آمریکا، تجربه دوباره شکست داعش در عراق / اصلاحات، تحول و تغییر
نگاهی به سرمقاله روزنامه های کثیرالانتشار و چاشنی که هر کدام از رسانه های مکتوب به محتوای امروز نشریات اضافه کردند.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
آمریکا، تجربه دوباره شکست داعش در عراق
سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
تحولات اخیر امنیتی در عراق، بازسازی وضعیتی است که ترکیب سیاستهای استعماری آمریکا و گروههای اجیرشده در طول سالهای 2014 تا 2017 رقم زد. واشنگتن انتظار داشت از عراق بهعنوان بارانداز سیاستهای تجاوزکارانه خود در منطقه غرب آسیا استفاده کند و به همین جهت هرگاه ناگزیر به برداشتن گامی به عقب گردیده، درصدد برآمده با یک قدم به پیش به جای قبلی خود بازگردد. در این رابطه گفتنیهایی وجود دارد؛ 1- آمریکاییها در سال 2003 با هدف سیطره درازمدت بر عراق به این کشور لشکرکشی کردند و به دلیل خطاهای استراتژیک رژیم وقت عراق در نحوه مواجهه با تجاوز آمریکا و انگلیس، توانستند بعد از 20 روز عملیات روانی و قدرتنمایی بر این کشور تسلط پیدا کنند. ژنرال جیگارنر براساس سیطره دائمی بر عراق برنامهریزی کرد و از پذیرش هر سازوکاری که بوی عراق میداد خودداری کرد. چند ماه طول کشید تا او بفهمد سلطه بر یک کشور ریشهدار اسلامی ساده نیست و ارتش آمریکا نمیتواند مدت زمان زیادی زیر نگاه تند عراقیها دوام بیاورد از این رو بعد از چند ماه شکل بسیار ناقصی از یک شورای مشورتی را طراحی کرد تا وانمود شود آنچه در روند جاری عراق روی میدهد، حاصل مشورت با بزرگان عراق است. اما رهبران عراقی با زیرکی، عضویت در یک شورای تشریفاتی را رد کرده و گارنر را وادار به پذیرش «شورای حکومتی» (موسوم به مجلس حکم) نمودند. آمریکاییها گمان میکردند با تشکیل مجلس حکم فشار روی نظامیان غربی کاهش مییابد و بستر برای حضور طولانی مدت آنان فراهم میگردد. اما این در حالی بود که پشت فکر رد شورای تشریفاتی و واداشتن گارنر به پذیرش مجلس حکم، همکاری سیاسی با آمریکا نخوابیده بود و عراقیها در حوزه امنیت و دفع حملات علیه نیروهای نظامی اشغالگر تعهدی به گارنر نداده بودند. ادامه فشار امنیتی علیه آمریکاییها و بالا رفتن تلفات نیروهای آنان سبب شد، فرمانده وقت نیروهای آمریکایی، مسئولان ارشد کاخ سفید را برای کاهش شدید نیروهای نظامی در عراق تحت فشار قرار داده و در نهایت «جرج بوش» برنامه کاهش نیروها را پذیرفت و براین اساس توافقنامه امنیتی واشنگتن - بغداد در سال 1386 به امضای بوش و نوریالمالکی نخستوزیر وقت عراق رسید و دو سال بعد خروج نظامیان شروع شد و پایان دی ماه 1390 به انتها رسید و نظامیان آمریکایی از حدود 300 هزار نفر به یکی - دو هزار نفر محدود گردیدند. با این وصف کاملا واضح بود که توافقنامه امنیتی، مطلوب آمریکا نبود و ناگزیر به امضای آن شد. 2- با خروج نظامیان آمریکایی در سال 1390، عراق وضع باثباتی پیدا کرد و ساختارهای سیاسی بومی عراق جان گرفت. این در حالی بود که مقامات دولت آمریکا از سوی نخبگان این کشور و کشورهای وابسته به آمریکا دائما در معرض این سؤال قرار داشتند که حاصل حمله به عراق و کشته شدن هزاران نظامی آمریکایی در آن چه بوده است. از سوی دیگر خروج نظامیان از عراق، یک شکست استراتژیک هم در پرونده دولت آمریکا ثبت کرد و به دلیل بیسابقه بودن، فشار روانی زیادی روی ارتش آمریکا وارد نمود و لذا ماجرای عراق تبدیل به وضعیت دوگانه برای آنان شد؛ یک وضعیت این بود که اداره عراق برای آمریکا ناممکن بود و وضعیت دوم این بود که موقعیت راهبردی عراق، حضور مستقیم توأم با پذیرش سطحی از ریسک را به واشنگتن دیکته میکرد. آمریکا به گزینه دوم چشم داشت، در این میان دولت اوباما با محوریت کلینتون وزیر خارجه به این جمعبندی رسید که یک گروه وابسته عراقی میتواند، کارکرد معکوسی را به نمایش بگذارد. آمریکاییها در جمعبندی خود، گروه تکفیری «ابومصعب زرقاوی» را عامل درجه یک در وادار شدن به خروج ارزیابی کرده و درصدد برآمدند تا با نعل وارونه تروریزم تکفیری را به عامل بقای نظامیان خود در عراق تبدیل نمایند. بر اساس آنچه طی سالهای اخیر در اسناد و اظهارات مقامات رسمی کنونی و سابق آمریکا آمده و به مجادله انتخاباتی نیز تبدیل شده است، آمریکاییها شناسایی افراد مناسب را شروع کردند و تکیه آنان هم روی عناصر زندانی بود که به اتهام اقدامات تروریستی در زندان و عمدتا هم از عوامل گروه توحید و جهاد ابومصعب زرقاوی بودند. این افراد توسط آمریکاییها در اردن آموزش دیدند و به داخل عراق بازگشتند. شعار آنان تشکیل دولت اسلامی بود تا وابستگیشان به آمریکا مخفی بماند. برخلاف آنچه بعضی بیان کردهاند، دولت اسلامی یک آرمان نبود که عدهای از علمای اهل سنت درصدد احیاء آن برآمده باشند. بزرگترین نشانه آن هم این بود که قتلعام مردم که از سوی همه فرق اسلام به شدت مذمت گردیده است، به عنوان مهمترین ابزار تسلط منادیان دولت اسلامی مطرح بود. اینها در یک