سه‌شنبه 14 مرداد 1404

از شکست رژیم صهیونی در 12 ساعت اول تا پایان‌بندی باشکوه / پنج درس اساسی که باید از جنگ اخیر گرفت

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
از شکست رژیم صهیونی در 12 ساعت اول تا پایان‌بندی باشکوه / پنج درس اساسی که باید از جنگ اخیر گرفت

دو قدرت هسته‌ای جهان به ایران حمله کردند و دوازده روز با ایران جنگیدند و دست از پا درازتر، صحنه‌ی جنگ را ترک کردند و رفتند؛ ما باید دکترین امنیت ملی خودمان را به سمت درونی‌سازی مؤلفه‌های قدرت ببریم.

به گزارش مشرق، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، در مراسم بزرگداشت چهملین روز شهادت شهدای جنگ تحمیلی اخیر رژیم صهیونی علیه ایران طی سخنانی بار دیگر به روایت آنچه در این جنگ دوازده روزه رخ داد، پرداختند و پیروزی ملت ایران در این نبرد را افتخاری بزرگ دانستند و تأکید کردند: «آنچه در این دوازده روز برای جمهوری اسلامی اتفاق افتاد، علاوه بر افتخارات بزرگی که ملت ایران کسب کرد که امروز مردم دنیا هم دارند به آن اعتراف میکنند [این بود که] جمهوری اسلامی و ملت عزیز ایران قدرت خود، عزم و اراده‌ی خود، استقامت خود، دست پُر خود را به دنیا نشان داد. اگر دیگران از دور چیزی شنیده بودند، از نزدیک قدرت جمهوری اسلامی را احساس کردند. علاوه‌ی بر اینها، این نکته مهم است که جمهوری اسلامی استحکام بی‌نظیر پایه‌های نظام و کشور خود را به دنیا نشان داد.» 1404/05/07

از این رو، رسانه KHAMENEI.IR برای روایت و تحلیل کلان پیروزی جمهوری اسلامی ایران در نبرد تحمیلی 12 روزه اخیر با رژیم صهیونیستی و نقش رهبر معظم انقلاب اسلامی در هدایت کشور، پرونده‌ی «روایت فتح» را مشتمل بر تحلیل کارشناسان عرصه‌های مختلف کشور در این باره، تدوین و منتشر کرده است.

به همین منظور آقای مهدی محمدی، کارشناس و تحلیلگر مسائل سیاسی و بین‌المللی و مشاور امور راهبردی رئیس مجلس شورای اسلامی، در گفت‌وگویی تفصیلی، به تحلیل ابعاد مختلف جنگ تحمیلی اخیر از جمله شکست محاسباتی اسرائیل در حمله به ایران و هنر فرماندهی رهبر معظم انقلاب پرداخته است که متن کامل آن به شرح زیر منتشر می‌شود.

در طی سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تهدیدات نظامی علیه ایران از طرف رژیم صهیونیستی و آمریکا همواره وجود داشت و شاید بشود گفت که بعد از وقایع یازدهم سپتامبر، به شکل جدی‌تر و شدیدتری وجود داشت. به نظر شما چه تغییری در محاسبات رژیم صهیونیستی و آمریکا اتفاق افتاد که این تهدیداتی را که در طی این دو دهه‌ی اخیر وجود داشت و عملی نشده بود، این بار عملی کردند و به ایران حمله کردند؟

بسم الله الرحمن الرحیم. ابتدا درود می‌فرستم به ارواح پاک شهدای عزیزمان. به نظر من شهدایی که در این جنگ تقدیم اسلام و ایران شدند، همه مردان بزرگی بودند و توفیق عظیمی داشتند که در یک چنین جهاد مقدسی به شهادت رسیدند. ان‌شاءالله که در روز حشر شفیع ما باشند.

سؤال خیلی مهمی پرسیدید و من در مجموعه‌ی بحث‌هایی که تا حالا درباره‌ی این جنگ شده، کمتر دیدم بحث را از اینجا شروع کنند. این سؤال خیلی مهمی است که این جنگ چرا شروع شد، دشمن با خودش چه فکری می‌کرد که یک چنین جنگی را علیه ما شروع کرد و آنچه این‌ها چند دهه به آن فکر کرده بودند، برایش برنامه‌ریزی کرده بودند، برایش تمرین کرده بودند، مانورش را برگزار کرده بودند اما هیچ وقت دست به اقدام واقعی نزده بودند، چرا در این مقطع به‌یکباره محقق شد. این سؤال خیلی مهمی است، به‌ویژه از این جهت که ما ببینیم دشمن چه‌جوری فکر می‌کند، درباره‌ی ایران محاسبات خودش را چه‌جوری شکل می‌دهد و چه‌جوری این محاسبات را به‌روز می‌کند؛ چون نوع به‌روز شدن این محاسبات و اینکه ما بفهمیم این‌ها درباره‌ی ما چه‌جوری فکر می‌کنند و چه‌جوری فکرشان را تغییر می‌دهند، خیلی حیاتی است.

به نظر من مهم‌ترین فاکتوری هم که معلوم خواهد کرد که در آینده چه اتفاقی می‌افتد، همین است که بفهمیم نظام محاسباتی‌ای که منجر به جنگ شد، بعد از این جنگ در ذهن دشمن چه‌جوری تغییر کرده. این سؤال است که عملاً معلوم خواهد کرد که ما در آینده با چه نوع اقداماتی از جانب دشمن مواجهیم، چه احتمالاتی کم است و چه احتمالاتی زیاد است؛ این‌ها وابسته است به نوع به‌روزرسانی محاسبات دشمن بر اثر این جنگ.

اگر من بخواهم خیلی سرراست، مستقیم، دقیق و درعین‌حال فشرده به این سؤال شما جواب بدهم، باید بگویم که دو دسته محاسبه وجود داشت که منجر به این شد که رژیم در صبح روز بیست‌وسوم خرداد تصمیم گرفت که این عملیات را علیه ایران انجام بدهد و البته این هم عملیاتِ رژیم نبود این نکته‌ی خیلی مهمی است این یک عملیات کاملاً مشترک بین رژیم و آمریکا بود که تعداد زیادی بازیگران دیگر نیز از قبیل بازیگران اروپایی و بازیگران منطقه‌ای مستقیماً در آن دخیل بودند، هماهنگی‌های لازم با ایشان انجام شده بود و به انحاء مختلف در جنگ مشارکت کردند. بنابراین، یک تصمیم دسته‌جمعی گرفته شده بود برای ضربه زدن به ایران و اصلاً این‌جور نیست که کسی خیال کند که ما در این جنگ فقط با رژیم اسرائیل یا با آمریکا طرف بودیم. درعین‌حال، ما در این جنگ یک چیزی را هم فهمیدیم و آن این بود که رئیس، آمریکا است. جنگ لحظه‌ای شروع شد که آمریکایی‌ها اجازه دادند شروع بشود و لحظه‌ای که آمریکایی‌ها گفتند جنگ تمام بشود، رژیم مجبور شد جنگ را تمام کند. این کاملاً جزو برآوردهای مهمی است که ما بعد از این جنگ به دست آوردیم. بعد از این جنگ، برای ما معلوم شد که رژیم اسرائیل نه در جنگیدن و نه در تصمیم‌گیری برای امورِ استراتژیکِ خودش، هیچ شخصیت مستقلی ندارد.

درس دیگری که باید از این جنگ بگیریم این است که همبستگی اجتماعی در ایران رکن بازدارندگی دفاعی ما است. همبستگی اجتماعی در ایران یک مفهوم روان‌شناختی یا جامعه‌شناختی صرف نیست، بلکه یک مفهوم دفاعی و امنیت ملی است.

خب چرا این کار را کردند؟ دو دسته محاسبه را ما باید با همدیگر مرور بکنیم. یک دسته محاسبه، محاسبات قدیمی‌ای است که من فکر می‌کنم ظرف یک دهه در ذهن دشمن شکل گرفته بود. البته خیلی از این محاسبات، محاسبات اشتباه است یعنی اشتباه‌های محاسباتی است ولی بالاخره این‌ها کشانده شدند به سمت این اشتباهات محاسباتی. یک دسته محاسبات، محاسباتی است که تقریباً یک ماه یا چند هفته قبل از روز درگیری شکل گرفت و محاسباتِ تقریباً عملیاتی‌تر و واقعی‌تر بود. نظر من این است که ترکیب این دو دسته محاسبه جنگ را شروع کرد.

محاسبات اول یک محاسبات تاریخی و قدیمی درباره‌ی ایران است که عوامل مختلفی باعث شد تا این محاسبات در ذهن دشمن شکل بگیرد. اگر من بخواهم آن محاسبات را خلاصه کنم، داستان این‌گونه است که عرض می‌کنم. یک عده‌ای در جامعه‌ی اطلاعاتی رژیم اسرائیل و در آمریکا و کم‌وبیش در انگلستان یعنی عمدتاً من می‌توانم این سه بازیگر را کنار همدیگر بگذارم راجع به ایران این‌جوری فکر می‌کردند که اولاً ایران در یک دوره‌ی گذار سیاسی قرار دارد و بنابراین یک بی‌ثباتی سیاسی مزمنی در ایران هست و هیئت حاکمه در ایران ضعیف شده و قدرت سابق را ندارد. پس محاسبه‌ی اول این بود که دشمن به این جمع‌بندی رسیده بود یا رسانده شده بود که در ایران یک ضعفی وجود دارد، ایران وارد مرحله‌ی گذار سیاسی شده و بنابراین، سیستم ضربه‌پذیر است؛ یعنی اگر ضربه بزنند، قدرت مقاومت پایین است، قدرت ایجاد اجماع پایین است و سیستم دچار یک فروپاشی‌ای در درونِ خودش خواهد شد.

محاسبه‌ی دوم این بود که این‌ها فکر می‌کردند ایران از لحاظ اجتماعی در آستانه‌ی یک شورش بزرگ است و جامعه یک آتش زیر خاکستر است. مرتباً هم دراین‌باره حرف زده شده؛ مثلاً نیویورک‌تایمز نوشته بود که این‌ها تصور می‌کردند در تابستان یک آشوبی رخ خواهد داد و این جنگ جلوی آن آشوب را گرفت! واقعیت این است که این‌ها مدت‌ها است که هم دراین‌باره دارند فکر می‌کنند و هم دارند تلاش می‌کنند؛ یعنی من اگر بخواهم برای شما بشمرم، فقط ظرف شش ماه گذشته این‌ها به شیوه‌های مختلف، بیش از بیست مورد تلاش کردند برای آغاز آشوب و ناآرامی در ایران و برای تکرار تجربه‌ی 1401 یا در واقع برای به‌روزرسانی تجربه‌ی 1401. خب تصورشان این بود که اولین موشک که به ایران بخورد، مردم می‌آیند در خیابان و آشوب داخلی با حمله‌ی نظامی ترکیب خواهد شد و به‌ویژه نارضایتی اقتصادی در ایران این‌قدر جدی است که جامعه منتظر یک فرصت کوچک برای دست زدن به یک براندازی بزرگ است! این چیزهایی که دارم به شما می‌گویم موضوعاتی است که این‌ها راجع به آن در ارزیابی‌های اطلاعاتی‌شان بحث کردند، در نشست‌های اندیشکده‌ایِ خودشان راجع به آن صحبت کردند، کلی راجع به آن مقاله نوشتند و حرف زدند؛ یعنی از بس راجع به این‌ها صحبت شده، این‌ها مسائل متواتری است.

محاسبه‌ی دیگرشان این بود که ایران چون دیگر نیروی نیابتی ندارد و حزب‌الله ضربه خورده، حماس آسیب دیده، یمن زیر فشار است، در عراق مشکلاتی وجود دارد، بنابراین، احساس می‌کردند که اصطلاحاً ایران وارد دوره‌ی «زیروپراکسی»(1) شده یا وارد دوره‌ی نیروی نیابتی صفر شده و اگر ضربه‌ی نظامی دریافت بکند، دیگر نمی‌تواند از خودش دفاع کند؛ چرا؟ چون استراتژی بازدارنده‌ی ایران ظرف مثلاً چند دهه‌ی گذشته مبتنی بر جنگیدن در مرزهای اسرائیل توسط گروه‌های مقاومت طرح‌ریزی شده؛ خب این‌ها دیگر نیستند و لذا تصور آن‌ها این بود که ضرباتی که به محور مقاومت وارد شده، در واقع، بازدارندگی ایران را از بین برده، ایران دیگر نمی‌تواند بجنگد، دیگر نمی‌تواند از خودش دفاع کند.

در شب دوم و سوم، زیرساخت‌های انرژی از قبیل پالایشگاه حیفا، خط لوله‌ی انتقال نفت در نقب، زیرساخت‌های برق و زیرساخت‌های بندری، هم در جنوب و هم در شمال هدف قرار گرفت و این‌ها چون می‌دانستند که حمله به بخش انرژی در ایران معادل کشانده شدن جنگ به سراسر منطقه‌ی خاورمیانه است و جنگ را منطقه‌ای خواهد کرد و کل زیرساخت‌های انرژی منطقه در معرض جنگ قرار می‌گیرد، حتی جرئت نکردند به ایران پاسخ بدهند.

یا مثلاً یک محاسبه‌ی دیگر این‌ها این بود که ایران از جنگیدن می‌ترسد و تصور می‌کردند که ایران ورود به درگیری نظامی را به خط قرمز خودش تبدیل کرده؛ بنابراین، هیچ کاری که منجر به شکل‌گیری یک جنگ بزرگ بشود نخواهد کرد، هر ضربه‌ای هم به آن بخورد هضم می‌کند یا جواب نمی‌دهد یا یک جوابی می‌دهد که مثلاً یک پاسخ نمادین است. خروجی این تصور این‌جور شده بود که این‌ها به این جمع‌بندی رسیده بودند یا باز من تأکید می‌کنم که یک کسانی مخصوصاً در خارج از ایران، این‌ها را به این جمع‌بندی رسانده بودند که اگر جنگی را با ایران شروع بکنند، ایران قادر به جنگیدن نیست، ایران نه توان جنگیدن دارد و نه اراده‌ی شلیک دارد.

محاسبه‌ی دیگری که این‌ها داشتند این بود که تصور می‌کردند از لحاظ اقتصادی یک شرایط وخیمی در ایران وجود دارد و ناترازی‌ها در ایران به بحران روزمره تبدیل شده. از لحاظ افکار عمومی فکر می‌کردند یک مشکل حاد بین حاکمیت و مردم رخ داده. از لحاظ امنیتی تصورشان این بود که ضربات سریع و خشن را ایران نمی‌تواند مدیریت کند؛ یعنی اگر در یک بازه‌ی زمانی کوتاه، چند ضربه‌ی خشن به ایران زده بشود، ایران نمی‌تواند این ضربه‌ها را مدیریت کند. می‌گفتند که ما در لبنان هم همین کار را کردیم به قول خودشان «دکترین ضاحیه» در دمشق هم همین کار را با بشاراسد کردیم، لذا همین الگو را می‌توانیم در ایران هم پیاده بکنیم! یا مثلاً فرض دیگر این‌ها این بود که ایران در جامعه‌ی بین‌المللی تنها است، کسی از ایران حمایت نخواهد کرد، روابط ایران با روسیه و چین استراتژیک نیست، بقیه هم انگیزه‌ای ندارند برای اینکه به ایران کمک کنند. البته توجه داشته باشید که یک دهه طول کشیده تا این‌ها یک چنین محاسباتی را پیدا کردند.

خروجی این مجموعه‌ی محاسبات آن چیزی بود که اگر شما به یاد بیاورید، جَرِد کوشنر، داماد ترامپ، همان ماه اولی که ترامپ سر کار آمد یک توئیتی کرد و گفت وقتِ تمام کردن کار در ایران فرا رسیده است! به‌هرحال، اینکه از «فینیشینگ‌جاب»(2) حرف می‌زدند و اینکه می‌گفتند وقتش رسیده که کار را در ایران تمام بکنیم، محصول این مجموعه‌ی محاسبات بود. در واقع، به نظر من رژیم در دوره‌ی ترامپ موفق شد ذهنیت کاخ سفید درباره‌ی ایران را کاملاً اسرائیلیزه بکند و آن‌هایی که در کاخ سفید نشسته بودند، دیگر مثل اسرائیل راجع به ایران فکر می‌کردند و عملاً شرایطی به وجود آمده بود که به جز گفتمان اسرائیلی درباره‌ی ایران گفتمان دیگری در واشنگتن اصلاً اجازه‌ی عرض‌اندام نداشت و اجازه نمی‌دادند گفتمان منتقدی شکل بگیرد؛ چون از مدت‌ها قبل کسانی آنجا بودند که هشدار می‌دادند می‌گفتند این چیزهایی که اسرائیلی‌ها دارند راجع به ایران می‌گویند، درست نیست.

یک تلقی سانتی‌مانتالیستی‌ای ظرف یکی دو دهه‌ی گذشته در ایران ترویج شده که انگار دنیا یک جایی است که یک قانونی بر آن حاکم است، یک اصولی وجود دارد، یک ارزش‌های جهانی وجود دارد و مشکل ما هستیم که به این نظم بین‌المللی نمی‌پیوندیم و به همین دلیل است که این اتفاقات دارد می‌افتد! امروز معلوم شده که همه‌ی این‌ها شوخی است.

بگذارید یک مثال برایتان بزنم. ما انبوهی از اطلاعات داشتیم که وقتی آشوب سال 1401 شروع شد، اسرائیلی‌ها کشوربه‌کشور می‌چرخیدند و می‌گفتند کار ایران تمام است، بیایید کمک کنید ما براندازی را در ایران کامل کنیم؛ بعد، ما وقتی جلسات خصوصی خودشان را می‌دیدیم حالا به میزانی که دسترسی وجود داشت در داخلِ خودشان می‌گفتند ما می‌دانیم کار ایران تمام نیست، ما می‌دانیم هیچ آشوبی نمی‌تواند به این حکومت ضربه‌ی اساسی بزند، ولی عمداً در دنیا این حرف را می‌زنیم برای اینکه دیگران بیایند به ما کمک کنند تا شاید تجمیع نیروها با همدیگر علیه جمهوری اسلامی باعث بشود آن براندازی‌ای که ما می‌دانیم رخ‌دادنی نیست، واقعاً رخ بدهد. ببینید! یعنی ما در کنار عملیات امنیتی‌ای که این‌ها در ایران انجام می‌دادند، با یک عملیات شناختی بین‌المللی از طریق انتشار تحلیل‌ها و اطلاعات غلط درباره‌ی ایران مواجه بودیم که هدفش کشاندن دیگران به درگیری با ایران بود؛ این کاری بود که این بار بعد از روی کار آمدن دولت ترامپ، این‌ها در واشنگتن انجام دادند.

