دوشنبه 3 شهریور 1404

چرا ایران در سوم شهریور 1320 توسط متفقین اشغال شد؟

خبرگزاری خبرنگاران جوان مشاهده در مرجع
چرا ایران در سوم شهریور 1320 توسط متفقین اشغال شد؟

خسرو معتضد در گفت‌وگویی تفصیلی به بررسی دلایل اشغال ایران در سوم شهریور 1320 توسط متفقین پرداخت.

باشگاه خبرنگاران جوان؛ محمد امیرحسینی - سوم شهریور 1320 سالگرد اشغال ایران به‌دست متفقین در جنگ جهانی دوم است. روزی که ارتش 300 هزار نفری رضاخانی در کمتر از سه روز از هم پاشید و شاه پهلوی مجبور به فرار از وطن و التماس به انگلیسی‌ها برای جایگزین کردن پسرش در تخت پادشاهی شد.

برای واکاوی اتفاقات شهریور 1320 در هشتاد و چهارمین سالگرد این واقعه با خسرو معتضد، تاریخ‌پژوه به گفت‌و‌گو نشستیم. آنچه در ادامه می‌خوانید مشروح این گفت‌وگوی یک‌ونیم ساعته است. ویدئوی این مصاحبه را می‌توانید فردا سه‌شنبه در سایت باشگاه خبرنگاران جوان تماشا کنید.

باشگاه خبرنگاران جوان: چرا ایران در شهریور 1320 توسط متفقین اشغال شد؟

معتضد: برای پاسخ به این سوال ابتدا باید وضعیت آن روز جهان را ببینیم. آن روز جهان تقریباً در دست دیکتاتور‌ها بود؛ در شوروی، استالین بود که همه رقبایش را کشته بود. در سال 1937، حدوداً 30 تا 40 هزار افسر ارتش شوروی را به اتهام تلاش برای کودتا، در خاشوفسکی اعدام کرده بود.

در آلمان، هیتلر بود؛ دیکتاتوری که در سال 1933 با انتخابات و با رای مردم آلمان به قدرت رسید. او همیشه می‌گفت: من کودتا نکردم، من را با رای آوردند. ایتالیا فاشیست بود و بنیتو موسولینی از سال 1922 بر سر کار آمده بود. حکومت سلطنتی ویکتور امانوئل سوم بود، اما او کاره‌ای نبود و همه اختیارات دست دوچه بود.

ترکیه یک رژیم دیکتاتوری داشت، منتها دیکتاتوری مدرن؛ آقای کمال آتاتورک. یعنی حزب خلق بود. روزنامه‌ها هم بودند و افکار عمومی هم حضور داشتند. این خیلی خوب بود و به نفع ترکیه شد و نتوانستند آن را بگیرند، در حالی که ترکیه از ما مهم‌تر بود، چون کنار دریای سیاه بود که آن طرف دریای سیاه، دست آلمانی‌ها بود. یونان را گرفته بودند؛ هفت هزار جزیره یونان در دست آلمانی‌ها بود. کشور عراق یک حکومت سلطنتی داشت که تقریباً دیکتاتوری بود. یعنی دست نوری سعید نخست‌وزیر بود، که ملک قاضی شاهی که طرفدار آلمان بود را کشته بودند.

در مجارستان، دریاسالار هورتی دیکتاتور بود. در یوگوسلاوی، پادشاهی به نام پیر بود که کودتا کردند و برکنارش کردند. در رومانی، آنتونسکو بود؛ جبهه فالانژ بود که به آنها سربازان آهنین می‌گفتند که طرفدار آلمان نازی بودند. ژاپن تقریباً دیکتاتوری بود؛ دریاسالار تجو بر سر کار آمده بود و رژیم دیکتاتوری برقرار بود. شام هم که خدا بود و به صورت هیروهیتو نمی‌توانستند نگاه کنند، چون معتقد بودند هیروهیتو پدر ملت ژاپن از آسمان آمده بود و پسر خورشید بود.

هر جای دنیا را نگاه می‌کردید، حالت دیکتاتوری بود. مانرهایم دیکتاتور فنلاند بود و در لهستان پیلسودسکی دیکتاتور بود. تمام دنیا رژیم‌های دموکراسی نداشتند؛ تنها رژیم دموکراسی، انگلستان بود که آن کشور هم خدای استعمار بود یعنی در انگلستان می‌گفتند: آفتاب در متصرفات علیا حضرت ملکه ویکتوریا که 1901 مرده بود، غروب نمی‌کند.

محیط دنیا دیکتاتوری بود. هر جای جهان می‌رفتی، دیکتاتور بود. در عربستان هم ابن سعود، عبدالعزیز آل سعود، حکومت مطلقه داشت و همه کاره بود. باقی هم مستعمره بود. خلیج فارس تحت نفوذ بریتانیا بود و هندوستان هم مستعمره بریتانیا بود. یعنی در زمان محمدشاه یا ناصرالدین شاه. در جنگ اول یا دوم، ایران نفس می‌کشید سرباز هندی می‌آمد. یعنی از آنجا کشتی‌های بادبانی یا کشتی بخار ظرف دو هفته از بمبئی می‌آمدند به بوشهر و بوشهر را تصرف می‌کردند.

در چنین وضعیتی، در سال 1921، با کمک و راهنمایی ژنرال آیرونساید، افسر انگلیسی و فرمانده ارتش‌های انگلستان در ایران و عراق، کودتا انجام شد. کودتا صورت گرفت. حالا بعضی‌ها که اطلاع نداشتند، می‌پرسند: «خب این کودتا چرا انجام شد؟» برای اینکه روس‌ها داشتند کودتا می‌کردند.

اختلاف یک بهایی با میرزا کوچک خان

احسان‌الله خان تا شهسوار آمده بود تنکابن. احسان‌الله خان بهایی و کمونیست بود و با میرزا کوچک‌خان سر همین مسئله اختلاف داشت. یعنی میرزا کوچک‌خان آدم مذهبی بود، استخاره می‌کرد، نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت؛ آدم حسابی بود، اما احسان‌الله خان آدمی بود که روزانه باید چند بطری مشروب می‌خورد و تریاک می‌کشید و بعد هم بهایی بود. چند نفر هم در تهران کشته بود، فرار کرده بود و به گیلان رفته بود؛ بنابراین در چنین شرایطی، انگلیسی‌ها کودتا می‌کنند و رضاخان میرپنج (میرپنج یعنی سرلشکر) را بر سر کار آوردند. احمدشاه قبول کرد و از کودتا خوشش آمد، برای اینکه اگر شما گزارش‌های آیرونساید را بخوانید، در کتابش با عنوان شاهراه فرماندهی می‌گوید: احمد شاه به من گفت تو رو خدا بگذارید من از ایران بروم و برادرم را پادشاه کنید؛ من می‌ترسم.» گفتند: «از چی می‌ترسی؟» پاسخ داد: «سرگذشت نیکلای دوم؛ نیکلای دوم تزار گرفته شد و تیکه تیکه شد. اول خودش و چهار دختر و پسرش و حتی پزشک فرانسوی که آنجا بود و کلفت و نوکرش را در زیرزمینی با ملکه تزارین، اول با گلوله کشته شدند و بعد با نیزه تکه تکه شدند، چون دختر‌ها زیر پیراهنشان طلا و جواهر و سکه چسبانده بودند و می‌خواستند با خود ببرند.»

انگلیس اجازه نداد. جالب اینکه پسرعموی امپراتور انگلستان بود. این مسائل باعث شد احمدشاه بترسد و گفت: «من می‌ترسم بلشویک‌ها تهران را بگیرند و مرا تیرباران کنند؛ اجازه دهید بروم.» آیرونساید برگشت و دید وقتی پادشاه اینقدر می‌ترسد، بعد رضاخان سه روز قبل از کودتا به پیش احمدشاه رفت. پهلوی گفت: «ما اصلاً کاری با اعلی‌حضرت نداریم. ما می‌آییم اینجا که تهران را از دست بلشویک‌ها بگیریم.» چون بلشویک‌ها ممکن بود از طریق مازندران و تنکابن و جاده رشت بیایند که دست هندی‌ها و سربازان انگلیسی بود.

احمدشاه موافق کودتا بود و سید ضیاءالدین هم به آنجا رفت. احمدشاه تعریف کرد که «آمد کنار پنجره نشست و گفت حکم من را صادر کن.» بنابراین شما اوضاع ایران را باید این‌طور بسنجید: جمعیت ایران چقدر بود؟ 15 میلیون به زحمت، اینکه گفته می‌شود در جنگ جهانی اول جمعیت ما 20 میلیون بود و 9 میلیون نفر مردند، مزخرف است! جمعیت ایران در زمان مظفرالدین شاه، 9 میلیون و 800 هزار نفر بود. همه اینها را نوشتند؛ کتاب نوشتند، مخصوصا عثمانی‌ها نوشتند، در مجله حبل‌المتین چاپ شد، نتیجه مطالعات دولت عثمانی درباره ایران بود، چون عثمانی دانشگاه و تشکیلات داشت و مطالعه می‌کردند. همه اینها در سال 1318 هجری قمری در حبل‌المتین چاپ شد. در آنجا نوشته شده که جمعیت ایران 9 میلیون و 800 هزار نفر بوده. چطور این جمعیت در ظرف 14 سال می‌شود 20 میلیون؟!

