یک‌شنبه 4 آذر 1403

زن محجبه که فیلم ضدایرانی «300» را می‌فروخت

وب‌گاه مشرق نیوز مشاهده در مرجع
زن محجبه که فیلم ضدایرانی «300» را می‌فروخت

یک نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس گفت: فرهنگ «جبهه» و اخلاقیات دفاع مقدس در بازی‌های رایانه‌ای به نسل جدید باید به جای تأکید صرف بر جنگ و نظامی‌گری معرفی شود.

به گزارش مشرق، حمید داودآبادی از نویسندگان و پژوهشگران حوزه دفاع مقدس در دیدار با محمد امین حاجی هاشمی مدیرعامل بنیاد ملی بازی‌های رایانه‌ای در سخنانی به بیان دیدگاه‌های خود در حوزه ساخت بازی بر اساس معرفی فرهنگ جبهه و شخصیت اخلاقی و رفتاری شهدای دفاع مقدس پرداخت.

مشروح گفتگو و سخنان داودآبادی با هاشمی به این ترتیب است:

پرفسور مسیحی با پای پیاده روی خاک شلمچه

یک بار از من پرسیدند چند وقت جنگ بودی؟ گفتم 100 روز. بعد پرسیدند چقدر جبهه بودی؟ گفتم 50 ماه. یک بسیجی اگر 3 ماه برای مأموریت به منطقه می‌رفت، 10 روز درگیر جنگ بود ولی 80 روز تو فضای معنوی و ارتباطات جبهه بود. چیزی که الان در سینما و تلویزیون داریم فرهنگ جنگ است. ما جنگجو نبودیم، رزمنده بودیم. سال 1378 میزگردی با عنوان بررسی تطبیقی ادبیات خاطره نویسی جنگ و رزمندگان ایران (و عراق) و رزمندگان فرانسوی در جنگ جهانی اول در تهران برگزار شد.

5 پروفسور فرانسوی برای حضور در این سمینار به تهران آمده بودند. یکی از آنها پروفسور کریستف بالایی مسیحی رئیس انجمن دوستی ایران و فرانسه بود. در جلسه من را در آغوش گرفت و گفت آرزویم بود که شما را ببینم. تعجب کردم. پرسیدم که چرا این حرف را می‌زند؟ محمود طالقانی یکی از مشاوران او گفت دیشب در گفتگویی آقای بالایی گفت که کتاب «یاد ایام» حمید داودآبادی من را شگفت زده کرده است و تاکنون روابط دوستانه و انسانی در جنگ را این گونه که او روایت کرده، ندیدم.

پروفسور ادوون روزو رئیس موزه جنگ فرانسه هم در این سمینار حضور داشت. بعد از سمینار او را به شلمچه بردند. آنجا وای وای می‌کرد و می‌گفت: اینجا کجاست؟ این زمین شلمچه با آدم حرف می‌زند. اگر یک وجب از این زمین در موزه جنگ فرانسه بود، نشانت می‌دادم که مردم چه زیارتگاهی درست می‌کردند. روزی که داشت از ایران می‌رفت، گفت که همه 20 سال کار تحقیقاتی من روی جنگ‌های دنیا یک طرف، این 2 روزی که در ایران بودم و درباره جنگ شما شنیدم، یک طرف. آرزوی من این است که بتوانم یک هفته با پای پیاده روی خاک شلمچه قدم بزنم.

غارتگران فرهنگ دفاع مقدس

امروز جامع‌ترین و معتبرترین کتاب تاریخ ادبیات ایران را که دانشجوی ما بخواهد بخواند، کتاب ادوارد براون است، معتبرترین شاهنامه برای چاپ مسکو است. چرا؟ الان در حال نگارش کتابی با عنوان اولیه غارتگران هستم. در این کتاب گفتم که آمریکایی‌ها، فرانسوی‌ها، هلندی‌ها، فنلاندی‌ها و... روی فرهنگ دفاع مقدس ما غارتگرانه کار می‌کنند. در جلسه‌ای با حضور رئیس مجلس شورای اسلامی و وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی به آنها گفتم بزرگترین و کامل‌ترین کتابخانه دفاع مقدس ما کجاست؟ اولین آن در کتابخانه اریک بوتل پاریس است و دومی آن در دانشگاه اسکاتلند با عنوان کتابخانه شهید آوینی است. آنها روی فرهنگ دفاع مقدس ما کار می‌کنند.

15 سال پیش دکتر جاشوآ استاد دانشگاه ییل فرانسه می‌گفت هر کتابی که درباره دفاع مقدس شما چاپ می‌شود، اولین مخاطبان آن استادان و اهل فن دانشگاه هستند و بعد دانشجویان. می‌گفت من رفتم جلوی دانشگاه تهران و همه کتابفروشی‌های آن منطقه را گشتم و یک کتاب از جنگ شما پیدا نکردم. چرا دانشگاه‌های شما با جنگ شما قهر هستند؟

ما باید به جای نظامی‌گری، اخلاقیات را ارائه دهیم. نمایش نظامی‌گری اصلاً ارزشی ندارد. بعد از حمله اول آمریکا به عراق طه یاسین رمضان حرف عجیبی زد. گفته بود آمریکایی‌ها هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند. آنهایی که تا قلب عراق پیش می‌آمدند، بچه بسیجی‌های ایرانی بودند که سربندهای یاحسین بسته بودند. دشمنی که 8 سال با ما جنگیده، این طور اعتراف می‌کند. ولی ما نتوانستیم آن را ارائه بدهیم.

