جمعه 9 آذر 1403

اسرائیلیات مذاکره و تحریم / قدرت اجماع سازی بایدن واقعیت یا توهم!

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
اسرائیلیات مذاکره و تحریم / قدرت اجماع سازی بایدن واقعیت یا توهم!

باید توجه داشت آمریکا بدون توان رهبری ذهنی و فکری در سطح جهانی، نخواهد توانست در هیچ زمینه رهبری و اجماع سازی چندانی کند.

سرویس سیاست مشرق - روزنامه‌ها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقاله‌های روزنامه‌های صبح کشور با گرایش‌های مختلف سیاسی را می‌خوانید:

**********

اسرائیلیات مذاکره و تحریم

محمد ایمانی در روزنامه کیهان نوشت:

اسرائیل چند سال است که در لفظ، به جایگاه واقعی خود نزد برخی مدعیان اعتدال و اصلاحات بازگشته و به عنوان مجسمه شرارت و خصومت با ایران معرفی می‌شود. اما آنها حتی در این موضع هم صادق نیستند. یک وجه ماجرا این است که همین‌ها 12 سال قبل در بحبوحه فتنه سبز، سینه‌چاک رژیم صهیونیستی شدند و با ملکوک کردن روز قدس (میراث بزرگ حضرت امام خمینی (ره)، شعار پخت و پز شده در وزارت خارجه اسرائیل را سر دادند؛ «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران». آنها دقیقا سرگرم ایجاد حاشیه امنیت برای رژیم نامشروع و سرطانی اسرائیل بودند. پس از آن خیانت بزرگ هم، منطبق با منافع نامشروع اسرائیل و آمریکا، علیه منطق دفاع از امنیت کشور در بیرون مرزها فضاسازی کردند. ترور شخصیت سردار سلیمانی و همرزمان او، بخشی از این خیانت سازمان‌یافته است.

اما وجه دیگر ماجرا که خبر از شدت بی‌صداقتی و نفاق می‌دهد، به مذاکرات برجام و پس از آن برمی‌گردد. از اینجا به بعد، اسرائیل در ادبیات مدعیان اعتدال و اصلاحات، ناگهان تبدیل به دشمن درجه یک شد! در حالی که ادعا می‌شد دولت (دموکرات) آمریکا دنبال تعامل و تفاهم با ایران است و اوباما بسیار مودب است، ضمنا گفته شد اسرائیل، مخالف این توافق است و کارشکنی می‌کند، و منتقدان داخلی هم با اسرائیل همسو هستند. این جماعت در طول شش هفت سال گذشته توضیح نداده‌اند که نسبت اسرائیل با آمریکا کدام است؟ نوچه و سگ زنجیری آمریکاست؛ یا حاکم بر آن؟ اگر نوچه باشد، که مخالفتش بی‌تاثیر است و دلیلی ندارد مقامات کاخ سفید، قبل و بعد از هر مذاکره، به تل‌آویو گزارش بدهند یا مشورت بگیرند. اما اگر صهیونیست‌ها غالب هستند، بنابراین برجام با هماهنگی و مدیریت صهیونیست‌ها پخت و پز شده و فرآورده‌ای مسموم است.

نکته سوم، از دو نکته قبلی هم قابل تامل‌تر است. واقعیت این است که بسیاری از شرارت‌ها و اقدامات خرابکارانه و تروریستی علیه کشورمان به ویژه در حوزه برنامه هسته‌ای طی دهه گذشته، با هماهنگی و همکاری مشترک آمریکا و اسرائیل انجام شده؛ اما طبق تقسیم کار میان آنها، غالبا این اسرائیل مستاصل در جنگ‌های منطقه‌ای است که برای القای توانمندی و بازیابی اعتبار امنیتی زائل‌شده خویش، مسئولیت اقدامات تروریستی را تلویحا به عهده می‌گیرد. خرابکاری ویروسی در نطنز در سال 89 و همچنین ترور دانشمندان هسته‌ای (از شهیدان شهریاری و علی‌محمدی تا شهید فخری‌زاده)، و دو بار خرابکاری و انفجار در نطنز در سال جاری، در مقاطعی اتفاق افتاده که دولت‌های آمریکا ژست مذاکره با ایران گرفته بودند؛ اما از شبیخون دریغ نکردند. استاکس نت مشخصا محصول اقدام دولت اوباما بود و بعدها اخبار آن در رسانه‌های آمریکا و اروپا منتشر شد. در این خرابکاری و اقدامات تروریستی مشابه، صهیونیست‌ها همکاری نزدیک داشته‌اند.

