دوشنبه 9 تیر 1404

زرینچه: مثل برخی پیراهن ندادم که خانه و ماشین بخرم / گفتند از استقلال برو!

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
زرینچه: مثل برخی پیراهن ندادم که خانه و ماشین بخرم / گفتند از استقلال برو!

جواد زرینچه، مدافع راست نامدار استقلال و تیم ملی پرده از ناگفته‌ها و خاطرات جذاب دوران حرفه‌ای خود برمی‌دارد؛ از زمین‌های خاکی خزانه و اولین قدم‌ها در دنیای فوتبال تا حواشی جنجالی جام ملت‌های آسیا.

به گزارش مشرق، جواد زرینچه، نامی آشنا برای هر فوتبال‌دوست ایرانی است؛ بازیکنی که با تعصب، غیرت و تکنیک نابش، سال‌ها در قامت مدافع راست افسانه‌ای استقلال و تیم ملی، قلب میلیون‌ها هوادار را تسخیر کرد. او نماد نسلی از فوتبالیست‌هاست که در زمین‌های خاکی قد کشیدند، با عشق به پیراهن تیمشان جنگیدند و بی‌ادعا، افتخارات بزرگی را رقم زدند.

در گفت‌وگویی صمیمانه زرینچه پرده از خاطرات ناگفته‌ای برمی‌دارد؛ از اتفاقات عجیب جام ملت‌های آسیا در هیروشیما و حواشی پر سروصدای آن بازی‌ها تا چگونگی ورودش به دنیای حرفه‌ای فوتبال و فراز و نشیب‌های حضورش در استقلال و تیم ملی. او از بدشانسی‌ها و ناملایماتی‌ها می‌گوید، از دوران سربازی و حضور در تیم ژاندارمری و از تصمیمی که مسیر حرفه‌ای‌اش را تغییر داد.

* به گذشته برگردیم ولی نه از نقطه صفر؛ در جام ملت‌های هیروشیما، اتفاقات عجیب و غریبی افتاد. در آن زمان بازی‌ها پخش مستقیم نداشت و به دلیل اختلاف زمانی ایران و ژاپن بازی‌ها صبح برگزار می‌شد. بگویید برای تیم ایران در جام ملت‌های آسیا به میزبانی ژاپن چه اتفاقی افتاد؟

آنجا ما تنها تیم 3 امتیازی بودیم که از بازی‌ها کنار رفتیم. ما اگر می خواستیم از گروه خودمان صعود کنیم باید به هر شکلی امارات را شکست می‌دادیم. متاسفانه در آن بازی فرصت‌های زیادی را از دست دادیم و نتوانستیم امتیاز کامل را بگیریم. به قول معروف بازی ما مقابل ژاپن فینال‌گونه شد. آنها این همه هزینه و تبلیغات انجام داده بودند و دوست نداشتند به راحتی از گردونه بازی‌ها بیرون بروند. ما هم می‌دانستیم بازی سختی داریم و خیلی تلاش کردیم. خیلی دنبال این بودیم که بتوانیم با یک مساوی کار را تمام کنیم که بتوانیم از گروه بالا بیاییم ولی در دقایق آخر یک گل خوردیم و در عین شایستگی به ژاپن باختیم. فکر کنم دقیقه 88 بود. تیم خیلی خوبی داشتیم. ما اگر می‌توانستیم از آن گروه صعود کنیم، می‌توانستیم تا فینال بازی‌ها پیش برویم. متاسفانه به دلیل نتیجه نگرفتن مقابل تیم امارات در عین شایستگی از دور رقابت‌ها کنار رفتیم.

* بازی مقابل ژاپن خیلی حرف و حدیث داشت. در بازی با ژاپن که جمال شریف، داور سوری قضاوت آن را برعهده داشت چه اتفاقاتی افتاد و چند بازیکن ما اخراج شدند؟

ما با میزبان مسابقات بازی داشتیم. بالاخره حدس می‌زدیم که داور در برخی صحنه‌ها بیشتر از طرف تیم ما به آن طرف غش کند. این مساله هم طبیعی بود. تا زمانی که ما گل بخوریم داور خیلی سوت می‌زد و روی اعصاب بازیکنان بود. تیم را از نظر ذهنی به هم ریخته بود. این مساله تاثیرگذار بود و داور با سوت‌هایی که می‌زد تمرکز تیم ما را برهم می‌زد. این اخراجی‌ها و اتفاقات و درگیری‌ها، بعد گلی که دریافت کردیم اتفاق افتاد چون خودمان هم انتظار نداشتیم که به این زودی و به این راحتی از جام ملت‌ها خداحافظی کنیم.

* اصلا ایران به عنوان مدعی شماره یک قهرمانی برای مسابقات جام ملت‌ها راهی ژاپن شده بود.

تیم خیلی خوبی داشتیم ولی بدشانسی ما این بود که متاسفانه مقابل تیم امارات فرصت‌های خیلی زیادی را از دست دادیم.

* در آن بازی جمشید شاه‌محمدی، فرشاد پیوس و مجتبی محرمی اخراج شدند و بعد از مدتی هم حکم محرومیت آنها اعلام شد.

این آقایان اخراج شدند و بعد از پایان مسابقات که فیلم مسابقات و صحنه‌ها را دیدند، باعث شد که بچه‌های ما محروم شوند.

* جمال شریف یکی از بازیکنان را به اشتباه اخراج کرد. ظاهراً یکی از بازیکنان دیگر به داور ضربه می‌زند اما داور برمی‌گردد و بازیکنی که پشت سر او بوده را اخراج می‌کند.

حالا خیلی گذشته و دقیق یادم نیست ولی فکر کنم مجتبی محرمی از میان پای مجتبی کرمانی‌مقدم به داور لگد زده بود. داور فکر کرده بود مجتبی کرمانی ضربه زده و او را اخراج کرد. این دیگر زرنگی مجتبی محرمی است دیگر!

* یکی از انتقاداتی که به عملکرد تیم ملی در آن دوره می‌شود این است که برخی معتقدند ایران برای برد مقابل ژاپن به زمین نرفته بود و استراتژی‌اش کسب تساوی بود. همین موضوع باعث شد تحت فشار قرار بگیرد و نتواند نتیجه بگیرد.

ما بازیکنان با تجربه‌ای داشتیم و با دیدن بازی ژاپن تمام توان و زورمان را گذاشتیم که امارات را شکست بدهیم. ما وقتی مقابل امارات برنده نشدیم خودمان احساس خطر کردیم یعنی قبل بازی با ژاپن، احساس خطر کردیم. نیت ما این بود که حداقل از ژاپن گل نخوریم و مقاومت هم کردیم که بتوانیم در ضدحملات، شروع مجددها یا ضربه‌های کاشته گل بزنیم. بچه‌های ما توانا بودند اما در صحنه گل یک اتفاقی افتاد و باعث شد جا بمانیم و گل بخوریم. تمام افکار ما و برنامه‌هایی که داشتیم که ابتدا از تیم ژاپن گل نخوریم و بعد گل بزنیم، به هم ریخت. متاسفانه در امر گلزنی هم موفق نبودیم و گلی هم که دریافت کردیم در اواخر بازی بود. اصلاً بازی که در حاشیه رفت، شیرازه کار از دست‌مان در رفت. همانجا احساس کردیم که به طور کامل از گردونه بازی‌ها حذف شدیم.

* چند سال است که شما بازنشسته شدید؟

من سال 1382 کنار رفتم.

* احتمالاً اطلاع دارید که میورا یکی از مهاجمان ژاپن در آن بازی، هنوز هم بازی می‌کند.

بله! از این موضوع اطلاع داشتم. اخبارش می آید که الان باید در سن پنجاه و چهار یا پنج سال باشد. اتفاقاً از آن بازی یک عکسی تبدیل به تقویم ژاپنی‌ها شد. عکس خیلی خوبی بود. من و میورا را انداخته بودند. بازیکن خوب و با تکنیکی بود.

* برای شما عجیب نیست که میورا هنوز مشغول بازی است؟

نه! البته در سطح بالایی بازی نمی‌کند که مثلاً بخواهد در سطح ملی بازی کند. در همان سطح باشگاهی خودش به میدان می‌رود ولی در آن سن هم بازی کردن، افکار خاص خودش را می‌خواهد که میورا حتماً آن را دنبال کرده و به این موفقیت رسیده است.

* به شروع فوتبال شما برگردیم. از چه سنی و از کجا بود؟ زمین‌های خاکی بخش لاینفکی از شروع فوتبال شما و بازیکنان هم نسل شما است.

بله! اکثراً در آن نسلی که ما بودیم، بیشترین جا و مکان همان زمین‌های خاکی بود. ما اصالتاً بچه خزانه قلعه‌مرغی هستیم. آنجا یک زمین معروفی به نام زمین تهران داشت که الان هم هست. بعد ما بچه آن طرف خزانه قلعه‌مرغی بودیم. یک زمین به نام قمی‌زاده داشتیم که مربی ما هم بود. ما آنجا بازی می‌کردیم. قبل اینکه بازی کنیم همسایه‌های روبروی زمین خاکی اعتراض می‌کردند. آنجا اکثراً زمین کشاورزی بود. ما می رفتیم در پیت حلب، آب می‌ریختیم و تیغ‌ها را می‌کندیم و بازی می‌کردیم. آنجا که بازی می‌کردیم، من 2 پسر عمو به اسم‌های علی و محسن زرینچه داشتم. اینها در تیم لوکوموتیو بازی می‌کردند. خدا رفتگان شما را بیامرزد. آن موقع مغازه پدرم در نازی آباد بود. من رفتم و تستی برای تیم استقلال جنوب دادم. آن موقع خدابیامرز آقای یحیی پیشه‌وری، آنجا مربیگری می‌کرد. در اولین جلسه‌ای که تست دادم گفت: «پسر فردا شنامه‌ات را بیاور.»

* چه سالی؟

سال 1360.

* چند سالتان بود؟

من متولد 1345 هستم. فردایش که می‌خواستم به اردوی تیم استقلال جنوب بروم، پسرعموهایم گفتند ما که به تمرین می رویم، قبل از ما تیم جوانان لوکوموتیو تمرین می‌کند. مربی آنها هم خدابیامرز آقای گیوه‌ای بود. پسر عموهایم گفتند جواد تو هم به آنجا بیا و یک تست بده. آنها یک موتور داشتند، ما سه‌ترکه رفتیم. آقای گیوه‌ای دو تیم تشکیل داد و بازی کردیم. او هم از ما خوشش آمد. دیگر چون ما این مسیر را با پسرعموهایم می‌آمدیم و می‌رفتیم، از آقای پیشه‌وری عذرخواهی کردیم و با اینها برای تیم لوکوموتیو رفتیم.

* به قول امروزی‌ها در همان 15 سالگی هایجک شدید.

بله! دیگر به تیم لوکوموتیو رفتیم و آنجا شروع کردیم. یکی از حسن‌های ما زمین راه‌آهن پایین بود چون اکثر تیم‌ها مثل دارایی و استقلال و خیلی تیم‌ها زمین نداشتند. به آنجا می‌آمدند و با ما به عنوان دستگرمی و حریف تمرینی بازی می‌کردند. آنجا ما دیگر بازیکنان را شناختیم و مثلا آقای چنگیز را در استقلال دیدیم. آقای بیانی و جعفر مختاری‌فر را می‌دیدیم. با تیم دارایی مثلاً بچه‌های دارایی را می‌دیدیم. همین مساله باعث شد فوتبال ما یک مقدار قوی‌تر شود. سال دوم برای جوانان و بزرگسالان لوکوموتیو همزمان بازی می‌کردم. در جوانان دفاع وسط بازی می‌کردم و در بزرگسالان دفاع راست. 2 سال آنجا بودم و در سال 1364 به تیم بوتان رفتم. آن موقع خدابیامرز آقای پرویز ابوطالب مربی تیم ما بود. اولین مربی جوانان ما آقای ضیایی بود. مجدداً همزمان در تیم جوانان و بزرگسالان بازی می‌کردم. آقای ضیایی یکی از معلمان ورزش منطقه نازی آباد بود و بیشتر در تیم‌های پایه کار می‌کرد. یادم است آنجا (تیم بوتان) که بودیم یک بار با پرسپولیس بازی کردیم و 2 بر صفر باختیم. آن موقع آقای پروین هم در تیم پرسپولیس بازی می‌کرد. بعد بازی دیدم آقای ابوطالب یک پاکت به من داد. پاکت را باز کردم و دیدم 1000 تومان به من پول داده است. گفت: «خیلی خوب بودی باریکلا! من فکر نمی‌کردم اینطور بازی کنی.» ما اصلاً نمی‌دانستیم پرسپولیس چیست و علی پروین چه کسی است. اصلاً در قید این چیزها نبودیم و دنبال این بودیم که بازی کنیم. اصلاً به تیم ملی و این موارد فکر نمی‌کردیم. عاشق فوتبال بازی کردن بودم و فوتبال را دوست داشتم. یک سال آنجا بازی کردم.

* بعد مشمول خدمت سربازی شدید.