یک دختر هلندی موضوع پایان نامه دکترای خود را نقاشی دیواری‌های مسجد جامع خرمشهر انتخاب می‌کند. در اوج زمان جنگ 85 درصد دانشجویان عراقی که خارج از عراق درس می‌خواندند، موظف بودند که موضوع پایان‌نامه‌هایشان درباره جنگ ایران و عراق باشد. امروز ما یک درصد هم نداریم. این همان تفاوت جبهه و جنگ است. ما الان بخواهیم بازی جنگی بسازیم، عالی‌تر و بهتر آن را، آمریکایی‌ها می‌سازند. 5-6 سال قبل از ظهور بن لادن فیلمی با اسم حکومت نظامی ساخته شد که در آن تصویر بن لادن را نشان دادند و مردم را برای حضور بن لادن آماده کردند. 2-3 سال قبل از حادثه 11 سپتامبر، اریک بوتل فرانسوی 6 سال در ایران بود و درباره عملیات‌های شهادت‌طلبانه کار تحقیقی کرد. نتیجه آن شد ظهور القاعده، فرو ریختن برج‌های دوقلو و عملیات‌های انتحاری شد. آنها هدفمند کار می‌کنند.

خواندن فاتحه بعد از کشتن عراقی‌ها

آنها دنبال فرهنگ جبهه ما هستند و می‌خواهند آن را از ما بگیرند. من قول می‌دهم که اولین کتاب تحلیلی درباره فرهنگ جبهه ما را فرانسوی‌ها چاپ می‌کنند و بعد انگلیس. بعد ما هیچ کار نکرده‌ایم و فقط آمار می‌دهیم که این قدر عراقی کشتیم و این قدر تانک منفجر کرده‌ایم. اینها به چه درد دانشجوی ما می‌خورد؟ ما دانشجویان را به بازدید مناطق راهیان نور می‌بریم و بعد آمار می‌دهیم که اینجا این قدر کشتیم. ما دنبال این چیزها نبودیم، خود من یک روز برای جنگ، جبهه نرفتم. دکتر جاشوآ تحقیقی را درباره فرهنگ بسیج انجام می‌داد و می‌خواست بگوید که بسیجی یعنی چی؟ به او گفتم من 13 خرداد سال 1361 در جاده خرمشهر، ایستگاه حسینیه در سن 16 سالگی اولین عراقی را کشتم. بعد رفتم بالای سرش و فاتحه برایش خواندم. آقای جاشوآ با تعجب گفت شما که فاتحه را برای شهدایتان می‌خوانید. گفتم من آنجا به خدا گفتم که وظیفه‌ام را انجام دادم. کَرم تو زیاد است و او را ببخش. من تا آخر جنگ جنازه عراقی می‌دیدم، برایش فاتحه می‌خواندم.

در عملیات کربلای یک، عملیات آزادسازی مهران تیر خوردم و مجروح شدم. دوشکای عراقی‌ها تمام بچه‌های ما را زخمی و شهید کرد. فردای آن روز در بیمارستان صالح آباد من روی یک تخت بودم و همان تیربارچی عراقی هم تخت بغلی کنار من بود. کمپوت و آبمیوه را اول به او می‌دادیم. من می‌توانستم او را بکشم و بگویم تو خیلی از رفیق‌های مرا کشتی. اما چون امام (ره) گفته بود وقتی عراقی‌ها اسیر شدند مهمان شما هستند، معتقد بودم که کشتن او در این شرایط قتل نفس است. مشابه این نسخه اصلاً در دنیا نیست.

پیام جبهه در تولیدات غربی‌ها

در جلسه‌ای با حضور فرانسوی‌ها، استادم علیرضا کمری گفت یکی از بزرگترین تفاوت‌های جبهه‌های ما با جبهه‌های دنیا این بود که اگر سربازی در جنگ تمرد کند او را به خط مقدم تبعید می‌کنند اما در جنگ ما برعکس بود و اگر رزمنده‌ای تخلف می‌کرد او را به شهر تبعید می‌کردند. خود من با فرمانده تیپ دعوایم شد و به من گفتند تو برای 6 ماه حق حضور در جبهه را نداری. گریه می‌کردم و می‌گفتم بگذارید برگردم خط مقدم. آنها این چیزها را ندیدند و فقط جنگ را دیدند و امروز می‌خواهند این جبهه را از ما غارت کنند و متأسفانه ما در این دام افتادیم.

آنها بازی جنگی را باکیفیت، عالی، جذاب و زیبا می‌سازند. ما یا نسازیم یا در عرض 4-5 سال یک بازی بسازیم که حرف ما را بزند و مفهوم و پیام داشته باشد. غربی‌ها الان پیام جبهه ما را در تولیدات شأن ارائه می‌کنند.

در سمینار 5 پروفسور فرانسوی آن طرف میز نشسته بودند و من، داوود امیریان، سعید تاجیک و احمد دهقان که هیچکدام هم دیپلم نداشتیم، این طرف. آنها جلوی ما زانو زده بودند، چون می‌دانستند که دست روی چه چیزی بگذارند. کریستف بالایی کتاب "حرمان هور" شهید احمدرضا احدی را که شاید در ایران 50 هزار نسخه از آن هم چاپ نشده باشد در دست گرفت و گفت این مثنوی انقلاب شماست. زرنگ آن نیست که این سطور را بخواند، زرنگ آن است که سفیدی بین سطور را بفهمد. او ارزش این کتاب را می‌فهمد. اریک بوتل از کتاب 120 صفحه‌ای زنده باد کمیل نوشته محسن مطلق کهمقام معظم رهبری هم تقریظ زیبایی بر آن نوشته، یک پایان نامه دکتری 1000 صفحه‌ای نوشته است. وقتی آن را جلوی محسن مطلق گذاشت، او وحشت زده به اریک بوتل گفت از 120 صفحه کتاب من چی درآوردی که این شده است؟ بوتل کتاب را حفظ بود.

