یک‌شنبه 4 آذر 1403

نفوذی‌ها ضربه‌های زیادی به نیروی هوایی زدند

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
نفوذی‌ها ضربه‌های زیادی به نیروی هوایی زدند

در پاکسازی‌شده‌ها، تعداد انگشت‌شماری بودند که واقعا باید بیرون می‌رفتند و حکومت هم به ذات این‌ها پی برده بود ولی 90 درصد بچه‌هایی که پاکسازی شدند حق‌شان این نبود. چون برگشتند و شهید شدند.

کسی بود که آوازه‌خوان بود و در اولین‌صبحگاه بعد از انقلاب قرآن دستش دادند بخواند. بعد از 10 روز هم ریشش بلند شد و راه افتاد برای پاکسازی و بگیر و ببند.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: امیر جانباز و آزاده خلبان محمدرضا صلواتی، یکی از خلبانان نیروی هوایی است که روز سوم مهر 1359 پس از بمباران موفق پایگاه هوایی کوت عراق، سقوط کرده و به اسارت دشمن درآمد. او از مهرماه 1359 تا مرداد 1369 یعنی 10 سال در اسارت دشمن ماند و سپس به کشور بازگشت. پیش‌تر در قالب مقاله کوتاه «یک‌ساعت پس از آتش‌بس کردستان مهمات هواپیماها را پیاده کردند / فرصت‌طلبها بین انقلابیها نفوذ کرده بودند» زندگی و کارنامه این‌خلبان را مرور کردیم.

اما در ادامه پرونده گفتگو با عقابان آسمان ایران، بنا را بر گفتگو مشروح و رو در رو با امیر صلواتی گذاشتیم و پس از یک‌سال برنامه‌ریزی در نهایت در روزهای ابتدای تیرماه امسال موفق شدیم مهمان وی شویم. این‌مهمانی باصفا و بی‌تشریفات که با صرف ناهار و دستپخت امیر صلواتی همراه بود، یک‌روز پنجشنبه در شیرگاه مازندران برگزار شد. طی ساعاتی هم که مهمان این‌کهنه سرباز میهن بودیم، از موضوعات مختلفی صحبت شد. اما یکی از موارد مهمی که در سخنان صلواتی بسامد دارد، نفوذ و ضربه‌هایی است که نفوذی‌ها با ظاهر موجه و شکل‌وقیافه خودی‌ها زده و می‌زنند.

محمدرضا صلواتی از نفوذی‌ها یا به تعبیر خودش نامَحرمان دل خونی دارد و معتقد است کشورمان هنوز هم از دست نامحرمان رنج می‌کشد. همچنین می‌گوید همان‌طور که امام خمینی (ره) گفت، نباید گذاشت کشور به دست نامحرمان بیافتد چون اگر این‌اتفاق رخ دهد، آینده ایران معلوم نیست! به‌هم‌ریختگی‌های پایگاه همدان در روزهای انقلاب و تسویه‌حساب‌های شخصی که در آن‌ایام انجام شد، از دیگر موضوعاتی بودند که در این‌گفتگو به آن‌ها پرداخته شد و در قسمت اول مشروح گزارش این‌گفتگو به چشم می‌آیند.

مساله نفوذ ضدانقلاب در بدنه انقلابی ازجمله موضوعات مهم و قابل بررسی تاریخ انقلاب و دفاع مقدس است که یکی از بارزترین موارد آن، مسعود کشمیری است که با ظاهر و رفتاری موجه توانست با جلب اعتماد خودی‌ها و نفوذ به بدنه دولت، بمبش را در دفتر نخست‌وزیری منفجر کرده و رئیس‌جمهور، نخست‌وزیر و بسیاری از مسئولان انقلاب را به شهادت برساند. موضوع نفوذ را پیش‌تر در گفتگو با خلبانان دیگر و مقالات بررسی زندگی آن‌ها مورد دقت قرار داده‌ایم که برخی از این‌مطالب در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:

* «انجام کودتای نقاب یک توهم بود / در حق محمود اسکندری ظلم کردند»

* «مصر به محمود پیشنهاد خیانت داد امارد کرد / پست فرماندهی جاسوس داشت»

* «ضربه‌هایی که نفوذی‌ها به اسم انقلاب می‌زدند / چرا صیاد شیرازی با بمباران مسجد موافقت کرد؟»

* «گفتند حتما هواپیمایتان را می‌زنند ولی شما را برمی‌گردانیم»

* «توقع نداشتم سرهنگ معزی خیانت کند!»

با پیشینه‌ای که درباره زندگی محمدرضا صلواتی و همچنین مساله نفوذ منتشر کرده‌ایم، مشروح قسمت اول گفتگو با این‌جانباز آزاده در ادامه می‌آید؛

* جناب صلواتی اگر اجازه بدهید، از یک‌خاطره شروع کنیم. سال 1356 شما در پایگاه همدان بودید که یک‌سانحه برای شما رخ داد؛ یک‌پرواز محلی بود که موقع فرود مشکلی پیش آمد و کنترلش کردید.

البته تاریخش 56 نیست. سال 55 بود. طی ماموریتی رفتیم بندرعباس. آن‌موقع جنگ ظفار بود در عمان. یک‌گردان در بندرعباس آماده کردیم و گاهی از اوقات ماموریت‌هایی انجام می‌دادیم به‌عنوان کمک به نیروهای سلطان قابوس. قبل از انقلاب بود و ما فقط انجام وظیفه می‌کردیم. کاری نداشتیم دستور از کجاست و به نفع کیست. به‌عنوان یک نظامی، وقتی تکلیفی به ما می‌دادند انجامش می‌دادیم.

