جریانشناسی لابیهای حمایت آمریکا از اسرائیل
اینکه چرا با وجود جنایتهای رژیمصهیونیستی، سیاست آمریکا در قبال این رژیم حمایت است، پرسشی است که پاسخ دادن به آن بدون شناخت سیر تاریخی تحول واشنگتن - تلآویو، ناممکن است.
به گزارش مشرق، تا هفته گذشته، ایالات متحده آمریکا بیش از 244 هواپیمای حامل انواع تسلیحات برای رژیمصهیونیستی ارسال کرد تا نکند این رژیم با خللی در جنگ علیه مردم غزه مواجه شود. دولت آمریکا برای تسریع در کمکرسانی حتی بدون کسب رضایت کنگره، با فروش محمولههای تسلیحاتی به اسرائیل موافقت کرد. به جز تسلیحات گسترده، گفته میشود فرماندهی عملیات در غزه نیز با نظامیان آمریکایی است.
اینکه چرا با وجود جنایتهای رژیمصهیونیستی، سیاست آمریکا در قبال این رژیم حمایت است، پرسشی است که پاسخ دادن به آن بدون شناخت سیر تاریخی تحول واشنگتن - تلآویو، ناممکن است.
سیدحامد موسوی، عضو هیات علمی دانشگاه تهرانبر همین اساس نیز اتاق تلگرامی «گفتوشنود» نشستی را با حضور سیدحامد موسوی، عضو هیات علمی دانشگاه تهران پیرامون «سیر تحول روابط آمریکا - اسرائیل» برگزار کرده است. موسوی در این ارائه، روابط دو طرف از 1948 تا به امروز را در قالب چهار برهه دستهبندی کرده و به تفکیک، هر حوزه را به طور کامل تشریح میکند. او پس از آن به چرایی روابط گرم آمریکا و اسرائیل در دوره کنونی پرداخته و در انتها نیز نتیجهگیری کرده است که حمایت از اسرائیل با منافع آمریکا همخوانی ندارد. متن کامل این نشست که با پرسش و پاسخ همراه بود را در ادامه میخوانید.
موضوع صحبت ما روابط آمریکا و اسرائیل است. میخواهم درمورد یک سیر تاریخی صحبت کنم. به نظرم درک امروز مسائل و روابط بین آمریکا و اسرائیل بدون پرداختن به این بحثهای تاریخی ممکن نیست. روابط آمریکا و اسرائیل را میتوانیم به چهار دوره تقسیم کنیم.
دوره اول از سال 1948 تا 1957
دوره دوم از 1957 تا 1967
دوره سوم از 1967 تا پایان جنگ سرد
دوره چهارم دوران پساجنگ سرد
که هر کدام از این دورهها با هم تفاوتهای جدی دارند. من سعی میکنم به آن اشاره کنم.
همه میدانیم دولت آمریکا خیلی نقش چشمگیری در شکلگیری اسرائیل نداشت. اصلا دولت آمریکا در نیمه اول قرن بیستم، بازیگر مهمی در مسائل خاورمیانه نبود و نقشش با انگلیس یا فرانسه قابل قیاس نبود.
از آن طرف ولی همه میدانیم که بعد از شکلگیری اسرائیل در می1948، آمریکا نخستین کشوری بود که پس از 11 دقیقه، اسرائیل را به رسمیت شناخت. البته «دفاکتو» [واقعیت عینی] نه «دوژور» [قانونی]. دومی را حدود یک سال بعد، یعنی سال 1949 به رسمیت شناخت. شوروی نخستین کشوری بود که اسرائیل را دوژور به رسمیت شناخت.
جالب این است که هری ترومن که آن موقع رئیسجمهور آمریکا بود بعد از مرگ «فرانکلین دلانو روزولت» تنها فرد مهمی بود که در دولت آمریکا موافق این کار بود. اکثر دولتمردان آمریکایی و وزارتخانهها مخالف بودند. هم پنتاگون؛ هم وزارت خارجه و هم جورج مارشال که وزیر خارجه معروف آمریکا بود بهشدت مخالف به رسمیت شناختن اسرائیل بود ولی ترومن این تصمیم را گرفت. تاریخنگارها دلایل مختلفی برای این کار ذکر میکنند. برخی میگویند ترومن یک وفاداری اخلاقی به یهودیها احساس میکرد اما به نظر من قضیه پیچیدهتر از این است.
چرایی شناسایی رژیم اسرائیل
زمانی که یکسری از متخصصان خاورمیانه موضوع را برای ترومن توضیح میدهند و میگویند اسرائیل را به رسمیت نشناس، ترومن در جواب میگوید من بایستی به چندصد هزار رایدهنده یهودی پاسخ بدهم نه چندصد هزار رایدهنده عرب. همان سال یعنی در نوامبر 1948 انتخابات ریاستجمهوری آمریکا برگزار شده است. بنابراین در تصمیم ترومن این موضوع نقش داشته است.
با اینکه آمریکا اولین کشوری بود که اسرائیل را به رسمیت شناخت اما از سال 1947 سیاست آمریکا، حین جنگ 1948 تحریم تسلیحاتی اسرائیل بود. علیرغم تلاش و فشار بسیار اسرائیلیها ترومن همچنان این تحریم تسلیحاتی را نگه داشت و حاضر نشد به اسرائیل سلاح بفروشد.
ممانعت آمریکا ار فروش سلاح به اسرائیل
مهمتر از سال 1948، دهه 50 بود که بسیار برای اسرائیل مهم بود بهخصوص بعد از انقلاب 1952 مصر و رشد جمال عبدالناصر و قدرتمند شدن مصر. اسرائیل بسیار نگران از درگیری با مصر بود و خیلی تلاش داشت که از آمریکا سلاح بخرد اما ناموفق بود. مثلا سال 1955 آبا اِبن که سفیر اسرائیل در واشنگتن بود، نامهای نوشت و گفت که من هر چقدر تلاش کردم نتوانستم آمریکاییها را قانع کنم که به ما سلاح بفروشند.
او بعدا وزیر خارجه شد. بعدا دیوید بنگوریون به ایسر هرئل، رئیس موساد دستور داد تا با رئیس سیا دیدار کند ولی با این حال باز هم در خرید سلاح موفق نبودند. درنهایت سال 1956 بن گوریون یک نامه معروف به دوایت آیزنهاور رئیسجمهور آمریکا نامه نوشت و بهطور تلویحی تهدیدش کرد که اگر به ما سلاح نفروشید، مجبوریم خودمان برویم دنبال امنیت خودمان. تحلیل جمله این بود که یعنی مجبوریم جنگ راه بیندازیم. در آن برهه آمریکا نمیخواست درگیری در منطقه اتفاق بیفتد ولی باز هم دولت آیزونهاور راضی به فروش سلاح به اسرائیل نشد.