دوره دو ساله به مرور در قالب یک حزب قدرتمند و مجهز ظاهر شدند؛ در حالی که اگر «کمک ویژه» خارجی نبود، امکان شکلگیری چنین جریان قدرتمندی که بتواند در یک دوره کوتاه بر حدود 60 درصد خاک عراق مسلط شود، وجود نداشت. این گروه از سال 1391 شروع به فعالیت کرد و در سال 1393 توانست استانهای پهناور الانبار، نینوا، صلاحالدین و دیالی را به طور کامل به تصرف درآورد و بر بخشهای وسیعی از استانهای بابل و کرکوک هم مسلط شود و این مناطق سرجمع حدود 60 درصد خاک عراق به حساب میآید. زمانی که حرکت تهاجمی داعش در 20 خرداد 1393 شروع شد و یک رعب شدیدی در میان اهل سنت و شیعیان پدید آورد، آمریکاییها آنان را گروهی عدالتخواه که از ستم «حکومت طایفهگرا»! به تنگ آمدهاند، معرفی میکرد و پیروزی آنان را قطعی میخواند و این ادبیات طی چندین ماه ادامه یافت؛ تا اینکه از شهریور 1393 که معلوم شد این گروه راه به جایی نمیبرد، اگرچه آمریکاییها با احتیاط از آنان حرف میزدند ولی با متهم کردن مخالفان عملیاتی داعش به تروریزم، در واقع به حمایت از این گروه - داعش - ادامه دادند. با شکست این گروه، آمریکاییها نغمه بازگشت نظامی به عراق را ساز کردند ولی پروژه بازگشت نظامی با حساسیت عراقیها مواجه گردید و حتی در ماههای اخیر شاهد وقوع درگیری نظامی میان آمریکا و عناصر نظامی عراقی بودیم. 3- با مقاومت عراقیها، آمریکاییها با وضعیت بغرنجی مواجه گردیدند. مصوبه 15 دیماه گذشته پارلمان عراق یک رویداد تاریخی و مهم به حساب میآید، امضای 169 نماینده پارلمان پای ورقه لزوم اخراج نظامیان خارجی برای آمریکاییان متکبر، در کشوری که آن را فروپاشیده فرض میکردند، یک حقارت تاریخی به حساب میآید. بر این اساس آنان خود را با یک وضعیت مخمصهآمیز مواجه دیدند از یک طرف سیاست مبتنی بر «حضور مؤثر» و از طرف دیگر نفرت روزافزون عراقیها از مداخلات آمریکاییها، آنان را در وضعیت مخمصهآمیز قرار داد. آمریکا این بار نیز به سیاست استفاده از «سایه ترور» روی آورده و احیاء داعش را در دستور کار خود قرار داده است. چندی پیش «مایک اسپر» وزیر دفاع آمریکا از انتقال هزار نظامی از شمال شرق سوریه به عراق خبر داد و مدعی شد آمریکا این سیاست را برای کمک به عراق در دفاع از خود دنبال میکند. اما همزمان با آن آمریکاییها 230 زندانی داعشی را از زندان شهرک المالکیه در سوریه آزاد کردهاند و نیز همزمان با این تحولات درگیری عوامل داعش با نیروهای نظامی عراق سبب به شهادت رسیدن 44 نفر از آنان شده است و این در حالی است که ضربات نیروهای نظامی بر پیکر داعش در اندازهای بود که در آذر ماه سال 1396 که پایان داعش اعلام شد، عملا امکان احیای طبیعی داعش را از میان برد. جالب این است که همزمان با این تحرکات، آمریکاییها از تجدید توافقنامه امنیتی با عراق در 10 ژوئن (20 خرداد) که روز سقوط موصل به دست داعش در سال 1393 است، خبر دادهاند، تا عراق را بر سر دوراهی قرار دهند؛ تجدید پیمان امنیتی با آمریکا و یا قبول دور تازهای از درگیریهای امنیتی. آمریکا این بار نیز با یک سلسله تصور خام وارد برنامهریزی تازه در عراق شده است. تصور اینکه عراق ناگزیر باید بین تسلیم شدن به آمریکا و تحمل فتنه جدید تروریستی یکی را انتخاب کند، باطل است، چرا که این عراق همان کشوری است که همزمان توانست از اشغال آمریکا و فتنه گروههای تکفیری مزدور خارج شود. درباره تجزیه آمریکا سید یاسرجبرائیلی در جوان نوشت: 24 دیماه 1398، یعنی روز چهاردهم از نخستین ماه سال جاری میلادی، و مشخصا شش روز پیش از شناسایی اولین بیمار مبتلا به کرونا در امریکا، کتابی به قلم دکتر «فرانک باکلی»1 استاد حقوق دانشگاه جرج میسون2 و ستوننویس روزنامه نیویورک پست منتشر شد. «تجزیه امریکا: تهدید قریبالوقوع یک فروپاشی ملی»3 هرچند درهیاهوی کرونا گم شد، اما به زودی مشخص شد ایده اصلی این کتاب، بیشترین قرابت را با شرایط امریکای پساکرونا دارد. آقای باکلی در کتاب خود استدلال میکند که امریکاییها هیچگاه به اندازه امروز دچار تفرقه نبودهاند و اینک کاملا آماده تجزیه هستند. او میگوید دشمنیهای تلخ حزبی، بن بست قانونگذاری، پذیرش فزاینده خشونت تحت لوای ارزش سیاسی و... نشان میدهند که در کشورهایی مجزا، زندگی بهتری نصیب مردم امریکا خواهد شد. باکلی میگوید امریکا بسیار بزرگ است و با استناد به آمار و اطلاعات نشان میدهد که اگر امریکا به کشورهای کوچکتری تقسیم شود، مردم آن شادتر و فساد نیز در آن کمتر خواهد بود. باکلی با اشاره به سابقه جنگ داخلی برای جلوگیری از تجزیه امریکا مینویسد که از این تجربه تلخ همواره به عنوان یک سند و شاهد برای تقبیح هر گونه تلاش جدیدی برای تجزیه استفاده میشود، در حالی که میتوان بدون جنگ و خونریزی، و با مراجعه به صندوق آرا تجزیه را رقم زد. چنانکه باکلی اشاره دارد، بحث تجزیه امریکا بحث جدیدی نیست. سال 1861 پیرو منازعه ایالات شمال و جنوب بر سر «حمایت گرایی و تجارت آزاد» و پیروزی آبراهام لینکلن در انتخابات ریاست