در اینجا چند سؤال مطرح است: اگر متهم آمریکاست، مذاکره و تعامل و توافق چه اعتباری دارد، وقتی طرف مذاکره، از خصومت و ضربه زدن در موضوع مورد مذاکره و توافق دست نمی‌کشد؟ اگر متهم اسرائیل است و اسرائیل سگ زنجیری آمریکاست، چرا آمریکا مانع اقدام سگ زنجیری‌اش نمی‌شود، بلکه چراغ سبز می‌دهد؟ اگر حساب آمریکا و اسرائیل جداست، چرا در صورت ضربه متقابل به اسرائیل، آمریکا بلافاصله کنار او قرار می‌گیرد و حمایت می‌کند؟ اگر هم اسرائیل بر آمریکا غالب است و صهیونیست‌ها به دیده مستعمره به آمریکا می‌نگرند، توافق با یک مستعمره فاقد اختیار، واجد کدام اعتبار است؟

این سؤال نیز همواره بی‌پاسخ مانده که اگر اسرائیل، مخالف مشی آمریکاست و این دو، سیاست متضاد دارند، چرا هنگام گستاخی اسرائیل، همین مدعیان دروغین اعتدال و اصلاحات، تبدیل به سپر بلای اسرائیل می‌شوند و می‌گویند این «تله تنش» است و نباید اسرائیل را مجازات کرد؟ آیا خروجی این همه دروغ (بخوانید اسرائیلیات تحریم و مذاکره)، جز این بوده که آمریکا و اسرائیل مشترکا جرئت ضربه زدن پیدا کنند؟ طرف مقابل اگر برخی از این عناصر را مهره نفوذی و مزدور خود نداند - که می‌داند - دست‌کم یقین دارد آنها به جای مقاومت در برابر فشار غرب، آماده بستن دست طرف ایرانی در هر مواجهه‌ای هستند! این رویکرد تحریفی چند لایه است که به آمریکا و اسرائیل، جرئت زدن برخی ضربات را داد و اگر اقتدار نظام جمهوری اسلامی و دست‌های بزن آن نبود، به یقین جنایات و ضربات دشمن ده‌ها برابر می‌شد.

با در نظر گرفتن همه این واقعیت‌ها، می‌توان فهمید که چرا شیمون پرز و نتانیاهو در بحبوحه فتنه سال 88، گفتند جنبش سبز، سرمایه بزرگ اسرائیل است، و سبزها به نیابت از اسرائیل در داخل مرزهای ایران می‌جنگند. همچنین این معما حل می‌شود که چرا از دولت بوش تا دولت‌های اوباما و ترامپ، همگی با ادبیات مختلف گفتند از رفورم و رفورمیست‌ها (مدعیان اصلاح‌طلبی) در ایران حمایت می‌کنند؟ یا اینکه چرا همین مدعیان اصلاح‌طلبی، به همه آن دولت‌ها پالس دوستی و تعامل فرستادند؟ از یاد نبرده‌ایم که ارگان حزب اتحاد ملت خواستار مذاکره «برده‌وار» و «بره‌وار» با ترامپ، درست مثل رئیس‌جمهور صربستان شد! به‌راستی دشمن وقتی همه حربه‌هایش کند شده، چرا نباید به تحریف‌کنندگان و تضعیف‌کنندگان قدرت ملی در داخل ایران، به چشم تنها سلاح جنگی موثر بنگرد؟ وقتی سران یک جریان آلوده بتوانند وسط آشوب نیابتی، گرای «تحریم‌های فلج‌کننده» را به دولت اوباما بدهند و سپس همان دولت خبیث را دوست ملت ایران جا بزنند و پرچم مذاکره و توافق به هر قیمت را حتی با دولت ترامپ و سپس بایدن بلند کنند، چرا دولت آمریکا آنها را پیاده‌نظام خود به شمار آورد و روی خیانت‌شان به مردم خود در سر بزنگاه‌ها حساب باز کرد؟!