چرایی روابط سرد در دوره اول
من اسم این دوره 1948 تا 1957 را «دوران روابط سرد» میگذارم، یعنی روابط بین آمریکا و اسرائیل خیلی سرد بود. الان مثالش را گفتم که واشنگتن حاضر نبود سلاح بفروشد. در جنگ 1956 سوئز این اختلافات به اوج رسید بهطوری که بعد از پیروزی اسرائیل و انگلیس و فرانسه، آمریکا به اسرائیل دستور داد که باید فوری عقبنشینی کند، حتی تهدید کرد که اگر این کار را نکند جلوی کمک یهودیان آمریکا به اسرائیل را میگیرد و واشنگتن به تلاشهای اخراج اسرائیل از سازمان ملل میپیوندد.
در فضای فعلی آمریکا و اسرائیل تصور این موضوع خیلی دشوار است. بههرحال اسرائیل بالاخره مجبور به عقبنشینی شد. این عقبنشینی باعث شد جمال عبدالناصر - هرچند به لحاظ نظامی جنگ را باخته بود ولی - قهرمان جهان عرب شود.
این سوال پیش میآید که چرا روابط اینقدر سرد بود؟ یعنی از 1948 تا 1957؟ در این دوران شاید بشود گفت تنها مورد مثبت از دید اسرائیلیها همان به رسمیت شناختنی بود که ترومن انجام داد. بعد از آن آمریکا فقط بیمحلی و سردی و حتی تهدید نسبت به اسرائیل انجام میداد. به نظرم سه دلیل برای روابط سرد این دوره 10 ساله میتوان یافت:
1- بهشدت تمرکز سیاست خارجی آمریکا در این دوره روی بحث شوروی و جنگ سرد بود. به لحاظ جغرافیایی اوج این رقابت در اروپا بود و تمرکز آمریکا هم روی اروپا بود. خاورمیانه هنوز جزء مناطق مهم برای آمریکا شناسایی نمیشد.
2- بسیاری از نخبگان سیاست خارجی آمریکا بهدرستی معتقد بودند ارتباط خوب با اسرائیل، کشورهای عربی را از آمریکا دور میکند بهخصوص زمانی که آمریکا به نفت کشورهای عربی احتیاج داشت. عربستان یکی از تامینکنندههای اصلی نفت بود و این برای بازسازی اروپای غربی خیلی مهم بود، یعنی آمریکا به جریان نفت خیلی وابسته بود.
3- دلیل سوم که به نظرم حتی از دو دلیل قبلی مهمتر است تحلیل درست واشنگتن بود. آمریکا میدانست درگیری در منطقه باعث نفوذ شوروی میشود. از این رو میخواست فضای خاورمیانه دوقطبی نشود و برخی کشورها به سمت شوروی نروند. این سه دلیل باعث شد در این 10 سال روابط آمریکا و اسرائیل خیلی سرد باشد. ولی فضا در دهه بعدی یعنی از 57 تا 67 متفاوت و گرم شد.
اولین دلیل این بود که بعد از جنگ 1956 عملا نگرانی سومی که ذکر کردم (نفوذ شوروی در منطقه) اتفاق افتاد. مصر و سوریه بسیار به شوروی نزدیک شدند و این دلیل دیگر حذف شد تا سیاست خارجی آمریکا از اینکه کاری کند که شوروی در خاورمیانه نفوذ نکند به سمت محدود و کنترل کردن نفوذ شوروی رفت. این خیلی تغییر بزرگی بود. اسرائیل آتشنشان آتشی شد که خودش به پا کرده بود. آمریکا به دنبال این بود که آتشی به پا نشود ولی بعد که آتش به پا شد دیگر عملا برای کنترل نفوذ شوروی، اسرائیل خودش را بهعنوان آتشنشان معرفی کرد.
گرمی روابط در دوره دوم
نکته بعدی این است که در سال 1957 دکترین آیزنهاور ارائه شد. این دکترین میگفت که دولت آمریکا از کشورهایی که با کمونیسم بینالمللی مقابله میکند حمایت خواهد کرد. این موضوع به اسرائیل کمک کرد که در چشم واشنگتن بهعنوان یک ابزار خوب تلقی شود. البته این را در پرانتز بگویم که این تغییراتی که میگویم معمولا تبعاتش چند سال بعد معلوم میشود. حالا در نمودارهایی که میفرستم میبینید ولی از 1957 آرامآرام این گرمی روابط آغاز شد. در 1957 بن گوریون میخواست که با ناتو متحد شود. فرانسه خیلی حمایت کرد. در دهه 50 فرانسه متحد اصلی اسرائیل بود ولی آمریکا بهشدت مخالفت کرد و اجازه نداد اسرائیل عضو ناتو شود.
نکته عطف آغاز روابط گرم به 1962 برمیگردد. البته من دلایل بنیادینش را گفتم. تاریخنگارها میگویند جان فیتزجرالد کندی، رئیسجمهور آمریکا تمایلاتی به یهودیها و اسرائیلیها داشته بهخصوص برادرش رابرت فرانسیس بابی کندی روابط خوبی با یهودیها داشت. ولی دلایلی که گفتم از این مسائل شخصی مهمتر است. چرا میگویم سال 1962 یک نقطه مهم است؟ بهخاطر اینکه در این سال آمریکا حاضر شد برای اولین بار سلاح خیلی مهم، یعنی موشکهای زمین به هوای «هاوک» به اسرائیل بفرشد. این نشان از یک تغییر رویکرد جدی داشت، یعنی از 1948 تا 1962 فروش چنین سلاحی به اسرائیل را نداشتیم. جالب این است که 1961 یک سال قبل اسرائیل میخواست همین موشکها را بخرد ولی آمریکا نفروخت اما یک سال بعد آن را داد.
در این دوران فرانسه به اسرائیل کمک میکرد که برنامه هستهایاش را توسعه بدهد و بمب هستهای بسازد. آمریکا در این فرآیند نقشی نداشت ولی عملا رویش را آن طرف کرده بود و اجازه داد اسرائیل هستهای شود. سال 1964 اولین سفر رسمی لوی اشکول، نخستوزیر اسرائیل به آمریکا اتفاق افتاد، یعنی اینجا نشان میدهد که روابط کمکم گرم میشود.
به جز آن دلایلی که ذکر کردم دو دلیل دیگر هم میشود درباره چرایی گرم شدن روابط ارائه کرد. یکی این بود که در دهه 60 میلادی درگیری بین آمریکا و شوروی به نقاط دیگر عالم کشیده شد. گفتم در دهه 50 و اواخر 40 درگیری عمدتا در اروپا بود ولی دهه 60 دوران رقابت و درگیری دو ابرقدرت در جاهایی مثل خاورمیانه، آمریکای جنوبی و حتی آفریقا کشیده شده بود و عملا دیگر یک رقابت جهانی بود.
