روایت مبارزان انقلاب 57 از روزهایی که با مشت گره کرده آزادی را فریاد میزدند / مساجد؛ کانون وحدت شیعه و سنی برای تحقق انقلاب اسلامی
خاطرات مردان و زنان مبارز انقلابی، بازخوانی گوشهای از مقاومی است که با هدایت و رهبری امام خمینی (ره)، برگ زرین پیروزی بر استکبار و استبداد را بر سینه تاریخ مبارزات بشری هک کرد.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ یکی از جذابترین بخشهای تاریخ انقلاب اسلامی، خاطرات و روایت مبارزان دوران انقلاب از فراز و نشیب های دوران مبارزات ستمشاهی است. روایتهایی که در ادامه میآید گوشهای از خاطرات مردان و زنان مقاومی است که با رشادتهای خود تحت رهبری امام خمینی (ره)، برگ زرین پیروزی بر استکبار و استبداد را بر سینه تاریخ مبارزات بشری هک کردند.
اصفهان
روایتی از نخستین مدارسی که علیه رژیم طاغوت اعتصاب کردند
مرتضی مؤمنیان در گفتگو با خبرنگار صاحب نیوز اظهار کرد: دانشآموزان و کارکنان مدارس مشکنان از بخش کوهپایه اولین مدارسی بودند که در سال 1357 در بخش کوهپایه علیه رژیم طاغوت اعتصاب کردند.
پیشکسوت عرصه انقلاب تصریح کرد: آنها عکسهای شاه خائن را نابود و فریاد مرگ بر شاه سر دادند، تعدادی از دانش آموزان مشکنان توسط پاسگاه ژاندارمری تودشک دستگیر و مورد آزار و اذیت قرار گرفتند ولی آنان به مبارزات خود ادامه دادند.
وی افزود: در همین سال بزرگترین تجمع مردمی بخش کوهپایه با حضور دانشآموزان و فرهنگیان در روستای امامزاده قاسم تشکیل شد که حجتالاسلام احمدینسب از روحانیون برجسته بخش کوهپایه ضمن سخنرانی خواسته های مردم را در سه بند اعلام کردند که مورد تأیید حاضران قرار گرفت.
این مبارز انقلابی در ادامه گفت: این بندها این بود که رژیم پهلوی باید سرنگون شود و حکومت جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) ایجاد شود و همچنین پاسگاههای بخش اگر برای تظاهرات مردمی مزاحمت ایجاد کنند پاسگاه را بر سرشان خراب خواهیم کرد.
مومنیان در ادامه بیان کرد: همچنین چهار نفر از دبیران مدرسه مشکنان برای زیارت حضرت امام به تهران عزیمت کردند که در راه تصادف کرده و کشته شدند؛ این دبیران برادران احمد باقری دبیر ریاضیات، جمشید کیوانپور دبیر علوم تجربی، حسین رنجبر دبیر زبان انگلیسی و امیری دبیر علوم اجتماعی که روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
البرز
انقلاب 57 در کرج؛ روایت مرادعلی آهویی از متوقف کردن گروهان شاه در حصارک کرج
به نقل از تیتریک، مرادعلی آهویی فرزند غلامحسین، سال 1320 در نیشابور به دنیا آمد. پدرش کارگر راه آهن بود. سال 1339 برای خدمت سربازی به کرج آمد و با آنکه از سربازی معاف شد، نزد عمویش در ولدآباد اقامت گزید. بعد از مدتی ازدواج کرد و پدر و مادر را نیز نزد خود آورد. چند سالی به پرورش ماهی پرداخت. بعد به خواربار فروشی روی آورد و با رونق کار به خرید و فروش لوازم خانگی اشتغال یافت.
وی از سال های پیش از انقلاب، معتمد و عضو شورای محل بوده و در اغلب راهپیماییها و نیز جلسات انقلابیون حضور داشته است. هم صحبتی با آقای آهویی کار دشواری است، پاسخ سوالها را کوتاه و پر ابهام می دهد. می کوشم خاطرات سال 75 را در ذهنش به جوشش وادارم. ساده و بی پیرایه چنین میگوید: صبح روز 12 بهمن بود. عابری دوچرخه سوار به ما اطلاع داد که لشکری از سمت کرمانشاه و همدان به طرف جاد مردآباد می آید. آن زمان عضو انجمن ولدآباد بودم. سریع رفتم پشت بلندگوی مسجد و موضوع را به مردم اعلام کردم. جمعیت زیادی جمع شد. گفتم: «باید برویم و سرخط ها را ببندیم!» یک وانت مزدا 1600 داشتم. تعدادی جوان را سوار کردم و رفتیم سمت باغ اربابی، باغی که تعداد زیادی لاستیک کهنه در آن ریخته بودند. ماشین را پر از لاستیک کردیم و از خیابان 22 بهمن راه افتادیم به سمت سر جاده. سرجعفرآباد که صد متری تا جاده فاصله داشت، ماشین را نگه داشتم. مردم لاستیک ها را از وانت پایین آوردند و بردند که توی جاده بچینند. از عباس آباد هم عده ای آمده بودند. تعداد زیادی درخت چنار را که قطع کرده بودند، توی جاده می کشاندند. جاده را شب از قسمت های جلوتر بسته بودند. هم مردم می خواستند کمک کنند. ای گفتند: «چون این جا را وقتی جاد سمت محمدشهر را بستیم، عده بسته ایم، آنها از سمت جعفرآباد می آیند و از ولدآباد خواهند گذشت.» زن های ولدآباد که خبردار شدند به همراه بچه ها شروع کردند به جمع کردن سنگ و آجر. همسر خودم هم یکی از آنها بود. سنگ ها و آجرها را روی بام خانه های دوطبقه می بردند تا اگر نیروهای ارتش خواستند از آنجا عبور کنند، آنها را بزنند. سرعباس آباد خیلی شلوغ بود. جمعیت هر لحظه بیش تر می شد. از بالا و پایین می آمدند، از مردآباد، عباس آباد، محمدشهر و... نیرو های ارتشی متوقف شده بودند. سربازها ژسه به دست بودند و فرماندهانشان سلاح کمری داشتند. مردم دو قسمت شده بود. یک عده در ابتدای گروهان جمع شده بود و بقیه در انتهای آن. در سمت بالای این ستون، یکی از فرماندهان رفت پشت بلندگو و با زبان فارسی گفت: «ما با شما کاری نداریم. بروید و یک روحانی بیاورید تا سلاح ها و تجهیزاتمان را تحویل او بدهیم، چون فردا برای ما مسئولیت دارد...» عده ای را فرستادیم دنبال شیخ علی مرکزی که در این محل زندگی می کرد. چه شد که نیامد، نمی دانم. من که در سمت بالای ستون بودم، نفهمیدم چه مسئله ای پیش آمد که صدای تیراندازی از سمت پایین بلند شد. گویا مردم به سربازها حمله کرده بودند تا سلاح هایشان را بگیرند. از اول که مردم سلاحی نداشتند و چیزهایی از قبیل بیل و چوب و سنگ در دست داشتند. هیچ کس نمی توانست پیش بینی کند که چه پیش می آید، چه کسی چه می گوید و چه برنامه ای دارد. می گفتند: «گروهان دیگری از سمت قزوین به طرف حصارک می آمده که به تهران برود و مردم جلویشان راگرفته اند.» افسر که دید مردم تفنگ یکی از سربازها را گرفته اند، سرباز را با تیر زد. درگیری شروع شد و با کشته شدن سرباز، مردم بیشتر حمله ور شدند. دو پسر کوچکم هم آمده بودند و پای درختی پناه گرفته بودند. آنقدر سرشان داد زدم تا بالاخره به خانه برگشتند. بعد از کشته شدن سرباز، شوهرخواهرحسن تاتاری هم شهید شد. اسمش طهماسبی بود که درویش صدایش می زدند. بعد از کشته شدن سرباز، همراه مردم به ارتشی ها حمله کرده بود و سلاح یکی از سربازها را گرفته بود. داشت فرار می کرد که او را از پشت با تیر زدند. درویش اولین نفر از مردم بود که آن جا شهید شد. بعد از او خود حسن هم تیر خورد. ندیدم چطور، اما شنیدم که داد می زدند: «بیایید تاتاری تیر خورده!» تیر به زانویش خورده بود. آقای حکیمی و پنج - شش نفر دیگر او را آوردند طرف ماشین. از پایش خون می ریخت. ماشین را جلوتر بردم. کمک کردم او را داخل وانت گذاشتند. چون جاد محمد شهر - کرج بسته بود، از طرف حلقه دره رفتیم سمت جاد مهرشهر. بعد رفتیم سمت خیابان قزوین کرج و از آنجا راهی بیمارستان کسرا شدیم. حسن را همان جا خواباندند و ما برگشتیم.، کنار چشمه ایستادیم. یکی - دو ساعت به غروب مانده بود، عده ای مشغول غسل دادن شهید طهماسبی بودند. ما هم با مراسم تدفینش در قبرستان امام زاده همراه شدیم. بعد از خاک سپاری هم مردم به خانه هاشان رفتند؛ چون قضی درگیری تمام شده بود. بعدها شنیدم که درگیری تا ساعت یک یا دوی بعد از ظهر طول کشیده ش باشد. نه اینکه همه اش تیر اندازی و بکش بکش باشد، چند نفری در همان حمل اولیه کشته و زخمی شده بودند، اما بعد، درگیری مسلحانه تمام شده بود. نیروهای ارتشی همه فرار کرده بودند و مردم تعدادی از ماشین های نظامی را آتش زده بودند. آن شب مردم ساعت ها در خیابان بودند. بیم آن داشتند که لشکری دیگر در راه باشد. اواخر شب که قدری خاطرشان جمع شد، کم کم به خانه هایشان بازگشتند.روایت "حسین بقایی" از زمینگیر شدن تیپ زرهی قزوین در قزلحصار و مردآباد
وقتی فتوای امام (ره) ارتش 1000 نفره شاه را با مردم کرج همراه کرد
به نقل از تیتریک، حسن بقایی (معروف به داوود) متولد 1341 در کرج و اصالتا یزدی است. تحصیلات ابتدایی را از مدرس فاتح چهارصد دستگاه شروع کرد. دوران راهنمایی را در مدرس فاتح و مقطع دبیرستان را در مدرس بابک و دهخدا پشت سر گذاشت. برخورداری از خانواده ای مذهبی و زندگی در یکی ازمبارزترین محلات کرج، زمینه را برای حضور فعال او در صحنه ها و جریانات انقلابی فراهم کرد. پس از انقلاب وارد دانشگاه تهران شد، اما با آغاز جنگ تحمیلی دانشگاه را رها کرد و به عنوان نیروی بسیجی عازم جبهه ها شد. مدتی در کامیاران، سرپل ذهاب و قصرشیرین حضور یافت و پس از آن دو دوره به جبهه جنوب رفت و در عملیات هایی چون کربلای 4 و 5 شرکت کرد. بقایی ضمن ارائ تفسیر جامعی از موقعیت جغرافیایی و استراتژیک کرج و استعداد آن برای اختفای انقلابیون، در مورد نوزدهم بهمن سال 75 چنین در گفتگو با "تیتر1" می گوید: حکومت نظامی اعلام شده بود. رژیم از ارگان های نظامی کمک خواسته بود و قرار بود یک تیپ زرهی از قزوین به سمت تهران حرکت کند. مسیر اولی این تیپ از خیابان قزوین می گذشت. به محض شنیدن این خبر، مردم همه به سمت حصارک هجوم بردند تا با موانعی همچون آجر، شن، لاستیک و آتش، از عبور ارتشی ها جلوگیری کنند. آنها هم تغییر مسیر داده و از جاد قزل حصار به طرف پایین روانه شدند. بعد دوباره از جاد مردآباد به سمت اتوبان حرکت کردند. وقتی مردم رسیدند، تعدادی از تانک هایشان زیر پل گیر کرده بود و در حال تلاش برای عبور از پل بودند. با این تغییر مسیر ستون نظامی در دو نقطه با مردم انقلابی درگیر شده است، یکی در سه راه عباس آباد و یکی زیر پل اتوبان کرج. من که رسیدم، هم قسمت های جاده را بسته بودند. مردم حتی عکس امام هم با خود برده بودند. زمانی که نیروها تسلیم شدند، عکس امام را به آنها داده بودند که به سینه ها و یا شیشه های ماشین هایشان بزنند. مردم آن شب تا صبح آن جا آتش روشن کرده بودند. فرمانده نظامی کرج هم خیلی مایل نبود این نیرو به تهران برسد، چرا که در حمایت از آن ها دست به اقدامی نزد. خود ارتشی ها هم چندان رغبتی برای تهران رفتن نداشتند، شاید چون امام (ره) فتوا داده بودند که: «خدمت کردن به رژیم طاغوتی حرام است.» سربازها یکی یکی در مسیر فرار کرده بودند. از یک تیپ زرهی که شاید هزار نفر نیرو داشت، دویست نفر بیشتر باقی نمانده بود. مردم که خبردار شدند، جلوی همین عده را هم گرفتند. نیروهای تسلیم شده به دانشکد پلیس فرستاده شدند و بعد از همان جا آن ها را مرخص کردند و رفتند. ادوات و نفربرهایشان روز بیستم توسط آقای جنتی رضوی که رهبری بخشی از مردم را بر عهده داشت، به دانشکده های کشاورزی و پلیس منتقل شد. آن جا هم با تشکیل کمیته ای، افرادی را تعیین کرده بودند تا از این ادوات نگهداری نمایند. یکی از این افراد من بودم. اگرچه شانزده سال بیشتر نداشتم، یک رودلور به من داده بودند که تا چهار - پنج سال دستم بود. البته اسلحه را دست کسانی می دادند که به آن ها اطمینان داشتند. کرج به خاطر همین محله محله بودنش، پاتوق نیروهای چریک قبل از انقلاب بود. یعنی چریک ها و فداییان خلق در تهران عملیات می کردند و در کرج و اطرافش مخفی می شدند. هم قبل از انقلاب هم بعد از آن، بیش ترین کشفیات خانه های تیمی را ما در کرج داشتیم. در گروهی که آقای جنتی رضوی مشخص کرده بود تا از ادوات به دست آمده محافظت کنند، تعدادی از بچه های طرفدار مجاهدین خلق هم حضور داشتند. روز بیست و یکم وقتی برادرم به خانه آمد، خیلی ناراحت بود. می گفت: «یکی از ماشین هایی که گرفته ایم، از اسلحه خالی شده و من می دانم کار کیست!» کار یکی از نیروهای مبارز بود که در زندان به مجاهدین خلق پیوسته بود. وقتی فهمیدند، او را از کمیت انقلابیون اخراج کردند. دو - سه سال بعد سلاح های مفقود شده را، در خانه های کشف شد مجاهدین خلق پیدا کردیم.روایت "سیده منیژه حسینی" از ایستادگی زنان عباسآباد مقابل گارد بختیار؛
وقتی سربازهای رژیم از ترس انقلابیون به اراضی جعفرآباد فرار کردند
به نقل از تیتریک، سیده منیژه حسینی خردادماه سال 1345 در روستای چنگوره خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. پیش از آن که به مدرسه برود، قرآن را از پدر آموخت و خواندن و نوشتن را فراگرفت. یازده ساله بود که همراه خانواده اش به محله نطنزی ها در محمدشهر کرج مهاجرت کرد. تحصیلات راهنمایی را در همان شهر و دوران دبیرستان را در کرج، پشت سر گذاشت.
