه با خانواده راهی فرودگاه شد و به تهران رفت.

** در جستجوی حاج عبدالله

ساعت 4 بعد از ظهر همان روز پیامکی از او برای من آمد که نوشته بود: برادر ضمن عرض معذرت من به ماموریتی می‌روم. اگر عمری بود و برگشتم توضیح خواهم داد و اگر برنگشتم مرا حلال کنید. برادرت عبدالله. بعد از دریافت آن پیام هرچه به او زنگ زدم، تلفن همراهش خاموش بود.

خیلی پیگیری کردم تا بدانم حاج عبدالله کجا رفته است. فردای آن روز با خانه‌اش تماس گرفتم. همسرش گوشی را برداشت. او گفت: حاج عبدالله به ماموریت رفته است. گفتم: حاج عبدالله اگر بخواهد به ماموریتی برود، باید به من بگوید و مرا در جریان بگذارد. خانمش گفت: بیشتر از این نمی‌توانم توضیح بدهم.

با سردار اسماعیل قاسمی که دوست مشترک‌مان بود تماس گرفتم. بیشتر وقت سه تایی در باغ حاج اسماعیل دور هم جمع می‌شدیم و گپ و گفت می زدیم. به او گفتم: من حاج عبدالله را گم کرده‌ام. او نیز با خانواده‌اش صحبت کرد، اما همسرش جوابی نداد.

دو روز بعد (روز شنبه) سردار شیخی به من زنگ زد و گفت: از رفیقت حاج عبدالله چه خبر؟ گفتم: هیچ خبری از او ندارم و از روز چهارشنبه تا الان هر چه دنبالش می‌گردم، کسی خبری به من نمی‌دهد. او در ادامه، ماجرای آن جلسه را گفت و خبر داد که سردار اسکندی به سوریه رفته است.

** عبدالله هم رفت پیش ابوالفضل!

روز 1 خرداد سردار شیروانیان فرمانده وقت تیپ 47 سلمان که بعد مدیرکل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس اصفهان شد با من تماس گرفت. ما نیروهای مهندسی از دوران جنگ با هم رفیق بودیم. او پسرش ابوالفضل یک سال قبل در سوریه به شهادت رسیده بود و اولین شهید مدافع حرم شهر اصفهان بود.

سردار شیروانیان گفت: حاج عبدالله کجاست؟ گفتم: نمی‌دانم. بعد گفت: عبدالله هم رفت پیش ابوالفضل! رفقای ابوالفضل از سوریه تماس گرفتند و گفتند یک سردار شیرازی لحظاتی پیش به شهادت رسید.

من بلافاصله با سردار فلاح‌زاده تماس گرفتم. او در جنگ فرمانده ما بود و بعد از آن تاکنون نیز او را بزرگتر خود می‌دانیم. گفتم: حاج عبدالله در سوریه شهید شده است. او گفت: این‌چنین نیست. بعد گفت: خودم پیگیری می‌کنم.

حدود نیم ساعت بعد سردار فلاح‌زاده تماس گرفت و گفت: آن خبری که دادی درست بود و حاج عبدالله شهید شده است. من نیز راهی شیراز هستم تا به دیدار خانواده‌اش برویم. سپس همراه با وی، سردار غیب‌پرور فرمانده وقت سپاه فارس و... به دیدار خانواده‌اش رفتیم و خبر شهادت حاج عبدالله را دادیم.

** بی‌تابی حاج عبدالله و هراس از مرگ عادی

حاج‌عبدالله از دوران جنگ دنبال شهادت بود. حدود یک هفته، 10 روز قبل از شهادتش برای انجام ماموریتی به یاسوج رفتیم. از صبح تا شب از مناطق مختلفی بازدید کرده و در ارتفاعات پیاده‌روی کردیم. شب که به محل استراحت رسیدیم، خسته و کوفته بودیم.

اما حاج عبدالله نمی‌خوابید. مدام به حیاط می‌رفت و می‌آمد. گفتم: حاج عبدالله چه شده؟ چرا نمی‌خوابی؟ گفت: خوابم نمی‌آید. با خدا مشکلی دارم. گفتم: حاج عبدالله، این حرف‌ها چیست. بخواب، فردا کلی کار داریم.