جمعیت ما در سال 1335 تازه به 18 میلیون رسید. در زمان مصدق، یک آمار ناقص گرفته بودند که حدود 16 و نیم میلیون بود. همیشه رضاشاه می‌گفت 15 میلیون جمعیت داریم و می‌گفتند 30 کرور، هر کرور یعنی 500 هزار تا. رضاشاه حکومتی درست کرد که اولش مردم خیلی استقبال کردند. برخلاف اینکه می‌گویند روشنفکران، آقای عبدالله مستوفی در کتابش نوشته: تبریک گفتیم، چون احمدشاه می‌گفت: «از ایران بدم می‌آید، می‌ترسم.»

احمدشاه سلطنت را نمی‌خواست

احمدشاه می‌گفت: «یک روز زندگی در پاریس را بر هزار روز زندگی در سیادهن قزوین یعنی تاکستان فعلی ترجیح می‌دهم. من نمی‌خواهم ایران باشم، نمی‌خواهم اصلاً سلطنت داشته باشم.» چون پدرش محمدعلی شاه را دیده بود و در ایران زیاد دل خوشی نداشت، می‌رفت پاریس و آنجا خوش بود.

الان جنابعالی دو سال از خانه‌تان بروید بیرون، ببینید خانه چه بلایی به سرش می‌آید. اگر ملک باشد، همسایه‌ها می‌گیرند؛ اگر داخل خانه باشد، پر از سوسک می‌شود؛ همه چیز خانه به هم می‌خورد. آدم می‌تواند دو سال مملکت را ول کند و برود تو پاریس زندگی کند!. به قول فرهمند در یکی از مقالاتش نوشته بود: «سلطنت تلگرافی، چون با تلگراف مملکت را اداره می‌کرد» و این واقعیت است.

مردم بعد از شهریور 1320، چون از رضاشاه خیلی بدشان می‌آمد و به‌دلیل آن اتفاقاتی که افتاده بود و آزار مردم، بعضی‌ها می‌گفتند احمدشاه خیلی معصوم بوده و مهربان. احمدشاه آدمی بود که اولاً انواع بیماری‌های کلیوی داشت، بیماری‌های معده داشت و بیماری چاقی مفرط داشت. اینها همه هست. بعد در بیمارستانی در پاریس در سن 33 سالگی مرد.

رضاشاه که اول آمد، همه می‌گفتند ایران می‌خواهد جمهوری شود حتی شوروی از او حمایت می‌کرد. یک شخصی به نام ایرانسکی و یکی به نام کورکو کوریزین نوشتند رضاشاه مظهر بورژوازی ایران است. مظهر پتی بورژوازی یعنی بورژوازی طبقه پایین، از طبقه کارگر. می‌گفتند او پدر و اجدادش هیزم‌شکن بوده‌اند و همیشه در مازندران خانواده‌اش فلاح و خانواده کشاورز بودند.

کمونیست‌ها خیلی حمایت می‌کردند. حتی در جریان شیخ خزعل، کنسول روس در اهواز به رضا شاه خبر می‌داد که انگلیسی‌ها دارند از خزعل حمایت می‌کنند. رضاشاه تا سال 1304-1305، آدمی بود که مردم می‌گفتند آمده خدماتی کرده و ارتش را درست کرده. شیخ خزعل می‌گفت خوزستان، عربستان است و باید از ایران جدا شود و من بشوم امیر خوزستان و امیر بصره. انگلیسی‌ها هم وعده سر خرمن به او داده بودند، چون در جنگ اول جهانی خیلی به اینها خدمت کرده بود.

بعد اسماعیل سیمیتقو بود که شکم زنان شیعه را پاره می‌کرد و می‌گفت: «این شیعیان باید از کردستان بروند و من باید شاه کردستان شوم. می‌گفت کردستان ایران، عراق، ترکیه و سوریه یکی شود و من فرمانده آن شوم.» شوکت‌الملک علم هم که آدم ملایم‌تری بود تقریباً تمام خراسان در دست او بود. جنوب ایران عشایر مختلف و خوانین بودند.

اگر مدرس زنده بود ایران اشغال نمی‌شد

در چنین شرایطی، دیکتاتوری شروع شد. مدرس زندانی شد؛ مدرس آدم پارلمانی و واقعاً آدم حسابی بود. اگر در شهریور 20 مدرس زنده بود، ایران اشغال نمی‌شد، چون مجلس قدرت داشت. ترکیه هم همین‌طور بود؛ یک دفعه گفتند می‌خواهند ترکیه را آلمانی‌ها یا روس‌ها بگیرند مخصوصاً روس‌ها که تمام جوانان را به خیابان‌ها آوردند. روزنامه‌ها شروع کردند به مطالب نوشتن، دانشگاه‌ها بهم خورد و نمایندگان اصلاً جرات نکردند و گفتند ما با ترکیه باید با جمعیت مثلاً 17-18 میلیونی طرف باشیم؛ بنابراین وقتی آزادی باشد و مردم آزاد باشند، خودشان را نشان می‌دهند.

جرات مردم را در جریان جنگ تحمیلی 12 روزه رژیم صهیونیستی هم دیدید که مردم، پشت دولت درآمدند. حتی عده‌ای از اپوزیسیون که در خارج بودند، شروع کردند به انتقاد. یکی از آنها به یکی از تلویزیون‌های معاند گفت: من دیگر با شما مصاحبه نمی‌کنم؛ شما جاسوس و نوکر اسرائیل هستید، روحیه مردم را خراب می‌کنید. سروش آدم باسوادی است و من قبولش دارم و گفت شما به‌عنوان یک مزدور دارید برای اسرائیل کار می‌کنید.

وقتی رشد مردم زیاد باشد و مردم آزاد باشند، مطمئن باشید دشمن جرات نمی‌کند ایران را بگیرد. ما نمونه داریم مثلا در سال 1330، چرا نتوانستند ایران را بگیرند؟ انگلستان با آن عظمتش چترباز آورد، نیروی ارتشی آورد، هشت تا رزم‌ناو آورد، اما نتوانست هیچ غلطی کند. تمام مردم آبادان و عشایر بختیاری همه رفتند روی اسکله آبادان و گفتند بفرمایید انگلیسی‌ها پیاده شوید، ما آماده‌ایم. توپخانه گذاشتند. حسین مکی خودش برای من گفت که به دروغ شایعه کردیم که ما اینجا را مین‌گذاری کرده‌ایم، اگر پالایشگاه برود روی هوا، یک میلیارد دلار روی هوا می‌رود که ترسیدند و نیامدند.

یک ملت وقتی بیدار باشد، هیچ بیگانه‌ای نمی‌تواند غلطی کند. ملت وقتی پشت دولت باشد، ما نمونه‌اش را در سال 1330 در همان شهریور دیدیم. دکتر مصدق گفت: آقا، آمدند. سرلشکر وثوق در خاطراتش گفته که قربان، هیچ خبری نیست، شما نگران نباشید، مردم آنجا ایستاده‌اند، ما آمادگی داریم. سی هزار ارتش و سپاهی فرستاده بودیم؛ یعنی سرباز و نظام، تانک، توپ و هواپیما فرستاده بودیم، اما ما در مقابل انگلستان صفر بودیم. هشت تا رزم‌ناو 8 هزار تنی و 10 هزار تنی فرستاده بودند، اما ما دو تا ناو شکسته کهنه داشتیم، که خود انگلیسی‌ها به ما داده بودند در ازای ناو‌های «ببر» و «پلنگ» که از بین برده بودند که 1200 تن بود که 1200 تن در مقابل آنها، با آن توپخانه، چه کاری می‌توانست انجام دهد؟

رضاشاه دیگر آن رضاشاه سابق نبود

رضاشاه از سال 1305 شروع به خرید املاک کرد و صدای مردم در آمد. بعد یکی از بدنام‌ترین آدم‌ها را رئیس پلیس کرد به نام درگاهی که قبل از آن، دست سوئدی‌ها بود. افسران سوئدی اغلب خوب بودند. من خاطراتشان را خوانده‌ام که سرتیپ باقر آبروش از زبان سوئدی اینها را ترجمه کرده، نیستروم و اریک کالبری، اینها آدم‌های قانونی بودند، یعنی همیشه طبق قانون رفتار می‌کردند، اما رضاخان ممد آقا چاقو را رئیس شهربانی کرد.

اینها میرزاده عشقی شاعر و نویسنده و نمایشنامه‌نویس ایرانی را صبح زود کشتند. مدرس را می‌خواستند بکشند که نتوانستند و خیلی ترور می‌کردند. یک شخصی بود، مدیر روزنامه نصیحت قزوین. آن روز که داشتند به انقراض قاجار رأی می‌گرفتند به مامورین مخفی همین محمد آقا درگاهی گفتند ملک‌الشعرای بهار را بکش که اشتباهی رفتند این بدبخت را کشتند. او قد بلندی داشت و یک روزنامه‌ای داشت که در قزوین چاپ می‌کرد؛ این را جلوی مجلس سر بریدند که دیگر بین مردم و رضاشاه جدایی افتاد.