در سال سوم راهنمایی به عضویت حزب جمهوری اسلامی در آمد و با گذراندن دوره های آموزش نظامی و کمک های اولیه، عازم جبهه های جنوب شد. او هم اکنون در هنرستان دختران محمدشهر، آموزگار دین و زندگی است. هرچند در حوادث بهمن 1357 نوجوانی 12 ساله بوده است، اما آن روزها را به خوبی به یاد دارد و خاطراتش را این چنین در گفتگو با "تیتر1" بازگو می کند: برادرهایم برای تظاهرات به تهران رفته بودند. خبردار شدیم که مردم در فلک اول مردآباد، جلوی نظامی هایی که عازم تهران بوده اند را گرفته اند. ساعت حدود 9 صبح بود که معتمد محل از بلندگوی مسجدصاحب الزمان (عج) اعلام کرد: «برای دفاع احتیاج به کوکتول مولوتف داریم.» به همراه تعدادی از بچه ها خانه به خانه در می زدیم تا صابون و بطری جمع کنیم؛ بطری های خالی نوشابه و آبلیمو. بعد آن ها را می بردیم عباس آباد، خان خواهرم خدیجه سادات که در باغی بزرگ بود. زن ها همه آن جا جمع شده بودند. به ردیف در حیاط نشسته بودند، صابون رنده می کردند و داخل شیشه ها می ریختند. بعد آن ها را پر از بنزین می کردند و بعد از کار گذاشتن فتیله، درهایشان را محکم می بستند. کوکتول مولوتف ها را برای مردها آماده می کردند تا بتوانند در برابر ارتشی ها از خود دفاع کنند. وقتی شنیدیم اند سر عباس آباد، کنجکاو شدیم از آن ها بیش تر نیروهای ارتشی رسیده بدانیم. شوهرخواهرم آقای حسینی که از آن جا آمده بود، گفت: «می گویند گارد جاویدان شاه هستند و از کرمانشاه آمده اند.» مردم چون شنیده بودند که با رسیدن این نیروها به تهران، پیروزی انقلاب غیرممکن خواهد شد، سعی می کردند به هر وسیله ای جلوی آن ها را بگیرند. امام هم فرموده بودند: «باید نظامی ها راخلع سلاح کنید و اجازه ندهید که قوای کمکی به تهران برسند.» رژیم بختیار از تهران ناامید شده بود، مخصوصا زمانی که نیروی هوایی به دست مردم افتاده بود. نیروی زمینی هم که اکثرا فرار کرده بودند. تنها پشت گرمی بختیار به نیروهای گارد بود، نیروهایی که مدت مدیدی روی آنها سرمایه گذاری شده بود. مردم می دانستند که اگر پای آنها به تهران برسد به مردم رحم نخواهند کرد. این طور نبود که مردم بگویند جان پدران، فرزندان و برادرهایمان در تظاهرات تهران در خطر است. آن ها در واقع دینشان را در خطر می دیدند. دیگر خسته شده بودند و جانشان را کف دست گرفته بودند. آن روز در حیاط، خانم ها دو دسته شده بودند. یک دسته فقط صابون رنده می کردند. دسته دیگر صابون های رنده شده را همراه بنزین داخل شیشه ها می ریختند و کوکتول مولوتف ها را آماده می کردند. ما هم که کوچک تر بودیم، زیر دست آن ها کار می کردیم. شیشه های آماده را از زن ها می گرفتیم و در جعبه نوشابه یا تشت می چیدیم. بعد آن ها را به مردها می دادیم که برسانند سر عباس آباد. واضح به گوشمان می رسید. به زن ها و بچه ها اجازه صدای تیرها کاملا نمی دادند به آن جا بروند و ما خبرها را لحظه به لحظه از کسانی که می رفتند و می آمدند، زبان به زبان می شنیدیم. هر از گاهی خبر می آوردند که فلان کس زخمی و یا فلانی شهید شد. مردم دست خالی نبودند اما سلاح گرم هم نداشتند. صبح مردها را دیدم که با بیل، تیشه، چنگک و چیزهای دیگر، می دوند سمت سر عباس آباد. آن طور که می گفتند، جاده را با خاک و آهن و سنگ و هرچه که دم دستشان بوده، بسته بودند. نیروهای ارتشی که رسیدند سر عباس آباد، برای پراکنده کردن مردم، شروع به تیراندازی کردند. تیرها هوایی بود، چون خود آنها هم از مردم می ترسیدند؛ شاید هم به خاطر آن که آن محل نزدیک شعب نفت بود، می ترسیدند آتش سوزی شود و دامن خودشان را بگیرد. بعد که مردم حمله کردند، ارتشی ها تعدادی از آنها را زخمی و یا شهید کردند. عاقبت همه از سرباز و درجه دار، مجبور شده بودند به طرف زمین های کشاورزی سمت جعفرآباد فرار کنند. بعد مردم با همان کوکتول مولوتف هایی که ما درست کرده بودیم، ماشین های آن ها را آتش زده بودند. فردای روز درگیری، ما هم رفتیم و ماشین های نیم سوخته را نگاه کردیم. بیش تر آن ها نفربر و جیپ بودند. آن روز 22 بهمن بود.وقتی مقاومت مردم عباسآباد کرج، ارتش شاه را به تپه جعفرآباد کاخ شمس فراری داد
به نقل از تیتریک، سال 1346 در یکی از روستاهای توابع قزوین به دنیا آمد. ناصر حاج قلی در سال 1348 همراه خانواد 9 نفری خود به ولدآباد محمدشهر مهاجرت کرد. پدرش کارگر کارخان کفش ملی بود و مادرش خانه دار. قبل از انقلاب هر چند سن و سالی نداشت، اما در راهپیمایی ها، شعار نویسی روی دیوارها و... شرکت می کرد. او در حال حاضر فوق دیپلم حقوق دارد و کارمند شهرداری است. برای یادآوری خاطرات 12 بهمن سال 75 و اتفاقات تلخ و شیرین آن، کتاب روزهای نوجوانی اش را در ذهن ورق می زند و در گفتگو با "تیتریک" میگوید: امام بازرگان را به عنوان نخست وزیر دولت موقت معرفی کرده بود. بختیار هم که نخست وزیر منتخب شاه بود، دستور حکومت نظامی و حتی شلیک به سوی مردم را داده بود. چون کلاس اول راهنمایی بودم، خیلی از مسایل سیاسی سر در نمی آوردم، اما یادم هست که به طریقی مطلع شده بودیم که عده ای از نیروهای ارتش از همدان و کرمانشاه راه افتاده اند تا مردم را در تهران سرکوب کنند. این خبر را روز بیست و یکم، با بلندگوی مسجد در محل اعلام کردند و مردم به سرعت جمع شدند. برای آنکه در برابر نیروهای ارتشی سدی ایجاد کنیم، یک راست رفتیم سراغ آهنگری «ایفل» که در جاد مردآباد - کرج قرار داشت. همه از پیر و جوان با تمام توان تلاش می کردیم آهن ها و تانکرهای غول پیکری که در مغازه بود را، جابه جا کنیم. بالاخره موفق شدیم هر چه آهن آن جا بود را بکشانیم وسط جاده. بعد از آن هر کی هرچه دم دستش بود و می توانست بردارد را به آن ها اضافه کرد، چیزهایی مثل چوب، سنگ و... بعد رفتیم و سر عباس آباد مستقر شدیم. آن جا چیزی حدود دو - سه هزار نفر جمع شده بودند. غیر از مردم عباس آباد، عد زیادی از اهالی محله های دیگر هم آمده بودند، از جعفرآباد، ولد آباد، محمدآباد، مردآباد و... سر انجام ارتشی ها با حدود سی - چهل جیپ میول، کامیون های سنگین و تعدادی نفربر از راه رسیدند. وقتی با جمعیت فراوان مردم و راه بسته مواجه شدند، به ناچار متوقف شدند. مردم هم جلوی کامیون ها و سربازها به صف ایستاده بودند و با صدای بلند شعار می دادند، شعارهایی مثل: «ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست.» کسانی مثل آقای چرخ گرد با صدای بلند، شعارها را از روی کاغذ می خواندند و بقیه تکرار می کردند. این شعارها دو - سه ساعت طول کشید. انگار طاقت ارتشی ها طاق شده بود. برخی سربازها هم گویا تحت تاثیر شعارهای مردم قرار گرفته بودند. یکی از سرگردها یک بلندگوی دستی برداشت و شروع کرد به حرف زدن: «ما برادر ملت هستیم، اگر اجازه عبور نمی دهید، بگذارید از همین جا دور بزنیم و برگردیم...» سربازی داشت لباس فرمش را در می آورد تا به مردم بپیوندد که تیر خورد. متوجه نشدم که چطور و از طرف چه کسی تیراندازی شد، چون درجه دارهای شاخص آنها حدود ده - پانزده نفر بودند. آن سرباز اولین نفری بود که آنجاکشته شد وجرق درگیری میان مردم و ارتشی ها را به وجود آورد. با شروع درگیری، عمویم را دیدم که قمه به دست، به جان لاستیک ای هم کوکتل مولوتف هایی جیپ ها افتاده بود و آن ها را پاره می کرد. عده را که به همراه داشتند، پرت می کردند طرف ماشین ها. آن زمان رهبری و سازماندهی مردم عباس آباد و ولدآباد را کسانی چون آقای چرخ گرد به عهده داشتند. هر چه آن ها می گفتند مردم انجام می دادند. عد زیادی از مردم خودشان را به جوی بزرگ کنار جاده رساندند تا پناه بگیرند. من هم همین کار را کردم. مدتی همان جا درازکش ماندم تا این که گوشم به سرو صدای تیرها عادت کرد و کمی ترسم ریخت. بلند شدم و آرام سرک کشیدم ببینم چه خبر است. دیدم یکی از درجه دارها به مردم می گوید: «فرار کنید تا کشته نشوید!» بسیاری سربازها گویا به اجبار شلیک می کردند. تیرها را طوری می زدند که به مردم نخورد. اگر هدفشان مردم بود، با آن همه اسلحه و مهمات، قتل عامی به راه می افتادکه تعداد شهدا غیر قابل شمارش می شد. گذشته از آن ها که در طول درگیری سلاح سربازها را گرفته بودند، بیش تر مردم دست خالی بودند. یخ کرده بود. هنوز ظهر نشده بود و هوا خیلی سرد بود. پاهایم کاملا چکمه های صورتی رنگم را موقع فرار جا گذاشته بودم. دنبال برادرم منصور می گشتم. از اول هم رفته بودم پی او. از یافتنش که ناامید شدم، به زحمت محل درگیری را ترک کردم. نزدیک ظهر درگیری تمام شد. هم ارتشی ها فرار کرده بودند سمت تپ پشت جعفرآباد که به کاخ شمس منتهی می شد. بعد از فرار آنها دو برادر به نام های کربلایی احمد و کربلایی عزیز قربان لو، سلاح هایی را که دست مردم افتاده بود، از آن ها گرفتند و بردند تحویل ژاندارمری دادند. مدتی قبل از این درگیری، مردم ژاندارمری را گرفته بودند و سلاح هایی مثل ژسه، یوزی و برنو هم به دستشان افتاده بود. نیروهای ژاندارمری هم مقاومتی نشان نداده بودند. کمیته های مردمی شب بیست و دوم بهمن را در محله های مختلف تا صبح نگهبانی دادند. آن وقت هنوز سلاح ها جمع آوری نشده بودند و بیم خطر می رفت. آن شب هم مردم به رادیوهایشان گوش می کردند وخیلی ها تا صبح نخوابیدند. صبح زود، مردم برای شرکت در تظاهرات عظیمی که در کرج برگزار می شد، حرکت کردند. من هم به اتفاق خانواده با آن ها همراه شدم.وقتی ایران کوچک میزبان معمار ظلمستیزترین انقلاب جهان شد
به نقل از تیتریک، سال 1338 بود که البرز؛ کوچکترین استان کشور، میزبان معمار بزرگترین انقلاب جهان شد، شخصی که امروز 41 سال از نهال مقاومتش علیه ظلم و استکبار جهانی میگذرد و امروز در قالب جبهه مقاومت این تحول را به جهان صادر کرده است.