همین الان هر کدام از کارشناسان غربی که بخواهند درباره فرهنگ جبهه ما تحقیق کنند اول مبلغ کلانی به اریک بوتل در پاریس می‌پردازند و تحقیقات کتابخانه‌ای را انجام می‌دهند و بعد می‌آیند سراغ 10-15 نفری در ایران که بچه جبهه بودند. سراغ هیچ سردار و فرماندهی نمی‌روند، چون می‌دانند که آنها فقط جنگ را داشتند. تقریظ‌هایی که رهبر روی کتاب‌های دفاع مقدس نوشتند، اساسنامه فرهنگ جبهه است. دیگر چطور به ما بفهمانند که فرهنگ جبهه این است؟ نشان دادن آرپی جی زدن و تانک ترکاندن ما را به هیچ جا نمی‌رساند. حالا اگر بنیاد ملی بازی‌های رایانه‌ای می‌خواهد در این زمینه کار کند باید یک سال روی فرهنگ جبهه تحقیق کنید.

یک خانم فرانسوی 15 سال در ایران روی فرهنگ جبهه کار تحقیقاتی انجام می‌داد. اول دی ماه به خوزستان می‌رفت و پایان فروردین باز می‌گشت. رئیس حوزه هنری وقت برای او ساختمان و آپارتمان رایگان گرفته بود و انجمن عکاسان دفاع مقدس هم پشتیبان مالی او بود. متأسفانه من حمید داودآبادی کلی کار پژوهشی و تحقیقی درباره جنگ انجام دادم ولی هیچ ارگانی تا امروز از من حمایت مادی و معنوی نکرده است. انجمن عکاسان دفاع مقدس یک بار به من نگفته نگاتیوهایی که از جنگ داری را بیار برائت اسکن کنیم. غریب پرستیم. اریک بوتل هر چه در این سال‌ها در ایران جمع کرده بود با خود برد. می‌رفت در روستاها و از وصیت‌نامه شهدا کپی می‌گرفت و آنها را جمع‌آوری می‌کرد. در شلوغی‌های ماجرای کوی دانشگاه در سال 78 اریک بوتل گفت من یک گنجی از ایران بردم که شماها متوجه نشدید. پرسیدم چه گنجی؟ گفت تمام آنچه که تهیه کرده بودم را به بهترین نحو بسته‌بندی کردم و به پاریس فرستادم. آنها دارند گنج جنگ ما را استخراج می‌کنند و ما متوجه آن نیستیم.

درباره حاج قاسم چه کردیم؟

چرا رهبر در تمام صحبت‌هایشان بدون استثنا از دفاع مقدس می‌گویند؟ دفاع مقدس عقبه فرهنگی ماست که به عاشورا متصل می‌شود و به قول مقام معظم رهبری نمی از یم عاشورا است که ما نتوانستیم آن را ارائه دهیم. در سی‌امین سالگرد جنگ ایران و عراق سمیناری در انگلیس به همت یک عراقی برگزار شد. هر چه به آقایان التماس کردم که از ایران نماینده‌ای برای حضور در این کنفرانس بفرستید، قبول نکردند. 2 یهودی ایرانی الاصل از اسرائیل به نمایندگی از ایران در این سمینار شرکت کردند و مقاله ارائه دادند.

ما به بازی به چشم بازیچه نگاه می‌کنیم. بازی زمینه‌ساز فرهنگ است و غربی‌ها روی آن کار می‌کنند. این همه درباره حاج قاسم سلیمانی و اقداماتش در سوریه و عراق صحبت می‌شود. ولی درباره او جز نصب بنر چه کار کرده‌ایم؟ نتفلیکس یک مجموعه با عنوان مسیح ساخت با این داستان که داعش به سوریه حمله می‌کند و مسیح سوریه را نجات می‌دهد. بعد به فلسطین می‌رود و در آنجا انتفاضه ایجاد می‌کند و بعد به آمریکا می‌رود. موساد به تعقیب او می‌پردازد تا بفهمد او کیست. جالب اینکه پدر این مسیح، ایرانی و مادرش عراقی است و در کویت زندگی می‌کرده و زرتشتی است.

من در سفری به منطقه ضاحیه در لبنان که متعلق به حزب الله است، در یکی از فروشگاه‌ها دیدم که یک خانم محجبه و چادری دارد فیلم سیصد را می‌فروشد. سوال کردم شما می‌دانید موضوع این فیلم چیست. گفت همه جا این فیلم را می‌فروشند اولین هدف‌شان در ساخت این فیلم‌ها و بازی‌ها این است که اعتقادات ما را خراب کنند. ما با کلی نیرو 8 سال جلوی عراق سد ایجاد کردیم. حاج قاسم سلیمانی زمان جنگ در پایین‌ترین رده فرماندهان بود و خیلی از آقایانی که الان برای ایشان سینه می‌زنند، زمان جنگ حاج قاسم را هیچ حساب می‌کردند. ولی امروز حاج قاسم سلیمانی یک تنه عراق و سوریه را از چنگ آمریکا، ترکیه، قطر، عربستان و داعش نجات داد. دشمن هم نمی‌خواهد این مسئله دیده شود. حالا در هر قالبی که باشد چه فیلم، چه بازی باید به این اتفاق بپردازیم. دنیا نمی‌خواهد این اتفاق بیفتد و این قدر روی این موضوع قشنگ کار کردند که الان در دنیا حاج قاسم سلیمانی را به عنوان یک تروریست می‌شناسند و با همین رویکرد بازی هم می‌سازند.