می‌گویند عشایر را آرام کرد. عشایر آرام شد، اما نباید به آن حالتی رفتار می‌کرد که ارتش فرانسه در الجزایر رفتار می‌کرد؛ یعنی کشتار و اعدام عشایر. بعد اینها را «تخت‌قاپو» کردند؛ یعنی یک جا نشاندند. برای عشایر آن زمان «تخت‌قاپو» یعنی مرگ. یعنی جایی بود که در زمستان نمی‌شد زندگی کرد.

یا مثلاً رفع حجاب؛ خیلی از کشور‌ها رفع حجاب می‌کردند، اما صحبت می‌کردند نه به آن حالتی که زن حامله را با باتوم بزنند توی شکمش که بیفتد خونریزی کند و بمیرد. ما همه این موارد را داریم. این گزارش‌هایی که می‌دادند، این‌طور بود. این رفع حجاب به طوری شد که در سال 1314، قیام گوهرشاد رخ داد و یک شخص به نام بهلول که بعد از انقلاب اسلامی هم زنده بود آمد و یک سخنرانی کرد که چه اتفاقی افتاد.

رضاشاه، محمد ولی اسدی پدر داماد فروغی را تیرباران کرد. بعد چه کشتاری در قیام گوهرشاد رخ داد؛ لذا مردم کینه داشتند. به قول بزرگ علوی که می‌گفت وقتی می‌رفتیم سینما می‌ترسیدیم که یک نفر موقع سرود شاهنشاهی بلند نشود چون همه را می‌گرفتند. یعنی اگر در سینما زمانی که سرود شاهنشاهی خوانده می‌شد، بلند نمی‌شدید امکان داشت همه کسانی که در سینما بودند را بگیرند و ببرند. این را آقای بزرگ علوی در کتاب خود نوشته است.

بنابراین، در سال 1320 رضاشاه به اوج غرور رسیده بود. هیچ‌کس جرات نداشت با او صحبت کند. دکتر متین دفتری، داماد مصدق، یک روز آمده بود و گفته بود که آلمان‌ها ممکن است در این جنگ پیروز شوند و ما باید هوای آلمانی‌ها را داشته باشیم. اما با وجود بمباران چهل روزه ی لندن، آلمان نتوانست لندن را بگیرد. در نتیجه، رضاشاه متین دفتری را صدا کرد و کتک زد و برکنارش کرد که چرا پیش‌بینی غلط انجام دادی که بعد از آن رجبعلی منصور را آورد؛ پدر حسن علی منصور که سال 1343 در چهل سالگی نخست‌وزیر شد، او که انگلوفیل (طرفدار انگلستان) بود را آوردند و او هم می‌ترسید گزارش دهد.

سال 1320 ایران راحت و آسوده بود. مردم فیلم سینمایی نگاه می‌کردند. سینمایی در تهران بود به نام سینما «مایاک» اسمش به زبان روسی است به معنی «دیده‌بان»، الان هم اسمش عوض شده است که در آن موقع فیلم‌های آلمانی می‌گذاشتند و از رجال ایران دعوت می‌کردند. مشفق کاظمی می‌گفت: وقتی عکس هیتلر آمد، مردم شروع به کف زدن کردند و در تمام تهران عکس‌های هیتلر بود.

یک مجله داشتند به نام «هشدار». توجه می‌کنید، حالا اسمش «زیگنال» یا «سیگنال» یا «زیگنال عربی» بود. این مجله در تهران رنگی بود و عکس‌های عالی می‌گذاشت از آلمان هیتلری. این مجله را با هواپیما می‌فرستادند. آلمان تنها کشوری بود که در ایران خط هوایی داشت، چون می‌گفتند ایران آخر جهان است. لوفتانزا اولین هواپیمایش، هواپیمای 16 نفره، در فرودگاه قلعه مرغی در غرب تهران نشست.

مطبوعات آلمان به ایران می‌آمدند. رادیو آلمان برنامه‌ای داشت به نام «ایران پیام». بهرام شاهرخ، پسر افلاطون شاهرخ، به زبان فارسی صحبت می‌کرد. سال 37-38 دیدم که سردبیر روزنامه پست تهران بود، خیلی آدم زرنگ و همه‌جانبه بود. زن آلمانی‌اش را طلاق داد و زن ایرانی گرفت، مذهب زرتشتی را ترک کرد و اسلام آورد و خیلی هم مورد توجه محمدرضا شاه بود. همیشه می‌گفتند این نماینده رضاشاه در سفارت انگلیس است. وی گوینده بخش فارسی رادیو آلمان بود و با سرود شاهنشاهی و سرود «زنده باد پیروزی» این برنامه به زبان فارسی شروع می‌شد و همه گوش می‌دادند و رضاشاه اولین نفر بود که گوش می‌کرد.

چرا ایرانی‌ها از آلمان خوششان می‌آمد؟

من یاد اسرائیل افتادم. می‌گفتند آسمان ایران دست ماست. من در مصاحبه‌ای گفتم که یک زمانی هم آسمان لندن دست آلمانی‌ها بود، بعد پدر آلمان را به موقع درآوردند؛ بنابراین این فضولی‌هایی که اسرائیل کرد که فضای ایران دست ماست در دنیا سابقه داشته است. رادیو آلمان می‌گفت فضای آلمان و انگلیس دست ماست، بلافاصله اوضاع عوض شد. در 1319-1940 پیروزی کاملاً قابل پیش‌بینی بود، از طرف ایرانی‌های طرفدار آلمان. چرا ایرانی‌ها از آلمان خوششان می‌آمد؟ به‌دلیل اینکه دشمن انگلیس و روسیه بود. ایرانی‌ها از روسیه بدشان می‌آمد و از انگلستان هم خیلی صدمه دیده بودند.

اولین شرکت نفت انگلیس و ایران را ببینید. شما فکر کنید، شرکتی بیاید زمان مظفرالدین شاه، چندرغاز بدهد یعنی 15 هزار لیره، به اطرافیانش هم 40 هزار لیره، امتیاز نفت را بگیرد و بعد پنحاه سال نفت ما را ببرد و در طول پنجاه سال تا زمان مصدق فقط 109 میلیون لیره به ایران بدهد و خودش در یک سال 280 میلیون لیره به خزانه انگلستان بابت مالیات می‌داد. شرکت در لندن و گلاسکو در اسکاتلند ثبت شده بود. جالب است که دولت ایران از عواید شرکت باید به دولت انگلستان مالیات هم می‌داد!

مردم از انگلیس بدشان می‌آمد. انگلیسی‌های امروز را نبینید که خیلی آدم‌های مودب، شیک و جنتلمنی هستند. منوچهر فرمانفرما می‌گفت، «به ما می‌گفتند رنگین‌پوست». با ما و هندی‌ها رفتارشان مثل رفتار با بهائم بود. وقتی در کشتی در بمبئی پیاده شدم، یک ساعت دو ساعت منتظر بودم که کشتی راه بیفتد به طرف ایران که به من چماق دادند. چماق پلاستیکی بود. گفتم چیست؟ گفتند تا پیاده شوید، هندی‌ها می‌آیند از شما تکدی کنند، بزنید تو سرشان. گفتم من بزنم تو سرشان، خب می‌میرند! گفتند بزنید. این چوب‌ها چوب نبود، پلاستیک بود، باتوم‌های کائوچویی بودند، می‌زدند تو سرشان؛ بنابراین مردم ایران از انگلستان بدشان می‌آمد. در تمام خیابان‌ها عکس هیتلر بود، در مغازه‌ها می‌رفتی مثل کتابفروشی عکس هیتلر بود.

رضاشاه می‌خواست بگوید من طرفدار آلمان نیستم. یک دانشجویی بود به نام محسن جهانسوز، در مورد راه‌آهن صحبت کرد، گفت که راه‌آهن باید از غرب به شرق باشد، اروپا را به آسیا وصل کند، این حرف‌های معمولی بود. گفتند می‌خواهد کودتا کند. انگلیسی‌ها خودشان در یک گزارش نوشتند که به رضا شاه به دروغ گفتیم که دانشجویان دانشکده افسری می‌خواهند شما را بکشند. اعدامش کردند و باقی زندانی و بلا‌هایی سرشان آوردند. یکی از اینها دوست من و استاد من بود، روزنامه‌نگار آقای نجفقلی پسیان بود که مدتی سردبیر روزنامه اطلاعات بود. می‌گفت اینقدر من را مجازات و آزار دادند، از قسمت پایین بدن، وزنه آویزان می‌کردند و برای همین اصلاً نتوانستم ازدواج کنم و تا آخر عمر بدون زن بود.