آن موقع همه تیم‌های نظامی یک تیم داشتند. ستاد مشترک، نیروی هوایی، نیروی زمینی و نیروی دریایی. تیم‌های خوبی بودند که بازیکنان باشگاهی اکثراً جذب این‌ها می‌شدند. تنها نیرویی که تیم نداشت ژاندارمری بود. ما را جذب ژاندارمری کردند. فکر کنم آن موقع آقای شرکا آنجا بود، مرتضی یا مصطفی، نمی‌دانم. فکر کنم آقا مرتضی رئیس تربیت بدنی ژاندارمری بود. آنجا یک اتفاقی افتاد. ما به ژاندارمری رفتیم. الان می‌گویند هوادار و لیدر این حرف‌ها، آن موقع مثلا تماشاگران استقلال می‌رفتند تمرینات تیم‌های دیگر را نگاه می‌کردند که مثلاً چه بازیکنی را پرسپولیس جذب کرده و چه کسی خوب است. فامیلی آن هوادار را نمی‌دانم ولی الان هم هر از گاهی در ارتباط هستیم. معمولاً این بنده خدا را در مجالس ختم و این‌ها می‌بینم. مثلاً در ختم آقای فرزامی او را دیدم به اسم آقای «جعفر تاکسی». گفت ژاندارمری تیم ندارد بیا برویم و تو برای استقلال بازی کن. گفتم: برویم. جایی که ما خدمت می‌کردیم، دو یا سه تا از بچه‌های بوتان بودند. دو یا سه تا از بچه‌های پرسپولیس هم حضور داشتند مثل خدابیامرز فریبرز مرادی. حمید صالح‌زاده و رضا عابدیان هم بودند. مهرداد فیض اربابی از وحدت بود. فردین پورجلالی از استقلال بود. 3 یا 4 تا از بچه‌های تیم‌های شهرستانی هم بودند. اینها رفتند پیش آقای شرکا صحبت کردند و گفتند این همه بازیکن داریم چرا تیم نداریم؟ بعد یک روز ما را به تربیبت بدنی ژاندارمری در میدان ونک دعوت کردند. در حال حاضر آنجا مقر نیروی انتظامی شده است. به ما گفتند یا باید بروید منطقه خدمت کنید یا برای ژاندامری بازی کنید. ژاندارمری هم تیم نداشت.

ما رفتیم. مربی ما آقای داود زمینی خدابیامرز بود. دست خودمان نبود و مجبور شدیم به جای استقلال در ژاندارمری بازی کنیم. 178 تیم در دسته چهار بودیم که به صورت حذفی بازی کردیم. ساعت هفت صبح بازی ما را کجا برگزار می‌کردند؟ مرغوبکار. ما از این 178 تیم هر هفته مستمر بازی کردیم تا به لیگ دسته سوم آمدیم. از لیگ دسته سوم هم به لیگ دو آمدیم. خدمت ما هم تمام شد. بعد از ما هم احمدرضا عابدزاده و افشین پیروانی و بچه‌های دیگر آمدند که تیم را به لیگ یک آوردند. خدمت ما که تمام شد، مساله بازی در استقلال و بوتان منتفی شده بود. من به تیم دارایی رفتم. آن موقع آقای مصلحتی مسئول تیم بودند و مربیان تیم آقای مهدی اربابی و حاج رضایی بودند. سال 1364 دارایی تیم خوبی بود. سعید مراغه‌چیان، خسرو حاج خلیل، صمد مرفاوی و خیلی از بازیکنان دیگر آنجا حضور داشتند. مثل رحمان مرفاوی و این‌ها. تیم‌شان خیلی خوب بود ولی خانه ما خزانه قلعه‌مرغی بود اما زمین دارایی به زمین تهران جوان در جاده آبعلی می‌رفت. یعنی مصیبت شده بود. آنها 100 هزارتومان با من قرارداد بستند. همان روز اول هم به ما چک دادند ولی من نگه داشتم. بعد از یک هفته که با آنها تمرین کردم این آقای «جعفر تاکسی» به تمرین دارایی آمده بود. گفت اینجا چه کار می‌کنی؟ گفتم خدمتم تمام شد. او فردایش به در خانه ما آمد و ما را برداشت و به دیهیم رفتیم.

خدمت آقای رنجبر خدابیامرز و کردنوری رفتیم. ما یک قرارداد دو ساله به مبلغ 50 هزارتومان در سال 1366 یا 1377 بستیم. 100 هزارتومان دارایی را خجالت کشیدم که خودم ببرم و به آنها بدهم. ما چک را به آقای کردنوری دادیم و ایشان چک را عودت دادند. من 50 تومن را که گرفتم به میدان گمرک رفتم و یک موتور خریدم که دیگر تردد ما با این موتور شد. قیمت موتور 12 هزار و 500 تومان بود. دیگر ما از آن سال به استقلال آمدیم. سال 1366 هم سرمربی استقلال آقای پورحیدری بود. حالا وقتی به استقلال رفتیم، یک مصیبتی داشتیم. آقای بیانی و شکورزاده بودند. همه این‌ها گردن کلفت‌های فوتبال ما بودند. آقای حاجیلو، چنگیز، آقای رضا نعلچگر، خدابیامرز آقای رضا احدی. منصورخان بنده خدا یک روز مرا هافبک چپ بازی می‌داد، روز دیگر هافبک راست و یک بار دیگر هافبک وسط تا در اولین بازی‌ام با پیراهن استقلال جلوی بوتان، من و بهتاش فریبا را هافبک وسط گذاشت. آن بازی فکر کنم دو بر دو مساوی شد. بعد دو یا سه بازی، شکورزاده آسیب دید. در بازی نیروی زمینی با نادر محمدخانی درگیر شد و رباطش پاره شد. دیگر ما به سمت راست رفتیم تا سال 1370 که قهرمان ایران شدیم. آخرین بازی ما هم با السد بود که من یک یا دو تا یک - دو جالب با مهدی ابطحی کردم. مهدی ابطحی و افتخاری به صورت بازیکن کمکی به استقلال آمده بودند.

* از وحدت آمده بودند؟

ابطی از وحدت آمده بود. ایوب افتخاری هم نمی‌دانم از کدام تیم آمده بود. شمال بازی می‌کرد.

* فکر می‌کنم افتخاری در تیم سپیدرود بازی می‌کرد.

بله! ما در بازی دور رفت که ابراهیم قاسم پور و مجید نامجو عضو السد بودند با نتیجه یک بر یک مساوی شدیم. اینجا تا دقیقه 89 صفر - صفر بودیم که دو تا یک، دو با مهدی ابطحی کردم و یک پاس به جلو دادم و صمد مرفاوی گل زد. یک بر هیچ بردیم و ما صعود کردیم. ما هم قهرمان جام حذفی و هم قهرمان ایران شدیم. من از استقلال جدا شدم. آنها به بازی‌هایی آسیایی رفتند و قهرمان آسیا شدند.

* پس شما در تیم قهرمان آسیا نبودید؟

نه! ما فقط در همین دور مقدماتی بودیم. استارت قهرمانی را ما زدیم که بروند و قهرمان شوند ولی تیم سال 1370 ما تیم خوبی بود. یعنی 11 ملی‌پوش در زمین بودیم. 5 یا 6 تا از بچه‌های ما هم روی نیمکت بودند.

* اینکه می‌فرمایید پشت خط آقای شکورزاده و سایرین بودید، تیم ملی قهرمان آسیا به ذهن متبادر می‌شود. آن تیمی که در آسیا قهرمان شد، در واقع 3 تیم در حد قهرمانی آسیا بود. آن تیم اگر قهرمان نمی‌شد واقعاً جای تعجب داشت. مثلاً ما در خط حمله ناصر محمدخانی، فرشاد پیوس را داشتیم. عبدالعلی چنگیز را داشتیم.

واقعاً آن تیم عالی بود.

* فقط حیف اینکه آن تیم به جام جهانی نرفت.

یک اتفاقاتی افتاد. مثلاً سال 1994 بازی‌های قطر بود. یک اتفاقاتی آنجا افتاد. ما قبل اینکه اعزام شویم تیم خوبی داشتیم. با تیم هامبورگ بازی داشتیم.

* یکی از بهترین بازی‌های تاریخ تیم ملی، بازی با هامبورگ بود.

هامبورگ و یک تیم دانمارکی بودند. یعنی از نظر تیمی خیلی خوب بودیم. تیم خوبی هم داشتیم ولی...

* شما با گرمیو برزیل هم بازی تدارکاتی داشتید؟

بله! در آن بازی فکر می کنم یک بر هیچ باختیم.

*ولی هامبورگ را فکر کنم با نتیجه 2 بر صفر شکست دادیم. تماشاگرانی که آن بازی را از نزدیک دیده بودند، می گفتند اگر تیم‌ملی 20 درصد این بازی را در مقدماتی جام جهانی انجام بدهد، به جام جهانی صعود می‌کند.

ما آنجا با یک تیم دانمارکی بازی داشتیم. در دقایق پایانی فکر کنم دقیقه 90 بود توپ داشت به اوت می رفت. من تکل زدم و توپ را سانتر کردم. پایم زیر بدنم ماند و وقتی بلند شدم احساس درد عجیبی کردم و لنگ لنگان بودم و بازی را تمام کردم. آقای پروین گفت: جواد چی شد؟ گفتم: «هیچی. آقا یک دردی آمد الان هیچ مشکلی نیست.» اردوی ما در هتل لاله بود. شب در خواب که جابجا شدم از درد زانو از خواب بلند شدم. بلند شدم دیدم زانویم ورم زیادی کرده است. بعد خدمت خدابیامرز دکتر مددی رفتم. گفت: تو رباط پاره کردی و باید عمل کنی که دیگر شرایط خیلی جالب نبود. او پایم را گچ گرفت و من عمل نکردم. گچ را باز کردم چون می‌دانستم و احساس پارگی رباط نکردم. با روغن زیتون و ماساژ ورم پایم را خواباندم و آرام آرام، دور زمین می‌دویدیم. در بازی با هامبورگ من اصلاً بازی نکردم چون نمی‌توانستم. دیگر خودم را زوری با دو زانوبند رساندم ولی یکی از مشکلاتی که داشتیم فشار تمرین آنجا خیلی زیاد شد چون آب و هوای قطر هم شرجی و هم گرم بود. ما صبح ساعت 10 برای تمرین می رفتیم. این دویدن‌های دور زمین و این‌ها، نیروی ما را از بین برد. بدن خالی خالی شده بود. اصلاً شما الان بازی‌ها را نگاه کنید ما اصلاً توان نداشتیم. البته تا روز آخر شانس صعود داشتیم. در بازی با عربستان اگر برنده می‌شدیم، می‌توانستیم صعود کنیم.

* نتیجه آن بازی 4 بر 3 به نفع عربستان شد.

بله! در ابتدای آن بازی آمدم حرکت کنم که پایم پیچ خورد. دوباره دقیقه 10 یا 15 از بازی خارج شدم و به بیمارستان رفتم. اصلاً دو بازی نصفه و نیمه داشتم. بازی عراق که اخراج شدم. بازی عربستان هم که نصفه بازی کردم. جلوی ژاپن بازی کردم. جلوی کره هم با نتیجه 3 بر هیچ باختیم.

* بازی با کره اولین بازی ما بود؟

بله! اصلاً شیرازه کار ما متاسفانه خراب شد.

* بدشانسی بزرگ تیم ملی در آن دوره این بود که دروازه‌بان اصلی تیم ملی یعنی احمدرضا عابدزاده حضور نداشت و بهزاد غلامپور هم ذخیره مطمئنی نداشت و آن اتفاقات افتاد.

نمی‌توانیم بگوییم یک نفر مقصر بود. اصلاً تیم شکل قبل اعزام به مسابقات را نداشت و شکل خودش را از دست داده بود. حیف شد. آن دوره تیم ملی، یکی از تیم‌های خوبی بود که می توانست به جام جهانی صعود کند. متاسفانه یکسری اتفاقاتی افتاد که تیم از دور بازی‌ها حذف شد و نتوانست به جام جهانی 1994 برود. در آن بازی‌ها فکر کنم من و آقای دایی جزو منتخبین بودیم.

* اصلاً آقای دایی در آن دوره رقابت‌ها چهره شدند.

بله! برای تیم منتخب هم انتخاب شدیم ولی در کل حیف بود. آن تیم ما تیم خیلی خوبی بود.

* حمید درخشان در آن تیم ستاره بود.

خدابیامرز قایقران در دقیقه 90 از لیست تیم ملی خط خورد. به نظرم اگر آقا سیروس بود شرایط تیم ملی بهتر می‌شد.

* هنوز هم جای سوال است که چرا سیروس قایقران در دقیقه 90 از لیست تیم ملی خط خورد.

آقای قایقران می‌توانست به ما کمک کند ولی آن موقع ما در قید این چیزها نبودیم که چرا مثلاً فلانی خط خورد. چرا فلانی نیست ولی ایشان یک چهره تاثیرگذار بود. اصلاً گل قهرمانی آسیا مقابل کره جنوبی را خدابیامرز سیروس قایقران زد. سیروس یک بچه بسیار خوب، دوست‌داشتنی، مهربان و در اختیار تیم بود. به نظر من اگر در لیست تیم ملی بود، خیلی می‌توانست به ما کمک کند چون قایقران توانایی بازی در دو یا سه پست را داشت.

* علت غیبت ایشان دلایل انضباطی و این موارد بود؟

نه! من فکر نمی‌کنم. فنی بود. به نظرم اگر سیروس قایقران به همراه تیم ملی در آن دوره مسابقات حضور داشت، این توانایی بود که در دو یا سه پست بازی و به تیم کمک کند.

* یکی از ستاره‌های ایران در آن بازی‌ها جواد منافی بود که اولین بازی‌های ملی خود را تجربه می‌کرد. در عین حال کریم باقری هم اولین بازی‌های ملی خودش را انجام داد. متاسفانه جواد منافی هم بدشانسی آورد و مصدوم شد.

جواد منافی استعداد خوبی بود. متاسفانه آن تصادف باعث شد از فوتبال فاصله بگیرد.