فیلم سیصد را علیه ایران ساختند و به 30-40 زبان دنیا دوبله شد. آن وقت ما چه کار کردیم؟ ما فقط یاد گرفتیم که در این خبرگزاری و آن خبرگزاری چهار تا فحش بدهیم و بس. من در سفری به منطقه ضاحیه در لبنان که متعلق به حزب الله است، در یکی از فروشگاه‌ها دیدم که یک خانم محجبه و چادری دارد فیلم سیصد را می‌فروشد. سوال کردم شما می‌دانید موضوع این فیلم چیست. گفت همه جا این فیلم را می‌فروشند. یعنی تا خانه ما آمدند، آن وقت ما در چند خبرگزاری چند تا فحش درباره فیلم سیصد دادیم. یک فیلم در برابر سیصد نساختیم. ما باید امروز جوانان‌مان را واکسینه کنیم. در همین حوادث اخیر ببینید چقدر قشنگ و زیبا با یک شعار «بسیجی، سپاهی، داعش ما شمایید» همه آنچه که ما درباره داعش ادعا داشتیم را در ذهن جوان ما از بین بردند و این شعار را ملکه ذهن جوانان ما کردند. حالا هی بیاییم فیلم درباره داعش بسازیم، او اصلاً آن را نگاه نمی‌کند. ما جوانمان را واکسینه نکردیم و در این شرایط او بی برو برگرد آلوده می‌شود.

تعیین تیم تخصصی و محقق برای ساخت بازی

برای ساخت یک بازی رایانه‌ای با فرهنگ جبهه باید یک تیم تخصصی و محقق تعیین کنید تا یک سال روی این موضوع فکر کنند و بودجه یک ساله شما به آن اختصاص پیدا کند و از آنها طرح بخواهید. شبی که جرج بوش می‌خواست فرمان حمله به افغانستان را صادر کند کاندولیزا رایس و همه اعضای کاخ سفید را جمع کرد و فیلم سفر قندهار محسن مخملباف را برای آنها پخش کرد. رابین رایت یک خبرنگار آمریکایی متخصص در حوزه ایران و خاورمیانه است. دولت آمریکا هر اقدامی در عراق، سوریه و لبنان بخواهد انجام دهد اول با او مشورت می‌کند.

چرا ما نداریم؟ چون ما عادت کردیم، کپی کنیم. من می‌توانم از خیلی از فیلم‌های دفاع مقدس نام ببرم که از فیلم‌های آمریکایی کپی شده است. در صورتیکه ما این همه داستان و قصه داریم ولی سراغ آنها نمی‌رویم. دوران دفاع مقدس ما پر است از اخلاقیات که باید دنبال معرفی آنها برویم نه قهرمان سازی. سال 54 من 10 ساله بودم. خاطرم هست آن موقع یک بچه 6 ساله به اسم سعید طوقانی در مراسمی جلوی فرح پهلوی در 3 دقیقه 300 دور چرخید و بازوبند پهلوانی کشور را از او دریافت کرد. من او را در تلویزیون می‌دیدم، می‌گفتم خوش به حال او و می‌شود که با او رفیق شوم؟ عکس‌های او را از روزنامه جدا می‌کردم و می‌گذاشتم لای کتابم و با خودم به مدرسه می‌بردم و به بچه‌ها نشان می‌دادم و می‌گفتم این عکس پهلوان کشور است.

سال 63 من با سعید طوقانی در جبهه بودم و باورم نمی‌شد که او همان کسی است که بازوبند پهلوانی از فرح گرفت و با تمام شخصیت‌های رده بالای کشور به غیر از شاه عکس داشت. بعد آمد جبهه و تغییر کرد و شخصیتی حماسی عجیبی پیدا کرد. او برای ما گم شده است. اخلاقیات سعید طوقانی معرکه بود. در اندیمشک کنار خیابان پوسترهای او را می‌فروختند. یک بار رفت از فروشنده پرسید که عکس این بچه چقدر است؟ فروشنده گفت یک تومان. گفت من با این هیکل یک تومان می‌ارزم. او به خیلی از چیزها پشت پا زد. می‌توان در قالب یک بازی ورزشی او را معرفی کرد که از کجا به کجا رسید.

نگاه‌تان به جنگ را عوض کنید

در کتاب «دیدم که جانم می‌رود» که گل سرسبد کتاب‌های من است، جنگ و عراقی نمی‌بینید. خاطرات خودم درباره شهید مصطفی کاظم‌زاده است. تا امروز که خودم سراغ دارم بیشتر از 100 جوان را سراغ دارم که فساد اخلاقی داشتند و بعد از خواندن این کتاب نماز اول وقت‌شان ترک نمی‌شود. به تازگی هم ترجمه عربی آن در دانشگاه لبنان رونمایی شد و دانشجویان زبان فارسی این دانشگاه می‌گفتند که با این کتاب فارسی را یاد گرفتیم. وقتی برایشان از شهید مصطفی کاظم‌زاده تعریف می‌کردم انگار که دوست‌شان بود و اشک می‌ریختند. مصطفی کاظم‌زاده 40 سال پیش شهید شده آنها او را از کجا می‌شناختند؟ چون من فرهنگ و اخلاق مصطفی را ارائه دادم. اصلاً از جنگ در این کتاب حرف نزدم. آنها دنبال زدن و کشتن نیستند، دنبال اخلاقیات هستند. سال 1370 در دیداری خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم. کتابی 60 صفحه‌ای به اسم «فرمانده من» هست که ایشان در آن دیدار و بعدها 3 بار در صحبت‌هایشان گفتند این کتاب را ترجمه کنید. حتی توضیح دادند که کتاب برای ترجمه با چه الگویی بازنویسی شود که فرهنگ جبهه در آن منتقل شود.