دومین نکته این بود که دهه 60 میلادی آمریکا خیلی نگران بود که «پانعربیسم» و جریانهای طرفدار ناصر در خاورمیانه رشد کنند و دولتهای محافظهکار عربی که به آمریکا نزدیک بودند را براندازی کنند. دلیل هم داشت. سال 1958 لبنان وارد جنگ داخلی شد. همان سال اگر اشتباه نکنم دولت پادشاهی هاشمی در عراق سرنگون شد. عراق خیلی مهم بود، یعنی یک پایه اصلی پیمان بغداد، عراق بود و حالا طرفداران ناصر در عراق به قدرت رسیده بودند.
بعدا جمال عبدالناصر وارد یمن شد و این نگاه به وجود آمد که اگر جلوی این جریانات پانعربیسم گرفته نشود، این شروع گسترش سرنگونی دولتهای طرفدار آمریکا در منطقه و از آن طرف نفوذ و رشد بیشتر شوروی در منطقه خواهد بود.
دوره سوم و روابط خاص
دوره سوم از 1967 تا پایان جنگ سرد دورانی است که آن رابطه خاص شکل میگیرد. 1967 و جنگ شش روزه یک نقطه عطف در روابط آمریکا و اسرائیل است. جنگ شش روزه در آمریکا اینجور برداشت شد که اگر از اسرائیل بهدرستی حمایت شود اسرائیل میتواند شکستهای سنگینی بر شوروی و متحدانش تحمیل کند. این دقیقا چه موقعی است؟ موقعی که آمریکا درگیر ویتنام است و فهمیده درگیری مستقیم برایش بسیار هزینهزاست. بنابراین استفاده از پروکسیهایی [نیابتی] مثل اسرائیل میتواند بسیار سودمند باشد.
میگویند سال 1967 یک جوکی در واشنگتن مطرح بود که میگفت موشه دایان را بفرستیم ویتنام. این نشان میدهد که اسرائیل بهعنوان یک دارایی استراتژیک برای آمریکا مطرح میشود. بعد از این حمایتهای آمریکا از اسرائیل رشد چشمگیری پیدا میکند، یعنی بعد از این نقطه عطف و بعد از اینکه اسرائیل خودش را ثابت میکند یک جایگاه ویژه پیدا میکند. بهعنوان مثال کمک آمریکا به اسرائیل از سال 1949 تا 1965 بهطور متوسط سالی 63 میلیون دلار بوده است.
از سال 1966 تا 1970 به 102 میلیون دلار سالانه میرسد و از 1970 تا 1975 یکدفعه به سالی یک میلیارد میرسد و رشد چشمگیری پیدا میکند. در نمودار شماره یک میبینید که چگونه این کمکها رشد پیدا میکند تا اینکه امروزه به حدود 3.8 میلیارد دلار سالانه میرسد. این به جز کمکهای موردی مثل این 14.3 میلیارد دلاری است که بایدن برای اسرائیل از کنگره درخواست کرده است.
شکلگیری این روابط خاص برای اسرائیل خیلی فایده داشته است. به جز کمکهای نظامی گسترده، کمکهای تکنولوژیک و... هم ارائه شده است. در نمودار شماره دو میزان کمک را میبینید. کمکی که آمریکا به اسرائیل از آغاز تاسیس اسرائیل تا امروز داشته، با احتساب تورم 318 میلیارد دلار شده که خیلی رقم بزرگی است. در نمودار میبینید این رقم با فاصله از کمک آمریکا به کشورهای دیگر بیشتر است.
از آن طرف آمریکا 46 قطعنامه شورای امنیت را به نفع اسرائیل وتو کرده است. در بررسیها به آمارهای مختلف و تاریخهای متفاوت رسیدم. به همین خاطر روی سایت سازمان ملل این وتوها را شمردم. 46 قطعنامه را به نفع اسرائیل وتو کرده درصورتیکه آمریکا از زمان تاسیس سازمان ملل تا به امروز 84 قطعنامه را وتو کرده است، یعنی 55 درصد کل وتوهای آمریکا به نفع اسرائیل بوده است. (نمودار شماره 3)
اگر مشاهده کنید در دهه 50 و 60 میلادی آمریکا حتی یک قطعنامه را به نفع اسرائیل وتو نکرده است. اگر حافظهام درست باشد اولین وتویی که آمریکا به نفع اسرائیل در سال 1972 است. پس رشد رابطه عمدتا در دهه 70 بوده است که روابط خاص میشود. به این دلیل خاص است که خیلی در روابط بینالملل مشابه ندارد، یعنی شما کمتر رابطهای در دنیا میتوانید پیدا کنید که مثل رابطه آمریکا و اسرائیل باشد.
دوران سوم، اسرائیل هزینه ساز است
دوران چهارم دوران پساجنگ سرد است. دوران پساجنگ سرد با سه دورهای که تشریح شد، تفاوت جدیای دارد. چرا تفاوت جدی؟ به خاطر اینکه در دوران پساجنگ سرد، خیلی از تحلیلگران استدلال میکنند که اسرائیل از یک دارایی استراتژیک به یک هزینه تبدیل شد. یعنی نهتنها برای آمریکا سود ندارد بلکه هزینه هم دارد و دارد به ضرر آمریکا کار میکند. چرا این استدلال میشود؟ به خاطر اینکه اسرائیل عملا آتشنشان آتشی شده بود که خودش در خاورمیانه بر پا کرده بود.
بعد از جنگ سرد جایگاه اسرائیل در منافع آمریکا تعریفشده نبود. مثالش بعد از درگیریهای بعد از پایان جنگ سرد بهخصوص جنگ اول خلیجفارس و بیرون کردن صدام از کویت بود. موقعی که آمریکا با یک ائتلاف 34 کشوری میخواست به عراق حمله کند، به اسرائیل گفت که تو اصلا دخالت نکن. خاطرتان باشد صدام با موشکهای اسکاد اسرائیل را زد تا تلآویو را وارد جنگ بکند ولی آمریکا بهشدت فشار آورد که بههیچعنوان دخالت نکند.
این خیلی تغییر مهمی است. «برنارد لوئیس» [استاد بازنشسته مطالعات خاور نزدیک دانشگاه پرینستون] که یک یهودی اسلامشناس بهشدت صهیونیست و ضدجهان اسلام بود، در کتابش جمله خیلی مهمی دارد. میگوید «تغییر در ارزش استراتژیک اسرائیل بهوضوح در جنگ خلیجفارس آشکار شد. زمانی که بیشترین آرزوی ایالات متحده از اسرائیل این بود که از درگیری دور بماند، سکوت کند و غیرفعال باشد و تا آنجا که ممکن است نامرئی باشد.» اسرائیل یک دارایی نیست بلکه یک امر غیرمهم است. حتی برخی میگویند یک مزاحم است.