جمهوری که طرفدار حمایت از تولید داخلی بود4، کارولینای جنوبی بلافاصله پس از تحلیف لینکلن اعلام استقلال کرد و طولی نکشید که 10 ایالت دیگر نیز به آن پیوستند و «ایالات هم پیمان امریکا»CSA) 5) را تشکیل دادند. لینکلن علیه این ایالات اعلان جنگ کرد و پس از چهار سال و به قیمت جان حدود 850 هزار امریکایی، این جنگ با پیروزی لشکر لینکلن به پایان رسید، «ایالات هم پیمان امریکا» که در دوره چهار ساله جنگ داخلی «جفرسون دیویس»6 رئیسجمهورش بود، منحل شد و ایالات مستقل شده، مجددا به ایالات متحده امریکا ضمیمه شدند. با پایان جنگ داخلی و شکست پروژه تجزیه، ایده استقلال ایالات زیر خاکستر رفت، اما هرگز خاموش نشد. سال 1388 راقم این سطور پژوهشی را درباره جنبشهای تجزیهطلب موجود در ایالات مختلف امریکا انجام داد که نتایج آن طی سلسله مقالاتی با سرعنوان «امریکا تجزیه میشود» در روزنامه کیهان - و پس از آن در کتاب «ایالات متحده سابق» - منتشر شد. آن ایام امریکا در تب بحران مالی 2008 میسوخت و میشد از یک رابطه مستقیم میان این بحران و افزایش تحرکات تجزیهطلبانه سخن گفت. صدها شرکت و بانک امریکایی ورشکست شده بودند، طی سال 2008 حدود 6 /2 میلیون نفر بیکار شده بودند، در سال 2009 تعداد امریکاییهای محتاج به غذا به 49 میلیون نفر افزایش یافته بود، «تام ویلسک» وزیر کشاورزی امریکا به صراحت از ورود کشورش به دوره «توسعه منفی» به سبب گسترش فقر و نابرابری سخت میگفت و 71 درصد امریکاییها معتقد بودند نظام سیاسیشان نابود شده و قابل ترمیم نیست. در پایگاههای اینترنتی جنبشهای تجزیهطلب، این جمله «توماس جفرسون» از بنیانگذاران امریکا را میشد به عنوان ترجیعبند مواضع تجزیهطلبان مشاهده کرد: «هرگاه هر شکلی از حکومت تبدیل به یک رژیم ویرانگر شود، حق مردم آن کشور است که آن را تغییر داده، یا نابودش کنند و حکومت جدیدی جایگزینش سازند»؛ و جنبشهای تجزیهطلب معتقد بودند حکومت امریکا تبدیل به یک رژیم ویرانگر شده که باید تغییرش داد. با اینهمه، اما در آن دوره گزینه تجزیه چندان جدی گرفته نشد. جنبش «اشغال والاستریت» یا «جنبش 99 درصدیها» که 17 سپتامبر 2011 فعالیت خود را آغاز کرد، بهزودی تبدیل به یک جنبش ملی علیه نابرابری در امریکا شد و بحث تجزیه به حاشیه رفت. اما چنانکه انتظارش میرفت، اشغالکنندگان بانکها و شرکتها به زودی با پرسشی اساسی درباره «گزینه جایگزین» مواجه شدند و، چون نسخه بدیل و معتبری برای وضع موجود نداشتند، به یک سری دستاوردهای حداقلی رضایت دادند، و آرام آرام شعله اعتراضاتشان فروکش کرد تا بار دیگر نظام سرمایهداری بتواند از بحران بگریزد و خود را نجات دهد. پیرو پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری سال 2016، زخم تجزیه مجددا سر باز کرد و به ویژه در کالیفرنیا - به عنوان مستعدترین ایالت برای تجزیه - که انتخاب 5/ 61 درصد رأی دهندگان آن هیلاری کلینتون بود، فریاد تجزیه جدیتر از هر زمان دیگری بلند شد. هشتگ Calexit (خروج کالیفرنیا) که ترکیبی از دو واژه California و Exit است، در توئیتر ترند شد7 و هزاران نفر که خواهان تجزیه کالیفرنیا از امریکا بودند، به خیابانها ریختند. یک هفته پس از برگزاری مراسم تحلیف ترامپ، جنبش تجزیهطلب «آری کالیفرنیا»9 از دولت محلی مجوز برگزاری رفراندوم برای تجزیه را دریافت کرد. دفتر وزیر امور ایالتی کالیفرنیا اعلام کرد که این جنبش برای اینکه بتواند در نوامبر 2018 رفراندوم تجزیه برگزار کند، تا 25 جولای 2017 فرصت دارد که 585407 امضا جمع آوری کند. اما آغاز این کمپین جمعآوری امضا با مطرح شدن بحث دخالت روسیه در انتخابات ریاست جمهوری 2016 و نیز حمایت روسیه از جنبش استقلال کالیفرنیا همزمان شد. تبلیغات سنگینی درباره منشأ روسی جنبش «آری کالیفرنیا» انجام شد و اعتبار آن را خدشه دار کرد. حضور لوئیس مارینلی10 رئیس جنبش «آری کالیفرنیا» در روسیه، این شائبه را تقویت کرد و نهایتا جنبش، با هدف بازسازی کمپین، احیای اعتبار و اثبات استقلال خود از مسکو، فعالیتهایش را تعلیق کرد و به تبع آن ماجرای رفراندوم نیز منتفی شد. چهارم جولای 2017، «مارکوس روئیز ایوانز»11 ریاست جنبش را عهدهدار شد و مدتی بعد، کمپین جدیدی را برای برگزاری رفراندوم تجزیه در روز پس از انتخابات ریاست جمهوری 2020 امریکا آغاز کرد. سال 2017، خبرگزاری رویترز به اتفاق دانشگاه استنفورد یک نظرسنجی درباره گرایش مردم کالیفرنیا به تجزیه برگزار کرد که مشخص شد 32 درصد کالیفرنیاییها خواهان تجزیه از امریکا هستند. نسبت به سال 2014 گرایش به تجزیه 12 درصد افزایش یافته بود.12 آوریل سال 2019 با جدی شدن بحث تجزیه، سرویس جهانی بیبیسی در تحلیلی به قلم «راشل نوور»13 به تبعات تجزیه کالیفرنیا از امریکا پرداخت و نوشت: «از دست دادن کالیفرنیا قطعا ضربه سختی به اقتصاد امریکا وارد خواهد کرد. کالیفرنیا پنجمین اقتصاد بزرگ دنیا است (بزرگتر از کل اقتصاد بریتانیا)، و مالیاتی که به خزانه دولت مرکزی میفرستد از هر ایالت