یکی از برنامه‌های دشمن هم این است که اجازه ندهد این فرهنگ ارائه شود. اگر توانستید این فرهنگ را ملاک ساخت بازی کنید، برنده‌اید. به کمیت هم توجه نکنید و این نباشد که مثلاً در عرض یکسال 100 بازی ساختیم. خب، با این 100 بازی چند نفر را جذب کردید؟ ولی امکان دارد یک بازی بسازید و به‌واسطه آن کلی آدم را عوض کنید. ما باید دنبال عوض کردن درون آدم‌ها باشیم نه جذب بازیکن.

شما ببیند با کتاب شاهرخ ضرغام چقدر جوان عوض شدند و تحت تأثیر این شهید قرار گرفتند. ساخت بازی باید هدفمند باشد. اگر بهترین بازی جنگی را هم بسازید، باید دید هدف از ساخت آنچه بوده است؟ اگر صرفاً هدف جذب بازیکن با صحنه‌های اکشن بوده که در بازی‌های آمریکایی و غربی بهتر و باکیفیت‌تر وجود دارد و جوانان هم طرفدار آن هستند. شما باید در بازی جنگی دنبال این باشید که یک جوان را با یک اخلاق و رفتار یک شهید تحت تأثیر قرار دهید.

توصیه حاج قاسم برای کمک به خواهر یک شهید

در جلسه‌ای در لبنان خاطره‌ای از حاج قاسم که همه دنیا از او متحیر مانده بودند، تعریف کردم که همه تحت تأثیر قرار گرفتند. یک بار حاج قاسم به من گفت آقای داودآبادی دلت خیلی برای فلان شهید می‌سوزد؟ گفتم بله. گفت خیلی دغدغه‌اش را داری؟ گفتم یا حضرت عباس! الان چه می‌خواهد بگوید؟ گفتم در حد و اندازه خودم بله، چطور حاجی؟ گفت برو برای خواهرش کاری بکن. حاج قاسم گفت خواهر این شهید با مردی ازدواج کرده و او هم زندگی را رها کرده و رفته و نه می‌آید سرخانه و زندگی‌اش و نه او را طلاق می‌دهد. این زن شرایط روحی سختی دارد، می‌توانی کاری برایش انجام دهی؟ یک کربلا نمی‌توانست برود، من بردمش. من همین طور ماندم. پیش خودم گفتم حاجی شما تو اوج قدرت هستی و می‌توانی بروی یقه آن مرد را بگیری و بیاوری دادگاه تا این زن را طلاق دهد!

حاج قاسم این بود که حاضر نبود ذره‌ای از قدرتش حتی برای یک خواهر شهید استفاده کند. اینها باید به جوان ما معرفی شود. من در آن جلسه نه گفتم حاج قاسم این قدر عملیات کرد، نه اینکه این قدر داعشی کشت و... همین خاطره کوچک را گفتم و آن جمع را تحت تأثیر ویژگی رفتاری حاج قاسم قرار دادم. اگر بتوانیم این چهره از شهدا را به جوانان معرفی کنیم و آنها با این چهره آشنا شوند، برنده‌ایم. نگاه‌تان به جنگ را عوض کنید. در هرکاری رویکرد الهی مدنظرمان باشد. اگر صرف ساخت بازی هدف ما باشد، غربی‌ها خیلی بهتر از ما می‌سازند.

الگوگیری اسپیلبرگ از جبهه و جنگ

فیلم «نجات سرباز رایان» بازنمایی عملیات بدر و خیبر ما در دوران دفاع مقدس است. سوژه اصلی سرباز رایان درباره کشته شدن 1 برادر از خانواده رایان در جنگ است. خبر مرگ آن را به مادرشان می‌دهند. اما بعد متوجه می‌شوند که برادر دیگر در جایی در نرماندی، گم شده‌است. گروهانی از طرف ارتش آمریکا مأمور پیدا کردن او از میدان جنگ و بازگردانش به مادرش می‌شوند.

نمونه عینی این داستان در جنگ ما در خانواده آقای مظفر (وزیر اسبق آموزش و پرورش) اتفاق افتاده است. آقای مظفر به همراه 3 برادرش در جبهه بود. در یک روز ساعت 9 یکی از برادرها، ساعت 10 یکی دیگر از برادرها و ساعت 11 برادر دیگرش به شهادت رسیدند. گروهانی مأمور شدند که برادر دیگر یعنی حسین مظفر را پیدا کنند و او برود پدر و مادرش را از ستاد پشتیبانی جنگ در اهواز و کرمانشاه بیاورد تا خبر شهادت این 3 فرزندشان را به آنها بدهد.

ما امثال حاج علی موحد دانش را داریم که وقتی در عملیات بازی دراز دستش قطع شد، بدون اینکه کسی متوجه شود دست قطع شده را داخل جیبش گذاشت و رفت بهداری پادگان ابوذر و دست قطع شده را روی میز گذاشت و گفت این دست قطع شده مال من است، برای آن یک کاری کنید. مشابه این صحنه را در فیلم نجات سرباز رایان داریم. سرباز آمریکایی دستش قطع می‌شود، دستش را پیدا می‌کند و با خودش می‌برد.