فضای ایران در آن دوران فضای نفرت است؛ یعنی مردم می‌گفتند تیمورتاش را که کشته، جعفر قلی‌خان سردار اسعد بختیاری را کشته، نصرت‌الدوله فیروز وزیر دارایی را کشته، به داور گفته: «چرا تو بدون اجازه رفتی با آمریکایی‌ها یک شرکت نفت آمیرانین درست کردی؟» انگلیسی‌ها به رضاشاه گفته بودند و این را خطرناک می‌دانستند، زیرا پای آمریکا را در ایران باز می‌کرد. آن زمان، آمریکا و انگلیس در مسائل نفتی با هم بد بودند و انگلیس‌ها با هیچ کس شوخی نداشتند.

علی‌اکبر داور خودکشی کرد. پسرش دکتر همایون داور از دوستان من بود و می‌گفت پدر من یک کرست داشت که به کمرش می‌بست که داخل آن زهر ریخته بود تا اگر خواستند او را بکشند و اذیتش کنند، خودش را بکشد.

یک رئیس پلیس داشتیم، یکی از بهترین موسیقی‌دانان ایران، آقای رکن‌الدین مختاری؛ الان گاهی در تلویزیون‌های خارج آهنگ‌هایش پخش می‌شود. رکن‌الدین دیوانه بود، یک آدم سادیستی بود که مردم را آزار می‌داد مثلاً اگر کسی چیزی می‌گفت، او دستور می‌داد به او آسیب برسانند. یک روز، یکی از این افراد به من گفت ایران چرا مثل خارج نیست؟ چرا از جوان‌ها استفاده نمی‌کنند؟ چرا مجلس و نماینده‌ها همه دولت را تعیین می‌کنند؟؛ سه روز بعد، یک پاسبان آمد در خانه و گفت تشریف بیاورید، حضرت اجل شما را احضار کرده‌اند. حضرت اجل یعنی از تیمسار به بالا. من رفتم گفتم با من چکار دارد؟ وارد شدم و دیدم یک نفر بیرون آمد، تمام صورتش خونی و ضربه خورده بود. او وکیل دادگستری بود و من تعجب کردم. 10 دقیقه ایستادم و پرسید ببینم این فضول‌ها چه کار کردند؟ گفتم چی؟ گفت تو در کافه لاله‌زار نشسته بودی و می‌گفتی اوضاع ایران باید درست شود، باید جوانان بیایند و کشاورزی این‌طور بشود. گفتم: من چیزی نگفتم که آقا بلند شد و شروع به کتک زدن من کرد یعنی کار سخن‌چینی به اینجا رسیده بود.

یک نفر دیگر در تبریک نوروزی، نوشته بود امسال عید نوروز است، ان‌شاءالله حضرت امام زمان ظهور می‌فرمایند و دنیا پر از عدل می‌شود. این چیز بدی نبود، اما کسانی که این کار را کرده بودند و کسانی که این کارت را دریافت کرده بودند، کتک خوردند و به آنها می‌گفتند یعنی می‌خواستید بگویید که در حال حاضر عدل نیست و امام زمان باید بیاید و این کار را انجام دهد؟!

مردم همه نفرت داشتند. وقتی روس‌ها به رشت می‌آمدند، برایشان گوسفند سر می‌بریدند. حتی ابتهاج شاعر معروف گفته بود درود بر پرچم داس و چک. باور کنید، اسرای نیروی دریایی را که می‌بردند یک عده تشویق می‌کردند و کف می‌زدند. این مسائل همه مقدمه بود، مقدمه‌ای که نشان می‌داد مردم ناراضی بودند. «سر ریدر بولارد» می‌گوید مردم طوری منفجر و عصبی بودند که اگر اتفاق کوچکی می‌افتاد، قصر شاه را غارت می‌کردند.

باشگاه خبرنگاران جوان: یک روایتی از علی ایزدی منشی رضاشاه است که در جزیره موریس همراه رضا شاه بود و می‌گوید که در تبعیدگاه، رضاشاه خیلی از مردم ناراحت بود که چرا در برابر بیگانگان تعمداً ازش حمایت نکردند همچنین در سال 57 هم که وقتی محمدرضا شاه پهلوی سقوط می‌کند در آنجا هم ما شاهد هستیم که حمایت مردمی همراه محمدرضا پهلوی نیست و یک شخصی مثل اردشیر زاهدی که از نزدیکان و وابستگان شاه بود گفته است که اگر رژیم شاه خوب بود پس چرا مردم آن را نخواستند و سقوط کرد؛ حالا سوال اینجاست که چرا رژیم پهلوی هیچ‌وقت نتوانست حمایت مردمی را به‌دست بیاورد که حالا یک بخش آن را شما گفتید که در آن خشونت عریانی بود که پهلوی‌ها داشتند، اما آیا فسادی که در آن موقع بود هم در این عدم حمایت مردم نقش داشت؟

معتضد: درباره اردشیر زاهدی یک نکته به شما بگویم اینکه مادرش، خدیجه‌خانم، دختر معتمدالملک پیرنیا بود. یعنی وقتی کودتا شد، معتمدالملک رئیس مجلس بود؛ آدم بسیار مهم و آزادی‌خواهی بود. او برادر میرزا حسن‌خان مشیرالدوله بود. اینها هیچ‌کدام با رضاشاه کار نکردند. هرچه رضاشاه اصرار می‌کرد که نماینده مجلس شوند، نمی‌پذیرفتند؛ مثل دکتر مصدق و مدرس. مصدق هم یک دوره بود، اما بعد کنار گذاشته شد.

اردشیر زاهدی وقتی فوت کرد، گفتم که او بارقه‌ای یا بهتر بگویم یک جرقه‌ای از معتمدالملک در اردشیر زاهدی وجود داشت. خیلی زیبا صحبت می‌کرد؛ زیاد هم صحبت می‌کرد. حتی گفت که آمریکا غلط می‌کند! آمریکا چه حقی دارد در مورد ما این حرف‌ها را بزند؟ من یک مصاحبه‌ای کردم و گفتم اردشیر زاهدی بالاخره نوه دختریِ معتمدالملک پیرنیا بود.

خاندان پهلوی مشکل بزرگی داشتند؛ اینها تملق‌دوست بودند، خیلی هم تملق را دوست داشتند. هرچه خارجی‌ها می‌گفتند، می‌پنداشتند که اینها حرف حسابی می‌زنند.

خیلی از نزدیکان‌شان هم گفته‌اند. یکی از شاهد‌های خوب، استوار علی شهبازی بود؛ مردی که 25 سال محافظ شاه بود. کتابش هم منتشر شده است. مرد خوبی بود و در آمریکا از دنیا رفت. با همین رضا پهلوی دعوایش شده بود و رضا پهلوی هم از او شکایت کرد. وکلای قوی داشت و چهارصد هزار دلار از حق بیمه و حقوقش را خوردند. بعد می‌گفت من دارم در جنگل‌های آمریکا هیزم‌شکنی می‌کنم. سپس مرد. جلد اول کتابش منتشر شد، اما جلد دوم را نتوانست خودش بنویسد البته گفت دیگران نوشتند و در آمریکا چاپ شد، بعد هم اینجا چاپ شد.

رضاشاه اوایل سلطنتش همیشه می‌گفت من فقیر بودم. زمانی پوتینم پاره بود و برای تعمیرش مشکل داشتم. وقتی از پیاده‌روی به سوی سوادکوه رفتم، در قهوه‌خانه‌ای غذا خواستم. صاحب قهوه‌خانه گفت تو قزاقی؛ قزاق‌ها معمولاً پول غذا نمی‌دهند. من با او صحبت کردم و شمشیر یا شوشکه‌ام را گرو گذاشتم تا بتوانم یک آبگوشت بخورم. خودش همیشه می‌گفت من از طبقه پایین بودم.

خاندان پهلوی، اما یک مشکل بزرگ داشتند و شاید هنوز هم عبرت نگرفته باشند و آن اینکه مثلاً هفتاد، هشتاد شاهزاده بودند و برای هرکدام دفتر مخصوص درست کرده بودند. الان خواهر و برادر پادشاه انگلستان دفتر مخصوص دارند؟ چهل، پنجاه نفر هم آنجا حقوق می‌گیرند و زندگی می‌کنند؟

این خانواده اشکا‌لشان این بود که اولاً زیاد شدند. والاحضرت اشرف برای خودش تشکیلاتی داشت. آقای هژیر آمد و برای اینها دفتر مخصوص درست کرد. در 1327 برای هر کدامشان ماشین خرید؛ ماشین لینکلن که خیلی ماشین گرانی بود، ماشین رجال آمریکا بود و بعد دفتر مخصوص تشخیص داد. در زمان مشروطه گفتند برادران، خواهران، عموها، پسرعموها و پسرخاله‌ها هیچ‌کسی حق ندارد در امور مملکتی دخالت کند. کمااینکه محمدعلی‌شاه که پدرزنش را وزیر جنگ کرده بود در دوره مشروطه ردش کردند.