در پایگاه بندرعباس اسکان گرفتیم و ماموریت‌ها انجام می‌شد. بعد از ماموریت‌ها هم به بندرعباس برمی‌گشتیم. یک‌روز هواپیمایم سر باند دچار اشکال شد و ما انصراف از پرواز دادیم.

* پیش از این‌که بروید ماموریت؟

بله. وقتی برگشتیم هواپیمای دوم را آماده کردیم. روی باند که آماده پرواز شدیم متاسفانه یک‌موشک از زیر هواپیما شلیک شد. مِینتِنس و همافرهای خوب ما، زمانی‌که هواپیما را آماده می‌کردند، یک پین را برمی‌داشتند و موشک لود می‌شد. وقتی مسئول نگهداری پین را از موشک جدا کرد، موشک عمل کرد و ایشان هم همان‌جا به درجه شهادت رسید. در نتیجه مجددا انصراف از پرواز دادیم. هواپیما عیب و ایراد پیدا کرده بود. من را با یک کابین عقب با هواپیمای C130 ماموریت فرستادند شیراز. در این‌ماموریت آقای رشیدی کابین عقبم بود. بچه بسیار خوبی که خبری از او ندارم و نمی‌دانم سرنوشتش در جنگ چه شد.

به شیراز رفتیم و یک‌هواپیما گرفتیم که برویم بندرعباس و ماموریت را دنبال کنیم. آمدیم داخل رمپ پروازی که دیدم یکی از لاستیک‌های هواپیما ترک دارد. با مینتنس و متخصصین فنی که اطراف هواپیما حضور دارند، صحبت کردم و گفتم ترکیدگی لاستیک دارم. بررسی کردند و گفتند لاستیک اوکی است و مشکلی ندارد. ولی من حواسم به این بود که لاستیک مقداری زدگی دارد. هواپیما را روشن کردم و تاکسی کردیم. قبل از رسیدن به ابتدای باند جهت باد به طور ناگهانی تغییر کرد. برج مراقبت گفت برگردید از توی تاکسی‌وی بروید آن‌سر باند و از باند دیگر بلند شوید. من هم موتورها را باز کردم و رفتیم. در نتیجه خیلی روی این‌لاستیک راه رفتیم و ترمز کردیم.

دیدم سرعت رفت بالا و صدا هم دارد می‌آید. هواپیما شروع به لرزش شدید کرد و به‌سمتی در باند کشیده شد. همان‌موقع فهمیدم لاستیک ترکیده استابتدای باند مجوز تیک‌آف را گرفتم و شروع به تیک آف کردم. دیدم یک‌صدای آن‌چنانی آمد. طبق دستورالعمل کتاب هواپیما تا زیر سرعت 250 نات می‌توانیم ابورت کنیم. یعنی گاز را بیاوریم عقب و چتر دم را بزنیم. دیدم سرعت رفت بالا و صدا هم دارد می‌آید. هواپیما شروع به لرزش شدید کرد و به‌سمتی در باند کشیده شد. همان‌موقع فهمیدم لاستیک ترکیده است. کتاب می‌گوید اگر لاستیک‌تان بالای سرعتی مشخص ترکید، از زمین بلند شوید، چرخ‌تان را جمع نکنید، بنزین را خالی کنید و برگردید به باند! فوم می‌ریزند و هواپیما را به‌حالت سینه‌مال روی زمین می‌نشانید!

آمادگی این را پیدا کردم که از زمین بلند شویم. دماغ هواپیما را آوردم بالا. سرعت به بلند شدن رسیده بود. دیدم یک‌مقدار که چرخ‌ها از زمین بلند می‌شوند هواپیما می‌رود به‌سمت چپ. دوباره گذاشتمش روی باند. سرعت را یک‌مقدار زیادتر کردم و بلند شدم. اما هواپیما حالت پرواز نگرفت. مسافت‌شمار اطراف باند را زیرچشمی نگاه می‌کردم. باندهای شکاری‌ها معمولا 13 هزارپاست که بین 2700 تا 3 هزار پا باید تیک آف کرده باشیم. دیگر به 8 هزار پا رسیده بودیم و دیدم هواپیما بلند نمی‌شود. بلافاصله دماغ هواپیما را گذاشتم زمین. طبق تعالیم کتاب، سوییچی روی هوایپما هست که آن را گرفتم و لاستیک سمت راستم را هم ترکاندم. چون با دو لاستیک ترکیده بهتر کنترل می‌شد. هواپیما سُر می‌خورد و می‌خواست از باند بیرون برود اما توانستم آن را کنترل کنم. رفتم روی ترمزها و چتر دم را زدم. طبق کتاب در آن‌سرعت، چتر دم عمل نمی‌کند. یعنی باز نمی‌شود. مثل یک طناب از انتهای هواپیما می‌آید بیرون. در نتیجه باز نشد. سپس گاز را بستم و هوک را زدم.

* که توی بریریر گیر کند.

بله. متاسفانه این‌قدر سرعتمان بالا بود که بری‌یر از یک‌طرف کنده شد. نفهمیدم چه شد. یک‌بری‌یر هم ته باند هست که تور است. کنترل این بری‌یر دست برج مراقبت است که بلافاصله از آن استفاده کردند. من رفتم داخل تور. این‌قدر ترمز کرده بودم که رینگ‌های هواپیما ذوب شده بود. خدا خیلی رحم کرد چون یک باک بنزین اضافه هم داشتیم.

