قطعنامه 598؛ از آغاز تا انجام / وقتی امام «صدام» را به حضور نپذیرفت
استاد دانشگاه امام حسین (ع) گفت: امام تردید داشتند که پذیرش قطعنامه واقعاً به جنگ پایان خواهد داد یا خیر. ایشان انتظار داشتند که جنگ با نظامی گری به نقطه مطلوب و پیروزی برسد.
استاد دانشگاه امام حسین (ع) گفت: امام تردید داشتند که پذیرش قطعنامه واقعاً به جنگ پایان خواهد داد یا خیر. ایشان انتظار داشتند که جنگ با نظامی گری به نقطه مطلوب و پیروزی برسد.
خبرگزاری مهر، گروه سیاست - هادی رضایی؛ روزهای پایانی تیرماه یادآور پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران و پایان جنگ تحمیلی است. قطعنامه 598 شورای امنیت یکی از قطعنامههای این شورا است که در 29 تیر 1366، برای پایان دادن به جنگ ایران و عراق صادر شد. این قطعنامه از نظر کمی و تعداد واژههای به کار گرفته شده مفصلترین و از نظر محتوا اساسیترین و از نظر ضمانت اجرا قویترین قطعنامه شورای امنیت در مورد این جنگ بوده است. این قطعنامه بلافاصله از سوی عراق پذیرفته شد، ولی بعد از گذشت یکسال و هفت روز در 27 تیر 1367 از سوی ایران مورد پذیرش قرار گرفت. امام خمینی (ره) در 29 تیر 1367 پیامی درباره پذیرش قطعنامه منتشر کرد که به «نوشیدن جام زهر» معروف شد.
پذیرش این قطعنامه هرچند به معنای پذیرش آتشبس از سوی ایران بود، ولی عراق به حملات خود ادامه داد و مجدداً داخل خاک ایران شد تا نقاط مهمی از جمله خرمشهر را به دست بیاورد تا با وضع بهتری در مذاکرات حضور داشته باشد، اما موفقیتی به دست نیاورد و نهایتاً جنگ در 29 مرداد 1367 پایان یافت.
در سی و پنجمین سالگرد پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران در گفتگوی مشروح شرایط و اوضاع آن دوران و چگونگی تغییر نظر امام خمینی (ره) درباره ادامه جنگ را مورد بررسی قرار دهیم. از این رو به سراغ سردار احمد غلامپور از فرماندهان سالهای دفاع مقدس رفته و با وی در خصوص آن روزهای سرنوشت ساز و تاریخی به گفتگو نشستیم.
مشروح این گفتگو به شرح زیر است:
در سالروز پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران هستیم. بعد از گذشت سالها از پذیرفتن این قطعنامه، همچنان محل اختلاف است؛ طوری که عدهای آن را بهترین راهکار و گروهی نیز نقدهای جدی متوجه آن میدانند، به نظر شما علت این اختلاف و تفاسیر گوناگون از این رویداد چیست؟
من فکر میکنم قطعنامه 598 از سه منظر قابل بررسی است. اول اینکه مبنای شکل گیری قطعنامه از کجا بوده است و چگونه پیدا شد. دوم سیر مراحلی که در نهایت به پذیرش انجامید و سوم حوادث و اتفاقاتی که بعد از پذیرش قطعنامه افتاد.
در مورد بحث اول یعنی چگونگی شکلگیری قطعنامه، باید به اواخر سال 64 برگردم وقتی که عملیات والفجر 8 یا همان فاو را انجام دادیم و موفق شدیم از رودخانه اروند عبور کنیم و شهر فاو عراق را تصرف کنیم، این اتفاق بسیار بزرگ و مهمی بود. شاید برای اولین بار بود که ابر قدرتها به این فکر افتادند که باید برای جریان جنگ یک فکری کنند و اگر بگذارند روند جنگ به همین صورت پیش برود، ایران موفق میشود مناطق اشغالی خود را از عراق پس بگیرد، وارد عراق عراق شود و بخشهایی از عراق را تصرف کند.
شهر فاو به این دلیل که یک نقطه کاملاً استراتژیک بود، یعنی علاوه بر اهمیتهای خاص خود مثل کامل بسته شدن راه عراق به دریا و هم مرز شدن ما با کویت و...، مسأله مهم برای آمریکا و شوروی این بود که نمیشود این جنگ را به حال خود رها کرد و اگر رها کنیم صدام با وجود کمکهای فراوان قادر نیست جلوی پیشروی ایران را بگیرد و جریان جنگ کاملاً به نفع ایران برمیگردد.