این را در ادامه هم میتوان دید، یعنی حتی در درگیریهای بعدی در جنگ 2001 افغانستان و 2003 عراق عملا اسرائیل نمیتواند خیلی به آمریکا کمک کند. این سوال پیش میآید که اسرائیل دارد برای آمریکا چه کار میکند؟ وقتی چهار میلیارد دلار پول میگیرد، کارکردش چیست؟ این صحبت تنها از برنارد لوئیس نبود. سال 2010 «مئیر داگان» رئیس موساد در جریان کشتیهایی که میخواستند حصر غزه را بشکنند، در اختلافاتی که با دولت اوباما پیش آمد، در کنست گفت «اسرائیل آرام آرام دارد از یک دارایی تبدیل میشود به هزینه برای آمریکا.» یا سال 2012 «زبیگنیف برژینسکی» [ژئواستراتژیست و مشاور امنیت ملی در دولت جیمی کارتر] موقع رایگیری در سازمان ملل در رابطه با اینکه فلسطین بهعنوان یک دولت شناخته شود و آمریکا در اقلیت بود و اگر اشتباه نکنم فقط هشت کشور حاضر شدند رای منفی به قطعنامه بدهند، گفت «حمایت از اسرائیل باعث شده که آمریکا احترامش را در فضای بینالملل از دست بدهد و آمریکا تنها بشود.»
بعد برژینسکی میگوید «آمریکا دارد از چیزی حمایت میکند که امروز به لحاظ اخلاقی سخت است و در درازمدت تبدیل به یک چیز انفجاری خواهد شد.» و برای همین هم در این مدت بسیاری از مراکزی که طرفدار اسرائیل بودند مثل موسسه واشنگتن سعی میکنند در گزارهایشان مدام به مقامات آمریکا این جور جلوه بدهند که اسرائیل هنوز هم برای منافع آمریکا فوایدی دارد ولی یکی از اساتید هاروارد حرف خوبی میزند و میگوید «این گزارشها به نسبت دوران جنگ سرد روزبهروز تعداد صفحاتش کمتر شد.» یعنی عملا خیلی نمیشد ثابت کرد که اسرائیل دقیقا دارد برای آمریکا چه کاری انجام میدهد.
اسرائیل به آمریکا خیانت میکند
به جز آن حالا سر و کله افراد منتقدی مثل «جان مرشایمر» [دانشمند علوم سیاسی آمریکا و بنیانگذار نظریه رئالیسم تهاجمی] و «استفن والت» [استاد روابط بینالملل دانشگاه هاروارد] پیدا شدند و استدلال کردند که نهتنها اسرائیل در دوران پساجنگ سرد برای آمریکا کاری نمیکند بلکه برای آمریکا هزینه دارد. مثلا گفتند یک علت اینکه آمریکا درگیر تروریسم 11 سپتامبر شده، به خاطر حمایت از اسرائیل است.
آنها حتی این استدلال را کردند که اسرائیل دارد در بعضی مواقع به آمریکا خیانت میکند. مثلا گزارشی بود که افشا میکرد در بین متحدان آمریکا، کشوری که بیشترین جاسوسی را در خاک آمریکا انجام میدهد، اسرائیل است یا بعضا گزارشهایی منتشر شد که نشان میداد اسرائیلیها حتی در دادن اطلاعات و جنگافزارها به کشورهایی مثل چین و روسیه هم فعالند. خلاصه نقد به وجود آمد از این جهت که منافع آمریکا چگونه دارد توسط اسرائیل پیگیری میشود؟ یعنی یک رابطه خیلی یکطرفه شده است.
دوران چهارم و حمایت سنگین
اینجا ما به این سوال میلیون دلاری میرسیم. اگر این حرفها درست است یعنی اگر در دوران پساجنگ سرد اسرائیل منافع آمریکا را در منطقه نهتنها گسترش نمیدهد بلکه به تعبیر برژینسکی، برنارد لوئیس یا آن جور که مرشایمر و والت میگویند به منافع آمریکا ضربه میزند، پس آن سوال میلیون دلاری این است که برای چه آمریکا حمایت سنگین از اسرائیل میکند؟ اینجا ما سه گزینه داریم که میتوانیم بهعنوان دلیل بیاوریم. این سه استدلال توسط افراد خیلی شاخص مطرح در دنیای آکادمیک طرح شده است. من اینها را بیان میکنم و در انتها نظر خودم را هم اضافه میکنم.
اولین گزینه، گزینه لابی است. یعنی همان بحثی که مرشایمر و والت در مقاله سال 2006 و بعدا در کتاب معروف سال 2007 مطرح کردند. پاسخ این سوال که چرا آمریکا همچنان از اسرائیل حمایت میکند و بلکه حمایتش بیشتر هم شده، بهخاطر لابی بسیار قدرتمند در واشنگتن به نام لابی اسرائیل است. اینها عملا با فشاری که میآورند باعث شدند آمریکا منافع خودش را زیر پا بگذارد.
لابی اسرائیل خودش یک موضوع مفصل است. معمولا ما وقتی در ایران از لابی اسرائیل حرف میزنیم، منظورمان معروفترینش American Israel Public Affairs Committee است. آیپک از همه لابیها قدرتمندتر است که در سال 1953 شکل گرفته و مدعی است که حدود سه میلیون نفر در آمریکا عضو لابی هستند. نکته دیگر درباره آیپک این است که به هر دو حزب کمک میکند.
من آمارها را که مرور میکردم دیدم در سال میلادی 2023 آیپک به دموکراتها بیشتر پول داده تا جمهوریخواهان. این را هم باید بدانیم که AIPAC یک گروه فراحزبی است و با هر دو حزب روابط خوبی دارد ولی به جز آیپک گروههای دیگری هم مشغول لابی هستند. از آنطرف این را هم باید اضافه کرد که در سالهای اخیر لابی اسرائیل در واشنگتن مقداری متنوع هم شده است. یعنی آن یکدستی سابق را ندارد.
از سمت لیبرالهای صهیونیست «جی ستریت» (J Street) را داریم که سال 2007 شکل گرفت و طرفدار راهحل 2 دولت -2 ملت است. طرفدار برجام بود.
یک نکته دیگر راجع به لابیهای لیبرال صهیونیست مثل جی ستریت این است که ما در داخل، اینها را اشتباهی تحلیل میکنیم. این لابیهای لیبرال همچنان صهیونیست هستند و این خیلی مهم است. آنها بهشدت طرفدار اسرائیلند ولی معتقدند که راهحل درست و موفقیت اسرائیل سیاستهای تند امثال نتانیاهو، نیست. برای همین هم میبینید که طرفدار طرح 2 دولت -2 ملت هستند. ولی راجع به همین جنگ غزه میتوانید بیانیههای جی ستریت را روی سایت بخوانید.