ببینید والاحضرت اشرف رئیس سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی بود و اول 6 میلیون، بعد 60 میلیون و بعد 600 میلیون بلیط بخت‌آزمایی که در اسلام نبود، چاپ و توزیع کرد. والاحضرت شمس رئیس «شیر و خورشید» با بودجه کلان شد. شیر و خورشید یعنی همین هلال احمر. اینها همه وظیفه دولت است. غلامرضا پهلوی صاحب 900 تا تریلر برای کار‌های حمل‌ونقل کشور بود. چون راننده کم بود، از کره‌جنوبی و فیلیپین می‌آوردند. اینها همه خطا بود. عبدالرضا رئیس سازمان شکار مملکت شد. بهترین شکار‌های مملکت را فلان کلکسیونر آمریکایی می‌آمد، پول می‌داد و می‌رفت مثلاً آخرین پلنگ‌های ما را می‌زد.

شما نمی‌دانید ایران چقدر وحوش داشت. از تهران تا کرج می‌رفتید ما که نبودیم، در خاطرات سپهبد جهانبانی نوشته ما داشتیم می‌رفتیم کرج و قزوین که از کنار جاده شغال، روباه و آهو می‌دوید. ناصرالدین‌شاه و مظفرالدین‌شاه می‌رفتند خجیر بغل تهران شکار می‌کردند.

واکنش مشاور ترامپ به رضا پهلوی

همه اینها را آدم نباید دخالت کند. خاندان سلطنتی در همه کاری دخالت می‌کردند. اخیراً هم یکی از مستشاران آقای ترامپ برگشته گفته این آقایی که می‌گوید مدعی سلطنت است، هیچ فکر تازه‌ای ندارد. این می‌خواهد همان جریان را ادامه بدهد؛ مثل قدیم ساواک باشد و آن شکنجه‌ها باشد و آن مسائل و گفت اصلاً یک فکر جدید ندارد. آدم خیلی مهمی است و یکی از مشاوران ترامپ است. اگر اشتباه نکنم، استون است که گفته هیچ فکری من در این ندیدم. هیچ عوض نشدند؛ بنابراین دلیل این است که شما می‌فرمایید چرا اینها از مردم محروم بودند.

در شهریور 1320 نه ارتش کاملی داشتیم و نه تجهیزاتی

در شهریور 1320 کسی نجنگید چون ما کامل نبودیم. من اینجا تمام اسنادش را دارم. ارتش ما ارتش ناقصی بود. ما 12 تا لشکر داشتیم. یک‌دفعه جنگ که شروع می‌شود، به رضاشاه می‌گویند: ما نمی‌توانیم بجنگیم. سرلشکر رزم‌آرا، آن موقع سرتیپ بود که می‌گوید اعلی‌حضرتا، ما ماشین نداریم. ما باید کامیون داشته باشیم. ما صد تا کامیون داشتیم برای یک ارتش 120 هزار نفری! فکر کن هر کامیون چند نفر جا می‌شود؟ حداکثر 10 نفر. ما 100 تا کامیون داشتیم، 100 تا تانک داشتیم که از چکسلواکی خریده بودیم. در نیروی هوایی ما طیاره‌ها برای 1918 بود که قدیمی بودند.

آقای دکتر محمدحسن گنجی پدر هواشناسی ایران می‌گوید وقتی ارتش شوروی آمد من در ارومیه افسر وظیفه بودم و ما از پشت درخت‌ها نگاه می‌کردیم. این ماشین‌هایی که از شوروی می‌آمدند، پشت یک کامیون از رویش بخار بلند می‌شد. یعنی برای اینها پلو و سوپ درست می‌کردند که وقتی می‌آمدند همه غذا داشتند.

وابسته نظامی سفارت انگلیس نوشته در رژه سوم اسفند که دارند می‌روند، اینها تانکر آب ندارند. خب این سرباز می‌رود جنگ، آب می‌خواهد. او گفت یک آشپزخانه صحرایی ندیدم. چرا؟ برای اینکه فرماندهان قزاق‌خانه آمده بودند در ارتش. بیشتر اینها افسر‌هایی بودند که در درجات صاحب‌منصبی در قزاق‌خانه بودند و ارتش جدید را نمی‌شناختند و تانک را نمی‌شناختند. توپخانه خودکششی یعنی با کامیون آن را می‌کشیدند، اما اینها با قاطر می‌کشیدند! با قاطر! فکر کنید توپخانه از اینجا بخواهد برود خوزستان. چقدر معطلی دارد! آن موقع کامیون و هواپیمای یک‌باله آمده بود.

پدر من افسر ارتش بود. دکتر بود، سرگرد بود و می‌گفت وقتی آسمان را نگاه کردیم، دیدیم 200 تا 300 تا هواپیما آمدند. ما 6 تا طیاره داشتیم. در رژه‌ها 6 تا طیاره از انزلی می‌آمدند رد می‌شدند. ارتش ما آماده نبود بعد رضاشاه گفت 12 لشکر را بکنند چقدر؟ 18 لشکر. ما آمادگی نداشتیم. سرباز ما کنار کارون از گرسنگی مرد. چرا؟ چون پنجاه هزار تا قمقمه در تهران بود، اما نتوانسته بودند اینها را بفرستند به لشکر‌های جنوب و سرباز‌ها از تشنگی می‌مردند.

فرمانده نیروی دریایی جنوب، دریادار بایندر، خیلی آدم حسابی بود. اول افسر توپخانه بود و واقعاً درجاتش را در جنگ گرفته بود. اول در جنگ با اسماعیل آقا سیمیتقو بود، بعد رفته بود وارد نیروی دریایی شده بود. چون افسران توپخانه به نیروی دریایی خیلی نزدیک‌اند. این آدم ماشین نداشت. آدم با سواری می‌رود جبهه؟ فکر کنید شما سوار یک اتومبیل بیوک بشوید بروید جبهه! که بعد کشته شد. ساعت 6 جنگ شروع می‌شود، 7 صبح فرمانده نیروی دریایی کشته می‌شود.

تلفن‌ها برای کی بود؟ مال شرکت نفت انگلیس و ایران. تلفن زنگ می‌زد، قطع می‌کردند. تمام تلفن خرمشهر و آبادان دست شرکت نفت انگلیس و ایران بود. شما نمی‌توانستید با بندر شاپور صحبت کنید. ما در بندر شاپور چهار تا ناوچه داشتیم. ما دوتا ناو داشتیم 1200 تنی به نام «ببر» و «پلنگ»، ساخت ایتالیا و چهار تا ناوچه داشتیم، یکسری هم کرجی و قایق. آن چهار تا را هم برده بودند در بندر شاپور. چرا؟ چون پنج تا کشتی نفتکش و باری آلمان به ایران پناهنده شده بودند، سه تا کشتی ایتالیایی هم همین‌طور.

دولت انگلیس گفت اینها ممکن است خرابکاری کنند. در آبادان بیایند آدم بفرستند. دولت مواظب بود اینها فرار نکنند چون وقتی جنگ شروع شد، اینها در آب‌های خلیج فارس بودند و به ایران پناهنده شدند، چون ایران کشور بی‌طرف بود، پناهنده شدند؛ بنابراین این بیچاره فرمانده نیروی دریایی، که زنش انگلیسی بود و پسرش رستم بایندر هنوز زنده است. او افسر تحصیل‌کرده و فکر عالی داشت و یک فکری که برای آینده نیروی دریایی داشت این بود که ما زیردریایی می‌خواهیم، ما رزم‌ناو می‌خواهیم، ما هواپیمای نیروی دریایی می‌خواهیم؛ طیاره‌ای که روی کشتی بنشیند و بلند شود. خیلی کار‌های عالی داشت، اما او را کشتند. تمام افسران ایرانی که در ایتالیا درس خوانده بودند را کشتند. مخصوصاً می‌کشتند تا این نیروی دریایی در خلیج فارس نفرت پیدا کند. یعنی انگلیسی‌ها می‌خواستند هیچ نیرویی جز نیروی انگلستان نباشد.

بعد بنزین ما را قطع کردند. بنزین برای کی بود؟ شرکت نفت انگلیس و ایران. ما در تهران پنج تا جایگاه بنزین داشتیم، اینها را هم قطع کردند. نانوایی‌ها هم قطع شدند. این خیلی جالب است؛ چون نفت سیاه را هم باید اینها می‌دادند به نانوایی‌ها. دولت انگلیس، شرکت نفت انگلیس و ایران، از روز سوم شهریور اعلام کرد که ما دیگر با ایران رابطه نداریم و چون شرکت انگلیسی بود، اجازه نداشت فروش داشته باشد.

در نانوایی‌ها مردم صف کشیدند که آقا، نان چرا نیست؟؛ «نفت نیامده.» بعد حمامی‌ها... خیلی خنده‌دار است! حمامی‌ها می‌گفتند آقا، ما نفت نداریم. نفت سیاه نداریم که مردم به صدا درآمدند.