جلسهای در پایتخت فنلاند برگزار میشود و رؤسای جمهور آمریکا و شوروی آنجا به توافقاتی میرسند که در روند جنگ بسیار تأثیر میگذارد
برهمین اساس یک جلسهای در پایتخت فنلاند برگزار شد و رؤسای جمهور آمریکا و شوروی آنجا به توافقاتی رسیدند که در روند جنگ بسیار تأثیرگذار بود. یکی از آن تصمیمات این بود که به هر قیمت شده باید جنگ را بدون طرف پیروز پایان دهیم، یعنی اگر برفرض ایران نخواهد شکست بخورد، اما پیروز هم نشود. یک تصمیم دیگر این بود که به شدت عراق را تقویت کنند هم به لحاظ تسلیحاتی و تجهیزاتی و هم یک سری اختیارات به عراق بدهند که عراق بتواند در واقع گستاختر از قبل به حملات خود ادامه دهد. از جمله جنگ شهرها و زدن کشتیهای ما و اقدامات دیگر که فشار بیشتری به کشور ما وارد شود. تصمیم دیگر هم این بود که به کشور آلمان مأموریت دادند که پیش نویس قطعنامهای را تهیه کند که برای اولین بار در آن پیشنویس یک بندهایی را بیاورد که موجب رضایت ایران هم باشد. یعنی یک قطعنامهای نباشد که ایران نپذیرد. بدلیل آنکه امام (ره) شروطی داشت و این شروط لزوماً باید در قطعنامه قید میشد.
در قطعنامه اولیهای که آلمانیها تهیه کردند، شروط ما به طور کامل قید نشده بود و لذا جریان جنگ ادامه پیدا میکند تا اینکه به کربلای 4 و 5 رسیدیم. وقتی ما عملیات کربلای 5 را انجام دادیم دیگر آنها به این نتیجه رسیدند که خواستههای ایران را به طور کامل در قطعنامه ذکر کنند. لذا آنها پذیرفتند در بندهای قطعنامه شروطی که امام داشتند از جمله خروج کامل دشمن، شناخت متجاوز و تعیین خسارت را به طور کامل بیاورند.
بعد از این جریانات در سال 65 که ما به انتهای جنگ رسیدیم، قطعنامه شکل کاملی پیدا کرد. به دلیل پیروزی ما در کربلای 5 طبیعتاً به لحاظ شرایط حاکم بر جبهه از وضعیت خوبی برخوردار بودیم و امام هم اصرار داشت که ما جنگ را با جنگ و با قدرت تمام کنیم. بر همین اساس، شما میبینید که شعارهای امام در جریان جنگ تحمیلی، فراتر از جغرافیای ایران و عراق بود. مثلاً ایشان فرمودند: «جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم» و حتی فرمودند: «راه قدس از کربلا میگذرد.»
حضرت امام انتظار داشتند که جنگ با نظامی گری به نقطه مطلوب و پیروزی برسد. اما متأسفانه به دلیل عدم همسویی و همپایی بین مسئولین سیاسی کشور و امام، این اتفاق صورت نگرفت
حضرت امام با توجه به پتانسیل و توانمندیهای جمهوری اسلامی و نیروهای ما این انتظار را داشتند که ما جنگ را با جنگ و نظامی گری به نقطه مطلوب و پیروزی برسانیم. اما متأسفانه به دلیل عدم همسویی و همپایی بین مسئولین سیاسی کشور و امام، این اتفاق صورت نگرفت. در هر حال با توجه به توانمندیهای ما به لحاظ نیروی انسانی، انگیزه، مسائل اعتقادی و با وجود همه حمایتهایی که ابر قدرتها از عراق میکردند، میتوانستیم جنگ را با جنگ تمام کنیم. کما اینکه تا سال 66 و در طول شش سال اول جنگ ما رو به پیشرفت و رو به جلو و دشمن رو به عقب نشینی و انحطاط بود.
نگاه مسئولین سیاسی و سطح راهبردی کشور که اداره جنگ به آنها سپرده شده بود، بخصوص از سال 62 که امام طی حکمی مرحوم آقای هاشمی را متولی جنگ اعلام کردند، در واقع باعث شد که مسئولین سیاسی شرایط جنگ را بررسی کنند و پیش ببرند و در یک نقطه مطلوب تصمیم بگیرند که جنگ را تمام کنند. در علم سیاست هم اینطور است که سیاسیون جنگ را آغاز میکنند و آنها هستند که تصمیم میگیرند جنگ را به پایان برسانند و نظامیان فقط آماده به اجرا هستند.