مگر خوارج و سران آن، تبدیل به پیاده‌نظام معاویه و عمروعاص (اردوگاه شام) در جنگ صفین نشدند و جنگ پیروز جبهه امیر مومنان (ع) را با تحمیل مذاکره و سازش، مغلوبه نکردند؟ مگر سران خوارج نگفتند لشکر اموی دشمن نیستند؟ خوب چرا دشمنان همان مدل نفوذ و ایجاد دودستگی را بازسازی نکنند؟ رحمت و رضوان خداوند الی الابد نثار سردار حکیم انقلاب، شهید سلیمانی باد که مهر ماه 1395 هشدار داد «در خط مقدم جنگ با دشمن، نباید دو صدا بلند شود و کسانی بگویند دشمن نیست، دوست است. خوارج، محصول ترویج همین نگاه بودند. اگر صاحب منصبانی آدرس غلط دادند و در جامعه دو صدایی دشمن درست کردند، مرتکب خیانت شده‌اند. کوچه دادن به دشمن، بدترین نوع خیانت است. ترویج فهم غلط از دشمن، حساسیت جامعه را از بین بردن و در درون آن تفرقه درست کردن، خیانت است».

آنچه نگرانی و تاسف را مضاعف می‌سازد، این است که گویا عبرت کافی از خدعه و خیانت‌های دولت اوباما گرفته نشده و با وجود همه ضرباتی که از ناحیه اعتماد به دشمن غدار خوردیم، این بار لزوم اعتماد به دولت بایدن از سوی برخی مدیران و محافل همسو ترویج می‌شود. این در حالی است که مطبوعات آمریکا و اسرائیل به هنگام معرفی آنتونی بلینکن برای تصدی وزارت خارجه نوشتند «بلینکن، هدیه ویژه بایدن به اسرائیل است». توجیه اعتماد دوباره به آمریکا، یا از سر نفوذزدگی است، یا به خاطر زوال عقل و فقدان قوه عبرت‌اندوزی، و یا لجبازی آمیخته به بی‌کفایتی و روحیه مسئولیت‌گریزی، و یا ترکیبی سمی از همه این امراض. همان قدر که متولیان چنین رویکردی، خطرناک و پرخسارت به نظر می‌آیند، به همان میزان برای دشمنان جذابند. از نگاه دشمن، چنین حربه و اهرمی را که بسیار موثرتر از اهرم فشار و تحریم است، باید به عنوان دارایی راهبردی، در قدرت حفظ کرد؛ چه اینکه حربه کندشده تحریم به واسطه سوءمدیریت و سوءمحاسبه و تحلیل آنها کارگر شده؛ و مذاکره مجدد بر سر توافق منعقده، توسط همان‌ها توجیه می‌شود! آنها هر طوری که هست، باید در قدرت بمانند. از این منظر، انتخابات ایران برای آمریکا و اسرائیل (و برخی دولت‌های اروپایی) بسیار حیاتی است و باید تا می‌شود پیرامون آن فضاسازی و صحنه‌آرایی کرد. ساختار تحریم‌ها را باید محفوظ داشت و به فشارها ادامه داد تا مدیران بی‌کفایت در داخل ایران، مردم را با واژه‌های قحطی و گرسنگی بترسانند! و متعاقب این هراس‌افکنی (تروریسم روانی) ادعا کنند علت همه مشکلات، حتی مرغ و تخم مرغ و شیر و پنیر و گوجه و روغن و پوشک، تحریم است؛ و اینکه مشکل نه با حمایت از تولید و مدیریت درست بازار، بلکه با سالی چند بار مذاکره، واگذاری پیاپی امتیازات به دشمن و گرفتن چند میلیارد دلار از پول خودمان برطرف می‌شود!