آنها دنبال فرهنگ جبهه ما هستند و می‌خواهند آن را از ما بگیرند. من قول می‌دهم که اولین کتاب تحلیلی درباره فرهنگ جبهه ما را فرانسوی‌ها چاپ می‌کنند و بعد انگلیس. بعد ما هیچ کار نکرده‌ایم و فقط آمار می‌دهیم که این قدر عراقی کشتیم و این قدر تانک منفجر کرده‌ایم. اینها به چه درد دانشجوی ما می‌خورد؟

تمام فیلم‌های آمریکایی پر است از فحش و بدوبیراه؛ تک تیرانداز ما موقع شلیک می‌گفت «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» و به هدف می‌زد. در سرباز رایان هم سرباز آمریکایی موقع تیراندازی صلیب را می‌بوسد و از انجیل می‌خواند و دقیق به هدف می‌زند. بعدها اسپیلبرگ، کارگردان این فیلم گفته بود برای ساخت این فیلم بسیاری از مستندهای جنگ ایران و عراق را دیدم. این است که با زرنگی اسپیلبرگ فیلم نجات سرباز رایان یک فیلم جنگی مقدس از کار درآمده است و با تماشای آن شما از سرباز آمریکایی خوشت می‌آید. حالا ما که صاحب این جنگ مومنانه در برابر متجاوزان عراقی هستیم، چرا بلد نیستیم از آن استفاده کنیم.

ما باید به جای نظامی‌گری، اخلاقیات را ارائه دهیم. نمایش نظامی‌گری اصلاً ارزشی ندارد. بعد از حمله اول آمریکا به عراق طه یاسین رمضان حرف عجیبی زد. گفته بود آمریکایی‌ها هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند. آنهایی که تا قلب عراق پیش می‌آمدند، بچه بسیجی‌های ایرانی بودند که سربندهای یاحسین بسته بودند. دشمنی که 8 سال با ما جنگیده، این طور اعتراف می‌کند. ولی ما نتوانستیم آن را ارائه بدهیم.

تفاوت خودکشی و شهادت از نگاه محقق فرانسوی

دکتر جاشوآ می‌گفت برای تحقیق درباره تفاوت خودکشی و شهادت نزد بسیاری از روحانیون در قم رفتم. مگر در دین شما خودکشی حرام نیست، پس چرا بچه‌های شما خودشان را روی مین‌های میدان مین می‌انداختند و می‌کشتند.

خود من شاهد این صحنه بودم. در خرمشهر 40 نفر جلوی چشم من خودشان را تو میدان مین انداختند و روی مین‌ها غلت زدند. ما پشت خاکریز بودیم و مقابل ما میدان مین بود و قرار بود برای عبور از میدان مین تعدادی پیش‌مرگ شوند. دیدم یکی از این بچه‌ها دنبال سنگر می‌گردد. گفتم تو تا عقب بودی دعای توفیق شهادت می‌خواندی، حالا چرا دنبال سنگر هستی؟ این نوجوان کم سن و سال به من گفت حفظ جان در اسلام واجب است و اگر الکی تیر و ترکش بخوری، شهید نیستی. بعد خبر دادند که بچه‌های تخریب نمی‌توانند در عرض 15 دقیقه معبر را باز کنند و اگر این معبر باز نمی‌شد نیروهای پایین خرمشهر همه محاصره و قتل عام می‌شدند. گفتند به بچه‌ها بگویید که پیش‌مرگ شوند. همان بچه که آرپی جی زن بود تا این دستور را شنید، قبضه آرپی جی را انداخت زمین و زد تو سینه بسیجی بغلی‌اش تا زودتر از او خودش را به میدان مین برساند. معبر باز شد و وقتی ما وارد میدان مین شدیم، سمت راستم پیکر این پسر بچه را دیدم که حتی فرصت نکرده بود کوله پشت دوشش را که 3 تا گلوله آرپی جی داخلش بود، باز کند و با همان وارد میدان مین شده بود. با شکم روی مین افتاده و لب‌هایش هنوز تکان می‌خورد. گفتم شاید آب می‌خواهد. گوشم را بردم سمت صورتش تا بفهمم چه می‌گوید. داشت سوره حمد می‌خواند.

دکتر جاشوآ گفت پاسخ سوالم را که روحانیون نتوانستند، بدهند این خاطره تو از این این بچه بسیجی به من داد. ما اینها را به جوانان‌مان ارائه ندادیم. هر چند که در بین خودمان و در تهران کسانی هستند که اینها را باور نمی‌کنند و می‌گویند داستان است.

برای تبلیغات کار می‌کنیم!

در دانشگاه لبنان به جوانان حاضر در جلسه گفتم اگر خیلی دوست دارید شهید شوید، بروید گناه کنید. با تعجب مرا نگاه کردند. گفتم گناه کنید، اما مثل آن پسر بچه‌ای که در جزیره فاو نماز شب می‌خواند و گریه می‌کرد و می‌گفت خدایا گناهان مرا ببخش. گفتم تو چه گناهی کردی در این سن و سال؟ گفت دیروز نماز ظهرم را اول وقت نخواندم و دیشب هم می‌خواستم نماز شب بخوانم، خواب ماندم. ما اینها را ارائه ندادیم.

شهید حسین قجه‌ای فرمانده گردان سلمان در جاده خرمشهر در محاصره قرار می‌گیرد. عشق شهید حاج احمد متوسلیان بود. حاج احمد به او التماس می‌کرد که بیاید عقب. قبول نمی‌کند و می‌گوید که بچه‌های من اینجا هستند و همانجا هم به شهادت می‌رسد. او مثل خیلی از رزمندگان یک دفتر داشت که گناهان خود را هر روز در آن علامت می‌زدند. برای نوشتن زندگی‌نامه‌اش این دفتر را امانت گرفتم. دیدم در یکی از روزها به جای علامت ضربدر یک خط بلند در صفحه نوشته است. نوشته بود می‌خواهم بروم دو رکعت نماز بخوانم و استغفار کنم. من از ساعت 10 تا 10:10 دقیقه صبح الکی نشستیم با بچه‌ها خندیدیم و وقت خدا را ضایع کردم.