یک کشوری که دست بیگانه باشد این‌طور می‌شود. چهار هزار مستشار انگلیسی در ایران بودند. سه الی چهار هزار صیاد هم بودند، برای روس‌ها، برای قفقاز که در شمال بودند. پدر من شاهد عینی اینها بود؛ اسیر هم شد، چهار ماه زندان بود؛ بنابراین سوم شهریور به‌دلیل این بود که ما سیاستمداری نداشتیم که با شاه صحبت کند، چون جرات نمی‌کردند. آقای علی منصور سه بار به رضاشاه اخطار داد. گفتند: اگر شما آلمان‌ها را بیرون نکنید... بهانه‌شان همین بود. 600 آلمانی در ایران با زن و بچه بودند. اگر اینها را اخراج نکنید، ما ایران را می‌گیریم.

ما باید کمک‌رسانی می‌کردیم. علت جنگ کمک‌رسانی از جنوب به شمال بود. آن موقع آمریکا وارد جنگ نبود. آمریکا یک قانونی داشت به نام «وام و اجاره» درخصوص کشور‌هایی که با آلمان در حال جنگ بودند، چون یهودی‌ها در آمریکا خیلی قدرت دارند و روزولت هم از اینها حساب می‌برد. هر رئیس‌جمهوری در آمریکا که بیاید، باید روی 6 میلیون رأی یهودیان نیویورک حساب کند. وال‌استریت دست یهودیان است. واقعیت است. روزنامه‌ها بیشتر دست یهودیان است. شاه به مایک والاس گفته بود یهودی‌ها چرا این‌قدر قدرت دارند در آمریکا؟ نمی‌دانست خودش یهودی است!

یک‌دفعه در 22 ژوئن (تیرماه 1320) آلمان‌ها حمله کردند به شوروی. 2 میلیون و 500 هزار سرباز، که بعد به 5 میلیون رسید. 2500 تا تانک، 3000 تا هواپیما. یک‌دفعه اوضاع عوض شد. خود رضاشاه هم تعجب کرد. به سفیر ایران در لندن، آقای محمد مقدم که خودش بعد‌ها برای دکتر قاسم غنی (سفیر ایران در مصر) تعریف کرده و گفته بود رضاشاه به من گفت برو لندن، سؤال کن. می‌گوید من هر جا رفتم، در وزارت خارجه گفتند نه، ما کاری به شما نداریم، اما شما خودتان را به آلمان فروخته‌اید. مواظب خودتان باشید. اگر ایران از دست برود، خلیج فارس از دست رفته. آن موقع عراق و ایران نفت داشتند؛ هنوز عربستان به نفت نرسیده بود. بعد هم هندوستان. گفتند ما هندوستان را از دست نمی‌دهیم که به عرض رساندم، کسی جواب نمی‌داد. رضاشاه گفته بود: غلط می‌کنند!

می‌گوید یک روز به منصور برگشت و گفت که سفیر انگلیس آمده و حرف‌هایی زده. گفت می‌خواستی از پنجره او را بیندازی پایین! می‌دانید چرا؟ برای اینکه این واقعی است و واقعیت تلخ است.

برنج ایران را آلمان خریده بود؛ برنج برای رضا شاه بود. چه کسی می‌گوید؟ این را باقر کاظمی، در خاطرات پنج جلدی‌اش آورده و نشر تاریخ ایران منتشر کرده است. نوشته برنج اعلی‌حضرت را روس‌ها می‌خریدند، آلمانی‌ها می‌خریدند و اعلی‌حضرت همیشه می‌گفتند ما باید رابطه‌مان با روس خوب باشد، با آلمان خوب باشد. بعد آن‌قدر کشتی از آلمان می‌آمد که می‌گفت ما دموراژ می‌دادیم، چون اسکله‌هایمان کوچک بود و قابل نبود. ما باید دموراژ می‌دادیم یعنی هرچه کشتی بیشتر بماند باید پول بیشتری بدهیم. من هرچه اینجا گفتم، هیچ‌کدام قصه نبود، افسانه نبود.

باشگاه خبرنگاران جوان: ما به تازگی جنگ 12 روزه را پشت سر گذاشتیم و نیرو‌های نظامی ما، ارتش و سپاه، در برابر دشمنان متجاوز ایستادند. ما اگر بخواهیم یک مقایسه تطبیقی با زمان ارتش رضاشاهی داشته باشیم، چه تفاوتی بین نیرو‌های نظامی امروزی با نیرو‌های نظامی که دوره پهلوی آموزش دیده بودند، وجود دارد؟

معتضد: عرض شود که این قیاس مع‌الفارق است. ایران از تکنولوژی خوب استفاده کرده یعنی جمهوری اسلامی ایران در مورد ارتش هیچ چیزی کم نگذاشته. حقوق سرباز ایران تا زمان انقلاب، هفت زار و 10 شاهی بود که دو ریال مالیات هم کم می‌شد. الان سرباز مجرد تا جایی که من می‌دانم، 3 میلیون می‌گیرد و سرباز متأهل تا 5 میلیون.

اسرائیل از ایران خیلی می‌ترسید. یک دیپلمات اسرائیلی در کتابش نوشته: انقلاب که شد، ما گفتیم این 34 نفر چگونه از ایران خارج شویم؟ رفتیم دست به دامان آقای یزدی، معاون آقای بازرگان، شدیم که ما را به فلسطینی‌ها تحویل ندهند. گفت اشکال ندارد، شما را رد می‌کنیم. می‌گوید به ما گذرنامه آمریکایی دادند، از سفارت آمریکا ویزای آمریکایی گرفتیم و با آمریکایی‌ها از ایران خارج شدیم.

اشکال بزرگ ما نفوذ جاسوسی اسرائیل بود. از موساد من نمی‌توانم تعریف کنم. موساد سازمان وحشتناکی است. پشتش آمون، هاگانا، اشتین و این‌ها سازمان‌های تروریستی بودند. در سال 1948، هتل جورج پنجم را در اورشلیم (بین‌المقدس) منفجر کردند. پنجاه تا ژنرال، سرهنگ و افسر انگلیسی کشته شدند. انگلیسی‌ها جمع کردند و رفتند.

جفری ساکس یک یهودی آمریکایی، اقتصاددان و ژئوپلیتیک‌دان است که گفت تمام این بلا‌ها از انگلستان است. انگلستان در جنگ اول به عرب‌ها وعده داد که آن‌جا را یک کشور مستقل می‌سازیم، بعد به یهودی‌ها وعده داد که یک کشور می‌دهیم در سرزمین موعود، در سرزمین کنعان و به همه کلک زد.

لو دادن اسرار نظامی ایران به شوروی تا 30 سال آینده

برای اینکه رئیس اداره پنجم ستاد بزرگ ارتشتاران، سرلشکر مقربی، 20 سال داشت برای شوروی جاسوسی می‌کرد. او را آوردند تلویزیون تا با او مصاحبه کنند. این مصاحبه پخش نشد، اما من کارمند تلویزیون بودم و ناظر پخش بودم و داشتم تماشا می‌کردم.

او گفت هرچه کار‌های نظامی در ایران بوده، من تا 30 سال آینده به شوروی داده‌ام. ببخشید، من را وادار کردند، چون از من اسرار داشتند. در جوانی عضو حزب توده بوده و مقداری پول می‌گرفته و اسرار ارتش را می‌داده. در موقعی که دانشکده افسری بوده و اصلا دانشگاه افسری ندیده بود، چون افسر وظیفه بود، اما، چون زبان انگلیسی‌اش خوب بود، آوردند استخدامش کردند. می‌گفت من تا 30 سال آینده هرچه کار مخفی در ایران بوده، لو داده‌ام.

روس‌ها هم پنکوفسکی همان سرهنگی که تمام اسرار شوروی را به آمریکا و انگلیس می‌داد اعدام کردند، اما پرونده‌اش بسته نشد. مقربی را هم دی ماه 1356 اعدام کردند. بعدش رازش این بود که یک خلبان شوروی به ایران پناهنده شده بود که او گفت در ایران یک کسی هست که تمام اسرار شما را می‌دهد.

این خلبان پناهنده شد که در بناب آمد پایین و همه را لو داد و آنها نتوانستند کشف کنند. بعد جالب است که انقلاب می‌شود، رژیم سلطنتی از بین می‌رود. یک شخص به نام سعادتی عضو سازمان مجاهدین خلق بود. آن گروه با کمونیست‌ها نزدیک بودند. او نماینده کمیته‌های انقلاب در وزارت دفاع بود که به اداره دادرسی ارتش می‌رفت و پرونده ژنرال‌ها را می‌گرفت مثلاً این کیست، اویسی کیست و بعد گفت این پرونده را بدهید که یک افسری که آنجا بود گفته بود که این پرونده به درد شما نمی‌خورد چون مقربی که اعدام شده بود که سعادتی گفت نه، ما این را لازم داریم. روس‌ها می‌خواستند بدانند چرا لو رفته است.

سرلشکر مقربی جانشین رئیس اداره پنجم ستاد بزرگ ارتش، چقدر ماهی به او می‌دادند؟ 16000 تومان، یک 50 هزار تومان هم به او دادند که همه اینها را در برنامه تلویزیون گفت و الان نوارش باید باشد، اما پخش نکردند. او گفت من را در دام انداختند. در جوانی با اینها کار می‌کردم، دورانی که بچه بودم نمی‌فهمیدم عاشق یک زن روسی شده بودم. اینها من را در آمریکا به دام انداختند. یک زن آمد و گفت اسم شما اوروسه و شما با ما همکاری می‌کردید و با ما باید همکاری کنید و اگر نکنید، شما الان سرهنگی و اگر برگردید ایران اعدام می‌شوید.