چرا بعد از اجرای موفق عملیات کربلای 5 ایران قطعنامه 598 را نپذیرفت؟
بعد از کربلای 5 کشور و نظام به دلیل عدم اعتماد به صدام و حزب بعث عراق، به یک نقطه مطلوب برای پذیرش قطعنامه نمیرسیدند. در خاطرات مرحوم آقای هاشمی هم آمده است که چند بار به خدمت امام رسیده و از ایشان خواسته است که اجازه بدهند که برود درباره قطعنامه صحبت کند، اما امام تشخیص دادند در وضعیتی نیستیم که چنین پیشنهادی بدهیم و اگر بگوییم ما آمادهایم که قطعنامه را بپذیریم، احتمال دارد دشمن شیطنت کند و اتفاقاتی نیفتد، کما اینکه در بخش سوم سخنانم توضیح میدهم که نگاه و پیشبینی امام درست از آب در آمد.
در نهایت با توجه به اینکه در جنوب، شرایط برای ما به بن بست رسیده بود، انجام عملیات در جنوب تقریباً خیلی سخت شده بود و همه محورها نیز توسط دشمن مراقبت میشد؛ بنابراین تصمیمگرفته شد که به سمت شمال غرب برویم و طبق روال سنوات گذشته یک عملیات موفق در آنجا انجام دهیم و پس از یک فراغت مجدداً به جنوب بیاییم. در اینجا باید به یک نکته اشاره کنم که عراقیها قبل از کربلای 5 یعنی بعد از والفجر 8 تصمیم میگیرند که به فاو حمله کنند و فاو را از ما پس بگیرند، اما در این فاصله که دارند آماده میشوند عملیات کربلای 5 اتفاق میافتد و لذا تمام نقشههایشان نقش بر آب میشود و به سمت شرق بصره برمیگردند تا از خود دفاع کنند. لذا برنامهای که عراقیها برای حمله به فاو داشتند عقب میافتد، یک مدتی درگیر کربلای 5 میشوند و بعد بلافاصله والفجر 10 در منطقه شمال غرب صورت میگیرد.
از منظر ما و تحلیل نظامی پیش بینی میشد که عراقیها بیایند و کل منطقه حلبچه و ارتفاعاتی که ما گرفته بودیم را از ما پس بگیرند. اما این اتفاق رخ نمیدهد و برای اولین بار عکس العمل عراق در برابر تهاجم ما که منجر به فتح منطقه بسیار وسیعی در حلبچه و خورمال میشود، عراق ورود نظامی نمیکند و بر عکس فقط به حملات شیمیایی و بمباران حلبچه اکتفا میکند و در واقع به فاو میآید و به ما حمله میکند. یعنی برای اولین بار اصطلاحاً عراق به ما رو دست میزند و عکس العمل دیگری که ما انتظار نداشتیم از خود نشان میدهد، به فاو میآید و فاو را از ما پس میگیرد.
عدهای معتقد هستند چون ایران بخش اعظمی از توان و پتانسیل خود را به شمال غرب برده بود، رژیم بعث موفق شد فاو را پس بگیرد، نظر شما در این خصوص چیست؟
بله، خیلیها تصور میکردند و تحلیلشان این بود و حتی تا به امروز متأسفانه این شبهه را دارند که عراق وقتی به فاو حمله کرد چون ما به شمال غرب رفته بودیم، هیچ توانی در جنوب نداشتیم و فرماندهان ما عمدتاً آنجا بودند، فاو را از ما پس گرفت؛ اما وقتی اتفاق شلمچه پیش آمد این فرضیه و تحلیل باطل شد. چرا که وقتی عراق در شلمچه به ما حمله کرد ما با همه توانمان آنجا بودیم و تمام فرماندهان، نیروها و امکانات وجود داشتند و دیگر در غرب چیزی نداشتیم و همه در شلمچه متمرکز بودند، اما در شلمچه شکست خوردیم. در گام بعدی به جزایر میآید و آن حوادث آخر جنگ پیش میآید که در نهایت به پذیرش قطعنامه منجر میشود.