البته این را هم باید بگویم که این‌جوری نیست که فقط اسرائیلی‌ها در واشنگتن یک تصویر ضعیف از ایران ارائه دادند؛ آن کسانی که در واشنگتن در قالب تیم ترامپ سر کار آمدند، خودشان هم دلایل ایدئولوژیکی برای درگیری با ایران داشتند که مربوط به خود ترامپ است و برنامه‌ای که ترامپ اساساً برای دنیا و برای منطقه دارد. در یک کلمه، تیم ترامپ دنبال این است که منطقه‌ی خاورمیانه را تبدیل کند به محیط امنیتی اسرائیل تا تنها کشور قدرتمند در منطقه اسرائیل باشد، برای اینکه بتواند در نزاع ژئوپلیتیکی بزرگ خودش با روسیه و مهم‌تر از آن با چین، مجموعه‌ی امکانات این منطقه را استفاده کند؛ یعنی این‌ها می‌خواهند یک خاورمیانه‌ای داشته باشند که این خاورمیانه به جای اروپا چون این‌ها دیگر خیلی نمی‌توانند روی اروپا حساب کنند در درگیری‌ای که با روسیه و چین دارند، شریک این‌ها باشد. بنابراین، تیم ترامپ هم یک انگیزه‌های ایدئولوژیکی و ژئوپلیتیکی برای ضربه زدن به ایران داشت. خب، این‌ها کنار همدیگر قرار گرفت.

این، یک دسته محاسبات که به نظر من من شفاف می‌گویم و به نظرم این حرفِ مهمی است ما باید فکر کنیم که چرا یک چنین محاسباتی در ذهن دشمن شکل گرفت و باید به این فکر کنیم که کدام رفتارهای رسانه‌ای و سیاسی در داخل ایران، توسط چه کسانی و با چه اهدافی دشمن را به این جمع‌بندی رساند که ایران در یک موقعیت ضعیف تاریخی قرار دارد و می‌شود به آن ضربه زد؛ این سؤال خیلی مهمی است و ما باید به این سؤال فکر کنیم. من به عنوان کسی که یک دهه و نیم از گذشته‌ی زندگی خودش را فقط در این حوزه صرف کرده، معتقدم که سیگنال‌هایی که دشمن از داخل ایران جمع‌آوری می‌کرد مهم‌ترین عاملی بود که او را به این جمع‌بندی‌های اشتباه راجع به ما رساند و ما تا وقتی که این مسئله را مدیریت نکنیم و حل‌وفصل نکنیم، باز هم ممکن است دشمن درباره‌ی ما به اشتباه بیفتد و اقدام اشتباه بکند؛ یعنی بر اساس محاسبات اشتباهش، اقدام اشتباه بکند. خب، این دسته‌ی اول از محاسبات آن‌ها بود.

بر اساس اطلاعاتی که ما الان داریم، من فکر می‌کنم دسته‌ی دوم محاسبات را موساد و جامعه‌ی اطلاعاتی رژیم چند هفته مانده به عملیات در اختیار کابینه‌ی امنیتی رژیم قرار داد که این‌ها یک خرده عملیاتی‌تر بود و شامل چند رکن بود. رکن اول اینکه اگر یک ضربه‌ی سریع به قول خودشان، از جنس بریدن سر به ایران زده بشود و سیستم نظامی و رأس فرماندهی ایران مورد ضربه قرار بگیرد، دو اتفاق می‌افتد؛ این را موساد محاسبه کرده بود. اتفاق اول این است که ایران توان جنگیدن را در لحظه از دست می‌دهد و یک نوع فلج نظامی در ایران ایجاد خواهد شد؛ این تأثیر اولش بود. تأثیر دومش این بود که این‌ها برآورد کرده بودند که اگر سیستم نظامی ایران در ساعات اول یک ضربه‌ی اساسی بخورد، خود این یک سیگنال بزرگ به جامعه می‌دهد و شورش‌ها در ایران آغاز خواهد شد؛ چون بالاخره یک عده‌ای لابد با خودشان خواهند گفت که «چه کسانی قرار است نظام را حفظ کنند؟ همین‌ها قرار بوده حفظ کنند دیگر؛ خب این‌ها که همه با هم به شهادت رسیدند»! یعنی این‌ها یک چنین تلقی و یک چنین گمانی راجع به مردم ایران داشتند. این رکن اول برآوردی بود که من فکر می‌کنم جامعه‌ی اطلاعاتی رژیم، چند هفته مانده به درگیری و شاید هم چند روز مانده به آغاز درگیری، ارائه کرد.

تیم ترامپ دنبال این است که منطقه‌ی خاورمیانه را تبدیل کند به محیط امنیتی اسرائیل تا تنها کشور قدرتمند در منطقه اسرائیل باشد، برای اینکه بتواند در نزاع ژئوپلیتیکی بزرگ خودش با روسیه و مهم‌تر از آن با چین، مجموعه‌ی امکانات این منطقه را استفاده کند.

رکن دوم این بود که اگر فرماندهان حذف بشوند، ایران قادر به بازیابی سریع سیستم نظامی خودش نخواهد بود؛ یعنی این‌ها فکر می‌کردند که جنگیدن ایران وابسته به یک افراد مشخصی است و یک فهرست مشخصی از افراد وجود دارند که این‌ها قرار است بجنگند؛ خب وقتی این‌ها نباشند، ایران حتی اگر بخواهد نمی‌تواند بجنگد. این رکن دوم برآورد آن‌ها بود.

رکن سوم برآوردشان این بود که جامعه‌ی ایران به محض اینکه ببیند سیستم متزلزل شده، فرماندهان شهید شدند و یک عامل قدرتمند بیرونی وارد صحنه شده، حداقل در شهرهای بزرگ ایران و در مرزهای ایران در شمال غرب و جنوب شرق حتماً آشوب رخ خواهد داد. برآوردشان این بود و یک شبکه‌ای هم در داخل ایران درست کرده بودند که فکر می‌کردند این شبکه هم به عنوان پیمانکار آشوب‌ها قرار است عمل بکند و می‌گفتند ما حمله‌ی نظامی از بیرون را با درگیری در مرز و آشوب در داخل ایران ترکیب می‌کنیم؛ یعنی حمله سه‌جانبه می‌شود: حمله‌ی نظامی از بیرون، حرکت تروریستی از مرز، آشوب در داخل ایران، و سیستم حتماً نمی‌تواند یک بحران امنیتی با این ابعاد را یا یک مثلث بحران با این ابعاد را مدیریت بکند.

رکن چهارم برآوردشان هم این بود که قدرت پاسخ‌دهی ایران متمرکز خواهد بود بر نیروی هوافضا و برنامه‌ی موشکی و پهپادی ایران. فکر می‌کردند از طریق به شهادت رساندن فرماندهان هوافضا، به اضافه‌ی زیر ضرب بردن تأسیسات نیروی هوافضا، قدرت پاسخ را هم می‌توانند از ایران بگیرند. در واقع، آن ساعت صفری که صبح روز جمعه این‌ها تصمیم گرفتند به ما ضربه بزنند، به نظر من یک چنین تلقی‌ای در ذهن دشمن وجود داشت.

نتیجه قرار بود چه بشود؟ این‌ها فکر می‌کردند حاکمیت در ایران با یک صحنه‌ای مواجه می‌شود که فرماندهانش را از دست داده، مردم در خیابانند، مرزها ناامن است، قدرت شلیک موشکی و پهپادیِ خودش را هم از دست داده؛ خب یک چنین حاکمیتی چه کار می‌تواند بکند؟ دو هدف در ذهن دشمن بود. می‌گفتند مردم می‌آیند در خیابان و براندازی از درون رخ می‌دهد، کلاً سیستم برانداخته می‌شود و یک سیستم دیگری به جایش می‌آید. همین جا من بگویم که آلترناتیو هم از نظر این‌ها رضا پهلوی و این دلقک‌هایی که شما می‌بینید نیستند؛ آلترناتیو از نظر این‌ها در داخل ایران است. حداقل ارزیابی من این است که هیچ کس قرار نیست از بیرون به عنوان آلترناتیو بیاید. تصورشان این بود که هدف حداکثری این است که براندازی از درون رخ می‌دهد؛ اگر هم این رخ ندهد، حداقلی‌ترین هدفی که رخ خواهد داد این است که سیستم احساس می‌کند چاره‌ای جز تسلیم ندارد و لذا سیستم در ایران در مقابل یک پیشنهاد معامله‌ی جامع یا همان چیزی که رهبر انقلاب در سخنرانی دوم خودشان وسط جنگ فرمودند، یعنی «تسلیم»، قرار می‌گیرد! این‌ها یک چنین فکری می‌کردند؛ می‌گفتند ما یک چنین پیشنهادی را به ایران می‌دهیم، ایران هم چاره‌ای ندارد، نمی‌تواند بجنگد، مردمش در خیابانند، بنابراین باید بپذیرد.

یکی از درس‌هایی که باید از این جنگ گرفت این است که هیچ نوعی از توافق دیپلماتیک، مذاکره یا مصالحه، جلوی تجاوز دشمن را نمی‌گیرد. ما می‌توانیم مذاکره کنیم و باید بکنیم، می‌توانیم توافق کنیم که شاید لازم باشد و شاید لازم نباشد این یک موضوع کاملاً تاکتیکی است اما باید بدانیم آن چیزی که ما را حفظ می‌کند قدرت ما برای دفاع از خودمان است و به میزانی که ما قدرت ملی و بومی برای دفاع از خودمان را توسعه داده باشیم، می‌توانیم مذاکره و توافق بهتری هم بکنیم.

لذا جمله‌ی آخر من که این خیلی مهم است این است که هر کس می‌خواهد این جنگ را ارزیابی بکند، باید این‌جوری به صحنه نگاه کند که این‌ها دنبال چه بودند. اینکه دشمن دنبال چه بود و هدفش چه بود، معلوم می‌کند که چه کسی جنگ را برد. دشمن دنبال این بود که یا براندازی در ایران به دست مردم محقق بشود یا این‌قدر عرصه بر نظام تنگ بشود که نظام یک تسلیم کامل را در مقابل آمریکا بپذیرد. این‌ها هدف‌های اصلی دشمن بوده؛ بقیه‌ی هدف‌ها از قبیل برنامه‌ی هسته‌ای و برنامه‌ی موشکی، از نظر من واقعاً اهداف میانی و کم‌اهمیتی حساب می‌شود. اگر کسی می‌خواهد ببیند این جنگ را کدام طرف برده، باید ببیند کدام طرف توانسته اهدافش را محقق بکند.

نیمروز اول جنگ، یعنی از زمان اولین شلیک تا تقریباً دوازده ساعت بعد، برهه‌ی خیلی خاصی است و اتفاقات خیلی کلیدی آنجا رقم می‌خورد؛ یک جمعی از اصلی‌ترین، کلیدی‌ترین و فرماندهان ارشد نظامی ما ترور می‌شوند، جمعی از دانشمندان هسته‌ای ترور می‌شوند، مراکز مختلفی مورد حمله قرار می‌گیرد، پدافند ما آسیب جدی می‌بیند و همه‌ی این‌ها ظرف چند ساعت اتفاق می‌افتد. به نظر می‌رسد که آن طرح عملیاتی آمریکا و اسرائیل در این جنگ، چیزی فراتر از این حمله بود. شما هم یک اشاره‌ای کردید که دنبال این بودند که واقعاً سیستم را به لحاظ فرماندهی فلج بکنند و این «فرماندهی» صرفاً فرماندهی نظامی هم نیست. گویی آن حمله، در واقع، یک پیش‌درآمد و مقدمه‌ای بود برای ایجاد این فلج مغزی در سیستم که اصلاً دیگر نتواند تصمیم بگیرد و وقتی نتواند تصمیم بگیرد، به طور طبیعی اقدام هم نمی‌تواند بکند. لطفاً راجع به این موضوع یک خرده بازتر و بیشتر صحبت بکنید و سپس بفرمایید که به‌خصوص در آن دوازده ساعت اول، چه اتفاقی افتاد که این فلج مغزی در سیستم رخ نداد؟

به نظر من، این هم خیلی مقطع مهمی است؛ یعنی ما همان قدری که باید درباره‌ی قبل از جنگ حرف بزنیم و دنبال جواب این سؤال باشیم که این‌ها چرا تصمیم گرفتند به ایران حمله کنند و هدفشان چه بود، همان قدر هم مهم است که راجع به دوازده ساعت اول حرف بزنیم؛ یعنی از بامداد روز جمعه تا جمعه شب. به نظر من، حکم این دوازده ساعت با همه‌ی مقاطع دیگر این جنگ متفاوت است. همه‌ی جنگ یک طرف، این مقطع زمانی خاص هم یک طرف که از آغاز حملات تا اولین حمله‌ی ایران را شامل می‌شود که اولین و مهم‌ترین و بزرگ‌ترین حمله‌ی ما جمعه شب بود. بنابراین، خیلی مهم است که ما راجع به این دوازده ساعت حرف بزنیم ببینیم دشمن دنبال چه بود و واقعاً چه اتفاقی افتاد.

و من معتقدم که این دوازده ساعت بود که تکلیف جنگ را معلوم کرد. اصلاً مهم‌ترین حرف من که جاهای دیگر هم گفته‌ام، این است که رژیم در انتهای این دوازده ساعت متوجه شد مثل اینکه اشتباه کرده و نباید این جنگ را شروع می‌کرد. اولین نشانه‌های شکست را ما به لحاظ اطلاعاتی همان جمعه شب از رژیم و از حامیان رژیم دریافت کردیم. انگار که این‌ها تازه آن شب بود که بعد از دوازده سیزده ساعت فهمیدند که «عجب! آن چیزی که ما می‌خواستیم نه‌فقط اتفاق نیفتاده، بلکه یک دوران جدیدی از تاریخ در حال رقم خوردن است و ایران تصمیم گرفته یک کاری بکند که تا حالا یک چنین تصمیمی نگرفته بود». لذا پچ‌پچ‌ها و اختلافات مربوط به اینکه شاید ما اصلاً اشتباه کردیم، اصلاً نباید این حمله را شروع می‌کردیم و حالا قرار است این ماجرا به کجا ختم بشود، همان شب از طرف رژیم شروع شد و ما این‌ها را شنیدیم.

محاسبه‌ی دیگرشان این بود که ایران چون دیگر نیروی نیابتی ندارد و حزب‌الله ضربه خورده، حماس آسیب دیده، یمن زیر فشار است، در عراق مشکلاتی وجود دارد، بنابراین، اصطلاحاً ایران وارد دوره‌ی «زیروپراکسی» یا دوره‌ی نیروی نیابتی صفر شده و اگر ضربه‌ی نظامی دریافت بکند، دیگر نمی‌تواند از خودش دفاع کند.

بگذارید برای شما خیلی خلاصه بگویم چه اتفاقی افتاد. خب شوک بزرگی وارد شده بود؛ ارتباطات قطع شد و به طور طبیعی، آدم‌هایی که باید تصمیم می‌گرفتند و آدم‌های مهمی بودند و صاحب قدرت تصمیم‌گیری بودند چون ما نمی‌دانستیم چه صحنه‌ای دارد اتفاق می‌افتد، هدف بعدی کیست و چه چیزی در سر دشمن هست این‌ها در یک وضعیتی قرار گرفتند که ارتباط گرفتن با ایشان سخت شده بود. تجربه‌ی آن روز صبح نشان داد که جلسه‌ای هم نمی‌تواند برگزار بشود و برگزاری جلسات جمعی معنایی نداشت. اطلاعات هم خیلی دیربه‌دیر به‌روزرسانی می‌شد؛ یعنی چند ساعت طول کشید تا ما مثلاً فهمیدیم که سردار باقری هم شهید شده، تا آقایان دیگر مثلاً متوجه شدند که سردار حاجی‌زاده هم شهید شده. به‌هرحال، به اشتراک گذاشتن اطلاعات یک مقداری دشوار شده بود و زیرساخت‌هایی که ارتباطات را باید برقرار می‌کردند دچار مشکل شده بودند. از همه مهم‌تر، این فکر وجود داشت و ذهن همه را مشغول کرده بود که اصلاً چه اتفاقی دارد می‌افتد، این جنگ چرا شروع شده، قدم بعدی‌ای که این‌ها می‌خواهند بردارند چیست و این داستان به کجا قرار است ختم بشود؛ لذا صحنه پُر از ابهام و عدم قطعیت بود.

در آن لحظات و در آن ساعات، مهم‌ترین چیزی که خودش را نشان می‌دهد قدرت روحی آدم‌ها است؛ یعنی چیزی که حداقل ما در آن ساعات تجربه کردیم این بود که آدم‌هایی که به خودشان مسلطند، از این تجربه‌ها قبلاً زیاد داشته‌اند، کسانی که تکلیف خودشان را با زندگی خودشان معلوم کرده‌اند و سال‌ها منتظر این بوده‌اند که وارد یک جنگی با صهیونیست‌ها بشوند و چیزی برایشان شیرین‌تر از این نبود که در یک چنین جنگی به شهادت برسند، این‌ها بودند که در آن ساعت‌ها و در آن لحظات به داد کشور رسیدند. من معتقدم مهم‌ترین نقش را خود حضرت آقا ایفا کردند؛ یعنی اتفاقاً این دوازده ساعت مهم‌ترین جایی است که ما باید راجع به نقش آقا در آن حرف بزنیم و اینکه ایشان چگونه نه‌فقط سیستم را بازیابی کردند، بلکه شرایطی به وجود آوردند که اسرائیل همان شب تقریباً متوجه شد که کاش اصلاً قدم در این بازی نمی‌گذاشت. عقیده‌ی من این است و این معلوم خواهد شد؛ همین حالا ما نشانه‌هایی از آن داریم و یک خرده که جلوتر برویم، به نظر من اطلاعات زیادی هم دراین‌باره بیرون خواهد آمد.

به نظر من، اولین اتفاقی که افتاد این بود که حضرت آقا درباره‌ی خودشان تصمیماتی گرفتند که همه‌ی مسئولین کشور و کم‌وبیش مردم کاملاً به این نتیجه رسیدند که آقا هستند، سالمند، جایشان امن است و ایشان بالاسر امور در کشور ایستاده‌اند. ببینید! این سیگنال خیلی مهمی است. وقتی شما در معرض یک تهاجم خارجی بی‌سابقه‌ی این‌جوری قرار می‌گیرید، این نکته بسیار مهم است که جامعه به این جمع‌بندی برسد و حتی آن‌هایی که می‌خواهند تصمیم بگیرند یعنی مسئولان به این جمع‌بندی برسند که رأس سیستم سر جایش هست، جایش هم امن است، می‌داند چه کار باید بکند و از همان لحظات اولیه‌ی آغاز درگیری، مدیریتِ خودش را شروع کرده. در طول این جنگ، من واقعاً بارها با خودم فکر کردم که گویی آقا به لحظه‌لحظه‌ی این جنگ از قبل فکر کرده بودند و برایش نقشه کشیده بودند؛ یعنی تصمیماتی که در طول جنگ گرفته شد، این را به ما می‌گفت. تصمیمات این‌قدر پخته و دقیق بود، پیش‌بینی‌ها این‌قدر پیش‌بینی‌های عجیبی بود که نمی‌شد شما فکر کنی که این‌ها در لحظه انجام شده؛ معلوم بود که حافظه‌ی سیستم و ذهنیت مبارک آقا مدت‌ها درگیر مدیریت یک چنین صحنه‌ای است؛ انگار که آقا این جنگ را قبل از وقوع، چند بار در ذهن خودشان جنگیده بودند و به ابعاد مختلفش و به هر قدمش فکر کرده بودند.