* برسیم به حضورتان در تیم ملی با آن اتفاقات و استعفاهای دسته جمعی. می‌شود راجع به این موضوع صحبت کنید؟

بازی‌هایی آن زمان برگزار می‌شد که به بازی‌های هفته جنگ معروف بود. تیم استقلال، پرسپولیس و تیم‌های ارتشی بودند که در امجدیه بازی می‌کردند. تیم شاهین هم تیم خوبی بود. سال 64 یا 65 بود. عمونصی [نصرالله عبداللهی]، کریم باوی خدابیامرز، محمود پازوکی، مجتبی محرمی و شکورزاده بودند. تیم خیلی خوب و گردن کلفتی بود. ما با این تیم 4 بر 4 مساوی شدیم. در پنالتی خاطرم نیست که برنده یا بازنده شدیم. ما به رختکن آمدیم. آنجا گفتند که آقای دهداری آمده بود و بازی را می دید. ما اصلاً دنبال همچنین مسائلی نبودیم. شنیده بودم که دهداری سرمربی تیم ملی است ولی اصلاً به این موضوع فکر نمی‌کردم. ما لباسمان را بعد بازی جمع کردیم و به خانه رفتیم. فردا آمدیم و روزنامه ابرار ورزشی صبح‌ها منتشر می‌شد. خدابیامرز فریبرز مرادی هر روز یک ابرار ورزشی می‌خرید. اول صبح ساعت 7 یا 7:30 بود که مرادی گفت: «جواد به تیم ملی دعوت شدی.» گفتم: تو صبحانه نخوردی برو ما را اذیت نکن. تیم ملی با ما چه کار دارد؟ گفت: نه به خدا اسمت جزو 28 نفر دعوت شده به تیم ملی است. نگاه کردم دیدم اسم ما را زده و ما جزو 28 نفری هستیم که در لیست تیم ملی هستند.

* جام ملت‌های قطر بود؟

بله! ولی در خط آن اتفاقات و استعفاهای بچه‌ها نبودیم. تعقیب نمی‌کردیم که اصلاً چنین اتفاقاتی می‌افتد. مثلاًناصر محمدخانی را خیلی دوست داشتم. عبدالعلی چنگیز، جعفر مختاری‌فر، رضا نعلچگر، حمید درخشان و رضا احدی را دوست داشتم و بازیکنان مورد علاقه من بودند.

* آن موقع لیگ سراسری داشتیم یا بعداً برگزار شد؟

بعداً لیگ قدس شکل گرفت. البته من اواسط سال 1361 یا 1362 توسط آقای رضا وطن‌خواه به تیم منتخب تهران دعوت شدم. آن سال قهرمان ایران شدیم. آن موقع احمدرضا در منتخب اصفهان بود ولی در تهران، مهدی فنونی‌زاده، مجید نامجو، خدابیامرز احمد رستمی، سعید عزیزیان، رضا عابدیان و مهرداد امین شیرازی بودند. ما با این تیم قهرمان ایران شدیم. بنابراین آقای وطن خواه از ما شناختی داشت ولی همانطور که عرض کردم آقای دهداری سر بازی تیم ما مقابل شاهین آمده بود و بازی را دیده بود. ما دعوت شدیم و سر جلسه اولین تمرین در استادیوم آزادی رفتیم. در استادیوم آزادی خوابگاه بود. یک سمت آنجا برای بچه‌های شیمیایی خوابگاه درست کرده بودند و در سمت دیگر بچه‌های تیم ملی بودند.

من با لباس سربازی از پادگان به سر تمرین تیم ملی رفتم. دیدم جلوی خوابگاه یک BMW 2002 زرد رنگ خیلی خوشگل بود. به شیشه اش زدم و گفتم ببخشید من با آقای دهداری کار دارم. او را ندیده بودم. گفت آقای دهداری آن طرف نشسته است. به آن سمت رفتم و بنده خدا شیشه را پایین داد. خودم را معرفی کردم و گفتم که از پادگان آمده‌ام. بعد آقای خاکزاد را صدا کرد و گفت یک دست لباس به او بده و ببین پای کدام یکی از بچه‌ها به جواد می‌خورد، یک کفش بگیر و به او بده. فکر کنم از سیروس قایقران خدابیامرز و سیامک رحیم پور یک کفش گرفتند و به من دادند. ما به سر تمرین رفتیم. بعد از آن آقای سجادی این‌ها کار ما را درست کردند تا در اختیار تیم ملی باشیم. این قضیه ورود ما به تیم ملی بود که بعد از آن بازی‌های لیگ قدس پیش آمد که یک بار تهران الف قهرمان و یک بار اصفهان قهرمان شد. بار سوم که بازی‌ها را در گیلان برگزار کردند، مربی ما آقای مناجاتی بود. آنجا هم ما یک بازی را دو بر یک بردیم و در یک بازی هم مساوی شدیم. سرپرست ما هم آقای دادرس بود که دوباره تیم تهران الف قهرمان شد. ما قبل از الف در تیم ب هم بازی کردیم. مربی ما آقای جلال چراغپور بود.

* آن تیم در جام ملت‌های 1988 سوم شد و بعد از چند سال ناکامی‌های متوالی، تیم ملی در سنگاپور خیلی خوب بود.

تیم ما در سنگاپور حرف نداشت.

* فکر می‌کنم آقای ناصر ابراهیمی مربی تیم ملی بود.

آقای ابراهیمی و معینی بودند.

* بعد از چند سال ک تیم ملی ما افت داشت از جام ملت‌های 1988 یک رشد دوباره‌ای فوتبال ما تجربه کرد و دوباره سر بلند کرد.

البته قبل از اینکه ما برای بازی‌های جام ملت‌های 1988 برویم یک بازی برای المپیک با کویت بازی کردیم. همان کویتی که در نیمه‌نهایی به آنها باختیم. با فیصل الدخیل، محمود جمعه و... تیم بسیار گردن کلفتی بودند. من در اولین بازی ملی، دفاع چپ بازی کردم. آنها یک بازیکن گوش راست به نام موید حداد داشتند که سرعتی بود. پرویز خان به من گفت که فقط به این بازیکن بچسب. این اگر از تو رد نشود، ارسال نکند و توپ نریزد، تیم‌شان پنچر است. ما در اولین بازی با تیم کویتی روبرو شدیم که با بازیکنان سرشناس خود مقابل ما قرار گرفته بود. یک بار هم از من رد شد و ارسال کرد و گل مساوی را زدند. بعد گل دوم تیم ما را کریم باوی زد و ما برنده شدیم. علی‌رغم اینکه چپ پا نبودم ولی به خاطر سرعتم آنجا از من استفاده کردند. بازی دوم من سر جای خودم بازی کردم و صمد مرفاوی سر جای خودش بازی کرد. در سمت چپ نمی‌دانم چه کسی بازی کرد. یادم نمی آید و من سمت راست بازی کردم. در جام ملت‌ها آنها به ناحق ما را بردند. یعنی در دقیقه 90 بود یک تکلی سیامک رحیم پور زد. فیصل دخیل یا چه کسی بود خودش را زمین زد و و داور پنالتی گرفت. پنالتی را هر کسی جز فیصل دخیل که کاپیتان‌شان بود می‌زد، احمدرضا عابدزاده می‌گرفت ولی بازیکن با تجربه و همدوره علی پروین بود. آن پنالتی را زدند و بالا رفتند و ما اوت شدیم. دیگر از آنجا برگشتیم که دیگر ادامه دار شد و ادامه‌اش در سال 1988 آمد.

* در جام ملت‌های قطر هم یک جورهایی به داور باختیم.

بله! آنجا هم در بازی با عربستان سر ما را بریدند. مجتبی کرمانی گل زد و مساوی شدیم ولی متاسفانه نفوذ آنها الان که الان است، زیاد است. هزینه‌های AFC و...

* عربستان و کویت در میان تیم‌های عربی بزرگ بودند اما کویت افول کرد.

هر کاری انجام بدهند فوتبال آنها روی شاخ فوتبالیست‌ها و بازیکنان خارجی است. درست است که فوتبال ما افت کرده اما هنوز نمی‌توانند با ما رقابت کنند. مثلا عربستان بازیکنان خوبی داشت ولی این طور بازیکنان به صورت دوره ای هستند. در عربستان هر 10 سال یک بار تیم خوبی درست می شود. آنها عین کشور ما نیستند که 11 نفر اصلی را کنار بگذارید، 11 نفر دیگر پشت سر آنها هستند که بتوانند در سطح آنها بازی کنند.

* بعد از اتفاقات چند سال اخیر و هجوم ستاره‌ها به فوتبال عربستان، یکی از اعتراض‌هایی که مانچینی مربی ایتالیایی آنها داشت این بود که همه مهره‌های تیم در باشگاه‌های خودشان بازیکن ذخیره هستند و او باید با یک تیم از بازیکنان بزرگ اما ذخیره باشگاهی، در بازی‌های ملی شرکت کند و هیچ کسی این را نمی‌بیند. وقتی بازیکن پشت خط کریس رونالدو و غیره و غیره قرار می‌گیرد عملاً بازی نمی‌کند و وقتی به تیم ملی می‌آید بدنش سرد است.

این مشکلات وجود دارد. برعکس این موضوع فوتبال ژاپن را ببینید که چقدر حساب شده کار کرد. آنها هم سراغ بازیکنان با کیفیت در آستانه بازنشستگی رفتند ولی به این شکل عمل نکردند. بازیکنان خارجی آنها محدود بودند و استعدادهای خودشان هم بازی کردند. الان واقعاً ژاپن تیم خوبی در آسیاست. ژاپن خیلی خوب و تاکتیکی بازی می‌کند. اکثر بازیکنانش لژیونر هستند. این موضوع نشان می دهد که خوب حرکت کردند. به نظرم ما می توانیم این کار را بکنیم. ما سرمایه گذاری می کنیم اما سرمایه گذاری ما اشتباه است. هیچ فایده ای برای آینده فوتبال ما ندارد. ما فقط پول را می ریزیم بدون سرمایه گذاری و فکر کردن. بدون اینکه بدانیم 5 سال دیگر از فوتبال چه می خواهیم. فقط هستیم که امسال را بگذرانیم که بببینم چه می شود.

* خدارحمت کند آقای حجازی می‌گفتند از فوتبال حرفه‌ای فقط شماره خارجی‌اش به ما رسیده است. تیم‌ها هنوز مدیریت درست و درمانی ندارند. پول حرفه ای می‌گیرند ولی آماتورترین رفتارها را هم در داخل زمین و هم بیرون زمین دارند. چقدر با این پرداخت‌هایی که در فوتبال ما انجام می شود موافق هستید؟ فکر می کنید اگر بازیکنان نسل شما و خیلی‌ها مثل شما و مجید نامجومطلق اگر الان حضور داشتید و پا به توپ می شدید، قراردادتان چه مبلغی بود؟

قدیم وقتی ما بازی می کردیم به ما می گفتند 100 هزار تومان چون ما به خاطر عشق و علاقه خودمان به پیراهن تیم‌مان، بازی می کردیم. مثلاً الان 100 میلیون می‌شد. زمانی که ما در استقلال کاپیتان بودیم و در تیم ملی هم حضور داشتیم، بازیکنانی جذب می کردند که پول بیشتری از ما می‌گرفتند. ما به خاطر علاقه‌مان این کار را انجام دادیم. مثلاً من سال 72، بعد اینکه دو سال در تیم کشاورز بودم به تیم ذوب آهن رفتم و 10 میلیون تومان قرارداد بستم. آن موقع آقای تاج مدیرعامل ذوب‌آهن بود و آقای ساکت رئیس هیات فوتبال. آن موقع آقای عاطف سرمربی ذوب آهن بود. آن موقع در من سازمان برنامه می نشستم، کنارش شهرکی بود که می توانستم در آنجا یک واحد 200 متری با 10 میلیون بخرم ولی آقای پورحیدری و یک رفیقی هم به نام صرافان داریم که به خانه ما آمدند. استقلال هم به دسته سوم رفته بود. با لیگ سه به استقلال برگشتم. گفتند کجا داری می روی؟ استقلال کجاست؟ شما باید کمک کنید. آن 10 میلیون را دادم. یک بازی‌هایی در اصفهان برگزار شد که یادم رفت. بازی‌های نقش جهان که استقلال، پرسپولیس و یکی دو تیم دیگر در آنجا بازی می کردند. آنجا رضایت‌نامه من را گرفتند. من همراه استقلال چقدر گرفته باشم خوب است؟

* یک میلیون؟

100 هزارتومان. من این گذشت را برای استقلال انجام دادم. بعد برای تیم بازیکن آوردند. ما هفت میلیون گرفتیم به آنها 50 میلیون و 100 تومان دادند ولی ما گذشت کردیم ولی کمی بالاتر که آمدیم در سال 1378 خدا به ما یک دختر داد که یک مقدار مشکلات داشتیم. به جای اینکه دست ما را بگیرند همین آقایان گفتند جواد پیشنهاد نداری که از استقلال بروی؟ همان‌هایی که باید دست ما را می گرفتند. به قول آقای مایلی کهن رفاقت و دوست داشتن ما یک طرفه بود. خیلی از این آقایان در استقلال مسئول بودند در این ستادها به رفقا و عزیز دردانه‌های خودشان، خانه و مغازه دادند ولی به ما نه! از نظر مالی پشیمانم ولی از نظر اینکه برگشتیم به تیمی که با قهرمانی ایران و آسیا از آن جدا شده بودم و آن را از لیگ 3 به سطح اول فوتبال ایران برگرداندیم، نه.

* این موضوع یک چیز عجیب و غریب است. تیمی که قهرمان مسابقات فصل شده سال بعد به سطح سوم فوتبال ایران برود و چه منطقی وجود دارد؟

آن آقایان کلکی به استقلال زدند و یک سوپرجام گذاشتند بین 6 یا 7 تیم. متاسفانه آن زمان که آقای ذوالفقارنسب سرمربی استقلال بودند من عضو تیم کشاورز بودم. می‌رفتم و بازی‌ها را تماشا می‌کردم. همه بازی‌ها را می باختند. بعد دیگر آن اتفاق افتاد که اینها به لیگ سه بروند. که من، صادق، امیر، عباس سرخاب و بابازاده و بچه‌های دیگر برگشتیم. دیگر همه کمک کردند و آن سال برگشتیم و دوباره یک سوپرجام برگزار شد و قهرمان شدیم و دوباره به مسیر خودمان آمدیم.

* ولی کاری کردند که در کری‌های اهالی فوتبال، این دسته سوم هست.

این موضوع دیگر تاریخ شده و کاری هم نمی‌توان کرد. ولی آن زمان ما جوان بودیم و به پشت پرده و این زد و بندها توجه نمی‌کردیم. اصلاً نمی‌دانستیم چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است ولی یک کاری اتفاق افتاد و این مشکل متاسفانه برای استقلال پیش آمد. الحمدلله با تلاش خودشان تیم را به جایگاهی که باید باشد برگرداندند.

