یک‌شنبه 4 آذر 1403

گزارش میدانی / آیا مردم از انقلاب پشیمان هستند؟

وب‌گاه خبر آنلاین مشاهده در مرجع
گزارش میدانی / آیا مردم از انقلاب پشیمان هستند؟

انصاف نیوز نوشت: روزهای گرامی‌داشت پیروزی انقلاب 57 بهانه‌ای شد برای پرسش از چرایی و چگونگی انقلاب و بررسی این سوال که «آیا مردم از انقلاب پشیمان هستند؟»

در گزارش میدانی پیشِ رو از مردم پنج استان خراسان رضوی، خوزستان، تهران، آذربایجان شرقی و اصفهان درباره‌ی انقلاب سال 1357، تاثیر آن بر وضعیت امروز و دیدگاه جامعه در این روزها درباره‌ی آنچه در آن روزها گذشت پرسیده است که می‌توانید در ادامه بخوانید. با این توضیح که گفته‌های مردم در این گزارش به دلیل الزامات انتشار در رسانه اندکی ویرایش شده است.

حمید، 60 ساله، که شغلش صافکاری و نقاشی اتوموبیل در تهران است درباره‌ی انقلاب می‌گوید: «اگر انقلاب نمی‌کردند هم ما همین وضعیت را داشتیم. چیز زیادی برای امثال ما تغییر نکرده است و همان زندگی که قبل از 57 داشتیم الان هم داریم؛ همان مشکلات و گرانی‌ها، بیشترهم شده، فقط آنها کراوات داشتند و اینها ندارند وگرنه چیز دیگری عوض نشده».

ابراهیم، 31 ساله، که متصدی داروخانه در مشهد است گفت: «معلوم است که اگر انقلاب نمی‌شد وضعیت خیلی بدتر از امروز بود، آن زمان ما اختیاری از خودمان نداشتیم و اصلا مردم عادی را آدم حساب نمی‌کردند. حتی خودشان هم اختیاری نداشتند و گوش به فرمان خارج از کشور بودند. الان دست‌کم تحت تاثیر خارج نیستند و اگر مشکلاتی هم هست حداقل ایران حفظ شده است. اگر انقلاب نبود یا در جنگ شکست خورده بودیم وضعیت خیلی بدتر از امروز می‌شد. ناشکری است اگر بگوییم پشیمان هستیم».

جعفر، 53 ساله که به گفته‌ی خودش از 13 سالگی نانواست و در تبریز زندگی می‌کند، می‌گوید: «مردم از انقلاب پشیمان نیستند چون واقعا از مسئولان آن سال‌ها دلِ خوشی نداشتند اما از این آقایانی که امروز هستند هم راضی نیستند و اصلا دوست‌شان ندارند. اینکه هر چند وقت یک بار اعتراضی می‌شود یعنی اینکه از اینها هم ناراضی هستند. این اعتراض به خاطر انقلاب نیست و اگر می‌توانستند باز هم انقلاب می‌کردند تا اینها بروند».

امین، 21 ساله که در دانشگاه صنعتی اصفهان مشغول تحصیل است معتقد است که مردم از انقلاب سال 57 پشیمان هستند چون «مسئولان به قول و قرارشان عمل نکردند»، او می‌گوید: «مردم پشیمان شده‌اند چون می‌بینند هر ایرادی که به شاه گرفته می‌شد امروز هم وجود دارد. قول و قراری که آن روزها با مردم گذاشته شد اصلا عمل نشد و هر چند سال گذشت نه برادری و برابری اول انقلاب را عمل کردند نه آزادی را؛ مردم حرف‌های آن روزها و امروز را مقایسه می‌کنند و پشیمان می‌شوند».

ریحانه، 38 ساله که فارغ‌التحصیل دانشگاه جندی‌شاپور اهواز است می‌گوید: «من فکر نمی‌کنم مردم از انقلاب پشیمان شده باشند؛ دلیل حرفی که می‌زنم هم این است که وقتی امروز را با رژیم شاه مقایسه می‌کنند می‌بینند که آن زمان استبداد بود و مردم حق اظهارنظر و شرکت در انتخابات را نداشتند اما امروز هر کسی هر چیزی دلش می‌خواهد در فضای مجازی می‌گوید و هر سال هم یک انتخابات برگزار می‌شود که مردم رای دهند و مسئولان را عوض کنند».

رسول، 21 ساله و دانشجوی دانشگاه آزاد که در تهران زندگی می‌کند معتقد است که «امروز هم باید انقلاب کرد»، او در پاسخ به این سوال که «آیا مردم از انقلاب پشیمان هستند؟» می‌گوید: «اگر منظورتان سال 57 است نمی‌دانم اما باید امروز هم انقلاب کرد، وقتی مسئولان صدای مردم را نمی‌شنوند و با هر اعتراضی برخوردهای تند می‌کنند باید انقلاب کرد. من که در دوم خرداد نبودم اما می‌گویند از آن زمان دارند اصلاحات می‌کنند، اما نتیجه‌اش برای منِ دانشجو کجاست؟ من فکر می‌کنم باید باز هم انقلاب کرد».

یک استاد دانشگاه در اهواز که تمایلی به معرفی خود ندارد می‌گوید: «مسئله‌ی امروز ما انقلاب نیست که بگوییم مردم پشیمان شده‌اند یا نه، بلکه موضوع اصلی این است که نظام سیاسی که پس از انقلاب بر سر کار آمد به درستی انتخاب نشد و اشکالات و تناقضات موجود در قانون اساسی نیز دقیقا به همین دلیل به وجود آمده است. ریشه‌ی بسیاری از مشکلات امروز به همین موضوع بازمی‌گردد که اصطلاحا مردم می‌دانستند چه نمی‌خواهند اما نمی‌دانستند چه می‌خواهند، حتی رهبران انقلاب هم نمی‌دانستند که پس از انقلاب باید چه کار کرد و به همین دلیل این وضعیت به وجود آمده است».

میثم سالاری، 66 ساله، که چهل سال است در مشهد مشغول طبابت است می‌گوید: «من از انقلاب پشیمان نیستم اما مردم را نمی‌دانم. خودم در آن سال‌ها که دانشجو بودم در تظاهرات‌ها مشارکت فعال داشتم و هیچگاه از آنچه انجام دادم پشیمان نبوده‌ام اما اینکه نظر مردم درباره‌ی کاری که ما در آن سال‌ها کردیم چه باشد را نمی‌دانم. اما معتقدم اگر آنچه بر ما در آن سال‌ها گذشت به درستی برای مردم بیان شود آنها هم از انقلاب پشیمان نخواهند بود».

مریم، 29 ساله که به‌عنوان پرستاری در بیمارستانی در مشهد مشغول فعالیت است می‌گوید: «فکر نمی‌کنم بیشتر مردم از انقلاب پشیمان باشند، شاید از وضعیت اقتصادی این چند سال گلایه و شکایت داشته باشند اما تظاهرات‌ها یا تشییع سردار سلیمانی و شهدا نشان می‌دهد که مردم از انقلاب و کلیت نظام ناراضی نیستند».

ناصر، راننده‌ی اتوبوس بین شهری که 50 ساله و اهل مشهد است در پاسخ به این سوال که «آیا مردم از انقلاب پشیمان هستند؟» می‌گوید: «چه می‌دانم آقا! آن زمان هر چه بود تمام شد، بنویسید امروز را درست کنند که مردم برای یک لقمه نان باید به هر کاری دست بزنند».

معصومه، 32 ساله و خانه‌دار که در تبریز زندگی می‌کند می‌گوید: «حال و روز ما که در این چند سال اصلا خوب نبوده ولی انقلاب نکردیم و اصلا به خیابان هم نرفتیم، حتما در آن سال‌ها وضعیت مردم بدتر بوده که از صبح تا شب به خیابان می‌رفتند و تظاهرات کردند تا انقلاب شد».

عبدالله، 41 ساله که عضو دهیاری یکی از روستاهای خراسان رضوی است می‌گوید: «اگر مسئولان کشور انقلابی باشند و با افرادی که دنبال فساد و رانت هستند واقعا برخورد جدی کنند هیچ کس از انقلاب پشیمان نمی‌شود اما اگر مسئولان فامیل‌بازی کنند و به جای اینکه مشکلات مردم را حل کنند و به فکر خودشان و نزدیکان‌شان باشند مردم هم کم کم از انقلاب پشیمان می‌شوند همانطور که در این سال‌ها این اتفاق افتاده است».

محسن، 39 ساله که طلبه‌ی حوزه‌ی علمیه قم بوده و برای زیارت به مشهد آمده است، می‌گوید: «من آماری از اینکه مردم پشیمان باشند جایی ندیدم اما اگر فرض کنیم که چنین باشد هم مقصر این موضوع دولت‌های لیبرالی هستند که در این چهل سال بر سر کار بودند و آنها باید جوابگوی این مسئله باشند وگرنه مردم که رهبرشان و نظام‌شان را دوست دارند و خودشان این نظام را برپا کرده‌اند. اگر این علاقه مردم به امام خمینی نبود اصلا این انقلاب به جایی نمی‌رسید».