اینجا کرج است زمان به وقت 1338، سالی که امام خمینی به علت بیماری در قم به پزشک مراجعه کردند اما پزشکان کسالت ایشان را تشخیص ندادند، از این رو به امام پیشنهاد دادند در منطقه ای خوش آب و هوا استراحت کنند تا اگر بر اثر فشار درس و بحث، عارضه ای پیش آمده باشد رفع شود. حضرت امام خمینی در آن زمان هم صبح و هم عصر تدریس داشتند، در این زمان، ایشان دو درس را تدریس می کردند که مطالعه آنها حداقل 5 الی 8 ساعت زمان می برد، زیرا حضرت امام صدها شاگرد داشتند که آنها را بایستی از نظر درسی و مطلب بی نیاز می کردند تا وقت این شاگردان تلف نشود و ایشان مسئول اتلاف وقت آنان نباشد. عده ای از شاگردان امام خمینی پیشنهاد کردند ایشان به کرج مسافرت کنند و تابستان را آنجا بگذرانند تا از امکانات پزشکی تهران هم برخوردار شوند. سرانجام امام سکونت در کرج را پذیرفتند و حجت الاسلام شیخ محمد فاضلی اشتهاردی که از شاگردان و راوی این ماجرا در گفتگو با "تیتریک" است مامور شدند تا منزلی برای ایشان تهیه کنند. این شاگرد امام در ادامه می گوید؛ "در کرج یکی از دوستان قدیمم به نام محمد علی ملکخانی که از اهالی حصار و ساکن آن منطقه بود مراجعه کردم و ماموریتم را برای آنها شرح دادم، وی گفت: منزل جدیدی ساخته ام، اگر آقا تشریف بیاورند و در منزل جدید سکونت کنند، باعث افتخار دنیا و آخرت من است، اگر هم منزل جدید را نپسندیدند خانه مسکونی خودم را تخلیه می کنم تا در آنجا سکونت کنند. حاج آقا ملکخانی امام را به خوبی می شناخت، هر زمانی که من به جلسات درس امام می رفتم، حاج آقا هم می آمد، اعتقاد خاصی به ایشان داشت. از کرج که برگشتم، آماده بودن منزل امام را اطلاع دادم، پس از آن با مرحوم شهید آیت الله حاج آقا مصطفی و حجت الاسلام حاج احمد آقا که در آن زمان پانزده ساله بودند دوباره به کرج رفتم، در آنجا خانه تحویل فرزند امام شد. دو روز بعد امام با شهید بزرگوار حاج آقا مصطفی وارد کرج شدند، پس از انتشار خبر ورود امام به کرج، عده ای به این جانب اعتراض کردند که چرا امام بدون اطلاع قبلی وارد کرج شده اند و از ایشان استقبالی به عمل نیامده است. در این ارتباط حجت الاسلام شیخ حسن لنکرانی گفتند: شما به روحانیت تهران اهانت کرده اید که اطلاع نداده اید تا آمدن ایشان را به تهران و کرج در روزنامه ها اعلام کنیم زیرا مرجعی به کرج آورده اید که بی نظیر یا کم نظیر است. در همان روزهای اول، عده ای رجال کرج و تهران با علمای تهران به زیارت امام آمدند، آنها اصرار زیادی می کردند که امام به میهمانی آنها برود، اما امام فقط شرکت در یک میهمانی را پذیرفتند. ویژگی این میهمانی ها مردمی بودن آن بود. منزل امام در طبقه فوقانی بود و پله های زیادی داشت، در یکی از دیدارهایی که مرحوم حجت الاسلام چهل ستونی با حضرت امام خمینی در منزلشان داشت، عرض کرد؛ خوب بود این منزل یک آسانسور داشت، شما چطور از این پله ها بالا و پائین می روید. امام خمینی فرمود: با پاها، یعنی همین نعمتی که خدا عنایت کرده است، بالا و پائین می روم. در همان روز اول ورود امام به کرج حجت الاسلام شیخ حسن لنکرانی به دیدارشان آمد. در هنگام شرفیابی گفت: من لایق نیستم دست شما را ببوسم، بگذارید پای شما را ببوسم و باز گلایه خود را عنوان کرد که بی خبر آمده اید و بدون استقبال، به این روش اعتراض داریم. حضرت امام فرمودند: من یک طلبه بیش نیستم و شایسته مطلب شما نمی باشم. به هر جهت، چند روز پس از استراحت، امام به به پزشک مراجعه کردند، پس از انجام آزمایش های لازم، پزشکان تشخیص دادند که ایشان به تب مالت دچار شده اند، در تمام مراجعه به پزشکان، حضرت امام فاصله کرج تا تهران را با ماشین های عمومی تردد می کردند، حتی افرادی که وسیله نقلیه داشتند هم به امام اصرار می کردند اما ایشان نمی پذیرفتند. چندین مرتبه، عده ای از دوستان به دلیل رفت و آمد، به امام پیشنهاد کردند به واسطه رفع خستگی از سد کرج دیدن کنند، اما امام فرمودند هر دیدنی، دیدن ندارد. ایشان نسبت به طلابی که درسخوان بودند تواضع عجیبی داشتند. هر زمان طلبه، روضه خوان یا مداخل اهل بیت (ع) را میدیدند بلند می شدند. هر گاه هم یکی از افراد می خواست نزد ایشان برود، او را بدرقه می کردند و با اصرار میهمان بازمی گشتند. امام اهل تشریفات هم نبود، صرفا یک چایی ساده".ای کاش ساده زیستی که معمار بزرگترین انقلاب جهان آن روزها داشتند امروز سرلوحه امور بسیاری از مسئولین قرار می گرفت تا شاهد مدیریت های لیبرالی، اختلاس، رانت، مذاکره با غرب و هر آنچه با آرمان و خواست مردم در تضاد است نبودیم.
بوشهر
رزمنده انقلاب اسلامی: دوری از عزت انقلابی ذلت و خواری در پی خواهد داشت
به گزارش سپاس؛ حاج آقا ممنون از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید. ابتدا معرفی اجمالی از خودتان بفرمایید و اینکه چگونه وارد عرصه مداحی شدید؟
احمد عالی پور هستم از دلوار. 68 سال دارم و از ده سالگی تا الان نزدیک به 50 سال است که میخوانم. از ابتدای مداحی به خواست خدا زیر نظر علما حرکت کردهام. به این شکل نبوده که هر شعری را بخوانم. نگاهم بیشتر به ارائه معارف شیعه بود تا حال خودم، حال با معارف فرق دارد. مداحی برایم جنبه عبادت داشته یعنی ما روضه نمیخوانیم که حال کنیم، روضه میخوانیم که عبادت کنیم چون گریه بر امام حسین (علیهالسلام) عبادت هست. گریه بر امام حسین (علیهالسلام) افضل قربات، احیاکننده نهضت اسلام و دین است.
از نحوه آشنایی خودتان با امام خمینی (ره) و چگونگی ورودتان به مبارزات بگویید؟
قبل از سال 1352 از طریق مدرسه و مسجد آیتالله مجتهدی امام را میشناختم و از طریق طلبههایی که آنجا بودند با ایشان آشنا شده بودم. اما بطور مستقیم اولین آشنایی با امام در سال 1352 و حدود 14 سالگی بود که به دنبال مرجع تقلید بودم.
از 16 سالگی در سال 54 فعالیتهای مبارزاتی خود را شروع کردم. در مسجد آیتالله مجتهدی با دوستانی مثل شهید رضا شریفی، شهید عباس پرورده، برادر خودم شهید عباس نورایی و... یک گروه تقریبا ده نفره داشتیم که کار سیاسی میکردیم و کتابهای حضرت امام و کسانی که آثار انقلابی داشتند را پخش میکردیم و یک سری جزواتی هم خودمان آماده و پخش میکردیم که شهید رضا شریفی - که از بچه های یاخچیآباد بود - را در پارک شهر با کتابها و جزواتی که داشت در اتوبوس دستگیر کردند. من هم همه کتابها را به صورت عمده در خانه داشتم، خیلی رضا را شکنجه دادند تا ما را لو بدهد ولی اطلاعاتی نداد.
من به محض شنیدن این خبر کتابها را جابهجا کردم. چند ماه بعد با یکی از دوستان به اسم نبیالله بیاتی که بعدا در جنگ شهید شد، به جمکران رفتیم که من با اتوبوس رفته بودم و او با موتورش آمده بود، وقتی من به جمکران رفتم دیدم رضا شریفی همراه چند نفر نشستهاند و خبر نداشتم که ساواک این را آورده تا ما را دستگیر کند. از دور که خواستم نزدیک بروم شروع کرد به روضه خواندن و گفت کاش موسیبنجعفر کنار قبر پیغمبر نمیرفت تا او را دستگیر کنند. تا این را گفت من فهمیدم که اینها آمدهاند ما را دستگیر کنند. سریع به نبیالله بیاتی گفتم که من را سریع به تهران ببر. گفت چرا؟ گفتم که اینها آمدهاند تا ما را دستگیر کنند.
سوار همان موتور شدیم و با سرعت به سمت تهران آمدیم. ساواک هم به دنبال ما افتاد و سر سه راه ورامین به کوچه پس کوچهها زدیم و فرار کردیم و آنها ما را گم کردند. اگر ما را میگرفتند شکنجه میدادند. ساواک بسیاری از دوستان ما مثل شهید داود یزدی یا همین رضا شریفی را در زندان بسیار شکنجه داده بود.
از محرم 1357 و آن دوران خاطراتی دارید؟
در اوایل محرم 57 به تظاهرات میرفتیم. آن موقع در اوایل تظاهرات سخت بود و بعد اوج گرفت. سر چهارراه سرچشمه تیراندازی شروع شد که خیلی از بچهها شهید شدند و اطرافیان من یکی یکی به زمین میافتادند و تیر میخوردند. از معرکه بیرون رفتم. گفتند که مجروحین در بیمارستان سوم شعبان نیاز به خون دارند. من هم تعدادی از بچههای محل را جمع کردم و گفتم که بیایید خون بدهیم. وقتی رسیدیم گفتند اینجا تکمیل است شما به بیمارستان شفایحیائیان بروید. با یک سری از بچهها عقب وانت سوار شدیم و به سمت بیمارستان حرکت کردیم که جلوی ما را گرفتند. من جلوی وانت نشسته بودم، تا فهمدیم که جلوی ما را گرفتند فهمیدم که اگر من را بگیرند بیچارهام. در ماشین را باز کردم و گفتم که بچهها فرار کنید. خودم رفتم و از کنار برج بهنام که نیمهکاره بود پریدم و فرار کردم و بقیه را گرفتند. اول به خانه رفتم و تمام وسیلهها را از پشتبام - که آن زمان به هم وصل بودند - بردم در چند خانه دورتر از خانه خودمان زیر یک کرسی گذاشتم. بعد هم از تهران خارج شدم که دستگیرم نکنند.
شما از ده سالگی در کسوت مداحی وارد شدید. نقش هیاتهای مذهبی به طور عام و به خصوص ذاکران اهل بیت در انقلاب را چگونه میبینید؟
نهضت اسلامی امام خمینی (ره) تمام شالوده و ساختارش با هئیت شروع شد. یعنی هیئات بودند که کار را شروع میکردند.
اگر کسی واقعا انقلاب اسلامی را بفهمد متوجه میشود که هیئات بودند که انقلاب اسلامی را به جلو بردند. در اوج گرفتاری مردم این هیئات بودند که مثلا پول جمع میکردند و به زندانیهای سیاسی کمک میکردند.
یک تعاملی قبل انقلاب و بعد انقلاب به وجود آمده بود. ما در مسجد میرفتیم گوشت میخریدیم مثلا کیلویی 100 تومان، به مردم میفروختیم کیلویی 20 تومان که مردم بگویند با پول خودمان گوشت ارزان میخریم. مثلا لپه میخریدیم کیلویی 100 تومان بعد میفروختیم کیلویی10 تومن به ظاهر ضرر میکردیم اما داشتیم انقلاب را حفظ میکردیم. این هزینهها را همین هیئاتیها میدادند.
لذا هیئات مذهبی شالوده انقلاب اسلامی است اگر کسی بخواهد این را رد کند اصلا انقلاب اسلامی را نفهمیده است. چرا انقلابهای گذشته شکست خورد؟ چون با هیئات پیوند نخورده بودند، اعتقاد به امامت، ولایتفقیه و مرجعیت دینی پشت آن نبود. الان چهل سال است که این مملکت به واسطه این اعتقادات حفظ شده وگرنه با این حجم از حملههایی که به ایران شده چه از نظر فرهنگی، چه اقتصادی و چه نظامی ایران باید نابود میشد. ولی الان 40 سال است پابرجاست. این به واسطه اعتقادات است و هیئت چون پایه آن اعتقادات را تشکیل میدهد هیچ وقت زمینگیر نمیشود، اما جریان روشنفکری چون بر پایه اعتقادات نیست زمینگیر میشود.
هیئت عبادت است و در عبادت خستگی اصلا معنا ندارد. در عبادت انسان چون اوج میگیرد و از بعد زمان و مکان خارج میشود خستگی معنا ندارد. در زمان جنگ چون پشتوانهاش عبادت بود بچهها خسته نمیشدند. از کار برای جنگ خسته نمیشدند چون داشتند عبادت میکردند و هیئت چون عبادت دارد موتور محرکه بسیار قوی است که انقلاب را پیش برد و الان هم دارد پیش میبرد.
سال 59 یا 60 مسئولین تبلیغات کشور پیش امام رفتند تا گزارش فرهنگی ارائه کنند. بعد گفتند که چکار کنیم جامعه درست شود؟ مثلا جشنواره برگزار کنیم، کتابخانهها را تقویت کنیم... چه کار کنیم؟ امام گفتند فقط هیئات را تقویت کنید.
در رابطه با اشعار و شعارهای انقلابی که در دسته های و هیئات عزاداری قبل از انقلاب خوانده شده بود خاطرهای دارید؟
سالیان زیادی گذشته و بعضی اشعار را فراموش کردهام. یکی از این اشعار این بود: «سحر میشه، سحر میشه، سیاهیها به در میشه، ولی آخر مسلمانان، جهان از ظلم رها میشه»
این شعر دو بند بود. یکی دیگر این شعر «ای شاه خائن» بود که حاج اکبر ناظم در هیأت قناتآباد سبکش را ساخته بود.
اولین شعار انقلابی در روضه سیدالشهدا را من از مرحوم شاهحسین بهاری آموختم. - خدا رحمتش کند - شاهحسین از مداحان خوب، باتقوا و انقلابی بود. انصافا مرد خدا بود. شعری که از او آموختم بند آخرش این عبارت بود: «زنده بادا حسین (ع)، مرده بادا یزید.»
شعر ظلمستیز دیگر هم از حضرت عباس داشتند به این عنوان که: «اهل عالم منم سردار کربلا، در ره دین شده هر دو دستم جدا، صورت پر ز خون افتخار من است، ناله یاحسین این شعار من است» این شعر با سبک حماسی خوانده میشد. شاعر این شعر شاهحسین و سبکش از حاج اکبر ناظم بود. شاه حسین و حاج اکبر از شاگردان حاج مرزوق بودند. مرحوم شاهحسین عجیب انقلابی بود او را چند بار دستگیر کردند. او نمایشگاه ماشین داشت و اهل پاکت نبود. حاج اکبر هم انقلابی بود. نوحههای حاج اکبر ناظم مخلوط حماسه و احساس بود. اشعار حاج ناظم ضمن اینکه حماسی بود اشک انسان را هم جاری میکرد و باورهای دینی را زنده میکرد. در زمان تشییع ایشان حضور نداشتم چون در منطقه بودم.