* موقعی که تیم برگشت شما در استقلال بودید؟

بله! بعد از کشاورز آن پیشنهاد ذوب آهن روی هوا رفت و در استقلال ماندم تا این اتفاق که برای من افتاد. عوض اینکه به من کمک کنند گفتند: پیشنهاد نداری که از تیم بروی؟ دیگر من از استقلال به تیم صباباتری رفتم. صباباتری هم به عنوان بازیکن نرفتم. به عنوان کمک آقای مظلومی رفتم. ما زمین نداشتیم. اولین بازی در امجدیه بازی با ملوان بازی داشتیم. سرمربی ملوان هم خدابیامرز آقای بهمن صالح‌نیا بود.

* خدا رحمت‌شان کند.

ما از این تیم 2 بر صفر جلو بودیم. نتیجه شد 2 بر 2. من بیرون کنار نیمکت نشسته بودم و نگاه می کردم. دیدم که تیم مشکل عمده ای دارد و در سطح ملی هم مثالش را می‌زنم. از امجدیه تا هتل انقلاب که ماشین‌های ما آنجا بود با پرویزخان صحبت کردم. گفتم پرویز خان این تیم یک بزرگتر ندارد و هیچ کس در زمین حرف دیگری را گوش نمی کند. نا نتیجه نمی گیریم. ایشان گفت من چه کار کنم؟ گفتم اجازه بده من بازی کنم. گفت: بازی‌ها شروع شده گفتم من همه بازی‌ها را بازی نمی‌کنم. در بازی‌های حساس بازی می‌کنم. همین که بروم در تیم باشم، تیم را جمع کنم و بچه‌ها پشت من بیفتند، بفهمند که بزرگ‌تر هست دیگر هرکسی ساز خودش را نمی‌زند. این اتفاق افتاد و ما رفتیم بازی کردیم. تیم قهرمان شد و ما به لیگ برتر آمدیم. بماند که بعدش حرف ما را گوش نکرد. به او گفتیم چراغ خاموش برو. او دنبال ستاره‌ها رفت و به او گفتم این کار را نکن. گفتم امسال تازه به لیگ برتر آمده‌ایم این کار را نکن. اینجا ایران است چراغ خاموش پیش برو. تیم باید ریشه بدواند. هفته هفتم یا هشتم او را کنار گذاشتند. در شیراز از فجر سپاسی روی 3 یا 4 اوت دستی گل خوردند و بعدش برکنار شد. ببینید که چنین اتفاقاتی می افتد و ما کمک می کنیم. در سطح ملی، سال 1998 میلادی خدابیامرز منصورخان سرمربی تیم ملی در بانکوک بود. ما یک بازی را چهار بر صفر باختیم. نمی‌دانم عمان یا یمن بود.

* عمان بود که ویرا سرمربی آن بود.

آفرین. ما باختیم و خیلی بد بازی کردیم. همه بچه‌ها هم بودند. شب آقای صفایی فراهانی جلسه گذاشت. می‌توانید این موضوع را از او بپرسید. راستش را بخواهید من نرفتم. علیرضا منصوریان هم منصورخان 10 دقیقه یا یک ربع بیشتر بازی نمی‌داد، او هم ناراحت بود و نرفت. رفتیم بیلیارد بازی کردیم و جلسه این‌ها تمام شد. آقای صفایی وقتی برای شام می‌رفتیم مرا دید. گفت: جواد کجا بودی؟ چرا جلسه فنی نیامدی؟ گفتم این تیم مشکلی ندارد. فقط یک مشکل دارد. گفت: مشکلش چیست؟ من حالا اسم آن بازیکن را نمی‌آورم. گفتم این بازیکن شرایط بدنی خوبی ندارد. من باید دفاع وسط بازی کنم. 3 سال است که دفاع وسط بازی می‌کنم. من را با بودن مهدوی کیا در دفاع راست می گذارید. من دیگر آن توان را ندارم. مهدی جوان‌تر است. آن موقع ما با سیستم 2-5-3 بازی می کردیم. گفتم مرا پشت بگذارید. من آن پشت را جمع کنم. که از بازی با ازبکستان این اتفاق افتاد. من رفتم دفاع وسط، آن بازیکن به نیمکت رفت. مهدی مهدوی‌کیا به سمت راست آمد.

* من اسم آن بازیکن را بگویم یا نگویم؟

نه! نمی خواهم. علی کریمی سمت چپ بازی کرد. تیم دیگر شکل گرفت و 4 گل به تیم ازبکستان زدیم. چین را شکست دادیم و بعد به فینال رفتیم. یک روز آقای هاشمی طبا و رئیس کمیته ملی المپیک کویت آمد. من داشتم ماساژ می گرفتم. او آمد با ما شوخی کرد. گفت: ما فردا شما را می‌بریم. گفتم: شما همیشه به ما باخته‌اید. گفتیم و خندیدیم. آن موقع آقای هاشمی‌طبا رئیس تربیت بدنی بود. دیگر آنها رفتند و ما فردای آن روز کویت را دو بر صفر شکست دادیم. یک گل را علی کریمی و دیگری را کریم باقری زد و تیم هم قهرمان شد. هیچ اشکالی ندارد یک موقع‌هایی اینطوری به تیم کمک کرد. دیگر به همراه تیم ملی در زمان آقای خاتمی، به آمریکا رفتیم. به مکزیک دو بر یک یا دو بر صفر باختیم. اکوادور را دو بر یک بردیم و با تیم ملی آمریکا هم یک بر یک شدیم. آخرین بازی ملی من جلوی آمریکا بود که بعدش برگشتیم. منصورخان سرمربی استقلال و آقای جلال طالبی سرمربی تیم ملی شد که تیم ملی برای جام ملت‌های 2002 لبنان رفتند و آن اتفاقات افتاد و تیم نتیجه نگرفت.

* شما عضو تیم ملی بودید و پرویز خان سرمربی تیم ملی بود. نقل قول‌ها متفاوت است. بعضی‌ها از ایشان تعریف می‌کنند. برخی‌ها که دسته دوم هستند از ایشان انتقاد می‌کنند که بیش از حد سختگیر بود. شما که در سن خیلی کم شاگرد ایشان بودید واقعاً فرد سختگیری بود؟ آن هم بیش از حد.

آدم سختگیر... یک اتفاقی برای ما افتاد. ما یک اردو به چین رفتیم. نه من ساعت داشتم نه سیامک رحیم‌پور. ما هم اتاقی بودیم. مثلاً می‌گفتند نیم ساعت دیگر پایین باشید. ما دائم راهرو را چک می‌کردیم که اگر بچه‌ها پایین بروند ما هم پایین برویم. ما دائم دیدیم هیچ کسی نیست. دیدیم آقا خانزاده آمد و گفت پس چرا نمی آیید. گفتیم مگر آمدند؟ رفتیم دیدیم همه سر میز نشسته اند و ناهار می‌خورند. من و سیامک آنجا نشستیم. گفتند ناهار نخورید. ما آنجا نشستیم و ناهار نخوردیم. آقای دهداری خدابیامرز آمد و با ما صحبت کرد. ما گفتیم که چه اتفاقی افتاده است. بحث بی نظمی و این نبود که ما دیر بیاییم. واقعیت این بود که ما ساعت نداشتیم و نتوانستیم خودمان را تنظیم کنیم. از حرکت تیمی جا ماندیم. این جای دلخوری و ناراحتی ندارد. موقعی که آمد حرف ما را شنید زنگ زد گفت ناهار را برایشان داخل اتاق بیاورید و ناهار را برای ما داخل اتاق آوردند. این دیسیپلین و انضباط داشتن به نظرم کار بدی نیست. ما 3 یا 4 سال با آقای پروین کار کردیم. گفتند بد دهن است و فحش می دهد. ما فحشی از ایشان نشنیدیم. آقای پروین کمتر از آقا هیچ وقت به ما نگفت. حالا یک مواقعی آدم عصبانی و ناراحت می‌شود و یک حرفی می زند. با یک حرف که نمی شود کل زندگی طرف را زیر سوال ببریم که طرف آدم بدی است. واقعیت این است با مربیانی که ما کار کردیم خدابیامرز حجازی، آقای پورحیدری و خدا حفظشان کند آقای پروین بودند. خدابیامرز آقای دهداری بود. خداحفظش کند آقای وطن خواه بود. خدابیامرز آقای نایب بود. آقای عاطف بود. آقای مناجاتی بود. همه این‌ها انسان‌های قابل احترام و خوبی بودند. ما از هر کدام‌شان یک چیزهای خیلی خوبی یاد گرفتیم.

* 2 تا چیز در صحبت‌های شما بود. من واقعاً از شنیدن آن دلم گرفت. یکی اینکه شما گفتید وقتی اولین بار برای تمرین تیم ملی رفتید از پادگان رفتید و کفش نداشتید و آقای دهداری گفتند بببیند چه کسی کفشش به اندازه شماست. یکی دیگر اینکه شما و هم اتاقی‌تان بازیکن تیم ملی بودید و ساعت نداشتید. این موارد با مقیاس الان اصلاً غیر قابل تصور نیست.

شاید الان شنونده‌ها و خواننده‌ها باور نکنند. ما در سال‌های 65 یا 66 خودمان برای تیم ملی کفش می‌خریدیم. به ما کفش نمی‌دادند. به ما یک دست پیراهن می دادند که صبح تمرین می کردیم. ظهر شستشو را انجام می دادیم و دوباره بعد از ظهر با آن تمرین می کردیم. اینکه هر جلسه تمرین به ما لباس بدهند و از این موارد، اصلاً خبری نبود.

* شما به عنوان یکی از درخشان‌ترین بازیکنان تاریخ فوتبال ایران. وقتی آن گذشته را در ذهن‌تان مرور می‌کنید، با رقم‌هایی که این روزها در فوتبال جابجا می شود. الان واکنش‌تان چیست؟

اصلاً قبل از اینکه وارد این بحث بشویم ما به سر انجام نخواهیم رسید. تا زمانی که باشگاه‌های ما خصوصی نشوند یعنی الان ما 4 یا 5 تیم صنعتی داریم که اوضاع‌شان خوب است و برای قهرمانی تلاش می کنند. بهترین بازیکنان را می‌گیرند. 4 یا 5 تیم داریم که می‌خواهند آن وسط بمانند. 3 یا 4 تیم هم داریم که ندار هستند، می زنند که نیفتند. ما اصلاً عدالتی در بازی‌ها نمی‌بینیم. تیم‌ها از نظر مسائل مالی اصلاً یکسان نیستند. من موافق مسائل مالی در فوتبال هستم اما در کنار آن باید خصوصی‌سازی صورت بگیرد که همه چیز فوتبال ما شبیه مسائل مالی‌اش شود. یعنی شما آن رفتار، منش و آن اخلاق حرفه ای در ورزش و همه این موارد باید رعایت شود. با شعار نباید رعایت شود که شعار بدهیم. فیلم بدهیم و استوری بگذاریم.

متأسفانه این موارد کمتر دیده می‌شود و در حال حاضر برای اکثر افراد، چه مربی‌ها و چه بازیکنان، مساله مالی اولویت دارد و همه چیز تحت تأثیر آن است. این موضوع کمی خطرناک است.

اکثراً در قشر کارگری که در زمان ما بازی می‌کردند و ورزش برایشان ارزان بود، دیده نمی‌شود. آن زمان ما توپ پلاستیکی می‌خریدیم و 10 نفر دنبال آن بودیم اما اکنون در بیشتر مدارس فوتبال یا تیم‌های پایه، اگر بچه‌ای علاقه به فوتبال داشته باشد ولی استعداد نداشته باشد، چون پول دارد، به تیم راه می‌یابد ولی اگر بچه‌ای در قشری که پدرش کارگر یا کارمند است و استعداد داشته باشد، جایی ندارد. این وضعیت در آینده که به آن نزدیک می‌شویم، فوتبال ما را به فوتبال درجه دو و سه تبدیل خواهد کرد. الان یک نمونه مثال می‌زنم؛ تیم ملی ما اگر با بازیکنان داخلی و لیگ داخلی به مقدماتی جام جهانی می‌رفت، مطمئن باشید نتیجه نمی‌گرفت چون کیفیت بازی‌ها و بازیکنان پایین آمده است. همه می‌خواهند بازنده نباشند، می‌خواهند جایگاه خود را حفظ کنند و از وضعیت مالی فعلی استفاده کنند. آن فوتبال قشنگ، تکنیکی و سازنده متأسفانه از بین رفته است.

* قطعاً ایراد از پول نیست، اگر پول مشکل بود، در همه جای دنیا مشکل بود، ولی مثلاً در اسپانیا رئال مادرید هزینه می‌کند. در انگلیس منچستر یونایتد سال‌ها نتیجه نمی‌گیرد و همچنان سرمایه‌گذاری می‌کند پس پول به تنهایی مخرب نیست؛ چیز دیگری باید در کنار آن باشد.

مثلاً وقتی به باشگاه استقلال نگاه می‌کنیم، مدیرعامل جدید می‌گذارند، این مدیرعامل باید سابقه کاری و رزومه داشته باشد اما اگر من را به عنوان مدیرعامل استقلال بگذارند که قبلاً جایی کار نکرده‌ام، مدیر نبودم و هیچ افتخاری ندارم، معلوم است که نمی‌توانم باشگاه را به سرانجام برسانم. باید از افرادی استفاده کنیم که سال‌ها سابقه باشگاه‌داری دارند، باشگاه را خوب می‌شناسند، سرد و گرم چشیده‌اند، با فوتبال آشنا هستند و سالم و با هواداران صادق‌اند ولی متأسفانه به خاطر ماندن خودشان، همه را کنار می‌زنند و خراب می‌کنند.