یاسین، دانش‌آموز 16 ساله از اصفهان در پاسخ به اینکه «آیا از نگاه او به‌عنوان یک نوجوان که در آن سال‌ها نبوده است جامعه‌ی امروز از انقلاب57 پشیمان است؟» می‌گوید: «بله، پشیمان هستند، همه می‌گویند وضعیت قبل از انقلاب بهتر بود».

مجتبی، 37 ساله از تهران که به گفته‌ی خودش پنج سال است که از کارخانه‌ای «تعدیل نیرو» شده و به دنبال «شغلی آبرومند» می‌گردد، می‌گوید: «شما به این تظاهرات‌ها نگاه کنید؛ اگر پشیمان نبودند می‌گفتند «رضا شاه، روحت شاد»؟! پشیمان شده‌اند که این شعار را می‌دهند و دوست دارند به قبل از انقلاب برگردند».

ساره، نویسنده‌ای 40 ساله که در اصفهان زندگی می‌کند می‌گوید: «مردم همیشه از گذشته‌ی خودشان پشیمان هستند و این موضوع بیشتر از آنکه مسئله‌ای سیاسی باشد یک موضوع روانی تلقی می‌شود. تفاوتی ندارد که در زندگی شخصی باشد یا در ماجرایی مثل انقلاب، بیشتر مردم در هر حالتی از آنچه در گذشته اتفاق افتاده پشیمان هستند، حتی اگر اتفاق بدی هم نباشد. بنابراین اگر در یک حالت فرضی بار دیگر انقلاب شود و 40 سال پس از آن انقلاب خبرنگاری این سوال را از مردم بپرسد باز هم مردم از این انقلاب دومی هم پشیمان خواهند بود».

مراد صمدی، 46 ساله که عضو هیئت علمی دانشگاهی در تهران است در پاسخ به پرسش طرح‌شده می‌گوید: «چنین پرسشی چه مشکلی از امروزِ مردم ایران رفع می‌کند؟! به جای چنین پرسش‌هایی باید به این فکر کنیم که برای حل مشکلات امروز چه باید کرد. اینکه مردم از اتفاقی در بیش از 40 سال قبل پشیمان هستند یا نیستند چه اهمیتی در روزگارِ اکنون دارد؟».

ادریس کلامی، 51 ساله که در اهواز میوه‌فروش است می‌گوید: «من در آن زمان کمتر از ده سال سن داشتم و چیز زیادی یادم نمی‌آید اما این را مطمئنم که آن جمعیت عظیم به‌خاطر امام خمینی بیرون می‌آمد و هنوز هم مردم به او علاقه دارند. اگر امام نبود کشور بعد از انقلاب دوام نمی‌آورد و صدام ایران را اشغال کرده بود».

یاشار، 25 ساله که در اصفهان راننده‌ی تاکسی است می‌گوید: «اگر من بودم و با تجربه‌ی امروز که دیدم بعد از انقلاب چه شد و این مسئولان کشور چه کارهایی کردند انقلاب نمی‌کردم. نه اینکه آن زمان وضعیت خوبی بوده باشد اما حداقل این بود که کسی ادعای دین و پیغمبر و امام علی را نداشت و تکلیف همه چیز معلوم بود».

رحیم، رفتگری 56 ساله در تهران می‌گوید: «اگر این مسئولان نبودند مردم هم پشیمان نمی‌شدند اما با این وضع از انتخاب این مسئولان پشیمان هستند».

دیدگاه‌های چند چهره‌ی سیاسی با گرایش‌های فکری مختلف را درباره‌ی انقلاب 57 در ادامه می‌خوانید:

عباس عبدی، تحلیلگر سیاسی اصلاح‌طلب در تحلیلی که در سال 1399 در روزنامه‌ی اعتماد منتشر شده بود درباره‌ی اینکه «چرا انقلاب شد؟» نوشت:

«درباره انقلاب می‌توان پرسش‌های مهمی را طرح کرد؟ چرا انقلاب شد؟ آیا انقلاب به اهدافش رسید؟ آیا همان راه ادامه یافته؟ اگر بلی آیا باید همان را ادامه دهیم؟ آیا نارسایی‌ها ریشه در داخل دارد یا خارج؟ اگر انقلاب نشده بود الان کجا بودیم؟ و از این دست پرسش‌ها را می‌توان طرح کرد.

بسیاری از این پرسش‌ها، پاسخ‌های روشنی که همگان نسبت به آن اتفاق‌نظر داشته باشند، ندارند. واقعیت این است که اتفاقات بزرگ و مهم بیش از آنکه محصول اراده این و آن باشند، ناشی از ضرورت‌های تاریخی و اجتماعی هستند که افراد در بهترین حالت نقش قابله را ایفا می‌کنند و آن را به دنیا می‌آورند. اگر تحولات جوامع محصول اراده این و آن بود، شاید دنیای دیگری داشتیم.

مهم‌ترین افرادی که در وقوع یک رخداد مهم اجتماعی نقش دارند، خودشان نیز به نحوی برساخته همان جامعه هستند. با این حال آنچه که بیشتر به چشم ما می‌آید، ایفای نقش افراد است.

با این توضیح آیا می‌توان نتیجه گرفت که افراد هیچ نقشی ندارند؟ قطعا چنین نتیجه‌ای را نمی‌توان گرفت، ولی نقش آنان در محدوده زمینی است که جامعه تعیین می‌کند، اگر آنان هم حاضر به ایفای نقشی مناسب با این زمین نباشند، کسان دیگری پیدا می‌شوند که آن نقش را کمابیش در همان چارچوب بازی کنند.

برای اثبات این ادعا شواهد فراوانی می‌توان ارایه داد که موضوع این یادداشت نیست. همچنین در این یادداشت در پی تحلیل مفصل علت یا بهتر است بگوییم علل انقلاب نیستم که در این باره نظرات به نسبت متنوع است و به این زودی‌ها نیز به درک تا حدی مشترک نیز از این رویداد نخواهیم رسید.

فقط این نکته را متذکر شوم که اخیرا متنی با عنوان روایت یک فروپاشی در اینترنت منتشر شده که خلاصه نظرات تعدادی از مقامات آن رژیم درباره علت سقوط آن است که خواندن آن را توصیه می‌کنم. ولی اجمالا بد نیست که چند نکته را طرح کنم.

واقعیت این است که رژیم گذشته فاقد پشتیبانی عمیق در جامعه بود. از یک‌سو با سنت و وجه غالب آن دین به مقابله برخاسته بود و از سوی دیگر با طبقات مدرن و رو به رشد که حاملان مدرنیته هستند نیز سر سازگاری نداشت و همه را تحقیر می‌کرد. بقای او ناشی از حمایت خارجی، ارتش و نیروی پلیس و امنیتی و از همه مهم‌تر درآمدهای نفتی بود.

اگر نیک بنگریم، رژیم شاه واجد ساختار سیاسی قابل قبولی نبود. نه مجلس و نه دولت آن هیچ‌کدام از اقتدار و استقلال نسبی برخوردار نبودند. در عرصه عمومی هیچ روشنفکر و صاحب‌نظری نمی‌توانست از آن دفاع کند و غالبا مخالف رژیم بودند. کمتر کسی آن رژیم را از آن خود می‌دانست تا برایش دل بسوزاند. البته افراد خیرخواه و خدمتگزار در آن بودند. ولی آنان چون می‌خواستند خدمتگزار کشور باشند، چاره‌ای نداشتند جز اینکه در دل آن نظام کار کنند.

نمونه‌هایش قابل توجه است. شخصا به واسطه پژوهشم درباره دانشگاه امیرکبیر یا پلی‌تکنیک تهران باید تاکید کنم که افرادی چون مهندس حبیب نفیسی و دکتر محمدعلی مجتهدی روسای دانشکده پلی‌تکنیک و دبیرستان البرز خدمات بی‌نظیری به این کشور کردند که در تاریخ کشور ثبت شده است و احتمالا در موارد دیگر نیز چنین افراد خیرخواه و سالم و کارآمد نیز وجود داشته‌اند.

با وجود این، هیچ‌گاه ندیده‌ام که آنان حکومت خود را شایسته بدانند، سهل است که علیه آن نیز موضع داشتند. البته تحقق آرزوها و اهداف‌شان در تربیت نسل‌های آموزش‌دیده و فرهیخته جز با حضور در آن ساختار ممکن نبود، برای نمونه تاسیس دانشگاه صنعتی شریف فعلی و آریامهر آن زمان را باید نشانه‌ای از کارآمدی دکتر مجتهدی دانست که چگونه چنین کار بزرگی را در مدت بسیار کوتاهی انجام داد. یا مهندس نفیسی چگونه یکی از بهترین دانشگاه‌های کنونی کشور را با دست خالی (به معنای دقیق کلمه) تاسیس و پایه‌گذاری کرد. امروز هم افراد زیادی هستند که خواهان خدمت به توسعه کشور هستند و طبعا ظرفی جز حضور در ساختار رسمی برای پیشبرد منویات آنان وجود ندارد.

با این مقدمه باید گفت که آن رژیم مثل هر رژیمی که در نهایت نتواند همراهی ملی یا حمایت حداقلی طبقه‌ای مهم را با خود داشته باشد، سرنوشتی جز سقوط یا اصلاح نمی‌توانست داشته باشد. رژیمی که با بهترین مظاهر مدرنیته ناسازگار بود و در عین حال مخالفت‌های تندی را با سنت نیز در پیش گرفته بود. جالب اینکه خودش را همزمان متولی هر دو عرصه سنت و مدرنیته می‌دانست و در عین حال سطحی‌ترین وجوه آنها را گزینش و ترویج می‌کرد.