خاطراتی از روزهای پیروزی انقلاب به خاطر دارید؟
من تقریبا از سال 56 رسما در فعالیتهای مبارزاتی بودم. در آن زمان در یک کمیتهای که به عنوان حمایت از زندانیان سیاسی تشکیل شد؛ به خانواده زندانیان سیاسی و انقلابیون مبارزی که فراری بودند کمک و رسیدگی میکردیم. این فعالیتها به صورت پنهانی صورت میگرفت. به این خانوادهها پول و آذوقه و... را میرساندیم. در بحث درمان هم کمکحالشان بودیم. تمام این فعالیتها را به صورت یک تیم انجام میدادیم که حاج ماشاالله عابدی هم در این گروه حضور داشت.
قبل از آن و در سال 54 هم اولین بار با آقا [رهبر معظم انقلاب اسلامی] آشنا شدم. در آن زمان مراسم دهه محرم در نمایشگاه سعدی واقع در خیابان ری برگزار میشد. در آن مراسم آقا منبر انقلابی میرفت و بعد از آقا هم مرحوم شاهحسین روضهخوانی میکرد. من هم با توجه علاقهمندی که منابر انقلابی داشتم در این مراسم شرکت میکردم.
با این وضعیتی که دشمن در حال برناه ریزی هست دهه فجر و 22 بهمن فراموش شود چه صحبتی با مردم دارید؟
آرامشی که الآن مردم دارند به خاطر مجاهدت رزمندگان بود، فرقی در بسیجی و سپاهی و ارتشی بودن نبود صحبت من صحبت اتحاد است و هماکنون هم اگر احساس کنم که سرزمینم درخطر است بازهم داوطلبانه به جنگ میروم.
ما از متن انقلاب رشد کردیم در زمان انقلاب من پانزدهساله بودم و در تظاهرات شرکت داشتم و با چشم خودم شاهد وقایع و درگیریهای خیابانی بودم و وقتی میدیدم که مردم با چه سختی و رشادتهایی به پیروزی رسیدند و چه قدر شهید در این راه دادیم و بعد از انقلاب هم که بلافاصله جنگ شروع شد و در این شرایط قرار گرفتیم و ضدانقلابها رشد کردند و....
هر انسانی اگر یک مقدار باور و اعتقاد داشته باشد متوجه خواهد شد که این انقلاب محصول خود ما (انقلابیون) بود و از طرفی در این شرایط حس تعاون و همدلی باورها را قویتر میکرد و به نظرم تا در آن شرایط قرار نگیریم نمیتوانیم آن را بازگو کنیم و هیچوقت این باورها یکدفعه به وجود نمیآید و بهمرور در افراد شکل میگیرد.
هر کسی که بر خلاف جهت این اتقلاب ناب حرکت کند محکوم به ذلت و شکست می باشد و بداند که هر چه با اعتقاد ناب انقلابیون ملت ایران بازی کنند باز مردم ما بصیرت دارند و واقعا این حقیقت را لمس کردند که انقلاب مایه افتخار جهانیان است.
تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید. اگر نکته خاصی باقی مانده بیان کنید؟
فقط یک نکته را به شما جوانان عرض کنم. امروز مشکلات در کشور زیاد است ولی امیدواری خودتان را نسبت به انقلاب از دست ندهید.
خراسان رضوی
در گفتوگو با امدادگر دفاع مقدس مطرح شد؛ از جانبازی در جزیره مجنون تا فرار از زندانهای آلسعود
بتول خورشاهیان، جانباز و امدادگر دفاع مقدس در گفتوگویی تفصیلی با صبح توس، به مناسبت دهه فجر و سالگرد پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران اظهار کرد: به دلیل اینکه در خانوادهای کاملا مذهبی و انقلابی متولد شده بودم از سال 1342 و در سن 12 سالگی همراه با دیگر اعضای خانوادهام وارد مبارزات علنی با رژیم ستمشاهی شدم.
وی افزود: در سال 42 به همراه چند تن از دوستانم، دامنهایمان را پر از سنگ کردیم و به سمت استادیومی رفتیم که در آن به خاطر روز تولد شاه در نیشابور جشن و پایکوبی بر پا کرده بودند؛ در آن زمان از بالای دیوار استادیوم با پرتاب سنگ به سمت جایگاه، اعتراضمان را به گوش رژیم ستمشاهی رساندیم و با بر هم زدن نظم این برنامه برای چند لحظه، سربازان شاه مأمور رسیدگی به این قضیه شدند که در واقع این اتفاق آغاز فعالیتهای انقلابی من به شمار میرود.
شکنجههای ساواک نتوانست مرا از اعتقاداتم دور کند
خورشاهیان تصریح کرد: پیش از انقلاب در بیمارستان 22 بهمن شهرستان نیشابور مشغول به خدمت پرستاری بودم که در خرداد 57 و همزمان با اعتصابات ادارات در مشهد، با انتشار قطعنامهای و دعوت همکارانم به اعتصاب، حدود یک هفته، تنها بیمارستان نیشابور در اعتصاب ماند و 7 نفر برکنار شدند. من به همراه خانوادهام همواره در تمامی اعتراضها و راهپیماییها حضور داشتیم و در این راه بارها توسط شهربانی و ساواک دستگیر شدم و بارها به دلیل انقلابی بودن و داشتن گرایشهای مذهبی مجازات و شکنجه شدم اما شکنجههای ساواک هیچگاه نتوانست مرا از اعتقادات انقلابیام دور کند.
اگر روحانیت و مرجعیت شیعه نبود، انقلاب نبود
این جانباز دفاع مقدس گفت: مرجعیت و روحانیت نقش بیبدیل و کلیدی در پیروزی انقلاب اسلامی داشت زیرا انقلاب ما برخاسته از آگاهی و هشیاری مردم بود و این روحانیت و مرجعیت بودند که ما را آگاه ساختند. اینکه عدهای این نقش را نادیده میگیرند ظلم بزرگی در حق انقلاب میکنند. لازمه هر توفیقی همین روحانیت است زیرا اگر این روحانیت و مرجعیت شیعه نبود انقلاب ما نبود.
یکشنبه خونین مشهد کار رژیم ستمشاهی را تمام کرد
وی یادآور شد: 10 دی 57 در روز یکشنبه خونین مشهد، من به همراه دیگر دانشجویان به خیابانها آمده بودیم تا اعتراض خود را نسبت به خفقان رژیم ستمشاهی اعلام کنیم اما به ناگهان دیدیم که مزدوران شاه که با تانک و نفربر به خیابانها آمده بودند، به سمت مردم شلیک کردند و صدها مرد و زن را به خون کشیدند. در این هنگام من چادرم را به دور خودم پیچیدم و به بالای یکی از تانکها رفتم و فریاد میزدم «داداش نزن، داداش نزن» که پس از چند دقیقه به لطف خدا دیدم که در تانک باز شد و سربازهای آن بیرون آمدند و به جمعیت معترضین پیوستند. در واقع یکشنبه خونین مشهد کار رژیم ستمشاهی را تمام کرد.
زندگیام سراسر از معجزه است / قول مقام معظم رهبری به جانباز دفاع مقدس
خورشاهیان خاطرنشان کرد: زندگی من سراسر از معجزه است؛ چندی پیش کتاب خاطراتم با نام «راهی برای رفتن» منتشر شد که من در این کتاب سعی داشتهام از ناگفتههای انقلاب و دفاع مقدس بگویم. در دیداری که با مقام معظم رهبری داشتم، اولین نسخه از کتابم را به ایشان هدیه دادم و رهبر معظم انقلاب این قول را به من دادند که کتابم را شخصا بخوانند که این یکی از افتخارات بزرگ زندگی من است و یکی از معجزات زندگیام همین همصحبتی با مقام معظم رهبری بود.
از جانبازی در «مجنون» تا فرار از زندانهای آل سعود
این امدادگر دفاع مقدس بیان کرد: یکی دیگر از معجزههای زندگیام در عملیات خیبر در 4 اسفند سال 62 رخ داد، زمانی که بهعنوان پرستار به جزیره مجنون در عملیات خیبر اعزام شدم. به دلیل بمب شیمیایی که صدام حسین در جزیره مجنون استفاده کرده بود از ناحیه چشم، ریه و پوست دچار جانبازی شدم و اعتقاد دارم تنها معجزه خداوند بود که من از این عملیات جان سالم به در بردم.
وی اظهار کرد: یکی از شیرینترین خاطراتم در جنگ این بود که در حین یکی از عملیاتها پسر بچه 9 سالهای را به بیمارستان آوردند، پاهایش از بالای ران قطعشده بود و درحالیکه خون زیادی از او رفته بود، هنوز نفس میکشید، بالای سرش رفتم خودم را مادرش معرفی کردم و به او گفتم، پسرم آرام باش و بگو چه میخواهی؟ آن پسر که گمان کرد من مادرش هستم با صدایی لرزان و ضعیف گفت، مادر به امام بگو من نمیترسم. بعد درحالیکه اصلا حالی خوبی نداشت و رو به احتضار بود در گوشش اشهد را خواندم و او هم تکرار کرد تا به نام حضرت علی رسیدم، شهید شد.
خورشاهیان گفت: در سال 66 برای ادای فریضه حج و از طرف بنیاد شهید به مکه مکرمه سفر کردم، در این سفر وظیفه پخش اعلامیههای رهبری در بین حجاج را بر عهده داشتم. پیش از زمان اعلام برائت از مشرکین و راهپیمایی در مناسک حج، غسل شهادت کردم زیرا حس عجیبی میگفت که از این مراسم سالم بر نخواهم گشت. در آن جمعه خونین من همراه چند همکارم در حال پخش اعلامیههای رهبری به سه زبان بودیم که ناگهان مورد حمله مأموران آل سعود قرار گرفتیم که در این حمله از ناحیه سر مجروح شدم و به اسارت آنها در آمدم و طی 4 روزی که در اسارت آل سعود بودم به دلیل شکنجههای شدید، یکی از چشمانم را از دست دادم و معجزه خداوند بود که توانستم از زندانهای آل سعود فرار کنم.
مردم علیه تحقیر، وابستگی و خفقان رژیم ستمشاهی انقلاب کردند
امدادگر دفاع مقدس افزود: در سال 57 مردم در واقع علیه تحقیر، وابستگی، ذلت و خفقان رژیم ستمشاهی انقلاب کردند. بهعنوان مثال من یک دختر مذهبی بودم اما به دلیل اینکه حجابم چادر بود از تحصیل در مقاطع بالاتر منع میشدم؛ برای قشر مذهبی در آن زمان خفقان کامل بود و عرصه را در بخشهای مختلف بر ما تنگ میکردند تا از عقاید خود دست بکشیم اما ما تا آخر پای عقاید خود ایستادیم و با انقلاب، سایه این رژیم منحوس را از سر ایران کم کردیم.
وی ادامه داد: در زمان شاه کشور در تمام عرصهها به بیگانگان وابسته بود؛ بهعنوان مثال در زمینه پزشکی حتی ما وابسته پزشکان خارجی بودیم و اکثر پزشکان و پرستاران بیمارستانهایمان، پاکستانی، هندی، فیلیپینی و بنگلادشی بودند که جای بسی خجالت داشت و این خود وابستگی بود. در واقع در زمان طاغوت برای هر چیزی مجبور بودیم جلوی بیگانگان گردن کج کنیم و از آنها تقاضای چیزی میکردیم.
حامیان ارتباط با آمریکا یا نادان هستند یا خائن
خورشاهیان بیان کرد: متأسفانه امروز دوباره شاهد آن هستیم که عدهای در داخل کشور میگویند باید برای حل مشکلات کشور دستمان را جلوی آمریکا و بیگانگان دراز کنیم، این افراد یا نادان هستند یا خائن که امیدواریم این سخنانشان تنها از روی نادانی باشد. عدهای دیگر که در خارج از کشور هستند و این نسخهها را برای ما میپیچند که تکلیفشان معین است؛ این افراد اگر دلشان برای ما میسوخت پس چرا از کشور فرار کردهاند و به دشمنان ما پناه بردهاند؟! کشورهای بیگانه هیچگاه دلشان برای ما نسوخته است و نخواهد سوخت لذا ما و مخصوصا نسل جوان نباید فریب حرفهای به ظاهر زیبای آنها را بخورند زیرا آمریکا و امثال آن تنها به دنبال تأمین منافع خود از ایران هستند و دلشان برای مردم ما نسوخته است.
این جانباز دفاع مقدس یادآور شد: از نسل جوان میخواهم بصیرتشان را افزایش دهند و بهترین جا برای بالا بردن و تقویت عقاید و بصیرت نسل جوانمان، همین مساجد و پایگاههای بسیج است. متأسفانه باید اذعان کنم که نسل جوان ما امروز تحت تأثیر جنگ فرهنگی و نرم دشمن، دارد کمکم از عقاید دینی و مذهبی فاصله میگیرد که این زنگ خطر جدی است برای کشور زیرا این جوانان هستند که آینده این مملکت را میسازند، بنابراین از نسل جوان میخواهم با شرکت و حضور در بسیج نسبت به هجمههای دشمن خودشان و عقایدشان را تقویت کنند.
وی در پایان تاکید کرد: کلام آخرم با نسل جوان این است که شما وارثان این مملکت هستید و برای حفظ این سرزمین خون میلیونها شهید ریخته شده است، پسکاری نکنید که مدیون خون شهدا باشیم و بیگانگان بتوانند بر این کشور سلطه پیدا کنند.
جانباز 70 درصد مشهدی:
روایتی از حمله سربازان شاه به بیمارستان امام رضا (ع) مشهد / ارتباط با دشمن موجب تضعیف و وابستگی کشور میشود
عباس کلانتر، جانباز 70 درصد مشهدی در گفتوگو با صبح توس، پیرامون مبارزات مردم علیه ظلم در دوران پهلوی اظهار کرد: در خانواده مذهبی به دنیا آمدهام و خانوادگی حضور فعالی در مراسمات مذهبی و هیئت مشهد داشتیم.
