شنبه 26 آبان 1403

آیا کرونا پایانی بر عصر نئولیبرال بود؟

خبرگزاری مهر مشاهده در مرجع
آیا کرونا پایانی بر عصر نئولیبرال بود؟

دیگر نمی‌شد انکار کرد که نقطه عطفی فرارسیده بود. آیا بالاخره شاهد مرگ سنتی بودیم که از دهه 1980 بر خط ومشیه‌ای اقتصادی سایه افکنده بود؟ آیا ناقوس مرگ نئولیبرالیسم به صدا درآمده بود؟

دیگر نمی‌شد انکار کرد که نقطه عطفی فرارسیده بود. آیا بالاخره شاهد مرگ سنتی بودیم که از دهه 1980 بر خط ومشیه‌ای اقتصادی سایه افکنده بود؟ آیا ناقوس مرگ نئولیبرالیسم به صدا درآمده بود؟

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: آدام توز مقاله ای در نشریه گاردین نوشته که عرفان قادر ی آن را ترجمه و فصلنامه ترجمان علوم انسانی آن را منتشر کرده است.

توز در مقاله خود نوشته است:

اگر بشود وضعیتمان در سال 2020 را در یک کلمه خلاصه کرد، آن کلمه «ناباوری» است. در فاصله 20 ژانویه 2020 که شی جین پینگ همه‌گیریِ کرونا را به‌طور عمومی اعلام کرد تا درست یک سال بعد و معارفه جو بایدن به سِمت چهل‌وششمین رئیس‌جمهور ایالات متحده، جهان در بهتِ بیماری مهلکی فرو رفت که در عرضِ 12 ماه بیش از دو میلیون و دویست هزار نفر را به کام مرگ کشاند و ده‌ها میلیون تَنِ دیگر را به‌شدت بیمار کرد. اکنون میزان رسمی تلفات بالغ بر چهار میلیون و پانصد و ده هزار نفر شده است. رقم احتمالی مرگ‌ومیرِ اضافی بیش از دو برابر این عدد است. کرونا برنامه روزانه تقریباً همه انسان‌های روی زمین را به هم زد، زندگی عمومی را متوقف کرد، مدارس را به تعطیلی کشاند، اعضای خانواده‌ها را از هم دور کرد، سفرها را به تعویق انداخت و اقتصاد جهان را به زانو درآورد. ابعاد کمک‌های دولتی به خانواده‌ها، کسب‌وکارها و بازارها به‌منظور جلوگیری از تبعات اقتصادی کرونا به اندازهای بود که جز در زمان‌های جنگ سابقه نداشت. این وضعیت، علاوه بر آنکه به‌راستی شدیدترین رکود اقتصادی از زمان جنگ جهانی دوم بود، از نظر کیفی هم نظیر نداشت. هرگز پیش از این سابقه نداشته که به‌اتفاق تصمیم گرفته باشیم بخش‌های بزرگ اقتصاد جهان را، هرچند بی‌هدف و غیرمنصفانه، تعطیل کنیم. همانطور که صندوق بین‌المللی پول گفته بود بحران کرونا «شبیه هیچ بحرانی نبود». حتی پیش از فرارسیدن بلایای سال 2020، شواهد و قراین حکایت از سالی پرهیاهو می‌کرد. درگیری چین و آمریکا به مرحله خطرناکی رسیده بود. «جنگ سرد جدید» نزدیک بود. رشد جهانی اقتصاد در سال 2019 به‌شدت کند شده بود. صندوق بین‌المللی پول نگران بود که تنش‌های ژئوپولیتیکی اقتصاد جهانی را که تا خرخره مقروض بود متزلزل‌تر کند. اقتصاددانان شاخص‌های آماری تازهای سر هم کردند تا ردپای آن بی‌ثباتی‌ای را که دست از سر سرمایه‌گذاری بر نمی‌داشت بگیرند. شواهد قویاً نشان میداد که منشأ مشکلات در کاخ سفید بود. دونالد ترامپ، چهل‌وپنجمین رئیس‌جمهور آمریکا، موفق شده بود خود را به نگرانی جهانی بدل سازد. او مجدداً در ماه نوامبر کاندید شد و ظاهراً تصمیم داشت حتی اگر در انتخابات پیروز هم شود فرایند انتخابات را بی‌اعتبار کند. بیجهت نبود که شعار سال 2020 کنفرانس امنیتی مونیخ - که به داوس امنیتی شهرت دارد - «دوری کشورها از غرب» انتخاب شده بود.