همانطور که اشاره کردید، امام (ره) بر پایان جنگ از طریق جنگ تاکید داشتند، چه شد که نظر امام تغییر کرد و در نهایت قطعنامه را پذیرفتند؟
در مورد پذیرش قطعنامه باید بگویم، آقای هاشمی در خاطراتش میگوید که چند بار خدمت امام رفته و میگوید قطعنامه را بپذیرید و یا اجازه دهید از طریق مذاکره جنگ را به اتمام برسانیم. امام میفرماید مشکل شما چیست؟ اگر نیرو ندارید من حکم جهاد میدهم، پول ندارید استقراض میکنم و آقای هاشمی را مجاب میکنند که جنگ را از طریق جنگ ادامه دهند. اما در ماههای آخر جنگ یعنی بعد از سقوط جزیره، فاو و شلمچه، آقای هاشمی دیگر خودش تنها به دیدار امام نمیرود و در یک جلسهای به اتفاق همه سران نظام، یعنی مقام معظم رهبری که آن زمان رئیس جمهور بودند، آقای میرحسین موسوی که نخست وزیر بودند، آقای موسوی اردبیلی و مرحوم حاج احمد آقا به خدمت حضرت امام میروند. بعد از نماز مغرب و عشا موضوع را با ایشان مطرح میکنند. در شرایطی که حوادث آخر جنگ اتفاق افتاده، علاوه بر سقوط سه منطقه اصلی در جنوب، یک سری اتفاقات هم در مرز رخ داده بود. عراق با حملات مکرر به خطوط پدافندی ما چه ارتش و چه سپاه، حدود بیست و دو هزار نفر را به اسارت میگیرد. آقای هاشمی و همراهانشان شرایط موجود از جمله تهاجمات و اسیرگیری عراقیها را برای امام ترسیم میکنند.
وقتی مسئولین و عصاره اداره نظام متفقا میخواهند که امام قطعنامه را بپذیرد، ایشان با وجود اینکه تصمیم برایش خیلی سخت میشود، اما چون احساس میکند که باید به یک مصلحت بزرگتر که حفظ نظام و انقلاب است فکر کند، این تصمیم را میگیرند
به اعتقاد من، وقتی مسئولین نظام و عصاره اداره نظام که این چهارنفری که عرض کردم باشند، خدمت امام میروند و پیشنهاد میدهند که اجازه بدهید ما قطعنامه را بپذیریم، طبیعتاً خود امام که قرار نیست جنگ را اداره کند، قرار نیست خودش ملت را اداره کند. وقتی میبیند همه سرداران اصلی اش و کسانی که اداره نظام، کشور و انقلاب به دست آنهاست، متفقا میخواهند که قطعنامه را بپذیرد، در واقع با وجود اینکه تصمیم برایش خیلی سخت میشود، اما چون احساس میکند که باید به یک مصلحت بزرگتر که حفظ نظام و انقلاب است فکر کند، امام راضی میشود.
با توجه به اینکه نظر عمده سران اصلی نظام هم پذیرفتن قطعنامه بود در آنجا تصمیم میگیرد که قطعنامه را قبول کند ولو اینکه خودش ناراضی باشد، ولو اینکه برای خودش عین جام زهر باشد. اما امام مصلحت میبیند که بپذیرد و به مسئولین اجازه بدهد که به سمت پذیرش قطعنامه بروند.
فرایند پذیرش قطعنامه و اعلام عمومی این تصمیم با توجه به شرایط و احتمال واکنشهای متفاوت در جامعه چگونه پیش رفت؟
پذیرش قطعنامه هم یک فرآیندی داشت. امام به آقای هاشمی میگویند: بروید یک جلسه با مسئولین کشور برگزار کنید و آنها را توجیه کنید. بعد خودشان به صورت عمومی به همه مردم از طریق رسانهها پیام میدهند و در واقع زمینهها را ایجاد میکنند. پس از آن وزارت خارجه در بیست و هشتم تیر ماه اطلاعیه رسمی میدهد که ما قطعنامه را پذیرفتیم.
نظر فرماندهان در مورد پذیرش قطعنامه چه بود؟
به اعتقاد من نگاه فرماندهان منطبق با نگاه امام بود
شاید بتوان نظر فرماندهان را از این منظر تحلیل کرد، فرماندهان سطحشان راهبردی نیست که بیایند در ارتباط با کل نظام تصمیم بگیرند، اما چون شرایط را میدیدند و میفهمیدند، نظرشان تا حد زیادی منطبق با نگاه و دیدگاه امام بود. امام اعتقاد داشت که کشور و نظام در همین شرایط هم میتواند جنگ را اداره کند و به موفقیت برسد. فرماندهان هم این نگاه را داشتند و اگر با پذیرش قطعنامه به نگرانی و دغدغه میرسند به همین دلیل است.
به اعتقاد من نگاه فرماندهان منطبق با نگاه امام بود. در لحظات اولیه که قطعنامه از رادیو اعلام شد، بسیاری از فرماندهان مکدر و ناراحت میشوند و عزم این را میکنند که به تهران بیایند و به خدمت امام بروند و یک حالت احساسی بر آنها غلبه میکند، اما بعداً با خود میگویند که حرف، حرف امام است و به هر حال تصمیم، تصمیم ایشان است و لذا تبعیت میکنند و مسأله را میپذیرند. امروز که چندین سال از جنگ میگذرد نگاه منصفانه این است که تصمیم امام بسیار عاقلانه، هوشمندانه و بر اساس مصلحت نظام بوده است، هر چند تلخ بوده باشد.