دو مثال به ذهنم رسید؛ در فوتبال خودمان، چه علی پروین که نسل قبل از شما بود، چه علی دایی که هم‌نسل شما بود را با بکن باوئر مقایسه کنید؛ تا روز آخری که می‌شد از او در سمت‌های مختلف استفاده کردند حتی وقتی که آلزایمر داشت، همچنان رئیس افتخاری باشگاه بایرن مونیخ بود و از برند او استفاده می‌کردند.

در باشگاه استقلال، آقای علی جباری، انسان فرهیخته، دوست‌داشتنی، پاک و فوتبالیست بزرگی بوده اما هیچ استفاده‌ای از امثال ایشان یا آقای روشن یا آقای قراب نمی‌شود. این افراد باید در کنار مدیریت سیاسی باشند و از تفکرات، داشته‌ها و تجربیات‌شان استفاده شود تا باشگاه شکل بهتری بگیرد. این افراد می‌توانند کمک بزرگی باشند ولی گوش شنوایی وجود ندارد. معمولاً کمیته پیشکسوتان را بدون امکانات درست می‌کنند و آنها در انزوا می‌مانند. این‌ها سرمایه‌های بزرگی هستند. چنین افرادی فقط در بایرن مونیخ نیستند، رئال مادرید، منچستر سیتی و باشگاه‌های بزرگ بازیکنان برجسته گذشته‌شان را در کنار خود نگه داشته‌اند و از تجربیات‌شان استفاده می‌کنند. مثلاً عربستان همین کار را می‌کند؛ ندود و دیگر افراد به عنوان مدیر ورزشی‌شان همکاری می‌کنند. ما هم بالاخره این آدم‌های مو سفید کرده و با تجربه را داریم. آقای جباری در سن 80 سالگی دنبال سود نیست فقط می‌خواهد خدمت کند، نه اینکه سود ببرد. باید از تفکرات و تجربیات ایشان مشاوره گرفت و استفاده کرد ولی متأسفانه به پیشکسوتان دلسوز باشگاه توجه نمی‌شود و این وضعیت منجر به عاقبت بدی خواهد شد. مثلاً وقتی افراد خوبی مانند آقای تاجرنیا آقا که آدم خوبی است، می‌آیند اما نماینده مشهد هستند، ورزش مشهد را درست نمی‌کنند؛ اکنون مشهد در لیگ نماینده‌ای ندارد. آیا این شدنی است؟ این وضعیت قابل قبول نیست.

مشهد خیلی استعداد دارد ولی کو؟ من خواهشم این است که مثلاً از همدان بلند می‌شوند و در هیات‌مدیره استقلال حضور پیدا می‌کنند. خواهشم این است که بروید تیم همدان را درست کنید. بگذارید استقلال نفس بکشد. آن‌هایی که مثل ما رفیق سیاسی ندارند باید بنشینند کنار از دور نظاره‌گر باشند. آن‌هایی هم که دارند، دنبال منافع خودشان هستند. دنبال اینکه باشگاه استقلال را درست کنند نیستند. می‌رسیم به اینجایی که الان می‌بینید. چه فاجعه‌ای بود با 6 سرمربی و مدیرعامل در این فصل. این استقلال اصلاً زیبنده اسم استقلال نیست. این اتفاقات اصلاً درست نیست. یعنی هوادار طفلک چقدر زجر کشیده، چقدر اذیت شده. بالاخره می‌روند، رفیق دارند، کری دارند. محل کار هست، خانواده هست. ان‌شاءالله تصمیم‌هایی بگیرند که شرایط استقلال خوب شود.

* شما خودتان به عنوان پیشکسوت استقلال اذیت می‌شوید؟

می‌رویم بیرون، می‌پرسند چرا این‌جوری است؟ چرا آن‌جوری است؟ ما هم عین شما، الان یک هواداریم. ما الان مسئولیتی نداریم. مثلاً تنها کاری هم که می‌توانیم بکنیم، یک مصاحبه است. مصاحبه هم که می‌کنیم، همه ناراحت می‌شوند و به‌شان برمی‌خورد. ما که به شما توهین نکردیم. ما می‌گوییم آقا، اگر مصاحبه می‌کنیم، جان مادرتان بیایید این باشگاه را درست کنید. بین زمین و آسمان همین‌جوری، و باری‌به‌هرجهت رهایش نکنید. یک فکر اساسی بکنید، برنامه‌ریزی بکنید، برنامه بلندمدت بگذارید. این‌قدر تغییر و تحول در آن نشود.

آقای عسگری و آقای شهریاری بودند، رفتند. الان آقای شریعتمداری آمده، آقای شریعتمداری برود، یکسری دیگر می‌آیند. این جابجایی‌ها پدر تیم را درمی‌آورد.

* تا ثبات نباشد، همین مشکلات همیشه گریبان‌گیر باشگاه استقلال خواهد بود.

سال‌ها پیش یک سریال پخش می‌شد به اسم "کیف انگلیسی." یک نقل‌قولی در آن سریال داشت، آن آقایی که نقش‌اش را قطب‌الدین صادقی بازی می‌کرد می‌گفت: "سیاست‌مدار باید فحش‌خورش ملس باشد." ما الان می‌آییم پست می‌گیریم، سمت می‌گیریم، فرقی نمی‌کند. حتی بازیکن، به‌عنوان بازیکن، آقا شما خودت را در معرض قضاوت قرار می‌دهی دیگر. یعنی اینکه می‌آیی یک کاری انجام می‌دهی و این کار دیده می‌شود. خیلی‌ها تعریف می‌کنند، یکسری هم شاید انتقاد کنند. حالا برعکس، نه بازیکنمان، نه سیاست‌مدارمان، نه مربی‌مان، نه مدیرمان، هیچ‌کس طاقت انتقاد ندارد. همه می‌خواهند به به و چه چه بشنوند. متاسفانه این خیلی چیز بدی است. خیلی‌ها حرف نمی‌زنند، خیلی‌ها سکوت می‌کنند چون فضای مجازی است، مثلاً بازیکن یک پیج و 10 تا فن‌پیج برای خودش درست کرده، می گویند زرینچه را فحش بدهید، به آن فحش بدهید، یارو دیگر نمی‌آید. به من چه؟ اتفاقاً یکی به ما می‌گوید چرا نیستی، چرا می‌روی عقب؟ ما که آبرو و حیثیت و زندگی‌مان را از سر راه نیاوردیم. طرف 20 یا 22 سالش است، هرچه از دهنش درمی‌آید به ما، زندگی و بالا و پایین ما می‌گوید. 1000 میلیارد هم بدهند اصلاً نمی‌خواهم. این به درد ما نمی‌خورد. فضای ورزش، یک فضای فرهنگی، آموزشی و اوقات فراغت است. در کنارش قهرمانی هم هست ولی الان دیگر این‌جوری نیست. متأسفانه به هرکه هم می‌گویی بالای چشمت ابرو است فردا می‌بینی که از صد جا شروع کردند به تو دری‌وری می‌گویند.

* آقای جباری را مثال زدید. تا همین چند سال پیش که دی استفانو زنده بود، رئیس افتخاری باشگاه رئال مادرید بود. هیچ کار خاصی انجام نمی‌داد ولی مثلاً کنار یک خریدی مثل رونالدو او را می‌بردند تا عکس بگیرد. مگر باشگاه استقلال چند علی جباری دارد، پرسپولیس چند تا علی پروین دارد؟ فوتبال ایران چند دایی و مهدوی‌کیا دارد؟ این‌ها کجا هستند؟

متاسفانه به اینها بها داده نمی شود. موقعیت‌مان فرق می‌کند. زمانی که ما بازی می‌کردیم با الان اصلاً قابل قیاس نیست. زمین تمرین نداشتیم. همه‌اش در تپه‌های داوودیه یا پارکینگ آزادی، در آسفالت کار می‌کردیم. اصلاً نه پولی بود، نه هیچی به جز عشق، به جز دوست داشتن. همه تیم‌ها، نه فقط استقلال. پرسپولیس هم همین‌جور بود، دارایی هم همین‌جور بود. همه تیم‌ها گرفتار بودند. پس چه چیزی باعث می‌شد بازیکنان بمانند؟ به خاطر آن عشق و علاقه که داشتند، می‌ماندند پای کار و مجانی بازی می‌کردند.

* آخر عاشقی هم سرخوردگی است دیگر.

متأسفانه! خیلی‌ها را الان می‌بینیم از این پیشکسوت‌ها که شرایط خوبی ندارند. به خاطر گذشته‌هایی که داشتند و بریدن از این‌طرف، آن طرف است و اینکه به خاطر عشق‌شان پای تیم‌شان ماندند. تیم‌شان را عوض نکردند و الان به سختی مشغول امرار معاش هستند. الان وظیفه باشگاه‌هاست، نه فقط استقلال، سپاهان، ذوب‌آهن، همه. این وظیفه باشگاه است که به اینها توجه کند. جویای حال اینها بشوند، دنبال کار اینها باشند که در این شرایط سنی که هستند، زیاد اذیت نشوند.

* بیاید به داستان فوتبال شما برگردیم. چه شد واقعاً؟ بازی داربی 73 به آن خوبی. یک دفعه همه چیز به هم ریخت.

بله! ناگهان همه چیز به هم خورد. علتش این بود که ما دو بر هیچ از پرسپولیس عقب افتادیم. بعد یه لحظه یک درگیری بین رضا شاهرودی و محمد تقوی افتاد که رضا شاهرودی اخراج شد. محمد تقوی هم نمی‌دانم بیرون رفت یا چه شد. در آن بازی، اتفاقاً آقای نصرالله عبداللهی مربی بود. من با مسعود غفوری‌اصل دفاع وسط بودیم، محمد نوری هافبک دفاعی بود. در نیمه دوم، به مسعود گفتم: «رضا رفت بیرون، من به سمت راست می‌روم.» بنده خدا، اصلاً آقای عبداللهی روح‌شان خبر نداشت. من با مسئولیت خودم به سمت راست آمدم. یک مقدار شروع به بازی هجومی کردیم. پرسپولیس را تحت فشار گذاشتیم و وقتی بازی را به مساوی کشاندیم یک مقدار کار برای آنها سخت شد. برای آنها یک مقدار سخت شد. بازی‌ای که دو هیچ در نتیجه جلو بودند و می‌توانستند برنده از زمین بیرون بروند، دو - دو تمام شد. یکی از گل‌های ما را آفساید گرفتند. یک بازیکن ما هم اخراج شد. در این گیر و دار، امیر قلعه‌نویی و مجتبی محرمی رفیق‌های قدیمی بودند اما درگیر شدند.

* سر چه چیزی دعوا شد؟ شما به صحنه نزدیک بودید.

کری فوتبالی بود وگرنه چیز مثلاً خاصی نبود که بگویم در گذشته با هم مشکل داشتند و می‌خواستند با هم حساب‌کتاب کنند. یک لحظه‌هایی در زمین اتفاقاتی می‌افتد که آنجا باعث شد آن درگیری پیش بیاید. تماشاچی‌ها به زمین بریزند و بازی دیگر تمام شود و بازی اصلاً نیمه‌تمام ماند.بازی برگشت هم به بندرعباس رفتیم و در زندان بازی کردیم! بازی صفر صفر شد. هیچ‌کسی تکان نمی‌خورد.

* قرار بود آن بازی بدون تماشاگر باشد ولی 1000 تا تماشاگر داشت.

دیگر آن بازی هم صفر صفر شد و ما قهرمان شدیم ولی ولی آن حکم‌ها عجیب بود. سه سال و نیم محرومیت.

* از آن کارهای عجیب بود که در دوران آقای مصطفوی انجام شد.

بله! من فکر می‌کنم یک یا دو نفر از بازیکنان دیگر خداحافظی کردند و دیگر فوتبال بازی نکردند یا اصلاً از شرایط دور بودند. محرمی واقعاً در اوج فوتبالش کنار رفت. به نظرم حکم خیلی سخت‌گیرانه بود.

* ولی سال 79 شما در متن درگیری‌ها بودید و اگر اشتباه نکنم حکم هم گرفتید؟

نه! باز آنجا هم نه. برومند، با پایان رفت درگیر شدند. متاسفانه... (با خنده) نه خوشبختانه با اینکه در درگیری‌ها بودیم بیشتر دنبال سوا کردن بودیم.

* فضای بازی چطور بود؟

دائم محمد نوازی، حمید استیلی و نفرات مختلف را این طرف و آن طرف می کشیدیم و آرامشان می‌کردیم. من ذاتا بچه آرامی هستم. رقابت 90 دقیقه مردانه است. باید بازی کنی اگر بردی، نوش جانت. اگر هم باختی هم باید طاقتش را داشته باشی. اگر وقتی باختی بخواهی از مسیر دیگری وارد شوی و جنجال درست کنی و به هوادار مثلاً بگویی: «ببین من چقدر تعصبی‌ام» با این کارها نه. زورت را بزن، کلکت را بزن، به داور کلک بزن که پنالتی بگیری، حمله کن گل بزن و اگر بردی نوش جانت و اگر باختی باید قبول کنی. یا اشتباه کردی یا طرف زورش زیاد بوده که برنده شده. باید اینها را قبول کنی.

مثلاً پایان یک بچه قلدر و فیزیکی بود. حمید استیلی به او گفته بود به فلانی و فلانی گیر بده ولی مثلاً گفته بود جواد بچه آرامی است. جلوی نیمکت پرسپولیس، من یک توپ از او گرفتم، آمدم توپ را بلند بزنم با تنه مرا زد و من روی پیست تارتان افتادم. من آن لحظه بلند شدم. اما از آن لحظه تا دقیقه 90 که بازی می‌کردم، همش به او فحش دادم! او به حمید استیلی گفته بود هیچ‌کس با من کاری نداشت فقط جواد زرینچه به من فحش می‌داد! یک موقع‌هایی هست که من و شماییم، ایرادی ندارد ولی تماشاچی داخل زمین بریزد و درگیری شود، الکی یک نفر بیخود کشته شود و پنج نفر آسیب ببینند، زخمی شوند... اصلاً حال خوبی به آدم نمی‌دهد. اصلاً خوب نیست. من فکر نمی‌کنم کسی موافق چنین چیزهایی باشد.