سوای نگرانی‌هایی که واشنگتن به وجود آورده بود، گفت‌وگوهای برگزیت نیز به پایان خود نزدیک می‌شد. موضوع نگران‌کننده‌تر برای اروپا در آغاز سال 2020 احتمال بحران تازه پناهندگان بود. پشت پرده این ماجرا هم تهدید شدت‌گیری وحشتناکِ جنگ داخلی سوریه بود و هم همان مشکل همیشگیِ توسعه‌نیافتگی. تنها راه علاج آن افزایش سرمایه‌گذاری و رشد در جهان جنوب بود. اما جریان سرمایه بی‌ثبات و نامتوازن بود. در پایان سال 2019 نیمی از کم‌درآمدترین وام‌گیرندگانِ آفریقای سیاه کمکم به جایی رسیدند که دیگر امکان پرداخت قسط‌هایشان را نداشتند. احساس فراگیر خطر و اضطرابی که دور و بر اقتصاد جهان می‌پلکید بدبیاریِ بزرگی بود. در گذشته‌ای نه چندان دور، پیروزی آشکار غرب در جنگ سرد، رواجِ تأمین مالی بازار، معجزات فناوری اطلاعات و وسیع‌ترشدن دایره نفوذ رشد اقتصادی، در ظاهر، جایگاه اقتصادِ سرمایه‌داری را به‌منزله گرداننده بلامنازع تاریخ عصرِ جدید تحکیم کرده بود. در دهه 1990 پاسخ اکثر پرسش‌های سیاسی به نظر ساده می‌رسید: «مسئله اقتصاد است، احمق‌جان، اقتصاد». آن‌زمان که رشد اقتصادی زندگی میلیاردها انسان را متحول کرد، مارگارت تاچر معمولاً می‌گفت «هیچ بدیلی وجود ندارد»، یعنی هیچ چیز نمی‌تواند جانشین نظام مبتنی بر خصوصی‌سازی، نظارت حداقلی و آزادی انتقال سرمایه و کالا شود. تونی بلر، نخست‌وزیر میانه‌رو بریتانیا، تا همین سال 2005 میتوانست اعلام کند که مخالفت با جهانی‌سازی همانقدر بی‌معنی است که بحث درباره ترتیب فصول تابستان و پاییز. در سال 2020، جهانی‌سازی و ترتیب فصول هر دو مورد تردید قرار گرفتند. اقتصاد از پاسخ به پرسش بدل شد. سلسله‌ای از بحرانه‌ای عمیق - که در اواخر دهه 1990 از آسیا آغاز شد و در سال 2008 به نظام مالی آتلانتیک، در 2010 به منطقه یورو و در 2014 به تولیدکنندگان جهانی کالا رسید - اطمینان به اقتصاد بازار را سلب کردند. همه آن بحران‌ها را پشت سر گذاشتیم، اما با کمک مخارج دولت و مداخلات بانک مرکزی که بی‌اعتباری اصول پابرجایِ حاکم بر «دولت کوچک» و بانک مرکزی «مستقل» را ثابت کرد. این بحران‌ها را سفته‌بازی به وجود آورد و میزان مداخلات لازم برای ثبات‌بخشیدن به آن‌ها تاریخ‌ساز بود. باوجوداین، افزایش ثروت سرمایه‌دارانِ جهانی متوقف نشد، سودها شخصی اما زیان‌ها عمومی بودند. اکنون بسیاری می‌پرسیدند آیا تعجب دارد که بی‌عدالتی مهارگسیخته به روی کار آمدن دولتی پوپولیستی منجر شود؟ در همین حال، به‌واسطه پیشرفت خارقالعاده چین، خدایان بزرگ رشد اقتصادی دیگر حامی غرب نبودند. و بعد در ژانویه 2020 خبر معروف از پکن منتشر شد. چین با همه‌گیری تمام‌عیار ویروس جدید کرونا دست‌به‌گریبان شده بود. کرونا همان «پیامدی» بود که، سال‌ها پیش، فعالان محیط زیست هشدار وقوع آن را داده بودند. اما درحالیکه بحران آب‌وهوا ما را بر آن داشت در مقیاس سیارهای چاره‌جویی کنیم و برنامه زمانیمان را روی دهه‌های آینده تنظیم کنیم، ویروس کرونا بسیار کوچک بود و همه‌جاحاضر و به سرعتِ روزها و هفته‌ها منتقل می‌شد. این بیماری نه‌فقط یخچال‌های طبیعی و جزرومد که بدن‌های ما را تحت‌تأثیر قرار داد. نفس‌های ما آن را منتقل می‌کرد. کرونا، علاوه‌بر اقتصادهای ملی خاص، اقتصاد جهانی را نیز زیر سؤال برد.

وقتی کروناویروس سندرم حاد تنفسیِ پدیدار شد همان فاجعهای بود که پیشبینی شده بود، دقیقاً همان بیماری عفونیِ مُسری، شبیه آنفولانزا، که ویروس‌شناسان پیش‌گویی کرده بودند. کرونا از جایی آمد که آن‌ها انتظارش را داشتند، محل تلاقیِ حیات وحش، کشاورزی و جمعیت‌های شهری در شرق آسیا. همانطور که پیش‌بینی می‌شد این ویروس از مجاری شبکه حمل‌ونقل و ارتباط جهانی منتشر شد. راستش را بخواهید کرونا از خیلی وقت پیش در راه بوده است. بیماری‌های همه‌گیرِ بسیار مهلک‌تری هم وجود داشته است، اما آنچه در مورد کرونای سال 2020 کاملاً تازگی داشت گستره واکنش به این بیماری بود. تنها کشورهای ثروتمند نبودند که مبالغ هنگفت برای حمایت از شهروندان و کسب‌وکارها هزینه کردند، کشورهای فقیر و متوسط نیز حاضر به پرداخت پول‌های فراوان شدند. تا اوایل ماه آوریل به‌جز چین، که پیش‌ازاین موفق به مهار ویروس شده بود، اکثر کشورهای جهان درگیر تلاشی بی‌سابقه برای توقف انتشار کرونا بودند. لنین مورنو، رئیس‌جمهور اکوادور، یکی از کشورهایی که به‌شدت از کرونا آسیب دید، گفت «اولین جنگ جهانی واقعی همین است. سایر جنگ‌های جهانی محدود به قاره‌های خاصی بودند و قاره‌های دیگر مشارکت کمی در آن‌ها داشتند... اما این جنگ همه را درگیر کرده. محدود به مکان خاصی نیست. کرونا جنگی است که نمی‌توانید از آن فرار کنید». «لاکداون»1 عبارتی است که برای توصیف واکنش جمعی ما رواج یافته است. خودِ کلمه بحث‌انگیز است. لاکداون زور و اجبار را به ذهن متبادر میکند. تا پیش از سال 2020 این اصطلاح را در مورد تنبیه‌های جمعی در زندان‌ها به کار می‌بردند. در دوران کرونا لحظات و مکان‌هایی بودند که عبارت لاکداون درخورشان بود. در دهلی، دوربان و پاریس پلیسِ مسلح در خیابان‌ها گشت می‌زد، نام‌ها و شماره‌ها را یادداشت می‌کرد و کسانی را که مقررات منع رفت‌وآمد را نقض می‌کردند تنبیه می‌کرد. شگفت‌آور است که، در جمهوری دومینیکن، پلیس 85هزار نفر - یعنی تقریباً یک درصد از جمعیت کشور - را به جرم نقض مقررات منع رفت‌وآمد دستگیر کرد.