در مقابل این نقشه پیچیده و خیانت‌آلود که می‌خواهد کشور ما را ضعیف و مستاصل، فاقد گزینه اقدامات درونزا، گروگان و ناچار از تسلیم در مذاکره نشان دهد، قبل از همه، خود ملت ایران هستند. عبرت‌های مسیر هشت سال گذشته، جای بارها بازخوانی دارد. اینکه چگونه، هم 95 درصد برنامه هسته‌ای که در حال رسیدن به مقیاس‌های صنعتی (سودآوری‌های راهبردی) بود، تعطیل شد، و هم اقتصاد در رکود تورمی عمیق فرو رفت؟ چگونه به واسطه کانالیزه شدن برجامی، از دست‌کم 250 میلیارد دلار درآمد در طول هشت سال محروم شدیم، کسب و کار و اشتغال و تولید زمینگیر شد، ضریب جینی (شکاف طبقاتی) تنزل‌یافته به رقم 36 درصد، به بالای 44 درصد برگشت، رکوردهای تورم سه دهه قبل مجددا شکسته شد (چنانکه نرخ تورم فروردین، حدود 50 درصد اعلام شده) و به خیال گشایش اقتصادی از خارج، هشت سال فرصت برنامه‌ریزی برای رونق هجدهمین اقتصاد بزرگ دنیا از بین رفت تا کشور، از صدقه سر مدیریت «برجام و دیگر هیچ»، شاهد هشت رتبه پسرفت اقتصادی باشد! شما بگویید؛ چنین مدیریت ضدکارکردی که خروجی رفتارش، تضعیف ارکان اقتدار یک قدرت منطقه‌ای بزرگ است، چرا نباید نامزد نشان شده قدرت‌های زورگو باشد؟

با این اوصاف باید شاهد تله‌گذاری‌های مشترک تا انتخابات باشیم که جریان خسارت‌آفرین را به عنوان ناجی اقتصاد و مایه گشایش‌های (موقت) گریم کند؛ بعد از آن هم که خر لنگ این جماعت از پل انتخابات گذشت، لابد می‌توان با او دوبله و سوبه حساب کرد؛ همه امتیازات موقت را برگرداند و امتیازات هنگفتی را برای ادامه مسیر شرطی‌سازی‌شده مطالبه کرد. آنها ابعاد کوچک‌تر این صحنه‌آرایی را در آستانه انتخابات 94 و 96، انجام دادند؛ در حالی که سازمان تشدید تدریجی تحریم‌ها، در همان دولت اوباما پیوسته در حال فعالیت بود.

از نگاه عزت و منافع ملی، باید نقطه پایان بر این سیاست‌ورزی منحط گذاشت و شرط این ضرورت، بسیج گسترده ملی برای صیانت از «ایران قوی و مستقل» است. ضمنا باید در مقابل ضربات آمریکا و اسرائیل، ضربات راهبردی پشیمان‌کننده وارد کرد؛ چنانکه از مدافعان اقتدار کشور، این ضرورت راهبردی دریغ نکرده‌اند.

 قدرت اجماع سازی بایدن واقعیت یا توهم!  مصطفی منتظر در روزنامه خراسان نوشت:

با روی کار آمدن جو بایدن در کاخ سفید و در پیش گرفتن رویکردهای مغایر با دونالد ترامپ خیلی از تحلیلگران افزایش قدرت اجماع سازی کاخ سفید در دوره جدید را از ویژگی های متمایز دولت جدید آمریکا می‌دانند. حال سوال این است که به واقع کاخ سفید در چنین موقعیتی قرار دارد و اگر قدرت عرصه سیاست خارجی را دنباله قدرت و توان داخلی بدانیم دولتمردان کاخ سفید تا چه حد توان پیشبرد اهداف خود به ویژه درباره ایران با اجماع سازی را دارند؟ به واقع ابرقدرت سابق جهان در شرایطی به سر می‌برد که در زبان فارسی برای آن عبارت «نه راه پیش دارد و نه راه پس» استفاده می‌شود. وضعیت زیرساختی قدرت برای این کشور به شدت مضمحل شده و مسائل داخلی و گسل‌های عمیق آن که برای سال‌ها پشت گوش انداخته می‌شد امروز دیگر قابل ترمیم کوتاه‌مدتی نیست.

از طرف دیگر دولت سابق دقیقا با ایستادن روی همین گسل‌ها به قدرت رسید و تا توانست آن ها را عمیق‌تر و گسترده‌تر کرد. اما امروز که بایدن برسر کار است نیز وضعیت به حدی بغرنج است که کار چندانی از پیش نمی‌رود. لیندسی گراهام - سناتور مطرح جمهوری خواه - چند روز پیش گفته بود هیچ بازه زمانی را سراغ ندارد که به این سرعت امنیت ملی آمریکا در آن خدشه دار شده باشد. اما قطعا او می‌داند که شرایط کنونی آمریکا و جهان اساسا راه‌حل چندانی را پیش پای بایدن نمی‌گذارد. متحدین آمریکا دیگر حاضر به پیروی بی‌چون و چرا از دولت این کشور نیستند هم به علت این که تجربه ترامپ را دارند و هم به علت این که منافعشان - همچون گذشته - طی درگیری شدید با رقبای آمریکا نیست.