نتیجه این شد که در سال 1357 و پیش از آن سنتی‌ترین اقشار جامعه با مدرن‌ترین طبقات را علیه خود متحد نمود و آن رژیم را سرنگون کردند. شاید هیچ‌کس احتمال حتی کوچکی نمی‌داد که یک روز در این کشور یا هر کشور دیگری دو نیروی ذاتا رقیب و حتی دشمن تاریخی یکدیگر، علیه نیروی سوم چنین متحد و منسجم شوند. این اتحاد نه ایجابی که ناشی از نفرت مشترک از نیروی حاکم که همان شاه است، بود. به همین علت پس از رفتن او شکاف شدید و اختلافات ذاتی میان این دو نیرو به سرعت برجسته و حتی به ستیز تبدیل شد و فرصت تفاهم و همکاری با یکدیگر را نیز از دست دادند».

عبدالله گنجی، مدیرمسئول وقت روزنامه‌ی اصولگرای جوان در سال 1398 در گفت‌وگویی با ایرنا درباره‌ی انقلاب بهمن 57 و آثار آن گفته بود:

«انقلابی که با محوریت امام راه افتاد محصور در فلات ایران نیست. انقلاب امام سه سطح دارد: ایران، جهان اسلام و ملل مستضعف. این نگاه در صحیفه نور هوید است.

معتقدیم به جهت معرفتی و تمدنی ما یک چالش جدی با غرب داریم. امام (ره) اصلا برای این ظهور پیدا کرد وگرنه اگر امام می‌خواست یک وزیر دزد برود یک وزیر دزد بیاید اصلا این چه کاری بود؟ اصلا چرا باید روحانیت به میدان می‌آمد؟

ما اعتقاد داریم منطق نظام سلطه، جنگ است. می‌بینید تعهد می‌کنند و زیرش می‌زنند. اتهام می‌زنند و تحریم می‌کنند. یعنی قدرت مادی می‌آید و روی انسانیت را می‌گیرد. امام با این منطق درافتاد.

باور ما این است که غرب و آمریکا نباید در جهان اسلام پابگیرد. امام سال 67 فرمودند اگر آمریکا همین الان یک کشور اسلامی را با خاک یکسان کند مسلمانان چه کار می‌کنند؟ راهش این است که خودمان را به مرز قدرت سوم جهان برسانیم. البته توجه داشته باشید آن موقع آمریکا و شوروی قدرت‌های اول و دوم جهان بودند.

بر این اساس سال 96 دیدیم که رهبری فرمودند ما آمریکا را از خاورمیانه اخراج کردیم.

بیشتر بخوانید:

بخشی از چالش ما این جاست. اگر آمریکا در خاورمیانه چهار هدف دولت سازی، ملت سازی، تنظیم و تامین امنیت اسرائیل و تسلط بر منابع را دارد ما در نقطه مقابل این اهداف قرار داریم. بخشی از قدرت بازدارندگی ما همین الان دارد نمود پیدا می‌کند. اعتقاد داریم که بخشی از این که می‌گویند ما دنبال جنگ با شما نیستیم، منشا آن اینجاست. یعنی آمریکا در عراق کاری می‌کند شاخک‌های ما تکان می‌خورد. آمریکا در عراق آدم دارد، سفارت دارد؛ بنابراین حس می‌کند نباید با ما درگیر شود. در یکی دو سال اول انقلاب، انقلاب اسلامی زلزله‌ای در جهان اسلام ایجاد کرد که شاید صدها کتاب هم درباره آن نوشته شده است. یعنی ما کاری نکردیم بلکه این انقلاب، خودش الهام بخش بود. در همان یکی دوسال ابتدایی سفارت آمریکا در بحرین و کویت منفجر شد. نظامیان آمریکایی در لبنان کشته شدند. شیعیان جنوب عراق به رهبری صدر قیام کردند. اسلام گرایان از 1981 تا کنون به استثنای 4 سال تقریبا همیشه در قدرت بوده اند. در فلسطین جنبش ملی گرایی تبدیل به اسلام گرایی شد. در لبنان حزب الله متولد شد. اسلام گراهای مصر انورسادات را ترور کردند. در الجزایر اسلام گراها رای آوردند، اما ارتش کودتا کرد و از آن موقع تا کنون 50 هزار نفر کشته شده اند. در افغانستان گروه‌های مجاهدجهادی ایجاد شد که برابر ارتش شوروی ایستادند.

ولی بعد از پایان جنگ و ارتحال امام، ما جنبه‌های ارادی را هم به الهام بخشی انقلاب اضافه کردیم. یعنی تدبیر هم به کار گرفتیم که مثلا حالا چطور به این حزب الله لبنان که در سال 1981 بر اثر حمله اسرائیل متولد شد پر و بال بدهیم.

ما زمان امام فقط الهام بخش بودیم. آن قدر درگیر جنگ 8 ساله بودیم که وقتی در تیر 61 سپاه نیرو به لبنان فرستاد امام دستور داد برگردند و گفت راه قدس از کربلا می‌گذرد. همان موقع طوماری، فکر کنم از لبنان، با 50 هزار امضای خون برای امام آمد. امام هم در پیام حج خود به این اشاره کردند و نوشتند که کسانی که با مرکب خون از ما حمایت کردند.

این الهام بخشی انقلاب بود. این‌ها همه راهبردهای امام است، ولی به تعبیر مقام معظم رهبری که دوسال پیش در حرم امام فرمودند کسانی که در مسیر خود تجدیدنظر کردند همیشه دنبال این هستند که بخشی از امام را مخفی کنند. یعنی این جملات امام را می‌گویند هزینه دارد.

مثلا امام به صراحت می‌گوید ما به دنبال خشکاندن ریشه فاسد سرمایه داری، کمونیسم و صیهونیسم در جهان هستیم و تصمیم گرفته ایم نظام‌هایی را که بر این سه پایه استوار است، نابود سازیم و اسلام رسول الله را جایگزین سازیم حال اگر نظام سلطه اسم این را امپراتوری می‌گذارد ما از آن استقبال می‌کنیم. یا امام به صراحت اعلام می‌کند جمهوری اسلامی مانند یک دژ نظامی تسخیرناپذیر تمام نیازهای سربازان اسلام را در همه زمینه‌ها فراهم می‌کند. همین طور مثلا امام حتی برای مستضعفین خارج از جهان اسلام می‌فرماید مستضعفین جهان از این برزخ بی انتهایی که انقلاب اسلامی برای جهانخواران درست کرده است استفاده کنید و بیدار شوید که در کنار لانه‌های گرگ نشسته اید.

ضمنا امام به وحدت جهان اسلام قائل بود. اما سعودی‌ها گفتند جمهوری اسلامی می‌خواهد یک امپراتوری درست کند که مرکز آن قم یا تهران است. امام فرمود نه این طور نیست. ما به این تجربه رسیده ایم که اگر کشورها سر جای خود باشند، اما مسلمانان با نام اسلام بر خودشان حکومت کنند می‌توانند از غارت منابع خود جلوگیری کنند. مسلمانان به نام اسلام می‌توانند این قدرت را ایجاد کنند اگر غیر از این باشد غرب می‌آید و از نقاط ضعف آن‌ها سوءاستفاده می‌کند.

امام و انقلاب اسلامی دنبال این بود که اسلام جامعیت دارد و برای تمام نیازهای بشر پاسخ دارد و مدعای تمدن است. پس در گام دوم ما برای اداره کشور هم نباید التقاط تمدنی داشته باشیم. مثلا فلسفه حیات در غرب، عقلانیت است. آنجا هر کاری که منجر به سود و لذت شود عقلانی وگرنه غیرعقلانی است. انقلاب فرانسه که در این 200، 300 سال هنوز غربی‌ها دارند روی آن معلق می‌زنند و به آن افتخار می‌کنند بر این اساس است.

ولی معرفت ما این طور نیست. حرکت تکاملی انسان صرفا به سمت سود و لذت نیست البته ممکن است لذت هم در آن باشد. ولی نوع نگاه ما به نوع بشر از اساس با غرب فرق می‌کند. منظور ما از عقل، عقل صرفا ابزاری یا عقل معاش نیست؛ بنابراین ما نام مسیر توسعه را پیشرفت می‌گذاریم و نمی‌گوییم توسعه. چون توسعه صرفا بعد مادی است، ولی پیشرفت، اعم از توسعه مادی است.

ما به خاطر همین نوع نگاهمان به بشر 40 سال است داریم هزینه می‌دهیم. امام می‌فرماید تفاوت انقلاب اسلامی با دیگر انقلاب‌ها این است که در آنجا یک طاغوت می‌آید و طاغوت دیگر را برمی دارد و می‌گوید من جای تو باشم در حالی که ماهیت این دو فرق نمی‌کند، چون هر دو دنبال دنیا هستند. این طاغوت جدید ولو آدم خوبی هم باشد به یک بعد از بعدهای انسان توجه می‌کند که بعد مادی است. امام در واقع می‌خواهد بگوید حکومت نسبت به هر دوبعد مادی و معنوی انسان مسوول است.