تعطیلی اجباریِ همه سالن‌های غذاخوری و بارها از سوی دولت، با وجودی که هیچ خشونتی هم در کار نبود، از نظر صاحبان و مشتریان آن‌ها سرکوبگرانه قلمداد می‌شد. اما ظاهراً واکنش اقتصادی به کرونا فقط لاکداون نبود. بسیار پیش از صدور فرمانِ دولت‌ها، تحرکِ اقتصادی به‌سرعت فرونشست. بازارهای مالی، در اواخر فوریه، فرار به حاشیه امن را آغاز کردند. زندانبانی در کار نبود که در را محکم ببندد و قفل کند، بلکه سرمایه‌گذاران صرفاً تلاش می‌کردند خود را از مهلکه نجات دهند. مشتریان در خانه‌مانده بودند. کسب‌وکارها یا تعطیل می‌شدند یا از خانه انجام می‌شدند. تا اواسط ماه مارس تعطیلی به امری عادی بدل شده بود. کسانی مثل صدها هزار دریانورد که خارج از مرزها بودند به برزخی شناور تبعید شده بودند.

همین اقتباس گسترده اصطلاح «لاکداون» نشانه آن است که سیاست ناظر بر کرونا تا چه اندازه بحث‌انگیز بوده است. جوامع، اجتماعات و خانواده‌ها بر سر ماسک‌زدن، فاصله اجتماعی و قرنطینه شدیداً به جان هم افتادند. تجربه کرونا مصداقی بود، در وسیع‌ترین مقیاس، از آنچه اولریش بِک، جامعه‌شناس آلمانی، در دهه 1980 «جامعه مخاطرهآمیز»2 نامید. ما در نتیجه شکل‌گیریِ جامعه مدرن، به‌شکل جمعی، دل‌مشغولِ تهدیدی نامرئی شدیم که تنها علم قادر به رؤیت آن بود، خطری که انتزاعی و غیرمادی باقی می‌ماند تا آنکه فرد مریض شود و آن‌هایی که بخت یارشان نبود آرام‌آرام در ماده سیالی که در ریه‌هایشان انباشته می‌شد فرو روند. یک شیوه واکنش به وضعیت خطرِ این‌چنینی پناه‌بردن به انکار است. شاید کارساز باشد، ساده‌لوحی است اگر طور دیگری تصور کنیم. بسیاری از بیماری‌های فراگیر و مشکلات اجتماعی، ازجمله آن‌هایی که مرگ‌ومیر فراوان به بار می‌آورند، «واقعیت‌های زندگی» تصور می‌شوند و به این ترتیب مورد بی‌اعتنایی و پذیرش قرار می‌گیرند. می‌توان گفت که در مورد بزرگ‌ترین خطرات زیست‌محیطی، به‌ویژه بحران آب‌وهوا، شیوه عملِ طبیعی ما انکار و جهل تعمدی در مقیاس بزرگ است. اکثر مردم در سرتاسر جهان کوشیدند با این بیماری همه‌گیر روبه‌رو شوند. اما همانطور که بک می‌گوید، مسئله این است که دست‌به‌گریبان‌شدن با مخاطرات بزرگ و فراگیری که جامعه مدرن به وجود می‌آورَد به این سادگی‌ها هم که می‌گوییم نیست؛ مستلزم آن است که اولاً توافق کنیم خطر چیست. ثانیاً به رفتار خودمان و به آن نظم اجتماعی که به‌وجودآورنده آن رفتار است توجهی انتقادی داشته باشیم. باید اراده تصمیم‌گیریِ سیاسی در خصوص توزیع منابع و اولویت‌ها را در تمام سطوح داشته باشیم. اتخاذ چنین تصمیماتی البته منافات دارد با گرایش غالبی که در 40 سال گذشته نسبت به سیاست‌زدایی و استفاده از بازارها یا قانون برای پرهیز از این تصمیمات وجود داشته است. این موضوع هسته اصلی نئولیبرالیسم، یا انقلاب بازار، را تشکیل می‌دهد - سیاست‌زداییِ امور مربوط به توزیع، ازجمله پیامدهای به‌شدت نابرابرِ مخاطرات اجتماعی، خواه منتج از تغییرات ساختاری در تقسیم کار جهانی باشند خواه برآمده از آسیب‌های زیست‌محیطی یا بیماری. کرونا آشکارا نشان داد که ما آمادگیِ نهادی نداریم یا، به‌قول بک، دچار «بی‌مسئولیتیِ سازمان‌یافته» هستیم و همچنین تشکیلات ابتداییِ اداره دولت، مثل پایگاه‌های داده‌های روزآمد دولتی، هم ضعف دارند. ما برای رویارویی با این بحران نیازمند جامع‌های بودیم که به مراقبت اهمیت بسیار بیشتری دهد. فریادهای زیادی از مکان‌هایی باورنکردنی شنیده شدند که گونه‌ای «قرارداد اجتماعی جدید» را طلب می‌کردند، قراردادی اجتماعی که کارگرانِ مشاغلِ ضروری را به‌نحو شایسته ارج نهد و مخاطرات سبک زندگی‌ه‌ای جهانی‌شده خوش‌اقبالترین انسان‌ها را نیز به حساب آورَد. قرعه رویارویی با این بحران بیشتر به نام دولت‌های میانه و راست افتاد. ژائیر بولسونارو در برزیل و دونالد ترامپ در آمریکا راه انکار را آزمودند. دولتِ به‌نظر چپ‌گرای آندرس مانوئل لوپز اوبرادور در مکزیک هم رفتار خودمدارانه در پیش گرفت و از انجام اقدامات جدی سر باز زد. رهبران ملی‌گرای مستبدی چون رودریگو دوترته در فیلیپین، نارندرا مودی در هند، ولادیمیر پوتین در روسیه و رجب طیب اردوغان در ترکیه ویروس را انکار نکردند، بلکه برای عبور از بحران بر جذبه میهن‌پرستانه و روش‌های تهدیدآمیزشان تکیه کردند. سیاستمداران میانه‌رو عملگرایی چون نانسی پلوسی و چاک شومر در آمریکا، سباستین پینیهرا در شیلی، سیریل رامافوسا در آفریقای جنوبی یا امانوئل مکرون، آنگلا مرکل، اورزولا فن در لاین و دیگر هم‌قطارانشان در