آلمان بهترین مثال در این زمینه است. متحدی که عموما پای خواسته های واشنگتن می‌ایستاد امروز حاضر به درگیری شدید با روسیه و چین نیست چرا که بخش بزرگی از گازش را از روسیه می‌گیرد و بخشی از پروژه انتقال گاز از این کشور به اروپاست و از طرف دیگر در نقطه انتهایی خط کمربند ابریشم چین است و منافع گسترده اقتصادی در این زمینه دارد. از همین جهت است که تلاش‌های بایدن برای اجماع‌سازی غربی دیگر نمی‌تواند به شکل سابق موفق باشد.

از طرف دیگر بایدن با یک کشور به‌هم‌ریخته مواجه است. زیرساخت‌های آمریکا در بیست سال گذشته ترمیم نشده و این کشور در برخی ایالت‌ها به اندازه یک کشور آفریقایی عقب‌ماندگی زیرساختی دارد. گرچه این امر عجیب نیست چرا که پول مالیات دهندگان آمریکایی به جای خرج در زیرساخت‌ها، برای کشتن مردم خاورمیانه و دیگر نقاط جهان خرج شده است. کرونا اقتصاد آمریکا و دولت‌های غربی را در کما فروبرده و در طرف مقابل چین - مهم‌ترین رقیب آمریکا - در قله رشد اقتصادی جهان ایستاده است.

تمامی اقتصادهای بزرگ جهانی در وضعیت منفی به سر می‌برند و تنها چین است که توانسته این اعداد را به مثبت تبدیل کند. چشم‌اندازهای بلندمدت نیز شرایط را به شکلی مثبت برای این کشور به پیش می‌برد. اما در آمریکا وضعیت همچنان بی‌ثبات است. جنگ اقتصادی آمریکا علیه چین نیز که در دوره سابق پیگیری می‌شد حتی قبل از متغیر کرونا شکست خورده و در وضعیت کنونی عملا باید به شکل رقابت به‌پیش رود. در حوزه نظامی نیز آمریکا متغیرهای سابق خود برای اعمال قدرت را از دست داده است. تمرکز بر دریای چین نتوانسته اقدامات دولت چین در گسترش قدرت نظامی و سیاسی و اعمال تفوق بر این منطقه را متوقف کند. در خاورمیانه نیز دوستان آمریکا چندان وضعیت خوبی ندارند و مکنزی از نابودی برتری هوایی آمریکا در یک نقطه عملیاتی پس از 70 سال سخن می‌گوید.

در مرزهای روسیه نیز که قرار بود به محلی برای عقب راندن پوتین و کنترل روسیه در زمینه‌های سیاسی و نظامی تبدیل شود، با اقدامات نظامی روسیه کاملا برعکس شده و حالا طرف‌های غربی هستند که نگران شده‌اند. عامل مهم دیگر در این زمینه تخلیه معنا از آمریکاست. کشوری که مدعی رهبری بر جهان آزاد و نمونه کامل جامعه مدنی تصویر می‌شد، حالا به یک کشور دوقطبی در زمینه نژادپرستی تبدیل شده که در آن هفتاد میلیون نفر به یک رئیس جمهور شبه‌نژادپرست و طرفدار فاصله گرفتن از دیگر کشورهای آزاد، رای می‌دهند.

حالا هالیوود نیز مثل سابق نمی‌تواند از برتری آمریکا در همه زمینه‌ها فیلم بسازد. ایده سرزمین رویاها نیز سال‌هاست به کنار رفته و آمریکا دیگر محلی برای رسیدن به آرزوهای بلند دیده نمی‌شود. گرچه هنوز هیچ رقیب جدی برای این ایده‌ها در جهان وجود ندارد و شاید همین موضوع علت اصلی باقی ماندن همان تکه های سابق در فضای جهانی است، اما همان فضای سابق نیز آن چنان تضعیف شده که بعید است بتواند خود را ترمیم کند.