بهشدت از اسرائیل و از حق دفاع از خودش حمایت میکند ولی اعلام کرده که طرفدار این است که اسرائیل جنگ زمینی گسترده را متوقف کند و آرام آرام به سمت طرح 2 دولت -2 ملت برود. گروه اول نزدیکتر به گروههای راستگرا در اسرائیل هستند، مثل آیپک که نزدیک به لیکود هست. گروه دوم لیبرالهای صهیونیست هستند. گروه سوم هم مسیحیان طرفدار اسرائیل هستند که خیلیهایشان اوانجلیک [مسیحیان انجیلی] هستند.
معروفترین گروه در این زمینه گروه «مسیحیان متحد برای اسرائیل» (Christians United for Israel) است که 1975 شکل گرفت و 10 میلیون عضو دارد. به لحاظ تعداد عضو از همه گروههای یهودی خیلی بزرگتر است. امثال مرشایمر و والت میگویند این سه گروه لابی اسرائیل در سیاست خارجی آمریکا خیلی تاثیر گذاشته است.
ترامپ و دلارهای صهیونیست
مثال میزنم. سال 2016 که ترامپ کاندیدای انتخابات شد، جلسهای بود که شبکه MSNBC برگزار میکرد و همزمان زنده از تلویزیون پخش میشد که من خودم آن را دیدم. از ترامپ سوال پرسیدند که نظرت راجع به بحث اسرائیل و فلسطین چیست؟ گفت «رئیسجمهور شوم رویکرد ما بیطرفانه خواهد بود.» موضوع برای خیلی سال پیش هم نیست. چه شد که اینقدر رویکرد ترامپ تغییر کرد؟ میدانید در انتخابات 2016 یکی از مشکلات کمپین ترامپ در مقایسه با کمپین کلینتون این بود که کلینتون در جذب پول قویتر عمل میکرد و ستاد ترامپ خیلی تحت فشار بود که باید پول بیشتری جمع بکند. در این وسط شخصی به نام «شلدون آدلسن» [سرمایهدار صهیونیست اهل ایالات متحده آمریکا] که دو سال پیش مرد، بزرگترین حامی شخصی اسرائیل بود.
در انتخابات 2020 رقم 172 میلیون دلار، خودش و همسرش به حزب جمهوریخواه کمک کردند. این بزرگترین کمک شخصی در انتخابات آمریکا بود. از سال 2010 تا 2020 حدود 480 میلیون دلار همین خانواده به حزب جمهوریخواه کمک کردند. این توضیح را بدهم. میگویند برای آدلسن فقط یک موضوع مهم بود و آن هم اسرائیل بود. این کمکها، کلا رویکرد ترامپ را عوض کرد. بهطوریکه 10 روز قبل از اینکه ترامپ به کاخ سفید وارد شود، نیویورکتایمز گزارش داد که آدلسون با ترامپ جلسه داشته و با هم توافق کردند که بحث انتقال سفارت آمریکا به بیتالمقدس را انجام دهند.
این حرکت خیلی مهمی بود. چون خلاف قطعنامه 242 و خلاف سیاست اعلامی آمریکا بود. آمریکا خودش رای مثبت به قطعنامه داده که طبق آن اسرائیل باید از بیتالمقدس شرقی عقبنشینی کند ولی میبینیم که ترامپ اصلا سیاستی که آمریکا از سال 67 تا آن موقع داشت را به کلی عوض کرد. خیلی جالب است. ترامپ بعد از اینکه کار تغییر سفارت را انجام داد، در یک میهمانی که آدلسن در صف جلو نشسته بود، گفت «من این کار را برای شلدون انجام دادم. این بزرگترین هدیهای بود که کسی میتوانست به شلدون بدهد.» می خواهم قدرت لابی و پول خرج کردن و پول دادن را بگویم.
لابی یهود؛ حتی با کارمندان کنگره
مرشامیر و والت میگویند روشهای لابی فقط پول دادن به مقامات و کاندیداها نیست. این هم نکته مهمی است. مثلا بحث میکنند کارمندان کنگره که خیلیهایشان دستیار هستند و برای نمایندگان کنگره هم در سنا و هم در مجلس نمایندگان گزارش تهیه میکنند، روابط خوبی با لابی اسرائیل دارند. نمایندهای که خیلی با مسائل آشنا نیست را به سمت اسرائیل هل میدهند.
یک بحث دیگر لابی، اندیشکدههاست. لابی اسرائیل در اندیشکدههای مختلف نفوذ کرده است. در صدرش «انستیتو واشنگتن برای سیاست خاورنزدیک» (Washington Institute for Near East Policy) است. موسسه «امریکن انترپرایز» است. «نهاد بروکینگز» است. Center for Security Policy (CSP) و بنیاد هریتج (The Heritage Foundation)، موسسه هادسون، اینستو تو پالیسی السز هست. یعنی در اندیشکدهها که جایگاه مهمی در نظام تصمیمگیری آمریکا دارد، هم لابیها نفوذ کردند.
این آن گزینه اولی است که گفتم. یعنی پاسخ به آن سوال که چرا آمریکا همچنان در دوران پساجنگ سرد اینقدر از اسرائیل حمایت میکند، پاسخش یک کلمه «لابی» است. گزینه اول عمدتا از سمت رئالیستها مطرح بود. مثل جان مرشایمر و والت.
پای امپراتوری آمریکا در میان است
گزینه دومی بیشتر از سمت چپهایی مثل نوآم چامسکی و استفان زونز، کارشناس آمریکایی مسائل خاورمیانه مطرح میشود. خیلی خلاصه بگویم. من شوخی میکنم و میگویم اینها دیدشان شیطان بزرگ و شیطان کوچک است. یعنی در این رابطه آمریکا را شیطان بزرگ میبینند و معتقد نیستند لابی نقش چشمگیری داشته است. حالا جالب است اینها اکثرا منتقد سیاست خارجی اسرائیل و آمریکا هستند ولی میگویند اینکه آمریکا اینقدر از اسرائیل حمایت میکند در درجه اول ربطی به لابی ندارد.
مثلا چامسکی میگوید سیاست خارجی آمریکا در تمام دنیا به این شکل است. سیاست آمریکا درباره اندونزی یا صدام را وسط میکشد و میگوید مگر صدام هم لابی در آمریکا داشته است؟ میبینیم در خیلی از نقاط عالم سیاستهای آمریکا این شکلی است. این گروه خیلی سیاستهای آمریکا را امپریالیستی میبینند و اتفاقا اسرائیل را بخشی از همان پازل امپریالیستی آمریکا میدانند؛ یعنی اساس ماجرا را نه اسرائیل بلکه آمریکا میدانند. اینها بر خلاف مرشایمر و والت در درجه اول خیلی به لابی جایگاه ویژه و مهمی نمیدهند.