مثلا همین الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت و برای نمونه اقتصاد مقاومتی و 24 بند آن یا سیاست‌های کلی نظام در حوزه آموزش و پرورش یا خانواده، این‌ها مسائلی بومی است. چون اسلام جامعیت دارد مدلش دیدن انسان دوبعدی است در حالی که وقتی می‌گویند توسعه تنها بعد مادی را می‌بینند. امام می‌گوید مگر انسان حیوان است که فقط آخورش را پر کنید. باید به ابعاد دیگر انسان هم توجه کرد و این از وظایف حکومت است».

سیدمصطفی تاجزاده، فعال سیاسی اصلاح‌طلب در نشستی که در سال 1395 توسط انجمن اندیشه و قلم برگزار شد از دیدگاه خود درباره‌ی انقلاب57 گفت:

«در دو سال آخری که نهضت شروع شد و به پیروزی جمهوری اسلامی منجر شد، فضای عمومی جامعه به تدریج به سمت انقلاب میل بیشتری پیدا کرد و از اصلاحات و رفرم فاصله گرفت. تا جایی که در ماه‌های آخر اگر کسی دم از اصلاح می‌زد، متهم به خیانت می‌شد. با وجود این معتقدم اگر شاه یک سال زودتر از انقلاب، انتخابات آزاد می‌گذاشت، انقلاب نمی‌شد. لازم هم نبود که در رادیو و تلویزیون اعتراف کند. او زیر بار تقسیم قدرت نرفت و مجبور شد کل قدرت را واگذار کند. این به شرایط عینی جامعه برمی‌گشت.

مهندس بازرگان نکته‌ای را درست فهمیده بود که گفته بود ما آخرین گروهی هستیم که در چارچوب قانون فعالیت می‌کنیم. رژیم شاه در آن دهه کسانی را که معتقد به قانون اساسی مشروطه بودند و حتی به نهاد سلطنت معتقد بودند اما مخالف سیاست‌های شاه بودند (در حد آدم‌های صادقی مثل مهندس بازرگان)، تحمل نمی‌کرد. سخن مهندس بازرگان درست از کار در آمد و بعد از آن گروه‌های چریکی با زبان اسلحه به اعتراض برخاستند. اما نکته مهم این است که آن روش در ایران پیروز نشد. این نکته مهمی است که کمتر کسی به آن اشاره کرده است.

زبان عوض شد، اما آن زبان پیامدهای مثبت و منفی خودش را داشت و از منظر سیاسی اگر به رژیم شاه کمک نکرده باشد، به سرنگونی رژیم شاه منجر نشد. آنچه جایگزین مبارزات پارلمانتیستی شد، مبارزات مردمی غیرخشونت‌آمیزی بود که به همین دلیل انقلاب اسلامی تفاوتی اساسی با انقلاب‌های کلاسیک جهانی دارد و آن این است که غیرخشونت‌آمیزترین انقلاب کلاسیک جهان است. علت نیز آن است که مردمی‌ترین انقلاب جهان است. انقلاب هر چه مردمی‌تر باشد، برای مقابله با رقیبش یعنی رژیم نیاز کمتری به اعمال خشونت دارد. همچنان که هر چقدر مردمی‌تر باشد، بعد از پیروزی نسبتش با انتخابات آزاد بیشتر است، زیرا فکر می‌کند با اتکا به مردم می‌تواند امور را پیش ببرد، بر خلاف انقلابیونی که خودشان می‌دانند اقلیت هستند. بنابراین زبان مبارزه پارلمانتیستی به مبارزه مردمی و غیرخشونت‌آمیز بازگشت و بر همین اساس نیز رژیم از درون فروپاشید و سقوط کرد.

از نظر من انقلاب مربوط به زمانی نیست که در جامعه ظلم و فساد و تبعیض و فقر و... زیاد است، بسیاری از کشورها هستند که اینها را دارند، اما انقلابی در آنها نیست. البته انقلاب در هیچ کشوری رخ نمی‌دهد، مگر اینکه از استبداد رنج ببرد و مشکلات ساختاری عمیق داشته باشد. اما در هر کشوری که فقط این دو عامل باشد، انقلاب رخ نمی‌دهد و عوامل دیگری نیز در وقوع آن موثر است. از جمله رهبری انقلاب ضروری است. در شورش‌ها رهبری نمی‌بینیم. مثلا جنبش 99درصد وال‌استریت رهبری نداشت. هر جنبش که بخواهد پیروز شود، رهبری می‌خواهد. در نتیجه انقلاب در جایی محقق می‌شود که اصلاحات ناممکن می‌شود. این پاسخ من به گذشته و امروز و آینده ایران است. انقلاب شد چون اصلاحات و مبارزات سیاسی خواه در جامعه مدنی در قالب احزاب و خواه در درون حکومت به عنوان انتخابات آزاد ناممکن شد.

انقلاب جایی آغاز می‌شود که اصلاحات خاتمه می‌یابد. یعنی جایی که مردم بخواهند و کادرهای رژیم ایمان‌شان به رژیم را از دست داده باشند. در انقلاب ایران همان سازوکاری را می‌بینیم که هزار سال پیش بیهقی در مورد ایران گفت. وقتی پسران (مسعودیان) بر سر کار می‌آیند، پدرانم (محمودیان) را کنار می‌گذارند. بین 1320 تا 1357 متاسفانه روند خودکامگی در درون دولت و ایجاد محدودیت در جامعه روزبه‌روز افزایش یافت. شاه قبل از 1332 کمتر دیکتاتور بود تا بعد از 1332. گذشت زمان به جای اینکه او را متوجه کند که اگر به فکر نباشد، این اتفاقاتی که هر 10 سال یک بار رخ می‌دهد، یک جا منفجر خواهد شد، او را به سمت اقتدارگرایی بیشتر پیش برد و افزایش قیمت نفت او را خودکامه‌تر کرد. او همه چهره‌های استخوان‌داری که ضعف محمدرضاشاه را در زمان پدرش یا بین سال‌های 1320 تا 1332 به یاد داشتند، حذف کرد.

به گونه‌ای که احسان نراقی در کتابش از کاخ شاه تا زندان قصر نشان می‌دهد که وقتی در سال 1357 نزد شاه می‌رود، هیچ چهره استخوان‌داری دور و بر او نیست و همه یا حذف شده‌اند یا از کشور رفته‌اند. وقتی خاطرات علم از ابتدا تا انتها را می‌خوانیم، می‌بینیم که در سال‌های اول با رژیم شاه سمپاتی دارد گویی شاه در سال‌های نخست با درایت کشور را اداره می‌کند، اما در سال‌های آخر وضع به گونه‌ای است که تقریبا با اتکا به آنها می‌توانیم بگوییم، دو یا سه سال دیگر رژیم فرو می‌پاشد. علم از میزان خودکامگی محمدرضاشاه می‌نالد و می‌گوید من که یار غار و رفیق گرمابه و گلستان او هستم، دیگر توان انتقاد از اعلی‌حضرت را ندارم. دیگر نمی‌شود با شاه حرف زد! این سخن را دکتر مصدق به ترتیبی درباره رضاشاه گفت که روز اول که سر کار آمد، این خودکامگی روز آخر نبود و چنان این چاپلوسان دور و بر او را گرفتند و فضا را آلوده کردند که شاه به جایی رسید که حتی دو حزبی که هر دو گوش به فرمانش بودند و یکی می‌گفت چشم قربان و دیگری می‌گفت بله قربان، را تحمل نکرد و گفت یک حزب باید باشد.

یعنی علت اینکه اصلاحات نشد، این نبود که ما به لحاظ نظری مخالف اصلاحات بودیم، اگرچه نسل جوان چنین بود، اما نسل قدیمی‌تر موافق اصلاحات بود. اگر هم اصلاحات می‌شد، آن بخش از نسل جوان که دنبال انقلاب بود، در اقلیت قرار می‌گرفت، به شرط اینکه این اتفاق در سال 1356 رخ می‌داد، قبل از اینکه جنبش همه ایران را پوشش دهد و خون‌های زیادی ریخته شود و همه پل‌های ارتباطی رژیم با مردم قطع شود. تمام حکومت‌های ایران در طول تاریخ مستبدانه اداره شدند، برخی کارهای بزرگی برای مردم کردند و برخی خیر. ما اجمالا حکومت دموکراتیک نداشتیم و نمی‌توانستیم نیز چنین باشیم. علت عمده نیز شکاف‌های عمده و گستره و وسعت ایران در عصر غیرارتباطات بود.

از این جهت نظام پهلوی تفاوتی با رژیم‌های گذشته نداشت. دو تفاوت عمده با گذشتگان داشت که به آن دو توجه نکرد و نتیجه‌اش نیز این شد. تفاوت مهم اول این است که هیچ حکومتی در تاریخ ایران سیاست خودش را مبتنی بر مبارزه با دین اکثریت مردم قرار نداده است. در تاریخ ایران اگر هم با فرقه‌ای مخالفت می‌شد، آن فرقه در اقلیت بود و به نام اکثریت و هم سو با آن بود. پهلوی تنها رژیم استثنایی ایران است که با دین اکثریت مردم مخالفت کرد. این امر سبب گسستگی میان نظام سیاسی و نظام دینی جامعه شد و توان برقراری ارتباط با روحانیت جامعه از دست رفت.