تمام کسانی که در کمیته حزب توده بودند، آنهایی که مهم بودند، اعدام شدند؛ 26 نفر در سال‌های 33 و 34. او گفت شما اعدام می‌شوید که گفت من غلط کردم، ببخشید. خیلی هم خوشتیپ، موهایش قشنگ و قد بلند، خانه عالی داشت. بعد گفتند این پول را می‌خواستی چکار کنی؟، گفت: می‌خواستم ببرم آریزونا، ملک خریده بودم.

جاسوسی، پستی و وطن‌فروشی از زمان داریوش در ایران بوده است. یک شخص بود که تبریز را دست عثمانی‌ها داد. سلطان سلیمان قانونی که تبریز آمده بود، 6 روز بیشتر نبود، فرار کردند. مردم تبریز پدرش را درآوردند؛ هیچ غذایی نبود. یعنی یک حبه گندم هم به دست نمی‌آوردند.

شاه عثمانی او را خواست و گفت تو چرا گفتی که تبریزی‌ها که طرفدار منند، اینها ترک‌زبانند؟، گفت: قربان، اینها ایرانی‌پرستند فقط یک نکته مشکل داشتید که در ایران خائن کم است و نتوانستم اینها را راضی کنم؛ لذا وی فرار کرد. سلطان سلیم شش روز در تبریز بود، سلطان سلیمان چهار روز در تبریز بود حالا این پان‌ترکیست‌ها می‌نشینند می‌گویند «آذربایجان مان را می‌گیریم.» این رادیو و تلویزیون باکو را آقایان گوش نمی‌دهند.

ما در شهریور 20 هم خائن داشتیم. ویول گزارش داده و نوشته است به ما گزارش دادند که افسرانی که در ایران داریم، در ستاد ارتش، رجال ما، نیرو‌های ایرانی در منطقه اهواز، آبادان و خرمشهر، لشکر ششم خوزستان، یک لشکر مختلف متشکل از واحد‌های اعزامی از تهران، اعزام شده‌اند؛ دو زره‌پوش، دو ناو، سه ناوچه توپ‌دار، چهار فروند هواپیما در منطقه صحنه کرمانشاه، لشکر پنجم کردستان، لشکر دوازدهم کرمانشاه، یک لشکر مختلط اعزامی از تهران و یک تیپ ضعیف از لشکر سیزدهم از اصفهان بودند. توجه کنید، همه آمار ما را داشتند؛ ما چند توپ داریم؟ آب ندارند، سربازان قمقمه ندارند. اینها را گزارش داده بودند.

نیروی موشکی فوق‌العاده ایران

ما در این زمان (جنگ تحمیلی 12 روزه) خوشبختانه نیروی موشکی فوق‌العاده‌ای داشتیم. این نیروی موشکی تا آن‌جا که من بر روی منابع خارجی بررسی کردند، 70 هزار شکایت رسیده از مردم تل‌آویو که درخواست مرمت خانه و اتومبیل خود را کردند. مناطق نظامی مهمی را زده که اسرائیلی‌ها اعلام نمی‌کنند. می‌گویند یک بیمارستان زده شده که بیمارستان نظامی بوده، اما کنارش ستاد ارتش بوده. ستاد موساد و ستاد شابات را زده‌اند. شابات عهده‌دار امنیت داخلی اسرائیل است.

یعنی این موشک‌ها جبران کرده‌اند. مطمئن باشید اگر ایران این موشک را نداشت، جنگ 12 روزه می‌شد جنگ یک ماهه و اسرائیل هم کشور بزن دررویی است. اسرائیل امکاناتش برای جنگ طولانی آماده نیست. می‌دانید چرا؟ برای اینکه کسانی که به ارتش احضار می‌کند، اینها مهندس هستند یا کارگر، یا کارمند هستند و باید کارهایشان را رها کنند و در پوشش نظامی قرار بگیرند.

آنچه اسرائیل را پررو کرده، آمریکاست. شنیدم که آمریکا 17 کشتی وسایل برایش فرستاد. اسرائیل می‌تواند هواپیما تولید کند، می‌تواند تانک مرکاوا درست کند، ولی الان مشکل غزه را دارد. شما فکر کنید غزه را، از مهرماه 2 سال پیش تا حالا نتوانسته تمام کند.

اسرائیل یک رژیمی است که نمی‌تواند به جنگ طولانی ادامه بدهد. به نظر من ما باید دنیا را با خودمان همراه کنیم. ما بمب اتمی نمی‌سازیم؛ بمب اتمی فایده ندارد. چرا فایده ندارد؟ برای اینکه پاکستان چرا استفاده نمی‌کند، چین چرا استفاده نمی‌کند، چرا هندوستان که دارد، استفاده نمی‌کند؟

یک کسی مثل اسرائیل معلوم نیست چقدر بمب اتمی دارد، چقدر موشک دارد، و جرات هم ندارد. اگر یک بمب اتمی روی اسرائیل بیندازیم، لبنان هم نابود می‌شود؛ روی لبنان می‌رود، روی سوریه می‌رود، روی کشور‌های مسلمان. آیا ما چنین فکری داریم؟ آیا امام ما ممنوع نکرده؟ آیا رهبر ما نگفته که ما اسلحه کشتار جمعی را هرگز استفاده نمی‌کنیم؟

دستگاه تبلیغاتی ما ضعیف است

در جنگ با عراق که روی شهر‌های ما بمب شیمیایی می‌انداخت ما کدام شهر عراق را با بمب شیمیایی زدیم؟ چند نفر در خود حلبچه کشته شدند؟ هر که کشته شد کرد بود؛ چقدر زن و بچه کرد کشته شدند. ایران بمب شیمیایی روی هیچ شهری استفاده نکرد.

چرا این را ما نمی‌گوییم؟ دستگاه تبلیغات ما ضعیف است. آقا، بگویید در دنیا. آقا، یک نماینده سازمان ملل متحد نه مثل رافائل گروسی که خود را به اسرائیل و آمریکا فروخته، یکسری آدم حسابی ببینند که آقا، ما بمب اتمی نمی‌سازیم. ضمنا ما نازی نیستیم. چه کسی گفته ما می‌خواهیم ساکنان اسرائیل را بکشیم؟

هیتلر در زمان رضا شاه، نامه‌ای به او نوشت مبنی براینکه شما یهودی‌های ایران را تحت تعقیب قرار بدهید، اما جواب ایران چه بود؟، ما چند وزیر یهودی هم در کابینه داشتیم. جواب دادند: «ما یهودی نداریم، اینها کلیمی هستند، کلیم‌الله هستند.»

آقای حاتمی‌کیا فیلم «موسی کلیم‌الله» را ساخته. ما به موسی کلیم‌الله احترام می‌گذاریم. متاسفانه ما بلد نیستیم حرف بزنیم؛ تبلیغات ما ضعیف است.

در دنیا بگویید آقا، ما آدم‌کش نیستیم، ما نازی نیستیم، ما از هیتلر بدمان می‌آمد به‌خاطر آدم‌کشی‌هایی که می‌کرد. همیشه به او فحش می‌دادند و مسخره‌اش می‌کردند. کاریکاتورش را در ایران می‌کشیدند. هنری کسیدی می‌گوید 600 نفر در مشهد گفته‌اند ما هیتلر را دیده‌ایم که برای زیارت امام رضا می‌رفت که این دروغ‌های آلمان نازی و چرت و پرت بود مثل همان ویلهلم که برگشته بود گفته بود مسلمان شده، ختنه کرده و روی بازوی سربازان آلمانی «الله اکبر» نوشته‌اند که دروغ روز 13 یا همان دروغ اول آوریل بود که خبرگزاری رویترز به‌عنوان مسخره کردن این را منتشر کرد و ایرانی ساده آن را قبول کرد و گفت آقا، رویترز این را مخابره کرده، آلمان که مخابره نکرده است.

آقای عباس عراقچی وزیر خارجه هم گفته: «ما نمی‌گوییم یهودی‌ها را می‌کشیم یا نابود می‌کنیم. ما می‌خواهیم جنایات فلسطین تمام شود. آخر مگر می‌شود 65 هزار زن و بچه کشته شود؟ تو که می‌گویی هیتلر 6 میلیون یهودی را کشته، خودت که بدتری. متاسفانه ما بلد نیستیم؛ تبلیغات ما ضعیف است.

من می‌گویم آقا، شما یک برنامه عبری در رادیو و تلویزیون بگذارید؛ همه هم گوش می‌دهند، که آقا این نتانیاهو دیوانه است. اگر آدم حسابی بود، چرا آن دو نفری که قبلاً نخست‌وزیر بودند، اولمرت و باراک، با او مخالفند. این آدم دیوانه است و الان تمام مقامات یهودی در دنیا او را محکوم می‌کنند. ناتالی پورتمن ستاره و هنرپیشه گفت که من ننگ دارم که یهودی هستم.