اروپا بیشترین فشار را متحمل شدند. آن‌ها علم را پذیرفتند، انکار مطرح نبود. آن‌ها می‌خواستند نشان دهند که از «پوپولیست‌ها» بهترند. سیاستمدارانی که بسیار معتدل و میانه‌رو بودند برای مواجهه با این بحران دست به اَعمال افراطی زدند. این کارها عمدتاً خلق‌الساعه و بینابین بودند، ولی طراحان آن‌ها می‌کوشیدند تا صورت ظاهرِ واکنش‌هایشان را در قالب «برنامه نسل آینده اتحادیه اروپا» یا «برنامه بازسازی بهتر بایدن در سال 2020» برنامه‌ریزی‌شده جلوه دهند و بگویند که برنامه‌ها از گنجینه «نوسازیِ سبز»، «توسعه پایدار» و «نیودیلِ سبز» گرفته شده است. این یکی از بازی‌های تلخ تاریخ بود. با وجود آنکه طرفداران نیودیلِ سبز، مثل برنی سندرز و جرمی کوربین، شکست خورده بودند، اتفاقات سال 2020 درستیِ تشخیص آن‌ها را با صدای بلند اعلام کرد. نیودیل سبز بود که مستقیماً مسئله فوریت چالش‌های زیست‌محیطی و ارتباط آن با نابرابری‌های شدید اجتماعی را پیش کشیده بود. نیودیل سبز بود که گفته بود اگر کشورهای دمکراتیک به این مشکلات بپردازند ممکن نیست اجازه دهند آموزه‌های اقتصادیِ محافظه‌کارانه - که مُردهریگِ نبردهای دهه 1970 هستند و بحران اقتصادی سال 2008 آن‌ها را از اعتبار ساقط کرد - فلجشان کند. نیودیل سبز بود که جوانان متعهد را بسیج کرده بود، جوانانی که دمکراسی اگر قرار بود آینده‌ای نویدبخش داشته باشد، مسلماً، متکی به آن‌ها بود. و صد البته نیودیل سبز پا در یک کفش کرده بود که به‌جای وصله‌کردنِ بی‌پایان نظامی که نابرابری، بی‌ثباتی و بحران را تولید و بازتولید می‌کند باید آن را اصلاح ریش‌های کرد. این کار برای میانه‌روها دشوار بود، اما خوبیِ بحران‌ها این بود که می‌شد مسائل مربوط به آینده بلندمدت را کنار گذاشت. در سال 2020 مهم این بود که جان سالم به در ببریم. تمهیدات اقتصادیِ فوری در واکنش به شوک کرونا مستقیماً از تجربه‌های سال 2008 گرفته شده بود. کاهش مخارج دولت و مالیات برای کمک به اقتصاد فوری‌تر هم بود. مداخلات بانک مرکزی هم چشم‌گیرتر شد. این تمهیداتِ مالی و پولی، بر روی هم، ایده‌های اصلیِ آن دست آموزه‌های اقتصادی را که روزگاری مورد حمایت کینزی‌گرایان افراطی بود و جدیداً نظریه پولی مدرن دوباره آنها را باب کرده تصدیق می‌کرد. بودجه دولتی، برعکس بودجه خانوار، محدود نیست. اگر حاکمِ پولی مسئله چگونگی ساماندهی بودجه را چیزی بیش از یک امر فنی قلمداد کند، تصمیمی سیاسی گرفته است. جان مینارد کینز هم در میانه جنگ جهانی دوم همین موضوع را به خوانندگانش یادآور شد: «هرآنچه را که ما حقیقتاً بتوانیم انجام دهیم می‌توانیم تأمین هزینه کنیم». چالش اصلی، و مسئله حقیقتاً سیاسی، توافق بر سر آنچه می‌خواستیم انجام دهیم و دریافت نحوه انجام آن بود. آزمونگری در خطومشی اقتصادی در سال 2020 محدود به کشورهای ثروتمند نبود. بسیاری از دولتهای بازارمحورِ نوپا، برای نمونه در اندونزی و برزیل، به‌لطف فراوانی دلارهایی که «فِد» آزاد کرده بود و به‌کمک دهه‌ها تجربه جریان جهانیِ بی‌ثباتِ سرمایه، در واکنش به این بحران ابتکارعمل خیره‌کنندهای را از خود به نمایش گذاشتند. آن‌ها مجموعه سیاست‌هایی را به کار بستند که جلوی مخاطرات یکپارچگی مالی جهانی را می‌گرفت. شگفت آنکه موفقیتِ بیشترِ چین در مهار ویروس موجب شد سیاست اقتصادی‌اش، برخلاف سال 2008، کمابیش محافظه‌کارانه به نظر برسد. کشورهایی چون مکزیک و هند، که گسترش کرونا در آن‌ها شتاب زیادی داشت ولی دولت‌هایشان نتوانسته بودند با تمهیدات اقتصادیِ گسترده واکنش نشان دهند، ظاهراً روزبه‌روز بیشتر از زمانه عقب می‌افتادند. سال 2020 شاهد منظره مضحک و عجیبی بود که صندوق بین‌المللی پول دولتِ به‌نظر چپیِ مکزیک را به دلیل عدم ارائه کسری بودجه کافی نکوهش می‌کرد. دیگر نمی‌شد انکار کرد که نقطه عطفی فرارسیده بود. آیا بالاخره شاهد مرگ سنتی بودیم که از دهه 1980 بر خط ومشیه‌ای اقتصادی سایه افکنده بود؟ آیا ناقوس مرگ نئولیبرالیسم به صدا درآمده بود؟ اگر نئولیبرالیسم را ایدئولوژی منسجم دولت بدانیم شاید این گفته درست باشد. تصور اینکه بتوان لفاف طبیعیِ فعالیت اقتصادی را - خواه بیماری باشد خواه شرایط اقلیمی - نادیده گرفت یا اداره آن را به بازارها سپرد دیگر کاملاً دور از واقعیت بود، همینطور تصور اینکه بازارها خودشان می‌توانند همه شوک‌های اجتماعی و اقتصادیِ قابل‌تصور را تعدیل کنند. بقا در سال 2020، حتی با فوریت بیشتر از 2008، مداخلاتی را تحمیل کرد که آخرین‌بار در جنگ جهانی دوم مشاهده کرده بودیم.