دیگری بیشتر است. ارزش دلار سقوط خواهد کرد و ممکن است یورو و یوآن چین جای آن در اقتصاد جهانی را بگیرند. ایالات متحده جدید بدون کالیفرنیا جایگاه خود را در دنیا از دست خواهد داد. در دنیایی که کالیفرنیا مستقل شده است، بدبینانهترین سناریو ادامه روند تجزیه ایالات متحده است».14 با این حال بیبیسی معتقد بود احتمال تجزیه ضعیف است چرا که هیچ مسئله بنیادینی وجود ندارد که اختلافات میان کالیفرنیا و دولت مرکزی را شعلهور کند. شیوع کرونا در ابتدای سال 2020، اما شاید همان مسئله بنیادینی باشد که میتواند آتش اختلافات را شعلهور کند. این اپیدمی، نه تنها خسارات سنگینی به اقتصاد کل امریکا وارد کرد، بلکه تنش سیاسی کمسابقهای را میان دولت فدرال و ایالات رقم زد که چشمانداز روشنی برای آن دیده نمیشود. از یک سو در سه ماهه نخست 2020 رشد منفی 8/ 4 درصدی برای اقتصاد امریکا ثبت شده، ظرف 6 هفته بیش از 30 میلیون نفر بیکار شدهاند، رکودی سهمگینتر از رکود دهه 1930 دامنگیر اقتصاد امریکا شده است؛ و از سوی دیگر امریکا در صدر فهرست جهانی مبتلایان و قربانیان کرونا قرار گرفته و هر 44 ثانیه یک امریکایی جان خود را بر اثر ابتلا به این ویروس از دست میدهد. این است که حاکمان امریکا میان دوگانه «مرگ و رکود» گرفتار آمدهاند. گروهی که شامل فرمانداران ایالات مهم هستند، خواهان تداوم قرنطینه تا کنترل کامل اپیدمیاند و در سوی دیگر، ترامپ قرار دارد که خواهان بازگشایی فعالیتهای اقتصادی است. طرفداران ترامپ در 12 ایالت با سلاح به خیابانها ریخته و علیه تصمیمات ایالتی شوریدهاند و رئیسجمهور رسما از آنها در برابر فرمانداران حمایت میکند. ایالات کلونیهایی تشکیل داده و برای مدیریت اپیدمی به صورت مستقل از واشنگتن، با یکدیگر پیمان بستهاند. در این میان، ترامپ کمک مالی به ایالات گرفتار بحران را منوط به تبعیت از تصمیمات واشنگتن از جمله سیاستهای مهاجرتی کرده و منازعهای دیگر آغاز کرده است. فرماندار نیویورک میگوید این ایالت بسیار کمتر از پولی که به دولت فدرال پرداخت میکند، از آن دریافتی دارد و سناتورها و فرمانداران دیگر ایالات نیز توئیت زده و خواهان محاسبه داده و ستانده ایالتشان با واشنگتن میشوند. فرماندار کالیفرنیا میگوید کالیفرنیا یک «دولت - ملت» است و در سطوح و حوزههای مختلف، هر از چندگاهی منازعهای جدید در میگیرد و پیکر فدرالیسم زخمی جدید برمیدارد. روزانه انبوهی از توئیت با مضمون تجزیه توسط شهروندان امریکایی منتشر میشود و معترضان، پرچم «ایالات همپیمان امریکا» (CSA) را که نماد تجزیه است، در سطح شهرها و اماکن عمومی میچرخانند؛ تا جایی که «دیوید برگر»15 فرمانده سپاه تفنگداران امریکا طی ابلاغیهای حمل این پرچم را توسط نظامیان این مجموعه ممنوع کرده است.16 واکنش فرانک باکلی، نویسنده کتاب «تجزیه امریکا» به این مشاجرات و تنشهای بیسابقه، جالب توجه است: «ایالات امریکا به طرز فزایندهای در حال انفکاک هستند... پس از بحران 11 سپتامبر در میان مردم امریکا همبستگی عجیبی ایجاد شده بود. مردم در گوشه خیابانها و ایستگاههای مترو جمع شدند و شمع در دست گرفتند... من انتظار داشتم پس از شیوع کرونا، اتفاق مشابهی رخ دهد، اما اینگونه نشد و من به این باور رسیدم که از هم گسستن امریکا بسیار محتملتر از آن است که من در کتاب «تجزیه امریکا» که ماه ژانویه به چاپ رسید، به آن پرداختهام... وضع ما بهتر از اینها بود. اما از زمان انتخاب دونالد ترامپ سمی وارد روح امریکا شده است. این سم ما را از هم جدا کرده و ایده تجزیه را بیش از پیش جذاب کرده است. ما اینک آنچه بودیم نیستیم».17 21 فروردین 1399، خبرگزاری بلومبرگ تحلیلی را با تمرکز بر کالیفرنیا و به بهانه «دولت - ملت» خواندن این ایالت توسط فرماندار آن - گاوین نیوسام - منتشر کرد که موج جدیدی از بحث درباره تجزیه را ایجاد کرد: «نیوسام فرماندار کالیفرنیا، این ایالت را یک «دولت - ملت» خواند. این یک اشتباه لپی نیست. فدرالیسم همواره مشکلات خود را داشته است. اما تنشها در حال افزایش است و حل و فصلها به موازات تنشها افزایش نمییابد. کالیفرنیا یک پناهگاه برای پناهجویان است، اما واشنگتن مخالف مهاجرت است. در کالیفرنیا ماریجوانا کاشت و تجارت میشود، اما کاخ سفید محدودیت اعمال کرده است. دولت ترامپ حامی شدید آزادی اسلحه است، اما کالیفرنیا اعمال محدودیت میکند. مهمتر از همه اینها، شکست ترامپ در مواجهه با کرونا و حتی پرهیز از پذیرش مسئولیت، باعث شده است که کالیفرنیا خودش دنبال چارهجویی باشد. این تنشها میتواند کالیفرنیاییها را تحریک کند که درباره ایالت خود و رابطه آن با واشنگتن فکر دیگری بکنند».18 کمتر از یک هفته بعد، خبرگزاری رویترز نیز در تحلیلی به افزایش احتمال تجزیه امریکا پرداخت و نوشت: «ناتوانی واشنگتن در رهبری یک پاسخ مؤثر به ویروس، احتمال تجزیه امریکای بزرگ را افزایش داده است. بحث تجزیه که زمانی تابو بود، الان تبدیل به یک موضوع در صفحه توئیتر ترامپ شده است».19 اشاره رویترز به انبوهی از توئیتهایی است که با مضمون تجزیه ذیل توئیتهای رئیسجمهور امریکا منتشر میشود. اما شاید صریحترین تعبیر را روزنامه لسآنجلستایمز به کار برد که نوشت: «اپیدمی کرونا یک چیز را کاملا روشن ساخته است: اینک زمان تجزیه امریکاست... ما بهصورت درمانده و جبراننشدنی گسسته هستیم، زمان آن رسیده که دست از صحبت کردن درباره متحد شدن بکشیم و تنها کار معقول را انجام دهیم».20 این روزنامه ضمن یادآوری تجزیه اتحاد جماهیر شوروی سابق به 15 کشور در حدود 30 سال پیش، به کنایه نوشت: «چرا ما نتوانیم همان کار را اینجا انجام دهیم؟» اینها همه واقعیات صحنه امریکاست. اما با این اوصاف، آیا میتوان گفت که تجزیه امریکا قریبالوقوع است؟ در پاسخ به این پرسش سه نگاه وهمآلود میتوان شناسایی کرد. نگاه نخست، امریکا را شکستناپذیر میداند و اساسا جایی برای طرح این مباحث در ذهن خود باقی نگذاشته است؛ نگاه دوم، از سوی دیگر بام افتاده و در تدارک برگزاری جشن تجزیه امریکاست؛ و نگاه سوم، سالهاست که سرگرم تحقیق و پژوهش و خواندن و گفتن و نوشتن درباره «افول امریکا» ست، اما طرح بحث تجزیه امریکا را برنمیتابد و تمایل دارد همچنان به بحث درباره افول اخلاقی و اقتصادی و اجتماعی امریکا ادامه دهد. در این نگاه، افول امریکا صرفا و منحصرا در چارچوب «تضعیف امریکا» بحث میشود و جایی برای طرح امکان «تجزیه امریکا» به عنوان یکی از مصادیق افول و فروپاشی آن نیست. بحث تجزیه امریکا را، اما باید واقعی دید و تحلیل کرد. واقعیت این است که مسئله تجزیه امریکا یک بحث ریشهدار است و موضوعی جدید و فانتزی و رؤیایی و سطحی نیست. تحولات پساکرونا در امریکا نیز به ما میگوید از سال 1865 یعنی پایان جنگ داخلی امریکا - و شکست نخستین پروژه تجزیه - تاکنون، بحث تجزیه هیچگاه به اندازه امروز جدی نبوده است. اما آیا اینها بدین معنی است که امریکا در آینده نزدیک تجزیه خواهد شد؟ پاسخ این پرسش بلاتردید به تحولات آینده بستگی دارد. بحران کرونا میتواند نظیر همه بحرانهای یک قرن اخیر پدیدهای موقت و زودگذر باشد که امریکا از آن زخمهای کاری بردارد، اما زمین نخورد و مجددا کمر راست کند. اما اگر این بحران به درازا بکشد و شکاف ایجاد شده در رهبری امریکا تعمیق شود، ماجرا متفاوت خواهد بود. باید توجه داشت که تاکنون همه آنچه درباره فساد و نابرابری و تبعیض نژادی و بحران اقتصادی و اجتماعی امریکا به عنوان مصادیق افول این ابرقدرت مطرح بود، در چارچوب حاکمیت و نظم سیاسی موجود مورد بحث قرار میگرفت و لذا فضا برای طرح گزینه «اصلاحات» و سردادن شعار «تغییر» کم نبود. کما اینکه باراک اوباما با شعار تغییر روی کار آمد. اما بحرانی که پس از کرونا در امریکا ایجاد شده، علت العلل همه آن ناکامیها و شکستها را متوجه رهبری امریکا و مشخصا نظم فدرالی کرده و مهمتر اینکه یک گزینه بدیل و جایگزین برای اصلاح نظام سیاسی موجود، روی میز قرار دارد و عنوان این گزینه «تجزیه» است. تفاوت «امریکای تضعیف شده» با «امریکای تجزیه شده» برای جهان بسیار است. امریکای تضعیف شده، صرفا نقش کمرنگتری در معادلات جهانی ایفا خواهد کرد و با قدرت کمتری از نظم موجود پشتیبانی خواهد کرد. اما امریکای تجزیه شده، معادلات موجود را برهم خواهد زد و جهان آبستن نظمی جدید خواهد شد. تجزیه امریکا ممکن است اتفاق بیفتد و ممکن است اتفاق نیفتد؛ مانند همه احتمالاتی که درباره مسائل بینالمللی مطرح میشود. اما آنچه باید اتفاق بیفتد این است که «تابوی بحث درباره تجزیه امریکا» همانگونه که به تعبیر رویترز در امریکا شکسته شده است، در اذهان نخبگان ایرانی نیز بشکند، با این مسئله عقلانی برخورد شود و چشم بر واقعیات و احتمالات بسته نشود. امریکا را اگر واقعی ببینیم، برای رسیدن به بازدارندگی در مقابل آن، عملیات آفندی روی نقاط آسیبپذیرش، ولو با کمترین احتمال موفقیت، حتما نسبت به مذاکره گزینه معتبرتری است. مختصات پازل ضد مقاومت در پساکرونا مصطفی غنیزاده در خراسان نوشت: آمریکا و برخی از متحدان منطقهای و فرامنطقهای در بیش از یک سال گذشته طرحی حرفهای و خطرناک را برای منطقه خاورمیانه پیگیری و اجرا کردند. یک پازل کامل که هدف آن نابودی محور مقاومت و پایان دادن به منازعات ضدآمریکایی در منطقه بود. بخش های رسانهای، اقتصادی، سیاسی، نظامی و شبه نظامی، این پازل را به یک جنگ هیبریدی یا ترکیبی علیه عناصر مقاومت تبدیل کرده بود. گرچه ایجاد نارضایتی و اغتشاش در ایران، بیدولت سازی در عراق و لبنان و ایجاد تفرقه در بین عناصر این محور و ترور سران آن تا حدی با موفقیت پیش رفته بود اما به نتایج نهایی خود نرسید. از طرف دیگر پیشرفتهای محور مقابل آمریکا در یمن و سوریه و همچنین شکست های سیاسی در منازعات بین المللی بخش های دیگر، این پازل را با مشکل مواجه ساخته بود. در این میان به وجود آمدن بحران کرونا در عرصه جهانی، ترمزی بود برای سرعت غیرقابل کنترل تحولات خاورمیانه؛ اتفاقاتی که مانند برق طرفهای مختلف را به گوشه رینگ می