دو چیز این جنگ را تمام کرد؛ اول آن چشم‌انداز بی‌سابقه از ویرانی‌ای که ایران برای رژیم اسرائیل ایجاد کرد و این‌ها در تاریخ خودشان چنین چیزی را به یاد نمی‌آورند. دوم، ترس از توسعه‌ی منطقه‌ایِ جنگ و کشیده شدن جنگ به بازار انرژی بود که آمریکایی‌ها می‌دانستند اگر به طور گسترده به این درگیری وارد شوند، قطعاً این اتفاق خواهد افتاد.

لذا ما وقتی تصمیمات را می‌دیدیم، معلوم بود که این تصمیمات تصمیماتی است که به همه‌ی جنبه‌هایش فکر شده. حالا اگر فرصت بشود، خواهم گفت که در کوتاه‌ترین زمان‌ها دقیق‌ترین و حساس‌ترین تصمیمات گرفته شد و این تصمیمات، تصمیمات دقیق و درستی بود و جنگ را به آن سمتی هدایت کرد که ایران می‌خواست. این کار را هم فقط آقا کردند؛ کسی دیگر در این کشور نبود. در طول جنگ، ایشان فرماندهی کامل این جنگ را بر عهده داشتند. آقای دکتر قالیباف می‌گفت که ما هر وقت از ایشان دستور می‌خواستیم، به فاصله‌ی کمتر از ده دقیقه یا حداکثر نیم ساعت ما از آقا دستور می‌گرفتیم؛ یعنی ایشان بالاسر جنگ ایستاده بود و جنگ را اداره می‌کرد. آقا در پناهگاه نبودند، بلکه در اتاق جنگ بودند.

ایشان چه کردند؟ به نظر من، اولین کاری که کردند این بود که خیال جامعه و سیستم را بابت خودشان راحت کردند و این یکی از مهم‌ترین شاهکارهای حفاظتی در این جنگ بود، درحالی‌که فرض بر این بود که حفاظت بسیار ضعیف شده و هر لحظه ممکن است یک اتفاق فاجعه‌باری بیفتد. حتی من شنیدم بعضی از این شهدا در لحظه‌ی شهادتِ خودشان سؤالشان این بوده که آقا کجا هستند، به ایشان آسیبی رسیده یا نه. این قدم اول بود.

قدم دوم این بود که ایشان سیستم فرماندهی نظامی ایران را ظرف چند ساعت احیا کردند. ببینید! این بزرگوارانی که به شهادت رسیدند، به نظر من جایشان به این سادگی‌ها پُر نمی‌شود؛ اما واقعیت این است که ما یک نسل فرمانده داریم؛ فرماندهان ما یک نفر و دو نفر و ده نفر و صد نفر نیستند، بلکه در ایران یک نسل و چه‌بسا بیش از یک نسل فرمانده وجود دارد. آقا ظرف حدود سه چهار ساعت فرماندهان نظامی را که باید در این جنگ می‌جنگیدند، جانشین کردند و انتخاب ایشان انتخابی بود که به همه این پیام را داد که ایران قرار است بجنگد و قرار است جنگ متفاوتی انجام بدهد. انتصاب سرلشکر پاکپور به فرماندهی کل سپاه از این قبیل است. خب ایشان کسی است که تجربه‌ی جنگ سی‌وسه‌روزه را دارد، آن موقع ایشان در لبنان بود و یک فرمانده کاملاً عملیاتی است؛ یعنی کسی است که اساساً همه‌ی عمرِ کاریِ خودش را در صحنه‌های جنگی و عملیاتی گذرانده. یا انتصاب سردار موسوی به عنوان فرمانده هوافضای سپاه؛ از آن روزی که برنامه‌ی موشکی ایران در وضعیت جنینی بوده، سردار موسوی بالاسرش بوده، الی یومنا هذا که ایشان فرمانده نیروی هوافضا است. و اگر ما بخواهیم بگوییم که سلسله‌ی شهید طهرانی‌مقدم و شهید حاجی‌زاده قرار بود به یک کسی برسد، همه می‌فهمیدند که آن فرد سردار موسوی است. خب این تصمیمات ظرف چند ساعت گرفته شد و این فرماندهان آمدند مستقر شدند و آن‌جوری که اعلام شده، جلسه‌ی حضوری با آقا داشتند؛ یعنی آقا درباره‌ی اینکه چگونه باید بجنگند، در همان روز این‌ها را حضوری توجیه کردند و دستورات لازم را به ایشان صادر کردند و بعد، در طول جنگ هم دسترسی کامل برقرار بوده و این‌ها تحت فرماندهی شخص حضرت آقا می‌جنگیدند.

اتفاق سومی که افتاد و به نظر من بسیار کلیدی بود، این بود که آقا بعدازظهر روز جمعه با مردم حرف زدند؛ به رغم همه‌ی محذوراتی که وجود داشت، ایشان در صحنه‌ی تلویزیون ظاهر شدند، باقدرت با مردم صحبت کردند و این سیگنال را به جامعه‌ی ایران دادند که ما نه‌فقط هستیم، نه‌فقط برقراریم، بلکه دشمن را «بیچاره» خواهیم کرد. و این تعبیر به نظر من مهم‌ترین تعبیری بود که حس ترس و سرگشتگی و پریشانی در جامعه‌ی ایران را تبدیل به حس غرور، افتخار، شجاعت و انتقام کرد.

در پیامشان هم نشانه‌ای از سوگواری وجود نداشت، درحالی‌که مثلاً فرماندهان ارشد و دانشمندان کشور شهید شده‌اند. در آن شرایط، شاید بعضی‌ها انتظار داشتند که پیام ایشان مثلاً یک پیام خیلی احساسی دارای سوگ و سوگواری زیادی باشد، ولی داخل پیام اصلاً از این خبرها نبود.

نه، پیام جنگ بود و این خیلی مهم است. ببینید! از لحاظ امنیتی و از لحاظ استراتژیک، مهم‌ترین عاملی که در بحران‌ها معلوم می‌کند که جامعه با سیستم همراهی می‌کند یا نه، اعتمادبه‌نفس خود سیستم است؛ یعنی اگر مردم ببینند که کسی که بالاسر کار است شجاع است، آرام است، در خودش احساس قدرت می‌کند و تصمیم گرفته که به دشمن درس بدهد، این باعث می‌شود که بخش مهمی از جامعه، حتی آن بخشی از جامعه که از لحاظ سیاسی چه‌بسا میانه‌ی خوبی با حاکمیت نداشتند، چه‌بسا میانه‌ی خوبی با خود حضرت آقا هم نداشتند و منتقد ایشان بودند، در آن لحظات احساس کنند که کسی وجود دارد که می‌توانند به او تکیه کنند.

بنابراین، جامعه‌ی ایران احساس کرد که در مقابل یک هیولایی مثل نتانیاهو بی‌پناه نیست و این خیلی موضوع مهمی است. اینکه یک حاکمیت قدرتمندی وجود دارد که در مقابل یک مشت وحشی، شما می‌توانید به آن تکیه کنید و با آرامش و اطمینان به شما می‌گوید که خونسردی خودتان را حفظ کنید، متوکل به خدا باشید، ما این دشمن را بیچاره خواهیم کرد، این از نظر من شاهکار مدیریت جنگ توسط حضرت آقا بود.

و ریشه‌ی آن «همبستگی اجتماعی» که حالا همه دارند راجع به آن حرف می‌زنند و در طول جنگ به وجود آمد، در پیوندی بود که بین مردم و شخص حضرت آقا در آن ساعت برقرار شد. در واقع، آن حس ترس و پریشانی بالاخره جامعه داشت با خودش فکر می‌کرد که خب قرار است چه اتفاقی بیفتد تبدیل شد به یک آرامش خاطری که یک تکیه‌گاه محکمی وجود دارد، می‌توانیم به آن تکیه کنیم، این مرد می‌داند چه‌جوری باید جواب این‌ها را بدهد، وظیفه‌ی ما هم این است که پشت سر این مرد بِایستیم.

به نظر می‌رسد که طرف مقابل هم این تقابل و این بازی استراتژیک در بالاترین سطوح را فهمیده بود؛ به طوری که در اولین پیام تصویری‌ای که نتانیاهو کمتر از 24 ساعت بعد از شروع جنگ منتشر کرد، گفت ما خبرهایی داریم که مسئولان جمهوری اسلامی چمدان‌هایشان را دارند می‌بندند! در واقع، از این طرف آقا این طمأنینه و این اطمینان را به جامعه می‌دهد و او از آن طرف می‌خواهد عملیات فریب و عملیات روانی راه بیندازد که جامعه را دچار این شبهه و تردید کند که این سیستم در حال فروپاشی است و ترسیده.

بله، تئوری این‌ها در سال 1401 هم این بود. شما وقتی این تصویر را ایجاد بکنید که سیستم شل است و پریشان است، همین تصویر سیستم را شل و پریشان خواهد کرد؛ یعنی یک نیروهایی را فعال خواهد کرد که این نیروها تحت شرایطی که سیستم را استوار ببینند، اصلاً نمی‌توانند فعال بشوند. من معتقدم ریشه‌ی اجماع سیاسی و همبستگی اجتماعی که در طول جنگ به وجود آمد، اقدام حضرت آقا در سخن گفتن با مردم، اطمینان دادن به مردم، نشان دادن استواری سیستم، آرامش خودشان و از همه مهم‌تر نشان دادن اراده و قدرت نظام برای تنبیه متجاوز بود. وقتی آقا این را به جامعه نشان دادند، ما هم اجماع سیاسی دیدیم؛ یعنی همه‌ی نیروهای سیاسی آمدند گفتند که ما تحت رهبری حضرت آقا عمل می‌کنیم، حتی نیروهای سیاسی معارض و حتی اپوزیسیون در خارج از ایران. به یک معنایی، فرایند 1401 معکوس شد؛ در 1401، ما فرایند واگرایی از سیستم را در بیرون داشتیم، اما اینجا یک فرایند همگرایی بی‌سابقه را در همان ساعت‌ها مشاهده کردیم حالا اینکه بعد در طول جنگ چه اتفاقی افتاد، بحثش مفصل است که جداگانه خواهم گفت و نتیجه‌ی آن این شد که به نظر من یک ایران جدیدی در آن ساعات توسط حضرت آقا خلق شد و این ایران جدید در مقابل دشمن ایستاد.

مردم نشان دادند که از ما مسئولان بهتر می‌فهمند. ما اجازه نداریم این حسی را که جامعه نسبت به حاکمیت پیدا کرده، نسبت به حضرت آقا پیدا کرده، با ندانم‌کاری خودمان و با تندروی خودمان مخدوش بکنیم. باید خیلی مراقبت بکنیم در رفتارمان با این مردمی که به رغم همه‌ی مشکلاتی که دارند، این‌جور باشرافت کنار نظام ایستادند و فداکاری کردند و به نظر من، باز هم خواهند ایستاد.

پس ایشان چه کار کردند؟ اول اینکه از امنیت خودشان اطمینان حاصل کردند. دوم اینکه ایشان سیستم نظامی ما را کاملاً احیا کردند و فرماندهانی سر کار آمدند که الگوی عملیاتی‌شان چه‌بسا اصلاً متفاوت با گذشته هم بود. سوم اینکه با مردم حرف زدند و یک روحیه‌ی جدید ملی در ایران ایجاد کردند که هنوز هم به لحاظ روان‌شناسی اجتماعی، این بحث باز است که چه شد که یک چنین اتفاقی، بر خلاف همه‌ی برآوردها و محاسبات، در ایران رخ داد.

اما ایشان یک کار چهارم هم کردند و آن کار چهارم این بود که آقا آن شب تصمیم گرفتند یک درس تاریخی به رژیم صهیونیستی بدهند. البته اینکه می‌گویم «آقا این کار را کردند»، در واقع به معنای مجموعه‌ی سیستمی است که این تصمیم‌گیری در آن انجام شد و آقا در رأس آن بود. ببینید! این رژیم بر خلاف ژستی که می‌گیرد، در طول تاریخ منحوس و جعلی خودش تا حالا، با هیچ ارتش قدرتمندی نجنگیده بود و اساساً در هیچ جنگی واقعی ورود نکرده بود؛ چه جنگ‌هایی که این‌ها با اعراب کردند، چه جنگ‌هایی که با گروه‌های مقاومت کرده بودند، کاملاً جنگ‌های نامتناسبی بود و اتفاقی که عملاً در این جنگ‌ها می‌افتاد این بود که رژیم یک برتری تقریباً مطلقی در میدان نبرد داشت و با جنگ بازی می‌کرد، هر کار دلش می‌خواست می‌کرد، جبهه‌ی داخلی رژیم هم یعنی مردم سرزمین‌های اشغالی تقریباً اصلاً جنگ را نمی‌دیدند. از قدرتمندترین جنگ‌هایی که علیه این‌ها شد، جنگ‌هایی بود که حزب‌الله انجام داد که خب دایره‌ی عمل حزب‌الله هم محدود به شمال سرزمین‌های اشغالی و حداکثر شلیک‌هایی به حیفا و تل‌آویو بود.

برای اولین بار، در آن شب، آقا و نظام جمهوری اسلامی به این‌ها طعم درگیر شدن در یک جنگ واقعی را چشاندند. این‌ها تازه آن شب بود که به قول مَثَل معروف ما در فارسی، فهمیدند یک مَن ماست چقدر کره می‌دهد؛ یعنی تازه آن شب بود که این‌ها متوجه شدند آن کارهایی که با دیگران در سوریه، در لبنان و در غزه می‌کردند، اینجا قابل تکرار نیست. این‌ها در غزه چه کار کرده بودند؟ در غزه با یک مشت زن و بچه جنگیده بودند دیگر؛ چیزی بیش از این نبود.

تصمیمی که آن شب گرفته شد این بود که برای اولین بار، ما تعداد قابل توجهی موشک بالستیک با سر جنگی بسیار بزرگ شلیک کردیم به قلب تل‌آویو، و از قضا محیط‌های نظامی و امنیتی را هم هدف قرار دادیم. ما در طول این جنگ، شهر به معنی بخش غیرنظامی را هرگز بر خلاف رژیم که بارها این کار را در داخل ایران کرد، هدف نگرفتیم، درحالی‌که می‌توانستیم این کار را بکنیم و برای ما بسیار کار ساده‌ای بود. اما آن نقاطی که ما در تل‌آویو و جاهای دیگر هدف قرار دادیم که اگر لازم باشد، راجع به آن صحبت خواهیم کرد همه مراکز نظامی، امنیتی یا زیرساخت‌های مرتبط با بخش نظامی و امنیتی یا زیرساخت‌هایی بود که حکومت رژیم اسرائیل را سرپا نگه داشته بود. مثلاً منطقه‌ی کریا که در واقع اتاق جنگ رژیم در آنجا مستقر است، درست در قلب متراکم‌ترین بخش‌های تل‌آویو است و آن شب مورد حمله قرار گرفت. من بعداً دیدم یکی از شهروندان رژیم به یک گزارشگری گفته بود که ما در طول جنگ تبدیل شده بودیم به جلیقه‌ی ضدگلوله‌ی کریا؛ حتی به ما نمی‌گفتند از اینجا تکان بخورید؛ خودشان این پایین نشسته بودند نقشه‌ی جنگی می‌کشیدند، ما هزینه‌اش را می‌پرداختیم!

بگذارید یک نکته را شفاف کنیم. آنچه ما در عین‌الاسد انجام دادیم، به نظر من ضربه‌ی بزرگ و تاریخی‌ای بود. در طول تاریخ بعد از جنگ جهانی دوم، هرگز یک کشوری پایگاه نظامی آمریکا را این‌جوری هدف نگرفته بود. دو عملیات وعده‌ی صادق یک و دو هم عملیات‌های قهرمانانه و بزرگی بودند. عملیاتی هم که حزب‌الله لبنان بعد از شهادت سیدحسن نصرالله انجام داد، به نظر من فوق‌العاده بود؛ رژیم در روزهای آخر تقریباً فلج شده بود، با اینکه آقاسید نبود و یگان رضوان در حالی در مرز می‌جنگید که نمی‌دانست چه اتفاقی در بیروت افتاده. بر این اساس، یک واقعیتی اینجا وجود دارد و آن این است که دستگاه محاسباتی رژیم آمریکا عملیات‌های قبلی ما را به شکل عملیات‌هایی برای کاهش تنش نشانه‌گذاری کرده بود؛ یعنی تلقی‌ای که این‌ها پیدا کرده بودند این بود که وقتی یک ضربه‌ای می‌زنند، پاسخی که دریافت می‌کنند پاسخ جنگی نیست، بلکه پاسخی برای کنترل محدوده‌ی تنش است، با اینکه پاسخ‌ها قدرتمند بودند.

اما آن شب وقتی موشک‌های ما در تل‌آویو و در بقیه‌ی بخش‌های سرزمین‌های اشغالی فرود آمدند، درحالی‌که آمادگی دفاع موشکی رژیم هم صددرصد بود آن‌ها، هم سامانه‌های خودشان و هم سامانه‌های آمریکایی را مستقر کرده بودند، سامانه‌های دفاع موشکی دریاپایه هم در دریا مستقر شده بود و احتمالاً کلی تجهیزات دیگر که ما الان از آن خبر نداریم یا حداقل من خبر ندارم؛ لذا یک سیستم پدافند موشکی یکپارچه‌ای از مرز ما تا قلب سرزمین‌های اشغالی شکل گرفته بود که موشک از لحظه‌ای که شلیک می‌شد، هدف رهگیری بود تا موقعی که قرار بود به هدفِ خودش اصابت بکند وقتی ما یک چیزی حدود دویست موشک شلیک کردیم که بیش از دوسوم آن‌ها با وجود آمادگی بی‌سابقه‌ی پدافندی در تل‌آویو روی زمین نشست، به نظر من در آن لحظه بود که بگومگوی انتقادی داخل رژیم و بین رژیم و آمریکا شروع شد؛ احتمالاً یک چیزی شبیه به این است که این‌ها به خودشان گفتند که «خب الان چه اتفاقی افتاد؟ آیت‌الله خامنه‌ای هست و مردم ایران عاشقانه به او وابسته شدند؛ فرماندهان نظامی جدید فرماندهانی هستند که به‌خوبی بلدند بجنگند؛ نه‌فقط شورشی در ایران رخ نداده، بلکه برعکس، سه دهه زحمات آمریکا و اسرائیل برای ایجاد شورش و براندازی در ایران، ظرف چند ساعت بر باد رفته؛ توان شلیک ایران نه‌فقط از بین نرفته، بلکه ایران بی‌سابقه‌ترین شلیک تاریخ خودش را به سرزمین‌های اشغالی انجام داده».