آیا امام خمینی (ره) مجبور به پذیرش قطعنامه شد و اطلاعات اشتباه به امام داده بودند؟
امام مصلحت کشور، نظام و انقلاب را بر خواسته خود ترجیح داد و منطق هم این را میگفت
ما باید اجبار را تعریف کنیم. اجبار گاهی از روی تهدید است و از روی اتفاقاتی است که ترس بر فرد مستولی میشود و یا از سویی تهدید میشود. گاهی هم اجبار از جهتی است که همه شرایط، شواهد و قرائن طوری رقم خورده که فرد را در نقطهای قرار میدهد که تصمیمی بگیرد که به آن تمایل ندارد. در واقع امام مصلحت کشور، نظام و انقلاب را درنظر گرفت و منطق هم این را میگفت.
به اعتقاد من امام این تصمیم را از روی جبر نگرفته بود. امام آنقدر شجاعت داشت که اگر احساس میکرد هنوز راهی وجود دارد که بتوانیم جنگ را از طریق جنگ به پایان برسانیم ایستادگی میکرد. کما اینکه قبلاً چندین بار ایستادگی کرد. بنابراین من اسم این را ترس و اجبار نمیگذارم؛ اتفاقاً عین شجاعت است که یک شخص یک مجموعه وضعیتی را ببیند، یک تحلیل منطقی از شرایط و اوضاع داشته باشد و بعد تصمیمی بگیرد که مدنظرش نیست و برای خودش هم تلخ باشد.
این مسأله را که اطلاعات غلط به امام داده بودند، اصلاً قبول ندارم
من این مسأله را که اطلاعات غلط به امام داده بودند، اصلاً قبول ندارم. اولاً امام بسیار هوشمند، تیزبین و شخصیت شناس بود. واقعیت این است که امام بر بسیاری از مسائل و موضوعات آگاه بود. با ردههای مختلف در ارتباط بود و اطلاعات را از منابع مختلف میگرفت، شهید صیاد شیرازی، آقای رضایی و سران دیگر خدمت ایشان میرفتند و اطلاعات میدادند و لذا کسب اطلاعات امام کانالیزه و انحصاری نبود. ضمن اینکه امام آنقدر هوشمند بود که اگر اطلاعاتی به او داده میشد حتماً با جاهای دیگر مقایسه میکرد. به نظر من امام هم در طول جنگ و هم در طول انقلاب بسیار هوشمندانه و به موقع تصمیم میگرفتند.
در صحبتهایتان به بحث بیانیه حضرت امام اشاره کردید، در این بیانیهای امام سه دفعه با اصطلاحاً آرزوی «شهادت»، یک بار با بیان اینکه قبول قطعنامه «از زهر کشندهتر است» و بار دیگر با گفتن این جمله معروف: «بدا به حال من که هنوز ماندهام و جام زهرآلود قبول قطعنامه را سر کشیدهام» را مطرح میکنند. چرا امام اینطور فرمودند؟
همانطور که عرض کردم آن تصمیم برای امام بسیار تلخ و سخت بود. به نظر من صحبتهای امام در آن بیانیه عمدتاً ناشی از یک دل سوختگی و در واقع شرایط روحی و روانی است که انتظاراتشان محقق نشده است. به طور مثال مثلاً یک کسی از فرزندش انتظار دارد که در درس خواندن یا مسابقه به موفقیت برسد اما این اتفاق نمیافتد قاعدتاً ناراحت میشود و دلش میسوزد و از باب ناراحتی برای خانواده و یا دوستان درد و دل کند. در واقع امام در آن بیانیه با مخاطبین اصلی یعنی با بچههای رزمنده درد و دل میکند. به نظرم این صحبتها ناشی از یک رابطه احساسی و روحی روانی است که امام با مخاطب خاص خود در میان میگذارد.