اقتصاددانان جزمی با این حوادث به نفس‌نفس افتادند، که البته به‌خودیِ‌خود جای شگفتی نیست. فهم متعارف از خط ومشی اقتصادی همیشه غیرواقع‌بینانه بود. نئولیبرالیسم، در واقعِ امر، اساساً همیشه عمل‌گرایانه بوده است. تاریخ واقعیِ آن مجموعه‌مداخلات دولتی برای حفظ انباشت سرمایه بود، ازجمله استفاده مجدانه از خشونتِ دولتی برای سرکوب مخالفت‌ها. واقعیت‌های اجتماعی که از دهه 1970 در پیوند نزدیک با انقلاب بازار بودهاند، به‌رغم همه تغییر و تحولات عقیدتی، تا سال 2020 باقی ماندند. آن نیروی تاریخی که سرانجام دیوار نظام نئولیبرال را شکست پوپولیسم افراطی یا احیای مبارزه طبقاتی نبود، بلکه بیماری مهلکی بود که با رشد جهانیِ بی‌ملاحظه و چرخ طیار عظیم انباشت پولی آغاز شد.

بحران سال 2008 را رشد سریع و لجام‌گسیخته بانکها و همچنین تندروی‌های بهادارسازی وام‌های رهنی پدید آورده بود. در سال 2020، کرونا نظام پولی را از بیرون مورد حمله قرار داد اما آسیب‌پذیری و حساسیتی که این شوک برملا کرد درونی بود. مهره ضعیف اینبار نه بانک‌ها بلکه خودِ بازارهای سرمایه بودند. این شوک به هسته نظام، یعنی بازار اوراق خزانه‌داری آمریکا، رسید، داراییِ به‌ظاهر ایمنی که کل هرم اعتبار بر آن استوار بود. اگر این بازار فروپاشیده بود، کل جهان را تحت‌تأثیر خود قرار می‌داد. میزان مداخلات ثبات‌بخش در سال 2020 چشمگیر بود. این مداخلات تأکید اصلی نیودیل سبز را تصدیق می‌کرد که می‌گفت اگر دولت‌های دمکراتیک می‌خواستند، ابزار کافی را برای مهار اقتصاد داشتند. اما دریافت فوق دولَبه بود چراکه اگر این مداخلات پافشاریِ قدرت حاکم بود، بحران موجب اِعمال آن‌ها شده بود. مثل سال 2008، مداخلات به نفع کسانی بودند که ثروت کلانشان در معرض خطر بود. اینبار نه‌فقط بانک‌های خاص بلکه کل بازارها «زیادی بزرگ برای ورشکستن» اعلام شدند. خروج از آن دورِ بحران و تثبیت و تبدیل خط‌ومشی اقتصادی به عملی واقعی در حاکمیت دمکراتیک مستلزم اصلاحی اساسی بود. باید تغییر موضع واقعی صورت میگرفت، ولی شرایط این تغییر وجود نداشت. مداخلات اقتصادی گسترده سال 2020، مثل 2008، دو جنبه کاملاً متفاوت داشت. از یک سو، وسعت این مداخلات چهارچوب قیدوبندهای نئولیبرال را از اعتبار انداخت و منطق اقتصادی آن‌ها تشخیص اولیه اقتصاد کلانی را که طرف‌دارِ مداخله‌جویی بود و به کینز بازمی‌گشت تصدیق کرد. وقتی اقتصاد به‌سرعت رو به کسادی می‌گذاشت، الزامی نداشت که فاجعه را به‌منزله درمان طبیعی و تصفیه نیروبخش بپذیریم. تمهیدات اقتصادیِ فوری و قاطعانه دولت می‌توانست از فروپاشی جلوگیری کند و مانع بیکاریِ غیرضروری، اسراف و مشکلات اجتماعی شود. این مداخلات یقیناً پیام‌آور نظامی تازه ورای نئولیبرالیسم بود. از سوی دیگر، تصمیم‌گیری در مورد آنها از بالا به پایین بود. مداخلات مذکور تنها به این دلیل از نظر سیاسی قابل‌تصور بودند که از سوی چپ‌گراها مشکلی ایجاد نمی‌شد و ضرورت آن‌ها را نیاز به تثبیت نظام مالی تحمیل می‌کرد. و آن‌ها نیز به وعده‌های خود وفا کردند. در خلال سال 2020، دارایی خالص خانوار در آمریکا 15 تریلیون دلار افزایش یافت، ولی این افزایش عمدتاً به نفع یک درصدِ بالایی شد که تقریباً چهل درصدِ کل سهام‌ها را در اختیار داشتند. دَه درصد بالایی صاحب هشتادوچهار درصد بودند. اگر این درواقع «پیمان جدید اجتماعی» بود، به‌طرز نگران‌کننده‌ای یک‌سویه بود. بااین‌حال، 2020 فقط سال چپاول و غارت نبود، سال آزمایش‌های اصلاح‌طلبانه هم بود. اروپا، آمریکا و بسیاری از اقتصادهای بازارمحورِ نوظهور در واکنش به تهدید بحران اجتماعی اَشکال تازه تأمین اجتماعی را آزمودند. میانه‌روها هم، در جست‌وجوی برنامه‌ای راهگشا، در اقدامی بی‌سابقه به تمهیدات زیست‌محیطی و مسئله بحران آب‌وهوا روی آوردند. از ترس اینکه مبادا کرونا موجب غفلت از اولویت‌های دیگر شود، اقتصاد سیاسیِ نیودیلِ سبز رواج یافت. شعارها متفاوت بودند - «رشد سبز»، «بهتر از قبل دوباره می‌سازیم»، «توافق سبز»- ولی همه حکایت از آن داشتند که واکنش مشترکِ میانه‌روها به بحران نوسازیِ سبز است.