وی با اشاره به اینکه در ایام عزاداری حسینی نوحهها و متنهای سخنرانی و مداحی ارائه شده در دستههای عزاداری مورد بررسی مأموران شاه قرار میگرفت افزود: برخی از نوحهها نیز در هیئتهای امام حسین (ع) پیرامون آزادیخواهی دردسر ساز شد.
جانباز دفاع مقدس گفت: در زمان انقلاب اسلامی در سن 15 سالگی، چندین مدرسه اطراف حرم به صورت هماهنگ شده برای تعطیلی مدارس اقدام میکردیم و دانش آموزان نیز بر خلاف نظر مدیر مدرسه در مراسمات راهپیمایی و شعار سر دادن حضور پیدا میکردند.
وی با بیان اینکه اجتماع اکثر تظاهراتها در نزدیکی منزل آیتالله شیرازی بود و پس از طی مسیر تا حرم مطهر رضوی سخنرانیهای انقلابی اجرا میشد افزود: دانش آموزان مدارس شعار میدادند «شیر بز نمیخواهیم، شاه دزد نمیخواهیم» و پس از مدرسه نیز حضور فعال خانوادگی در حمایت از پیروزی انقلاب اسلامی داشتیم.
کلانتر ادامه داد: پس از راهپیمایی در زمان تیراندازی در اطراف حرم نیز حضور داشتیم و شاهد اصابت گلولهها به دیوارههای حرم مطهر بودیم و از مسیرهای منتهی به حرم سخنرانیها شکل گرفت و تیراندازی شد؛ حمله به بیمارستان امام رضا (ع) در بخش کودکان نیز صورت گرفت و جای چکمههای سربازان شاهنشاهی روی تختهای بیمارستان کودکان باقی مانده بود که این ماجرا یکی از قائلههای مهم زمان انقلاب بود.
وی افزود: آیتالله خامنهای، طبسی و هاشمی نژاد در اکثر سخنرانیها فعال بودند و شاهد بودیم در یکی از سخنرانیهای رهبر انقلاب مجسمه شاه در میدان شهدای مشهد واژگون شد.
مبارز و جانباز انقلابی تصریح کرد: نزدیک پیروزی انقلاب، از روز قبل ورود امام (ره) و سخنرانی ایشان را رصد میکردند و پس از آن نوار کاستها و اعلامیهها بین جوانان مشهدی دست به دست میشد که موجب شکل گرفتن اجتماع بزرگی از انقلابیون شد.
وی افزود: باتوجه به پایین بودن سن و سال در آن مقطع تاریخی ذهنیت ما نسبت به انقلاب کامل شکل نگرفته بود اما شاهد بودیم مبارزان آن زمان چه میزان به فرمایشات امام خمینی (ره) توجه داشتند.
کلانتر با اشاره به این مطلب که نارضایتیهای مردم پیرامون مباحث دینی و مذهبی بود و سایر موارد همچون کاپیتولاسیون موجب شدت اعتراضات شد خاطرنشان کرد: محل فعلی سینما هویزه مشهد محل تجمع دانشجویان بود و بحثهای سیاسی در اقشار دانشجویی با سلایق مختلف جریان داشت اما پایه بحثهای انقلابی بر پایه مذهب و معیارهای دینی بود لذا توجه خاصی به روحانیت و فتاوای مراجع میشد.
وی افزود: ریشههای دین مداری مردم در انقلاب اسلامی بسیار دارای اهمیت است و پس از چهل سال انقلاب با همین پایههای دینی کشور توانست استقلال خودش را حفظ کند و رشد داشته باشد.
جانباز 70 درصد مشهدی گفت: پیام انقلاب اسلامی دارای محتوایی با مفاهیم استقلال، عدالت و آزادیخواهی بود، انقلاب اسلامی پیام نبودن تبعیض در جامعه را داشت که از منظر رفع معضلات بسیار مؤثر بود و فرمایشات امام (ره) در زمان انقلاب نیز در همین راستا بود.
وی افزود: امروز نیز باید با مفاهیمی مانند ژن خوب و فسادهای ساختاری در کشور مقابله شود تا به ریشههای انقلاب و اعتماد انقلابی جامعه لطمه نزند و انقلاب را دچار کجروی نکند.
کلانتر با بیان اینکه هنوز در مسیر ولایت امروز حاضریم جان فشانی کنیم اظهار کرد: پس از گذشت چهار دهه از انقلاب اسلامی باید شعارهای انقلابی منجر به عمل و دستاوردها شود اما کارشکنی برخی مسئولان از سرعت رشد انقلاب کاسته است.
وی انقلاب را بر مبنای استقلال دانست و افزود: وضعیت معیشتی و فشار اقتصادی روی مردم نباید موجب ارتباط و مذاکره مجدد با دشمن شود.
مبارز و جانباز انقلابی تصریح کرد: ارتباط مستکبرانه آمریکا با برخی کشورهای منطقه نشان میدهد که این ارتباط و مذاکره با دشمن دستاوردی نخواهد داشت بلکه موجب تضعیف و وابستگی خواهد شد.
وی با اشاره به اینکه مردم نیز مقاومت میکنند و حامی انقلاب هستند افزود: آنهایی که پرچم ارتباط با دشمن را برپا کردند از موقعیت فشار اقتصادی مردم سوء استفاده میکنند.
خراسان شمالی
مبارز انقلابی جاجرم عنوان کرد؛معلمان و دانشآموزان پیشتازان مبارزات انقلابی جاجرم
به نقل از عصر اترک، مردم جاجرم هم مثل باقی شهر های کشور در دوران قبل انقلاب فعالیت هایی در خصوص مبارزه با رژیم منحوس پهلوی و دوران ستم شاهی داشته است.
برای اطلاع دقیق از اوضاع شهر و کشور در آن دوران با یکی از فعالین انقلابی جاجرم مصاحبه گرفتیم که در ادامه می خوانیم.
مسلم بشارتی یکی از مبارزین انقلابی شهرستان جاجرم در گفتگو با خبرنگار پایگاه خبری جاجرم با بیان اینکه در دوران قبل انقلاب حال و هوای شهر ما متاثر از کل کشور بود ابراز داشت: تظاهرات مختلفی که در کشور برگزار میشد در جاجرم هم وجود داشت و با همان شور و شوق و اعتقاد و ایمانی که داشتند مخالف خود را با رژیم منحوس پهلوی اعلام می کردند.
وی با اشاره به اینکه بعضی از تظاهرات به صورت مشترک با گرمه اجرا می شد، افزود: با توجه به اینکه برای تدریس به مدارس می رفتیم تقریبا همان یکی دو ماه اولیه با اعتصاب دبیران مدارس راهنمایی و دبیرستان اعتراضات شروع شد و چند تا تظاهرات عمدتا دانش آموزی در جاجرم برگزار شد و کم کم عامه مردم هم به صف تظاهرات اضافه شدند.
مسلم بشارتی ابراز داشت: در جاجرم ساواک استقرار اداری نداشت اما پاسگاه ژاندارمری عهده دار امنیت بود و ساواک به صورت نامحسوس اوضاع را رصد می کرد. خوشبختانه در جاجرم دستگیری نداشتیم اما در تظاهرات مردم را مورد ضرب و شتم قرار می دادند.
وی با اشاره به محرومیت جاجرم در قبل از انقلاب گفت: قبل از انقلاب یک دکتر هندی و پاکستانی داشتیم امکانات درمانی خیلی ضعیف بود و جاده ها به صورت خود ساخته بود و به هیچ وجه به این شکل نداشتیم.
فعال سیاسی قبل و بعد انقلاب با اشاره به امکانات ضعیف تحصیلی در جاجرم افزود: پایه تحصیلی تا پایان راهنمایی بود و پایه دبیرستان به صورت مستمر وجود نداشت و اغلب مدارس گلی بود.
وی افزود: با توجه به اینکه امکانات تحصیلی برای همه وجود نداشت عده کمی موفق می شدند برای تحصیل به شهرهای اطراف بروند و خود من برای ادامه تحصیل به مشهد رفتم ولی عمدتا دانش آموزان ترک تحصیل می کردند.
رزمنده دوران دفاع مقدس گفت: اختناق و خفقانی که در آن دوران وجود داشت و در کنار آن رواج بی بند و باری به نوعی دهن کجی به دین و اعتقادات مردم بود که این کارها جزو برنامه های رژیم بود.
وی افزود: انقلاب اسلامی واقعا یک انفجار نور بود که مردم هم از درون و هم ازبیرون متحول شدند و استقلال را در پیش گرفتند و مردم و جامعه احیا شدند و حیات جدید با شاخص های انقلابی اسلامی ایجاد شد.
وی افزود: انقلاب ما مختوم به ایران ما نبوده و نیست آثار این انقلاب در کل منطقه و کل دنیا دیده می شود.
مسلم بشارتی با اشاره به راهپیمایی 22 بهمن گفت: برای قدرشناسی از زحمات فجرآفرینان و ملت شریف ایران در طول 41 سال و هم برای پاسداری از معجزه قرن بیستم و سپاس از درگاه خداوند متعال و عنایات امام زمان (عج) ایجاب می کند که برای تداوم این راه در راهپیمایی حضور پیدا کنیم تا هم نسل های سوم و چهارم انقلاب با این پدیده کم نظیر بیشتر آشنا بشوند.
خاطرات خلبان بجنوردی از همراهی با شهید سلیمانی / ماجرای سازش با خوانین و تانکهایی که علیه مردم وارد شهرها شدند
به نقل از عصراترک، حسین بهزادفر، متولد 1332 اهل بجنورد، در سال 54 به دنبال فراخوانی که برای جذب خلبان در ارتش داده شده بود، در آزمون ورودی شرکت و از بین 400 نفر داوطلب به همراه 24 نفر دیگر پذیرفته شد.
وی بعد از گذراندن دوماه آموزش نظامی در تهران برای آموختن دوره زبان انگلیسی به اصفهان منتقل شد، با گذشت 6 ماه از این دوره دیپلم زبان انگلیسی را کسب کرد.
با کسب نمره لازم در دوره های تئوری پروازی در خرداد ماه سال 56 به عنوان خلبان دوم در هوانیروز ارتش پذیرفته شد و به سفارش یکی از خلبانان بجنوردی شهید صفدر صفدری، گروه کرمان را انتخاب کرد و به مدت 30 سال در این شهر خدمت کرد.
دوران خدمت این خلبان بجنوردی از قبل انقلاب و روزهای پیروزی انقلاب و بلافاصله بعد از آن 8 سال جنگ تحمیلی را در دلش جا داده است.
نکته قابل توجه این گفتگو که آن را ویژه و متمایز ساخته همراهی این خلبان بجنوردی در تعدادی از عملیات ها و بازدیدها با سردار شهید سلیمانی بوده است.
از روزهای پیروزی انقلاب 57 در اصفهان بگویید.
به موجب شغلمان در ارتش در آن روزها زیر ذره بین قرار داشتیم و از شرکت در هر مراسمی به صورت آشکارا منع شده بودیم، به اتفاق یکی از دوستانم در زمان برگشت به منزل بودیم که با راهپیمایی مردم مواجه شدیم، ما هم در دل راهپیمایی قرار گرفتیم و همراه تظاهرات مردمی شدیم، عصر همان روز یکی از دوستانمان خبر داد که فردا به پادگان نروید شما را در زمان راهپیمایی دیده اند ممکن است مشکلی برایتان پیش آید.
بلافاصله همان روز بلیط گرفتم و به بجنورد برگشتم بعد از گذشت 10 روز از پادگان ارتش نامه ای جهت معرفی به پادگان برای من ارسال شد که به درخواست پدرم مجدد به پادگان برگشتم اما چون در روزهای نزدیک به 22 بهمن بود و اکثر کسانی که مسئول واحد یا بخشی در ارتش بودند پادگان را خالی کرده بودند، کاری با ما نداشتند.
از حال و هوای آن روزها بیان کنید؟
اولین روزهای حکومت نظامی در اصفهان برای مقابله با مردم تانک های زیادی را وارد شهر کردند تا در صورت بروز هر اقدامی تیراندازی صورت گیرد، در آن روزها اکثر مناطق را به آتش می کشیدند و سینماها و مراکز زیادی در آتش شعله ور بودند.
یکی از هم اتاقی هایم عصرها به مسجد می رفت و در جلسات شرکت می کرد، از این طریق پیام هایی منتقل می شد که در صورت اینکه از نظامیان تقاضا شد در مقابل مردم بایستید به هیچ وجه به مردم تیراندازی نکنید و حضور ما در عرصه انقلاب در آن روزها به صورت غیرمستقیم در حال انجام بود.
چرا مردم اقدام به براندازی حکومت شاهنشاهی کردند؟
فقر و بدبختی در کشور بیداد می کرد، ظلم هایی که خوانین به مردم می کردند غیرقابل تحمل شده بود، مردم تحت فشارهای زیادی بودند بنابراین همگام با روحانیت اقدام به ریشه کنی رژیم ستم شاهی کردند.
آن روزها خفقان کامل بود همه زیر نظر بودند و اگر کوچکترین حرکتی دیده می شد که برخلاف خواسته هایشان بود اقدام به دستگیری و تیراندازی می کردند، اما مردم بی مهابا به خیابان ها می ریختند و با مقاومت در برابر مبارزات انقلاب را رقم زدند.
بعد از پیروزی انقلاب تمام کشورهای دنیا، هم پیمان شده بودند که به هر طریقی که شده انقلاب را در نطفه خفه کنند و از هر راهی برای کشور ایران سنگ اندازی را آغاز کردند.
در این بین دست نشانده های داخلی نیز حضور داشتند که با وعده هایی که از دشمن گرفته بودند در کشور جاسوسی می کردند.
تبلیغات غرب در جهت عالی نشان دادن دوران شاهنشاهی است، به عنوان کسی که آن زمان را درک کرده اید تبیینی از وضعیت آن زمان داشته باشید?
با گذشت چهل و یک سال از عمر انقلاب ایران بر ملت ثابت شده که هرکشوری به گونه ای به دنبال منافع خود بوده است، در دوران شاهنشاهی خفقان، فقر و فساد بیداد می کرد، امروز دشمنان در فضای مجازی برخی از آسایش کاخ نشینان آن روزها را نشان می دهد اما واقعیت چیز دیگری بود، تمامی این تصاویری که این روزها در فضای مجازی منتشر می شود سراب بود، به جرات می توانم بگویم آسایش امروز ایران در هیچ جای دنیا وجود ندارد و این را مدیون شهدا هستیم.