10 دقیقه بعد دوباره بلند شد، بیرون رفت و برگشت. من روی تخت نشستم و گفتم: عبدالله چه شده؟ دوباره گفت: من با خدا مشکلی دارم و تا جوابم را نگیرم، بی‌خیال نمی‌شوم. برای او کاری ندارد، سهل و آسان است. بعد حرف دلش را اینگونه گفت: من می‌ترسم با مرگ عادی و طبیعی از دنیا بروم. می‌ترسم سکته کنم و بمیرم. می‌ترسم تصادف کنم و بمیرم.

من خندیدم و گفتم: حاج عبدالله الان که جنگ و جبهه‌ای نیست. گفت: اگر خدا بخواهد، می‌توان در سوریه، فلسطین یا لبنان جنگید و به شهادت رسید. او اگر بخواهد می‌تواند شهادت را نصیب من کند. من سال‌ها در جبهه‌های جنگ و بعد از آن جنگیدم. چند سال در بنیاد شهید به ایثارگران خدمت کردم. یکی دو سال در شمالغرب با تروریست‌ها جنگیدم. اکنون نمی‌خواهم با مرگ طبیعی از دنیا بروم.

** آخرین اعتکاف حاج عبدالله

پس از آن ماموریت گفت من دو سه روزی نیستم و می‌خواهم به اعتکاف بروم. گویا در آن اعتکاف خواسته‌اش را از خدا دریافت کرده بود.

سردار اسکندری واقعاً از مرگ عادی می‌ترسید. به خاطر دارم یک بار به شدت بیمار شد. دکتر به او گفته بود که کبدت چرب است. می‌گفت: می‌ترسم این کبد مرا بکشد. از مرگ می‌ترسید، اما عاشق شهادت بود. بالاخره هم به آرزویش رسید.

همچون حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و یارانش سرش را بریدند. همسر و فرزندانش صبر و استقامت زیادی داشتند. داعشی‌ها پیام داده بودند تا ایران مبلغی به آن‌ها بدهد تا پیکر را بدهند، اما خانواده‌اش نپذیرفتند و گفتند حاضر نیستیم یک ریال به آن‌ها داده شود. ما چیزی را که در راه خدا دادیم، پس نمی‌گیریم. خودش اگر بخواهد بازمی‌گردد. اکنون هم در آستانه عاشورای حضرت اباعبدالله (ع) پیکرش بازگشت و در شهرهای تهران و شیراز تشییع خواهد شد.

** حساسیت نسبت به اموال بیت‌المال

شهید اسکندری نسبت به حفظ اموال بیت‌المال بسیار حساس بود. به یاد دارم برای انجام ماموریتی به بندرعباس رفتیم. در مسیر برای ناهار ایستادیم. نوشابه هم سفارش دادیم. حاج عبدالله گفت: نوشابه با خودمان است. اگر برای بین راه هم چیزی می‌گرفتیم، می‌گفت باید خودمان پولش را بدهیم.

سردار اسکندی آن مدتی که درس می‌خواند به صورت پاره وقت در موسسه الهادی نیز کار می‌کرد. ما یک موتور از زمان جنگ داشتیم که به او داده بودیم تا رفت و آمد کند. زنجیر آن موتور خراب شد، اما هر کاری کردیم پولش را نگرفت و خودش تعمیر کرد.

شهید اسکندری پس از بازنشستگی و داوطلبانه به سوریه رفت / او نقش مهمی در ساخت سد کرخه و جاده‌ها داشت | گفتگو با سردار قاسمی 2
شهید اسکندری پس از بازنشستگی و داوطلبانه به سوریه رفت / او نقش مهمی در ساخت سد کرخه و جاده‌ها داشت | گفتگو با سردار قاسمی 3
شهید اسکندری پس از بازنشستگی و داوطلبانه به سوریه رفت / او نقش مهمی در ساخت سد کرخه و جاده‌ها داشت | گفتگو با سردار قاسمی 4
شهید اسکندری پس از بازنشستگی و داوطلبانه به سوریه رفت / او نقش مهمی در ساخت سد کرخه و جاده‌ها داشت | گفتگو با سردار قاسمی 5
شهید اسکندری پس از بازنشستگی و داوطلبانه به سوریه رفت / او نقش مهمی در ساخت سد کرخه و جاده‌ها داشت | گفتگو با سردار قاسمی 6