اگر سال 2020 را بحران همه‌جانبه عصر نئولیبرال بدانیم - از نظر بنیانه‌ای زیست‌محیطی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسیِ نئولیبرالیسم - بهتر میتوانیم موقعیت تاریخی خود را پیدا کنیم. به این ترتیب، بحران کرونا نشانگر پایان راهی است که آغاز آن را باید در دهه 1970 جُست. همچنین میتوان کرونا را نخستین بحران فراگیر عصر آنتروپوسین دانست، عصری که به‌واسطه تبعات رابطه نامتوازن ما با طبیعت مشخص می‌شود. سال 2020 نشان داد که فعالیت‌های اقتصادی به ثبات محیط طبیعی وابسته‌اند. هر جهش کوچکی در ویروس ممکن بود کل اقتصاد جهان را تهدید کند. به‌علاوه، دیدیم که در مواقع اضراری چه بسا سراسر نظام پولی و مالی در جهت حمایت از بازارها و معیشت مردم هدایت شوند. حال، مسئله‌ای که مطرح شد این بود چه کسانی، و چگونه، مورد حمایت قرار می‌گرفتند، کدام کارگران و کدام مشاغل چه تخفیف‌های مالیاتی یا کمک‌هزینه‌هایی را دریافت میکردند؟ این تحولات و رخدادها تقسیماتی را که در نیم قرن گذشته اساسِ اقتصاد سیاسی بودند ویران کرد، تقسیماتی که اقتصاد را از طبیعت، علم اقتصاد را از خط‌مشی‌های اجتماعی و از خودِ سیاست جدا می‌کرد. از همه مهم‌تر تحول بزرگ دیگری بود که در سال 2020 سرانجام مفروضات اساسیِ عصر نئولیبرالیسم را باطل کرد: ظهور چین. تونی بلر که در سال 2005 معترضان به جهانی‌سازی را ریشخند کرد، درواقع، ترسشان را به باد تمسخر گرفت. وی نگرانی‌های کوته‌بینانه آنها را مقابل توان مدرنیزاسیونِ ملت‌های آسیایی قرار داد، یعنی کشورهایی که جهانی‌سازی آینده درخشانی را پیش روی آن‌ها می‌گذاشت. تهدیدهای جهانی، مثل تروریسم اسلام‌گرا، که بلر هم بر آنها اذعان داشت ناگوار بودند ولی کسی توقع نداشت که واقعاً بتوانند وضع موجود را تغییر دهند. غیرمنطقی‌بودن انتحاری و آن‌جهانیِ آن‌ها هم در این بود. در دهه پس از سال 2008، آنچه از دست رفت همین اعتماد به استحکام وضع موجود بود. روسیه نخستین کشوری بود که ثابت کرد رشد جهانیِ اقتصاد ممکن است توازن قدرت را تغییر دهد. مسکو به پشتوانه صادرات نفت و گاز دوباره به‌صورت تهدیدی برای هژمونی آمریکا ظهور کرد. اگرچه تهدید پوتین چندان بزرگ نبود، در مورد چین قضیه متفاوت است. آمریکا در ماه دسامبر سال 2017 نسخه جدید استراتژی امنیت ملی خود را منتشر کرد و در آن، برای نخستین‌بار، هند - آرام3 را عرصه تعیین‌کننده رقابت قدرت‌های بزرگ نامید. اتحادیه اروپا هم در مارس 2019 با همین مضمون سند راهبردیاش را منتشر کرد. در این میان بریتانیا تغییر موضع عجیبی نشان داد، از گرامیداشتِ «عصر طلایی» جدید در روابط چین - بریتانیا در سال 2015 تا استقرار ناو هواپیمابر در دریای جنوبی چین. دلایل نظامی به جای خود؛ قدرت‌های بزرگ رقیب یکدیگرند، یا دستکم منطق تفکرِ واقع‌گرایانه چنین می‌گوید. در مورد چین، عامل ایدئولوژی هم در میان بود. حزب کمونیست چین در سال 2021 دست به اقدامی زد که همتای شوروی او هرگز فرصتش را نیافته بود: این حزب صدمین سالگرد تأسیسش را جشن گرفت. پکن، با وجود آنکه از دهه 1980 رشد اقتصادی بازارمحور و انباشت سرمایه شخصی را مجاز شمرده بود، وفاداری خود را به میراث ایدئولوژیکی که از مارکس و انگلس به لنین، استالین و مائو رسیده بود نیز پنهان نکرد. شی جین پینگ با قاطعیت تمام درباره ضرورت پایبندی به این سنت سخن گفت و میخائیل گورباچوف را به‌خاطر پشتپازدن به رهنمودهای ایدئولوژیک اتحاد شوروی سخت سرزنش کرد. ازاینرو، جنگ سردِ «جدید» درواقع احیای همان جنگ سرد «قدیم» بود - جنگ سرد در آسیا، جنگی که غرب حقیقتاً هرگز در آن پیروز نشده بود. باوجوداین، دو مسئله مهم گذشته را از امروز متمایز میکرد. نخست اقتصاد بود. چین پس از بزرگ‌ترین شکوفایی اقتصادیِ تاریخ به تهدید بدل شد. این موضوع به برخی کارگران تولیدات صنعتی در غرب آسیب رسانده بود، ولی کسب‌وکارها و مشتری‌های سراسر جهان غرب و آن‌سوتر از رشد چین، به‌نحو قابل‌توجهی، منتفع شده بودند و احتمال می‌رفت که در آینده سود آن‌ها بیشتر نیز بشود. بنابراین نوعی بلاتکلیفی به‌وجود آمد. جنگ سردِ احیاشده با چین از هر منظری منطقی بود الا «اقتصاد، احمق جان، اقتصاد». مسئله اساسی دیگر مشکل جهانی محیط زیست و نقش رشد اقتصادی در تسریع آن بود. در دهه 1990 که سیاست اقلیمی در سطح جهانی نخستین‌بار به‌شکل امروزیاش پدیدار شد آمریکا بزرگ‌ترین و نافرمان‌ترین آلوده‌ساز دنیا بود. چین فقیر بود و آلایندگیِ آن نقش مهمی در توازن جهانی نداشت. چین تا سال 2020 بیش از مجموع آمریکا و اروپا دی‌اکسید کربن منتشر کرد و این فاصله، دستکم تا یک دهه دیگر، امکان افزایش داشت. همان‌طور که نمی‌شد بدون حضور چین واکنشی را برای خطر بروز بیماری‌های عفونی متصور شد، تصور راه‌حلی برای مسئله آبوهوا هم بدون آن غیرممکن بود. چین در هر دو مورد قدرتمندترین انکوباتور4 بود.