چامسکی میگوید تنها دلیلی که لابی اتفاقا موفق است این است که در راستای منافع آمریکا عمل میکند و حتی یک مقاله نوشته در جواب مرشایمر و میگوید اسرائیل عملا یک ابزار است در پروژه ساخت امپراتوری آمریکا. او میگوید دلیل اینکه در واشنگتن خیلیها خوششان میآید بحث لابی را طرح کنند این است که آمریکا را از گناه مبرا میکند. گفتم آمریکا عملا خودش دارد «ساخت امپراتوری» را دنبال میکند ولی امثال والت و مرشایمر تقصیرها را گردان اسرائیل میاندازند.
مثلا نورمنگری فینکلستین [پژوهشگر یهودی آمریکایی] میگوید اگر این بحث لابی درست بود و واقعا اسرائیل خلاف منافع آمریکا عمل میکند و لابی است که دارد جلوی تغییر سیاست را میگیرد، پس ما باید تا الان یک سری تغییراتی میدیدیم. شاید اختلافاتی باید به وجود میآمد یا در سیاست آمریکا باید تغییراتی ایجاد میشد. اینکه اتفاقا تغییر نکرده نشان میدهد بحث اصلی لابی نیست.
علاوهبر این، پژوهشگر دیگری میگوید اگر بحث لابی باشد به جز لابی اسرائیل، لابیهای قویتری در آمریکا مثل لابی شرکتهای نفتی، لابی شرکتهای نظامی و امنیتی و اسلحهسازی وجود دارد. اتفاقا اگر بحث لابی باشد از لابی اسرائیل هم قویترند. بنابراین بحث اصلی بحث لابی نیست و اتفاقا سیاستهای آمریکا در جهت همان نخبگان حاکمش است که به دنبال هژمونی یا رهبری در دنیا هستند. اسرائیل عملا یک ابزار در این راستا است.
80 میلیون اوانجلیست حامی اسرائیل
گروه سوم یعنی استدلال سوم که چرا سیاست خارجی آمریکا در قبال اسرائیل روز به روز گرمتر شده است برخلاف آنچیزی که گفتیم، که در دوران جنگ سرد شاید ارزش اسرائیل کم شده است، یک نگاه کانستراکتیویسمی (محافظهکارانه) به موضوع است. گروه سوم براساس یک مدل کانستراکتیویستی به این میرسند که مبنای اصلی روابط آمریکا و اسرائیل «منافع» نیست بلکه نزدیکی فرهنگی، دینی، هویتی و حتی تاریخی است. یعنی یک هویت و جهانبینی مشترک مردم آمریکا با مردم اسرائیل دارند. همذاتپنداری با هم میکنند.
اینکه دلایلش چیست مفصل است ولی هم ریشههای تاریخی و هم ریشههای دینی برایش ساختهاند. به لحاظ تاریخی آمریکاییها هم مهاجر بودند و حتی موقعی که کلونیهایشان را شکل میدهند آمریکا را به عنوان اسرائیل جدید معرفی میکنند. به لحاظ دینی ما یک نزدیکیهایی میبینیم به خصوص اوانجلیستها معتقدند اسرائیل بخشی از آن علائم ظهور دوم حضرت مسیح است و اینکه اسرائیل سال 1948 شکل گرفت اتفاقا نشان میدهد برنامه خدا پیش میرود و ظهور دوم حضرت مسیح اتفاق خواهد افتاد.
یعنی این شکلگیری اسرائیل و رشدش را به عنوان یک امر خیلی مثبت میبینند و با مردم اسرائیل هم خیلی احساس نزدیکی میکنند. اوانجلیستها جمعیت قابل توجهی هستند. البته راجعبه جمعیتشان اختلاف است. مرکز آمار پیو که در آمریکا معتبر و معروف است سال 2021 اعلام کرد 24 درصد جمعیت اوانجلیست یا ریبورن هستند. 24 درصد میشود حدود 80 میلیون نفر. از آن طرف جاهای دیگر هم داریم که عددهای کمتر دادند. سال 2006 این رقم 26 درصد بوده و امروز به 14.5 رسیده است. شما حتی این را حساب کنید میشود 50 میلیون نفر. یعنی 50 تا 80 میلیون آمریکایی اوانجلیست داریم.
در اوانجلیستها حمایت از اسرائیل یک بحث صرفا براساس منافع و دودوتا چهارتا نیست. حرفهای رهبران اوانجلیست راجع به اسرائیل شنیدنی است. مثلا جری فالور پدر که از رهبران بزرگ اوانجلیست بود، میگوید مردم اسرائیل همان مردم برگزیده خداوندند. در جایی دیگر میگوید آنطوری که شما با اسرائیل رفتار کنید، خدا هم با شما هم همانجور برخورد خواهد کرد. یعنی اگر با اسرائیل خوب باشید خدا با تو خوب خواهد بود و اگر بد باشید، با شما بد رفتار خواهد کرد.
یا پت رابرتسون یک سخنرانی دارد که میگوید آخر قرن نوزدهم ملکه انگلیس از نخست وزیر «بنجامین دیزرائیلی» پرسید «آقای نخست، وزیر تو میتوانی به من یک شاهدی در مورد وجود خدا بدهی؟ و نخستوزیر برگشت و گفت: بله، یهودیان! بعد رابرتسون کل سخنرانیاش راجعبه این است که این قوم یهود معجزه خداوندند. اینکه یهودیها توانستند اسرائیل را شکل بدهند، همه معجزات خداوند است که کار را به اینجا رسانده و خداست که از اسرائیل حمایت کرده است. در ذهن این افراد این است که اسرائیل داوود در برابر جالوت است و به سختی توانسته از خودش دفاع کند. ببینید این نوع همذاتپنداری و حمایت خیلی مهم است. یعنی نمیشود آن را دستکم گرفت.
اینجا هم دیگر بحث لابی نیست. یعنی در آن لابی که گفتم خود این اوانجلیستها بحث لابیشان مطرح بود ولی در این گزینه سوم اصلا بحث لابی نیست و بحث این است که یک بخشی از جامعه آمریکا با اسرائیل احساس همذاتپنداری و نزدیکی میکند. اینها آمریکا و اسرائیل را در یک گروه و جبهه میبینند و در ادبیاتشان تمدن یهودی - مسیحی را ذکر میکنند. این مسائل خیلی مبنای تاریخی هم ندارد. یعنی مسیحیها برای مدتها با یهودیها درگیری داشتند ولی اینجور موضوع را دارند بازسازی میکنند.
این را بهعنوان یک معلم میگویم. حمایت از اسرائیل فقط هم بین اوانجلیسمها نیست، یعنی شما الان بین گروههای محافظهکار غیراونجلیست هم چنین حمایتهایی را میبینید. الان کاندیدای جمهوریخواه مثل ران دسنتیس کاتولیک است ولی تا حالا چهار بار به اسرائیل سفر داشته و بسیار حامی اسرائیل است. میشود تحلیل کرد که میخواهد رای محافظهکارها و مسیحیهای مذهبی را به دست آورد؟ ممکن است این دلیلش باشد ولی به نظرم همه دلیل نیست. من احساس میکنم یک وفاداری ایدئولوژیک هم به این موضوع دارد.