تفاوت استقلال حاکم بر مملکت و مسئولین را در مقایسه با زمان پهلوی بیان کنید؟
در زمان پهلوی، سران مملکت استقلال فکری و عملی نداشتند و هر چه به آن ها دیکته می شد پیاده می کردند، از خودشان هیچ اختیاری نداشتند که برای پیشرفت مملکت و رفاه و آرامش مردم به کار بگیرند، اما در حال حاضر 99 درصد تصمیماتی که توسط یک مسئول گرفته می شود در جهت رفاه مردم است که پیشرفت های کشور در عرصه نظامی، ورزشی، پژوهشی، نانوتکنولوژی شاهدی براین گواه است.
از روزهای جنگ تحمیلی بگویید؟
در آغاز جنگ تحمیلی به ایران، ارتش انسجام پیدا نکرده بود برخی از مردم برای انحلال ارتش شعار می دادند، ولی در همین حین عراق به ایران حمله کرد و از روز اول درگیری جنگ شروع شد. روز نخست جنگ نگهبان گروه رزمی کرمان بودم، ساعت 2 ظهر از استانداری اعلام کردند به ایران حمله شده و از آن روز به مدت چندین ماه برای پیگیری امورات به صورت مامور در استانداری مشغول به کار شدم.
با اوج گرفتن جنگ دستور اعزام خلبانان به مناطق جنگی صادر شد، که به عنوان گروه کمک کننده به نیروهای نظامی در مراغه تبریز مستقر شدیم و از آنجا به سمت سقز، سردشت، بانه که بیشتر عملیات ها و درگیریهای غرب کشور در این قسمت ها بود، اعزام شدیم.
از اولین عملیاتی که در آن حضور پیدا کردید توضیح دهید؟
در ماهشهر مستقر شده بودیم که شبانه اعلام شد عملیات ثامن الائمه برای شکستن حصر آبادان انجام می شود، هوانیروز نیروی جوان و نوپای کمک کننده به ارتش نیروی زمینی بود، در زمان جنگ من به عنوان خلبان هلی کوپتر شناسایی فعالیت داشتم، که برای شناسایی نقاط پرواز می کردم و در مناطق شادگان، به سمت آبادان، سردشت تا خط مقدم پیش می رفتم.
در اتمام عملیات در حین برگشت به مقر بودم که پیام دادند یکی از هلی کوپترها تماسها را پاسخ نمی دهد که مجدد در جهت یافتن این هلی کوپتر به آبادان برگشتم، جای خطرناکی بود، شرایط هوایی خوبی نبود، حضور توپ و تانکها باعث ایجاد گردوغباری زیادی شده بود و چیزی دیده نمی شد، اینها شمه ای از آن عملیات بود.
در این میان کمک خلبان همراهم آتشی در بین نخل ها دید که سریعا در 300 متری آن فرود آمدیم و به سمت آتش رفتیم با صحنه ای که مواجه شدم پاهایم سست شد و بر زمین افتادم ناگاه دستی از پشت سر برروی شانه ام قرار گرفت و مردی از ساکنان منطقه بود که گفت دوستانتان را از هلی کوپتر خارج کردیم و به بیمارستان منتقل کردیم بعد از آن هلی کوپتر آتش گرفت که بلافاصله با مرکز تماس گرفتم و گفتم کبوترها سالم ولی پرنده زمین گیر شده است.
آیا در دوران جنگ هلی کوپتر شما مورد حمله دشمن واقع شد؟
بله در یکی از عملیات ها که نزدیک سردشت بودیم مورد هجوم هواپیمایی "پی سی سون" دشمن قرار گرفتیم، با آموزشهایی که دیده بودیم، با پنهان شدن در لابلای کوهها از آن حمله جان سالم به در بردیم.
باتوجه به اینکه در آن روزها کم سن و سال بودید، فارغ از در خطر بودن جانتان به عنوان مدافع وطن چه حسی داشتید؟
وقتی می دیدم که یک بسیجی، با دست خالی اما با اقتدار برای دفاع از مرز و بومش در مقابل دشمن ایستادگی می کند، تمام دغدغه های شخصی را فراموش می کردم و به عنوان یک نظامی شوق و شعف چندبرابری پیدا می کردم که وظیفه ام را به نحو احسن انجام دهم که شرمنده این گروه نشوم.
چه مدت در جنگ تحمیلی حضور داشتید؟
در مدت 8 سال جنگ تحمیلی در 25 عملیات از جمله ثامن الائمه، مرصاد، کربلای 5، والفجر های مقدماتی، والفجر 8 و 10، قادر و... شرکت داشتم و باتوجه به اینکه در قسمت غرب و کرمان هم درگیری های در جریان بود به صورت تجمیعی حدود 4 سال را در جنگ حضور داشتم.
نقش نیروی هوایی ارتش را در جنگ تحمیلی بیان کنید?
به جرات می توانم بگویم اگر نیروی هوایی نبود به هیچ عنوان در جنگ پیروز نمی شدیم، نیروی هوایی با هواپیماهای محدودی که در اختیار داشت، نه تنها در جبهه می جنگیدند بلکه خلیج فارس، مرزهای غرب و شرق کشور را کنترل می کردند و هواپیماهای عراقی در حال تردد با دیدن گشت زنی هواپیمایی ایرانی نمی توانستند به اهدافشان برسند.
از نظر لشکری و کشوری نیروی هوایی کارهای خارق العاده ای را انجام داد، شهدای زیادی تحویل انقلاب داد، شهید بابایی به همراه تیمش در روز نیم ساعت در همدان حضور پیدا می کرد در همان روز به خلیج فارس سر می زد که از کشتی هایی که از تنگه هرمز عبور می کنند پشتیبانی کنند.
در رابطه با حضور شما به عنوان یک نیروی ارتشی و سردار سلیمانی به عنوان یک سپاهی در عملیات مشترک بیان کنید؟
آن روزها شرق کشور از خاش تا سراوان به خاطر وجود قاچاقچیان مواد مخدر ناآرام بود، بعد از اینکه از جنگ برمی گشتیم به شرق کشور می رفتیم. در سال 63 در زاهدان مامور بودم که یک روز اعلام شد یک هلی کوپتر برای برادران سپاه مورد نیاز است، من از بین نیروها انتخاب شدم، هلی کوپترهای شناسایی ظرفیت 5 نفر را داشت، در این زمان دو نیروی سپاه آمدند که یکی از آنها سردار سلیمانی بود که آن زمان فرماندهی لشکر 41 ثارالله کرمان را برعهده داشت و می خواستند برای بازدید از مناطق خاش، میرجاوه و سراوان بروند.
بعد از بررسی نقشه باتوجه به اینکه منطقه کوهستانی بود، اعلام کردم وزن هلیکوپتر سنگین و منطقه کوهستانی است باید اجبارا یک نفر را به همراه ببرم.
سردار سلیمانی با ما همراه شد، به سمت میرجاوه، خاش و سراوان رفتیم در یک پادگان فرود آمدیم، ایشان برای انجام کارشان رفتند ناگهان یک نیروی سپاهی اهل اصفهان نزدیک هلی کوپتر شد گفت برای من مشکل پیش آمده باید برگردم؛ سردار سلیمانی گفته من با مرخصی مشکلی ندارم، اگر خلبان شما را به همراه برد برویم، چون یکی از نیروهای من را به همراه نیاورد، بعد از محاسبه برآورد از لحاظ وزنی گفتم مشکلی ندارد و با هم برگشتیم.
بعد از برگشتن به زاهدان، سردار به اتاق عملیات رفت و حدود ده دقیقه بعد به همراه دوستش آمد، گفت آقای خلبان توضیح بدید صبح که می خواستیم برویم دوست ما را نبردید برگشتنی یکی دیگر را به همراه آوردید، قضیه چه بود؟ گفتم صبح مناطق کوهستانی و ارتفاع زیاد، نشستن سخت و باک هلی کوپتر پر و سنگین بود، که این نکات برای حفظ جان مسافر باید در نظر گرفته می شد از طرفی چون به مناطق گرم تر می رفتیم به هلی کوپتر فشار وارد می شد، همچنین در زمان برگشت باک از لحاظ سوخت خالی شدمحاسبه کردم که اگر این فرد با ما همراه شود همچون بار صبح خواهد شد خلاصه خندید و با تشکر گفت فقط خواستم دلیل را برای همکارم بگویید که بعدها نگوید هلی کوپتر سواری را خودت می روی و من را برای ماموریت های با موتور و ماشین به همراه می بری.
خاطره ای از سردار سلیمانی دارید بیان کنید؟
در سالهای 63 منطقه جنوب کرمان ناامن بود از سمت جیرفت، منوجان، کهنوج، به سمت بندرعباس اکثرا توسط خوانین اداره می شد که هر خانی حدود 20 تا 30 تا تفنگچی داشت که منطقه با حضور این افراد ناامن شده بود.
سردار سلیمانی با یک برنامه ریزی دقیق آن ها را زیر سلطه گرفت و برای آنها ایجاد اشتغال کرد و این امر باعث شده بود تا آنها شرارت را کنار بگذارند، این شهید گرانقدر به آنها طرحی داده بود که خوانین در مقابل تحویل اسلحه، زمین کشاورزی دریافت می کردند و برای آن ها چاه احداث می شد که کارشان را آغاز کنند که این برنامه در منطقه کهنوج و منوجان به خوبی انجام شد.
در جیرفت به من گفتند آقای بهزاد فر اگر می خواهیم کاری بکنیم باید این کار را از شهر خودمان اجرایی کنیم ابتدا امنیت را به شهر کرمان بیاورم، آسایش را ایجاد کنم که رزمنده های ما در جنوب غرب بتوانند با آرامش کامل به جنگ عراق بروند.
نقش سردار سلیمانی را در دفاع مقدس بگویید؟
سردار سلیمانی گروهی همچون شهید چمران داشت که به عنوان شکارچی تانک های عراقی معروف بودند، هر عملیاتی می شد این ها جزو نفراتی بودند که در خط مقدم فقط به دنبال تانک های عراقی بودند.
شهید سلیمانی در آن زمان سن و سال کمی داشت اما افکار شهید فرای این برنامه ها بود، خیلی کم صحبت می کرد، ولی دیدگاه خاصی داشت، باتوجه به اینکه فرمانده لشکر 41 ثارلله کرمان بود، بارها در داخل شهر او را ملاقات کردم به تنهایی برای خرید اقلام مورد نیاز منزل با سادگی کامل و به دور از هر گونه آلایشی حضور پیدا کرده بود.
از حس و حالتان در زمان شنیدن خبر شهادت سردار سلیمانی بیان کنید؟
با شنیدن شهادت سردار سلیمانی دنیا روی سرم خراب شد، به محض اینکه زیرنویس خبر شهادت سردار سلیمانی را در تلویزیون مشاهده کردم تمامی خاطراتی که با هم داشتیم از جلوی دیدگانم گذشت.
اما حضور میلیونی مردم قدرشناس ایران در تشییع جنازه این شهید والامقام جانی دوباره به انقلاب بخشید و این درخت کهنسال را صدبرابر آبیاری و انسجام ملت را بیشتر کرد.
شهید سلیمانی یک سرباز مدافع وطن و حرم بود که با تمام خدماتی که برای ایران و سایر کشورهای اسلامی در جهان انجام داده بود، مردم جدا از اندوه از دست دادن سردار سلیمانی، با حضور میلیونی در صحنه نشان دادند که این تجلیل بخش کوچک از زحماتش را جبران کند.
در رابطه با شرایط روز کشور و تهدیدات دشمن نظرتان را بیان کنید؟
بینش سیاسی مردم بالا رفته و زمانی نیست که بخواهند کورکورانه هر چیزی را بپذیرند در مدت چهل و یک سال از عمر انقلاب به این درک رسیده اند که از کجا این کارشکنی ها برای دولت و ملت ایران انجام شده است، دست امریکا برای ملت ایران رو شده است و انتقام ایران، سیلی بود که ایران پس از شهادت سردار سلیمانی به آمریکا زد، ابرقدرتی که تمام دنیا روی آن حساب کرده بودند، تمام ابهتش شکسته شد.
به افراد داخلی که برای راه اینها قدم برمی دارند باید گفت که این ها غمخوار ما نیستند و تنها به فکر منافع خودشان هستند.
یک جمله در رابطه با همزمانی روز 22 بهمن امسال با اربعین شهید سلیمانی بگویید؟
در انقلاب اسلامی ایران برنامه هایی رقم می خورد که یوم الله ها فراموش نشود، همزمانی این دو روز بزرگ می تواند نشانه ای باشد برای زنده تر شدن انقلاب و اینکه فراموش نکنیم چه کسایی در راه وطن شهید شدند که وابسته به انقلاب بودند و ما باید این انقلاب را حفظ کنیم.
زنجان
رزمنده دوران دفاع مقدس: روحیه کاخنشینی رژیم شاه مردم را آزار میداد / مسجد ولیعصر (عج) زنجان کانون فعالیتهای انقلابی بود
به نقل از موج رسا؛ جلیل جهانگیری در دوران انقلاب 22 ساله بود که به دلیل شرکت در فعالیتهای انقلابی و تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی کار خود را تعطیل کرد. او و دوستانش هر روز در تظاهراتها حضور یافته و تا حدی شعار مرگ بر شاه را فریاد میزدند.
این رزمنده دوران دفاع مقدس میگوید: در اواخر سال 56 برای اداره راه با کمک برادر بزرگم درب و پنجره میساختم، فعالیتهای انقلاب که آغاز شد به بردارم گفتم برای خودت همکار پیدا کن و کار را ادامه بده من دیگر نمیتوانم کار کنم باید به انقلاب کمک کنم.
جهانگیری ادامه میدهد: فعالیتهای انقلابی بیشتر در مسجد ولیعصر زنجان انجام و سخنرانیهای مهم در آنجا انجام میشد، هادی غفاری در این مسجد برای انقلابیون سخنرانی میکرد و پس از سخنرانی به صورت هماهنگ در تظاهرات شرکت میکردیم.