در سال 2020 حامیان نوسازی سبز در اتحادیه اروپا همچنان تلاش می‌کردند تا در اسناد راهبردی‌شان چین را بهطور هم‌زمان رقیب سیستمیک، حریف استراتژیک و همکار در حل بحران آب‌وهوا تعریف کنند و به این معضل دوگانه پایان دهند. دولت ترامپ با انکار مسئله آب‌وهوا خیال خود را راحت کرد، اما واشنگتن هم بر سر دوراهی اقتصادی گیر کرده بود، دوراهی بین تقبیح ایدئولوژیک پکن، ارزیابی استراتژیک، سرمایه‌گذاریهای مشترکِ بلندمدت در چین و تمایل رئیس‌جمهور به رسیدن به توافقی فوری. این ترکیب ثبات چندانی نداشت و در سال 2020 از میان رفت. چین دوباره به تهدید استراتژیک و اقتصادی آمریکا بدل شد. حوزه‌های اطلاعاتی، امنیتی و قضاییِ دولت آمریکا نیز در واکنش به این اتفاقات علیه چین اعلان جنگ اقتصادی کردند. آنها بازارها را بستند و جلوی صادرات ریزتراشه و تجهیزات ساخت ریزتراشه‌ها را گرفتند و، به این ترتیب، کوشیدند مانع توسعه بخش فناوری‌های پیشرفته چین شوند - بخشی که قلب همه اقتصادهای مدرن است. زمان بروز این ترقیِ ناگهانی تا اندازهای اتفاقی بود. ماجرای برآمدن چین داستان تغییری طولانی با اهمیت تاریخی بود. ولی توفیق پکن در مهار کرونا و اعتمادبه‌نفسی که در نتیجه آن به دست آورد زنگ خطری برای دولت ترامپ بود. در این میان، هر روز آشکارتر می‌شد که قدرت جهانی و پایدار آمریکا در زمینه‌های مالی، فناوری و نظامی بر کاستی‌های داخلی استوار است. وقتی کرونا به‌طرز وحشتناکی پدیدار شد، نظام درمانی آمریکا زه‌واردررفته بود و شبکه ایمنی اجتماعیِ آن ده‌ها میلیون نفر را در معرض خطر فقر قرار داد. «رؤیای چینیِ» شی جین پینگ سال 2020 را به سلامت پشت سر گذاشت، ولی «رؤیای آمریکایی» نتوانست جان سالم به در برد. ازاینرو، بحران کلی نئولیبرالیسم در سال 2020 اهمیت ویژه و فراموش‌نشدنی برای آمریکا - و به‌خصوص برای یکی از طیف‌های سیاسیِ آن - داشت. در سال 2020 حزب جمهوری‌خواه و حامیان ملی‌گرا و محافظه‌کارش متحمل بحرانی شدند که بهترین نام برای آن بحران هستی‌شناختی است و آثار به‌شدت زیانباری برای دولت آمریکا، قانون اساسی آمریکا و روابط آمریکا با جهان به همراه داشت. نقطه اوج این ماجرا در بازه زمانی عجیب‌وغریب سوم نوامبر 2020 تا ششم ژانویه 2021 رخ داد که ترامپ از پذیرش شکست در انتخابات سر باز زد، بخش اعظم حزب جمهوری‌خواه به‌طور جدی از تلاش برای برهم‌زدن انتخابات پشتیبانی کردند، بحران اجتماعی و همه‌گیری کرونا به حال خود رها شد و سرانجام در ششم ژانویه رئیس‌جمهور و دیگر چهره‌های مهم حزبش از حمله اراذل و اوباش به عمارت کنگره حمایت کردند. این حوادث، به‌حق، نگرانی‌های عمیقی را در مورد آینده دمکراسی آمریکا برمی‌انگیزد و درون راست افراطیِ سیاست آمریکا رگه‌هایی مشاهده می‌شود که شاید بتوان فاشیست‌گرایی خواند، اما دو ویژگی اساسیِ فاشیسمِ اصلی در آمریکایِ سال 2020 غایب بود. یکی جنگ تمام‌عیار بود. آمریکایی‌ها جنگ داخلی را به خاطر می‌آورند و جنگ‌های داخلی آینده را تصور می‌کنند. آن‌ها در سال‌های اخیر از طریق اعزام نیرو درگیر جنگ‌هایی شده‌اند که آثار مخرب آن بر جامعه آمریکا به‌صورت مراقبت‌های پلیسیِ نظامی و خیال‌پردازی‌های شبه‌نظامی بازگشته است. ولی جنگ تمام‌عیار جامعه را به‌طرز کاملاً متفاوتی بازپیکربندی می‌کند. در این نوع جنگ نه فقط یگان‌های تکاور عملیات‌های