باید توجه داشت آمریکا بدون توان رهبری ذهنی و فکری در سطح جهانی، نخواهد توانست در هیچ زمینه رهبری و اجماع سازی چندانی کند. خلاصه این که وضعیت داخلی آمریکا، شرایط اقتصاد جهانی، وضعیت ژئوپلیتیک در نقاط مختلف جهان، عدم امکان برای اتحادهای سابق و... آمریکای بایدن را در وضعیتی عجیب از نبود گزینه‌های خوب و اجبار به انتخاب بین گزینه‌های بد، قرار داده است. وضعیتی که باتوجه به نگرش‌های آینده پژوهانه بعید است در رویه هایش چندان تغییری اتفاق بیفتد.

رئیس جمهور با مردم سخن بگوید

سید مصطفی هاشمی‌طبا در روزنامه آرمان ملی نوشت:

صداوسیما در ماه‌های اخیر هجمه‌هایی را علیه دولت و وزارت امور خارجه وارد کرده است. مردم با مشاهده این سخنان با خود می‌گویند، یا حق با دولت است یا صداوسیما، کسانی که با صداوسیما موافق هستند، با خود می‌گویند، افرادی مشکل‌دار در راس دولت هستند اما مقامات ارشد کشور در این خصوص سکوت کرده‌اند، در نتیجه به کشور بدبین می‌شوند.

کسانی که حق را به دولت می‌دهند نیز می‌گویند توهین و افترا به دولت منتخب مردم زده می‌شود اما مسئولان سکوت کرده‌اند، بنابراین باز هم به مسئولان بدبین می‌شوند. در هر صورت تنها کسانی که در این میان متحمل ضرر می‌شوند، مردم هستند. در کل به نظر می‌رسد، این پروژه نه ضد آقای روحانی که ضد برجام است. مشخص نیست که چرا با این افراد برخورد نمی‌شود اما این مصداق، تنها مصداق بی‌عملی در برابر اشکالات نیست.

همه اتفاق نظر دارند که حمله به کنسول‌گری عربستان و سفارت انگلستان، تنها به ضرر کشور بود و مردم هزینه آن اقدامات را پرداخت کردند اما در نهایت عواقبی نیز برای عاملان این رویداد در نظر گرفته نشد. البته چرایی این رویکرد همچنان بی‌پاسخ باقی‌مانده است. اقداماتی مانند لغو پخش سخنرانی‌های رمضان رئیس جمهور از صداوسیما آسیب زاست و لطمه آن متوجه نظام خواهد شد. تنها کسی که در جریان این رویداد دچار چالش خواهد شد، رئیس جمهور نبوده و کشور و مردم هستند که دچار ضرر می‌شوند.

تنها برداشتی که می‌توان کرد، این است که عده‌ای بنا دارند، مردم را با این عملکردها به نظام بدبین کنند. هر دو سوی این اقدامات، چه از سوی کسانی که این سخنان را قبول داشته باشند و چه کسانی که قبول نداشته باشد، به نظام بدبین می‌شوند، به همین سبب پروژه‌ای که صداوسیما در پیش گرفته، شایسته رسانه ملی نیست.

بعضی از شبکه‌ها مانند شبکه افق، آزاد هستند، تا هر کس که می‌خواهند را به این شبکه بیاورند. این شبکه کسانی را که باید جوابگوی مردم باشند را مقابل قاب دوربین نمی‌آورد یا اگر کسی ادعایی را مطرح کرد، فرد دیگری برای پاسخگویی به این شبکه دعوت نمی‌کنند.

رویکرد کنونی این است که فردی به شبکه افق می‌رود، صحبتی می‌کند و بدون پاسخ به ادعاهای مطرح شده مسأله کنار گذاشته می‌شود. نتیجه این رویکرد، اعتماد را مردم کاهش می‌دهد. در نقطه دیگر حسین شریعتمداری پیشنهاد دادند، سخنان رئیس جمهور از رسانه ملی پخش شود و در کنار آن، فردی نیز برای روشنگری پیرامون خطاهای موجود در سخنان رئیس جمهور صحبت کند، به نظرم شخص دیگری نیز باید پس از خود ایشان صحبت کند تا مردم در اثر سخنانشان گمراه نشوند. رئیس جمهور باید تریبون داشته باشد، با مردم سخن بگوید، مصاحبه کند و به سوالات مردم و رسانه‌ها پاسخ بدهد.

رئیس جمهور باید بدون ملاحظه به همه سوالات پاسخ دهد و مقامات دیگر نیز باید همین شیوه را اجرایی کنند.