*یکی از حسرت‌های شما احتمالاً آن فینال و بازی مقابل جوبیلو ایواتا باشد؟

قبل از اینکه وارد این بازی‌ها شویم، قافیه را باخته بودیم.

ولی جلو دالیان؟ آن موقع رضا شاهرودی هم در دالیان بازی می‌کرد.

من هم همان را می‌خواهم بگویم. درگیری‌هایی بین آقای حجازی و مدیریت و اینها پیش آمده بود. آن موقع آمدند به آقای حجازی قبل از بازی‌ها گفتند که تو اخراج هستی. بعد من رفتم تو رختکن، خیلی از بچه‌ها گفتند: جواد حمایت نکن، فلان نکن. گفتم: «بچه‌ها، اشتباه نکنید.» حالا این‌ها نمی‌دانم چه سوء استفاده‌هایی می‌خواستند از آقای حجازی بکنند. این اتفاق را رقم زدند. ما آنجا را هم از دست دادیم چون شناختی نداشت، حالا زمان چندانی نداشتیم. یکی دو تا از بچه‌هامان هم با فوتسال رفتند. صادق ورمزیار و نمی‌دانم کی بود. ما رفتیم بازی الهلال‌مان در ریاض بازی داشتیم، به پنالتی کشیده شد.

سال 94 به پنالتی کشید؟

بله! کار به پنالتی کشید. آخرین پنالتی را بهزاد غلامپور زد که محمد الدعیه گرفت و ما با پنالتی باختیم. بعدش هم با یک تیم کره‌ای بازی داشتیم، یک هیچ بازی را باختیم و چهارم شدیم. آقای پورحیدری سوار تیم بود، بچه‌ها را دیگر کامل شناخت داشت. آقای حجازی بعد از سال‌ها می‌خواست بیاید استقلال وارد شود. حالا شاید می‌خواستند مثلاً شوک وارد کنند که این اتفاق افتاد. آنجا را از دست دادیم. اینجا آمدند، چنین کارهایی و درگیری‌هایی پیش آمده بود. من نمی‌دانم خودشان می‌دانند. آقای حجازی آمد به من گفت که این‌ها به من گفتند اخراج هستی. گفتم استقلال مگر مال آن‌هاست که به شما بگویند اخراجی؟ این تیم مال ماست. آن موقع من یک پیکان داشتم، خدابیامرز آقای حجازی هم یک تویوتا داشت. گفتم ناصر خان، کاری ندارد فردا ماشین‌مان را می‌بریم می‌فروشیم و بچه‌ها را به هتل می‌بریم. یک شب به من زنگ زد و گفت جواد درست شد و مشکل حل شد و این‌ها. بازی کردیم، نیمه اول رضا شاهرودی هم فکر کنم در آن تیم بازی می کرد.

* دالیان چین بود.

بله در دالیان چین بازی می کرد. ما 2 هیچ تیم را زدیم، به رختکن رفتیم. آمدیم بالا، یک بارندگی شد، زمین خیس و سر شد. ما تا آمدیم بجنبیم، سه تا از آن‌ها گل خوردیم. یکی دو تا توپ از دست پرویز در رفت. آمدند دبل کردند و در گل ما زدند. با نتیجه سه بر دو عقب افتادیم. نتیجه شد 3 بر 3. آخرین گل من هم خیلی نفوذ می‌کردم، دادم علیرضا، او به علی موسوی داد و گل زد 4-3، بازی را بردیم و به فینال رفتیم.

* البته همان نیمه نهایی، خدا بیامرز ناصر خان از پرویز برومند خیلی شاکی بود که فینال یحیوی را به عنوان دروازه‌بان گذاشت.

حالا این‌ها اتفاق است دیگر، می‌خواهم بگویم آن تعویض، تعویض آقای حجازی نبود، روی شستشوی مغزی بود. آن‌هایی که فنی‌اند، بروند بازی را ببینند. کسی که گل می‌خورد چه جوری گل خورده؟ از قصد گل خورده؟ نتوانسته؟ توانایش این است؟ کار آن کس که فنی است برود بازی را ببیند می‌فهمد. متاسفانه این تعویض اتفاق افتاد، سهراب بختیاری‌زاده را نداشتیم. یک بلایی سر سهراب بختیاری‌زاده این‌ها آوردند، تیم را به حاشیه بردند که آمد اخطار گرفت. بازی فینال ما او را نداشتیم.

* چه بلایی؟

گفتند نمی‌دانم، فلان باز و بهمان باز است، اشک بچه را درآوردند. تیم ما را بهم ریختند. یک کاری کردند که نتیجه نگیرد، دوست نداشتند استقلال با ناصر حجازی قهرمان آسیا شود. حالا از کجا نمی‌توانم بگویم ولی فضای تیم را آلوده کردند یعنی شما حساب کنید ما روزی که بازی داشتیم می‌خواستیم تمرین کنیم، سرپرست تیم از بالا زنگ می‌زد به آقای خواجوی می‌گفت آقا تیم را تمرین نده. آقای حجازی گفته خسته می‌شوند. اصلاً تیم یک طوری بود. موقعیت‌هایی داشتیم ولی سر همان یک جابجایی با دو تا پاس بلند و ضربه سر گل خوردیم. اگر گلری مثل پرویز برومند داشتیم که خروجش خوب بود این اتفاقات نمی‌افتاد. حالا یحیوی هم زحمت کشید. نیمه دوم سه، چهار تا موقعیت تک به تک هم گرفت که دیگر ما 2 هیچ عقب بودیم و آن آخرها اصلاً بازی را رها کرده بودیم. دستش درد نکند، سه یا چهار تا موقعیت تک به تک هم گرفت. ما بهترین موقعیت را به خاطر اختلافات داخلی برای قهرمانی جام، برای قهرمانی آسیا، برای اختلافاتی که بود، از دست دادیم.

* در یک قدمی جام.

واقعاً چنین فرصتی دیگر فکر نمی‌کنم گیر یک باشگاه ایرانی بیاید. مردم دم‌شان گرم همیشه کمک حال ما بودند. ما قهرمان نشدیم. این درگیری ادامه پیدا کرد. در لیگ ما با آقای حجازی رفتیم ابومسلم را بردیم، با نتیجه 2 بر یک بردیم سر من هم شکست و شانس آوردیم.

* آن ابومسلم خیلی تیم خوبی بود.

خیلی تیم خوبی بود. بعد برگشتیم بازی با سایپا 4-3 باختیم. در آن بازی 3-1 جلو بودیم. آن بازی من کجا بازی کردم؟ 3-5-2 بازی می‌کردیم، اکبرپور لب خط بازی کرد، من سه تای مرکز بودم یعنی هافبک دفاعی و بال راست بازی کردم، سیروس چپ بازی کرد و وسط هم نمی‌دانم کی بود، فکری بود یا یا بهروز پرورش‌خواه، نمی‌دانم. یاد بهروز هم بخیر، بچه خوبی بود. بازی‌ای که ما سه بر یک برده بودیم در نهایت چهار بر سه باختیم و از زمین بیرون رفتیم. آمدند الم‌شنگه درست کردند که جواد زرینچه، برومند و اینها به حجازی خیانت کردند. اصلا چنین چیزی نیست. عادل فردوسی‌پور به من زنگ زد، یکسری آمدند و حرف‌هایی زدند.

عادل به من زنگ زد و گفت بیا از خودت دفاع کن. گفتم اتفاقی نیفتاده که از خودم دفاع کنم. این فوتبال بوده، یک بازی بوده. در تاریخ نگاه کنید، جلوترش اتفاق افتاده، بعد از آن هم اتفاق افتاده. برزیل از آلمان هفت گل خورد جلوی این همه تماشاگرها یعنی بازیکنان خیانت کردند؟ اصلاً اینها فرار از مسئولیت است. آن اشتباهاتی که آن پشت اتفاق افتاده بود قبل از بازی‌های آسیایی ادامه‌اش آمد اینجا. دیوار کوتاه‌تر از ما گیر نیاوردند. در شرایطی که من با کسی کاری ندارم. من اصلاً در موقعیتی نبود که مثلاً یک سوتی بدهم، یک پنالتی بدهم، یک خطایی بکنم. دقیقه 65-70 بود، اصغر حاجیلو سرپرست تیم به من گفت که آقای حجازی می‌گوید برو دفاع وسط. گفتم آقا من خسته شدم، من را بیاورید بیرون. من خیلی آن روز دویدم. آنهایی که فنی هستند، روی هوا حرف نزنند و فیلم بازی را ببینند. اصلا ما خیانت کردیم، چرا ما را برکنار نکردند؟ چرا آقای حجازی را برکنار کردند؟ ما را برکنار می‌کردند اگر ما خیانت کردیم.

* ولی برآیندش این بوده چون یکسری از بازیکنان را روبروی ناصر حجازی قرار دادند.

هوادار هوشیار نبود. درگیری‌هایی که در آنجا بود را آوردند و در مطبوعات دست داشتند، روزنامه داشتند، رفیق خبرنگار داشتند و باعث شد این مسائل بیشتر شود و ماهایی که سال‌ها خاک این تیم را خورده‌ایم خیلی جاها دستشان را گرفته‌ایم... ما اصلا بهترین روزهایمان را با آقای حجازی داشتیم. من از آمریکا آمدم، آقای حجازی سرمربی استقلال رشت بود. رضایت نامه به من ندادند که بروم آنجا بازی کنم. درگیری‌ها، مشکلات و نفوذی که آنها داشتند اینها را انداختند جلوی خوشان، قهرمانی آسیا را با این کار لوث کردند که از نظر فنی و مدیریتی زیر سؤال نروند. ما اصلا مقصر نبودیم و اصلا حرکتی نکردیم. ما بهترین روزهایمان را با آقای حجازی داشتیم. من با 20 مربی کار کردم نشده بگویند که فلانی ما را اذیت کرده و حاشیه یا مشکلی داشته است ولی از سادگی ما سوءاستفاده کردند. عادل فردوسی‌پور به خاطر اینکه برنامه‌اش دیدنی شود، دنبال این مسائل حاشیه‌ای بود ولی آنها خودشان می‌دانند و خدای خودشان. آن آقایی که حرف زد، برادرش در شهرداری بود. می‌داند چه اتفاقاتی افتاد. حالا اسم نمی‌آوریم ولی آنها خودشان می‌دانند و خدای خودشان. من از کسی شاکی نیستم ولی هواداران آقای حجازی اگر فنی هستند، بروند بازی‌ها را ببینند، که مقصر کسان دیگر بودند. ما هیچ تقصیری نداشتیم. مگر مدیرعامل جواد زرینچه بود که حجازی را کنار بگذارد؟ مقصر جواد زرینچه بود؟ جواد زرینچه را اخراج می‌کردند، پرویز برومند را اخراج می‌کرد، ما هم در باند مدیریت نبودیم. ما از روز اول یک آدم مستقل بودیم.

* این داستان‌های استقلال چه زمانی می‌خواهد تمام شود؟ لیگ اول حرفه‌ای را هم در بازی معروف ملوان همین‌جوری از دست داد. هنوز هم بعد از 24 دوره، 24 سال، برخی بازیکنان متهم‌اند که در آن بازی کم‌کاری کرده‌اند.

همین را می‌خواهم بگویم. جواد زرینچه آبرویش از همه مقدم‌تر است. من نمی‌آیم آبروی خودم را به خاطر دیگران خراب کنم. آدم‌های ضعیف به این سمت می‌روند، آدم‌های قوی هیچ وقت به سمت این مسائل نمی‌روند.

* در بازی با ملوان واقعا چه شد؟

من فکر کنم یک مساوی می‌خواستند. همان زمان گفتند که خیانت شده ولی اسم نیاوردند. اینها ساخته ذهن یکسری آدم معلول الحال است. آنها فقط می‌گویند خیانت شده ولی اسم نمی‌آورند. چرا اسم نمی‌آورید و فقط می‌گویید به ما خیانت شده است؟ شما کار مربی‌گری‌تان را خوب انجام داده‌اید؟ کار سرپرستی، مدیریت، تدارکات، همه را خوب انجام داده‌اید. همیشه بازیکن آویزان بوده است چون دستشان باز بوده. الان کمی وضیعت بهتر شده است. 5000 به این می‌دادند 5000 به آن و هر مطلبی دوست داشتند می‌نوشتند اما در واقیعت این است که ما سال‌ها کنار هم بودیم و آقای حجازی را دوست داشتیم. درباره اوضاع تیم در هفته‌های ششم و هفتم که گفتند نه به دار بود نه به بار بود بازی درآوردند، فیروز کریمی را آوردند. پس ببینید یک ذره هوادار این‌ها را دنبال کند، ببیند که اگر مثلاً ما دنبال این کار بودیم، الان یک مسئولیتی داشتیم. الان هم آنها فکر می‌کنند اینکه ما کناریم به خاطر کارماست یا ما خیانت کردیم؛ خیر! ما خودمان کار نمی‌کنیم، به ما پیشنهاد می‌شود ولی این فضا به درد من نمی‌خورد. فضای من یک فضای آموزشی است، آرامش است، در این حاشیه‌ها نمی‌توانم. من فحش‌خورم، خوب نیست.

* دوره استراماچونی هم سرپرست استقلال بودید و برخی حاشیه‌ها رخ داد.

اصلاً روزی که ما رفتیم گفتند رفته دنبال سرمربی شدن. ما روزی که رفتیم گفتیم به جز سرپرستی، اینجا همه کارها را انجام می‌دهیم ولی نه از نظر فنی. از من نپرسید کی خوب است، کی به درد می‌خورد. اصلاً من در کار فنی نیستم. بعد هم آن اتفاقات افتاد و مشکلات مالی درست شد. آنها رفتند، من هم رفتم. اصلا دنبال این نبودم که مثلاً بخواهم استراماچونی را خراب کنم. من چه کاره بودم که باعث فرار و رفتن استراماچونی باشم؟ مدیرعامل بودم، اسپانسرش بودم، من پول می‌دادم؟ چه‌کار می‌کردم؟ تا وقتی آنجا بودیم، یک مشکل با هم نداشتیم. اگر چیزی بود استراماچونی آنقدر جربزه داشت که می‌گفت ولی خیلی‌ها این وسط موش می‌دواندند چون بودن من در آنجا آرامش را به استقلال برگردانده بود.