سال 2020 بلکه همه درگیر می‌شوند. دیگر جزء غایبِ فاشیسمِ اصیل تعارض اجتماعی است، یعنی تهدید خیالی یا واقعیِ وضع موجودِ اجتماعی و اقتصادی از سوی چپ‌ها. وقتی بحران قانون اساسی در سال 2020 رخ داد، شرکت‌های آمریکایی به‌صورت گسترده و علنی علیه ترامپ متحد شدند. هیچ‌یک از این شرکت‌های عظیم هراسی نداشتند که دلیل اقتصادیِ این اقدام را به‌صراحت اعلام کنند، دلایلی چون ارزش سهام‌دار، مشکلات اداره شرکت‌هایی که کارمندانشان از نظر سیاسی اختلاف دارند، اهمیت اقتصادی حکومتِ قانون و، در کمال تعجب، کاهش فروش محصولات در صورت بروز جنگ داخلی. این هم‌پیمانیِ پول با دمکراسی در آمریکای سال 2020 دلگرم‌کننده است، ولی نه خیلی زیاد. لحظه‌ای سناریوی دوم را تصور کنید. کرونا چند هفته زودتر به آمریکا می‌رسید و این بیماریِ در حال گسترش همه را به‌سوی برنی سندرز و خدمات بهداشتی و درمانیِ عمومی‌اش سوق می‌داد و رقابت‌های مقدماتی ریاست جمهوریِ حزب دمکرات، به‌جای جو بایدن، سوسیالیستِ قسم‌خوردهای را بر صدر فهرست نامزدهای انتخاباتی می‌نشاند. تصور این سناریو که شرکت‌های بزرگ برای جلوگیری از پیروزی سندرز کاملاً به‌سمت دیگر متمایل میشدند و طرف ترامپ را میگرفتند اصلاً دشوار نیست. و اگر اصلاً سندرز پیروز انتخابات می‌شد چه؟ آن وقت شاهد آزمون سختِ قانون اساسی آمریکا و وفاداری قدرتمندترین شرکت‌ها به آن بودیم. همینکه مجبوریم به چنین سناریوهایی بیندیشیم نشان از شدت بحران‌های چندگانه سال 2020 دارد. انتخاب جو بایدن و برگزاری مراسم معارفه او در زمان مقرر، به تاریخ 21 ژانویه 2021، به‌نوعی حس آرامش را بازگرداند. ولی آن وقت که بایدن با بیپروایی تمام اعلام می‌کند «آمریکا برگشته»، بیش‌ازپیش آشکار شده که پرسش بعدی ما باید این باشد: کدام آمریکا؟ و بازگشت به چه؟ بحران همه‌جانبه نئولیبرالیسم چه‌بسا حتی در بین میانه‌گرایان که چندی خاموش بودند نیروی فکری خلاق به وجود آورده باشد. اما با یک بحران فکری عصر جدید فرا نمی‌رسد. فهم این موضوع که هر آنچه را واقعاً بتوانیم انجام دهیم می‌توانیم تأمین مالی کنیم هم نیروبخش است، هم ما را در تنگنا قرار می‌دهد. ما واقعاً چه کاری را می‌توانیم و چه کاری را باید انجام دهیم؟ اصلاً این «ما» کیست؟ بریتانیا، آمریکا و برزیل نشان می‌دهند که سیاست‌های دمکراتیک اَشکال جدیدِ عجیب و ناآشنایی را به خود می‌گیرند. نابرابری‌های اجتماعی نسبت به قبل بیشتر شده که کمتر نشده. دستکم، در کشورهای ثروتمند، از نیروی جبرانکننده جمعی خبری نیست. انباشت سرمایه‌داری از مجراهایی ادامه می‌یابد که بیوقفه مخاطرات را بیشتر میکند. استفاده عمدهای که از آزادی اقتصادیِ نویافته ما شده تلاشهای بیش‌ازپیش بیمعنی در جهت ثبات اقتصادی هستند. رویارویی غرب و چین پارهه‌ای بزرگ جهان را از هم جدا می‌کند، طوری که از جنگ سرد به این سو شاهد آن نبوده‌ایم. و حالا این هیولا در هیئت کرونا سر رسیده است. آنتروپوسین دندان‌های آن را نشان داده - اما هنوز نه آنچنان که باید. باید انتظار حوادث خیلی بدتر از کرونا را داشته باشیم - سال 2020 وضعیت قرمز نبود. اگر وضعیتمان کمی بهتر شده باید تأمل کنیم. معلوم نیست که در سرتاسر جهان چه تعداد کُشته شده‌اند ولی حدس می‌زنیم که در بهترین حالت 10 میلیون نفر باشند. هزاران نفر هر روز می‌میرند. و سال 2020 برای ما زنگ خطر بود.