سال 1357 رژیم کسی را نداشت که با روحانیت صحبت کند. در هیچ دوره‌ای روحانیت این اندازه از حاکمیت جدا نشده بود. این ضدیت سبب شد که ارتباط با گذشته قطع شد. رژیم شاه تنها با اقشار سنتی قطع ارتباط نکرد، بلکه باعث شد که تمام اقشار علیه او برانگیختند. یعنی حوزه به تنهایی علیه رژیم نبود، دانشگاه نیز به همین اندازه علیه رژیم بود. تفاوت مهم دوم این است که رژیم شاه بعد از انقلاب مشروطه به وجود آمده بود و ما سنت مشروطه خواهی و مبارزه سیاسی داشتیم. با مشروطه تاریخ ایران دگرگون شد و همه‌چیز تغییر کرد. نگرش به رژیم خودکامه بعد از سنت و نهضت مشروطه با رژیم خودکامه پیش از آن تفاوت اساسی دارد و رژیم شاه متوجه این تفاوت اساسی و این تحول بنیادی یعنی مشروطه نشده بود. در انقلاب 1357 استقلال و آزادی دو روی یک سکه بود و مهم هم این نبود که کدام یک جلوتر از دیگری است. در شعارهای ملت استقلال و آزادی با هم بود. این دو پشت و روی یکدیگر بود.

تصور ما از سنت مشروطه تا به امروز این بوده که در ایران به دلایل مختلف ما از بیگانگان و از استبداد همزمان رنج دیده‌ایم، غیرستیز نبوده‌ایم، اما استقلال‌خواه بودیم. تصور من این است که با آنکه رضاشاه از کمال‌پاشا الگو گرفت، اما دو تفاوت اساسی در کار بود. این دو تفاوت باعث شد آنجا انقلاب نشود و این جا انقلاب رخ دهد.

تفاوت اول در این بود که مصطفی کمال‌پاشا در ترکیه جمهوریت تاسیس کرد و رضاشاه در این جا سلطنت تاسیس کرد. یعنی اگر ما 90 سال پیش جمهوری داشتیم، انقلاب نمی‌شد. زیرا جمهوریت ولو صوری در ذات خودش ظرفیتی داشت که این ظرفیت امکان چرخش مسالمت‌آمیز قدرت را فراهم می‌کرد، کما اینکه در آن جا فراهم کرد. تفاوت دوم این است که کمال‌پاشا در ترکیه حزب تاسیس کرد و بر ارتش تاکید نکرد، با اینکه خودش با ارتش و نظامیان به قدرت رسیده بود، حزب او اگرچه تک حزبی بود، اما به هر حال موجب شد که اولا تکیه از نیروهای نظامی برداشته شد و ثانیا دیر یا زود مثل جمهوریت، حزب این ظرفیت را برای جامعه فراهم می‌کند که احزاب رقیب نیز به رسمیت شناخته شوند. به همین دلیل امروز احزاب ترکیه امروز بسیار قوی‌تر از احزاب ما در ایران هستند، اگرچه افکار عمومی ما جلوتر از آنها است».

علی مطهری، فرزند شهید مرتضی مطهری و نماینده‌ی مردم در مجلس دهم در یک نشست دانشجویی که در سال 1398 با موضوع «انقلاب اسلامی و تعامل با دنیا» برگزار شد گفت:

«در انقلاب اسلامی مساله صدور انقلاب از ابتدا مطرح بود که نباید انقلاب محدود شود بلکه باید صادر شود و این پیام را به دنیا برسانیم، معتقدیم تنها راه سعادت بشر اسلام است، اما چگونه باید این پیام را منتقل کنیم. آثار انقلاب را در دنیا می بینید این مقداری که از اسلام در اروپا مطرح است قبلا نبود، اکنون همه جا تابلوی غذای حلال و مسجد می بینید یا از 5 تا 6 زن در اروپا، یک نفر باحجاب است. اینها همه به معنای صدور انقلاب است. اسلام نگفته با کشورهای غیرمسلمان روابط نداشته باشید اما این ارتباط بستگی به مصالح دنیای اسلام دارد و طبق آن باید تصمیم گرفته شود.

تسخیر سفارت آمریکا در سال 58 را از ابتدا کار درستی نمی‌دانستم، اگر تسخیر سفارت را عکس‌العمل طبیعی مردم و خارج از قدرت دولت وقت بدانیم طولانی شدن گروگان گیری به صلاح کشور نبود و آثار مخربی برای کشور داشت. این اقدام چهره بدی از ایران نشان داد و 444 روز علیه ما تبلیغ شد و چهره‌ای مثل داعش امروز از انقلاب در دنیا نشان داده شد. صدام از فرصت انزوای ایران برای حمله استفاده کرد، وقتی صدام به ایران حمله کرد و وارد پنج استان ما شد، هیچ کشوری از ما حمایت نکرد؛ بلکه همه منتظر سقوط ایران بودند. صدام هم از این فرصت و انزوای ایران برای حمله استفاده کرد البته اگر دو سه روز سفارت تسخیر می‌شد و بعد آن را رها می‌کردند مشکلی نبود و شاید هم لازم بود، اما طولانی شدن آن به ضرر انقلاب بود.

برخی تحریم‌های فعلی علیه ایران ناشی از تسخیر سفارت آمریکا است، چه ضرورتی بود که این کار باید انجام می‌شد؟ من معتقدم که اگر شهید مطهری بود اجازه این کار را نمی‌داد و حتما با آن مخالفت می‌کرد. همچنان که امام هم در ابتدا که خبر تسخیر سفارت را به ایشان دادند گفت خارجشان کنید اما بعد مرحوم حاج احمد آقا و آقای موسوی خوئینی‌ها پیش امام راحل رفتند و با ایشان صحبت کردند و گفتند این کار آثار بدی دارد و شور انقلاب می‌خوابد و امام بالاخره موافقت کرد.

من معتقدم اگر شهید مطهری بود امام را منصرف می‌کرد. در این باره ظن قریب به یقین دارم. ایشان همان دو ماه که زنده بود در مواردی امام خمینی (ره) را از برخی کارها منصرف کرد. مثلا امام می‌خواست آقای لاهوتی را به عنوان رئیس کمیته منصوب کند که شهید مطهری با آن مخالفت کرد. این در حالی بود که حکم آقای لاهوتی در راه صدا و سیما بود که قرائت شود اما پس از مخالفت شهید مطهری امام دستور داد حکم را برگرداندند و پاره کردند و شهید مطهری، مرحوم مهدوی کنی را برای کمیته پیشنهاد کرد و در نهایت حکم ایشان به خط شهید مطهری و با امضای امام خمینی صادر شد.

در اسفند سال 57 یا فروردین 58 نیز گروهک به اصطلاح فدائیان خلق از دیوار سفارت بالا رفتند و آن را گرفتند. شهید مطهری با این کار مخالفت کرد و به آقای مهدوی کنی گفت آنها را بیرون بریزید می‌خواهند برای کشور مشکل درست کنند. ایشان اگر در جریان تسخیر سفارت آمریکا هم بود با این کار مخالفت می‌کرد».

فرخ نگهدار، رهبر سابق سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) در گفت‌وگویی که در سال 1399 در انصاف نیوز منتشر شده است درباره‌ی وضعیت سال‌های اولیه‌ی پس از انقلاب و مناظره‌های آزادی که در آن روزها برگزار می‌شد، گفت:

«تردید ندارم که هزینه‌های سنگینی که در دهه 60 بر کشور و مردم تحمیل شد؛ در نتیجه‌ی خط‌مشی گروه‌های خشونت‌گرا و تندرو در حکومت و در میان مخالفین بوده است. امروز اول ماه مه، روز کارگر است. درست در سی‌ونه سال قبل در همین روز یعنی یازدهم اردیبهشت 1360، آقای مهدوی کنی وزیر کشور بود و او با مهربانی و با نگرانی به درخواست ما برای برگزاری میتینگ روز اول ماه مه (روزجهانی کارگر) در میدان آزادی پاسخ مثبت داد و مجوز صادر کرد و پر شکوه‌ترین میتنیگ سازمان با شرکت بیش از صدهزار نفر برگزار شد که متاسفانه در آخر با حمله مسلحانه عده‌ای تحت عنوان گروه‌های فشار آن برنامه به هم خورد. و میترا صانعی نوگل 9 ساله‌ی فدایی در این درگیری کشته و رفیق اکبر دوستدار نیز پای خود را از دست داد.

حمله مسلحانه به متینگ قانونی سازمان از جانب تندروهایی سازمان داده شده بود که مخالف گفت‌وگو و مخالف مشی کسانی چون مهدوی کنی و بهشتی بودند. آنها علیه اطلاعیه 10ماده‌ای دادستانی انقلاب و خلاف موضع رسمی آیت‌الله خمینی در آن روزها عمل کردند.