لذا کاملاً منطقی بود که همان شب، این‌ها درباره‌ی اینکه این جنگ اساساً جنگی است که بشود در آن پیروز شد یا نه، به تردید افتادند و ما علائمش را دیدیم؛ در واقع، از همان ساعات بود که معلوم شد مثل اینکه این‌ها روی اسب اشتباهی شرط‌بندی کردند و موساد کلاه گذاشته سر سیستم نظامی و سر سیستم سیاسی در اسرائیل، و مثل اینکه همه‌ی برآوردهای موساد و سی‌آی‌اِی درباره‌ی اینکه در این جنگ چه اتفاقی قرار است بیفتد، یک‌روزه غلط از آب درآمده. حالا بعضی‌ها از شکست اطلاعاتی ایران در این جنگ حرف می‌زنند اگر لازم باشد، من راجع به آن توضیح خواهم داد و خیلی فنی و دقیق هم می‌شود بحث کرد اما من واقعاً چنین باوری ندارم. اگر شکست اطلاعاتی ایران قابل بحث باشد، شکست اطلاعاتی موساد در برآورد اینکه در این جنگ چه اتفاقی قرار است در ایران بیفتد، قطعی است و اصلاً هیچ شکی در آن نیست.

نهایتاً می‌شود گفت که ضعف اطلاعاتی ایران در زمینه‌ی عملیاتی و تاکتیکی بوده، ولی شکست آن‌ها واقعاً راهبردی است.

یک شکست تاریخی بود و به نظر من معلوم شد که کار موساد فروش توهمات به عنوان اطلاعات است! این‌جوری بود دیگر؛ موساد توهمات خودش را به عنوان اطلاعات به جامعه‌ی سیاسی رژیم فروخته بود و نتانیاهو، در واقع، معمار این بازی بود. اصلاً این‌ها این دیوید بارنیا را رئیس موساد گذاشتند برای اینکه همین کار را بکنند. بیست درصد کار می‌کنند، هشتاد درصد عملیات انجام می‌دهند، اطلاعات دروغ درز می‌دهند و تحلیل دروغ می‌دهند به این و آن. لذا آنجا بود که معلوم شد موساد چه کلاه بزرگی سر همه گذاشته.

یکی از رفتارهای بر هم زننده انسجام اجتماعی رفتارهای تندروانه‌ی سیاسی از دو طرف است؛ یعنی ما دوباره برگردیم به شرایطی که احساس بکنیم وقت آن است که دوباره با هم دعوا کنیم. یک عده‌ای الان فکر می‌کنند که وقت باج گرفتن از حاکمیت است، یک عده‌ی دیگر هم تصور می‌کنند که الان وقتش است که دوباره نظام را متهم کنند به اینکه درست نجنگید، «مذاکره» به معنای «تسلیم» است و دوباره همان حرف‌های قبل از جنگ، این‌ها آب ریختن در آسیاب اسرائیل است.

بگذارید یک بار دیگر مرور کنیم: رهبری سر جایش است؛ توان شلیک ایران نه‌فقط حفظ شده، بلکه قدرتمندتر شده؛ نه‌فقط شورشی در ایران رخ نداده، بلکه همبستگی بین نظام و مردم یک همبستگی بی‌سابقه شده و یک ارتباط معنادار تاریخی شکل گرفته؛ و نهایتاً الگوی عملیاتی ایران هم تغییر کرده، ایران یک الگوی عملیاتی جدیدی را در پیش گرفته که اصلاً این‌ها فکرش را هم نمی‌کردند که در شب اول، با چنین چیزی مواجه بشوند. من معتقدم که در همان شب، جنگ یک‌یک شد؛ یعنی اگر صبحش ما یک‌هیچ خورده بودیم، ما همان شب بازی را مساوی کردیم، اگر نگویم بردیم.

از آن شب، تصمیم گرفته شد که روی سه جا تمرکز ایجاد بشود. یکی روی جبهه‌ی داخلی رژیم؛ یعنی مردمی که جنگ ندیده بودند و عادت کرده بودند به جنایت، عادت کرده بودند بروند در تپه‌های مشرف به غزه، استیک کباب کنند و بمباران غزه را تماشا کنند! جبهه‌ی داخلی رژیم از جنگ این را می‌دانست؛ این‌ها چیز دیگری نمی‌دانستند. پس اول، جبهه‌ی داخلی رژیم به عنوان یک نقطه‌ی تمرکز انتخاب شد. این‌ها بیست‌وچهارساعته در پناهگاه بودند؛ یا نمی‌توانستند از پناهگاه بیایند بیرون یا وقتی از پناهگاه می‌آمدند بیرون، یک چشم‌انداز بی‌سابقه‌ای از ویرانی را می‌دیدند، یک چشم‌انداز بی‌سابقه‌ای از غزه شدن را می‌دیدند. این‌ها ظرف یک سال و خرده‌ای قبل از درگیری با ایران، با تصاویر غزه خیلی کیف کرده بودند؛ اما اینجا یک لحظه این حس به ایشان دست داده بود که «عجب! مثل اینکه همان بلا دارد سر خودمان می‌آید». و بالاخره ما با مردمی آنجا مواجهیم که جانشان و مالشان از هر چیزی برایشان عزیزتر است. اصلاً این‌ها را با یک رؤیایی برداشتند آوردند آنجا؛ به این‌ها گفتند بیایید اینجا، اینجا زندگی‌ای برای شما درست خواهیم کرد که هیچ جای دیگری به دست نمی‌آورید. بنابراین، جبهه‌ی داخلی رژیم عمیقاً زیر ضرب رفت و به طور متوسط، هر سه ساعت یک بار ایران یک عملیات انجام داد؛ حالا چه عملیات موشک بالستیک، چه موشک کروز، چه پهپاد، چه حملات سایبری و حملاتی که ما از داخل سرزمین‌های اشغالی سازمان دادیم. این چیزی است که کم به آن توجه شده. بخش مهمی از ضرباتی که این‌ها خوردند ناشی از ریزپرنده‌ها و پهپادهایی بود که از داخل خود سرزمین‌های اشغالی بلند می‌شد. در واقع، شبکه‌ها در داخل رژیم شکل گرفته بود.

دومین نقطه‌ی تمرکز، زیرساخت انرژی رژیم بود که حالا اگر لازم باشد، راجع به آن توضیح خواهم داد. سومین نقطه‌ی تمرکز هم توان هوایی رژیم بود؛ یعنی آنجایی که هواپیماها قرار بود از آنجا بلند بشوند و در داخل ایران عملیات انجام بدهند.

من فکر می‌کنم که این توضیحِ دوازده ساعتِ اولِ ما است؛ شروع جنگ بسیار شوک‌آور بود، ولی پایانش خیلی درخشان بود که راجع به شش هفت روز بعدش باید مفصل‌تر و جداگانه صحبت بکنیم.

شما اشاره کردید به اینکه این‌ها انتظار داشتند که با شروع حمله، یک پیمانکارانی به‌خصوص در جنوب شرق و شمال غرب و غرب ایران وارد عمل بشوند؛ اما در این دوازده روز، عملاً ما از این‌ها چیزی ندیدیم و هیچ اتفاقی نیفتاد. بااین‌حال، اخیراً به دادگستری زاهدان حمله می‌شود، چند نفر مردم عادی شهید می‌شوند و یک عملیات کوری انجام می‌شود یا مثلاً یکی دو حمله‌ی خیلی محدودی به مرزبانی‌های ما انجام می‌گیرد و چند نفر مرزبان شهید می‌شوند. البته این‌ها اتفاقات جدیدی نیست و در چند دهه‌ی اخیر، کم‌وبیش شاهد این اتفاقات بوده‌ایم ولی در این دوازده روز جنگ، ما حرکتی از این پیمانکاران ندیدیم. به نظر شما چه اتفاقی افتاد که این‌ها در آن برهه نتوانستند عرض‌اندام بکنند؟

الان ما دراین‌باره به اندازه‌ی کافی اطلاعات داریم و اصلاً نیازی به تحلیل نیست. این‌ها یک شبکه‌ای در داخل ایران درست کرده بودند که شکی در این نیست؛ هم در داخل ایران، هم در مرزها. البته درباره‌ی ابعاد این شبکه عمیقاً اغراق شده؛ یعنی همین که رژیم یک جوری القاء کند که انگار ایران پُر از جاسوسان اسرائیلی است، خودش بخشی از جنگ شناختی دشمن و مکمل عملیات نظامی و امنیتی است. واقعیت این است که بخش عمده‌ی جمع‌آوری اطلاعاتی که رژیم در داخل ایران انجام داد، با استفاده از ابزارهای فنی و هوش مصنوعی انجام شده که این همان مدلی است که قبلاً در غزه و لبنان پیاده شده. البته عامل انسانی در آن دخیل است، ولی نقش عامل انسانی بسیار محدود است؛ در واقع، ترکیب سامانه‌های مختلف اطلاعاتی و تحلیل اطلاعات با استفاده از ابزارهای یادگیری ماشین و هوش مصنوعی است که این امکان را برای رژیم فراهم کرده که بتواند هدف تولید کند. ما به اندازه‌ی کافی دراین‌باره می‌دانیم و اگر لازم باشد، می‌شود راجع به آن صحبت کرد. نقش عامل انسانی جدی و مهم است، ولی خیلی محدودتر از آن چیزی است که رژیم در شرایط فعلی دارد القاء می‌کند.

به‌هرحال، قرار بود که این شبکه، هم در داخل ایران عمل بکند و هم در مرزها. اصلاً اینکه می‌بینید الان فعال شده‌اند، دلیلش این است؛ این‌ها می‌خواستند همین عملیات را هم‌زمان با حمله‌ی رژیم به ایران انجام بدهند، ولی برایشان امکان‌پذیر نشد؛ انگار که این‌ها یک عملیاتی را طرح‌ریزی کرده بودند. گفتم که هم‌زمان با حمله‌ی رژیم، قرار بود شورش در داخل ایران رخ بدهد و حرکت تروریستی در مرز، تا این دو تکمیل‌کننده‌ی حمله باشند. این‌ها در آن مقطع اساساً امکان این را پیدا نکردند که این حملات را سازمان بدهند و الان دارند قضائش را یک جوری به جا می‌آورند. انگار این شبکه‌ها ایجاد شده بودند و تمرین کرده بودند و آماده بودند ولی به دلیلی که حالا خواهم گفت، فلج شدند و نتوانستند قدم از قدم بردارند. خب حالا یک ظرفیتی آنجا وجود دارد و معلوم است که رژیم به این‌ها ابلاغ کرده که هر کاری از دستتان برمی‌آید بکنید. ضمن اینکه خود همین نشان‌دهنده‌ی شکست رژیم در جنگ هم هست؛ چون این‌ها در جنگ شکست خوردند و نه‌فقط اهدافشان محقق نشد، بلکه از لحاظ نظامی هم تحقیر شدند، به نظر من مثل بچه‌ای که یک بازی‌ای را باخته ولی باختِ خودش را نمی‌خواهد بپذیرد، دارند تلاش می‌کنند که موضوع را یک طوری کش بدهند که در داخل ایران این تلقی را ایجاد بکنند که همچنان توانایی عملیاتی‌شان حفظ شده.

چرا این گروه‌ها نتوانستند در آن ساعت صفر وارد عمل بشوند؟ به نظر من یک دلیل خیلی روشن دارد که خود این‌ها در جلسات داخلی‌شان، تا جایی که من شنیدم، راجع به آن حرف زدند و آن این بود که این‌ها دیدند همبستگی اجتماعی در ایران این‌قدر قدرتمند است و این‌قدر فضا ضد اسرائیل و ضد نتانیاهو است و این‌قدر رابطه‌ی بین مردم و رهبری رابطه‌ی عمیق و احساسی‌ای شده که احساس کردند ورود به درگیری نظامی و شروع عملیات مسلحانه از جدار مرز باعث خواهد شد که اگر کمترین اعتباری هم در آن جغرافیا داشتند، آن را به طور کامل از دست بدهند و همان مردم محلی به تعبیری که خود این‌ها در جلساتشان گفتند یک جوری آن‌ها را سرکوب کنند که دیگر تا دهه‌ها نتوانند سر بلند کنند. این چیزی است که خودشان گفتند؛ یعنی بعد که از گروه‌های معارض کُردی در شمال غرب و گروه‌های مرتبط با جیش‌الظلم و انصارالفرقان در جنوب شرق پرسیده شد که پس چرا شما از جایتان تکان نخوردید، چرا هیچ کاری نکردید، مگر ما با همدیگر قرار نگذاشته بودیم، گفتند اصلاً جایی برای تکان خوردن وجود نداشت! گفتند اصلاً فضایی برای ما نبود؛ ما اگر قدم از قدم برمی‌داشتیم، مردم ما را می‌خوردند و هیچ چیز از ما باقی نمی‌ماند.

دوقطبی‌ها در جنگ از بین رفت، جنگ همه‌ی این‌ها را شست و برد و یک دو قطبی را به جای همه‌ی این‌ها نشاند: دوقطبی ایران و اسرائیل؛ دوقطبی یک ایران عزیز یا یک اسرائیل جنایت‌کار؛ انتخابی بین عزت و ویرانی. لذا همه حُول این دوقطبی سازمان پیدا کردند و چون این دوقطبی یک دوقطبی درستی بود، شما دیدید که قریب‌به‌اتفاق همه‌ی ملت ایران یک سمت دوقطبی ایستادند و جامعه‌ی ایران تبدیل شد به یک قطب.

البته حالا هم همین اتفاق خواهد افتاد، ولی بالاخره آن فضای دوازده سیزده ساعت اول و این قضیه نشان می‌دهد که همبستگی اجتماعی چقدر ارزش امنیتی دارد. ارزش همبستگی اجتماعی فقط ارزش ذهنی یا شناختی نیست. وقتی شما یک جامعه‌ی متحد دارید، این جامعه‌ی متحد باعث می‌شود که تروریسم عملاً پایگاه خودش را از دست بدهد و ناگهان احساس می‌کند که اصلاً نمی‌تواند از جایش تکان بخورد؛ به خاطر اینکه هر گلوله‌ای که شلیک کند، صد برابر علیه خودش به‌سرعت برمی‌گردد و استفاده خواهد شد. به نظر من دلیلش این بود و الان هم که این‌ها وارد صحنه شده‌اند، مردم می‌دانند که این‌ها به نیابت از اسرائیل، برای کمک به اسرائیل و برای جبران شکست اسرائیل وارد صحنه شده‌اند؛ لذا معادله خیلی فرقی نمی‌کند.

خبرهای غیررسمی‌ای هست مبنی بر اینکه از یک جایی به بعد در آن دوازده روز جنگ، تحرکات دیپلماتیک طرف مقابل شروع می‌شود. چند روز اول، ما تقریباً هیچ تحرک دیپلماتیکی از آن طرف نمی‌بینیم، شاید به آن دلیل که همچنان احساس می‌کردند امیدی وجود دارد و ممکن است ورق کاملاً برگردد و آن اهدافی که مدنظرشان هست محقق بشود؛ اما از یک جایی به بعد، کار دیپلماتیک آن‌ها کلید می‌خورد که کمتر هم دراین‌باره صحبت شده است. می‌خواهم یک مقدار راجع به این موضوع صحبت بکنید و بفرمایید که این روند از کجا و به چه شکلی و به چه نحوی شروع شد و پیش رفت؟

عملیات دیپلماتیک و عملیات نظامی در این جنگ، به نظر من دو روی یک سکه بودند؛ جوری که وقتی یکی بالا می‌رفت، آن یکی پایین می‌آمد و برعکس. تعبیر درست‌ترش این است که در این جنگ، انگار یک اَلاکلنگی وجود داشت. خب، ببینید ما چه کار کردیم. در شب اول، ما یک عملیات بی‌سابقه انجام دادیم و به دشمن نشان دادیم که آماده‌ی جنگیدنیم و از آن مهم‌تر نشان دادیم که آماده‌ی پیروزی هستیم، هم اراده و هم توانش وجود دارد، سیستمش احیا شده و به این‌ها نشان دادیم که آدرس را اشتباهی آمده‌اند؛ هر کس به این‌ها گفته که قرار است در ایران یک اتفاقاتی بیفتد، سرشان کلاه گذاشته. این‌ها همان شب اول این را متوجه شدند، آن سه نقطه‌ی تمرکز ما انتخاب شد و در شب‌های بعد هم ایران کارهای بزرگی کرد. می‌خواهم به شما بگویم که چه‌جوری شد که در این اَلاکلنگ، کفه‌ی نظامی پایین‌تر آمد و کفه‌ی دیپلماتیک بالا رفت.

در شب دوم و سوم، تمام زیرساخت‌های انرژی این‌ها هدف گرفته شد از قبیل پالایشگاه حیفا، خط لوله‌ی انتقال نفت در نقب، زیرساخت‌های برق و زیرساخت‌های بندری، هم در جنوب و هم در شمال و این‌ها چون می‌دانستند که حمله به بخش انرژی در ایران معادل کشانده شدن جنگ به سراسر منطقه‌ی خاورمیانه است و جنگ را منطقه‌ای خواهد کرد و کل زیرساخت‌های انرژی منطقه در معرض جنگ قرار می‌گیرد، حتی جرئت نکردند به ایران پاسخ بدهند. شما دیدید آمدند یک انبار نفت را در شهران زدند که فقط دود می‌کرد، یک انبار نفت دیگر را هم در جنوب تهران در شهرری زدند و به یک شیرین‌کننده در پتروشیمی جم در عسلویه حمله کردند که ما در یک صبح تا ظهر خاموشش کردیم؛ یعنی پاسخ این‌ها به ضربه‌ی ایران یک پاسخ کاملاً نمادین و از سر ترس بود. لذا این‌ها فهمیدند که نمی‌توانند سراغ زیرساخت‌های ما بیایند؛ چون اگر می‌آمدند، آن‌وقت یک دروازه‌ی جدیدی از جهنم به روی کل منطقه و هم‌پیمانان این‌ها باز می‌شد و بالاخره آمریکایی‌ها می‌فهمیدند که معنای کشیده شدن جنگ به منطقه و گسترش درگیری چیست. رئیس هم آمریکایی‌ها بودند؛ آن‌ها بودند که تصمیم می‌گرفتند.

رژیم در دوره‌ی ترامپ موفق شد ذهنیت کاخ سفید درباره‌ی ایران را کاملاً اسرائیلیزه بکند و آن‌هایی که در کاخ سفید نشسته بودند، دیگر مثل اسرائیل راجع به ایران فکر می‌کردند و به جز گفتمان اسرائیلی درباره‌ی ایران گفتمان دیگری در واشنگتن اصلاً اجازه‌ی عرض‌اندام نداشت.

بعد، ما زیرساخت‌های اطلاعاتی را هدف قرار دادیم؛ موساد، یگان 8200، مرکز هوش مصنوعی و زیرساخت‌های مرتبط با سامانه‌ی اَرو (پیکان) هدف گرفته شد. برای همین است که شما می‌دیدید سیستم دفاع موشکی رژیم به‌خوبی کار نمی‌کرد؛ این‌ها ادعا می‌کردند که آسمان ایران باز است، ولی آسمان خودشان خیلی بازتر بود. به همین دلیل است که ما هرچه در جنگ جلوتر آمدیم، اساساً نرخ شلیک و نرخ اصابت ایران به هم نزدیک شد؛ یعنی روز آخر، دیگر این‌جوری شده بود که ما هرچه شلیک می‌کردیم به هدف می‌خورد؛ یک موشک می‌زدیم و همان یک موشک اصابت می‌کرد. البته با توجه به اینکه ما نمی‌دانستیم مسیر جنگ چگونه پیش خواهد رفت ممکن بود جنگ توسعه پیدا کند و ممکن بود اتفاقات غیرمنتظره بیفتد بالاخره بخش دفاعی در ایران باید دوراندیشی می‌کرد و لذا برای همین بود که نرخ شلیک موشک کم شد، برای اینکه دوراندیشانه‌تر باید به جنگ نگاه می‌شد؛ اما یکی از اصلی‌ترین دلایلش این بود که اصلاً نیازی به شلیک انبوه موشک وجود نداشت. خب وقتی ما هرچه می‌زدیم به هدف می‌خورد، چرا باید موشک اضافه شلیک می‌کردیم؟ ضمن اینکه شلیک‌ها بسیار دقیق‌تر شد.