جوان ما باید اخلاقیات را از این نمونه‌های عینی یاد بگیرد. خود ما هم مفهوم گناه از نگاه یک شهید را نمی‌فهمیم. ما هنوز به جامعه‌مان امر به معروف نکردیم، بعد از بچه‌هایمان توقع داریم که چرا فلان کار را کردی و فلان کار را نکردی. مگر ما به او یاد دادیم؟ من از شما مطالبه دارم و اگر می‌خواهید کار خوب انجام دهید، باید کار فرهنگی انجام دهید نه تبلیغاتی. هزینه هرکدام از این بنرهایی که برای حاج قاسم نصب کرده‌اند، معادل 2- 3 کتاب می‌شود. بنر با رد شدن آن مناسبت دیگر موضوعیت ندارد و تمام می‌شود اما چاپ کتاب ماندگار است و حتی اگر در اتوبوس هم بگذاریم، خوانده می‌شود. اما کار ما برعکس است و همه‌اش برای تبلیغات کار می‌کنیم.

ما به حاضرخوری عادت کرده‌ایم. در حالی که بنا به روایت یک ساعت تفکر بهتر از 70 سال عبادت است. باید برای تولید یک کار خوب و اثرگذار وقت بگذاریم. این کاری است که دشمن انجام می‌دهد و برای آن زحمت می‌کشد و به نتیجه هم می‌رسد.

موقع نگارش کتاب «تفحص» به میدان مین می‌رفتم تا بتوانم فضا و موقعیت را به‌خوبی منتقل کنم. شهید مجید پازوکی می‌گفت این طوری نرو توی میدان مین. این در حالی بود که زمان جنگ از مین می‌ترسیدم و در هیچ دوره آموزش مین شرکت نمی‌کردم. اما برای نوشتن کتاب تفحص به تنهایی می‌رفتم میدان مین و دستم با سیم خاردارها می‌برید. می‌گفتم من اگر از مین و سیم خاردار بترسم، نمی‌توانم کتاب تفحص را بنویسم. می‌توانستم در خانه بنشینم و آن را بنویسم، اما کتابم روح نداشت.

گمشده‌های در تاریخ

یکی از شهدا در مناطق عملیاتی و در آن همه تیر و ترکش با پای برهنه راه می‌رفت. به او گفته بودند چرا پابرهنه راه می‌روی. جواب داده بود اگر در جوانی گناهی کردم، شاید این طوری خدا مرا ببخشد. او در خاطرات شخصی خود دارد یک بار در یک عملیاتی زخمی شدم و خون زیادی از دست داده بودم و تلوتلو می‌خوردم و می‌افتادم روی زمین و دوباره بلند می‌شدم. آن موقع یاد شب‌هایی افتادم که در شهرمان دنبال عرق‌خوری می‌رفتم و مست می‌کردم و تلو تلو می‌خوردم و می‌افتادم داخل جوی آب و یک نفر مرا از جوی آب بیرون می‌کشید تا خفه نشوم.

یکی از شهدا در مناطق عملیاتی و در آن همه تیر و ترکش با پای برهنه راه می‌رفت. به او گفته بودند چرا پابرهنه راه می‌روی. جواب داده بود اگر در جوانی گناهی کردم، شاید این طوری خدا مرا ببخشد چه کسی او را عوض کرد؟ این جمله عین گفته امام (ره) است که انقلاب جوانان ما را از کاباره‌ها و مشروب فروشی‌ها به میدان‌های شهادت کشاند. ما اینها را هیچ جا ارائه ندادیم. اینها هیچ کدام‌شان از شکم مادر که متولد شدند، اینگونه نبودند. امثال همت، متوسلیان و چمران بعدها همت و متوسلیان و چمران شدند. این شدن‌ها را به جوانان‌مان نشان ندادیم.

در ساخت بازی هم باید نشان دهید که این شهید از کجا و کدام رتبه به این جایگاه و مرتبه بالا رسید. از همان اول که بالا نبود و بعد هم شهید شد. متأسفانه اینها در کارهای فرهنگی ما نیست و اجازه نمی‌دهیم که بگوییم حاج همت یا چمران قبل از اینکه حاج همت و چمران شوند، چه بودند. ما اینها را پنهان کرده‌ایم و حلقه مفقوده است. اگر واقعیت اینها را ارائه دهیم، جوانان جذب می‌شوند. با وجود این حلقه مفقوده نمی‌توانیم بین شهدا و نسل امروز اتصال برقرار کنیم. وقتی یک تقدس دروغین ایجاد می‌کنیم، جوان ما می‌گوید من هیچ وقت نمی‌توانم مثل حاج همت شوم. شما در ساخت بازی به این نکته توجه کنید.

یک هفته قبل از شهادت شهید آوینی در نماز جمعه کنار هم نشسته بودیم و صحبت می‌کردیم. به او گفتم آقا سید! این آقایی که الان دارد از اینجا رد می‌شود را خوب نگاه کن. پیرمردی بود که تمام دستش خالکوبی بود و از قدیم اعتیاد داشت. یک شکلات به من داد و یک شکلات به آوینی و با همان لهجه غلیظ ترکی گفت یاد سعید طوقانی و فلانی و فلانی بخیر. آوینی مبهوت او مانده بود. وقتی رد شد از من پرسید او کی بود؟ گفتم قبل از انقلاب قاچاقچی بوده و جنس می‌برده عراق و می‌آورده است. زمان جنگ بچه‌های اطلاعات عملیات در ارتفاعات بمو در غرب کشور می‌خواستند، بروند پشت عراقی‌ها نمی‌توانستند. او آنها را از طریق تونلی که قاچاقچیان ایجاد کرده بودند، می‌برد و می‌آورد. در عملیات خیبر به تن بچه‌های اطلاعات عملیات دشداشه می‌کرد و می‌برد در هور تحویل قاچاقچیان عراقی می‌داد. آنها می‌رفتند یک هفته در منطقه کار شناسایی را انجام می‌دادند و برمی‌گشتند. آوینی گفت وای! من باید روی او کار کنم که رفت فکه و به شهادت رسید. این پیرمرد هم چند سال پیش به رحمت خدا رفت. امثال اینها در تاریخ ما گم شده‌اند. وقتی از نکشتن در بازی لذت می‌بریم