آقای سید حسین موسوی تبریزی در آن زمان دادستان انقلاب بود. او نیز واقعا نمی‌خواست کار به کشت‌وکشتار بکشد. حتی در یک نوبت در دی ماه61، ایشان مرا به دادستانی انقلاب دعوت کرد تا پیرو نامه‌ای که ما برای آزادی 70تن از اعضای سازمان اکثریت به دادستان نوشته بودیم، صحبت کنیم. در آن ملاقات آقای موسوی تبریزی به من گفت که چرا شما می‌خواهید با توده‌ای‌ها متحد شوید؟ ممکن است آنها به اتهام جاسوسی دستگیر شوند و من گفتم ما هیچ نوع فعالیت غیرقانونی را قبول نداریم. من عصر همان روز کیانوری را که در حالی‌که حدس زده می‌شد به‌شدت تحت تعقیب است با هزار زحمت پیدا کردم و موضوع را به وی اطلاع دادم و این حدود 20روز قبل از دستگیری آنها بود. آقای موسوی تبریزی بعدها نیز در زمانیکه دیگر مقام قضایی نداشت، مجددا یادآوری کرد که سازمان اکثریت غیرقانونی اعلام نشده؛ هرچند که درخواست ما نیز در آن سال‌ها برای اخذ مجوز از وزارت کشور بی‌پاسخ ماند.

نمونه‌ی دیگر اعدام سریع محمد رضا سعادتی از کادرهای برجسته سازمان مجاهدین خلق بود که از مدتی قبل در زندان بود. مواضع او در قبال حکومت نرم و مداراجویانه بود و در نامه مفصلی خطاب به سازمانش و حکومت تلاش کرد که گفت‌وگو انجام شود و از خشونت پرهیز شود. با اینکه آیت‌الله خوئینی‌ها نیز در مورد این اعدام اعتراض کرده بود اما آقای لاجوردی اصرار شدیدی به اعدام فوری سعادتی داشت.

من برای آخرین‌بار در اواخر سال 59 یا اوایل 60 با رجوی در تهران ملاقات کردم. بحث ما درباره حمله به سازمان‌های‌مان بود. به او گفتم ما توسط قدرت تحمل نمی‌شویم و این گشایش‌های سیاسی موقتی است اما ما هرچه درگیری را بیشتر به تأخیر بیاندازیم، هم از شدت آن کاسته‌ایم و هم از زیان‌های آن اما هنوز صدای پاسخ او در گوشم هست که گفت: «هر چه‌قدر این درگیری‌ها زودتر اتفاق بیفتد ما بیشتر می‌توانیم جلوی استقرار حکومت را بگیریم و بصورت آلترناتیو عمل کنیم». این تحلیل آشکارا غلط بود. من به‌شدت مخالف بودم. در آن روزها گرچه قشرهای وسیعی از مردم در شهرهای بزرگ به فدائیان احترام داشتند اما در سطح جامعه ما اقلیت کوچکی بودیم با حدود 10 درصد از کل آرایی که به صندوق‌ها ریخته می‌شد. اکثریت بزرگ رأی‌دهندگان به طرفداران خط امام اعتماد داشتند.

به عقیده من، ارزیابی‌های غیرواقع‌بینانه از جامعه و تناسب قدرت در آن، باعث شد مجاهدین رفتارهای غیرمنطقی در پیش گیرند. توهم آنها این بود که گویا می‌توانند رهبری مبارزات مردم را از پیروان آیت‌الله خمینی بگیرند. در حالیکه قدرت و نفوذ آنها در زمینه‌ی بسیج اجتماعی از هر گروه دیگری بیشتر بود.

برای من کاملا روشن است که آنها پس از مهر 59 و حمله‌ی صدام، از یک‌سو هر روز بیش از روز قبل مورد هجمه‌ی طرفداران حکومت در شهرها قرار می‌گرفتند و از سوی دیگر با وجود وعده‌ها و ارتباطات خارجی که دریافت می‌کردند و باتوجه به رشد سریع نیروهای‌شان، خیلی زودتر از خرداد 60 به فکر شتابانیدن تقابل عمیق با حکومت و کسب قدرت بودند.

شکاف میان مجاهدین و روحانیت در زمان شاه پس از اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان ایجاد شد و ما فدائیان بر این باور بودیم که غصب سازمان مجاهدین توسط افرادی که خود را مارکسیست اعلام کرده‌اند، اشتباه است و هر کسی که مارکسیسم را پذیرفته باید از سازمان مجاهدین خارج شود. در زندان عموم فدائیان با کاری که پیکاری‌ها با سازمان مجاهدین کردند مخالف بودند. ما می‌گفتیم این کار باعث شکل‌گیری یک اختلاف و بی‌اعتمادی عمیق میان روحانیون پیرو آیت‌الله خمینی و مجاهدین خلق شد. این کار حتی روی رابطه فدائیان با آنها هم تاثیر گذاشت.

در مجموع وقایع تلخ سال 54 نه تنها ضربه‌ای بسیار جدی و مهم بر پیکیر مجاهدین بود، بلکه مناسبات سایر نیروهای سیاسی مذهبی و غیرمذهبی با یکدیگر را هم به‌شدت تخریب کرد. من در زندان اوین با بهزاد نبوی و مسعود رجوی برنامه‌ی گفت‌وگوی مستمر داشتم. تحلیل مشترک ما این بود که این شیوه تغییر ایدئولوژی برای همه زیان‌بار است و باید مردود و جلوی آن گرفته شود. سازمان مجاهدین در روزهای پس از انقلاب حتی توانایی ایجاد میتینگ را نداشت اما آنها در عرض چندماه با بهره‌گیری از فضای آزاد انقلاب و جمع‌آوری نیروها و تلاش موفقی در راستای سازماندهی افراد توانست تشکیلات گسترده‌ای درست کند اما نیروهایی که به مجاهدین می‌پیوستند همه نیروهای شهری و بیشتر دانش‌آموزی بودند.

در روزهای پس از انقلاب که دستگاه‌های نظامی امنیتی هنوز وجود نداشت، قدرت بسیج اجتماعی و تعداد طرفداران هر جریان واقعا تعیین‌کننده بود؛ به‌عنوان مثال در اولین انتخابات مجلس شورا در سال58 تنها جریانی که برای 270 حوزه انتخابیه توانست نامزد معرفی بکند و مردم را در یک حالت بسیج‌گونه برای رأی‌دادن راهی صندوق‌ها کند، هواداران آیت‌الله خمینی بودند و مجاهدین به جز شهرهای بزرگ به‌خصوص شمال کشور نتوانستند در دیگر بخش‌ها نامزد داشته باشند و این اتفاق ثابت می‌کند، مجاهدین قدرتی برای سازماندهی وسیع نداشتند. رفیق فدایی رقیه دانشگری، نفر اول در میان نامزدهای چپ در تهران بود. او 115 هزار رأی به دست آورد؛ در حالی‌که آیت‌الله طالقانی بیش از دو میلیون رأی داشت‌.

دوست عزیز ما، مرحوم مهندس سحابی با دلسوزی و نگرانی نسبت به جوانان مجاهدین به آنها توصیه می‌کرد برای کسب قدرت از روحانیون حاکم تهاجم نکنند. چون تناسب قدرت به سود مجاهدین نیست و مقابله به مثل مجاهدین به یک فاجعه می‌انجامد اما رجوی با حساب قدرت‌هایی که او را حمایت می‌کردند بر این تصور بود که می‌تواند در این بازی پیروز شود. همان‌طور که دیدیم این باور، یک توهم بیشتر نبود.

اگر مجاهدین تن به مناظره و گفت‌وگو در فضای سیاسی آن دوران می‌دادند، اگر به جای اسلحه و مقابله به مثل، سلاح منطق را در مقابل رقیبان خود بلند می‌کردند، وقایع غم‌انگیز دهه 60 هم به این صورت انجام نمی‌شد. بینید از خرداد 60 تا خرداد 76 شانزده سال می‌گذرد، صدای ما در طوفان حوادث دهه شصت گم شد و شانزده سال طول کشید تا صدای گفت‌وگوی مسالمت‌آمیز دوباره شنیده شودد؛ درحالیکه در خرداد 76 دیگر سازمان مجاهدین در صحنه سیاسی ایران حضور نداشت اما در آن سال ایده‌ی گشایش فضای سیاسی به فکر اکثریت جامعه بدل شد و عموم ایرانی‌ها به این نتیجه رسیدند که بیان مسالمت‌آمیز در چارچوب قانون برای فعالیت سیاسی مفیدتر از روش‌های دیگر است.

اگر سازمان مجاهدین علیرغم خسارت‌هایی که بر نیروهایش وارد می‌شد صبر می‌کرد، این چرخه 16 ساله ممکن بود در مدت‌زمان کمتری طی شود. حتی ممکن بود جنگ ایران و عراق نیز زودتر به پایان برسد ولی بعد از آن همه مصیبت‌ها دیدیم از میان کسانیکه از دهه 60 آن‌همه خسارت دیدند هم، امیدوارانه به پای صندوق‌های رأی رفتند و به اصلاح مسالمت‌آمیز آری گفتند.

من پس از گذشت نزدیک به 60 سال کار سیاسی دیده‌ام و عمیقا بر این باورم که چپ‌های ایران ضدمذهب نبودند و هرگونه اتهام از این دست بر سازمان فداییان خلاف واقع و خلاف حقیقت عینی است. مارکسیسم به‌معنای اعلام جهاد علیه یک مذهب نیست. دعواهای ما نیز هیچگاه بر سر موضوعات دینی نبوده است. علاوه بر این ما همیشه با نیروهای مذهبی همدلی و همراهی داشته‌ایم زیرا اکثریت بزرگ جامعه‌ی ما را زحمتکشان مسلمان تشکیل می‌دهند و دفاع از مردم زحمتکش اعتقاد تمام چپ‌هاست.