از دوره مشروطه از سال 1285، در مجلس شورای ملی ما یک نفر نماینده یهودی، دو نفر نماینده ارامنه شمال و جنوب و یک نفر نماینده آشوری‌هاست. آشوری‌ها در این مملکت سابقه‌شان شاید به جنگ اول جهانی و قبل از آن برمی‌گردد. من بیشتر در جنگ جهانی دیدم که آنها خیلی ایران را دوست دارند؛ مردمانی باهنر هستند، همان بقایای امپراتوری آشور قدیم هستند و بعد هم زرتشتی‌ها.

ما می‌گوییم کلیم‌الله، نه یهودی. ببینید، این نکات روشن ملت ایران است. ما چرا اینها را تفهیم نمی‌کنیم؟ چرا به دنیا اعلام نمی‌کنیم؟ نماینده بفرستیم به سازمان ملل. آقا، بمب اتمی را چه کسی استفاده کرده؟

باشگاه خبرنگاران جوان: در زمان پهلوی، مردم در بزنگاه‌ها همواره پشت دولت را خالی می‌کردند، اما ما شاهد بودیم که در جنگ 12 روزه مردم ما پای کار بودند و کمک حال کشور شدند. به نظر شما چرا مردم این تغییر رفتار را دادند؟

معتضد: ایرانی‌ها وطن‌پرست هستند. ملت ایران همیشه در مقابل خارجی، طرفدار حاکمیت داخلی می‌شود. اگر آنها (پهلوی) نتوانستند، برای اینکه مردم به جان آمده بودند. سپهبد فریدون سنجر نوشته بود در سال 1348 یک اختلاف با عراق داشتیم و همه زرد کرده بودند و جای خود را تر کرده بودند که ما با عراق چطوری بجنگیم و همه مانده بودند که با عراق چکار کنند.

بعد شاه آمد و فحش داد به همه و همه را عوض کرد مثل آریانا و ضرغامی و گفت خجالت نمی‌کشید؟ شما ک6 این‌قدر ترسو هستید، پس چرا با عراق در افتادید؟ مردم ایران وقتی بدانند کشورشان در خطر است، از مملکت دفاع می‌کنند.

ما هنوز داغدار قفقاز هستیم

فکر کنید اگر صدام موفق شده بود خوزستان را از ایران جدا کند، چه بلایی سر ما می‌آمد. ما الان هنوز داغدار قفقاز هستیم. شما فکر کنید باکو، شروان، نخجوان، گنجه؛ همه اینها از بین رفتند. نخجوان و ایروان هم که 13 سال بعد جدا کردند. شما می‌دانید این 300-400 هزار کیلومتر چه داغی را دل ما گذاشت. بحرین آن سوی خلیج فارس بود، اما از زمان ماد‌ها مال ما بود، اما دادیم، حالا به هر ترتیب اشتباه کردیم.

یک جایی به نام جبل‌الطارق وجود دارد که 200 سال است مال انگلیس است، اما اسپانیا زیر بار نمی‌رود. شما بخواهید از طریق اسپانیا بروید جبل‌الطارق، پدر آدم را درمی‌آورند. هر که بخواهد برود، 10 هزار دلار عوارض می‌گیرند و آن‌قدر اذیت می‌کنند که شما نروید. جبل‌الطارق را دولت اسپانیا قبول ندارد، گفته مال من است و باید برگردد. انگلستان به اینها یک استقلال قلابی داده و 500 بانک انگلیس در جبل‌الطارق است.

نمونه دیگرش مقدونیه؛ مقدونیه کجاست؟ دو قسمت است که یک قسمتش مال یونان و یک قسمتش برای یوگوسلاوی بود. یوگوسلاوی که تجزیه شد، شش کشور شد؛ همان خوابی که 100 سال برای ما می‌بینند و ان‌شاءالله به گور می‌برند. مقدونیه استان شد، یکی از شش استان یوگوسلاوی: صربستان، مونتنگرو، اسلوونی (که زن ترامپ اهل اینجاست)، کرواسی، بوسنی و هرزگوین و مقدونیه که دولت یونان قبول نکرد و هنوز هم قبول نکرده و می‌گوید مگر اسکندر برای یوگوسلاوی بوده؟ اصلاً کشور یوگوسلاوی آن موقع بوده؟! و من زیر بار اسم مقدونیه نمی‌روم.

جزایر فالکلند در انتهای آرژانتین است که بین دولت آرژانتین و انگلستان بر سر آن اختلاف است. قبول نکرده‌اند، می‌گویند جنوبی‌ترین نقطه زمین مال ماست. در مورد بحرین هم می‌توانست ایران امتیازاتی بگیرد و اینکه بحرین دیگر نفت و مروارید ندارد؛ البته یک پیروزی بود، چون از نظر تاریخی سه تا جزیره ایرانی خیلی کار بزرگی بود. در جنگ ایران و عراق هم این سه جزیره خیلی به کمک ما رسید. این سه جزیره، تنب کوچک و تنب بزرگ و بوموسی.

اسرائیل هیچوقت فکر نمی‌کرد تل‌آویو موشک‌باران شود

این پیروزی که شما می‌فرمایید، (جنگ 12 روزه) اولاً تکنولوژی ما پیشرفته بود. اسرائیل هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد تل‌آویو با موشک زده شود و آن ناله‌هایی که مردم می‌کردند. خبرنگار بی‌بی‌سی گزارش کرد آژیر‌ها را که می‌زدند من تا صبح 8 دفعه بیدار شدم و هیچ کس در اسرائیل نخوابید.

پیروزی خوب داشتیم، چون از نظر موشکی و نظامی قوی بودیم، ولی در اول که آن خسارات به ما وارد شد و از کار افتادن ضد هوایی‌ها، من دارم فکر می‌کنم چرا این اتفاق افتاد.

ارتش اسرائیل ارتش نیست؛ متشکل از نیرو‌های تروریستی هاگانا، اشتن، زوایلومی و آمون است. آمون هم الان اسم دستگاه اطلاعات و جاسوسی ارتش اسرائیل است و تشکیلاتشان خیلی قوی است. در فلسطین و در اعراب نفوذ دارند که با شکنجه، پول و با زن کار می‌کنند. یک خانمی به نام تزیپی لیونی که الان پیر شده است. چند روز پیش دیدم در اسرائیل در تلویزیون با او مصاحبه می‌کردند. این خانم گفت: من در جوانی با خیلی از اعراب هم‌خوابه می‌شدم. یعنی برایش مهم نیست.

یکی از جاسوسان معروف اسرائیل، الی کوهن بود، که مدت‌ها رفیق ژنرال امین الحافظ بود. در 1960، او وابسته نظامی سوریه در آرژانتین بود. اعراب خیلی زیادی در آرژانتین هستند. او به‌عنوان سرمایه‌دار آمد و چهار سال در قلب دمشق از کنار ستاد ارتش جاسوسی می‌کرد و تمام پیام‌ها را می‌فرستاد. به افسران ارتش سوریه در خانه خودش غذا و مشروب می‌داد؛ محل فسق و فجور کرده بود. آنها می‌نشستند صحبت می‌کردند و او همه را ضبط می‌کرد. موقعی هم که می‌خواست با دولت اسرائیل تماس حضوری بگیرد به پاریس می‌رفت. ظاهراً به‌عنوان سفر پاریس می‌رفت و از پاریس به تل‌آویو می‌رفت و دستورات را می‌گرفت؛ بیسیم داشت و مستقیماً به تل‌آویو مربوط بود و با رمز می‌فرستاد و اینها نمی‌فهمیدند.

انگلیسی‌ها این بلا را سر دنیا آوردند، یهودیان در آنجا بودند، اما اقلیت بودند. از زمانی که هرتسل آمد و اعلام کرد ما دنیای یهودی می‌خواهیم بعد لرد بالفور به اینها وعده داد. همانطور که جفری ساکس گفت به همه وعده دادند؛ به عربستان، یهودیان، سر همه ما را کلاه گذاشتند. استخوانی بود که در گلو و لای زخم گذاشتند و رفتند البته یهودیان خیلی از انگلیسی‌ها را کشتند و این دستگاه موساد قدیم برای اینکه پشتش هاگانا بود که یکی از سازمان‌های جاسوسی بود که برای اینتلیجنس سرویس کار می‌کرد و اینها تروریست دارند.

ویدئوی این مصاحبه را فردا (سه‌شنبه 4 شهریور) در سایت باشگاه خبرنگاران جوان ببینید.

چرا ایران در سوم شهریور 1320 توسط متفقین اشغال شد؟ 2
چرا ایران در سوم شهریور 1320 توسط متفقین اشغال شد؟ 3
چرا ایران در سوم شهریور 1320 توسط متفقین اشغال شد؟ 4
چرا ایران در سوم شهریور 1320 توسط متفقین اشغال شد؟ 5
چرا ایران در سوم شهریور 1320 توسط متفقین اشغال شد؟ 6