با اسنادی که جامعه‌ی اطلاعاتی ما از رژیم به دست آورده بود، هزاران هدف معین شد و چند صد هدف بادقت مورد اصابت قرار گرفت؛ مثلاً مؤسسه‌ی وایزمن و بازار الماس این‌ها در رامات‌گان در تل‌آویو مورد اصابت قرار گرفت که من می‌توانم بگویم به یک معنایی داراییِ چندهزارساله‌ی این‌ها بود. همچنین، تعداد قابل توجهی از زیرساخت‌های نظامی این‌ها هدف قرار گرفت که سری است و این‌ها اصلاً تا حالا راجع به آن حرف نزده‌اند. و حالا لیستی از اهداف وجود دارد که الان چون سانسور داخل رژیم دارد کم می‌شود، مردم تازه به‌تدریج دارند دراین‌باره حرف می‌زنند و چون افراد دارند برمی‌گردند به آپارتمان‌های خودشان و به جاهایی که ساکن بودند، آرام‌آرام روزنامه‌نگارها دارند جزئیات را می‌فهمند. مثلاً یکی‌شان یک گزارش جالبی نوشته بود مبنی بر اینکه اصلاً این سیاست سانسوری که اِعمال شده، هدفش امنیت نیست، دلیلش این نیست که این‌ها می‌گویند عکس‌ها و فیلم‌های این تأسیسات را منتشر نکنید، چون امنیت ما به خطر می‌افتد، دلیلش این است که رژیم می‌خواهد شکست را بپوشاند. خب این‌ها چون این جنگ را باخته‌اند و یک ویرانی بی‌سابقه‌ای ایجاد شده، می‌گویند به دلایل امنیتی کسی دراین‌باره حرف نزند، درحالی‌که دلیل امنیتی ندارد و همه جا خراب شده.

بنابراین، عملاً کار به جایی رسید که جنگ به سمت مغلوبه شدن پیش می‌رفت. با اینکه تأسیسات موشکی ایران زیر ضرب بود و با اینکه بچه‌های هوافضا و بچه‌های پدافند در ارتش فداکارانه می‌جنگیدند و جنگ عملاً جنگ سختی بود این جنگ به هیچ وجه جنگ آسانی نبود ولی رژیم آرام‌آرام به این نتیجه رسید که جنگ دارد فرسایشی می‌شود. ببینید! معنای «جنگ فرسایشی» از لحاظ فنی این است: وقتی یک جنگی معلوم است که دیگر به اهدافش نمی‌رسد و فقط روی لج‌ولج‌بازی می‌خواهد ادامه پیدا کند، به آن می‌گویند «جنگ فرسایشی». تقریباً از شب هفتم یا هشتم بود که رژیم به این نتیجه رسید که اهداف این جنگ قابل تحقق نیست؛ نه شورشی قرار است رخ بدهد، نه به لحاظ امنیتی فروپاشی‌ای در ایران ایجاد خواهد شد چون این‌ها مراکز مرتبط با امنیت شهری را هم هدف قرار دادند نه برنامه‌ی هسته‌ای قرار است متوقف شود، نه برنامه‌ی موشکی قرار است متوقف شود و هیچ کدام از این‌ها قرار نیست اتفاق بیفتد.

پس این‌ها تقریباً در شب هفتم یا هشتم متوجه شدند که تحقق اهداف جنگ منتفی است و از این به بعد اگر بخواهند بجنگند، دیگر درگیر یک جنگ فرسایشی می‌شوند؛ جنگی که معلوم است به اهدافش نخواهد رسید و جبهه‌ی داخلی رژیم هم دیگر کشش این ضربات را نداشت، چون اصلاً فکر نمی‌کرد قرار است یک چنین ضرباتی بخورد. ما دیگر آن شب‌های آخر و پنج شش روز آخر جنگ، با سیستم ارو و دفاع موشکی آن‌ها شوخی می‌کردیم؛ یعنی تبدیل شده بود به یک جوک، به طوری که اینجا شلیک می‌کردند و تماشا می‌کردیم ببینیم که خود این سیستم چه‌جوری خودش را می‌زند و با ویدئوهایش تفریح می‌کردیم! همه‌ی ویدئوهایش را هم خودشان منتشر می‌کردند؛ یعنی همه‌ی ویدئوهایی که از اصابت بیرون آمده، ویدئوهایی است که خود ساکنان سرزمین‌های اشغالی گرفتند که از یک جایی به بعد، دیگر رژیم شروع کرد به برخورد پلیسی؛ یعنی فضا را کاملاً امنیتی کردند.

گرچه ضربه‌ای که آمریکایی‌ها به برنامه‌ی هسته‌ای ایران زدند ضربه‌ی مهمی است و برنامه‌ی هسته‌ای در ایران آسیب دیده، اما خروجی نهایی‌اش این بود که آمریکایی‌ها می‌خواستند یک راهی پیدا کنند برای اینکه خودشان و اسرائیل را نجات بدهند از این گرفتاری‌ای که در آن افتاده بودند.

در این لحظه که این‌ها فهمیدند جنگ را باخته‌اند، جنگ دارد فرسایشی می‌شود و توان جنگ فرسایشی را ندارند، ناگهان دیپلماسی رشد کرد، آرام‌آرام پیغام‌وپسغام‌ها شروع شد. البته برای کسانی که در ایران درگیر این قضایا بودند، به نظر من کاملاً روشن بود که معنای شروع پیغام‌های دیپلماتیک و حتی بحث‌ها درباره‌ی مداخله‌ی آمریکا در جنگ این است که اسرائیل دیگر نمی‌تواند بجنگد و این‌ها آرام‌آرام دارند به یک راه خروج فکر می‌کنند و دنبال یک پنجره‌ای می‌گردند تا از این پنجره بپرند بیرون و این غائله را ختم کنند. بنابراین، پیغام‌های دیپلماتیک در طول جنگ وجود داشت؛ هم اوایلش وجود داشت، هم به روزهای هشتم و نهم که رسیدیم بسیار جدی‌تر شد.

این را هم من بگویم کاری که آقای عراقچی کرد که از ایران رفت بیرون و شروع کرد با دنیا حرف زدن، این کار، کار مهمی بود؛ درحالی‌که بالاخره مشکلات زیادی وجود داشت و هم فشار سیاسی زیادی روی بخش دیپلماتیک ما بود، هم مسائل امنیتی وجود داشت. اینکه وزیر خارجه‌ی ما از ایران خارج شد و شروع کرد با دنیا حرف زدن، علامتی بود از اینکه این‌ها صدای ایران را نمی‌توانند خاموش کنند. این‌ها می‌خواستند صدای ما را خاموش کنند؛ این‌ها می‌خواستند اینجا ما را بزنند، هیچ کس هم در دنیا حرفی در دفاع از ایران و دراین‌باره نزند که این جنگ چرا شروع شده و منطق ایران چیست؛ یعنی می‌خواستند همه را خفه کنند. اینکه صدای ایران در دنیا شنیده شد و اینکه حنجره‌ی ما در دنیا باز بود، کار کوچکی نبود و به نظر من این کار تحسین‌برانگیزی است که وزارت خارجه در طول دوران جنگ انجام داد.

از لحاظ دیپلماتیک، آن چیزی که من می‌توانم اینجا بگویم این است که این‌ها از یک مقطعی به بعد تلاش فراوانی کردند برای اینکه جنگ را با بی‌آبرویی کمتر برای رژیم تمام بکنند! این را ما می‌فهمیدیم. درحالی‌که در شش هفت روز اول، همان‌جور که شما گفتید، ژستشان طوری بود که ما با ایران حرفی نداریم بزنیم و ارتباطات قطع است و ما آمده‌ایم کار را در ایران تمام کنیم، در نیمه‌ی دوم جنگ عملاً چیزی که ما دیدیم این بود که این‌ها آرام‌آرام داشتند این بحث را کلید می‌زدند که خب حالا ما چه کار کنیم تا شما دست از سر اسرائیل بردارید، ما چه کار کنیم که بتوانیم اسرائیل را از زیر دست‌وپای ایران در این جنگ بیرون بکشیم! لذا معلوم بود که ایده‌ی پشت سر دیپلماسی نجات اسرائیل است؛ یعنی این چیزی بود که ما می‌فهمیدیم و این به آن دلیل بود که رژیم کاملاً از لحاظ نظامی کم آورده بود و این‌ها دیگر نمی‌توانستند بجنگند.

اگر خاطرتان باشد، نتانیاهو وسط جنگ در جواب سؤال یک خبرنگار گفت که مطمئن باشید ما وارد جنگ فرسایشی نخواهیم شد این کار عجیبی بود وسط جنگ چون کاملاً این شبهه وجود داشت که خب تو که به اهدافت نمی‌توانی برسی، فقط اسرائیل را انداختی زیر مشت و لگد ایران و می‌خواهی وارد یک جنگ فرسایشی بشوی که خروجی‌اش یک ویرانی گسترده در رژیم و باقی ماندن یک ایران انتقام‌جو است! یعنی این کابوسی بود که یواش‌یواش داشت برای آن‌ها متولد می‌شد.

من فکر می‌کنم که ورود آمریکا هم با همین هدف صورت گرفت. در واقع، گرچه ضربه‌ای که آمریکایی‌ها به برنامه‌ی هسته‌ای ایران زدند ضربه‌ی مهمی است و برنامه‌ی هسته‌ای در ایران آسیب دیده، اما خروجی نهایی‌اش این بود که آمریکایی‌ها می‌خواستند یک راهی پیدا کنند برای اینکه خودشان و اسرائیل را نجات بدهند از این گرفتاری‌ای که در آن افتاده بودند؛ و برآوردهایشان به آن‌ها می‌گفت که نباید وارد یک چنین گرفتاری‌ای بشوند، چون بعداً نمی‌توانند جمعش بکنند.

از این جهت، من دیپلماسی را در این جنگ این‌جوری دیدم که حقوق بین‌الملل ساکت شد تا ایران بشکند؛ اما به محض اینکه دیدند ایران شکستنی نیست، دیپلماسی تازه جان پیدا کرد برای اینکه طرف بازنده را از مهلکه بیرون بکشد. این یک توصیف یک‌خطی است که می‌شود راجع به دیپلماسی انجام داد. حالا اگر لازم بشود، بعد می‌شود راجع به قضیه‌ی آتش‌بس و ورود آمریکا و مسائلی مانند این‌ها هم حرف زد.

یک موضوعی را چندین بار اشاره کردید، ولی به نظر می‌رسد که لازم است یک مقدار تفصیلی‌تر و مستقل درباره‌اش حرف بزنیم؛ و آن همین بحث «اتحاد ملی» است که در پیام رهبر انقلاب هم که برای چهلم شهدا صادر شد، اولین مورد از آن هفت تکلیفی که برای اقشار مختلف تعیین کردند، بحث «اتحاد ملی» است و فرمودند یکایک ما در این زمینه وظیفه داریم. واقعیت این است که ما یک شکاف‌هایی در داخل کشور داشتیم و شاید یکی از دلایلی که دشمن را به این جمع‌بندی رساند که الان وقت حمله است، برآوردهایی بود که راجع به این شکاف‌ها داشتند. اولاً بفرمایید که چه اتفاقی واقعاً افتاد که این شکاف‌ها ناگهان تبدیل می‌شود به یک اتحاد و انسجام بی‌سابقه در تاریخ معاصر ایران و چطور این اتفاق افتاد؟ و دوم اینکه از نظر شما اهمیت و بایدونبایدهای این اتحاد چیست؟

از لحاظ روان‌شناسی اجتماعی، به نظر من این خیلی بحث مهم و فنی و پیچیده‌ای است که در آن لحظه در ذهن جامعه‌ی ایرانی چه گذشت و در این دوازده روز، این مردم با خودشان چه فکری کردند که یک چنین رفتاری از خودشان نشان دادند. من فکر می‌کنم این یک موضوعِ باز هم هست؛ یعنی موضوعی است که به‌ویژه متخصصان علوم شناختی اجتماعی باید راجع به آن فکر کنند، باید راجع به آن داده جمع کنند، باید ما راجع به آن پروژه‌های مطالعاتی تعریف کنیم. ما باید بفهمیم واقعاً چه اتفاقی افتاده، همچنان که من فکر می‌کنم دشمن دارد تلاش می‌کند بفهمد؛ هم بفهمد و هم اگر بتواند، این همبستگی و وحدتی را که در ایران ایجاد شده، عمدتاً توسط عوامل داخلی حالا یا عوامل داخلی نادان یا عوامل داخلی مغرض به چالش بکشد.

حالا اگر برسیم، من خواهم گفت مهم‌ترین عاملی که تعیین می‌کند جنگ بعدی رخ خواهد داد یا رخ نخواهد داد، میزان باقی ماندن یا از دست رفتن انسجام اجتماعی در ایران است؛ این فاکتور است که تعیین خواهد کرد جنگ بعدی رخ می‌دهد یا نه و اگر رخ داد، چه اتفاقی خواهد افتاد. امروز مهم‌ترین عامل بازدارنده‌ی ما، در کنار همه‌ی مؤلفه‌های قدرت دیگرمان، این چسبندگی و اعتماد عمیقی است که بین مردم و حاکمیت، به‌ویژه بین مردم و حضرت آقا رخ داده؛ این چیزی است که از این به بعد قرار است ما را حفظ کند. و اگر ما اصلاً بحث‌های سیاسی و رسانه‌ای و مانند این‌ها را بگذاریم کنار و فقط از منظر امنیت ملی و از منظر دفاعی به موضوع نگاه کنیم، امروز ما تکلیفی مهم‌تر از این نداریم که این همبستگی را حفظ بکنیم. برنامه‌ی دشمن این است؛ این‌ها می‌گویند یا در جنگ بعدی مردم دیگر نباید کنار حاکمیت بِایستند، یا باید به این جمع‌بندی برسند که در جنگ بعدی متفاوت عمل کنند، به این نتیجه برسند که مقصر جنگ بعدی خود نظام است. ایجاد یک فضایی که در جنگ بعدی مردم یک رفتاری متفاوت از جنگ قبلی بکنند، مهم‌ترین پروژه‌ای است که این‌ها الان در داخل ایران دارند پیگیری می‌کنند و مهم‌ترین فاکتوری است که این‌ها بر اساس آن، تصمیم خواهند گرفت که دوباره به ما حمله بکنند یا حمله نکنند.

حالا ما به دلیل کار علمی در حوزه‌ی علوم شناختی، یک مقداری هم در این حوزه دغدغه داریم که خب واقعاً ریشه‌های این اتفاق چه بود؛ لذا من شخصاً روی این موضوع تمرکز کرده‌ام. من اگر بخواهم خیلی خلاصه به شما بگویم، می‌توانم چند عامل کلیدی را اینجا برای شما بگویم، بعد آن‌وقت از این‌ها یک نتیجه‌ای خواهم گرفت.

از شب هفتم یا هشتم بود که رژیم به این نتیجه رسید که اهداف این جنگ قابل تحقق نیست؛ نه شورشی قرار است رخ بدهد، نه به لحاظ امنیتی فروپاشی‌ای در ایران ایجاد خواهد شد، نه برنامه‌ی هسته‌ای قرار است متوقف شود، نه برنامه‌ی موشکی قرار است متوقف شود و هیچ کدام از این‌ها قرار نیست اتفاق بیفتد.

به نظر من اولین عامل این بود که مردم ایران رژیم اسرائیل را به عنوان متجاوز شناسایی کردند. اینکه یک تجاوزی به خاک ایران شده و یک جنایتی علیه مردم ایران در حال وقوع است، مخصوصاً با آن کارهایی که این‌ها روز اول کردند یعنی خانواده‌ها را شهید کردند، دانشمندها را به همراه خانواده‌هایشان شهید کردند، به بیمارستان‌ها در کرمانشاه و جاهای دیگر حمله کردند کاملاً این تلقی برای جامعه‌ی ایران به وجود آمد که ما در معرض یک تهاجم ناجوانمردانه‌ی خارجی قرار گرفته‌ایم و این اولین عاملی بود که همبستگی اجتماعی را در ایران ایجاد کرد. اگر این‌ها عقل داشتند و تاریخ چندهزارساله‌ی ایران را می‌خواندند، متوجه می‌شدند که جامعه‌ی ایران در مقابل هیچ تجاوز خارجی‌ای با هر شرایطی در داخل ما در داخل بالاخره کم مشکلات نداریم رفتاری جز این از خودش نشان نداده. جامعه‌ی ایران همیشه همین‌طوری بوده؛ چه وقتی که تجاوز خارجی را باخته، مثل حمله‌ای که مثلاً محمود افغان و شرکایش به ایران کردند که در تاریخ ایران خیلی معدود است که ما اصلاً جنگی را باخته باشیم چه در مواردی که جنگ‌ها را بردیم، ایران در مقابل متجاوز همیشه یکپارچه شده. این بخشی از روان‌شناسی اجتماعی تاریخی جامعه در ایران است و نکته‌ی کلیدی این است که هیچ میزانی از مشکل اقتصادی یا اختلاف سیاسی در داخل، معمولاً این را مخدوش نکرده. به نظر من این چیزی است که رژیم درست برآورد نکرده بود؛ علتش هم این است که برآوردهای این‌ها متکی به گزارش‌هایی است که منافقین یا سلطنت‌طلب‌ها به ایشان می‌دهند. گزارش‌های این‌ها متکی بر آن بخش‌های بسیار اقلیتی در جامعه‌ی ایران است که منافعشان در این است که تجاوز خارجی به ایران رخ بدهد؛ لذا این گزارش‌ها واقع‌نمایی ندارد. این عامل اول.

عامل دوم تنفری بود که مردم ایران از نتانیاهو داشتند. نتانیاهو کسی نیست که بتواند یک مردمی مثل مردم ایران را مخاطب قرار بدهد و بگوید من آمده‌ام شما را نجات بدهم. آخر تو تا حالا کجا را نجات دادی که بخواهی ایران را نجات بدهی؟ این تصویر خون‌آشام و هیولاواری که از نتانیاهو وجود دارد و اینکه این آدم تجاوز به ایران را شروع کرد، خودش جزو مهم‌ترین فاکتورهایی بود که باعث شد یکپارچگی در داخل ایران ایجاد بشود. و مطالبه‌ی افکار عمومی ایران فقط این نبود که تسلیم نشوید؛ مطالبه این بود که این را بنشانید سر جایش. لذا مردم ایران در طول دوازده روز جنگ، یک جور جشن ملی داشتند بابت حملاتی که ما به رژیم صهیونیستی می‌کردیم؛ مردم موشک‌های ما را می‌دیدند و کیف می‌کردند و مطالبه‌ای که در نظرسنجی‌ها خودش را نشان می‌داد، این بود که محکم‌تر بزنید. حتی شب آتش‌بس و روز آتش‌بس اگر هم نقدی بود، این بود که هنوز دلمان خنک نشده، این‌ها را بیشتر بزنید، بعد آتش‌بس را اجرا کنید. خب، این فاکتور دوم بود.