ما همیشه مشتاق همکاری در راستای عدالت اجتماعی، رفاه، آزادی و حفظ استقلال کشور با نیروهای عدالت‌خواه مذهبی بوده‌ایم. همین بحث را من در فروردین و اردیبهشت 51، وقتی در قزل قلعه با آقای احمد جنتی در یک سلول بودیم مفصلا داشته‌ام. من در سلول هم نشان می‌دادم که ما نه‌تنها حاضر به کوچکترین حرکت علیه اسلام یا بی‌حرمتی به آن نیستیم، بلکه در سلول، تماس او با آقایان آذری قمی، ربانی شیرازی، محمد یزدی و لاهوتی را من برقرار کردم. اما همین که او فهمید من نمازخوان نیستم قطع رابطه کرد. ایشان و تعدادی از نیروهای مذهبی حتی در آن دوره ما را نجس می‌دانستند و از غذا خوردن و دست دادن با ما امتناع می کردند متاسفانه».

محسن مهدیان، فعال رسانه‌ای اصولگرا و سردبیر پیشین خبرگزاری فارس درباره‌ی نسبتی که مردم در این سال‌ها با انقلاب برقرار می‌کنند در روزنامه‌ی همشهری نوشت:

«حضرت امام فرمودند مردم ایران در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عصر رسول‌الله (ص) و کوفه و عراق در عهد امیرالمومنین (ع) وحسین‌بن‌علی (ع) است.

امام تعارف نداشتند. فقیه عارف نیز اهل اغراق نیست. حرف ذوقی و شطحیات نیز نمی‌گوید. حقیقی می‌دیدند که فرمودند: «با جرأت مدعی‌ایم... ملتی مثل ملت ایران در تاریخ ثبت نشده است.»

اما چه دیدند؟ چرا چنین گفتند؟ پاسخ ساده است. هرچند همین پاسخ ساده را بعد از 40سال هنوز نتوانسته‌ایم دقیق تبیین کنیم. پاسخ این است که انقلاب57 برآمده از یک انقلاب درونی و برآمده از تحول بود. ابتدا انقلاب انفسی صورت گرفت و بعد انقلاب آفاقی. انقلاب درونی مردم بود که انقلاب سیاسی57 را رقم زد.

زمان امیرالمومنین (ع) مردم بیعت کردند چون از ظلم و ستم گریزان بودند. اما تاب عدالت علی (ع) را نیز نداشتند. لذا امام فرمود: علی را رها کنید و دنبال دیگری بروید.... فرمود من فردای جامعه شما را می‌بینم با چهره متلون.

اما مردم ایران ابتدا قیام درونی کردند. عزت نفس یافتند و احساس کرامت درونی پیدا کردند. ارزش‌های انقلاب و مطالبه عدالت و آزادی بر اساس این تحول درونی‌شان شکل گرفت. اینچنین شد که در تاریخ جلوه کردند. اما غرض اینجا نیست. این مقدمه را مرور کردم تا این ادعا که:«مردم امروز ما از بهمن57 انقلابی‌تر هستند؟» را شرح دهم.

انقلابی‌گری چیست؟ مردم در بهمن57 برای تحقق آرمان‌ها قیام کردند. اما خواستن یک مرحله است و ایستادن و 40سال برایش هزینه دادن بسیار فراتر. مردم آنچه را در بهمن57 تاسیس کردند امروز تثبیت کردند. تثبیت به مراتب فراتر از تاسیس است.

انقلابی‌گری را باید در نسبت مقاومت و ایستادگی دید. نباید در شاخص‌های ظاهری متوقف شد. رشد معنویت را باید در میزان مقاومت مردم مقابل هجمه‌های اهریمنی دید. این شاخصی است که اغلب مورد توجه قرار نمی‌گیرد و عده‌ای ظاهرگرا، معنویت و انقلابی‌گری را ایستا و نقطه‌ای ارزیابی می‌کنند.

تحلیل نقطه‌ای یعنی مقایسه امروز با سال57 بدون اینکه شرایط جامعه تحلیل شود. اساسا تقوای جامعه را باید در حرکت تحلیل کرد. مثل شناگری که خلاف جریان آب حرکت می‌کند. برای اینکه تقوا را تحلیل کنیم باید شرایط و هجمه دشمن و قدرت شیطان را هم در نظر گرفت. امروز مردم به مراتب انقلابی‌ترند چون تحول درونی سال57 را با مقاومت و ایستادگی حفظ کرده‌اند و توسعه داده‌اند و در جان‌شان تثبیت کرده‌اند. این قدرت دیگر شکستنی نیست. این دارایی را نباید دست‌کم گرفت».

علیرضا بهشتی، فرزند شهید بهشتی و فعال سیاسی اصلاح‌طلب در گفت‌وگویی با «جماران» که در سال 1392 منتشر شده درباره‌ی انقلاب گفت:

«برای شناخت صحیح از فضای مبارزه در تاریخ معاصر ایران و حوادث دو دهه منتهی به انقلاب و دهه اول بعد از انقلاب، بایستی اطلاعات کافی درباره چند پدیده کسب شود.

یکی از آن‌ها تأثیر خاطره تلخ تاریخی مشروطه است و دیگری حافظه تاریخی مربوط به کودتای 28 مرداد و مقدمات آن. به خاطر دارم که دو تا سه سال اول انقلاب، همیشه انتظار کودتا و حمله نظامی را داشتیم.

یکی دیگر از این رویدادها، حادثه تاریخی انحراف ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق بود. این واقعه برای همه بسیار تلخ بود، به این دلیل که بسیاری از مبارزان مسلمان به آن امید بسته بودند، اما ناگهان با چیزی مواجه شدند که کاملا مخالف تصورشان بود. البته آقای بهشتی در همان سال‌های اولیه شکل‌گیری آن با آقای حنیف‌نژاد و افرادی مانند آقای میثمی تماس داشت. اما ناگهان وقتی در سال 54 اعلام شد که ایدئولوژی سازمان تغییر یافته است، شوک بزرگی به مبارزان مذهبی در خارج و داخل ایران وارد شد.

پس از پیروزی انقلاب، دو کانون اختلاف نظر هم به فضای سیاسی کشور منتقل شد، یکی اختلافات درون زندان و دیگری اختلافات خارج از کشور. هر کسی بخواهد وقایع این دوران را بررسی کند باید این پنج حادثه را به خوبی بشناسد. در ابتدای بیانیه اعلام موجودیت حزب جمهوری اسلامی نیز آمده است که هر گاه نیروهای مسلمان متشکل نبوده‌اند، دستاوردهای آن نهضت یا انقلاب به دست افراد دیگر به تاراج رفته است. این نگرانی اصلی بود. آقای بهشتی در زمان تشکیل نهضت آزادی، علی رغم نزدیکی بسیار با تشکیل‌دهندگان این حزب، آن را چندان مطابق با برداشتی که خود از اسلام به عنوان یک الگوی زیستی داشت، نمی‌دانست

سال 1357 اختلافات خارج از کشور در میان مبارزان مسلمان اوج گرفته بود، به خصوص میان آقای صادق قطب‌زاده به عنوان نماینده نهضت آزادی خارج از کشور و آقای بنی‌صدر به عنوان نماینده جبهه ملی خارج از کشور. ماجرای کودتای داخل سازمان هم که اتفاق افتاده بود. تحرکات جدید امام در نجف هم به تدریج مطرح می‌شد و شکاف عمیقی میان نیروهای مبارز مسلمان در خارج از کشور به وقوع پیوسته بود.

شهید بهشتی در آن زمان ممنوع‌الخروج بود، اما به بهانه زایمان خواهرم که در آن زمان در اتریش مشغول تحصیل بود، موفق به سفر به خارج از کشور شد. ایشان از اردیبهشت تا اوایل شهریور 57 در خارج حضور داشتند و سفرهای متعددی به منظور کاهش اختلاف نظرها و شناسایی نیروهای مناسب برای اتفاقاتی که در حال سرعت گرفتن بود، در اروپا و آمریکا انجام دادند. البته کسی فکر نمی‌کرد که انقلاب به این سرعت پیروز شود، اما به هر حال تحولات سیاسی داشت سرعت می‌گرفت. بایستی تشکیلات و شبکه‌هایی تدارک دیده می‌شد.

می‌دانیم که آقای بهشتی یکی از مؤثرترین افراد در شکل‌گیری انجمن‌های اسلامی دانشجویان اروپا بود و آن را به عنوان تشکلی که نیروهای مستعد و ورزیده در آن حضور داشتند می‌شناخت. ایشان در توضیح عوامل شکل‌گیری نهضت، مثلتی را مطرح کرد؛ با سه ضلع رهبری امام خمینی، ضلع ایدئولوژیک شریعتی و ضلع مسلحانه آن یعنی مجاهدین».