وی با بیان اینکه علیرغم حضور نیروهای شهربانی اجازه نمیدادیم آسیبی به غفاری برسد، میگوید: روزهای نزدیک پیروزی انقلاب بود و نیروهای شهربانی در پشتبام و کوچه باشگاه حضور گستردهای داشتند تا بتوانند انقلابیون را دستگیر کنند، با دوستم از مسجد به طرف خیابان امام حرکت کردیم، من به سمت خانه خودمان رفتم و دوستم هم به طرف دیگری رفت.
این انقلابی ادامه میدهد: درگیری بسیار سختی انجام شد و با تلاشهایی که انجام دادم در حالی تنها یک دمپایی پایم بود، خود را نجات داده و فرار کردم.
جهانگیری میگوید: پس از آن نیز در تظاهراتها شرکت میکردم ولی دوستم حضور نداشت، نگرانش شدم و برای پرسوجو از او به خانهاش رفتم و متوجه شدم همان شب دستگیر شده است.
وی ادامه میدهد: از یکی از ماموران امنیتی که آدم خیرخواهی هم بود در مورد دوستم سئوال کردم و او در جواب گفت این سئوال را از من پرسیدی اما هیچجا مطرح نکن که برایت دردسر میشود.
این فعال انقلابی با اشاره به اینکه پس از چند روز بعد به خانه دوستم رفتم تا اطلاعی از او کسب کنم، افزود: دوستم آزاد شده بود اما به حدی کتک زده بودند که حتی نمیتوانست روی پای خود بایستد، به من گفت تحت نظرم به خانه ما نیا تا دردسر برایت نشود.
جهانگیری ادامه میدهد: هر فعالیتی که در دوران انقلاب انجام دادیم با زحماتی که امام خمینی (ره) برای پیروزی این انقلاب متحمل شدند، همچون قطره در برابر دریاست.
وی با اشاره به جنایتهای رژیم پهلوی علیه مردم، گفت: جشنهای مختلفی برای خوشگذرانی خاندان پهلوی در تهران برگزار میشد، من زمانی که در تهران بودم متوجه شدم که عدهای را به اجبار برای تماشای این جشنها میبرند.
این رزمنده دوران دفاع مقدس ادامه میدهد: یک روز در کفش فروشی کار میکردم ماموران شاه آمدند تا ما را هم به اجبار به جشن ببرند که فرار کردم تا در این جشن شرکت نکنم.
جهانگیری میگوید: خفقان در دوران پهلوی به حدی بود که اگر رساله امام خمینی (ره) در منزل و یا همراه کسی پیدا میشد، اعدام میکردند.
وی گفت: مردم در حالی که در دوران پهلوی در حلبیآبادهای حاشیه شهر زندگی میکردند، شاه و اطرافیانش در کاخنشینی بوده و بیتالمال را هدر میدادند.
همسر وی نیز با تعریف خاطرهای از گم شدن نوزاد 13 روزه خود در تظاهرات علیه رژیم پهلوی، میگوید: بانوان هم در کنار آقایان در تظاهرات علیه شاه حضور مییافتند، یک روز در یکی از این تظاهراتها در حالی که بچه 13 روزه خود را به دست مادرم داده بود تا با هم در راهپیمایی شرکت کنیم، پس از برگشت از تظاهرات پشت بلندگوی مسجد اعلام کردند که بچه یک ماههای پیدا شده است که ناگهان مادرم متوجه گم شدن فرزندم شد و با حضور در مسجد او را تحویل گرفتیم.
این فعال دوران انقلاب ادامه داد: با خانمهای محله سخنرانیهای امام خمینی (ره) را گوش داده و منتظر دستورات ایشان بودیم.
ارتشی دوران قبل از انقلاب:
ارتش به خاطر ظلم بیاندازه رژیم پهلوی به کمک مردم آمد
به نقل از موج رسا؛ سید ولیالله آریس از ارتشیهای مراغه بود و پس از چند سال خدمت در ارتش به زنجان آمده و فعالیتهای انقلابی خود را در زنجان آغاز کرد، او کسی بود که در زمان انقلاب بیانیهها و سخنرانیها امام را به همراه چند تن از دوستانش در زنجان پخش و همزمان در مراسمهای سخنرانی سیاسی در مسجد ولیعصر زنجان به عنوان اولین پایگاه فعالیتهای انقلابی شرکت میکرد.
آریس در تشریح فعالیتهای انقلابی خود در زنجان میگوید: در سال 46 استخدام ارتش شده و سال 50 در قالب لشکر 30 مراغه به زنجان آمده و در پادگان ارتش مستقر شدم اما به دلیل نبود مکانی مناسب برای لشکر مراغه این ارتش به قزوین رفت و من در زنجان ماندگار شدم.
*ظلم و ستم به مردم در دوران پهلوی بیداد میکرد
وی در پاسخ به این سئوال که چه مسائلی موجب شد تا ارتش وارد فعالیتهای انقلابی شود، میگوید: ظلم و ستم به مردم در دوران پهلوی بیداد میکرد اما چندین حرکت از جمله خوشگذرانیهای خاندان پهلوی در حالی که مردم به نان شب محتاج بودند، هر بینندهای را به فکر وا میداشت.
ارتشی دوران قبل از انقلاب معتقد است، برگزاری جشنهای 2 هزار و 500 ساله در سال 1350 و حیف و میل ثروت و پول کشور، موجب شد تا مذهبیها زودتر به این موضوع عکسالعمل نشان دهند، مردم در حالی که در فقر و بیکاری زندگی میکردند، چنین پولهای هنگفتی صرف برگزاری جشنهای این رژیم میشد.
آریس میگوید: شاه در حالی که توجهی به مشکلات مردم نداشت اما خود و خانوادهاش همواره به خوشگذرانی پرداخته و پولهای ملت را هدر میدادند.
وی میگوید: هنگامی که فرح در جشن هنر شیراز جلوی تلویزیون مشروب مصرف کرد مردم دیگر تحمل چنینی موضوعی را در جامعه اسلامی نداشتند و همه علما به این موضوع عکسالعمل نشان داده و کم کم برای برگزاری تظاهرات در استانهای مختلف قیام کردند.
ارتشی دوران قبل از انقلاب ادامه میدهد: من در زنجان به این دلیل که از سالمترین شهرهای دوران پهلوی بود، انتخاب کردم در این شهر در جلساتی که روزهای جمعه به بهانه برگزاری دعای ندبه برگزار میشد فعالیتهای انقلابی نیز از سوی افرادی همچون شجاعی، حسینی و یگانه پیگیری و به مردم انتقال داده میشد.
آریس میگوید: در فعالیتهای انقلابی داماد خانواده ما نیز فعالیت چشمگیری داشت و از طریق یکی از دوستانش در قم با آیتالله خمینی ارتباط گرفته و برنامهها را در زنجان اجرا میکرد.
*سخنرانیهای آتشین آقای غفار زاده و رضوانی در مسجد ولیعصر (عج)
وی با بیان اینکه هنگامی که پیامها و بیانیههای امام به دست ما میرسید به صورت مخفیانه اقدام به پخش بیانهها میکردیم، افزود: مردم با گذشت روزهای بیشتر در تظاهرات حضور چشمگیری داشتند و در سخنرانیهای آتشین آقای غفار زاده و رضوانی در مسجد ولیعصر (عج) گردهم میآمدند.
این ارتشی میگوید: ما نیز در سخنرانیهای مسجد ولیعصر شرکت میکردیم در حالی که مردم عادی فکر میکردند ما مامور ارتش هستیم.
وی ادامه داد: اواخر سال 56 بود که یک روز داماد ما یک ساک دستی تحویل من داد که کتابهای دکتر شریعتی و رساله امام خمینی (ره) و یک کلت داخل آن بود و من نیز این ساک دستی را در یکی از روستاهای اطراف زنجان دفن کردم تا کسی دسترسی به آن نداشته باشد در همان روزها بود که ساواک ایشان را دستگیر و سپس دادگاهی کرد اما پس از پیروزی انقلاب آزاد شد.
این ارتشی دوران دفاع مقدس با باین اینکه پادگان را پس از درگیریهای مختلف به دست گرفته و 12 نفری پادگان را اداره میکردیم، گفت: در آنزمان برخی منافقین به پادگان هجوم آوردند تا اسلحهها را غارت کنند اما اجازه ندادیم و حتی به اشخاص نیز این اسلحهها تحویل داده نمیشد.
آریس در خصوص پایین کشیدن مجسمه شاه در زنجان نیز میگوید: ما درون پادگان و از دور ناظر این ماجرا بودیم یکی از جوانان از مجسمه بالا رفت و مجسه شاه را پایین کشید، کحالی و نیروهای گارد که به زنجان آمده بودند اما نمیتوانستند جلوی انقلابیون ایستادگی کنند.
وی میگوید: روز 22 بهمن در زنجان بودم از طریق یکی از دوستانمان از فعالیتهای نیروی هوایی در تهران اطلاع کسب و در زنجان اجرایی میکردیم، در آن روز هم اجازه ندادیم مهمات ارتش برای منافع شخصی استفاده شود.
سیستان و بلوچستان
حال و هوای بهمن57 در شهرستان دلگان؛ جشن هفت شبانه روزی مردم بلوچ پس از شنیدن خبر پیروزی انقلاببه نقل از عصرهامون، در پیروزی انقلاب اسلامی مردم سراسر کشورمان به طریقی نقش داشته اند، از حضور در تظاهرات ضد حکومت شاه تا چاپ اعلامیه و پخش کردن آن در بین مردم ار جمله اقدامات در آن دوران بوده است. مردم دلگان که در آن دوران منطقه آنها یک روستای دورافتاده بوده هم به نوبه خود نقش موثری در پیروزی انقلاب داشته اند، یکی از آن انقلابیون "ملا دادی رحیمی" از معتمدان و بزرگان منطقه هودیان شهرستان دلگان که در دوران پهلوی میزبان روحانیون تبعیدی بوده است. این معتمد دهستان هودیان که اکنون به دلیل کهولت سن و بیماری خانه نشین است در گفتگو با خبرنگار ما گفت: برای اولین بار در اوایل دهه پنجاه تصویر حضرت امام خمینی (ره) را در استان کرمان دیدم. وی ادامه داد: با توجه به اینکه در مکتب درس خوانده ام، امورات مذهبی مردم را انجام داده و به همین واسطه روحانیون تبعیدی و یا مهاجر از مرکز به خانه من می آمدند. این معتمد عنوان کرد: روحانیون تبعیدی در دهستان هودیان و روستاهای مجاور از قیام امام خمینی (ره) و هدف ایشان که اعتلای اسلام عزیز بود، برای مردم این مناطق روشنگری می کردند. رحیمی اضافه کرد: مردم این منطقه استقبال باشکوهی از این سخنان و روحانیون تبعیدی داشتند؛ البته با توجه به اینکه هودیان با مرکز استان و با مرکز کشور صدها کیلومتر فاصله دارد، روحانیون با خیالی آسوده، قیام امام راحل را تبلیغ می کردند. وی افزود: در سال 57 تنها یک پاسگاه ژاندارمری با چند سرباز وجود داشت و هیچگونه امکانات رفاهی و دولتی در آن نبود، خبر پیروزی انقلاب اسلامی را چند روز بعد افرادی که به شهرستان ایرانشهر رفته بودند، اطلاع رسانی کردند. وی تصریح کرد: مردم دهستان هودیان زمانی که خبر پیروزی انقلاب اسلامی را شنیدند با هفت شبانه روز دهل و سرنا به جشن و پایکوبی پرداختند. رحیمی افزود: پس از پیروزی انقلاب اسلامی جوانان بسیار زیادی از این دهستان به جهاد سازندگی، سپاه پاسدارن و بسیج مستضعفین پیوستند و در دوران دفاع مقدس یا به شهادت رسیدند و یا به مقام جانبازی نائل آمدند. این معتمد خاطرنشان کرد: اکنون به برکت پیروزی انقلاب اسلامی، دهستان هودیان هم پیشرفت کرده و امکانات فراوانی به این منطقه سرازیر شده است.
17 بهمن؛ روزی که زاهدان به آتش و خون کشیده شد
به نقل از عصرهامون، 17 بهمن 57 بود که گروهی چماق به دست به جمعیت 30 هزار نفری شیعه و سنی زاهدان که در حال راهپیمایی به حمایت از امام خمینی (ره) و تایید دولت بازرگان بودند حمله کردند و با اقدامی ناجوانمردانه موجب کشته و مجروح شدن 62 نفر از مردم این شهر شدند. در آن روز مردم زاهدان در مسجد جامع این شهر جمع شدند و راهپیمایی آرام خود را در خیابان ها آغاز کردند. در تقاطع خیابان صنایی و دکتر مصدق آن زمان بود که گروهی با چماق و سنگ به صف راهپیمایان حمله ور شدند؛ درگیری ها بالا گرفت و در نهایت پس از آنکه چماق به دستان توان مقابله با سیل جمعیت را در خود نمی دیدند، یکی از آن ها با وانت به سمت جمعیت حمله ور شد با کشتن یکی از راهپیمایان و مجروح کردن تعدادی دیگر جمعیت را به خاک و خون کشید. پس از این اتفاق نیز همچنان حرکت جمعیت در مسیر ادامه داشت تا اینکه دسته چماق به دست ها تحت حمایت مأموران، در مقابل مسجد جامع شهر مجددا به مردم حمله کردند و در این حمله نیز یکی از راهپیمایان به نام محمدرضا رزمجو را به ضرب گلوله به شهادت رساندند و تعداد دیگر را مجروح کردند. محمدحسین زینعلی، خیرمحمد براهویی، محمدعلی محمدی، حمید رضوانی، رضا سلیمانی، غلامرضا نصرآبادی، یونس آهنگری، محمدرضا غلامپور، حسین توکلی، حیدر نظامی، عبداله القانی، شندی شهنوازی، محمود یزدی، برات رضایی، علی نارویی، تقی قزلباش، عبدالعزیز شه منش، ظریف ریگی، محمود محمدی، حمید فریدونی، حسن کبیری، حسین سمیعی، حسن صباغ، جهانگیر نارویی، علی آذرکیش، محمود آرامی، گل محمد یوسف زهی، میر بلوچ زهی، سیدرضا عمرانی، احمد رمضان گمشادهی، محمد ورقانی، احمدعلی مهاجر، اله داد قنبرزهی، حسین لطفی، منور ریگی، غلامرضا رسولی، محمد عظیم مرجانی، هنظه توکلی و تقی نصرآبادی 39 نفر از مجروحان آن حادثه بودند. چماق به دست های قلدر همچنین در خیابان ها جلوی اتومبیل ها را گرفته و از سرنشینان آن ها می خواستند تا زنده باد شاه بگویند و بیش از یکصد اتومبیل را خرد کردند. علاوه بر این، آن ها به مغازه ها حمله کردند و ضمن آتش زدن و خرد کردن شیشه های بسیاری از مغازه ها، چندین مغازه از جمله یک بقالی و جواهرفروشی، ساعت سازی و صرافی را غارت کردند. پس از این اتفاق، فردای آن روز اکثر روزنامه های سراسری کشور از جمله کیهان و اطلاعات تظاهرات مردم شیعه و سنی زاهدان را با تیترهای «زاهدان به خاک و خون کشیده شد» در صفحات اصلی خود منعکس کردند و به این موضوع پرداختند.