در رابطه با اتفاقاتی که پس از پذیرش قطعنامه 598 افتاد که باعث هجوم ارتش بعث به خاک ایران شد، بفرمائید؟
من میخواهم یک خاطره از مرحوم هاشمی بگویم که نشان دهنده هوشمندی و تیزهوشی امام در ارتباط با دشمن شناسی است. آقای هاشمی در خاطراتش میگوید: «قبل از جنگ صدام یک پیام به ما داد که من میخواهم به ایران سفر کنم و با شما مسائل اختلافی فیمابین را حل و فصل کنیم و با امام هم دیداری داشته باشیم.» ایشان میگوید ما وقتی در شورای عالی دفاع این خواسته صدام را به عنوان رئیس جمهور عراق بررسی کردیم، همگی موافقت کردیم و به اتفاق آرا تصویب شد که صدام به ایران بیاید. ایشان ادامه میدهد و میگوید: «وقتی من مصوبه را خدمت امام عرض کردم، امام فرمودند به هیچ عنوان به صدام اجازه ورود ندهید، صدام قابل اعتماد نیست، دلیلش هم این است که میخواهد به ایران بیاید و جلسات فرمالیته برگزار کند و یک دیداری هم با من داشته باشد، بعد که به عراق بازگشت بگوید من رفتم به ایرانیها گفتم بیایید مشکلات را حل کنیم اما قبول نکردند بنابراین من با ایران جنگ میکنم.»
وقتی ما قطعنامه را پذیرفتیم دشمن این را به حساب ضعف ما میگذارد و لذا در گام اول به جنوب کشور حمله میکند
وقتی ما قطعنامه را پذیرفتیم دشمن این را به حساب ضعف ما میگذارد و لذا در گام اول به جنوب کشور حمله میکند. حمله عراق به حدی خطرناک بود که امام یک پیامی به آقای رضایی میدهد و میگوید: یا سپاه و یا خرمشهر. چون امام نگران این است که صدام مجدد حمله کند و فکر کند ما همهچیز را از دست دادیم و کاملاً ضعیف شدیم و بیاید دوباره خرمشهر را بگیرد. عراق از جاده آسفالت اهواز به خرمشهر عبور کرد و برای چند ساعتی بیمارستان امام حسین (ع) را اشغال کرد و بسیاری از افراد را از ارتش اسیر کرد.
در بخشی که ما بودیم در واقع از خرمشهر تا ایستگاه حسینیه، خوشبختانه به دلیل مقاومتی که نیروها داشتند، اجازه ندادند که عراق حتی به جاده نزدیک شود. پس از یکی دو روز از گذشت حملات نتوانست کاری از پیش ببرد و نتیجه نگرفت، یک روز بعد هم جریان منافقین پیش آمد.
منافقین با پشتیبانی و حمایت عراق به غرب کشور حمله کردند و عملیات مرصاد اتفاق افتاد. منافقین برای گرفتن تهران نقشه داشتند و برای نقطه به نقطه عملیاتشان برنامه ریزی کرده بودند که مثلاً وقتی به کرمانشاه رسیدند چه کنند، به همدان رسیدند چه کار کنند، در نهایت حتی برای تهران هم برنامه ریزی کرده بودند که کدام یگان سمت جماران برود و یگانهای دیگر کجا بروند.
یک نقشه کامل را طراحی کرده بودند که نقطه به نقطه آن در اختیار نیروهای ماست. حمله منافقین بیانگر این است که دشمن به هیچ عنوان قابل اعتماد نبوده و نیست. بعد از پذیرش قطعنامه، عراق به جنوب و منافقین به غرب کشور حمله میکنند.
در حین این اتفاقات یک بسیج سراسری در کشور صورت میگیرد و یک حجم نیروی بسیار خوبی به جبهه میآیند به طوری که فرماندهان از امام میخواهند که مجدداً اجازه بدهند که به شرق بصره حمله کنند. امام میفرماید خیر ما به عهد خود پایدار هستیم. این اظهار نظر و موضع گیری امام نشان میدهد که جایگاه امام نسبت به دشمن چه تفاوتی دارد. یعنی برخلاف اینکه دشمن به آن شکل خیانت میکند و به هیچ عهدش پایدار نیست و با توجه به اینکه دشمن حمله کرده و این بهانه را در اختیار ما قرار داده که حمله کنیم؛ اما امام میگوید: من بر عهد خود پایدار هستم.
جریان بعد از پذیرش قطعنامه و حوادثی که اتفاق افتاد، یک سری جنبههای مثبت و یک سری جنبههای منفی برای ما داشت. به نظرم مهمترین جنبه مثبت آن این بود که به صورت یک جا منافقین را نابود کرد. بیش از چهار هزار نفر از منافقین خودشان با پای خودشان آمدند و در یک تله آتشین گیر کردند و تلفات زیادی دادند و نابود شدند.