یا نیکی هیلی که سال 1997 مسیحی شد. او هم کاندیدای انتخابات ریاستجمهوری است و باز میبینید صحبتهایی بسیار حمایتگرانه راجعبه اسرائیل میکند. از دید اینها اصلا اسرائیل هیچ خطایی مرتکب نمیشود. یا مثال آخری که بزنم مثلا «میشل باکمن» از بزرگان جنبش تی پارتی بود. اگر خاطرتان باشد سال 2012 در مقابل میت رامنی باخت و میت رامنی برنده شد. همین 10 روز پیش راجعبه غزه گفته بود که «غزه باید تمام شود. غزه را باید یک پارک کنید.»
ازش پرسیدند «مثلا چه شکلی پارکش کنیم؟» گفته «آن دو میلیون فلسطینی را بفرستید ایران.»، یعنی بهصراحت موضعگیری میکنند که همراستا با موضعگیری افراد بسیار تندرو مذهبی اسرائیلی است، یعنی در خود اسرائیل هم اینقدر علنی راجعبه پاکسازی نژادی حرف نمیزنند ولی در حزب جمهوریخواه از این حرفها میزنند.
آمریکا و اسرائیل همراستا نیستند
نتیجهگیری کنم. اگر ما بخواهیم از آن سه گزینه ببینیم کدام عامل اصلی ادامه و بلکه گسترش روابط آمریکا و اسرائیل در دوران پساجنگ سرد بوده است، اول باید به این سوال پاسخ بدهیم که آیا منافع آمریکا و اسرائیل با هم همراستا هستند یا خیر؟ بعد از پاسخ به این سوال باید بتوانیم تمایز بدهیم بین آن گروه و گروه دوم. اعتقاد دارم که منافع آمریکا و اسرائیل همراستا نیستند، یعنی به نظر من روابط آمریکا و اسرائیل اتفاقا در دوران پساجنگ سرد به آمریکا کمک نکرده است. دیوید پترائوس واقعا جزء مغزهای استراتژیست آمریکاست.
اگر مشکلاتی که برایش درست شد، نمیبود احتمالا از سیا بالاتر هم میرفت. او جملهای با چند نکته مهم دارد. میگوید اسرائیل برای آمریکا هزینهساز شده است: «اولا این مشکل بین اسرائیل و فلسطینیها باعث درگیریهای نظامی میشود. این درگیریهای نظامی افکار و دیدگاههای ضدآمریکایی را در جهان عرب و جهان اسلام افزایش میدهد. از آنطرف باعث میشود عصبانیت از آمریکا باعث شود که علیه دولتهای خودشان که دولتهای متحد آمریکا هستند، شورش بکنند یا حداقل مشروعیت آنها زیر سوال رود.»
یعنی یک بحث اول دید به آمریکاست که منفی میشود و دوم این دولتهای محافظهکار عربی که متحد آمریکا هستند تضعیف میشوند و سوم میگوید گروههای تروریستی مثل القاعده از این طریق فعال میشوند و شروع به جذب نیرو میکنند، یعنی بهخاطر عصبانیتی که از سیاستهای اسرائیل وجود دارد. چهارمیاش خیلی جالب است؛ پایان نیافتن این منازعه بین دوطرف، نفوذ ایران در جهان عرب و همچنین پراکسیهایش مثل حزبالله و حماس را بیشتر میکند.
از دید پترائوس اگر بحث اسرائیل و فلسطین نبود کل جریان مقاومت و مشکلاتی که برای آمریکا پیش آمده وجود نداشت. من فکر میکنم در همین راستا منافع آمریکا با منافع اسرائیل در یک راستا نیست. بهخصوص اینکه این حرف را پترائوس در سال 2010 گفته است.
امروز که 2024 هستیم، به جز این مسائلی که ذکر شد آمریکا در این سالها بسیار تلاش کرد که تمرکز سیاست خارجی را به سمت چین که رقیب اصلیاش در نظام بینالملل محسوب میشود هدایت کند. بحث درگیری اسرائیل و فلسطین برای آمریکا چالش ایجاد کرده است، یعنی از آن تمرکز کاهش میدهد. شما اگر سند امنیت ملی بایدن را نگاه کنید بحث روسیه و چین بهمراتب بیشتر مطرح است تا بحث اسرائیل و فلسطین و حتی بحث کشورهایی مثل ایران و کرهشمالی، یعنی دغدغه اصلی در این سند رسمی چین و روسیه است که بازیگران در سطح نظام بینالملل هستند. این درگیری [اسرائیل و فلسطین] به جز هزینههایی که گفته شد عملا تمرکز آمریکا را از رقبای اصلی منحرف میکند.
چرا روابط دو طرف گرم مانده است؟
اگر چنین نظری داریم بعد این سوال پیش میآید که چرا این روابط همچنان گرم مانده و گرمتر شده است؟ به نظر من پاسخ ترکیبی از آن گزینه یک و سه است، یعنی از یک طرف بحث لابی اسرائیل است که خیلی قدرتمند است. بحث لابی ترکیب شده است با آن نزدیکی هویتی و فرهنگی و همذاتپنداری بین بخشی از جمعیت در آمریکا و اسرائیلیها که این هم به اسرائیلیها کمک کرده است.
لابی اسرائیل در این چند دهه اخیر خیلی قدرتمندتر شده است. مثلا 1991 موقعی که کنفرانس صلح مادرید قرار بود برگزار شود اسحاق شامیر، نخستوزیر اسرائیل بود. او یک نتانیاهو به توان دو بود. شامیر اعلام کرد که در کنفرانس شرکت نمیکند. در مقابل بوش پدر یک وام 10 میلیارد دلاری که آمریکا قرار بود به اسرائیل بدهد را به حالت تعلیق در آورد و اسرائیل را مجبور کرد در کنفرانس شرکت کند.
ولی امروزه میبینید در این 30 سال گذشته لابی رشد کرده است و حتی اسرائیل به سیاستهایی که به آمریکا خصوصی میگوید، گوش نمیدهد و در مقابل هم آمریکا حاضر نیست فشاری روی اسرائیل بگذارد. با همه سیری که داشتیم پیشبینی من این است که در کوتاهمدت و حتی میانمدت نهتنها این رابطه تضعیف نخواهد شد، بلکه ممکن است حتی حمایت آمریکا از اسرائیل بهخصوص در دولتهای جمهوریخواه آینده بیشتر هم بشود ولی فکر میکنم در درازمدت بهخصوص اینکه رقابت آمریکا با چین جدیتر خواهد شد، هزینههای حمایت از اسرائیل برای آمریکا دههبهدهه افزایش خواهد یافت و صدای آن افراد رئالیستی که در واشنگتن میگویند از منافع خودمان عدول میکنیم بهخاطر اسرائیل، بیشتر شنیده خواهد شد.