تلاش نافرجام حکومت برای ممانعت از راهپیمایی مردم
رضا سلیمانی یکی از مجروحان این تظاهرات در گفت وگو با خبرنگار ما، گفت: یکی از اتفاقات بسیار مهم و جالبی که مردم دلاور استان در تاریخ انقلاب رقم زدند و شاید به دلیل اینکه کمتر به آن پرداخته شده بسیاری از مردم هم اطلاعی از آن نداشته باشند، خروش انقلابی مردم در 17 بهمن سال 57 بود. وی افزود: در این روز مردم زاهدان همزمان با دیگر شهرهای کشور راهپیمایی معترضانه ای را به پیروی از روحانیون و در رأس همه آن ها مرحوم آیت ا... کفعمی خراسانی که امام جمعه و روحانی سرشناس بود، علیه رژیم ستم شاهی آغاز کردند. وی اظهار کرد: در آن سال هر چه از 12 به 22 بهمن نزدیک تر می شدیم رژیم، فشار خود را بر انقلابیون بیشتر و به هر طریقی سعی و تلاش می کرد تا از انجام راهپیمایی و تظاهرات مردم علیه حکومت ممانعت کند. سلیمانی از ماجرای مجروح شدن خود نیز اینگونه گفت: آن روز حسینیه رضوی خراسانی ها محل تجمع مردم بود و قرار بود که راهپیمایی از آن جا به مرکز شهر و در نهایت به سمت مسجد جامع انجام شود؛ درست زمانی که مردم برای راهپیمایی آماده شدند، فرماندار نظامی وقت، سرلشکر اسماعیل اسپهرم به مرحوم آیت ا... کفعمی گفت راهپیمایی ممنوع است و حق برگزاری راهپیماییی ندارید. وی ادامه داد: با همه این تهدیدها مرحوم آیت ا... کفعمی گفت به هر شکل ممکن راهپیمایی انجام می شود و مردم آماده انجام راهپیمایی شدند. از حسینیه بیرون آمدیم که با طرفداران شاه مواجه شدیم؛ آن ها به جمعیت حمله ور شدند و سعی داشتند تا مانع برگزاری راهپیمایی شوند. سلیمانی خاطرنشان کرد: به هر ترتیب راهپیمایی از تقاطع خیابان شهید بهشتی و خیابان مصطفی خمینی آغاز شد. سیل خروشان مردم در حال حرکت بود که یکباره از انتهای جمعیت که خواهران حضور داشتند، متوجه صداهایی شدیم. بالافاصله به همراه تعدادی دیگر از جوانان برای پی بردن به علت این مساله از صف راهپیمایی جدا شدیم. وقتی آنجا رسیدیم دیدیم که طرفداران رژیم با چوب و سنگ به انتهای جمعیت حمله ور شدند قصد دارند که به این شکل راهپیمایی را به هم بزنند. وی افزود: پس از این اتفاق در دفاع از خواهران همراه با آن ها با عوامل رژیم درگیر شدیم و در ادامه راهپیمایی حالت طبیعی خود را از دست داد، اما مردم همچنان شعار می دادند و به طرف مسجد جامع حرکت می کردند. درگیری با عوامل رژیم پایان یافته بود که به تقاطع خیابان مصطفی خمینی و خیابان شریعتی رسیدیم؛ زمان بازگشت مأموران رژیم راه ها را بسته بودند و ناگهان یک خودرو با سرعت بالا به جمعیت حمله کرد و جمعیت را به خاک و خون کشید. وی در مورد سرگذشت خود پس از این اتفاق اظهار کرد: در همان روز ما شهید هم داشتیم و مجروحان حادثه به بیمارستان خاتم الانبیا (ص) فعلی منتقل شدند. زمانی که به هوش آمدم متوجه شدم که قرار است ساواک مجروحان این حادثه را با خود ببرد تا این که مردم از موضوع مطلع شدند و برای کمک مجروحان به بیمارستان آمدند. من هم توسط معلمم به خانه منتقل شدم.
گذری بر خاطرات مبارزان انقلابی در سیستان وبلوچستان
به نقل از عصرهامون، یکی از جاذبههای دهه فجر در طول 41 سالی که از عمر پربرکت انقلاب می گذرد نقل خاطرات و حال و هوای بهمن57 از زبان شخصیتهای مختلف و حتی شهروندان عادی یا انقلابیون است که با مرور برگ های خاطرات از روزهایی که مردم با پشتوانه رهبری، انقلابی بزرگ رقم زده و ماندگار کردند، نسل امروز را آگاه می کنند. سیستان وبلوچستان هم مانند بسیاری از شهرهای بزرگ ایران، ریشه در سالهای قبل از 57 دارد. مردم این استان اعم از شیعه و سنی با وجود فاصله زیاد تا مرکز کشور همگام با سایر هموطنان علیه رژیم حاکم پهلوی قیام کردند. پیش از انقلاب استان پهناور سیستان و بلوچستان تبعیدگاه برخی روحانیون، علما و افراد مبارز بود. این علما با بهره جستن از فضای انقلابی و ارتباط با برخی روحانیون برجسته و نیروهای مسلمان انقلابی شیعه و سنی سیستان و بلوچستان، زمینه رشد فکری و آگاهسازی جوانان و مردم را از فضای کفرآمیز و جور حکومت جبار شاهنشاهی فراهم می کردند. بر اساس اسناد موجود، "حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی، آیت الله طالقانی، آیت الله ناصر مکارم شیرازی، حجت الاسلام والمسلمین حجتی کرمانی و فاضل هرندی" از جمله علمای مبارزی بودند که در مدت زمان تبعیدشان در سیستان و بلوچستان با ایراد سخنرانی و دیگر فعالیت های دینی و سیاسی، جوانان و سایر گروه های مردمی این استان را از اوضاع کشور و وضعیت رژیم شاهنشاهی آگاه می کردند. علمای شیعه و سنی استان نیز بویژه 'آیت الله کفعمی، حجت الاسلام و المسلمین سید محمد تقی حسینی طباطبایی و مولوی عبدالعزیز ملازاده و شماری دیگر از روحانیون منطقه' با ارتباط و هماهنگی رهبر کبیر انقلاب اسلامی و سایر انقلابیون در آگاهی مردم از وقایع کشور و برپایی تظاهرات نقش مهمی ایفا کردند. با اوج گیری انقلاب رفته رفته تظاهرات مردمی و مبارزات علنی انقلابیون در این استان نیز شکل گرفت و به لایه های مختلف اجتماع سرایت کرد. مبارزات علنی مردم سیستان و بلوچستان به ویژه در شهرهای زاهدان و زابل از اواخر سال 56 و اوایل 57 با برگزاری تظاهرات و تعطیلی برخی اماکن کسب و اعتصاب کارکنان بعضی از ادارات آغاز شد و با شدت گرفتن راهپیمایی های اعتراض آمیز در سایر نقاط کشور، در این منطقه نیز جوش و خروش انقلابی در حال اوج گیری بود. آیت الله کفعمی و مولوی عبدالعزیز نقش بزرگی در حمایت مردم داشتند سلیمان جاویدنیا یکی از مبارزین انقلابی شهرستان زاهدان در گفت وگو با خبرنگار عصرهامون به بیان خاطراتی از حال و هوای بهمن 57 در این منطقه اشاره کرد و گفت: به یاد دارم هنگامی که هواپیمای حامل امام راحل در فرودگاه مهرآباد تهران بر زمین نشست تصویر ایشان را از تلویزیون سیاه سفید کوچک در دفتر امام جمعه که کنار مسجد جامع زاهدان بود مشاهده کردیم در آن روز همه خوشحال بوده و میخندیدند. وی با بیان اینکه مسجد جامع نقطه ثقل مرکزی شهر و نقطه اوج تظاهرات و حضور دسته جمعی مردم برای راهپیمایی بود، افزود: در آن ایام دو عالم اهل سنت و تشیع شهر آیت الله کفعمی و مولوی عبدالعزیز نقش بسیار بزرگی در حمایت مردم و راهنمایی دسته های پیاده روی داشتند و برنامه ها را مدیریت می کردند. این فرد انقلابی که در آن دوران جوانی 18 ساله بود به توزیع عکس حضرت امام (ره) به شکل خیلی محرمانه در مسجد جامع اشاره کرد و ادامه داد: عکس ها و بیانیه های ایشان شبانه در خانه ها و حاشیه های خیابان ها یا مدارس و ادارات توزیع می شد، بارها پیش آمده بود چندین روز در مسجد می ماندیم زیرا از لحاظ مسائل امنیتی که مسجد محاصره می شد کسی اجازه ورود و خروج نداشت. وی تصریح کرد: انقلاب اسلامی با امداد غیبی الهی به پیروزی رسید، مردم به صحبت های امام توجه وافری داشتند گفته های ایشان را با دل و جان گوش داده و به آن عمل می کردند کافی بود امام (ره) اشاره ای کنند تا مردم جان خود را نثار کنند هنوز هم با گذشت بیش از 41 سال مردم ولایت مدار ایران اسلامی همچنان در کنار مقام معظم رهبری بوده و گوش به فرمان ولی امر مسلمین هستند. تاریخ، ظلم و ستم استکباررا در دل خود ثبت کرده است شجاع الدین ابطحی، امام جمعه ایرانشهر در گفت و گو با خبرنگار پهره ضمن تبریک ایام مبارک دهه فجر بیان کرد: ورود حضرت امام خمینی (ره) در12بهمن به ایران نقطه عطفی را در انقلاب اسلامی به وجود آورد، با آمدن امام پیروزی انقلاب به قطعیت رسید در آن روزها حال و هوای خاصی در کشور حکم فرما بود مردم به وضوح منتظر رسیدن امام راحل (ره) بودند. وی با بیان اینکه در آن زمان مردم به امکانات دسترسی نداشتند و اخبار هم دیر به گوش آنان می رسید، افزود: در سال 57 من نوجوان بودم و سایه شوم آمریکا بر ملت ایران کاملا مشاهده می شد، از طرفی هم افراد انقلابی و روحانیون، علماء با روشنگری مردم را هدایت و به انقلاب دعوت می کردند و مفاسد دوران طاغوت را یادآور می شدند. ابطحی با اشاره به این که مردم قبل از پیروزی انقلاب دارای مشکلات فراوان و کمبود امکانات از جمله نبود برق در روستاها و مورد ظلم و ستم قرار گرفتن از سوی رژیم شاهنشاهی بودند، گفت: در بسیاری کشورها انقلاب های متعددی به وجود آمده که پس از مدتی منحل شد اما تنها انقلابی که تاکنون توانسته مسیر و هدف اصلی خود را ادامه دهد انقلاب اسلامی ایران می باشد. وی عنوان کرد: یکی از برکات خون شهداء و شهیدان سرافراز پیشرفت و بالندگی هر روز شجره طیبه انقلاب اسلامی ایران است. روحانیون اهل سنت در کنار برادران تشیع فعالیت های انقلابی داشتند محمد میهنی یکی دیگر از انقلابیون با بیان اینکه از همان روزهای ابتدایی پیروزی انقلاب روحانیون اهل سنت در کنار برادران اهل تشیع فعالیت های انقلابی چشمگیری داشتند، افزود: اوایل انقلاب در مقطع پنجم دبستان در بمپور مشغول به تحصیل بودم و از نزدیک شاهد فعالیت های حزبی دانش آموزان در مدرسه بودم. وی با بیان اینکه مردم علاقه زیادی به انقلاب داشتند، گفت: مولوی عبدالعزیز در فضای انقلابی آن روزها از طریق سخنرانی رادیویی در هماهنگی و همگرایی مردم با انقلاب بسیار تاثیرگذار بود و در اولین دوره انتخابات مجلس یک روحانی نماینده مردم ایرانشهر شد. وی با بیان اینکه میزان عمران و آبادانی قبل از انقلاب با بعد از آن قابل مقایسه نیست، ادامه داد: محرومیت های زیادی در زمان پهلوی در استان سیستان و بلوچستان وجود داشت، قبل از انقلاب به جز مراکز شهرستان ها که چند ساعتی با موتور برق روشنایی داشتند بقیه بخش ها و مناطق روستایی از نعمت برق محروم بودند، وضعیت راه ها اسفناک بود و این محرومیت ها باعث شد تا مردم قیام کنند و میزان خدمات و عمران و آبادانی پس از انقلاب قابل قیاس با زمان پهلوی نیست و محرومیت آن زمان برای نسل فعلی قابل تصور نیست.
در حال تکمیل
- برچسبها:
- آتش سوزی
- آمریکا
- استان سیستان و بلوچستان
- استان کرمان
- اصفهان
- امام حسین
- امام زمان
- بجنورد
- بندرعباس
- پرستار
- تبریز
- تنگه هرمز
- تهران
- تیراندازی
- جمهوری اسلامی
- جنگ تحمیلی
- خراسان رضوی
- خراسان شمالی
- خلیج فارس
- دانشگاه تهران
- دفاع مقدس
- دکتر مصدق
- رهبر کبیر انقلاب اسلامی
- زاهدان
- زنجان
- شیراز
- عراق
- فرودگاه مهرآباد
- قزوین
- قم
- کرج
- کرمان
- کرمانشاه
- مجاهدین خلق
- مشهد
- مکارم شیرازی
- مواد مخدر
- نیروی هوایی ارتش
- همدان
- سید روح الله خمینی
- سیل
- قاسم سلیمانی
- مقام معظم رهبری
- انتخابات مجلس