* سنتر بود؟

بله. حال خوشی نداشتم. آقایان و دوستان هم دیدند فاصله باک با سطح باند چند سانتی‌متر بیشتر نبود. خدا خیلی کمک کرد. فقط خدا کمک کرد. من مقداری آسیب دیدم. توقف کامل کردیم و ما را پایین آوردند. کابین عقبم را هم پایین آوردند. مستشاران آمریکایی هم بودند. یکی‌شان دنبال خلبان هواپیما می‌گشت که به او گفتند همانی است که پایین هواپیما دراز کشیده است. بعد آمبولانس آمد و ما را برد. مراحل بازجویی و بررسی سانحه هم طی شد. بعد از مدتی هم به پایگاه خودمان برگشتیم.

* در ظفار ماموریت‌ها چه بود؟ بمباران یا درگیری نظامی پیش آمد یا فقط شکستن دیوار صوتی بود؟

هدف اصلی، حضور نیروی هوایی و ارتش در آن درگیری بود. حضورش مهم بود؛ فقط اعلان حضور. این را که چه‌چیزی بین سران مملکت‌ها گذشت نمی‌دانم.

* فقط پرواز عبوری کافی بود؟

بعضی‌ماموریت‌ها عبوری بودند؛ از روی سنگرها با سرعت نزدیک به سرعت صوت. گاهی هم دستور می‌آمد سنگرها را با راکت بزنند. پایگاه اضطراری ما هم در برگشت پایگاه کراچی بود که اگر نتوانستم به ایران برسیم آن‌جا فرود بیاییم.

* این‌اف‌فور که با آن‌سانحه دادید اف‌فور E بود یا D؟

ئی بود. من هیچ‌وقت با اف‌فور دی پرواز نکردم.

* برویم به مقطع انقلاب. شما جزو تصفیه‌شده‌ها بودید؟

نه. جزو تصفیه‌ها نبودم ولی بعدا مطلبی را شنیدم که نمی‌دانم صحیح است یا شوخی! یکی از دوستان غیرخلبان که در پایگاه که فعالیت انقلابی می‌کردند و با آقایی به‌نام حاج‌آقا رضوان می‌گشتند، برای من گفت ما در آن‌پاکسازی‌ها راجع به شما از حاج‌آقا پرسیدیم. که این‌همه خلبان‌ها پاکسازی شدند. ایشان چرا ماند؟ آن‌دوست گفت «می‌دانی حاج‌آقا چه جواب داد؟» همان‌طور که گفتم، نمی‌دانم محتوای این‌صحبت‌ها درست است یا نه. ولی گفت حاج‌آقا گفت می‌دانید اسم کوچک این‌خلبان چیست؟ گفتیم بله. محمد. حاج‌آقا صلواتی فرستاد و گفت می‌دانید فامیلش چیست؟ صلواتی. آخر این‌خلبان را چه‌طور می‌شود پاکسازی کرد؟ این شد که شما ماندید و پاکسازی نشدید.

* بیشتر شبیه شوخی است.

بله. شبیه جوک است. صحت و سقمش را هیچ‌اطلاعی ندارم. چون اگر بنا بر پاکسازی من بود، حتما یک‌رویه‌ای داشتند. خلاصه این‌که من پاکسازی نشدم.

* با آقای (محمدصدیق) قادری که صحبت می‌کردم اسم این‌آقای رضوان آمد. که ایشان گفت بعد از مدتی خلع لباس شد و دنبال مسائل دنیوی و اقتصادی رفت. ظاهرا آن‌جا نماند.

بله. چیزی برای گفتن ندارم. متاسفم. ولی متاسفانه از آن به بعد خیلی از این‌مسائل دیدیم و شنیدیم.

* در خاطرات خیلی از خلبان‌ها مطالبی هست که در جزوه نیروی هوایی درباره زندگی شما هم هست؛ درباره نفوذ و فعالیت نیروهای نفوذی. این‌نیروها زمانی لباس خلبان تن‌شان بود، یک‌زمان لباس روحانی. شما هم گفته‌اید این‌ها وارد پایگاه شده بودند و در خیلی از شلوغی‌ها بودند. در اعتصاب همافرها هم خیلی نقش داشتند؛ نفوذی‌ها و منافق‌ها.

درباره این‌مسائل اطلاعات قوی ندارم ولی مطالبی که گفته‌ام اکثرا مطالبی بودند که ما شنیدیم ولی این‌شنیدارها تقریبا واقعیت داشتند. من کاری به گروهک‌ها ندارم که اسم بیاورم و بگویم گروه منافق و فلان. به نظر من یک‌سری افراد نفوذ کرده بودند و از هر فرقه‌ای هم بودند. کومله، دموکرات، خلق مسلمان، مجاهد خلق و... معمولا در هر کشوری که کودتا می‌شود، تغییر سیستم و به‌ویژه انقلاب رخ می‌دهد، سیستم روی کار آمده خیلی بدخواه دارد. این بدخواه‌ها هم از منبعی شارژ و تغذیه می‌شوند. به‌خاطر ضربه‌زدن به کشور هم دنبال گزینش نیستند. افراد را جذب می‌کردند. کافی بود طرف بگوید من می‌خواهم ضد این‌نظام اقدام کنم. در هر پست و مقامی که بود جذب می‌شد.

این‌آقایان رخنه کردند. اولین‌ضرباتی که خوردیم مربوط به زمان اولِ جنگ بود. مثلا چندهواپیمای ما بودند که می‌رفتند بغداد را بمباران می‌کردند و بدون این‌که یک‌ساچمه به آن‌ها بخورد، به آسمان خودمان می‌رسیدند. صحیح و سالم می‌آمدند. اما نامحرم‌ها در چرخ دماغ هواپیما نارنجک و مواد منفجره تعبیه می‌کردند که خلبان وقتی روی باند تیک آف کرد و چرخش را جمع کرد، هواپیمایش منفجر می‌شد. چون دریچه به چاشنی بمب می‌گرفت و منفجر می‌شد. فرصت اجکت هم پیدا نمی‌کردقدر مسلم آمدند و ضربه بسیار شدیدی به ما زدند. درست است که بیشترش به حساب مجاهدین خلق و منافقین گذاشته شد ولی به نظر من خیلی افراد بودند که از منافقین، منافق‌تر بودند. افرادی بودند که واقعا ضد ملت و مملکت بودند. مملکت هم دچار بحران بود. انقلاب شده بود و همه‌چیز آشفته بود. نمی‌شد افراد اصلح را همان‌روز اول انتخاب کنند. فرد باید بیاید و مدتی کار کند تا شناخته شود و معلوم شود چه‌قدر ایمان دارد و چه‌قدر مملکت‌دوست است.