سومین فاکتور به نظر من شخص حضرت آقا بود، همان‌طور که توضیح دادم؛ اینکه ایشان به جامعه، هم پیام استواری و برقراری سیستم را دادند، هم پیام آرامش دادند، هم حس ترس و پریشانی را تبدیل به حس انتقام کردند و هم به جامعه‌ی ایران گفتند یک تکیه‌گاهی وجود دارد که شما می‌توانید به آن تکیه بکنید. وجود این تکیه‌گاه در آن شرایط سخت که خب شاید سؤال بسیاری از مردم این بود که چه اتفاقی قرار است بیفتد و ما به چه سمتی در حال حرکتیم یکی از مهم‌ترین عوامل ایجاد همبستگی بود. رهبر انقلاب به آن مطالبه‌ی درونی تاریخی مردم ایران جواب دادند که ما این‌هایی را که جرئت کردند یک چنین تجاوزی به ما بکنند، بیچاره خواهیم کرد؛ یعنی به مردم ایران گفتند آن صحنه‌ای را که دوست دارید ببینید که تحقیر این‌ها و عجز این‌ها است، ما به شما نشان خواهیم داد. به نظر من، این هم یکی دیگر از عوامل اصلی ایجاد این همبستگی در ایران بود.

عامل بعدی اتفاقاتی بود که قبل از شروع جنگ افتاد. من ریاست جمهوری آقای پزشکیان را یک عامل مهم می‌دانم که باعث شد عملاً دوقطبی «اصلاح‌طلب» و «اصولگرا» در ایران یک مقداری تبدیل به دوقطبی کم‌رنگی بشود و اتفاقی که افتاد این بود که حتی جریان سیاسی اصلاح‌طلب هم کم‌وبیش در داخل ایران، عملاً از خودش یک کنش هماهنگ با حاکمیت در این دولت نشان داد. واقعاً من این را شهادت می‌دهم و این چیز مهمی است. آقای پزشکیان، در طول این جنگ، بسیار خوب عمل کرد؛ هم شجاع بود، هم همراه بود و کنار دست حضرت آقا ایستاد، هم امور جاری دولت خوب اداره شد و درحالی‌که شرایطِ بسیار غیرمنتظره و پُرشدتی از لحاظ جنگی بود، ما نه کمبود خاصی دیدیم و نه آشفتگی خاصی.

مذاکره با آمریکا هم یکی از آن عوامل پیشینی‌ای بود که در این زمینه به ما کمک کرد. ببینید! این خیلی مطلب مهمی است. بگذارید من همین جا مقداری راجع به این موضوع صحبت بکنم. خیلی‌ها خیال می‌کردند که هدف مذاکره توافق با آمریکا است؛ اما هدف این نبود، زیرا تقریباً روشن بود که با این‌ها نمی‌شود توافقی کرد، با ترامپ نمی‌شود توافقی کرد و روشن‌تر بود که حتی اگر توافقی بشود، او قرار نیست به آن پایبند بشود. او تا حالا به کدام توافق با چه کسی عمل کرده که بخواهد به توافق با ما عمل بکند؟ هدف، این‌ها نبود؛ هدف این بود که به افکار عمومی در بیرون از ایران و به‌ویژه به افکار عمومی در داخل ایران گفته بشود که نظام جمهوری اسلامی یک نظام معقول، منطقی و حکیم است؛ ما می‌دانیم با این‌ها نمی‌شود توافق کرد، می‌دانیم اگر توافقی هم بکنیم این‌ها به آن عمل نخواهند کرد، ولی بااین‌حال مذاکره می‌کنیم و اگر یک درصد دیپلماسی شانس داشته باشد، ما این شانس را به آن می‌دهیم که شاید بتوانیم از مسیر دیپلماتیک موضوع را حل بکنیم. لذا نه خوش‌خیالی و ساده‌اندیشی وجود داشت و نه خدای‌ناکرده آن‌جوری که بعضی‌ها می‌گویند، مثلاً اراده برای سازش وجود داشت. همان کسی که جنگ و میدان را اداره می‌کرد، همان داشت دیپلماسی را هم اداره می‌کرد، همچنان که دیدید حضرت آقا در سخنرانی آخر خودشان فرمودند دیپلماسی و میدان هماهنگند. مذاکره با آمریکا بود که به بخش‌های مهمی از جامعه‌ی ایران گفت که این سیستم یک سیستم عاقل است، یک سیستم دوراندیش است و لج‌بازی وجود ندارد. بنابراین، اگر جنگی شروع شده، تقصیر طرف مقابل است.

بگذارید یک نکته‌ی خیلی مهم به شما بگویم. می‌دانید الان ادبیات امنیتی رژیم چیست؟ الان دارند می‌گویند اشتباه ما این بود که زمانی به ایران حمله کردیم که آشوبی در ایران وجود نداشت؛ ما اول باید یک آشوب در ایران درست می‌کردیم و بعد از آن به ایران حمله می‌کردیم. الان دارند می‌گویند که آشوب مقدمه‌ی حمله است. الان دارند دراین‌باره حرف می‌زنند؛ یعنی آن‌ها هم دارند شکست خودشان را آسیب‌شناسی می‌کنند. این حملات تروریستی در شمال غرب و جنوب شرق که اخیراً رخ داده، من یک سندی از رژیم دیدم که در آن نوشته بود که ما به دنبال یک کمپین حمایت هوایی از تحرکات مسلحانه در مرزهای ایرانیم؛ یعنی تحرکات مسلحانه که شروع بشود، پشت‌بندش آن‌ها فکر می‌کنند که می‌توانند با حمایت نظامی و جنگ از آن حمایت بکنند! لذا آشوب خیابانی که دیگر قطعاً این‌طور است. خب اگر نظام قبل از این جنگ یک طوری عمل می‌کرد که یک درگیری بین حاکمیت و مردم به وجود می‌آمد و در یک شرایط تنش داخلی، ما یکباره با حمله‌ی رژیم مواجه می‌شدیم، معلوم بود که نمی‌شد یک چنین همبستگی‌ای را انتظار داشت.

این‌ها فکر می‌کردند ایران از لحاظ اجتماعی در آستانه‌ی یک شورش بزرگ است و جامعه یک آتش زیر خاکستر است. نیویورک‌تایمز نوشته بود که این‌ها تصور می‌کردند در تابستان یک آشوبی رخ خواهد داد و این جنگ جلوی آن آشوب را گرفت! واقعیت این است که این‌ها مدت‌ها است که هم دراین‌باره دارند فکر و تلاش می‌کنند؛ فقط ظرف شش ماه گذشته این‌ها به شیوه‌های مختلف، بیش از بیست مورد تلاش کردند برای آغاز آشوب و ناآرامی در ایران و به‌روزرسانی تجربه‌ی 1401.

فاکتور بعدی قدرت پاسخ‌دهی ما بود. سه چهار روز که از جنگ گذشت، چه‌بسا همان شب اول، مردم دیدند که نه، نظام جمهوری اسلامی آن نظامی نیست که بخورد و جواب ندهد. ما شاید ضربه بخوریم؛ بله، ضربه می‌خوریم، اما پاسخ می‌دهیم و پاسخ‌های ما بسیار قدرتمندانه و جسورانه است. اینکه نظام قدرت پاسخ‌دهی خودش را نمایش داد، این هم یکی از مهم‌ترین عواملی بود که همبستگی اجتماعی در ایران را به یک معنایی تبدیل کرد به نشاط پیروزی؛ یعنی جامعه‌ی ایران به خودش می‌گفت که ما باید این جنگ را ببریم و در این پیروزی خوشحالی کنیم و این مطالبه‌ای که از نظام داشت، مطالبه‌ای بود که از نیروهای مسلح داشت.

عامل بعدی که به نظر من این همبستگی را در این شرایط به وجود آورد و تقویت کرد، این بود که صدای مخالف سیاسی در داخل ایران شکل نگرفت. همه‌ی نیروهای سیاسی، خودشان را پشت سر رهبری تعریف کردند و همه به این نتیجه رسیدند که سیاست حضرت آقا در سه دهه‌ی گذشته که ایشان از مقاومت حرف می‌زدند و پشتیبانی از سوریه، پشتیبانی از لبنان، پشتیبانی از مقاومت در فلسطین سیاست درستی بوده. شما دیدید به محض اینکه در لبنان و سوریه آن اتفاقات افتاد، دشمن جمع‌بندی خودش را کامل کرد ابتدای عرایضم دراین‌باره توضیح دادم که به ایران حمله بکند. با توجه به این موضوع، یک جوری انگار حقانیت سیاست نظام بر جامعه آشکار شد و حتی آن‌هایی که منتقد بودند هم متوجه شدند که سیاستِ منطقه‌ایِ ما در سه دهه‌ی گذشته سیاست درستی بوده و به نفع ایران بوده. یک جوری انگار جامعه‌ی ایران به این نتیجه رسید که حضرت آقا بیشتر از همه به نفع ایران کار کرده و امروز این قلمرو و سرزمینی که به نام «ایران» وجود دارد، مدافعی بزرگ‌تر از این مرد ندارد و آن کسانی که چند هزار کیلومتر آن‌طرف‌تر از مرزهای ما می‌جنگیدند، آن‌ها هم داشتند برای ایران می‌جنگیدند.

ببینید! همه‌ی این‌ها ظرف چند ساعت و چند روز اتفاق افتاد؛ همه‌ی این بینش‌های تاریخی در یک زمان کوتاهی اتفاق افتاد و این واقعاً یک معجزه‌ای است که خداوند یک چنین صحنه‌ای ایجاد کرد و یک سری معضلات تاریخی و یک سری بحث‌های پیچیده که چند دهه ذهن جامعه‌ی ایران را مشغول کرده بود، در یک زمان کوتاهی تعیین‌تکلیف شد. به نظرم این عوامل، کنار همدیگر، دست به دستِ هم داد و این صحنه‌ی همبستگی‌ای را که شما الان می‌بینید به وجود آورد.

در این جنگ یک چیزی را هم فهمیدیم و آن این بود که رئیس، آمریکا است. جنگ لحظه‌ای شروع شد که آمریکایی‌ها اجازه دادند شروع بشود و لحظه‌ای که آمریکایی‌ها گفتند جنگ تمام بشود، رژیم مجبور شد جنگ را تمام کند. بعد از این جنگ، برای ما معلوم شد که رژیم اسرائیل نه در جنگیدن و نه در تصمیم‌گیری برای امورِ استراتژیکِ خودش، هیچ شخصیت مستقلی ندارد.

اگر بخواهم همه‌ی حرفم را خلاصه کنم، باید بگویم که جنگ، همه‌ی دوقطبی‌ها را در ایران شست و برد. جامعه‌ی ما پُر از دوقطبی و اختلاف و بگومگو و مشاجره بود. ما از این چیزها کم نداشتیم؛ تا دلتان بخواهد، آدم‌ها با هم درگیرند، با همدیگر مشکل دارند، نسبت به همدیگر خصومت می‌ورزند، یکی از من خوشش نمی‌آید و یا من با یکی دیگر مشکل دارم. و یک پروژه‌ای هم در ایران وجود داشت اتفاقاً این هم پروژه‌ی رژیم و آمریکا بود که هر موضوعِ حتی کوچکی را تبدیل کنند به عامل دوقطبی‌سازی ملی. این وزیر استیضاح بشود یا نشود، ما به اِف‌اِی‌تی‌اِف ملحق بشویم یا نشویم، فلان توافق را بکنیم یا نکنیم؛ یک نیرویی در ایران تلاش می‌کرد همه‌ی این‌ها را تبدیل کند به ابزار تجزیه‌ی جامعه و شکل دادن به دوقطبی‌های جدید. انگار که چند ده میلیون این طرفِ جوی ایستاده‌اند، چند ده میلیون آن طرفِ جوی ایستاده‌اند. این مسئله‌ی خیلی خطرناکی برای امنیت ملی ما بود. در آن محاسبات اولیه‌ای که آن‌ها داشتند، یکی همین بود؛ این‌ها تصور می‌کردند جامعه‌ی سیاسی ایران چنان دوقطبی شده که دیگر سر هیچ امر ملی‌ای نمی‌تواند تفاهم کند. به نظر من، این یکی از دلایل اصلی‌ای بود که این‌ها ضربه به ایران را در آن مقطع انتخاب کردند.

خب این دوقطبی‌ها در جنگ از بین رفت، جنگ همه‌ی این‌ها را شست و برد و یک دو قطبی را به جای همه‌ی این‌ها نشاند: دوقطبی ایران و اسرائیل؛ دوقطبی یک ایران عزیز یا یک اسرائیل جنایت‌کار؛ انتخابی بین عزت و ویرانی. لذا همه حُول این دوقطبی سازمان پیدا کردند و چون این دوقطبی یک دوقطبی درستی بود، شما دیدید که قریب‌به‌اتفاق همه‌ی ملت ایران یک سمت دوقطبی ایستادند، هیچ کس آن سمت نَایستاد، اصلاً دوقطبی‌ای دیگر شکل نگرفت و جامعه‌ی ایران تبدیل شد به یک قطب.

جالب است که در سال 1401 مثلاً یک سری تظاهراتی علیه ایران در آلمان انجام شد، اما در این تظاهرات اخیر در آلمان، شاید حدود صد نفر یا دویست نفر بودند که پرچم سلطنت‌طلبان و اسرائیل و مانند این‌ها را بلند کرده بودند!

چون در آن قطب، دیگر جای ایستادن نیست؛ آن قطب یک مشت جنایت‌کاری هستند که کارشان کشتن بچه‌ها است. من یک آماری دیدم که این‌ها شانزده هزار بچه را کشته‌اند و چند صد نوزادِ چندروزه در غزه شهید شده! خب این‌ها دارند نشان می‌دهند که اگر از دستشان بربیاید، این کار را با همه خواهند کرد. مگر قبل از حمله‌ی به سوریه، آقای جولانی با ترامپ دست نداد؟ مگر با هم توافق نکردند؟ این‌ها به توافق خودشان با جولانی هم پایبند نماندند که تازه آدم خودشان است، خودشان او را آورده‌اند سر کار و خودشان به او مأموریت داده‌اند. خب مردم ایران این چیزها را می‌بینند، مردم ایران متوجه این قضایا هستند. این مردم، هم خیلی باهوشند و هم به نظر من خیلی نکته‌سنجند و مردم شریفی هستند. بنابراین، ما حواسمان باید باشد که پروژه‌ی دشمن احیای دوقطبی‌هایی در ایران است که جنگ، آن دوقطبی‌ها را از بین برده. این‌ها می‌خواهند ما دوباره برگردیم به دعواهای حیدری‌نعمتی سابق.

اگر بخواهیم یک فهرستی از بایدها و نبایدهای ناظر به حفظ این امر ملی و حفظ این اتحاد و انسجام اجتماعی ارائه بدهیم، از نظر شما این فهرست شامل چه مواردی است؟

به نظر من، این‌ها برای بر هم زدن انسجام اجتماعی در ایران روی پنج حوزه تمرکز کرده‌اند. من دراین‌باره خیلی تأمل کرده‌ام. حوزه‌ی اول، رفتارهای تندروانه‌ی سیاسی از دو طرف است؛ یعنی ما دوباره برگردیم به شرایطی که احساس بکنیم وقت آن است که دوباره با هم دعوا کنیم. یک عده‌ای الان فکر می‌کنند که وقت باج گرفتن از حاکمیت است، یک عده‌ی دیگر هم تصور می‌کنند که الان وقتش است که دوباره نظام را متهم کنند به اینکه درست نجنگید، خوب نجنگید، «مذاکره» به معنای «تسلیم» است و دوباره همان حرف‌های قبل از جنگ را در کشور احیا کنند. من خیلی روشن می‌گویم: این‌ها آب ریختن در آسیاب اسرائیل است.

رژیم صهیونیستی برای اینکه تصمیم بگیرد دوباره سراغ ما بیاید یا نه، نگاه می‌کند ببیند اگر دوباره جنگ باشد، مردم کنار نظام می‌ایستند یا نمی‌ایستند. اگر ما دعواهایی را شروع بکنیم که خروجی این دعواها برای جامعه این باشد که این‌ها دوباره برگشتند سر خانه‌ی اول، دوباره دارند سر منافع خودشان با همدیگر دعوا می‌کنند و مردم را دارند فراموش می‌کنند، اگر دوقطبی‌هایی در جامعه شکل بگیرد که این سیگنال را به جامعه بدهد که ما درسی از این جنگ نیاموختیم، این اولین جایی است که همبستگی اجتماعی در ایران مخدوش خواهد شد و به نظر من ممکن است رژیم را سوق بدهد به سمت اینکه درگیری جدیدی را با ایران شروع بکند. امروز پروژه‌های دوقطبی‌ساز پروژه‌های صهیونیستی در ایران است.

ببینید! ما می‌توانیم با هم اختلاف داشته باشیم، می‌توانیم با هم دعوا کنیم، می‌توانیم همدیگر را نقد کنیم هیچ اشکالی ندارد اما اولاً نباید این‌ها را تبدیل به مسئله‌ی اول کشور بکنیم؛ یعنی مسئله‌ی اول کشور امروز مبارزه با اسرائیل است و ما مسئله‌ی دیگری نداریم. ثانیاً اگر یک کسی راجع به یک موضوعی با بنده اختلاف داشت، من حق ندارم چشمم را ببندم و او را متهم کنم به نفوذ، متهم کنم به اینکه من طرف‌دار کشور و اسلام و انقلابم و او نیست؛ من چنین حقی ندارم. تا وقتی که یک نفر در چهارچوب نظرات حضرت آقا کار می‌کند، سیاست‌های آقا را پیگیری می‌کند، ولو اینکه در موضوعات سیاسی یا غیرسیاسی با من اختلاف داشته باشد، هم‌سنگر من در مبارزه با اسرائیل است؛ این قاعده‌ای است که ما باید رعایت بکنیم. من در عید نوروز یک مطلب مفصلی دراین‌باره نوشتم که در زمانه‌ی ترامپ و نتانیاهو، معیارهای انقلابی بودن عوض شده؛ امروز مهم‌ترین معیار انقلابی بودن این است که چگونه اکثریت جامعه را در این جهاد مقدسی که درگیرش هستیم، در کنار نظام نگه داریم.