پذیرش قطعنامه 598 عاقلانه ترین تصمیمی بوده که گرفته شد
همانطور که مقام معظم رهبری در یک نشستی فرمودند: پذیرش قطعنامه 598 عاقلانه ترین تصمیمی بوده که گرفته شد. بعداً متأسفانه یک عدهای این مسأله را به فضای سیاسی آوردند و گردن یک عده دیگر انداختند و یک جدل سیاسی راه انداختند که شاید سالها در کشور دچار آن بودیم، که یک عدهای را مقصر پذیرش قطعنامه میدانستند و به یک عده میگفتند شما مسئول دادن جام زهر به امام بودید. چون امام در یک فاصله کوتاهی بعد از پایان جنگ به رحمت خدا رفتند. بنابراین متأسفانه این دیدگاه یک مقدار فضای سیاسی کشور را آلوده کرد. ولی به مرور زمان بسیاری از افراد حتی کسانی که یک مقدار تند و آتشین بودند به این نقطه رسیدند که تصمیم امام یک تصمیم بسیار عاقلانه و به مصلحت نظام و اسلام بود و اگر از بین صد تصمیم میخواستیم یک تصمیم معقول و منطقی بگیریم این منطقیترین تصمیم بود و فقط حضرت امام میتوانست تشخیص درست بدهد و این مصلحت را ببیند. هر روز که میگذرد به اهمیت آن تصمیم و درست بودن آن بیشتر پی میبریم.
این روزها بحث میدان و دیپلماسی زیاد مطرح میشود، در ماجرای پذیرش قطعنامه و اتفاقاتی که پس از آن افتاد از جمله حمله عراق به خاک ایران که موجب شهادت و اسارت بسیاری از رزمندگان شد، به نظر شما میدان چقدر فدای دیپلماسی شد؟ و چه شد که صدام به راحتی توانست به خاک کشور حمله کند؟
در اینجا چندین عامل مطرح میشود. اولین عامل شکاف و اختلاف نظر بین سیاسیون و نظامیهاست. صحنه جنگ یک صحنه بسیار حساس است و مدیریت و فرماندهی صحنه جنگ با مدیریت و فرماندهی در شرایط معمول فرق میکند. جنگ صحنه بحران است و تصمیمات، پیگیری و ادامه دادن آن عادی نیست. اگر در ورود به یک جنگ از یک مجموعه منسجم و همپا برخوردار نباشید قطعاً آسیب میبینید. در خیلی از کشورهای دنیا روال بر این است که سیاسیون تصمیم گیرنده هستند و همه مسئولیتها بر عهده بخش سیاسی است که در واقع بخش راهبردی اداره کشور و نظام هستند.
در کشور ما خیلی این قاعده حاکم نیست به دلیل اینکه کشور ما یک کشور انقلابی است و غیر از شاکله سیاسی که اداره کشور را برعهده دارند و بالاترین سطح آن رئیس جمهور است، ما یک رهبری هم داریم که غیر از جایگاه رهبری به عنوان ولی فقیه و کسی که حرفش برای ما حجت است وجود دارد. به جرأت میتوانم بگویم بدنه اصلی حاضر در جنگ با یک رشته ولایتی و تربیتی به امام وصل بودند. نگاهشان به امام بود و منتظر بودند ببینند ایشان چه دستوری میدهند. این خلل و این شکاف اولین عاملی است که ما در جریان جنگ نتوانستیم به یک نقطه و تصمیم قطعی برسیم. یعنی چند نقطه قدرت در کشور ما وجود دارد، یکی حضرت امام، یکی بخش سیاسی است که کشور را اداره میکند و دیگری نیروی مسلح است که در صحنه جنگ حضور دارد و بخش زیادی از تعیین و تکلیف جنگ به آن ربط دارد.
آقای هاشمی در جریان کربلای 5 آمد با ما یک جلسه گذاشت و گفت: اگر کربلای 5 را انجام میدهید که بروید و انجام بدهید؛ اما اگر انجام نمیدهید بروید و به امام بگویید ما نمیتوانیم، امام دیگر حرف من را هم قبول ندارد، امام نگاهش در مسأله جنگ به شما وابسته است.
امام دوست داشت از طریق نظامی موضوع حل شود اما دیپلماتها یک اهرمها، ادلهها و حرفهایی دارند که برای امام مورد توجه است و نمیتواند حرفهای مسئولین کشور را نادیده بگیرد
در پاسخ به سوال شما باید بگویم اینجا یک تقابل وجود دارد، نه دیپلماسی زورش به نظامی میرسد و نه نظامی زورش به دیپلماسی میرسد. چرا که هر دو به امام وصل هستند یعنی امام هر دو دیدگاه را در نظر دارد. امام دوست دارد که از طریق نظامی موضوع حل شود اما دیپلماتها یک اهرمها، ادلهها و حرفهایی دارند که برای امام مورد توجه است و نمیتواند حرفهای مسئولین کشور را نادیده بگیرد. نداشتن بودجه، اقتصاد ضعیف، خسته شدن مردم و اینکه همه دنیا بر علیه ما هستند حرفهایی بود که دیپلماتها به امام منتقل میکردند و از طرفی هم نظامیها در هر شرایطی حاضر به جنگ بودند و لذا اینجا یک خلائی وجود دارد که تصمیم گیری را برای امام سخت کرد.