این‌آقایان رخنه کردند. اولین‌ضرباتی که خوردیم مربوط به زمان اولِ جنگ بود. مثلا چندهواپیمای ما بودند که می‌رفتند بغداد را بمباران می‌کردند و بدون این‌که یک‌ساچمه به آن‌ها بخورد، به آسمان خودمان می‌رسیدند. صحیح و سالم می‌آمدند. البته درباره خلبان‌ها کم گفته‌اند. من می‌گویم تاپ‌قهرمان‌ها. چون جزو قهرمان‌های تحصیل‌کرده هستند. باید فیلم‌ها از آن‌ها ساخته می‌شد و کتاب‌ها نوشته می‌شد. تمام خلبان‌های شکاری بدون استثنا انتحاری بودند و خودشان هم خبر داشتند. الان این‌گونه افراد را کم پیدا می‌کنید. الان ترقه‌ای جلوی پای کسی بیاندازی، سریع فرار می‌کند. ولی خلبان جنگی در هواپیمایی می‌نشیند که از آهنی است که ذوب می‌شود. 24 هزار پوند بنزین gp4 داخل بال و بدنه هواپیماست.

* و کلی مهمات زیرش دارد.

چندتن مهمات اعم از بمب و راکت و موشک و فشنگ زیر این‌هواپیماست. صندلی خلبان چندراکت در زیر خود دارد که در صورت اجکت و خروج اضطراری فایر می‌شوند و صندلی را می‌پرانند. 70 متر یا 200 پا صندلی می‌رود بالا تا چتر خلبان باز شود. خلبان این‌هواپیما، آتش‌نگرفته در آتش است و می‌شود یک انتحاری. کسی که 150 گرم مواد منفجره به خودش می‌بندد و انتحاری نامیده می‌شود یک‌طرف و خلبانی که چندتن مواد منفجره و آن‌همه بنزین را دور و اطراف خود دارد هم یک‌طرف. شخص انتحاری می‌داند می‌رود تا منفجر شود. و این‌کار خلبان‌ها بود. جسارت آن‌ها بود. نه این‌که از هم‌لباس خودم تعریف کنم. با این‌وضعیت خیلی بی‌ادعا می‌رفتند و خطرات را به جا می‌خریدند.

* می‌خواستید بگویید خلبان سالم می‌رفت بغداد را می‌زد و برمی‌گشت اما پدافند او را می‌زد؟

اجازه بدهید می‌گویم. ما نفراتی داشتیم که من به آن‌ها می‌گویم نامَحرم؛ به دنیا نه به کشور! نامحرم به بشریت. چون انسان نیستند. فکر نمی‌کنم خالقی داشته باشند. این‌ها می‌آمدند در چرخ دماغ هواپیما نارنجک و مواد منفجره تعبیه می‌کردند که خلبان وقتی روی باند تیک آف کرد و چرخش را جمع کرد، هواپیمایش منفجر می‌شد. چون دریچه به چاشنی بمب می‌گرفت و منفجر می‌شد. فرصت اجکت هم پیدا نمی‌کرد.

* یعنی انفجار آن نارنجک باعث انفجار کل هواپیما می‌شد؟...

صد در صد. شک نکنید!...

*... یا نه باعث آسیب جزئی به دماغه می‌شد...

نه. نه. هواپیما پر از مهمات و بنزین بود. کوچک‌ترین انفجاری باعث...

* آن‌فشنگ‌های گان جلوی دماغه...

... باعث از بین رفتن کل هواپیما می‌شد. چند اتفاق این‌گونه افتاد و ما خلبان زنده نداشتیم که از این‌سوانح برگردد.

* شنیده‌ام بعضی‌ها در موتورها شن می‌ریختند و پیچ و مهره‌ها را جابه‌جا می‌کردند...

همه‌کار می‌کردند.

* شما به عاملان این‌خرابکاری‌ها می‌گویید گروهک‌ها.

من می‌گویم خائن به ملت و مملکت.

* یا همان‌نامحرم‌ها.

من اصلا اسم این‌ها را بشر نمی‌گذارم. این‌ها با بشریت و انسانیت نامحرم هستند. کی دلش می‌آید همنوع خودش را به فجیع‌ترین وضع از پا دربیاورد تا موفق شود؟

* در پدافند هم قائل به قصه نفوذ هستید؟ یک‌سری از هواپیماها را اول جنگ یا در طول جنگ پدافند خودی زد و به‌عنوان اشتباه خودی مطرح می‌شوند.

در تمام زمینه‌ها از شروع جنگ تا پایانش، نفوذ داشتیم. اولا که اکثر ماموریت‌های ما لو می‌رفت. همه‌جا نفوذ داشتند؛ گروهک‌ها یا هرچه اسمش را می‌گذارید. از زمین که برای بغداد بلند می‌شدیم مسیر و هدف ما را می‌دانستند و پدافند این‌مسیر را تقویت می‌کردند.