این مردم نشان دادند که از ما مسئولان بهتر می‌فهمند. ما اجازه نداریم این حسی را که جامعه نسبت به حاکمیت پیدا کرده، نسبت به حضرت آقا پیدا کرده، با ندانم‌کاری خودمان و با تندروی خودمان مخدوش بکنیم؛ ما چنین اجازه‌ای نداریم. ما باید خیلی مراقبت بکنیم در رفتارمان با این مردمی که به رغم همه‌ی مشکلاتی که دارند، این‌جور باشرافت کنار نظام ایستادند و فداکاری کردند و به نظر من، باز هم خواهند ایستاد. تنها کسی که می‌تواند به جامعه بگوید بکن و نکن، ولی جامعه است که امروز شما می‌بینید مهم‌ترین کاری که آقا دارند می‌کنند، تأکید بر حفظ وحدت و همبستگی اجتماعی و تجلیل از مردم است. ما باید از این مردم تجلیل بکنیم. تندروی و دوقطبی‌سازی مهم‌ترین عاملی است که به نظر من همبستگی ملی در ایران را مخدوش خواهد کرد. من بیانیه‌ی امثال میرحسین موسوی در این مقطع را در همین جهت می‌دانم و معتقدم اگر به‌دقت به آن رسیدگی بشود، معلوم خواهد شد که این از خارج از ایران کارسازی شده، همچنان که بیانیه‌های قبلی این آدم هم همین‌جوری بوده.

جبهه‌ی داخلی رژیم عمیقاً زیر ضرب رفت و به طور متوسط، هر سه ساعت یک بار ایران یک عملیات انجام داد؛ حالا چه عملیات موشک بالستیک، چه موشک کروز، چه پهپاد، چه حملات سایبری و حملاتی که ما از داخل سرزمین‌های اشغالی سازمان دادیم.

فاکتور دومی که این‌ها می‌خواهند به واسطه‌ی تمرکز روی آن همبستگی اجتماعی در ایران را به چالش بکشند، مسئله‌ی اسنپ‌بک است. این‌ها می‌خواهند این تلقی را در ایران به وجود بیاورند که اسنپ‌بک اولاً چیز خیلی مهم هیولاواری است، ثانیاً اسنپ‌بک مقدمه‌ی جنگ بعدی است و یک جور ترس و هراس اجتماعی جدید را به جامعه در ایران تزریق کنند. واقعیت این است که اسنپ‌بک مهم است و این‌جور نیست که چیز مهمی نباشد، ولی از لحاظ تحریمی چون تحریم‌های اصلی تحریم‌های یک‌جانبه‌ی آمریکا است نه تحریم‌های سازمان ملل، با اسنپ‌بک اتفاق خیلی بزرگ غیرمنتظره‌ای نخواهد افتاد. و اسنپ‌بک هم به هیچ وجه مقدمه‌ی جنگ نیست، بلکه مخدوش شدن همبستگی اجتماعی در ایران است که مقدمه‌ی جنگ است. اتفاقاً اگر این‌ها در جنگ موفق شده بودند و توانسته بودند به برنامه‌ی هسته‌ای ایران آسیب بزنند، نیازی به اسنپ‌بک نداشتند؛ خود همین که رفتند سراغ اسنپ‌بک نشان‌دهنده‌ی این است که در آن ادعایشان که می‌گویند «ما به برنامه‌ی هسته‌ای ایران ضربه‌ی جبران‌ناپذیر غیر قابل بازگشت زدیم» دارند دروغ می‌گویند، که حالا این بحث مفصلی است.

عامل سوم مذاکرات است. این‌ها دوباره می‌خواهند یک دوقطبی را در ایران ایجاد بکنند که یک عده بشوند طرف‌دار مذاکره، یک عده بشوند مخالف مذاکره و خروجی‌ای که می‌خواهند از این بگیرند آن است که اگر جنگ بعدی رخ داد، مال این است که ایران در مذاکرات مثلاً باید یک توافقی می‌کرده و نکرده و این دلیلِ جنگ است! درحالی‌که برای شما توضیح دادم که امروز در ایران مذاکره و میدان از هم جدا نیستند. مهم‌تر از آن، ما اگر مذاکره‌ای می‌کنیم، هدفمان این نیست که با یک کسی مثل ترامپ توافق کنیم؛ هدف ما این است که حجت بر همه تمام بشود، وَالا ما می‌دانیم با این‌ها نمی‌شود توافق کرد و می‌دانیم اگر توافقی کنیم، این توافق، توافق بی‌ارزشی خواهد بود. اما مهم است که مردم بدانند ما همه‌ی تلاشمان را برای حل‌وفصل موضوع از روش‌های دیپلماتیک انجام دادیم؛ مهم است که مردم بدانند جمهوری اسلامی همه‌ی تلاش خودش را برای اجتناب از جنگ انجام می‌دهد. ما نمی‌خواهیم وارد جنگ بشویم؛ ما همه‌ی تلاشمان را می‌کنیم که جنگ نشود، ولی اگر جنگ شد، خوب می‌جنگیم و در جنگ پیروز خواهیم شد. شما این‌جوری باید به مذاکره نگاه بکنید؛ ولی بالاخره من فکر می‌کنم موضوع مذاکرات موضوعی است که یک عده‌ای در داخل و خارج از ایران تلاش خواهند کرد تا آن را تبدیل کنند به عامل شکاف اجتماعی در ایران، و این خطای خیلی بزرگی است.

فاکتور چهارمی که این‌ها می‌خواهند همبستگی اجتماعی در ایران را به واسطه‌ی آن مخدوش بکنند، تولید صداهای مخالف است. ببینید! اگر یک حقیقت تاریخی روشن شده باشد برای همه‌ی ما مردم در ایران داخل و خارج، به نظر من این است که ما امروز یک رهبری داریم که می‌توانیم به او اعتماد کنیم. ما امروز رهبر عاقل و حکیم و شجاعی داریم که می‌تواند دست این ملت را بگیرد و از صحنه‌های حساس عبور بدهد. چه تعداد صحنه‌ی حساس در سه دهه‌ی گذشته وجود دارد که آیت‌الله خامنه‌ای ایران را از آن عبور داده؟ شما دیگر کدام رهبر را در تاریخ ایران می‌توانید پیدا کنید که یک چنین توانمندی‌ای در عبور دادن کشور و مردم از بحران‌های بزرگ از خودش نشان داده باشد؟ اصلاً چنین چیزی وجود ندارد. ایشان یک رهبر یگانه‌ای در تاریخ ایران است و به نظر من امروز مردم این را متوجه شده‌اند؛ متوجه شده‌اند که قدر این مرد را باید دانست.

حالا دشمن چه کار دارد می‌کند؟ می‌خواهد در عرض صدای رهبری، صداهای دیگری در کشور درست بکند؛ صداهایی که اتفاقاً بی‌اعتبار شده. امروز معلوم شده که این مرد سه دهه است که هرچه می‌گوید درست می‌گوید و به فکر ایران بوده و اگر آن حرف‌ها به آن شکل عمل می‌شد، از همین جنگ هم اجتناب می‌شد، از همین هم پیشگیری می‌شد. باید بسیار مراقب بود که شخصیت‌های سیاسی وارد این بازی نشوند. البته به نظر من جناح‌های سیاسی در ایران دارند از خودشان پختگیِ خوبی نشان می‌دهند و الان یک اجماع ملی خوبی حُول نظرات حضرت آقا شکل گرفته؛ ولی من می‌فهمم که دشمن یک عده‌ای را کاندیدا کرده که وظیفه‌ی آن عده این است که یا قبل از درگیری یا در حین درگیری بعدی، بیایند این دفعه صداهای متفاوتی تولید بکنند و حرف‌های دیگری بزنند، که این هم آب ریختن در آسیاب دشمن است.

عامل آخر هم اقتصاد است. دشمن می‌خواهد سایه‌ی جنگ را بالاسر افکار عمومی در ایران نگه دارد. شما اگر این کانال‌های تلگرامی و اکانت‌های توئیتری را که وابسته‌اند به رژیم نگاه کنید، می‌بینید که هر شب دارند خبر می‌گذارند که دو روز دیگر قرار است به ایران حمله بشود، هواپیماهای اف35 آمریکا آمده‌اند در فلان پایگاه فلان تمرین را دارند انجام می‌دهند، سوخت‌رسان‌های آمریکایی وارد منطقه شده‌اند یا مثلاً آسمان ترکیه بسته شد! همین‌جور موجی از فیک‌نیوز دارد در شبکه‌های اجتماعی فارسی‌زبان به نحو هدفمند توسط رژیم منتشر می‌شود. هدفش چیست؟ هدفش این است که جامعه را در وضعیت جنگی نگه دارد، جامعه از این حالت نگرانی نسبت به جنگ آینده بیرون نیاید، مردم بگویند امروز قرار است جنگ شود یا فردا قرار است جنگ بشود. خب نتیجه‌ی این چیست؟ نتیجه‌اش این است که از لحاظ اقتصادی مشکل ایجاد می‌شود دیگر؛ نه کسی می‌خرد، نه کسی می‌فروشد، نه سرمایه‌گذاری می‌شود. این‌ها فکر می‌کنند اگر بتوانند جامعه را در یک چنین وضعیت قفل‌شدگی قرار بدهند، خود این باعث خواهد شد همبستگی اجتماعی در ایران کاهش پیدا کند. حالا این ممکن است با چهار تا مشکل برق و آب و مانند این‌ها هم ترکیب بشود که خب بعضی‌هایش واقعاً قابل مدیریت است، بعضی‌هایش هم احتمالاً قابل مدیریت نیست.

بنابراین، طرف مقابل دارد تلاش می‌کند که آرامش به افکار عمومی در ایران برنگردد. من فکر می‌کنم اتفاقاً یکی از هنرمندی‌های آقا در این جنگ همین بود که ایشان در شب عاشورا، با وجود خطر بزرگی که بود، تشریف آوردند در مراسم عزاداری در حسینیه شرکت کردند، بعد هم دیدار با قوه‌ی قضائیه را ایشان داشتند. مهم‌ترین پیام این قضیه از لحاظ راهبردی برای جامعه این بود که نگران نباشید، چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. القاء حس آرامش و تحت کنترل بودن شرایط، مهم‌ترین پیام و سیگنالی بود که آن حضور به مردم داد؛ همچنان که دیدید مردم چقدر شاد شدند و شادی‌شان، هم از این جهت بود که می‌دیدند آقا صحیح و سالمند و سایه‌ی ایشان بالاسر کشور است، هم از این جهت بود که گفتند پس شرایط، شرایطی تحت کنترل است؛ درست است که خطر هست، نگرانی هست، ولی تحت کنترل است. ایشان آمدند یک ساعت در مراسم نشستند و تشریف بردند، و این هم جزو هوشمندی‌های ایشان است. وقتی راجع به مدیریت ایشان در این جنگ حرف می‌زنیم، به نظر من به همین نکات باید اشاره کرد.

ما در طول این جنگ، شهر به معنی بخش غیرنظامی را هرگز بر خلاف رژیم که بارها این کار را در داخل ایران کرد، هدف نگرفتیم، درحالی‌که می‌توانستیم این کار را بکنیم و برای ما بسیار کار ساده‌ای بود. اما آن نقاطی که ما در تل‌آویو و جاهای دیگر هدف قرار دادیم همه مراکز نظامی، امنیتی یا زیرساخت‌های مرتبط با بخش نظامی و امنیتی یا زیرساخت‌هایی بود که حکومت رژیم اسرائیل را سرپا نگه داشته بود.

ما باید بدانیم که جنگ بعدی ممکن است رخ بدهد و با اینکه ما همه‌ی تلاشمان را می‌کنیم که رخ ندهد، ولی اگر هم رخ داد، ما در جنگ بعدی پیروز خواهیم بود. من همیشه گفته‌ام که جنگ دوم جنگ آخر است. ما یک جوری باید بجنگیم که دیگر جنگ سومی در کار نباشد. ما نمی‌توانیم اجازه بدهیم این‌ها هر شش ماه یک بار یا هر یک سال یک بار بیایند یک حمله‌ای به ما بکنند، پنج روز یا ده روز با ما بجنگند، دوباره بروند شش ماه دیگر برگردند. یا نباید جنگ بعدی رخ بدهد که به‌شدت وابسته است به حفظ انسجام اجتماعی در ایران یا اگر رخ داد، جنگ بعدی باید یک جنگ تمام‌کننده باشد و باید فیصله بدهد به این روندی که این‌ها می‌خواهند ایجاد بکنند. و من البته فکر می‌کنم چیزی که رژیم نمی‌گوید، این است که آن‌ها خیلی بیشتر می‌ترسند. رژیم دارد ترس خودش از جنگ را پنهان می‌کند. آسیبی که آن‌ها دیدند به هیچ وجه قابل مقایسه نیست با آن ضربه‌ای که به ما وارد شد.

اگر این پنج فاکتور مدیریت بشود، به نظر من همبستگی اجتماعی در ایران نه‌فقط حفظ می‌شود، بلکه ما این جنگ را تبدیل می‌کنیم به یک فرصت تاریخی برای جهش در روابط نظام و مردم و جهش در سرمایه‌ی اجتماعی نظام. ولی اگر خدای‌ناکرده ما اینجا کوتاهی کنیم، کم‌کاری کنیم، ندانم‌کاری کنیم و این همبستگی مخدوش بشود، من خیلی روشن می‌گویم که رژیم و آمریکا به‌سرعت به طمع خواهند افتاد برای ضربه‌ی بعدی. بنابراین، بخش عمده‌ی جواب این سؤال که جنگی می‌شود یا نه، به ما بستگی دارد و به اینکه ما چه‌جوری با مردمِ خودمان تعامل خواهیم کرد.

با توجه به اینکه ما این جنگ را جنگ آمریکا می‌دانیم و اسرائیل پیمانکار آمریکا در این جنگ بود، سؤالم این است که محاسبات دولت ترامپ چه بود که باعث شد بیاید و به سه مرکز هسته‌ای ما حمله بکند؟ و نکته‌ی بعدی اینکه در آن چند روز آخر، چه فعل‌وانفعالاتی، هم روی زمین در بُعد نظامی و هم در بُعد دیپلماسی، اتفاق افتاد که منجر به توقف درگیری شد؟ من کلمه‌ی «آتش‌بس» را به کار نمی‌برم، چون به نظرم کلمه‌ی دقیقی برای وضعیت فعلی و وضعیتی که اتفاق افتاد نیست؛ به نظرم اصطلاح «توقف درگیری» دقیق‌تر است.

به نظر من، از ابتدای جنگ روشن بود که آمریکا وارد این جنگ خواهد شد؛ یعنی دراین‌باره واقعاً هیچ غافلگیری‌ای وجود نداشت و این جزو چیزهایی است که به نظرم حضرت آقا شاید از ماه‌ها قبل از حمله فکرش را کرده بودند و برایش برنامه داشتند که ما ورود آمریکا به جنگ را چه‌جوری باید مدیریت بکنیم. در این سیستم، روشن بود که آمریکا وارد این جنگ خواهد شد و اصلاً این جنگ، جنگ آمریکا است. آمریکایی‌ها به رژیم اجازه دادند که این جنگ را شروع بکند و هدف رژیم هم این بود که اگر توانست براندازی را محقق کند، بکند و اگر نتوانست، ایران را وادار کند که تسلیم بشود؛ در مقابل چه کسی؟ در مقابل آمریکا؛ اصلاً هدف این جنگ همین بود. بنابراین، آن موقعی که در روز هشتم و نهم جنگ تقریباً اطلاعاتی به دست آمد که آمریکایی‌ها می‌خواهند وارد این جنگ بشوند، هیچ کس تعجب نکرد و آمادگی هم برایش وجود داشت، گروه‌های مقاومت هم آماده بودند.

یکی از سؤالاتی که این روزها زیاد پرسیده می‌شود، این است که گروه‌های مقاومت چرا در جنگ خیلی مداخله نکردند. حتی من دیدم که آنتونی بلینکن، وزیر خارجه‌ی سابق آمریکا، گفته بود که ما فکر می‌کردیم اگر با ایران درگیر بشویم، یک جنگ منطقه‌ای بزرگی رخ خواهد داد، ولی دیدیم که رخ نداد. خب این‌ها دارند سر خودشان کلاه می‌گذارند؛ این‌ها به‌خوبی می‌دانند که گروه‌های مقاومت آماده و مهیای ورود به درگیری و ایجاد یک درگیری منطقه‌ای و بزرگ بودند، منتها از ابتدا به این عامل فکر شده بود و این گذاشته شده بود برای وقتی که آمریکا وارد درگیری گسترده در جنگ بشود؛ یعنی از ابتدا سیستم در کشور به این فکر کرده بود که یک روزی ممکن است آمریکا وارد این جنگ بشود، اصلاً دیگر رژیم صهیونیستی برود کنار و حریف اصلی ما در این جنگ، به لحاظ نظامی، آمریکا باشد و ما در آن ساعت باید گزینه‌های جدیدی برای رو کردن داشته باشیم. در واقع، جنگ را فازبندی کرده بودیم و به این موضوع فکر شده بود؛ یعنی اصلاً این‌جوری نیست که مثلاً کسی حواسش نبود یا گروه‌های مقاومت آماده نبودند یا بلد نبودند بجنگند. اتفاقاً برعکس، کاملاً آماده بودند و در یک زمان مشخصی که آن زمانِ مشخص وابسته بود به تحولات جنگ و نوع ورود آمریکا به جنگ، بنا بود که دراین‌باره تصمیم‌گیری بشود.

ضمن اینکه مثلاً بعضی از شهرهای موشکی وارد درگیری نشد و همه‌ی آن‌ها مانده بودند برای لحظه‌ای که آمریکا وارد درگیری گسترده با ایران می‌شود؛ همچنان که ما در آن دوازده روز، اصلاً به سمت گزینه‌ی بستن تنگه‌ی هرمز و ایجاد جنگ انرژی در منطقه نرفتیم، درحالی‌که این گزینه کاملاً برای ایران باز است و همه می‌دانند که ایران این توانایی را دارد و دهه‌ها برای این موضوع تمرین کرده، نیرو آموزش داده، تجهیزات توسعه داده و جنگ‌افزار ساخته. خب این گزینه‌ها همه باز مانده بود و حفظ شده بود برای وقتی که آمریکا وارد درگیری گسترده با ایران بشود. و واقعیت این است که به نظر من ایران آماده بود که همان‌جور که به اسرائیل یک درس تاریخی داد، یک درس تاریخی و ماندگاری هم به آمریکا و ترامپ بدهد؛ این آمادگی در ایران وجود داشت.

به یک معنایی، فرایند 1401 معکوس شد؛ در 1401، ما فرایند واگرایی از سیستم را در بیرون داشتیم، اما اینجا یک فرایند همگرایی بی‌سابقه را در همان ساعت‌ها مشاهده کردیم.