برد یا دوباره بر موضوعات سوار میکرد، زیر خاکستر قرنطینه رفت. سقوط قیمت نفت نیز رگ حیاتی برخی دولت های منطقه برای دمیدن در آتش منازعات را خاموش یا حداقل معتدل کرد. در همین ایام تهدیدات و نمایش های نظامی در عراق توسط دوطرف درگیر برای انجام حملات علیه یکدیگر در زمانی که جایگاه نخست وزیری بدون صاحب مشخص سرگردان بود، ادامه داشت. حالا و پس از گذر از دوره اوج کرونا به نظر میرسد که طرف آمریکایی مجدد به فکر پیگیری پازل قبلی خود با توجه به شرایط جدید منطقه افتاده است. پازلی که قطعات رسانهای آن در زمان کرونا به شکل جدی تداوم داشت و به اشکال مختلف حتی زمانی که دولت های منطقه به ویژه ایران نتایج موفقیت آمیزتری در کنترل بیماری نسبت به دول غربی داشتند، پیگیری میشد. ایجاد اختلاف، ناامید سازی، تغییر جبهه دشمن و دوست، تمسخر، ایجاد تردید، بی اعتماد سازی، دروغ و فریب و... از عناصر این جبهه علیه اذهان مردم منطقه بود. در کنار این امر امید داشتن طرف غربی به نتیجه فشارهای اقتصادی محتمل در منطقه به ویژه بر کشورهای عضو در محور مقاومت یعنی ایران، عراق، سوریه و لبنان بخش مهم دیگراین پازل است. آمریکاییها در آغاز بحران کرونا سعی داشتند به شکل کنترل شده، برخی معافیت های حداقلی در تحریم را به ایران اعطا کنند تا از فروپاشی ساختار ظالمانه تحریم ها بر اثر فشارهای بین المللی در موضوع کرونا جلوگیری کنند اما در مقابل اصل فشار حداکثری را حفظ کردند تا باتوجه به سقوط قیمت نفت و کاهش فروش آن، اقتصاد ایران را در تنگنای بیشتری قرار دهند. موضوعی که به نظر میرسد فعلا موفقیت آمیز بوده، به ویژه این که فشارهای هزینهای کرونا و رکود اقتصادی آن فشارها را چندین برابر کرده است. بنابراین در عرصه اقتصادی بخش سابق پازل مذکور هنوز پرقدرت خود را به پیش میبرد. از طرف دیگر افزایش فشار به کشورهای غربی برای تروریستی اعلام کردن عناصر مقاومت به ویژه حزب ا... میتواند مقدمهای برای فشار بیشتر یا ترور اعضای بلند پایه آن باشد. در عرصه سیاسی در عین حال فشل بودن قدرت چانه زنی آمریکا در فضای جهانی باقی است. پمپئو از طرحی سخن به میان آورده که میتواند آمریکا را به انزوای بیشتر در عرصه بین المللی بکشاند. «بودن در توافقی که خروج از آن افتخار دوسال اخیر ترامپ است»، خلاصه این طرح برای تداوم تحریم تسلیحاتی ایران است. باید دید کشمکش های جهانی در این موضوع به کجا خواهد رسید. در عرصه نظامی اما موضوعات متعددی در جریان است. سلسله حملات صهیونیستها به سوریه ادامه دارد و به نظر میرسد با جسارت بیشتری پیگیری میشود. در عراق نیز داعش دوباره سربرآورده و حملاتی را تدارک دیده است؛ مواردی که میتواند به مشروع سازی تداوم حضور آمریکاییها در عراق منجر شود. آمریکایی ها نیز با تجمیع نیروهای خود در عین الاسد آرایش تدافعی گرفته اند. آرایشی که تا دو هفته پیش کاملا تهاجمی بود اما به نظر میرسد رفتار و پیغام های طرف محور مقاومت و همچنین گسترش کرونا در تمامی پایگاه های منطقهای آنان موجب عقب نشینی آمریکا شده است. این شکل تهاجمی در شش ماه گذشته و با انجام رزمایش های متعدد در جنوب خلیج فارس میرفت که شکلی خطرناک به خود بگیرد اما این کرونا بود که ترمز تحولات نظامی در طرف آمریکایی را کشید. در سوریه نیز وضعیت فعلا سفید است تا زمانی که ارتش دوباره عزم فتح ادلب کند. این بار اما مشخص نیست که واکنش ترکیه چه خواهد بود. عنصر مهم دیگر در بخش نظامی فعال شدن جدی گزینه ترور سران محور مقاومت در منطقه است. پس از به شهادت رساندن راس این جریان یعنی سردار سلیمانی، به نظر میرسد که طرف مقابل از اعتماد به نفس بیشتری برخوردار است. این عناصر نشان میدهد که پازل آمریکاییها و هم پیمانان غربی و عربیاش هنوز در جریان است. اما شکل های جدیدی به خود گرفته و روندهایی با توجه به وضعیت جدید برای آن طراحی شده است. در این میان عناصری نیز وجود دارد که کارکردی بودن این پازل را در وضعیت کنونی به چالش میکشد. تضعیف جدی نیروهای آمریکایی پس از گسترش کرونا در پایگاه های خاورمیانه واقعیتی است که دایره فعالیت های دولت ترامپ در عرصه نظامی را به شدت محدود میسازد. این تضعیف در عرصه سیاست داخلی و خارجی ترامپ پس از کرونا نیز میتواند عملکرد پازل مذکور را با مشکلات جدی مواجه سازد. دولتی که دو ماه است به شکل جدی درگیر یک بیماری ویروسی شده و حالا با احتمال تک دورهای شدن نیز بیش از پیش مواجه شده است. در عرصه سیاسی فشارها برای از بین بردن توافق برجام کارساز نبوده و حالا احتمال برداشته شدن تحریم تسلیحاتی ایران بیش از هر زمان دیگری است. موضوعی که ایران را با یک پرش در عرصه واردات و صادرات سلاح مواجه میسازد و توازن قوای نظامی در منطقه را دستخوش تغییر میکند. وضعیت هم پیمانان منطقهای آمریکا نیز چندان خوب نیست. انزوای سعودی پس از شروع جنگ نفتی با روسیه بیشتر و حالا پس از سقوط قیمت نفت با مشکل رفع و رجوع حداقل های هزینههای اقتصاد نفتی خود مواجه شده