حرفشان هم این بود که یک‌عمری فلانی به ما دستور داده و باید جلویش خبردار می‌ایستادیم. این‌ها نمی‌توانستند خود به خود نمی‌توانستند انتقام بگیرند. به همین‌دلیل خود را به مهره‌هایی وصل کردند که از تهران به پایگاه می‌آمدند و مثلا انقلابیون اصلی بودند. شاید آن‌هایی که از تهران می‌آمدند افراد موجه و خوبی بودند. این را نمی‌دانم. ولی نیروهایی که به این‌ها می‌چسبیدند، وضعیت نامشخصی داشتند. تنها ملاک شکل ظاهری افراد بود. چه بود؟ کمی ریش و بستن دکمه بالا. دیگر می‌گفتند این امام موسی کاظم است. برای همین نفوذی زیاد داشتیم* خیلی از مخاطبان مشتاق هستند که درباره این‌نفوذی‌ها بیشتر بدانند. این‌ماجرا را هم آقایان ناصر باقری، هم محمدرضا قره‌باغی، هم محمدصدیق قادری، هم حسینعلی ذوالفقاری برایم گفته‌اند. و خیلی‌های دیگر. آن زن و شوهری که در پست فرماندهی پایگاه همدان جاسوسی می‌کردند و هر دو اعدام شدند، عامل لو رفتن خیلی از ماموریت‌ها شدند. آن‌مرد ظاهرا افسر زمان شاه و در پوشش چوپانی در عراق کار می‌کرده است.

از این‌مسائل زیاد داشتیم. موقعی که انقلاب شد، ما در پایگاه بودیم و اطلاعات کمی از شرایط داشتیم. کاری هم به مسائل سیاسی نداشتیم. همه فکر و ذکرمان دفاع از آسمان کشور بود. بدون این‌که سوال کنند و معیار درستی برای انتخاب افراد بگذارند، از خود بچه‌های ما استفاده کردند. از بچه‌هایی که ضعیف بودند.

* ضعیف در پرواز منظورتان است؟

نه. از نظر رده شغلی؛ بسیار پایین.

* و فرصت انتقام‌گیری به آن‌ها دادند؟

بله. فرصت پیدا کردند. حرفشان هم این بود که یک‌عمری فلانی به ما دستور داده و باید جلویش خبردار می‌ایستادیم. این‌ها نمی‌توانستند خود به خود نمی‌توانستند انتقام بگیرند. به همین‌دلیل خود را به مهره‌هایی وصل کردند که از تهران به پایگاه می‌آمدند و مثلا انقلابیون اصلی بودند. شاید آن‌هایی که از تهران می‌آمدند افراد موجه و خوبی بودند. این را نمی‌دانم. ولی نیروهایی که به این‌ها می‌چسبیدند، وضعیت نامشخصی داشتند. تنها ملاک شکل ظاهری افراد بود. چه بود؟ کمی ریش و بستن دکمه بالا. دیگر می‌گفتند این امام موسی کاظم است. برای همین نفوذی زیاد داشتیم.

* از اشتباهات اول انقلاب بود که خودمان فرصت را به نفوذی‌ها دادیم؛ مثل ماجرای کشمیری در حزب جمهوری.

آخر چرا کسی را که ریشش را می‌زد، طاغوتی می‌خواندند؟ من هم اگر ریشم را 48 ساعت نزنم می‌شوم حزب‌اللهی. متاسفانه این را ملاک کردند. و ضربه‌ها شروع شد. با آن صحبت نکنی، زمان شاه مشروب می‌خورده یا آن‌یکی خانمش بی‌حجاب است! اما این‌ها که ملاک نیست.

* حالا سر فرصت به حمید نعمتی می‌رسیم. او وقتی کودتای نقاب شکست خورد به عراق فرار کرد. اما تا پیش از آن، سر و وضعش چه‌طور بود؟ ریش داشت و ظاهرش حزب‌اللهی بود؟

نه. اکثر خلبان‌ها در اول انقلاب، خودشان بودند. از این‌مقولات دور بودند. خلبان این‌شکلی ندیدم.

* نعمتی؟

الان نعمتی را برایت می‌گویم. می‌گفتند فلانی زمان شاه مشروب خورده است. فلانی بد بوده است. اما نکته این است که الان چه شد؟ می‌گفتند رنگ عوض کرده است. خب تو نمی‌توانی این را بگویی. کسانی را داریم که زمان شاه ایده‌شان چیز دیگری بود. انقلاب، انقلاب اسلامی مردم بود. ما اطلاعات زیادی از اسلام نداشتیم. الگوی اسلام من، پدرم بود. می‌گفتم اگر این الگوی اسلامی است، من یکی مریدش هستم. چون خدابیامرز که در اسارت بودم درگذشت، یک‌مومن واقعی و مسلمان پاک بود. هیچ‌وقت دروغ و توهین از او ندیدیم. مردم‌آزاری ندیدیم. حلال و حرام سرش می‌شد. قرآنش و نمازش را می‌خواند. بلاتشبیه مثل یک‌امام بود. ولی خب عده‌ای هیبت یک‌مسلمان را داشتند. نمی‌دانم این‌هیبت را چه‌کسی تعریف کرده که حتما ریشش تا این‌جا باشد و موهایش تا پشت گوشش بیاید. یقه‌اش را هم بندد و دستش را روی دستش بگذارد. چه‌کسی گفته هیبت مسلمان این است؟ مگر ما مرید حضرت علی نیستیم؟ مگر نمی‌گویند قلعه خیبر را با دست خود کند؟ پس یک‌پهلوان بوده است. اصلا مرام پهلوانی دور از این‌ظاهرگرایی‌هاست؛ این‌که قیافه‌اش را طوری درست کند که به ظاهر پیامبر نزدیک باشد؟

من به شخصیت کسی که قبل از انقلاب آوازه‌خوان بود و مشروب می‌خورد اما راه درستش را پیدا کرد و بعد از انقلاب وقتی واقعیت اسلام را فهمید و برگشت، افتخار می‌کنم. این باعث افتخار است. به شرطی که رنگ عوض نکرده باشد. تعداد انگشت‌شماری بودند که بعد از انقلاب واقعا تغییر کردند ولی از تغییرشان سوءاستفاده نکردند. حجاب خانم‌های خلبان خوب بود. پوشیده بودند. بعضی‌ها روسری نداشتند، ولی پوشیده بودند. طرف می‌آمد می‌گفت من پی برده‌ام این‌روش، روش بهتری است. از موقعیت‌ش هم سوءاستفاده نکرد و قدم‌های مثبتی برداشت.