اتفاقی که در عمل رخ داد این بود که آمریکا وارد شد و ضربه‌ای به برنامه‌ی هسته‌ای ایران زد که اگرچه ضربه‌ی مهمی بود، ولی در تحقق آن هدف اصلی‌اش که عقب انداختن برنامه‌ی هسته‌ای در ایران است، به نظر من شکست خورد. دلیلش هم روشن است: اساساً برنامه‌ی هسته‌ای ایران وابسته به تأسیسات نیست. مثل اینکه مثلاً شما تأسیسات ایکس یا وای یا زِد را بزنید و بگویید که من کار برنامه‌ی هسته‌ای را در ایران تمام کردم، درحالی‌که برنامه‌ی هسته‌ای در ایران مثل برنامه‌ی هسته‌ای سوریه یا لیبی یا عراق یک برنامه‌ی وارداتی نیست؛ ده‌ها هزار دانشمند در این برنامه کار می‌کنند، صدها شرکت خصوصی در این برنامه دارند کار اقتصادی می‌کنند، ده‌ها دانشگاه درجه‌یک در ایران درگیر فعالیت‌های مرتبط با برنامه‌ی هسته‌ای و انرژی هسته‌ای هستند. این مگر چیزی است که شما بتوانید آن را با بمباران از بین ببرید؟ ضربه‌ای هم که آمریکا به تأسیسات هسته‌ای در ایران زد، به هیچ وجه در حد اینکه بتواند این برنامه را برگرداند به نقطه‌ای که دیگر بگوییم این برنامه در ایران یک آسیب جدی دیده، چنین کارکردی نداشت، ولو اینکه آن تأسیساتِ خاص آسیب دیدند.

اما نکته‌ی مهم مربوط به بعد از حمله‌ی آن‌ها است. بعد از اینکه آمریکایی‌ها آن ضربه را زدند، کاری که کردند عملاً این بود که یک فشار بی‌سابقه‌ای به رژیم صهیونیستی آوردند برای آتش‌بس. این نکته‌ی خیلی مهمی است. مردم باید بدانند فشار برای آتش‌بس به ایران آورده نشد، فشار برای آتش‌بس به رژیم آورده شد. ما الان اطلاعاتی داریم و بعضی منابع اصلاً معتقدند این رژیم بود که به آمریکا گفت که تو تلاش کن جنگ را تمام بکنیم! مثلاً منابع عربی این را مفصلاً گزارش کردند که درخواست اولیه‌ی آتش‌بس اصلاً از جانب اسرائیل بوده. ضمن اینکه اسرائیلی‌ها یک هدف مهم داشتند و آن این بود که چون می‌دیدند که دیگر نمی‌توانند بجنگند، می‌خواستند به هر قیمتی آمریکا را به شکل گسترده و کامل و به شکل عملیاتی بکشانند به جنگ؛ این‌ها دنبال این هم بودند و ما این را دیدیم؛ یعنی آمریکا از حالت پشتیبانی بیرون بیاید و به شکل عملیاتی وارد درگیری گسترده با ایران بشود.

واقعیت این است که آمریکایی‌ها بعد از آن ضربه‌ای که به برنامه‌ی هسته‌ای در ایران زدند، سیگنال استراتژیکی که دادند این بود که می‌خواهند جنگ را تمام بکنند و این از نظر ما در ایران دو معنی بیشتر نداشت و آن اینکه اولاً شکست اسرائیل را در جنگ پذیرفتند، ثانیاً خودشان هم نمی‌خواهند وارد جنگ بشوند. در واقع، اگر من بخواهم خلاصه کنم برای شما، دو چیز این جنگ را تمام کرد:

اول آن چشم‌انداز بی‌سابقه از ویرانی‌ای که ایران برای رژیم اسرائیل ایجاد کرد و این‌ها در تاریخ خودشان چنین چیزی را به یاد نمی‌آورند. یک کسی گفته بود که این بزرگ‌ترین ویرانی‌ای است که در طول تاریخ، در یک کشورِ صاحبِ تسلیحاتِ هسته‌ای رخ داده! حرف درستی است؛ این چشم‌انداز از ویرانی را که ما به این‌ها نشان دادیم، این‌ها دیگر نمی‌توانستند تحمل کنند. دومین فاکتوری که این جنگ را تمام کرد، ترس از توسعه‌ی منطقه‌ایِ جنگ و کشیده شدن جنگ به بازار انرژی بود که آمریکایی‌ها می‌دانستند اگر به طور گسترده به این درگیری وارد شوند، قطعاً این اتفاق خواهد افتاد.

خب، آمدند گفتند «آتش‌بس»؛ مهم این قسمت است. واکنش ایران چه بود؟ چون ما می‌دانستیم چه کرده‌ایم، واکنش ایران این بود که ما آتش‌بس را نمی‌پذیریم ما تا این لحظه هم آتش‌بس را نپذیرفته‌ایم بلکه ما یک توقف موقت در درگیری را می‌پذیریم؛ اما چون ضربه‌ی اول را اسرائیل زده، ضربه‌ی آخر را ایران باید بزند. ایران این مسئله را شرط کرد و جالب است به شما بگویم موقعی که این شرط مطرح شد، خیلی‌ها در داخل ایران تصور نمی‌کردند که اصلاً پذیرش چنین چیزی محتمل باشد؛ می‌گفتند «مگر می‌شود؟ یعنی آمریکا و اسرائیل قرار است بِایستند ما آن‌ها را بزنیم، بعد جنگ تمام بشود؟» و این اتفاقی بود که افتاد و این جزو هنرمندی‌های آقا بود. ایشان از چند روز قبل، این موضوع را پیش‌بینی کرده بودند و به آن فکر شده بود که اگر دشمن خواستار توقف درگیری شد، ما می‌پذیریم، به شرط اینکه دشمن قبول کند ضربه‌ی آخر را ما باید بزنیم؛ چرا؟ چون آن‌ها ضربه‌ی اول را ناجوانمردانه زدند و جالب است که این موضوع مطرح شد و آمریکایی‌ها پذیرفتند؛ نه‌فقط آمریکا پذیرفت، بلکه رژیم اسرائیل هم این را پذیرفت. لذا با همه‌ی هارت‌وپورتی که این‌ها دارند می‌کنند، روز آخر قبول کردند که ما آن‌ها را بزنیم، بِایستند تماشا کنند و جوابی هم ندهند، که همین اتفاق هم افتاد.

ضربه‌ای که ما صبح روز توقف درگیری زدیم ضربه‌ای تاریخی است. ایران حدود سی موشک شلیک کرد که همه‌ی آن‌ها روی زمین نشست و اهداف بسیار کلیدی‌ای مورد اصابت قرار گرفت که من معتقدم تا دهه‌ها اسرائیلی‌ها درباره‌اش حرف نخواهند زد یعنی نمی‌توانند راجع به آن حرف بزنند ویرانی بی‌سابقه‌ای خلق شد و رژیم بعد از آن ضربه عملاً نتوانست از جایش تکان بخورد و توقف درگیری برقرار شد.

اتفاقاً بعدش که یک درگیری دوسه‌ساعته‌ای بین ایران و رژیم رخ داد که دو موشک به حیفا خورد و بعد آن‌ها آمدند در بابلسر یک راداری را زدند، دلیلش این بود که ایران می‌خواست از شکل‌گیری مدل لبنان جلوگیری کند. ما دو موشک زدیم به حیفا؛ چرا؟ چون قبل از آن، دو پهپاد این‌ها بعد از آتش‌بس خورده بود به دو هدف در تهران؛ احتمالاً این‌ها اینجا دو ریزپرنده‌ی سرگردان داشتند و فرماندهی نیروهای مسلح در ایران تصمیم گرفت حتی اصابت دو ریزپرنده‌ی سرگردان در تهران را هم بی‌جواب نگذارد. بعد از اینکه این اتفاق بعد از آتش‌بس رخ داد، دو موشک ایران به حیفا اصابت کرد، بعد آمدند یک راداری را در بابلسر زدند، بعد ایران مجدداً موشک شلیک کرد و جنگ تمام شد؛ این سه ساعت بعد از آتش‌بس است. چرا؟ چون معلوم بود که این‌ها می‌خواهند اینجا یک مدلی شبیه مدل لبنان درست کنند که معنی «آتش‌بس» این باشد که آن‌ها بزنند و ما نزنیم؛ این‌ها می‌خواستند یک چنین مدلی از آتش‌بس را در ایران به وجود بیاورند. هوشمندی فرماندهی نیروهای مسلح در ایران، در دو سه ساعت بعد از توقف رسمی درگیری، باعث شد رژیم متوجه بشود که اگر بزند می‌خورد و مدل لبنان در ایران قابل پیاده‌سازی نیست؛ ریزپرنده‌اش بخورد به ساختمان، جوابش شلیک موشک به حیفا است. و لذا این باعث شد که این‌ها کاملاً به این جمع‌بندی رسیدند که شوخی‌ای که با بقیه می‌کنند، با ایران نمی‌توانند بکنند و «دکترین ضاحیه» در تهران قابل پیاده‌سازی نیست. و تا امروز که من با شما صحبت می‌کنم، رژیم دیگر نتوانسته دست از پا خطا کند، چون می‌دانند که پاسخ هر اقدامی بلافاصله و نامتناسب داده خواهد شد؛ ریزپرنده بخورد به ساختمانِ ما، ما با ریزپرنده جواب نمی‌دهیم، ما موشک بالستیک خواهیم زد.

به نظر من، جنگ این‌جوری تمام شد و اتفاقاً در آن ساعات پایانی، هم معلوم شد که رژیم چقدر آسیب‌پذیر است و آمریکا چقدر ذلیل است، و هم هوشمندی فرماندهان ما کاملاً آشکار شد که اجازه ندادند رژیم آتش‌بس را تبدیل کند به فرصتی برای اقدامات یک‌جانبه. و لذا ما یک توقفِ درگیریِ کم‌وبیش پایدار داریم، درحالی‌که این‌ها عادت به چنین کاری ندارند نه در سوریه، نه در لبنان، نه در غزه و شما می‌دانید که الگوی رفتار این‌ها جور دیگری است. بنابراین، من فکر می‌کنم حتی در لحظه‌ی پایان هم ما یک پایان‌بندی باشکوه داشتیم که از قبل به آن فکر شده بود و باید تحسین کرد آن کسانی را که از مدت‌ها قبل به این دقایق و به این ساعات فکر کرده بودند و برایش طراحی کرده بودند و در آن دقایق، طراحی خودشان را شجاعانه اجرا کردند.

آقا ظرف حدود سه چهار ساعت فرماندهان نظامی را که باید در این جنگ می‌جنگیدند، جانشین کردند و انتخاب ایشان انتخابی بود که به همه این پیام را داد که ایران قرار است بجنگد و قرار است جنگ متفاوتی انجام بدهد.

به عنوان آخرین سؤال، بفرمایید که اگر بخواهیم چند درس مهم در سطح ملی و راهبردی از این جنگ بگیریم و داشته باشیم، به نظر شما آن درس‌ها چیست؟

خیلی چیزها می‌شود گفت. اول اینکه ما یک دارایی گران‌بها در ایران داریم به نام «رهبری». درست است که این مرد، ایدئولوژیک فکر می‌کند و نقطه‌ی قوت فکر او هم فکر دینی او است، ولی این مرد بسیار ملی‌گرا و مردم‌دوست و بسیار حکیم و بسیار شجاع است. شاید اگر ما یک درس از این جنگ گرفته باشیم، این است که قدر یک چنین جایگاهی را بدانیم. ترکیب «دفاع» با «ایدئولوژی» برای اولین بار در ایران باعث شده که ما تبدیل شدیم به یک قدرت تقریباً زوال‌ناپذیر. دو قدرت هسته‌ای جهان به ایران حمله کردند و دوازده روز با ایران جنگیدند و دست از پا درازتر، صحنه‌ی جنگ را ترک کردند و رفتند؛ این به خاطر وجود یک چنین رهبری است.

درس دومی که باید گرفت این است که هیچ نوعی از توافق دیپلماتیک، مذاکره یا مصالحه، جلوی تجاوز دشمن را نمی‌گیرد. ما می‌توانیم مذاکره کنیم و باید بکنیم، می‌توانیم توافق کنیم که شاید لازم باشد و شاید لازم نباشد این یک موضوع کاملاً تاکتیکی است اما باید بدانیم آن چیزی که ما را حفظ می‌کند قدرت ما برای دفاع از خودمان است و به میزانی که ما قدرت ملی و بومی برای دفاع از خودمان را توسعه داده باشیم، می‌توانیم مذاکره و توافق بهتری هم بکنیم.

درس سومی که باید بگیریم این است که همبستگی اجتماعی در ایران رکن بازدارندگی دفاعی ما است. همبستگی اجتماعی در ایران یک مفهوم روان‌شناختی یا جامعه‌شناختی صرف نیست، بلکه یک مفهوم دفاعی و امنیت ملی است؛ ما باید این‌جوری به آن نگاه بکنیم. بنابراین، ترک خوردن همبستگی اجتماعی در ایران یا این محاسبه در ذهن دشمن که همبستگی در ایران مخدوش شده، می‌تواند منجر به شروع جنگ در ایران بشود؛ مخدوش شدن همبستگی اجتماعی در ایران این‌قدر می‌تواند فاجعه‌بار باشد. و ما باید استراتژی امنیت ملی خودمان را متمرکز کنیم بر حفظ و تعمیق همبستگی و وحدت، هم درون جامعه و هم بین جامعه و حاکمیت. و ضمناً این را هم درک کنیم که این مردم من باز این مطلب را تکرار می‌کنم مردم خوبی‌اند، مردم باهوشی‌اند، مردم شریفی‌اند و ما هستیم که باید خودمان را با این مردم تطبیق بدهیم. این‌قدر اصرار نکنیم که مردم را درست کنیم؛ مردم درستند، ما باید خودمان را در شرایط فعلی درست کنیم.

درس چهارمی که به نظر من می‌شود از این قضایا گرفت و در این شرایط فعلی باید گرفت و بسیار مهم است، این است که ما نیازمند آن هستیم که یک نوع نگاه جدیدی به مسئله‌ی رابطه‌ی قدرت در محیط بین‌المللی بکنیم. یک تلقی سانتی‌مانتالیستی‌ای ظرف یکی دو دهه‌ی گذشته در ایران ترویج شده که انگار دنیا یک جایی است که یک قانونی بر آن حاکم است، یک اصولی وجود دارد، یک ارزش‌های جهانی وجود دارد و مشکل ما هستیم که به این نظم بین‌المللی نمی‌پیوندیم و به همین دلیل است که این اتفاقات دارد می‌افتد! امروز معلوم شده که همه‌ی این‌ها شوخی است؛ شما یک موجودیت وحشی‌ای درست کرده‌اید به نام «رژیم صهیونیستی»، سلاح اتمی هم به او داده‌اید و می‌تواند در دنیا راه بیفتد هر کار دلش می‌خواهد بکند، هیچ کس هم چیزی به او نگوید.

اولین نشانه‌های شکست را ما به لحاظ اطلاعاتی همان جمعه شب از رژیم و از حامیان رژیم دریافت کردیم. انگار که این‌ها تازه آن شب بود که بعد از دوازده سیزده ساعت فهمیدند که عجب! آن چیزی که ما می‌خواستیم نه‌فقط اتفاق نیفتاده، بلکه یک دوران جدیدی از تاریخ در حال رقم خوردن است.

در یک چنین دنیایی، نگاه‌های فانتزی و سانتی‌مانتال که تصور می‌کنند شما از طریق ادغام در نظم جهانی می‌توانید امنیت تولید کنید، نگاه‌های خیلی غیرواقع‌گرایانه‌ای است. این نگاه‌ها است که ایران را به خطر می‌اندازد، نه نگاهی که می‌گوید ما باید برویم سراغ مقاومت، نه نگاهی که می‌گوید ما باید برویم سراغ موشک؛ اتفاقاً این نگاه‌ها کاملاً واقع‌بینانه است. به نظرم درس بزرگی که ما می‌گیریم و خیلی از کشورها هم بعد از این جنگ گرفتند ولی الان جرئت نمی‌کنند بگویند، همین است. من می‌دانم که در ملاقات‌های دیپلماتیک، بعضی از این کشورهای عربی و کشورهای دیگر به مقام‌های دیپلماتیک خود ما گفتند که ما تازه فهمیدیم این دنیا چه دنیای وحشی‌ای است؛ حالا شما در ایران ضربه خوردید، ولی جواب دادید؛ ما اگر ضربه بخوریم خیلی از این کشورهای بزرگ در این منطقه این را می‌گویند یک خمپاره به سمت اسرائیل نمی‌توانیم شلیک کنیم! درست است که شما یک ضربه خوردید، ولی بعد اسرائیل را ویران کردید.

درس بزرگ دیگری که می‌شود گرفت این است که ما باید دکترین امنیت ملی خودمان را به سمت درونی‌سازی مؤلفه‌های قدرت ببریم و واقعاً به چیزی به نام «روابط بین‌الملل» یا «حقوق بین‌الملل» اعتماد نداشته باشیم. من یادم هست قدیم‌ها یک طنزی بود که می‌گفتند حقوق بین‌الملل کلاً دو ماده است: ماده‌ی اولش می‌گوید باید از صاحبان زور تبعیت کرد، ماده‌ی دومش هم می‌گوید در موارد اختلاف به ماد‌ه‌ی یک رجوع کنید! چیزی که ما از حقوق بین‌الملل در این سال‌ها دیدیم همین بوده؛ چیزی غیر از این نبوده. لذا به نظر من درس بعدی این است که باید واقع‌بین باشیم. من اصلاً نمی‌گویم حرف‌های احساسی و شورانگیز بزنیم؛ نه، واقعیت اقتضا می‌کند که ما روی پای خودمان بِایستیم و قوی باشیم. و این کاملاً واقع‌بینانه است؛ هر چیزی غیر از اینکه خیال کنیم می‌شود رفت با آمریکای ترامپ یک توافقی کرد که آن توافق امنیت ما را تضمین کند و او جلوی اسرائیل را بگیرد، معلوم شد که یک مشت فکاهیات است که یا در ذهن بعضی‌ها رفته یا خود رژیم و آمریکا این‌ها را در داخل ایران کارسازی کرده‌اند.

به نظرم این پنج شش درس، درس‌های بنیادینی است که می‌شود از این جنگ گرفت. البته ما هنوز نیاز داریم که خیلی بیشتر فکر کنیم و ابعاد موضوع را بکاویم و سخت‌گیرانه برای آینده برنامه‌ریزی بکنیم، در مقابله با دشمنی که به نظر من از کوچک‌ترین فرصت برای ضربه زدن به ما مضایقه نخواهد کرد.

از شکست رژیم صهیونی در 12 ساعت اول تا پایان‌بندی باشکوه / پنج درس اساسی که باید از جنگ اخیر گرفت 2
از شکست رژیم صهیونی در 12 ساعت اول تا پایان‌بندی باشکوه / پنج درس اساسی که باید از جنگ اخیر گرفت 3
از شکست رژیم صهیونی در 12 ساعت اول تا پایان‌بندی باشکوه / پنج درس اساسی که باید از جنگ اخیر گرفت 4
از شکست رژیم صهیونی در 12 ساعت اول تا پایان‌بندی باشکوه / پنج درس اساسی که باید از جنگ اخیر گرفت 5
از شکست رژیم صهیونی در 12 ساعت اول تا پایان‌بندی باشکوه / پنج درس اساسی که باید از جنگ اخیر گرفت 6
از شکست رژیم صهیونی در 12 ساعت اول تا پایان‌بندی باشکوه / پنج درس اساسی که باید از جنگ اخیر گرفت 7