است. اختلافات عربی در جنوب خلیج فارس همچنان ادامه دارد. علاوه بر این عربستان واقعا نمیداند باید با بحران یمن چه کند، به ویژه این که روند پس گرفتن زمین توسط انصارا... آغاز شده است. در اسرائیل نیز پس از چند دوره رای گیری هنوز مشکل تشکیل دولت باقی مانده است. همچنین موضوع افغانستان با وجود امضای توافق نامه با طالبان هنوز حل نشده و دو نفر خود را منتخب مردم میدانند؛ دو نفری که هیچ کدام مورد تایید طالبان نیستند. خلاصه این که پازل قبلی به شکل جدی و البته با روش های جدید پیگیری میشود اما سدهای قابل توجهی در مقابل آن قرار دارد. بنابراین هوشمندی بسیار دقیقی در این موضوع لازم است. حفاظت از سران مقاومت، حفظ اتحاد عناصر مقاومت، عقب راندن طرف مقابل در عرصه نظامی، افزایش فشار بر هم پیمانان طرف مقابل، تدبیر سیاسی برای بهره مندی از دوستان جهانی در عرصه بین الملل، تشدید راهکارهای برون رفت از رکود اقتصاد و جریان سازی هوشمند رسانهای، بخشی از راهبردهای کلان لازم در این عرصه است.اصلاحات، تحول و تغییر
مهدی مطهرنیا در آرمان نوشت:
جریان سیاست در ایران جریانی آشوبناک است. در جبهه اصولگرایان شکافها دیر زمانی است آغاز شده و نماینده بروز چنین شکافی را میتوانیم رئیس دولتهای نهم و دهم بدانیم. اگر چه اصولگرایان بر مبنای منافع سیاسی خود از او حمایت کردند و حمایت بیدریغ آنها آشکار است. بارها این نکته را متذکر شدم و بر آن پای فشردم که اصلاحطلبی باید خط و مرز خود را معین کند و نمیتواند. لذا در مجموع اصلاحطلبی در مجموعه حکومت تغذیه شد و با چراغ سبز توانست مدتی به صورت محدود وارد عمل شود.
فلذا این مساله که اصلاحطلبان باید تکلیف خود را از یک سو با حکومت و از سوی دیگر با نیروهای اجتماعی مورد توجه قرار داده و گفتمانی روشن، شفاف و کارآمد را تنظیم کنند، گریزناپذیر است و باید پایگاه اجتماعی اصلاحطلبان روشن شود. در کارگزاران سازندگی که به هر تقدیر آقای کرباسچی و دیگران در آن قرار دارند و به نقد رئیس دولت اصلاحات میپردازند افرادی حضور دارند که خاطره برخورد اصلاحطلبان در انتخابات سال 1384 را فراموش نکردهاند.
انتخاباتی که اگر اصلاحطلبان با خرد سیاسی برخورد میکردند و کاندیداهایی مثل مهرعلیزاده، معین و دیگران به نفع کاندیدای معتدل آن زمان یعنی آیتا... هاشمی رفسنجانی کنار میکشیدند روند تاریخی ایران امروز از منظر جناحهای سیاسی و جبههبندیها مسیری دیگر طی میکرد. لذا باید بپذیریم که کارگزاران خاطره رودررویی اصلاحطلبان در سال 84 را هنوز در ذهن دارند و حتی انتخاب حسن روحانی که در سال 92 و 96 با حمایت رئیس دولت اصلاحات توانست موفقیت بهدست آورد را نیز، فراموش نکردهاند.
فلذا باید گفت کارگزاران و حتی اعتدالیون در حوزه اصلاحطلبان بهعنوان چسبندگیهای تاریخی در کنار اصلاحات قرار گرفتند. در حالی که هیچگاه نمیتوانیم بسیاری از نمادهای اعتدالیون و کارگزاران سازندگی یا احزابی مانند اعتدال و توسعه را در حوزه اصلاحطلبان قرار دهیم. هیچگاه نمیتوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی یا اتحاد ملت و طرفداران کلاسیک رئیس دولت اصلاحات در عرصه ادبیات، هنر و دانشگاه را با یکدیگر یکسان بدانیم و بعد نیز حزب اعتدال و توسعه میانهرو یا کارگزاران سازندگی تکنوکرات را در جناح اصلاحات قرار دهیم. در بین اصولگرایان نیز نمیتوانیم طرفداران اصولگرایی سنتی مانند حزب موتلفه و نمادهای آنها را در کنار نومحافظهکارانی چون محمود احمدینژاد قرار دهیم و او را در کنار یک رادیکالیسم اصولگرایی مانند حسین شریعتمداری بخوانیم.
اینها اگر چه در جبهه متفاوت فعال بودهاند اما بخشبندیهای متفاوتی دارند. آنچه که در صحنه نیروهای اجتماعی و جامعه دیده میشود در دوران پساکرونا هیچ یک از آنها با گفتمانهای قدیم و نیروهای سنتی خود نخواهد توانست وارد عمل شوند. حتی نیروهای جوان اصولگرا و اصلاحطلب که مارک اصلاحطلبی یا اصولگرایی را برخود به وطور کامل حمل میکنند و نمیتوانند تغییر را بپذیرند در جرگه بیسودان سیاسی خواهند بود. اگر هر کدام از این جناحهای سیاسی چه در بین سالخوردگان و چه حتی در بین جوانان نتوانند با تغییر کنار بیایند یا قدرت ایجاد تغییر داشته باشند جامعه دیگر پذیرای آنها نخواهد بود و دو قطبیسازی اصلاحطلب و اصولگرا و شکل دادن به اعتدالیون در وسط آنها بهعنوان یک منطق سیاسی به تاریخ پیوسته است و باید تفکری جدید، گفتمانی جدید و نیروی جدیدی تحولخواه مبتنی بر پذیرش تغییر و حتی ایجاد تغییرات جدیدی در عرصه اجتماعی و سیاسی مورد توجه قرار گیرد.
مقاومت در برابر تسلیم خواهی
جلال خوش چهره در ابتکار نوشت:
دو سال پس از خروج آمریکا از برجام، هنوز بحران روابط تهران واشنگتن به همان وضع که بود باقی مانده. دولتمردان ایران و آمریکا همچنان یکدیگر را به تصمیمهای سخت تهدید میکنند و دست بر ماشه دارند. این وضع در چهار دهه گذشته به رغم فراز و نشیبهایش ادامه داشته و تردید نباید کرد که بعد از این هم چنین خواهد بود.