ولی سوءاستفاده‌هایی شد. کسی بود که آوازه‌خوان بود و در اولین‌صبحگاه بعد از انقلاب قرآن دستش دادند بخواند. بعد از 10 روز هم ریشش بلند شد و راه افتاد برای پاکسازی و بگیر و ببند. این‌فرد صلاحیت نداشت. ما که قبل از انقلاب خطایی نکرده بودیم؛ نه آوازه‌خوان بودیم، نه همسرمان بی‌حجاب در جمع ظاهر می‌شد، نه مشروب می‌خوردیم. بعد از انقلاب هم رنگ عوض نکردیم. اگر بعضی‌ها فکر می‌کنند ایمان ما ضعیف‌تر بود، اشتباه می‌کنند چون ایمانمان ما را نگه داشت.

* این ایمان را در جنگ هم نشان دادید.

ولی وقتی ورق برگشت، این‌آقای آوازه‌خوان آمد و...

* اسمش را می‌توانید بگویید؟

اسمش را نمی‌گویم.

* می‌دانید و نمی‌گویید؟

صد در صد. بعد از برگشت از اسارت آمد من را دید. گفت شما من را نصحیت می‌کردی و من گوش نکردم. گفت رفتید 10 سال اسارت کشیده‌اید، امروز آمدیم دیدن شما. دیدم درجه‌اش را برداشته و 3 قپه این‌طرف و 3 قپه آن‌طرف. اگر آن‌روزها دار و دسته‌اش چند نفر بودند، حالا بیشتر شده بودند....

می‌دانی یکی از دوستان من چه می‌گفت؟ گفت اتفاقا عنوان پاکسازی خوب است. چون خوب‌ها را پاکسازی و بیرون کردند. البته درست است که در پاکسازی‌شده‌ها، تعداد انگشت‌شماری بودند که واقعا باید بیرون می‌رفتند و دولت و حکومت مرکزی به ذات این‌ها پی برده بود. من الان هم آن‌ها را ببینم می‌گویم دشمن من و خائن به مملکت هستند. ولی 90 درصد خلبان‌ها بچه‌هایی بودند که حق‌شان پاکسازی و بیرون‌رفتن نبود* پس هنوز هست.

نه. مربوط به روزهایی است که از اسارت آزاد شدم بودم. ما 32 سال پیش آزاد شدیم. از این‌آدم‌ها بود که ضربه خوردیم. اسمش را هرچه می‌گذارید بگذارید. جنگ شروع شد، ماموریت‌های ما لو رفت، نفوذی‌ها در پایگاه زیاد شدند. کافی بود طرف دو آیه قرآن حفظ باشد که وقتی اسمش را بپرسی، سوره الرحمن را تا آخر بخواند! معلوم نبود داخل دل و قلبش چه می‌گذشت. چهره‌اش را نگاه می‌کردی، بلاتشبیه بلاتشبیه امام موسی کاظم! معصوم و مظلوم! ولی در پاکسازی، صغیر و کبیر را دم تیغ می‌داد.

* همین! عده‌ای می‌گویند این کار انقلابی‌های واقعی و دلسوز نبود که با پاکسازی ریشه نیروی هوایی را بزنند. بلکه کار نفوذی‌ها بوده است.

می‌دانی یکی از دوستان من چه می‌گفت؟ گفت اتفاقا عنوان پاکسازی خوب است. چون خوب‌ها را پاکسازی و بیرون کردند. البته درست است که در پاکسازی‌شده‌ها، تعداد انگشت‌شماری بودند که واقعا باید بیرون می‌رفتند و دولت و حکومت مرکزی به ذات این‌ها پی برده بود. من الان هم آن‌ها را ببینم می‌گویم دشمن من و خائن به مملکت هستند. ولی 90 درصد خلبان‌ها بچه‌هایی بودند که حق‌شان پاکسازی و بیرون‌رفتن نبود.

* یکی از دلایلی که می‌گوییم این‌کارها کار جریان نفوذ بود همین است که امثال حمید نعمتی ماندند و توانستند این‌همه ضربه بزند. او پاکسازی نشد و باقی ماند. آخرش هم سر مساله کودتا ضربه‌اش را زد.

صد در صد. به‌خاطر همین بود که دوستم گفت پاکسازی کردند. پاک‌ها را ریختند بیرون تا خودشان بمانند و هر غلطی دلشان می‌خواهد بکنند.

* و موفق شدند و کردند.

ما در این‌جنگ لطمه زیاد خوردیم. نمی‌دانم تا به حال برای شما گفته‌اند یا نه؟ دلیلش را می‌دانم ولی نمی‌گویم چون وارد بحث سیاست می‌شویم. یک‌ارتشی نباید وارد سیاست شود. هرکاری کردند تا مملکت را آماده کنند مورد حمله عراق قرار بگیرد. دست آمریکا، انگلیس یا شوروی بود نمی‌دانم. گفتند هرچه هست، باید کاری کنیم که این عراق که از ایران کینه دارد، به او حمله کند. اطلاع غلط هم به او دادند و گفتند الان موقع حمله است. سران ارتش که تمام شده‌اند. فرماندهان و خلبان‌های قَدَر هم که با پرسنل خوب اخراج شده‌اند. پاکسازی شده و هفتاد هشتاد درصد را بیرون کرده‌اند؛ به‌ویژه نیروی هوایی که بازوی واکنش سریع ارتش بود...