در رابطه با پایان جنگ همواره مسائلی مطرح است که این اقدام سیاسی بود یا نظامی؛ نظر شما به عنوان یکی از حاضرین در مدیریت جنگ در این خصوص چیست؟
معمولاً نمیتوان تصمیم برای پایان جنگ را سیاسی یا نظامی نامید. من بر خلاف برخی افراد مجموعه نظام را لحاظ میکنم و دولت هم بخشی از نظام است. امروز هرچه میگذرد حتی نظامیان تندرو هم به این نتیجه میرسند که تصمیم برای پذیرش قطعنامه و پایان جنگ یک تصمیم معقول و منطقی بود. در جنگ کلیت نظام باید پای کار بیاید. گاهی اوقات برخی به شوخی میگویند تنها کسی که حرف امام را گوش کرد صدام بود چون تمام کشور را به جنگ آورد.
کشور عراق با پانزده یا شانزده میلیون جمعیت، سه میلیون نیرو به جبهه میآورد و ما با سی و یک میلیون جمعیت یک میلیون بسیجی به جنگ میبریم، همه اینها مسأله است. چطور است ما با دو برابر جمعیت نیروی کمتری داریم. در عراق سربازی وجود ندارد که اول جنگ آمده باشد و آخر جنگ هم ترخیص شده باشد. سرباز بعد از 18 ماه خدمتش به پایان میرسد.
بر اساس منطقی که در دنیا وجود دارد تصمیم بر اتمام جنگ بر عهده سیاسیون است. آنها تصمیم گرفتند جنگ را تمام کنند، هرچند با دلخوری بخش نظامی روبرو شد، ولی نظامیها نیز این را پذیرفتند چرا که در رأس این تصمیم گیری ها، امام وجود داشت.
اگر قطعنامه پذیرفته نمیشد در کوتاه مدت چه اتفاقی میافتاد؟
با توجه به اینکه همه موضوعات و مسائل اساسی نظام به امام منتقل شده بود، اینکه ما نیرو نداریم، پول نداریم، از طرفی هم نظامیها لیستی دادند که بایست مهیا میشد؛ طبیعتاً امام بررسی میکردند یا میدیدند میشود این ضعفها را برطرف کرد یا به این نتیجه میرسیدند که نمیشود. به نظرم من اگر میخواستیم جنگ را با آن وضعیت ادامه دهیم طبیعتاً نمیتوانستیم به موفقیت برسیم.
اگر نکته خاصی مدنظرتان هست خصوصاً برای مخاطبان جوانی که این مطلب را میخوانند، بفرمائید؟
اینکه عدهای در رقابت سیاسی، جنگ را فدای اهداف خود و یا تسویه حسابهای سیاسی خودشان کنند بسیار ناجوانمردانه است
من میخواهم از این فرصت استفاده کرده و بگویم جنگ با همه قداست، مظلومیت و عظمتش گاهی مورد ظلم قرار گرفت و در حقش اجحاف شد. متأسفانه اینکه گاهی اوقات سیاست بازها و کسانی که در فضای سیاست دنبال یک رقابت و درگیری هستند، جنگ را فدای مقابله سیاسی خود و یا تسویه حسابهای سیاسی خودشان کنند بسیار ناجوانمردانه است. مثلاً اینکه ما برای غلبه بر طرف مقابل در بحث سیاسی بیاییم کربلای 4 را زیر سوال ببریم.
واقعیت این است که در تمام طول 44 ساله تاریخ انقلاب اسلامی دردناکترین دوره، دوره هشت سال دفاع مقدس بوده است، جنگی که این همه جوان آمدند، فداکاری کردند و شهید شدند. عزتی که امروز به عنوان جمهوری اسلامی در دنیا میبینیم مدیون همان جنگ و همان شهداست.
جوانان عزیز ما باید آگاه باشند اینکه یک عده میآیند و از یک زاویهای جنگ را زیر سوال میبرند و یا ایجاد شبهه و ابهام میکنند، به نظر من جفا در حق جنگ و شهداست و خارج از قاعده اسلامی و انسانی است. سیاست مداران ما، احزاب، گروهها، دستهها و همه کسانی که در حوزه سیاست فعالیت میکنند، مسأله دفاع مقدس را برای تقابل سیاسی خود هزینه نکنند.