البته این پروسهای طولانیمدت است. فکر نمیکنم در پنج یا 10 سال اتفاق بیفتد. بحث من 20 تا 30 سال است ولی فکر میکنم اگر روی این، اتفاقنظر داشته باشیم که منافعشان یکی نیست، در درازمدت میتوان امیدوار بود بین دوطرف اختلاف بیفتد.
تاثیر شکاف نسلی بین جوانان آمریکا با نسل سابق سیاستمداران آمریکا چه تاثیری در حمایت ساخت سیاسی آمریکا از اسرائیل خواهد داشت؟
شکاف نسلی خیلیمهم است، یعنی مرکز پیو دو، سههفته پیش راجع به بحث حمایتهای بایدن در جنگ غزه و سیاست دولت آمریکا یکنظرسنجی کرده بود. عددها در سنین مختلف خیلی متفاوت بود. افراد 18 تا 29 سال 46 درصد نظرشان نسبت به حمایت سنگین دولت آمریکا منفی و فقط 19 درصد مثبت بود. هرچه سن بالاتر میرفت عدد حمایت از سیاست آمریکا در قبال اسرائیل بیشتر میشد، یعنی بالای 65 سالهها، 37 درصد دید منفی و 50 درصد دید مثبت داشتند.
میتوانیم اینطور تحلیل کنیم که در آینده میزان حمایت مردم آمریکا از اسرائیل دچار چالش خواهد شد. بر همین اساس هم لابی اسرائیل خیلی تلاش میکند در دانشگاههای آمریکا علیه مخالفان اقدام کند. یکی از تحلیلهایشان این است که این جوانها در دانشگاه اینطور میشوند و این هم البته تحلیل درستی است.
در محیطهای دانشگاهی به نسبت مراکز سیاسی مثل کنگره، کاخ سفید یا حتی رسانهها فضا خیلی انتقادیتر از اسرائیل است ولی لابی اسرائیل هم بیکار ننشسته، مثلا الان بخشی از لابی کارش این است در دانشگاهها اساتید و دانشجویان طرفدار فلسطین و مخالف اسرائیل را هدف قرار دهد و اذیت و دردسر برایشان درست کند. خودشان این چالش را میفهمند. چالش سنگینی است و معلوم نیست بتوانند حلش کنند. بحث دیگر در بخش شکاف نسلی این است که بین جوانترها جنبش BDS که دنبال بایکوت و تحریم اسرائیل است، خیلی حضور پررنگتری دارد ولی باز طرف مقابل بیکار ننشسته است.
آخرینباری که چک کردم در 37 ایالت از 50 ایالت آمریکا، قوانین ضد BDS تصویب کردهاند. در 37 ایالت تحریم اسرائیل تبعات قانونی دارد که خلاف اصول لیبرالیسم است، میخواهم بگویم این شکاف نسلی واقعی است و خیلی هم تلاش میکنند با آن مقابله کنند ولی تا الان موفق نبودهاند و فکر میکنم جنگ غزه این موضوع را تشدید خواهد کرد. (نمودار شماره 4)
کمی بیشتر در مورد روند نقشآفرینی اسرائیل در سیاستهای ایالاتمتحده درباره ایران هم توضیح دهید؟
سه گزینه و سه گروهی که بیان شد برای هرکدامشان یک پاسخ متفاوتی وجود دارد؛ گروه اول که رئالیستها مثل مرشایمر و والت هستند و بقیه رئالیستها هم شاملش میشوند، معتقدند دشمنی یا بهچالش کشیدن ایران از طرف آمریکا در راستای منافع آمریکا نیست، حتی اشاره میکنند ایران و آمریکا در خیلی از مسائل منافعشان در یک راستا قرار میگیرد و میتوانند با یکدیگر کار کنند، حتی جاهایی که منافعشان در یک راستا نیست، معتقدند پرداختن بیش از اندازه به این موضوع، برای آمریکا چالش ایجاد میکند، یعنی ارزش سود و هزینهاش با هم نمیخواند. من با مرشایمر چند سال پیش صحبت میکردم.
از او پرسیدم به نظرت باید سیاست آمریکا در قبال سوریه چه باشد؟ گفت اصلا اهمیتی ندارد. ما اصلا نباید آنجا حضور داشته باشیم. من خیلی تعجب کردم. گفتم بالاخره سوریه این اهمیت را دارد چطور چنین حرفی میزنید؟ پاسخ داد که در اولویتهای آمریکا بحث سوریه یا حتی بحث ایران جزء اولویتهای اصلی نیست. این اسرائیل است که اولویتهای ما را با هم جابهجا کرده، یعنی چیزهایی را که اولویت خودش بوده به آمریکا تحمیل کرده است تا اولویت آمریکا هم بشود ازجمله ایران.
گروه دوم و بهنظرم تا حدی شاید گروه سوم، ولی گروههای دوم و سوم از دیدگاه خیلی متفاوتی اینجا به اشتراک میرسند. آنجا در این گروهها اتفاقا آمریکا بهعنوان یک هژمون یا بهقول چامسکی بهعنوان یک دولتی که میخواهد امپراتوری بسازد هرگونه مخالفتی با نظم آمریکایی را بهچالش میکشد. طبیعی است آمریکا بخواهد با آن مقابله کند و اینجا هم اسرائیل اتفاقا دارد جور آمریکا را میکشد، یعنی نظرشان متفاوت با نظر رئالیستهاست.
اینجا اسرائیل آن خاکریز و جبهه جلویی است که دارد از طرف آمریکا میجنگد، بنابراین واشنگتن باید از آن حمایت کند. بر همین اساس این گروهها بهویژه گروه سوم، سوای بحث اسرائیل، دیدگاه تندی نسبت به ایران دارند. اینکه کدامیک از اینها درست است، نظر شخصیام این است که گروه اول یعنی رئالیستها حرفشان دقیقتر است.
- برچسبها:
- آمریکا
- انگلیس
- ایالات متحده آمریکا
- بنجامین نتانیاهو
- تهران
- جنبش مقاومت حماس
- جنگ سرد
- چین
- دانشگاه تهران
- رژیم صهیونیستی
- روسیه
- سازمان ملل متحد
- سوریه
- سیاست خارجی
- عراق
- عربستان سعودی
- فرانسه
- فلسطین
- کاخ سفید
- لبنان
- لیبرالیسم
- مرکز آمار
- یمن
- انتخابات پارلمانی رژیم صهیونیستی
- برجام
- تروریسم
- شورای امنیت سازمان ملل
- القاعده