* یعنی تنها بخشی که سالم مانده بود.

واکنش سریع یک‌مملکت در زمان بحران و جنگ، نیروی هوایی است. تا بروی از اطراف بجنورد و دامغان و پادگان مشهد و جنوب ایران نفر جمع کنی بگذاری جلوی دشمن، سه ماه طول می‌کشد. یگان واکنش سریع هواپیماست. با سرعت بلند می‌شود و ضربه‌اش را می‌زند.

خب خلبان‌ها را پاکسازی کرده بودند. خلبان‌ها چه کردند؟ به محض این‌که آژیر جنگ بلند شد، شاید یک‌تعداد انگشت‌شمار نیامدند ولی خیلی‌ها با لباس شخصی آمدند جلوی پایگاه و گفتند آقا جنگ شده به ما لباس پرواز بدهید برویم پرواز! و جالب است که 80 درصد این‌هایی که پاکسازی شده بودند و برگشتند شهید شدند. این پاکسازی بود؟

* بله دیگر! دوستان گفت پاکسازی بود.

بله. پاکان را بیرون کرده بودند که همه به استقبال مرگ رفتند. می‌توانست بعد از این‌که تصفیه شد و رفت، در خانه‌اش بنشیند، یا در مغازه اطرافیانش کاسبی کند یا راننده تاکسی شود. می‌توانست راحت زندگی‌اش را بکند. ولی به استقبال مرگ آمد. چون پاک بود، پاکسازی شد.

ماه اول جنگ هیچ‌چیزی جز نیروی هوایی نداشتیم.

* شش‌ماه اول جنگ! آقای صمدی می‌گفت شش‌ماه اول جنگ را نیروی هوایی اداره کرد.

ماه اول، سپاه در کار نبود، بسیج در کار نبود، نیروی ویژه متخصص رزمی داشتیم؟ نه. بقایای همان ارتشی بود که بیشتر نیروهایش را خانه‌نشین کرده بودند؛ به‌ویژه نیروی هوایی. به همین‌دلیل صدام حمله کرد. ماه اول، 120 خلبان شهید دادیم. جنگ کره و جنگ ویتنام را مطالعه کنید. ماه اول جنگ‌شان این‌همه شهید ندادند.

* [خنده] شهید که خلبان‌های ما بودند نه آن‌ها!

به نظر من کسی که در حین انجام وظیفه از بین می‌رود، محترم است.

* آخر خلبان‌های آمریکایی که در ویتنام بمب می‌ریختند....

من حرفتان را قبول دارم. ولی داریم درباره انسان صحبت می‌کنیم. درباره مشاغل و محارم صحبت می‌کنیم. کسی که می‌رود روی ویتنام بمب می‌ریزد، اگر از نظر خلبانی او را بشکافی امکان ندارد برود. ولی نمی‌دانید که از نظر بیولوژیکی و فیزیک، فرد را طوری به هم می‌ریزند که دیگر خودش نیست. آن‌خود را از او می‌گیرند و می‌شود بی‌خود و دست به هر کاری می‌زند. طرف بمب به خودش می‌بندد و 50 نفر یا 80 نفری را که آمده‌اند زیارت می‌کشد. خب شاید آن‌زائران به‌خاطر این‌زیارت هرچه داشته باشند فروخته باشند. تو این‌زیارت را قبول نداری؟ باشد! ولی باید حرمت باور او را نگه داری. این‌افراد بی‌گناه‌اند. او که این‌کار را می‌کند، انسان نیست. دستکاری شده است. خودش را از او گرفته‌اند. خلبانی هم که در ویتنام روی سر مردم بمب ریخته، همین است. مگر ما در جنگ نمی‌توانستیم روی سر مردم بمب بریزیم. به جرات می‌گویم در ایران یک‌خلبان نداشتیم و نخواهیم داشت که برود افراد بی‌گناه را ببیند و دستش روی دکمه بمب برود.

ما ضربه‌های زیادی از انسان‌های نامحرم خوردیم. امیدوارم این‌جمله را بنویسید که هنوز هم داریم از نامحرم‌ها ضربه می‌خوریم. من درباره قشر خودمان حرف می‌زنم. بچه‌های خلبان تحصیل‌کرده بودند. بچه‌های ما بالای 90 درصد بچه‌شهرستانی بودند. شهرستان و روستاهای ما تقریبا هنوز بکر و خالص مانده‌اند. یکرنگی بیشتر است و پدر و مادرها مومن‌تر هستند. بچه‌های ما از این‌قشر بودند. به جرات می‌گویم در خلبان‌ها دزد و اختلاس‌گر پیدا نمی‌شود. اگر می‌شد اسمشان را در روزنامه‌ها می‌نوشتند* بله. خاطرات زیادی در این‌باره از خلبان‌ها داریم که به‌خاطر سلامت شهروندان عراقی، ماموریت را لغو کرده‌اند و رفته‌اند هدف دوم را زده‌اند.