* منظورتان درون تیم است یا بیرون تیم؟

دوست نداشتند استقلال نتیجه بگیرد. آنهایی که قبلاً سمت داشتند ولی نبودند. آقای فتحی تنها و بی‌پشتیبان بود وکسی کمکش نمی‌کرد اما استقلال روز به روز پیشرفت می‌کند و شرایطش بهتر می‌شود، تیم واقعاً شکل می‌گرفت. من عین ساعت کار می‌کردم، یک ساعت جلوتر می‌رفتم. می‌دیدم که با هم نشسته‌اند و تمرینات را برنامه‌ریزی می‌کنند. یک ساعت پس از رفتن بچه‌ها، همه چیز را چک می‌کردند. خیلی دقیق کار می‌کردند و به همین شکل نیز داشتیم پیشرفت می‌کردیم. اگر اشتباه نکنم. در هفته‌های پنجم و ششم در جدول هشتم، نهم بودیم. اینها نباید فکر کنند که ما دنبال این بودیم که سرمربی استقلال شویم، با این شرایط؟ خیر! اصلاً اجازه نمی‌دادند چون من را دوست ندارند. هیچ پیشنهادی هم نبود. می‌دانید چرا امثال من را نمی‌پذیرند؟ چون لیدر آنها از من خوشش نمی‌آید و هوادارانشان چنین دیدگاهی دارند. هواداران حجازی و دیگران جلوی ما می‌گفتند: "آقا این فلان است، بهمان است" اما این‌طور نیست. با معرفت‌ترین و متعصب‌ترین بازیکن تاریخ استقلال، من هستم. دنبال حاشیه‌ها نباشید. این هواداران همه‌اش دنبال "خیانت" و حرف‌هایی از این دست هستند اما این‌طور نیست، به خدا چنین نیست. زمانی شما مثل رفقای برخی میلیاردر می‌شوید ولی فحش می‌دهند اما من که سال‌ها بدون هیچ چشم‌داشتی برای این باشگاه کار کردم و خیلی جاها گذشت کردم، این حق من نبود.

* "حیا کن، استقلال را رها کن"؟

من آدم نامردی برای این تیم نبودم. خیلی زحمت کشیدم و به بسیاری از بچه‌ها کمک کردم. من کاپیتان نبودم بلکه رفیق بچه‌ها بودم. شاید بعضی‌ها از من خوششان نیاید، طبیعی است. قرار نیست همه از جواد زرینچه خوششان بیاید اما واقعیت این است که من با ناصر خان رفیق خوبی بودم، به خانه‌اش می‌رفتم و می‌آمدم. رفاقت داشتیم. در بندر انزلی خانه ایشان رفت و آمد داشتیم و در خانه‌اش می‌ماندیم. منصور خان هم همین‌طور بود. واقعاً هر کدام‌شان برادران بزرگ ما بودند. اصلاً به چشم سرمربی نگاه نمی‌کردیم. در این 13-14 سال همیشه گفته‌ام که اگر سوءاستفاده‌ای از کسی کردیم یا حتی یک چوب‌کبریت گرفتیم بگویند تا من هزار برابر به آنها بدهم ولی برخی حتی پیراهن دادند که ماشین یا خانه بخرند.

* به خاطر همین مسائل به جلسه پیشکسوتان باشگاه استقلال نرفتید؟

اصلاً دعوت نکردند. من خوشم نمی‌آید، اینها همه بازی است. چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد؟ می‌خواهید خدمت کنید؟ این دور هم جمع‌کردن‌ها فقط می‌خواهد از اسم پیشکسوت استفاده کند. ما یک انجمن یا هیات‌مدیره می‌خواهیم اما چه نتیجه‌ای دارد؟ مگر زمین و امکانات دارد؟ بیایید ببینیم کجا رفته و چه اتفاقی افتاده. ان‌شاءالله پیگیر باشند. این پیشکسوت‌هایی که نیاز به مسکن، دارو و درمان دارند، باید به آنها توجه شود. حرف ما این است. فکر می‌کنند مثلاً من بیایم مدیر آکادمی بشوم؟ چرا نشوم؟ مگر حق چنین چیزی را ندارم؟ مگر برای این تیم کم زحمت کشیدم؟ مغازه یواشکی به من دادند یا آپارتمان به من دادند یا پول زیرمیزی؟ سال‌ها این همه زحمت کشیدیم، جواد زرینچه مدیر آکادمی نشود، کی بشود؟ علیرضا اسدی بشود؟ حق من نیست، اینقدر بی‌معرفتی. این هوادارها بعضی‌شان خیلی بی‌معرفت‌اند. به گذشته آدم توجه نمی‌کنند. من به خاطر این تیم خیلی گذشت کردم که اسطوره‌هایشان گذشت نکردند. حالا دیگر اسم نمی‌توانم ببرم، آنهایی که وابسته هستند، قبلاً وزیر بوده، نماینده بوده یا... دارند کیف می‌کنند. ما اگر همین‌جوری برویم جلو باید برویم با موتور در اسنپ کار کنیم و این شرفش خیلی بیشتر است که آدم آن طور پولدار شود.

* برویم سراغ جام جهانی 98؟

جام جهانی 98 سیستم خودش را داشت. دوست نداشتند من باشم. یک بازی چهار جانبه گذاشتند در مجارستان. به مجارستان باختیم. بازی بعدی من دفاع وسط بازی کردم و بردیم. نمی‌دانم شبش رفتیم، من نبودم. آقای ایویچ و منزوی و دیگران نشسته بودند و صحبت می‌کردند. ایویچ گفته بود که حیف این جواد بازیکن خوبی است ولی سنش بالاست و تجربه ملی ندارد. این‌جوری بهش گفته بودند که آنجا آقای منزوی می‌گوید این یکی از باسابقه‌ترین بازیکنان ملی ماست. کی گفته به شما که این سابقه ملی ندارد؟ همان رفیق‌مان که دوست نداشت در تیم ملی باشم که خودش جا داشته باشد و در تیم بازی کند؛ ساک این و آن را می‌بردند. بعدش که دیگر فهمید سابقه من چیست، رفتیم بروجرد. من و نادر محمدخانی شدیم نفرات اول. دیگر هی در این تمرین‌ها زرینچه برو بیا، برو بیا. واقعاً بدن‌مان را آماده کرد. خدا رحمتش کند شرایط را مهیا کرد که ما بازی کنیم. رفتیم تا آن اتفاق رم افتاد، 7 تا خوردیم. من را گذاشت دفاع چپ، خاکپور را گذاشت دفاع راست، افشین پیروانی را نمی‌دانم. اصلاً یک سیستمی بود که بازی را باختیم. حالا مثلاً همان بازی را می‌گویند یکسری خیانت کردند ولی مردم حالا فکر می‌کنند دیگر. حالا یکی یک حرفی می‌زند همه هم دنبالش می‌روند بدون مطالعه. آدم راجع به یک کسی می‌خواهد قضاوت کند، تا با طرف حرف نزند و نشناسد نباید حرف بزند. دیگر آنجا ایویچ برکنار شد. دیگر فرصت آنچنانی نبود که سرمربی جدید بیاید. مربی آقای جلال [طالبی] بود، آقای ذوالفقارنسب بود، آقای مالکی بود و... تیم را در اختیار گرفتند و رفتیم بازی کردیم دیگر.

* اگر شما جای آقای صفایی فراهانی بودید در آن مقطع ایویچ را برکنار می کردید؟

برکنار نمی‌کردم ولی از او سه، چهار درخواست داشتم. آن درخواست‌ها این بود که شیوه چهار چهار دو را عوض کند، نفراتی که هستند را بازی بدهد و یک مقدار هم کار انضباطی تیم را بیشتر کند.

* یکی از چیزهایی که راجع به آن تیم می‌گویند این است که آقای ایویچ می‌دانست ایران خیلی در کانون توجه است و عمداً در بازی‌ها بازیکنان را در پست‌های اصلی‌شان قرار نمی‌داد که شناخته نشوند. یکی از دلایل آن پست‌های عجیب و غریبی در بازی با رم همین بود.

می‌گفتند تاکتیک عمدی ایشان بوده که تیم لو نرود ولی مردم نسبت به نتیجه خیلی حساس هستند. بعدش ما به ذخیره‌های اینترمیلان چهار تا زدیم و با کرواسی با کل نفرات‌شان بازی کردیم و دو بر یک باختیم و یک پنالتی خراب کردیم. آقای ایویچ بنده خدا به نتیجه فکر نمی‌کرد. مثل الان که مثلاً تیم ملی را با امیر قلعه‌نویی ببرید با آلمان بازی کند و 6 گل بخورد و به سرمربی دست نزنی. اصلاً امکان ندارد، بلافاصله برش می‌دارند چون مردم حساس هستند. حالا باخت هست ولی باخت جالبی نبود. فوتبال همیشه همین بوده، قدیم‌ترها 10 تا می‌خوردیم، 8 تا می‌خوردیم، 7 تا می‌خوردیم، این موضوع چیز عجیبی نیست. ما نمی‌توانیم متهم کنیم که فلانی‌ها قصد داشتند خیانت کنند. مگر کسی جز اینکه به ما خوبی کرد، دستمان را گرفت و به ما فرصت داد، وجود داشت؟ مثلاً ما بخواهیم باعث شویم که شرایط را تغییر دهند؟ اصلاً چنین چیزی نبود. هیچ‌یک از بچه‌های ما حتی ذره‌ای فکر نمی‌کردند که بخواهند شرایط را به نفع خود تغییر دهند. مثلاً حمید استیلی شاگرد جلال طالبی بود و خاکپور و دیگران، همه معنی و مفهوم فوتبال برایشان چیز دیگری بود.

* واقعاً حیف بود اگر شما و نسل شما در جام جهانی بازی نمی‌کردید. شما بازی کردید و در یک بازی به یادماندنی، بازی قرن، نمایش درخشانی مقابل آمریکا داشتید. اگر آن تیم فقط به برد مقابل آمریکا فکر نمی‌کرد و مقابل آلمان کمی محکم‌تر عمل می‌کرد...

قبول دارم. ما می‌دانستیم که بازی چقدر حساس است و مردم چقدر نسبت به بازی با آمریکا حساس بودند و ذهنیت برد مقابل آمریکا هم وجود داشت. فشار سیاسی هم بود اما اصلاً این‌طوری نبود. وقتی می‌رفتیم تمرین و برمی‌گشتیم، اصلاً چیزی نبود. ما درک کرده بودیم که بازی چقدر حساس است؛ بازی‌ای پر از زد و خورد. تیمسار ملاحی و خیلی از بچه‌ها آنجا بودند. از استادیوم می‌خواستیم بیرون بیاییم مشکلی نداشتیم. واقعیت این بود که ذهنیت بازی با آمریکا خیلی متفاوت بود. البته بهترین بازی ما مقابل یوگوسلاوی بود که خیلی خوب بازی کردیم. تیم خوبی بودیم. باید همان ذهنیت را مقابل آلمان داشتیم و تلاش کردیم اما کم تجربه بودیم. ضمن اینکه آن بنده خدا که کاشته زد، خدا بیامرزدش، کار خودش را کرد. می‌خواهم بگویم که در بازی مقابل آلمان هم تلاش خود را کردیم. نیمه اول بازی مساوی بود اما انگیزه‌ای که در بازی مقابل آمریکا داشتیم، آنجا نبود. مشکلاتی هم وجود داشت؛ مثلاً گفته می‌شد آلمان سه دوره قهرمان جهان شده و حق دارد ما را ببرد. در رختکن صحبت‌هایی زده می‌شد که نباید می‌شد؛ به جای اینکه انگیزه بردن بدهند، می‌گفتند شما نمی‌توانید، شما این‌جورید و آن‌جورید. آن ذهنیت اگر وجود داشت، شرایط بازی با آلمان فرق می‌کرد و توانایی داشتیم که حداقل بازنده نباشیم.

* درباره گل قرن صحبت کنید.

فوتبال ایران همیشه از آسیا بالاتر بوده و اکنون هم همین است. از قدیم غلامحسین مظلومی، همایون بهزادی، ایرانپاک، کلانی، دایی، کریم باوی، صمد، مرفاوی و دیگران همه بازیکنان بزرگ و سرشناس بودند که سانترهای خوبی داشتند و سرزن‌های قوی‌ای بودند.می‌خواهم بگویم این اتفاقات افتاده بود ولی در آن لحظه چه؟ خداداد کجا بود؟ دایی کجا بود؟ استیلی آنجا چه کار می‌کرد؟ به نظر من باید قبول کنیم که پشت این تیم دعای خیر و صلوات زیادی بود که آن صحنه‌ها اتفاق افتاد. گل دوم مهدی که دایی پاس زیبایی از وسط زمین به او داد تا گل بزند. مطمئن باشید نیروی ماورایی پشت این اتفاق‌ها بود. بچه‌ها تلاش کردند و زحمت کشیدند اما اولاً چیزهایی در بازی دو قدم جلوتر بود، مثل آفسایدهایی که دیده نشد. مثل همان گل به استرالیا... زمین بازی حتی بهتر از مخمل بود اما توپ خداداد جلوی پای بوسنیچ پله شد. پشت این‌ها دعای زیادی بود که این بچه‌ها توانستند چنین کاری کنند. شما حتماً در جریان هستید که من هم سه سال از تیم ملی دور بودم.