تصور اینکه اگر دولت «دونالد ترامپ» در انتخابات نوامبر آینده جای خود را به دولت دیگری از جنس «جو بایدن» دهد، ممکن است اوضاع تغییر کند، خوش خیالی است. بیانیه اخیر 382 نماینده جمهوریخواه و دموکرات کنگره آمریکا در حمایت از اقدام ترامپ برای تمدید تحریم تسلیحاتی ایران، نشان میدهد که بحران روابط تهران و واشنگتن نه با تغییر دولتها پایان مییابد و نه از شدت آن کاسته میشود. آنچه تغییر میکند، شکل تعاملات در چارچوب همان سازوکارهای ثابت است. اگر میشد به تغییر در سطح و ماهیت بحران روابط دو طرف امید بست، هشت سال دولت «باراک اوبا» و «برجام» بهترین امکان و فرصت میتوانست به حساب آید. گره کار در ارادهای است که هنوز و همچنان در میان طرفین و به یک اندازه ایجاد نشده است. بنابراین واقعگرایی این است که برای آینده فرآیند جاری در تشدید بحران روابط تهران و واشنگتن گمانهزنی کرد.
اقتصاددانان و سیاسیون در برخورد با صورت مسئلههای پیچیده معمولا به اصل «تیغ اوکام» توجه کرده و بر این اساس در تحلیلهای خود عمل میکنند. «ویلیام اوکام» منطقدان و فیلسوف قرن 14 میلادی گفته است: در برخورد با پدیدههای پیچیده، صورت مسئله را خلاصه و ساده کنید. در این صورت، تحلیل اوضاع و فهم آن آسانتر میشود.
اکنون با نگاه به اصل تیغ اوکام و حذف حواشی و زواید، میتوان صورت بحران در روابط تهران و واشنگتن را چنین خلاصه کرد: واشنگتن تسلیم تهران را بدون قید و شرط نهتنها در حوزههای هستهای و تسلیحاتی، قطع سرانگشتانش در منطقه خاورمیانه، بلکه تغییر در ماهیت ایدئولوژیک نظام سیاسی حاکم بر ایران میخواهد. این خواست به تمامی با کیان نظام سیاسی ایران در تعارض بوده و نمیتواند مورد پذیرش آن قرار گیرد.
از سوی دیگر، تهران در قطع امید از تعامل سازنده با واشنگتن، ضمن تاکید بر داشتههای مادی و معنوی خود، به تعامل فعال با دیگر قدرتهای غربی و شرقی بسنده کرده و در این چارچوب سیاستهای خود را در ادامه بقا مقابل «فشار حداکثری» واشنگتن دنبال میکند. بدیهی است آمریکاییان با تکیه بر «سیاست مبتنی بر قدرت» در اعمال فشار علیه تهران دست بالا را داشته و منازعهای نابرابر را مدیریت میکنند. اما اوضاع به تمامی در کنترل واشنگتن نیست چرا که هنوز صف متحدان واشنگتن لرزان و نامطمئن است، فشار حداکثری کمترین تاثیر را در سیاستهای تهران داشته و سرانجام اینکه هنوز هیچ نشانهای از تغییر در ماهیت و شکل بحران در خدمت به کاهش یا پایان آن در افق دیده نمیشود. آنچه بیشتر چشم زد است، تشدید اوضاع و احتمال عبور از مرز کنونی به رویارویی مستقیم حتی در اندازه محدود است. تلاش واشنگتن برای محروم کردن ایران از دومین دستاورد برجام در شورای امنیت سازمان ملل متحد، بر شدت بحران خواهد افزود. امضاکنندگان توافقنامه هستهای (برجام) در سال 2015 میلادی پذیرفتند که درصورت انجام تعهدات ایران در قبال این توافق، بخش دوم امتیازها به این کشور تعلق گیرد. بخش اول اگر لغو همه تحریمهای مصوب شورای امنیت سازمان ملل تا پیش از برجام بود، بخش دوم که به «غروب برجام» نیز شهره است، در نهم اکتبر 2020 (18 مهر 99) با لغو تحریم تسلیحاتی ایران محقق میشود. این توافق که با تصویب شورای امنیت سازمانملل مشروعیت جامعه بینالمللی را با خود دارد، اکنون از سوی واشنگتن به چالش کشیده شده است.
به این ترتیب جامعه بینالمللی بار دیگر در برابر آزمونی سخت قرار دارد: تمکین از «سیاست مبتنی بر قدرت» واشنگتن یا اجرای تعهدی که درصورت انجام نشدن آن، رویهای نامطمئن در سپهر سیاست جهانی شکل خواهد گرفت. اعضای ثابت شورای امنیت بهویژه انتخابهای دشواری را پیش رو دارند. تمکین از واشنگتن به هر شکل و شیوه که یا در چارچوب برجام تعریف شود و یا شکل دیگری برای آن لحاظ شود، واکنش متناسب تهران را درپی خواهد داشت.
تحمل همراه با مدارای تهران در قبال سیاست فشار حداکثری واشنگتن در دو سال گذشته که با خروج دولت ترامپ از برجام در اردیبهشت 97 آغاز شد و نیز ناتوانی دیگر اعضای گروه 1+4 در جبران خسارتهای ایران، این انتظار را ایجاد کرده است که اعضای ثابت شورای امنیت باید پاداش تهران را در قبال انجام تعهدات برجامیاش بدهند. در نگاه تهران، هرگونه محدودیت تازه چه تمدید تحریم تسلیحاتی در چارچوب برجام و چه غیر آن، نقض تعهداتی است که جامعه بینالمللی در سال 2015 میلادی آن را به رسمیت شناخته است.
افق پیش رو تا اکتبر آینده (مهر 99) نشانی از کاهش در سطح بحران روابط تهران و واشنگتن ندارد. ممکن است اوضاع تشدید شود؛ اگر واشنگتن در رایزنیهای کنونی خود برای مجاب کردن دیگر اعضای شورای امنیت ناکام باشد، لحن تهران نیز خطاب به اعضای ثابت شورای امنیت، متناسب با درک فرآیند جاری خواهد بود. دبیر شورای عالی امنیت ایران هشدار داده است: «پیکر کمجان برجام با تداوم تحریمهای تسلیحاتی ایران به مرگ ابدی خواهد رفت.»
انتهای پیام / ک