یکی از دوستانم حین برگشت از یکی از ماموریت‌ها گفت «سمت راستمان را ببین! پمپ بنزین است.» از بالا نگاه می‌کردم. تمام ماشین‌های ارتشی گل‌مالی شده، در حال بنزین‌گیری بودند. بعدها که صحبتش را کردیم یکی از بچه‌ها گفت «من دیدم و می‌خواستم پمپ بنزین را با فشنگ بزنم. ولی دیدم چهارپنج ماشین شخصی هم در صف هستند.» این‌دوست ما کلی ماشین ارتشی را نزد تا آن‌ماشین‌های شخصی آسیب نبینند.

صحبت طولانی شد. ما ضربه‌های زیادی از انسان‌های نامحرم خوردیم. امیدوارم این‌جمله را بنویسید که هنوز هم داریم از نامحرم‌ها ضربه می‌خوریم. من درباره قشر خودمان حرف می‌زنم. بچه‌های خلبان تحصیل‌کرده بودند. بچه‌های ما بالای 90 درصد بچه‌شهرستانی بودند. شهرستان و روستاهای ما تقریبا هنوز بکر و خالص مانده‌اند. یکرنگی بیشتر است و پدر و مادرها مومن‌تر هستند. بچه‌های ما از این‌قشر بودند.

به جرات می‌گویم در خلبان‌ها دزد و اختلاس‌گر پیدا نمی‌شود. اگر می‌شد اسمشان را در روزنامه‌ها می‌نوشتند.

* به این‌نکته نوشتن اسم که اشاره کردید، یاد یک‌خاطره افتادم. اوایل انقلاب نیروهای ضدانقلاب اسم شما، محمود اسکندری و حسین ذوالفقاری و تعدادی دیگر را سردر دانشگاه‌ها زده بودند.

بله. به خاطر مسائل کردستان بود. 20 نفر از گردان ما (31 شکاری) را زده بودند. اسم من هم بود.

* در کردستان پرواز داشتید؟

بله.

* راکت هم زدید؟

مطلقا! داشتیم کسانی که...

* مشکلی هم ندارد راکت زده باشید. چون دو گروه بودند؛ گروهی که پرواز در کردستان را خوش داشتند و گروهی که...

این‌که می‌گویم مطلقا، به‌خاطر این است که فرصت زدن‌شان را نداشتیم. ماموریت‌های ما گشت هوایی بود. بنزین‌گیری می‌کردیم و گشت می‌زدیم. وقتی می‌گویند جنگ کردستان به این‌معنی نیست که خلبان، سنندج یا کرمانشاه را بمباران کند. دره‌ای را پیدا کرده بودند که تحرکات نظامی انجام می‌دادند. خلبان ما، گروه‌های ضد میهن، ضد انقلاب، ضد مردم یا هرچه اسمش را می‌گذارید می‌زد. زاغه‌هایی را در کوه‌ها درست کرده بودند که باید زده می‌شد دیگر! شهر را که بمباران نکردند! کُرد را که بمباران نکردند. یکی از دلایلی که نیروی هوایی این‌ناآرامی‌ها را خواباند، به خاطر این بود که کُرد نفس بکشد. از کردهای ما سوءاستفاده می‌کردند. از خانه‌هایشان سوءاستفاده می‌شد. شبیخون می‌زدند.

* و چه‌قدر مردم عادی کردستان را کشتند ضدانقلاب‌ها!

به‌هرحال در جنگ‌مان می‌گفتند ستون پنجم‌ها، زمانی می‌گفتند نفوذی‌ها. ولی من می‌گویم نامحرم‌ها! نامحرم‌ها خیلی در ما نفوذ کردند. الان هم داریم. اگر در اخبار اعلام می‌کنید فلانی یک‌شبه این‌همه دزدید و رفت و اختلاس کرد، نمی‌تواند ایرانی و انقلابی باشد. کسی را که زن و بچه‌اش آن‌طرف آب زندگی می‌کنند و خودش هم دوتابعیتی است و هر آخر هفته هم با سامسونت پر از دلار می‌رود به آن‌ها سر می‌زند و می‌خواهد به من حکومت کند، نه ایرانی می‌دانم نه اهل حکومت. من چنین آدمی را قبول ندارم. بچه من برای 10 تا 15 میلیون وام ازدواج باید سکته کند ولی بچه تو 4 میلیون دلار را پول نداند!

خلبان‌های ما پاک بودند؛ چه قبل انقلاب چه بعد انقلاب. این‌ها افرادی گمنام و بی‌ادعا بودند. یکی‌شان روبروی شما نشسته است. تا 9 سال پیش کار می‌کردم ولی الان دیگر از نظر بدنی از کار افتاده هستم. خیلی‌ها را داریم به جبهه رفته‌اند فقط برای بازید و وقتی برگشته، گفته من درجه می‌خواهم و خانه در لویزان می‌خواهم. هر ماموریت‌هایی که ما رفتیم هرکدامش یک جلد کتاب است. ولی متاسفانه دیدم یکی از کارگردانان سینمایمان که گفته باسواد هم هست، یک‌فیلم جنگی ساخته بود که در آن خبری از زحمات ارتش نبود. خب برادر من درست است دیگران هم زحمت کشیدند و خیلی هم زحمت کشیدند اما همه بار جنگ، فقط به دوش آن‌ها بود؟ بچه‌های دیگر نبودند؟ این‌ها کم‌لطفی‌هایی است که شده و می‌شود!

ان‌شالله مملکت ما با از بین رفتن نامحرم‌ها _که امام خمینی هم یک‌بار گفت_ در مسیر پیشرفت بیافتد. امام گفت آقایان کاری نکنید مملکت دست نامحرمان بیافتد. اگر دست نامحرم بیافتد، معلوم نیست چه اتفاقی بیافتد. کسی که دزدی و اختلاس می‌کند، نامحرم است. این‌ها مسلمان واقعی و خودی نیستند. این‌ها برای ما الگویی شبیه پیامبر نیستند.

ادامه دارد...