اگر زمان آقای مایلی کهن بازی می‌کردم و به من اعتقاد داشت، می‌توانستم بیش از 130-140 بازی ملی داشته باشم. من یک اشتباه بچگانه را کردم. وقتی با تیم‌ها کار می‌کنم به بازیکنان می‌گویم که فقط در حد خودشان قدم بردارند، به جای مربی، مدیر یا هوادار فکر نکنند و فقط روی بازی خودشان تمرکز کنند. کار از دست من خارج شد. آقای مصطفوی هم خیلی تلاش کرد که من برگردم. قرار بود به سوریه برویم برای مقدماتی جام 96 که در تمرین‌ها پایم کش آمد و نتوانستم بروم.

آنجا در کنار بچه‌ها بودم و در رختکن کمکشان می‌کردم؛ مثلاً باد می‌زدم، سر و صورتشان را خشک می‌کردم و به آن‌ها انرژی و روحیه می‌دادم. این کاری بود که باید می‌کردم، وظیفه‌ام بود. بعد از آن دیگر برای آن 6 بازی دعوت نشدم. برای جام ملت‌های 96 امارات ادامه دادند و مقدماتی جام جهانی بود که در قطر باختیم و ایشان [مایلی‌کهن] برکنار شد. ویرا آمد و من و مجید نامجومطلق دعوت شدیم به تیم ملی. رفتیم پلی‌آف با ژاپن. چون لیگ تعطیل شده بود و تمرین نداشتیم، من آمادگی نداشتم. تا دقیقه 67 بازی کردم، آن موقع دو بر یک جلو بودیم. گفتم نمی‌توانم ادامه دهم و تعویض شدم. بعد از 5-10 دقیقه مجید هم بیرون آمد چون واقعاً نمی‌توانستیم فقط الکی در زمین بایستیم. آن بازی را 3-2 باختیم و رفتیم پلی‌آف با استرالیا. در بازی با استرالیا هم دوباره مشکل پایم عود کرد. بازی رفت را انجام دادیم و یک بر یک شد.

بعد از بازی گفتم نمی‌آیم ولی آقای ذوالفقارنسب گفت: "نه، بیا." رفتیم آن‌جا و بچه‌ها تمام تلاششان را کردند. آن اتفاق‌های خیلی قشنگ برای فوتبال، به بهترین شکل ممکن رقم خورد. همه کنار هم بودیم. در آن 10 دقیقه ابتدایی، فشاری که استرالیا می‌آورد به‌حدی بود که اصلاً نمی‌توانستیم از محوطه 18 قدم خودمان خارج شویم. بعد از اینکه دو گل خوردیم با خودمان گفتیم بیشتر از این نشود که خدای نکرده برای فوتبال ما زشت شود. خدا را شکر که نیمه دوم آن اتفاق در همان 20 دقیقه اول افتاد و دیگر آن فشار، آخر بازی نبود. خیلی فشار زیاد بود. استرالیا واقعاً تیم خوبی بود. اکثر بازیکنانش در لیگ انگلیس بازی می‌کردند و مربی خوبی هم داشت ولی واقعیت این است که همت و غیرت بچه‌ها و دعای مردم، باعث شد آن اتفاق قشنگ آنجا بیفتد.

با آن همه سختی، تیم 98 ماندگار شد.

بله! به این سبک به جام جهانی رفتیم. سقف آرزوهای آن تیم فقط یک نمایش آبرومندانه مقابل آمریکا نبود. آن هم برمی‌گردد به کم‌تجربگی ما. اگر ما در بازی‌های بین‌المللی از رویارویی با تیم‌های بزرگ نترسیم، اتفاقات بهتری رقم می‌خورد. این همه پولی که این‌ور و آن‌ور حیف می‌شود، چه می‌شود اگر مثلاً آرژانتین را به ورزشگاه آزادی بیاوریم تا مردم مسی را ببینند؟ یا مثلاً برزیل را؟ ما باید با برزیل بازی کنیم اما در امارات. این در شأن فوتبال ما نیست. این چیزها باعث می‌شود که بازیکنان ما باتجربه‌تر شوند ولی متأسفانه بازی‌های دوستانه خیلی ضعیف برگزار می‌شود و در سطح خیلی متوسط است. ما باید با تیم‌های بزرگ بازی کنیم تا تجربه‌ای که باید در جام جهانی به دست آوریم، از قبل به دست بیاوریم. الآن بچه‌ها در لیگ‌هایی بازی می‌کنند که معتبر هستند و آن تجربه به آنها خیلی کمک می‌کند که حرفه‌ای‌تر فکر کنند.

* در آن بازی با برزیل که گفتید، من به عنوان خبرنگار حضور داشتم. مأمور فرودگاه که یکسری پرسش و پاسخ از مسافرها می‌کرد، از من پرسید چرا ایران و برزیل باید در امارات بازی کنند؟

واقعاً آدم در چنین مواقعی متحیر می‌ماند. اینها در شأن فوتبال و هواداران ما نیست. متأسفانه این اتفاقات پسندیده نیست. آنها می‌گویند به ایران نمی‌آیند تا بازی کنند اما به نظر من این فقط بهانه است. واقعاً چه کسی دوست ندارد به ایران بیاید؟ نمی‌دانم پشت‌پرده چه مسائلی در جریان است ولی نباید ترسید. الآن دیگر بازیکنانی در سطح جهانی داریم؛ کسانی که ماندگار شده‌اند و جزو بزرگان فوتبال دنیا هستند. دیگر فوتبال صرفاً تکنیک نیست، بلکه قدرت بدنی و تاکتیک و پاس‌کاری اهمیت یافته‌اند. اگر می‌خواهیم به سطح آنها برسیم، باید زیرساخت‌ها را اصلاح کنیم.

* به‌نظر من بازیکن محبوب شما دیگو مارادوناست؟

اصلاً شکی در این نیست. من عاشق مارادونا بودم؛ فوتبالیست دوران سخت بود. آن زمان تیم‌ها نه بلکه ستاره‌ها بازی را درمی‌آوردند. امروز تیم‌ها هستند که نتیجه می‌سازند و فقط داشتن دو بازیکن خوب، یکی برای پاس گل و یکی برای گل‌زنی کار را ساده‌تر می‌کند. در آن دوران، تیم‌هایی مثل ایتالیا با پائولو روسی یا باجو، آلمان با رومینیگه، یا آرژانتین با مارادونا، تک‌ستاره‌هایی داشتند که واقعاً بازی را برای تیم درمی‌آوردند. مارادونا گل سرسبد آنها بود.

* بهترین مسابقه فوتبال که دیده‌اید، چه بازی‌ای بوده است؟

فینال جام جهانی بین آرژانتین و فرانسه.

* بهترین بازی که خودتان در آن حضور داشتید؟

بازی ایران و الجزایر در سال 2021، خداحافظی آقای پنجعلی. در بازی اول 2 بر 1 برنده شدیم اما در بازی برگشت متأسفانه دقیقه 90 با نتیجه 1 بر صفر شکست خوردیم. این بازی بین تیم‌های ایران و آفریقا بود، قهرمان آن سال. آقای پروین می‌گفت اگر گل نخوریم هیچ تیمی نمی‌تواند به ما گل بزند، اما متأسفانه این اتفاق نیفتاد و ما گل خوردیم و بازی را باختیم.

* در خصوص روند فعلی فوتبال کشور، آیا امیدوارید یا معتقدید که در مسیر ورشکستگی است؟

به نظر من اگر شرایط همین باشد، فوتبال ما به سوی ورشکستگی می‌رود. ما نیازمند دلسوزی و مدیریت منسجم هستیم. ثبات مدیریتی در باشگاه‌ها باید برقرار شود و زمینه اداره شخصی و مستقل باشگاه‌ها فراهم شود. در حال حاضر تیم‌های ما فاقد زمین تمرین و امکانات لازم هستند و این مشکلات باید ریشه‌ای حل شوند. ما تنها به دنبال گذراندن بازی‌ها هستیم و بعد از آن گرفتار می‌شویم. باید برنامه‌ریزی بلندمدت و کوتاه‌مدت جامع داشته باشیم و افرادی سالم و متخصص را در فدراسیون و ورزش گرد هم آوریم تا فوتبال کشور به جایگاه واقعی خود بازگردد. برای مثال حیف است استعدادهایی مانند آقای ابراهیم قاسم‌پور، که سال‌ها در قطر بازی کرده و تجربه جام جهانی دارد، بدون استفاده باقی بماند. ما می‌توانیم از این چهره‌ها بهره ببریم ولی متأسفانه در تیم امید افرادی که فقط دو سال سابقه مربیگری دارند، سرپرستی را بر عهده می‌گیرند و افرادی مانند آقای قاسم‌پور کنار گذاشته می‌شوند.

* بین جواد زرینچه و مهدی مهدوی‌کیا کدام را انتخاب می‌کنید؟

مهدی مهدوی‌کیا، فردی بسیار فروتن، متواضع و با استعداد است. حالا من از سال 70 صحبت می‌کنم و بحث را تمام می‌کنم. آقای دکتر کلانتری و وکیل ایشان را خدا بیامرزد. در سال 70 به من گفت که یک فیلم برایش ارسال کنم. ما فیلم را تهیه و به وکیل دادیم. پس از یک ماه آن وکیل با من تماس گرفت و گفت که بارسلونا نمی‌شود اما اگر اتلتیک بیلبائو بخواهد، من کار او را درست می‌کنم تا به بیلبائو برود. من در سال 70 به او گفتم: «نه بابا، ولش کن؛ کی می‌رود؟» آن موقع حتی با یک موتور ماهی 1500 تومان از استقلال حقوق می‌گرفتیم و اصلاً به این مسائل فکر نمی‌کردیم اما علاقه‌مان به موتور و فوتبال بود. این فرصت را از دست دادم و به همین دلیل می‌گویم که مهدوی‌کیا چون پیشنهادی که گرفت رفت و پیشرفت کرد. ما صبح تا ظهر سرباز بودیم و بعدازظهرها به تمرین می‌رفتیم اما او از فرصت استفاده کرد. ما از فرصت‌ها به درستی استفاده نکردیم. واقعیت این است که علم تغذیه نداشتیم و مربیانمان هم بلد نبودند که بگویند چه چیزهایی نخوریم. ظهر آبگوشت می‌خوردیم و مستقیم به تمرین می‌رفتیم. نمی‌دانستیم که این تغذیه سنگین است و باعث می‌شود بدن سنگین شود و نتوانیم خوب تمرین کنیم. آن موقع زمین مناسب نبود و ما را روی تپه‌های داوودیه می‌بردند. الان هر دو پای من آرتروز شدید دارد و باید مفصل عوض کنم. مربیانمان یک توپ داشتند و فقط گرم می‌کردیم. بازی کردن برایمان سخت بود. مهدوی‌کیا بازیکن خوب و بی‌حاشیه‌ای بود و سال‌ها زحمت کشید. ما در قهرمانی 98 آسیایی بانکوک با هم بازی کردیم. بازیکنانی مثل جواد نکونام، رضا شاهرودی و میناوند هم بودند که جوانان به تدریج به تیم اضافه شدند.

* شما با امیر قلعه‌نویی هم بازی کرده‌اید و اکنون که در تیم ملی است، فکر می‌کنید در جام جهانی نتیجه می‌گیریم؟

انتظار نتیجه گرفتن بیهوده است. هدف فقط این است که بازی‌های درخور نام ایران انجام دهیم و از گروه خود صعود کنیم. در زمان ما صعود به جام جهانی بسیار سخت بود چون تنها یک یا دو تیم از آسیا می‌توانستند صعود کنند اما الان حداقل 8 تیم از آسیا راه می‌یابند. امیدوارم تیم ملی موفق شود و نتایجی درخور نام ایران کسب کند تا مردم خوشحال شوند.

* و حرف پایانی...

لازم است از مربیان و بازیکنانی که اکنون بعضی از آنها درگذشته‌اند و بعضی دیگر هستند، تشکر کنم. من تنها نبوده‌ام؛ بازیکنانی مثل رضا حسن‌زاده، مرتضی فونی‌زاده، نادر محمدخانی، شاهین و شاهرخ بیانی، مجید نامجومطلق، بهتاش فریبا، رضا نعلچگر و جعفر مختاری‌فر همیشه کنار من بودند. ما یک گروه بودیم که نسبت به بقیه خوش‌شانس‌تر بودیم. فوتبالیست تنها نمی‌شود؛ رفقایش همراه او هستند. از همه بازیکنانی که در زمین خاکی، لوکوموتیو، ژاندارمری، استقلال، کشاورز، صبا باتری و... بازی کردند، تشکر می‌کنم که ما را تحمل کردند، کمک کردند و پشتیبان ما بودند. حتی وقتی بازی‌مان ضعیف بود، هوایمان را داشتند. هواداران اصیل هم همیشه وفادار بوده‌اند که جا دارد از آنها نیز سپاسگزاری کنم. ایشان خودشان تشخیص می‌دهند که چه کسانی برای استقلال و تیم ملی زحمت کشیده‌اند و قدردان این زحمات هستند. این موضوع را در خیابان‌ها نیز مشاهده می‌کنیم. نه به کسی باج داده‌ایم و نه مدیون کسی هستیم. از مردم خوب کشورم بسیار سپاسگزارم که در هر موقعیت و مکانی، حتی در ادارات، بدون هیچ چشم‌داشتی محبت خود را نشان می‌دهند. من نیز از طرف خودم و شما از همه این لطف‌ها قدردانی می‌کنم.

منبع: ایسنا
زرینچه: مثل برخی پیراهن ندادم که خانه و ماشین بخرم / گفتند از استقلال برو! 2
زرینچه: مثل برخی پیراهن ندادم که خانه و ماشین بخرم / گفتند از استقلال برو! 3
زرینچه: مثل برخی پیراهن ندادم که خانه و ماشین بخرم / گفتند از استقلال برو! 4
زرینچه: مثل برخی پیراهن ندادم که خانه و ماشین بخرم / گفتند از استقلال برو! 5
زرینچه: مثل برخی پیراهن ندادم که خانه و ماشین بخرم / گفتند از استقلال برو! 6
زرینچه: مثل برخی پیراهن ندادم که خانه و ماشین بخرم / گفتند از استقلال برو! 7