حسین شریعتمداری، مدیرمسئول روزنامه‌ی کیهان در گفت‌وگویی که در سال 1381 با خبرگزاری ایسنا داشت از انقلاب و سال‌های ابتدایی آن گفت:

«انقلاب برای همه‌ی ما غیرمنتظره بود و تصور نمی‌کردیم که واقعه‌ای با چنین ابعاد گسترده‌ای اتفاق افتد. در آن زمان، فوجی از زندانیان سیاسی آزاد شده بودند. یک گروه چپ عقیدتی (مارکسیست‌ها) بودند، البته مائوئیست‌ها و تروتسکیست‌ها نیز در زیرمجموعه‌ی گروه‌ها چپ ارزیابی می‌شدند. بخشی هم بچه‌های سازمان منافقین بودند. جمعی هم ما بودیم که مبارزه را در چارچوب رهبری حضرت امام (ره) ارزیابی می‌کردیم.

بعد از خروج از زندان، در قدم اول، سعی در آگاه کردن مردم از ماهیت سازمان منافقین داشتیم؛ زیرا مردم به صورت کامل از ماهیت آن‌ها مطلع نبودند. در قدم بعدی نیز اصل همراهی با مردم در جریان انقلاب را دنبال می‌کردیم. عده‌ای به حضرت امام (ره) پیشنهاد می‌کردند، رفراندوم را برای تعیین نوع نظام عقب بیندازیم، بعضی هم می‌گفتند "چنین رفراندومی اصلا ضرورت ندارد؛ برای این‌که شما رهبر بلامنازع انقلاب هستید و همه شما را پذیرفته‌اند. طبیعی است که همه به آن‌چه شما تعیین کنید رای خواهند داد." در هیچ جای دنیا هم چنین اتفاقی نیافتاده؛ یعنی جمهوری اسلامی تنها نظامی است که حتی نوع نظام به رای مردم گذاشته می‌شود. ولی حضرت امام (ره) بر انجام رفراندوم اصرار می‌ورزیدند.

آن موقع زمانی که از وزیر کشور خواستند تا این کار انجام شود، او گفت هنوز بخش‌ها و مراکزی که باید رفراندوم را انجام دهند (استانداری‌ها، فرمانداری‌ها و بخشداری‌ها) آمادگی ندارند. در آن زمان اگرچه وزیرکشور دولت موقت تعیین شده بود و استانداری‌ها و مراکز شکل گرفته بودند، ولی شکل‌گیری آن‌ها باثبات نبود. بنابراین وزیر کشور چنین کاری را به لحاظ اجرایی امکان‌پذیر نمی‌دانست؛ در نهایت آقای سیدصادق طباطبایی به عنوان معاون وزیرکشور و مسوول برگزاری رفراندوم انتخاب شد و آن کار را بر عهده گرفت.

البته وقتی از سوی حاج احمد آقا، نظر حضرت امام (ره) به ایشان ابلاغ شد، باورش نمی‌شد که امکان‌پذیر باشد ولی حضرت امام (ره) اصرار داشتند. حضرت امام (ره) می‌خواستند اقبال مردمی و رویکرد آن‌ها به نظام اسلامی را با مستند کردن به رفراندوم نهادینه کنند؛ و این اتفاق افتاد. در آن زمان حضرت امام (ره) در پاسخ به کسانی که گفته بودند نیازی به رفراندوم نیست، فرموده بودند "نه، بعدها شاید کسانی بیایند و ادعا کنند که این نظام مطابق خواست مردم نبوده است. حال که مردم این را می‌خواهند بهتر همین است که به رای گذاشته شود." به این ترتیب رفراندوم برگزار شد و جمهوری اسلامی 98/2 درصد رای آورد و 1/8 درصد به سایر گزینه‌ها رای دادند.

سایر گزینه‌ها برای قالب نظام، گزینه‌های مطرحی نبود. یک گزینه جمهوری اسلامی و به تعبیر حضرت امام، "نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد" بود. گزینه‌های دیگر از جمله جمهوری دموکراتیک، جمهوری ایران و جمهوری مسلمانان بودند. ممکن است در عرصه‌ی اسلامی، فرق بین جمهوری مسلمانان و جمهوری اسلامی برای بعضی‌ها مشخص نباشد، منظور حضرت امام (ره) از تاکید بر جمهوری اسلامی، این بود که اسلام در ساختار حکومتی نقش دارد؛ و ساختار حکومت بر اساس و در چارچوب اسلام شکل بگیرد؛ ولی جمهوری مسلمانان، یعنی مسلمانان در مسوولیت هستند و به این معنا نیست که اسلام در ساختار باشد.

بنابراین جمهوری مسلمانان، در نهاد خود نوعی نظام لائیک و جمهوری معمولی بود؛ با این تفاوت که مسلمانان آن تشکیل می‌دادند.» وی درباره‌ی تفاوت بین جمهوری اسلامی با حکومت اسلامی، گفت: «در حقیقت جمهوری اسلامی همان حکومت اسلامی است. در این‌جا اسلام ماهیت و هویت نظام، و جمهوری ظرف آن است. بنابراین وقتی گفته می‌شود حکومت اسلامی، یعنی حکومتی که در آن اسلام حاکمیت داشته باشد.

این حاکمیت باید در چارچوب یک نظام اعمال شود. بهترین چارچوبی که می‌تواند با حاکمیت اسلامی انطباق داشته باشد، جمهوری است؛ به خاطر این‌که اسلام به حضور مردم و مشارکت مردم در سرنوشت‌شان معتقد است. لذا جمهوری اسلامی ایران یعنی همان حکومت اسلامی. حکومت اسلامی به معنای شکل نیست بلکه بیان یک مقوله است؛ یعنی حکومتی که اسلام در آن حاکمیت داشته باشد؛ جمهوری اسلامی، شکل آن را هم تعیین می‌کند.

بعد از پیروزی انقلاب به وسیله‌ی موج عظیم مردمی، هیچ‌کس قدرت مخالفت علنی نداشت و اساسا جریان مطرحی برای مخالفت نبودند. انقلاب اسلامی تمام دیدگاه‌های مطرح در آن دوره را غیر از دیدگاه حضرت امام (ره) به چالش کشیده بود و پیروزمندانه نشان داده بود که کارساز نیستند.

به عنوان مثال، بعد از واقعه‌ی خونین 15 خرداد، رژیم شاه تصور می‌کرد که خون‌ها را شسته و دارها را برچیده است. در آن زمان، یک عده غرب باورها اعتراض می‌کردند که چرا روحانیت و امام با این اقدام خودشان ما را از رسیدن به دنیای مدرن، منع کردند. جریان‌های مارکسیستی معتقد بودند که این واقعه، تضاد میان بورژوازی وابسته از یک سو و اتحاد ارتجاع و فئودالیسم از طرف دیگر است و از آن‌جا که معتقد بودند بورژوازی به مارکسیسم نزدیک‌تر است، بنابراین در این ماجرا حامی رژیم شاه بودند. عده‌ای مقدس‌مآب هم می‌گفتند چرا عده‌ای باید علیه تنها پادشاه شیعه‌ی جهان و یا پادشاه تنها کشور شیعه‌ی جهان قد علم کنند. عده‌ای دیگر، جریان ولایتی‌ها بود که انجمن حجتیه، نمونه‌ی بارز آن است. ولایتی‌ها که بعدها حضرت امام فرمودند "این‌ها ولایت که هیچ، دیانت هم ندارند" می‌گفتند این نتیجه‌ی دخالت دین در سیاست است.

جریانات ملی‌گرا - نهضت آزادی و جبهه‌ی ملی، نمود اصلی آن بودند - می‌گفتند که این نوع حرکت‌ها سوءاستفاده از احساسات مذهبی مردم است و جریان پیشرفت را با تاخیر روبه‌رو می‌کند. البته در این جریان، افراد مختلف باهم فرق می‌کردند؛ مثلا نمی‌توان حساب مرحوم مهندس بازرگان و سحابی را یکی کرد. این‌ها به صورت علنی با این جریان مخالفت نمی‌کردند و حتی بعد از آن ماجرا از طرف رژیم مورد بازخواست‌هایی قرار گرفتند. این عده در آن موقع عمدتا درایت و سیاست مصدق را به رخ هم می‌کشیدند.

رژیم طاغوت، همه‌ی این تفسیرها را قبول داشت، تایید می‌کرد و به آن بال و پر و میدان هم می‌داد؛ ولی با هر چیزی که نام خمینی روی آن بود و یاد خمینی را داشت به شدت برخورد می‌کرد؛ زیرا حضرت امام (ره) مبارزه را به بستر اصلی خود یعنی اسلام کشانده بود. مبارزه‌ای مومنان، مردان این میراث هستند؛ یعنی کسانی که پایان عمر را پایان زندگی نمی‌دانند و اهل ایثار، شهادت و فداکاری هستند. از سوی دیگر، برای ادامه‌ی مبارزه، نسخه‌ی مشخصی به نام اسلام دارند.

همه‌ی این جریانات، در طول این 15 سال تا 22 بهمن 57 در میدان بودند و ناکارآمدی خود را نشان دادند. بنابراین وقتی که انقلاب اسلامی پیروز می‌شود، معنی دیگر این پیروزی، نفی مستند دیدگاه‌های دیگری است که در آن زمان مطرح بودند».

21217

کد خبر 1602200
گزارش میدانی / آیا مردم از انقلاب پشیمان هستند؟ 2
گزارش میدانی / آیا مردم از انقلاب پشیمان هستند؟ 3