در شلمچه یک نفربر را پر از مجروح کردیم که برگردد عقب. بعد از حدود 30- 40 متر یک تانک عراقی از پهلو به نفربر ما شلیک کرد. آنجا تنها دفعه‌ای بود که من صدای جیغ مرد را شنیدم. 20-30 رزمنده زخمی داخل نفربر می‌سوختند و جیغ می‌زدند و ما فقط گریه می‌کردیم. شب که شد رفتیم در نفربر را باز کردیم و فقط یک مشت پودر استخوان از بچه‌ها باقیمانده بود. حتی پلاک‌هایشان ذوب شده بود. آنجا داد زدم که خدایا اگر الان من را شهید کنی آن دنیا جلوی شهدا می‌گویم که من نمی‌خواستم شهید شوم و خدا مرا به زور شهید کرد. اجازه بده من برگردم تهران و یک ورق کاغذ به من بده تا روی آن بنویسم که بچه‌ها در شلمچه چگونه جنگیدند.

ما شهیدی داشتیم به اسم سید محمد هاتف که عشق من بود. در جبهه وقت اذان که می‌شد، دنبال او می‌گشتم که ببینم کجاست تا تماشایش کنم. صدای اذان که می‌آمد اشک او جاری می‌شد. می‌گفت از وقتی یادم است هر وقت صدای اذان می‌آید، گریه‌ام می‌گیرد. یک بار پایش ترکش خورده بود. به او التماس می‌کردم که برگرد عقب. گفت من نمی‌توانم راه بروم اما می‌توانم در سنگر بنشینم و مراقب دشمن باشم. همانجا ماند و 15 سال بعد استخوان‌هایش برگشت. من اینها را دیدم و شما باید آنها را در بازی‌هایتان نشان دهید.

شهیدی داشتیم به اسم سید محمد هاتف که عشق من بود. در جبهه وقت اذان که می‌شد، دنبال او می‌گشتم که ببینم کجاست تا تماشایش کنم. صدای اذان که می‌آمد اشک او جاری می‌شد. می‌گفت از وقتی یادم است هر وقت صدای اذان می‌آید، گریه‌ام می‌گیرد سال 60 در یکی از عملیات‌ها تپه‌ای به اسم تپه صدف را کماندوهای عراقی 3 شبانه‌روز محاصره کردند و با مقاومت بچه‌ها نمی‌توانستند آن را بگیرند. بعد از 3 شبانه‌روز بچه‌های اطلاعات عملیات به آنجا رفتند و دیدند که همه شهید شدند و فقط یک نفر زنده است. او یک جوان 20 ساله از عشایر گیلان غرب به اسم مراد بود که تیربار و آرپی جی‌ها را در سنگرها چیده بود و 3 شبانه‌روز به تنهایی مقاومت می‌کرده. او بزرگترین الگوی من در زندگی‌ام است. می‌دانید الان او چه‌کاره است؟ الان نه سردار است و نه حقوق مادام‌العمر دارد. با این سن و سال در گیلان غرب دور میدان می‌نشیند و ماله و استانبولی بنایی را در بقچه پیچیده و منتظر می‌نشیند تا یک نفر بیاید برای کار بنایی او را سر ساختمان ببرد. نه برایش کنگره گرفته‌اند و نه به او درجه ژنرالی داده‌اند. فقط اسم او تپه از تپه صدف به تپه مراد معروف شده و حتی جوانان گیلان‌غربی هم نمی‌دانند که تپه مراد بخاطر این شخص به تپه مراد معروف شده است. حالا وظیفه شماست که درباره این پسربچه ترک زبان که یک تنه 3 شبانه‌روز جلوی عراقی‌ها مقاومت کرد، بازی بسازید و به عنوان الگو به نسل جوان معرفی کنید.

جوان ما در بازی از کشتن لذت می‌برد و با هر کشتن به امتیازات او اضافه می‌شود، در حالی که برعکس آن هم هست و من آن را تجربه کرده‌ام. یک بار فرمانده‌ام به من دستور داد 3 سرباز عراقی را که جلوی ما بودند را بزنم. به آنها گفتم روی زمین بخوابید، خوابیدند. من هم جوان بودم و از طرف دیگر دستور فرمانده‌ام بود که وسط محاصره تانک و هلی‌کوپتر دشمن آنها را بکشم. مردد شدم. بعضی بچه‌ها گفتند ما می‌زنیم. گفتم نه، خودم آنها را می‌زم. به فرمانده‌ام گفتم خشاب‌های آنها را می‌بینم و اگر یک تیر سمت ما زده باشند، می‌زنم‌شان. قبول کرد. خشاب‌هایشان همه پر بود و نارنجک‌هایشان هم سرجایش. گفتم تیربار جلوی آنها بوده و می‌توانستند ما را قتل عام کنند ولی یک تیر سمت ما نزدند. گفت خب چه کار کنیم. گفتم من آنها را می‌برم عقب. گفت در این محاصره؟ گفتم من می‌برم. از روی زمین بلندشان کردم و کارت‌های شناسایی‌شان را گرفتم. دیدم هر 3 شیعه بودند، یکی بچه نجف، یکی بچه کربلا و دیگری هم بچه کاظمین. این قدر از نکشتن آنها لذت بردم که در کشتن‌شان نداشت. اینها را باید در بازی‌ها به جوان‌مان ارائه دهیم.

منبع: مهر